به آغوشم کشیدی
اما؛
سایهات را دیدم
که دستهایش توی جیبش بود…!
#گروس_عبدالملکیان
/channel/nimaasakk
نقطه پایان
با صدای گوگوش
تصاویر
بجنورد/قله سالوک
جمعه چهارم تیرماه ۱۴۰۴
/channel/nimaasakk
شیشههای شکسته میدانند، آخرین حرف سنگ شوخی نیست
زیر بارانِ آتش و باروت، لحظهای هم درنگ شوخی نیست
ما همین مردمان معمولی، از مزارِ کبوتری گمنام
با تمام وجود حس کردیم، که سرانجامِ جنگ شوخی نیست
ما بدون دلیل فهمیدیم بغضهای شکستهی اروند
اشکهای همیشهی کارون، بر مزار نهنگ شوخی نیست
شاهد ما همیشه تاریخ است، شاهدی که دقیق میداند
آتشی که به جانمان افتاد، از دهان تفنگ شوخی نیست
بعد یک انفجار پیدرپی، پشت نیزار ، توی یک دره
وقتی از اوج قلهها افتاد، نالههای پلنگ شوخی نیست
ما پلنگان زخمیِ دوران، حرفهای نگفتهمان این است
صحبت از جنگ ، صحبت از حتی، پوکههای فشنگ شوخی نیست
با شمایم شما که میدانید زخمهای عمیقمان جدیست
کاش در یادتان بماند که، طبل و شیپورِ جنگ شوخی نیست
#موسی_عصمتی
/channel/nimaasakk
صمد بهرنگی
به روایت خودش
«قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نَمی بود، به خود کشیدم؛ کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم… مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم میگوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید، از همین بیشتر نصیب تو نمیشود.»
۲ تیرماه
زادروز صمد بهرنگی گرامی
/channel/nimaasakk
همزاد
با صدای گوگوش
تصاویر:
دره آبشار/روستای سراب قوچان
جمعه ۳۰ خردادماه ۱۴۰۴
/channel/nimaasakk
بگیر دست مرا بیدریغ و فکر نکن
به سایهای که قسم خورده انتحار کند
ببوس روی مرا باشتاب و هیچ نترس
از آتشی که میآید مرا غبار کند
قرین پوست من باش بااجازهی خود
نمیروم به شفاخانه بیجنازهی خود
تو احتیاط کن از قلب تُرد و تازهی خود
که گفتهام به خدا جنگ را مهار کند
چه شهر روحنداری! مگر به عطسهی تو
بدل شوند به طاووس، تانکهای کریه
چه روشنایی پوکی، مگر اشارهی تو
چراغ جنگی طیاره را انار کند
بگیر دست مرا پیش از آنکه پیر شویم
و ابرهای خیابان به کوه برگردند
بگیر دست مرا پیش از آنکه نارنجک
میان صحبت ما قصد انفجار کند
قسم بخور!، به چه اما؟ خودت که میدانی
رها نمیشوم از گیسوان بافتهات
به زخم رود قسم لحظهای که میخواهد
برهنهتن گذر از سیمِ خاردار کند
درون آینه تاریک میکنم خود را
به دستهای تو نزدیک میکنم خود را
بمان بهار! که شلیک میکنم خود را
به هر رونده که امشب تو را سوار کند
گوزن تاخته از راه برنمیگردد
مِه است و باخبرم ماه برنمیگردد
به هیچ سحر و فسون _آه_ برنمیگردد
زنی که باچمدان گریه در قطار کند
بمان و حافظهام باش خاکِ مادریام
که من به فکر تو و داستان دیگریام
نخواه با تو بیایم، نمیتوانی دید
که رودخانهای از بسترش فرار کند
بیا و تلوزیون را ببند و حرف بزن
که جنگ بند بیاید بدون خونریزی
که دست مشرقیات با فشار چند کلید
درخت اینهمه پاییز را بهار کند
و بعد زندگیام وقف دیدنت باشد
و بعد لحظهی با من دویدنت باشد
و بعد باد بپیچد به جامههای تنت
تو را برای من آنگاه آشکار کند
#سعید_مبشر
/channel/nimaasakk
#گلستان_سعدی
#باب_نخست
#در_سیرت_پادشاهان
#حکایت_ششم
/channel/nimaasakk
به مغرب سینهمالان قرص خورشید
نهان میگشت پشت کوهساران
فرو میریخت گردی زعفران رنگ
به روی نیزهها و نیزهداران
زِ هر سو بر سواری غلت میخورد
تن سنگین اسبی تیرخورده
به زیر باره مینالید از درد
سوار زخمدار نیممرده
زِ سُمّ اسب میچرخید برخاک
به سان گوی خونآلود، سرها
ز برق تیغ میافتاد در دشت
پیاپی دستها دور از سپرها
میان گردهای تیره چون میغ
زبانهای سنانها برق میزد
لب شمشیرهای زندگیسوز
سران را بوسهها بر فرق میزد
نهان میگشت روی روشن روز
به زیر دامن شب در سیاهی
در آن تاریکشب میگشت پنهان
فروغ خرگه خوارزمشاهی
دل خوارزمشه یک لمحه لرزید
که دید آن آفتاب بخت، خفته
ز دست ترکتازیهای ایام
به آبسکون شهی بی تخت، خفته
اگر یک لحظه امشب دیر جنبد
سپیدهدم جهان در خون نشیند
به آتشهای ترک و خون تازیک
زِ رود سند تا جیحون نشیند
به خوناب شفق در دامن شام
به خون، آلوده ایران کهن دید
درآن دریای خون در قرص خورشید
غروب آفتاب خویشتن دید
به پشت پردهی شب دید پنهان
زنی چون آفتاب عالمافروز
اسیر دست غولان گشته فردا
چو مهر آید برون از پردهِی روز
به چشمش ماده آهویی گذر کرد
اسیر و خسته و افتان و خیزان
پریشانحال آهوبچهای چند
سوی مادر دوان وز وی گریزان
چه اندیشید آندم، کس ندانست
که مژگانش به خون دیده تر شد
چو آتش در سپاه دشمن افتاد
زِ آتش هم کمی سوزندهتر شد
زبان نیزهاش در یاد خوارزم
زبان آتشی در دشمن انداخت
خم تیغش به یاد ابروی دوست
به هر جنبش سری بر دامن انداخت
چو لَختی در سپاه دشمنان ریخت
از آن شمشیر سوزان، آتش تیز
خروش از لشکر انبوه برخاست
که از این آتش سوزنده پرهیز!
در آن باران تیغ و برق پولاد
میان شام رستاخیز میگشت
درآن دریای خون در دشت تاریک
به دنبال سر چنگیز میگشت
بدان شمشیر تیز عافیتسوز
در آن انبوه، کار مرگ میکرد
ولی چندانکه برگ از شاخه میریخت
دو چندان میشکفت و برگ میکرد
سرانجام آن دو بازوی هنرمند
ز کشتن خسته شد وز کار واماند
چو آگه شد که دشمن خیمهاش جُست
پشیمان شد که لَختی ناروا ماند
عنانِ بادپای خسته پیچید
چو برق و باد، زی خرگاه آمد
دوید از خیمه خورشیدی به صحرا
که گفتندش سواران: شاه آمد
میان موج میرقصید در آب
به رقص مرگ، اخترهای انبوه
به رود سند میغلتید بر هم
زِ امواج گران، کوه از پی کوه
خروشان، ژرف، بیپهنا، کفآلود
دل شب میدرید و پیش میرفت
از این سد روان ، در دیدهی شاه
زِ هر موجی هزاران نیش میرفت
نهاده دست بر گیسوی آن سرو
بر آن دریای غم ، نظّاره میکرد
بدو میگفت: اگر زنجیر بودی
تو را شمشیرم امشب پاره میکرد
گرت سنگیندلی ای نرمدل آب!
رسید آنجا که بر من راه بندی
بترس آخر زِ نفرینهای ایام
که ره بر این زن چون ماه بندی!
زِ رخسارش فرومیریخت اشکی
بنای زندگی بر آب میدید
در آن سیمابگون امواج لرزان
خیال تازهای در خواب میدید
اگر امشب زنان و کودکان را
زِ بیم نام بد در آب ریزم
چو فردا جنگ بر کامم نگردید
توانم کز ره دریا گریزم
به یاری خواهم از آن سوی دریا
سوارانی زرهپوش و کمانگیر
دمار از جان این غولان کشم سخت
بسوزم خانمانهاشان به شمشیر
شبی آمد که میباید فدا کرد
به راه مملکت فرزند و زن را
به پیش دشمنان اِستاد و جنگید
رهاند از بند اهریمن وطن را
درین اندیشهها میسوخت چون شمع
که گردآلود پیدا شد سواری
به پیش پادشه افتاد بر خاک
شهنشه گفت: آمد؟ گفت: آری
پس آنگه کودکان را یکبهیک خواست
نگاهی خشمآگین در هوا کرد
به آب دیده اول دادشان غسل
سپس در دامن دریا رها کرد
بگیر ای موج سنگین کفآلود!
زِ هم وا کن دهان خشم، وا کن!
بخور ای اژدهای زندگی خوار
دوا کن درد بیدرمان، دوا کن!
زنان چون کودکان در آب دیدند
چو موی خویشتن در تاب رفتند
وزان درد گران ، بی گفتهی شاه
چو ماهی، در دهان آب رفتند
شهنشه لمحهای بر آبها دید
شکنج گیسوان تابداده
چه کرد از آن سپس، تاریخ داند
به دنبال گل بر آب داده!
شبی را تا شبی با لشکری خرد
ز تنها سر ، ز سرها خود افکند
چو لشکر گِرد بر گِردش گرفتند
چو کشتی بادپا در رود افکند!
چو بگذشت از پس آن جنگ دشوار
از آن دریای بی پایاب ، آسان
به فرزندان و یاران گفت چنگیز
که گر فرزند باید ، باید اینسان!
بلی، آنان که از این پیش بودند
چنین بستند راه ترک و تازی
از آن این داستان گفتم که امروز
بدانی قدر و بر هیچش نبازی
به پاس هر وجب خاکی ازین مُلک
چه بسیار است، آن سرها که رفته!
ز مستی بر سر هر قطعه زین خاک
خدا داند چه افسرها که رفته
#مهدی_حمیدیشیرازی
/channel/nimaasakk
پسرم وقت ما دوتا تنگ است
مرگ میآید و دلش سنگ است
هر طرف میروم فقط جنگ است
این خداحافظیِ من با توست
شاید این شعر آخرم باشد
مرگ، شاید برادرم باشد
فاجعه اسم دیگرم باشد
غصههایم از آسمان تا توست
درد، انگار در سرشتم بود
ریشه کرده به خشتخشتم بود
یک گلوله که سرنوشتم بود
آخر قصه سهم من یا توست
خانهای داشتیم و ویران شد
هر دریغی که گفتهاند آن شد
تا کنام پلنگ و شیران شد
پرچمش روی دوشِ تنها توست
خاک ما ریشهی سیاوشهاست
مرز ما حد تیر آرشهاست
بر دماوند روشن آتشهاست
اسم رمز نبردِ فردا، "تو"ست
ٌکاش دنیای بهتری بود و
خندهات یاد دختری بود و
بر شب شانهات سری بود و
بگذریم، آن که مرده آن جا، توست؟
هر طرف خون و بمب و آژیر است
تا بمانی برای من، دیر است
رفتهای! شب چقدر دلگیر است
مادرت خسته و دلش پیر است
از خدایش، هم از خودش سیر است
با زمین و زمانه درگیر است
آخ فرزندم این چه تقدیر است
مرگ از آسمان سرازیر است
مرگ از آسمان سرازیر است
مرگ....
#مریم_حسینزاده
/channel/nimaasakk
یوسف زیبا
با صدای حسامالدین سراج
تصاویر:
بجنورد/ارتفاعات تیمورتاش
شنبه ۲۴ خردادماه ۱۴۰۴
/channel/nimaasakk
حريق خزان بود
همه برگها آتش سرخ
همه شاخهها شعلهی زرد
درختان همه دود پيچان
به تاراج باد
و برگی كه
میسوخت
میريخت
میمرد
و جامی سزاوار چندين هزار آفرين
كه بر سنگ میخورد
من از جنگل شعلهها میگذشتم
غبار غروب
به روی درختان فرو مینشست
و باد غريب
عبوس از برِ شاخهها میگذشت
و سر در پی برگها میگذاشت
فضا را صدای غمآلود برگی كه فرياد میزد
و برگی كه دشنام میداد
و برگی كه پيغام گنگی به لب داشت
لبريز میكرد
و در چشم برگی كه
خاموش...
خاموش...
میسوخت
نگاهی كه نفرين به پاييز میكرد
حريق خزان بود!
من از جنگل شعلهها میگذشتم
همه هستیام جنگلی شعلهور بود
كه توفان بیرحم اندوه
به هر سو كه میخواست
میتاخت
میكوفت
میزد
به تاراج میبرد
و جانی كه چون برگ
میسوخت
میريخت
میمرد
و جامی سزاوار نفرين كه بر سنگ میخورد
شب از جنگل شعلهها میگذشت
حريق خزان بود و تاراج باد
من آهسته در دود شب رو نهفتم
و در گوش برگی كه خاموش میسوخت گفتم
مسوز اين چنين گرم، در خود مسوز
مپيچ اين چنين تلخ، بر خود مپيچ
كه گر دست بيداد تقدير كور
تو را میدواند به دنبال باد
مرا میدواند به دنبال هيچ
#فریدون_مشیری
/channel/nimaasakk
سفر تو را به سلامت، مرا به من بسپار
مرا به لحظهی بدرود خویشتن بسپار
غرور شعر مرا پیش پای آتش ریز
به داغگاه دلم حسرت سخن بسپار
مرا که دورترین شاخهام بهاران را
به خاک فاجعه، عریان و بیکفن بسپار
سرود تلخ مرا ای صلابت تاریخ!
به ذهن نارس این عصر دلشکن بسپار
شبانه کوچ کن از سرزمین لالایی
مرا به خوابگه سرد یاسمن بسپار
چو عطر پونه به دامان آسمان آویز
مرا به غربت پهناور دَمَن بسپار
دل مرا که پر از نوحهی پریشانیست
به قمریان جدامانده از چمن بسپار
به کوچههای تهیمانده از ستارهام، هر شام
دوباره مست و غزلخوان و گامزن بسپار
زِ خط خاطره ام بگذر ای طلاییرنگ
سفر تو را به سلامت، مرا به من بسپار
#شیون_فومنی
/channel/nimaasakk
در قید غمم، خاطر آزاد کجایی؟
تنگ است دلم، قوّت فریاد کجایی؟
دیریست که دارم سر راه نگهی را
صیدی سر تیر آمده، صیّاد کجایی؟
بیرون وجود، امن و امان عجبی بود
هستی رهِ ما زد، عدمآباد کجایی؟
کو همنفسی، تا نفسی شاد برآرم؟
مجنون! تو کجا رفتی و فرهاد! کجایی؟
دیریست که رفتیّ و ندارم خبر از تو
بازآ، دل آواره، خوشت باد، کجایی؟
ای ناوک تأثیر که کردی سفر از دل
میخواست تو را ناله به امداد کجایی؟
با آنکه نیاوردی، یک بار ز ما یاد
ای آنکه نرفتی دمی از یاد کجایی؟
رسوای جهان میکنَدَم، هند جگرخوار
غم پردهدر افتاده، دل شاد، کجایی؟
می خواستی آزرده ببینی دل ما را
اکنون که غمت دادِ ستم داد، کجایی؟
همدوشی آن سروقد، اندیشهٔ دوریست
شرمی بکن، ای جلوهی شمشاد کجایی؟
در عشق به یک جلوه، حزین! کار تمام است
من برق به خرمن زدم، ای باد کجایی؟
#حزین_لاهیجی
/channel/nimaasakk
رنگ انار
با صدای محمد فتحی
تصاویر:
بجنورد/دره تیمورتاش
چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۴
/channel/nimaasakk
و آن پرندهی كوچک
كه رويای من و تو بود
در دهانش برگی گذاشتند
تا سكوت كند ...!
#گروس_عبدالملکیان
/channel/nimaasakk
اعجاز
با صدای گوگوش
تصاویر:
بجنورد/دره زیبای نرگسلو
چهارشنبه ۴ تیرماه ۱۴۰۴
/channel/nimaasakk
ز من در شِکوه آن شوخِ بلا بودهست دانستم
رقیبان را سر جنگ از کجا بودهست دانستم
به مجلس صحبت او با رقیبان گرم بود امشب
به ایشان پیش ازین هم آشنا بودهست دانستم
در آغاز محبّت چند روزی کز وی آسودم
فریبش مانع جور و جفا بودهست دانستم
رقیبان در تماشا بودهاند از دور و من غافل
تغافلهای امروز از کجا بودهست دانستم
نشد تغییر در اطوار آن غیرآشنا پیدا
قبول التماسم از حیا بودهست دانستم
رقیبان حیلهگر، او سادهدل، من تهمتآلوده
ز من بیگانه تا غایت چرا بودهست دانستم
به مجلس باز آمد یار بعد از رفتن میلی
ازآن رفتن چه او را مدّعا بودهست دانستم
#میلی_مشهدی
/channel/nimaasakk
ایران
شعر و صدا:
#حسین_منزوی
پالایش و تنظیم:
#شهروز
/channel/nimaasakk
مرا ببخش که ترس از تکان پنجره دارم
که زیر موشک و پهپاد با تو خاطره دارم
شبیه مینِ به جا مانده از تهاجم دشمن
چه بغضهای عمیقی میان حنجره دارم
بیا قرار بغل پشت تانکها بگذاریم
به من نخند اگر فکرهای مسخره دارم
نگو چه میشود این جنگ و چیست آخر قصه؟
که داستان تو را دوست بیمُٶخره دارم
گریستی که پدافند اگر عمل نکند چه؟
هنوز خاطر تلخی از آن محاوره دارم
همین که بین دو بازوم میفشارمت انگار
هر آنچه را که نیاز است زیر سیطره دارم
تو را عروس خودم میکنم قسم به همین شب
که زیر موشک و پهپاد با تو دلهره دارم
#سعید_مبشر
/channel/nimaasakk
چکاوک
با صدای داریوش
تصاویر:
دره بهشت/شیروان
پنجشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۴
/channel/nimaasakk
سرزمین من صبور باش
مثل کوههای ایستادهات
تا همیشه باشکوه و پرغرور باش
گربهی قشنگ من نترس
مویی از سر تو کم نمیشود
جنگ، جنگ مارهای سَمّی است
اندکی اگر چه چرخهی حیات
ناگوار میشود
باز هم بهار میشود
خاک در دهان کرمهای تجزیهطلب
زهر مار میشود
#رحیم_رسولی
/channel/nimaasakk
خستهست ولی دوندگی را بلد است
زخـمیست ولی پرندگی را بلد است
ایـن کـفـتر تـیـرخـورده! ایـران بزرگ
بـا ایـنهمه مرگ! زندگی را بلد است
#حمید_رستمی
#شاهجهان_تنها_نیست
لینک تلگرام:
/channel/shahjahan_ra_daryabim
لینک کارزار:
http://karzar.net/156117
لطفا امضا کنید
لینک اینستاگرام:
https://www.instagram.com/shahjahan_ra_daryabim?igsh=cWZuaWJ2bGs4Yzhw
لطفا دنبال کنید
اگر ايران به جز ويرانسرا نيست
من اين ويرانسرا را دوست دارم
اگر تاريخِ ما افسانهرنگ است
من اين افسانهها را دوست دارم
نوای نای ما گر جانگداز است
من اين نای و نوا را دوست دارم
اگر آب و هوايش دلنشين نيست
من اين آب و هوا را دوست دارم
به شوق خار صحراهای خشکش
من اين فرسودهپا را دوست دارم
من اين دلکش زمين را خواهم از جان
من اين روشنسما را دوست دارم
اگر بر من ز ايراني رود زور
من اين زورآزما را دوست دارم
اگر آلوده دامانيد، اگر پاک!
من ای مردم، شما را دوست دارم!
#حسین_پژمان_بختیاری
/channel/nimaasakk
نوازش باران
با صدای محمد نوری
تصاویر: پارک شهربازی بجنورد
۱۸ خردادماه ۱۴۰۴
/channel/nimaasakk
پشت پگاه پنجره محصور خانهای
خاتون قصههای بلند شبانهای
بیآفتاب میگذرد روزهای سرد
خالیست از تو کوچه، پریزاد خانهای
بر شاخهای که سرکشد از لابهلای برف
تنهاترین پرندهی بیآب و دانهای
مغشوش از خیال تو خواب دریچههاست
گنجشکِ بامدادِ کدامین کرانهای؟
روییده بر لبان تو وحشیترین تمشک
از روزگار گمشده در من نشانهای
روح تو آن پرنده که محفوظ مانده است
از دستبرد کودکیِ من به لانهای
آنسوی درههای سکوتِ صدای آب
در برفپوش بدبده، تیهو_ترانهای
تکرار از تو میشود آواز آبیام
بر آبگیر خاطرهها سنگدانهای
وقتی ستاره بر سرِ پل، تاب میخورد
تشویش ماه در سفر رودخانهای
تصویری از سرشک روان منی، اگر
تا ناکجای دربهدریها روانهای
از دودمان شعلهام اما چه بیتو سرد
در آتشم نشانده هوای زبانهای
هر غنچهای به دیدهی من زخم تازهای
هر شاخهای به شانهی من تازیانهای
ای شعر ای گلوله که در قلب شیونی
این خوشتر از تو بر دل سنگش کمانهای
#شیون_فومنی
/channel/nimaasakk
از وضع زِخودرفتگی یار خرابم
از حیرت آن آینهرخسار خرابم
فریاد که از هستی من گرد برآمد
از شیوهی آن قامت و رفتار خرابم
بلبل رود از دست ز بوی گل و سنبل
از نکهت آن طرّهی طرّار خرابم
باشد خبر از هر رگ جانی مژهاش را
از مستی آن نرگس هشیار خرابم
آن بیخبر از خود، چه خبر باشدش از من؟
از نشئهی آن ساغر سرشار خرابم
هر زخمه که زد بر رگ جان و دلم آمد
از کاوش آن غمزهی خونخوار خرابم
موسی به همین جرعه زِ خود رفت مکن عیب
گر من به تجلّیگه دیدار خرابم
من والهی حُسن تو، تو در حیرت خویشی
از حال تو ای آینهرخسار خرابم
از ملک وجودم اثری عشق تو نگذاشت
چون کشور سلطان ستمکار خرابم
با جلوهی حُسن تو ندارم خبر از خویش
چون بلبل شوریده به گلزار خرابم
زلف تو کند کافر و لعل تو مسلمان
از کشمکش سبحه و زنّار خرابم
دیروز حزین از می وصلش دل و جان سوخت
امروز زِ محرومی دیدار خرابم
#حزین_لاهیجی
/channel/nimaasakk
ما را گلی از روی تو چیدن نگذارند
چیدن چه خیالیست که دیدن نگذارند
صد شربت شیرین ز لبت خستهدلان را
نزدیک لب آرند و چشیدن نگذارند
گفتم شنود مژدهی دشنام تو گوشم
آن نیز شنیدم که شنیدن نگذارند
زلف تو چه امکان کشیدن که رقیبان
سر در قدمت نیز کشیدن نگذارند
بخشای بر آن مرغ که خونش گه بسمل
بر خاک بریزند و تپیدن نگذارند
دل شد ز تو صدپاره و فریاد که این قوم
نعره زدن و جامه دریدن نگذارند
مگریز کمال از سر زلفش که درین دام
مرغی که درافتاد پریدن نگذارند
#کمال_خجندی
/channel/nimaasakk