خداوندا، ما هیچیم هیچ! و هرچه هست از تو و به سوی تو است. #امام_روح_الله بابت انقلابی بودنمان یا ماندنمان از کسی باج نخواهیم! ناشناس: https://telegram.me/harfbemanbot?start=NzQ2NDY4MDI
برا فحش ها و نصیحت ها و حرفای آخرسالی.
/channel/BiChatBot?start=sc-565312-PNh8fkK
مگر می شود به آن ربِ مهربان و عزیز و دوستِ نزدیک و منتظر ، یک لحظه تامل و توجه کرد و او همه وجود آدمی را نگیرد و اخذ نکند؟
@Nothingmann
لذّتِ مورد مشاهدهبودن، چنان عمیق است که شاید رنجِ حقیقی از کهنسالی، داغدیدگی، و یا داشتن عمر بیشتر نسبت به کسانی که دوستشان داریم، هراس از ادامهدادن به زندگیای است که در آن دیگر کسی قادر به مشاهدهی ما نباشد.
Читать полностью…سلام
عیدتون مبارک❤️
نمیدونم چند نفر اینجا هستند که اهل رشت زیبا باشن.
اما اگه عزیزی هست. بداند و آگاه باشد که ما در رشت مدرسه سینمایی تاسیس کردیم. 📽️
و علاقهمند به این هستیم تا تعداد رفقامون زیاد بشه. 🌿
📢شرایط سنی هم: از ۱۸ سال تا ۳۳ سال 🙏
#کارگردانی #نویسندگی #فیلمنامه #تدوین #نور #صدا #مدیریت_تولید
گاهی انسان تنازعهایی مشاهده میکند بین آحاد ملّت یا بین بعضی مسئولین با یکدیگر یا بین مسئولین و آحاد ملّت، غالباً پوچ... خیلی از این مناقشهها و از این تنازعها ناشی از حبّ به نفْس و بیملاحظگی و بیتقوایی و مانند اینها است؛ اینها را باید کنار بگذاریم و نبایستی بسیج عمومی ملّت ایران را در راههای صلاح ــ چه راههای علمی، چه راههای عملی، چه راههای مقاومتی، چه راههای خدمات اجتماعی؛ در همهی اینها ــ با این تنازعها تخریب کرد که فرمود: وَ لا تَنازَعُوا فَتَفشَلُوا وَ تَذهَبَ ریحُکُم؛(۱) که اگر تنازع کردیم، اینها پیش میآید.۱۴۰۱/۰۱/۰۱
Читать полностью…آدم در ده، الاغ هایی را می بیند که یونجه را می فهمند، لیکن بی اجازه صاحب خود، نمی چرند؛ اما در شهر، آدم هایی را می بیند که حقیقت الاغ را نفهمیده اند، ولی به روح همدیگر جفتک می زنند و در پاسخ به هم، عرعر می کنند. عجبا! مگر اینجا چه یاد می دهند به الاغ ها که آدم ها در شهر از یاد دادن و درک آن عاجزند؟ مگر این «شهر» چه مرگش شده، که هر چه توی ظرف مجسمش بریزند، مریض می کند روح مجرد آدم را؟ چرا رودخانه ها در شهر بویی از طبیعت نبرده اند و لجنزار عفنند؟ چرا درخت ها در پیاده رو شهرها به سرفه می افتند شب و روز؟
Читать полностью…زندگی؟ میگفت نام دیگرش عدم امنیت است.
هیچ چیز قطعی نیست جز دیدار...
جز خوابی عمیق و بیداری...
پایم درد میکرد.
یعنی کفشم مال پارسالم بود و تنگ شده بود
هرچند کفش تنگ نمیشود و پا بزرگ میشود
ولی آدم چون خودش را نمیبیند، تقصیر را گردن چیزهای دیگر میاندازد.
به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی را درد زمان
بهار مردمیها دی شد
زمان مهربانی طی شد
آه از این دَم سردیها، خدایا...
رفقای قدیمی، عزیزای دل، مهربونا، با معرفتا
امیدوارم سال جدید، بترکونید و کیف کنیم.
ابوذر روحی فقط مارو به عنوان بلندگو نکاشت تو مراسماش، گله مندم ولی رای میدم و درد.
لعنتی کل سیستم، یکسال برای تو بود...
من نوتهای ابتداییِ این موسیقی هستم، کش آمده از درد، مبهم، با پس زمینهی بارشِ پراکنده که دور میشوم و نم نمک دیگر مرا نمیشنوی. از من عطرِ ملایمی روی صندلی کناریات میماند با تصویری محو از خندههای نامنظمِ بیدلیلم تنها بخاطر آنکه کنارِ تو بودم…
@mimsani
بغل کردند مانند شهیدان رنج ایران را
ندارد هیچجایی وسعت آغوش خوبان را
دندون سالم هر روز از خودش میپرسه
دندون خراب چیکار کرد که دورشو طلا گرفتن!
روزگاری ست که حساب همه چیز با ترازو و مکیال است در این دنیا. هر چیزی را باید با ترازو وزن کرد و رویش قیمت گذاشت، تا قیمتی ها عیان و بی قیمت ها مشخص شوند. هر چیز با توجه به شاخصه و معیاری، قیمتی دارد. در این روزگار سریع الحساب، بی قدر و قیمت که باشی، حسابت با کرام الکاتبین است. آخر «بی پناهی» کم گناهی نیست؛ در این روزگار. در روزگاری که هر روز روح جوانمردی می میرد در آن و دست نامردی روی سر مردانگی بلند است؛ روی الماس - حالا هر چقدر هم گرانبها باشد - می شود قیمت گذاشت، اما روی دانه دانه قطره های اشک یک مرد نمی شود قیمت گذاشت و با هیچ چیز هم نمی توان بهای اشک چشم های یک مرد را پرداخت. عیان گریستن مردان، محال است و گیرم اگر که عیان باشد، جزو نوادر است. دیدن گریه یک مرد بس که خجالت آور است، آدم شرمش می شود ببیند مردی را که گریه می کند و از فرط خجالت زدگی، سرش را می اندازد پایین. تا شاهد نباشد ریزش مردانگی هایش را، از چشمه ی جاری چشم هایش. آخر «مرد که گریه نمی کند». شاید هم گریه می کند و اما، صحنه ی در هم شکستنش، دیدن ندارد و روایت جاری شدن شکستگی هایش، گفتنی نیست. زیر بار ریزش این قطرات، دارد آب می شود تمام مردانگی هایم. «هیچکس، هم صحبت تنهایی یک مرد نیست». آری، شاهد بیاورم...!؟ بالش خیس خواب های آشفته شب هایم، که جای پر طاووس، پُر است از کابوس های شبانه و جای آرامش، پر است از تشویش های عاشقانه. زمزمه لالایی را فراموش کن. تا گوش می شنود، همین صدای شکستن، حکم لالایی شکسته بالی ماست که شنیده می شود در این شب ها.
#دل_آباد
مادرها،به وقتش بچه ها را از شیر می گیرند،ولی بچه ها مثل ابر بهار اشک می ریزند،مادرها اما هیچ اعتنایی نمی کنند،بیچاره بچه ها خبر ندارند که این مادر های مهربان می خواهند برابر شان سفره هایی از غذا پهن کنند.ای خوشا به حال آنها که گرفتن های خدا را از این دست بدانند.ای خوشا به احوال آنها که بدانند اگر خدا چیزی را از آدمی می گیرد،نمی گیرد جز انکه می خواهد بهتر و بیشترش را بدهد.
Читать полностью…
همین حسو من امروز داشتم
که ترکیبش با غروب جمعه
شده بود یه معجون نابودگر
خبر تلخی بود حقیقتا.
ارباب شفیعت باشه مرد بااخلاق و دوست داشتنی🖤
از بچگی، در مواجهه با آدمهای خیلی خوب، نسبتم را میسنجیدم! با خودم، با جهانم، با هر آنچه میکردم و نمیکردم!
با یک مدل و الگوی ساده و کودکانه، نسبتم را میسنجیدم و شروع میکردم به شبیهسازی!
مرحله اول تطابق شخصیت تایید شده با خودم بود!
بزرگتر شدم، این نسبت از بین نرفت، بزرگ و بزرگتر شد.
در زمانهای مشخصی این نسبت به طرز غریبی گریبانگیر میشد، خودش سراغم میآمد.
شبیه شبهای قدر، شبیه محرم...
باز محرم شده. احساس غریبی دارم، ناخواسته کنار خوب مطلق قرار گرفتهام، نسبت میانمان، سنجیدنی نیست...
کم بودن و کوچک بودن است که به هر شکلی نمایان میشود!
دستهای خالیام بالا میآیند.
حالم خوب نیست... نسبتم را با خودم و جهانم گم میکنم. با هر آنچه کردهام و نکردهام.
ده روز و شب سرگردانم...
شب آخر میشود. یک نفر دست میکشد روی سرم، دست میکشد که قلبم نایستد. نسبتم را با جهان نشانم میدهد.
بلند میشوم... یک سال زمان دارم.
من میمانم و نسبتی که اگر گم شود، که اگر از بین دستانم بریزد، باز هم من میمانم و سرگردانی...