عـالم_قـبر (12)
•┈┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈┈┈•
🌻 آنچه بعد از قبض روح انسان رخ میدهد:
🍀 ۱۹- براى مؤمن دروازهای از بهشت به قبرش باز میشود.
🍀 ۲۰- براى کافر دروازهای از جهنم به قبرش باز میشود.
🍀 ۲۱- مؤمن جایگاهش را در بهشت میبیند، و کافر جایگاهش را در جهنم میبیند.
🍀 ۲۲- قبر مؤمن به اندازهی دید چشم وسیع میشود، و قبر کافر تنگ میشود.
🍀 ۲۳- عمل صالح و نیک مؤمن به شکل انسان خوش رو و صورت، با لباسى پاک دامن و خوش بو ظاهر میشود و او را (به بهشت و نعمتهاى آن) بشارت میدهد، و اما کافر عمل او به شکل انسان خبیث و مجرم و بد رفتار، که لباسى کثیف و بد بو در تن دارد ظاهر و آشکار میشود و او را به سرانجام بد بشارت میدهد.
ادامـه دارد ....
•┈┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈┈┈•
🌺دعای شیخ یاسر الدوسری
🌹پروردگارا،زمین باوجود بزرگی اش، برما تنگ شده است.😔
🌹پروردگارا وبا را از ما دوربفرما.
🌺#تا_خدا_فاصله_ای_نیست🌺
#قسمت11
😔مادرم با پای برهنه رفت تو کوچه داشت میرفت دنبال برادرم گریه میکرد برادرم رو صدا میزد بزور با پدرم آوردیمش ولی تو حیاط داشت گریه میکرد راه میرفت که خون قرمز رو برفها رو دید روشون دراز کشید داشت برفها رو به سینش میمالید و گریه میکرد؛ که بیهوش شد نتوانستم به هوشش بیاریم...
وقتی بردیمش بیمارستان دکترا گفتن #حمله_قلبی هست #بستریش کردن بعد چند ساعت به هوش اومد پدرم اومد پیشش مادرم گفت برو بیرون نمیخوام ببینمت...
( باورم نمیشد بخدا پدر ومادرم تا حالا نشده بود یه دفعه صداشون و رو هم ببرن بالا🥺) پدرم گفت خودتو ناراحت نکن پیداش میکنم برات بخدا میرم میگردم که پیداش کنم ؛ بچه که نیست خودش میاد... همه عموهام اومدن بیمارستان به خاطر مادرم خیلی ناراحت بودن چون مادرم بیش از حد به عموهام احترام میزاشت ؛ همیشه میگفت از برادر برام عزیز تر هستن...
بزور از پرستار اجازه گرفتن اومدن تو به مادرم نگاه کردن گفتن زن داداش چت شده؟ مادرم که بزور حرف میزد گفت برید بیرون نمیخوام ببینمتون من چه بدی در حق شما کردم که پسر منو بیرون کردید..؟
عموم گفت بخدا از #خواهر برامون بهتر بودی ولی بخدا #احسان و #دوست داریم بخدا به فکرش هستیم الان تنبیه بشه بهتره تا اینکه فردا از دست بره که پشیمانی فایدهای نداره...
😔مادرم گفت نمیبخشمتون بخدا قسم برید بیرون دیگه هیچ حرفی ندارم با شما برید که نمیخوام تو روتون وایستم....
بعد از یه هفته مادرم از بیمارستان مرخص شد ولی از کاکم هیچ خبری نبود مادرم تو این هفته حتی یک کلمه با پدرم حرف نزده بود پدرم بد جور شکسته شده بود مادرم از اون بدتر شب روز داشت گریه میکرد...
روزی بعد ظهر که پدرم از سر کار برگشت وضو گرفت که نماز ظهر بخونه مادرم بهش گفت توروخدا روت میشه #نماز بخونی...؟ توروخدا #روت میشه رو به خدا #بایستی...؟ چطور میتونی دعا کنی...؟
الان #پسرت کجاست ؟ نشناختن یادته وقتی به دنیا آمد سه شبانه روز فامیلاتو نون میدادی میگفتی پسر دار شدم دیگه پشتم گرمه... میگفتی دیگه تو مجلس سرم بلنده ، یادته اگه بیمار بود تو شب زمستان چند تا کوه کولت کردی تا برسونیش بیمارستان....
😭پدرم گفت نمک به زخمم نپاش بخدا از وقتی رفته انگار بی روح شدم بخدا نفس کشیدن برام سخته روزی صد بار آرزوی مرگ دارم از یه طرف پسرم و از یه طرف برادرام......
خودت میدونی که ما رو حرف بزرگتر حرف نمیزنیم مادرم گفت اگر بچه خودشون بود این کارو میکردن بهم بگو؟؟؟؟
سر کدوم کارش بیرونش کردید؟ چه کار بدی کرده بود وقتی از بی خدایی میگفت همتون ساکت بودید حالا که از حق میگه قبولش ندارید...
😔روزا همین طور با نارحتی میگذشت تا چند هفته کسی از برادرم خبری نداشت مادرم روز به روز داشت مریض تر میشد.....
بعد از 3 هفته یکی از فامیلای دور به خونمون زنگ زد گفت که شوهرم احسان رو دیده مادرم از خوشحالی داشت بیهوش میشد....
گفت که تو میدان کارگرا وقتی شوهرم رفته که کارگر بگیره برای خونمون اونو دیده که احسان ازش دوری کرده.....
☀️با مادرم صبح زود رفتیم آنجا عکسشو بردیم مادرم مثل گداها از همه سوال میکرد که دیدنش ولی کس نمیدونست....
با التماس و خواهش مادرم تو تاکسی از راننده تاکسی و مغازه دار میپرسید ولی کسی ندیده بودش فرداش هم دوباره رفتیم پرسو جو شروع کردیم که یه پیرمرد گفت دیدمش یه روز باهم کار کردیم...
وقتی اصرار کردیم که کجا بود گفت دلیلی نداره بهتون بگم اصلا شما کی هستید ؟
😭مادرم مثل بچه ها جلوش نشست گریه می.کرد گفت پدر جان بخدا پسرمه منم مثل دخترت بهم بگو کجا دیدیش....؟
وقتی سرمو بالا کردم همه دورمون رو گرفته بودن گفتم مادر بلند شو عیبه همه دارن نگامون میکنن...
ولی به کسی توجهی نداشت فقط اون پیرمرد رو التماس میکرد که بهش بگه #احسان کجاست....
#ادامهداردانشاءالله
❇️ #سرود_عربی زیبا : مصطفی مصطفی
📱منشد: #مشاري_العفاسي
🗞با زیرنویس فارسی
🌺🌹در روز جمعه، بیشتر از روز های دیگر بر رسول الله(ص) صلوات بفرستیم‼️
🌹التماس دعای خیر از همه شما سروران
عـالم_قـبر (10)
•┈┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈┈┈•
🌻 آنچه بعد از قبض روح انسان رخ میدهد:
🍀 ۱۶- خداوند مؤمنین را در قبر ثابت قدم نگه میدارد.
🔸رسول الله ﷺ فرمودند:
«إذا أقعد المؤمن في قبره أتى ثم شهد أن لا إله إلاَّ الله وأنَّ محمداً رسول الله فذلك قوله: ﴿يُثَبِّتُ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱلۡقَوۡلِ ٱلثَّابِتِ﴾»
«هنگامیکه مؤمن در قبر نشانده میشود: گواهى میدهد که معبودى بحق جز خداى یکتا نیست، و محمد رسول و فرستادهی خداست، و این همان قول خداوند است که میفرماید:
﴿يُثَبِّتُ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِٱلۡقَوۡلِ ٱلثَّابِتِ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِۖ﴾ [إبراهیم: ۲۷]
«خداوند کسانى را که ایمان آوردند، به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار میدارد; هم در این جهان، و هم در سراى دیگر!.» [رواه بخاری]
🔹هنگام مرگ به قول ثابت و حق بر دین اسلام و خاتمهی خوب، و در قبر جواب دو فرشته را درست و صحیح میدهد، اگر از او سؤال شد: معبود تو کیست و دین تو چیست؟ و پیامبر تو کیست؟ در جواب میگوید: معبود من خداست، و دین من اسلام است، و پیامبر من محمد ﷺ است.
🍀 ۱۷- موفق شدن انسان مؤمن در جواب سؤال دو فرشتهی منکر و نکیر و عدم پیروزى کافر در آن.
ادامـه دارد ....
•┈┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈┈┈•
باب (3): فضيلت روز جمعه
▫️ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رضی الله عنه أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ﷺ قَالَ: «مَنِ اغْتَسَلَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ غُسْلَ الْجَنَابَةِ ثُمَّ رَاحَ فَكَأَنَّمَا قَرَّبَ بَدَنَةً، وَمَنْ رَاحَ فِي السَّاعَةِ الثَّانِيَةِ فَكَأَنَّمَا قَرَّبَ بَقَرَةً، وَمَنْ رَاحَ فِي السَّاعَةِ الثَّالِثَةِ فَكَأَنَّمَا قَرَّبَ كَبْشًا أَقْرَنَ، وَمَنْ رَاحَ فِي السَّاعَةِ الرَّابِعَةِ فَكَأَنَّمَا قَرَّبَ دَجَاجَةً، وَمَنْ رَاحَ فِي السَّاعَةِ الْخَامِسَةِ فَكَأَنَّمَا قَرَّبَ بَيْضَةً، فَإِذَا خَرَجَ الإِمَامُ حَضَرَتِ الْمَلائِكَةُ يَسْتَمِعُونَ الذِّكْرَ».
▪️ترجمه: ابو هريره رضی الله عنه روايت مي كند كه رسول الله ﷺ فرمود: «هركس، روز جمعه مانند غسل جنابت، غسل نمايد و اول وقت براي نماز جمعه برود، گويا شتري صدقه نموده است. و هر كس، بعد از آن، برود، گويا گاوي صدقه نموده است. و هر كس، بعد از آن، برود، گويا قوچي صدقه نموده است. و هر كس، بعد ازآن، برود، گويا يك مرغ صدقه نموده است. و هر كس، بعد از آن، برود، گويا يك تخممرغ صدقه نموده است. ولي زماني كه امام براي ايراد خطبه برخيزد، فرشتگان (قلم و كاغذ خود را جمع كرده) به خطبه گوش مي دهند».
🌸آیت الکرسی 🔺🔺🔺
❣پیامبـر (ﷺ) فرمودنـد:
☝️هرکس موقع خواب آیت الکرسی را بخواند خداوند متعال(ﷻ) فرشتهای را برای محافظت از او میگمارد، تا شب را به سلامت گذراند.
منبع✍ بخـاری 487
🌺#تا_خدا_فاصله_ای_نیست🌺
#قسمت9
پدرم میخندید از خوشحالی....
✍🏼عصر رفتم بالا دیدم برادرم داشت ورزش میکرد گفتم چیکار میکنی گفت دو کار اول خودمو گرم میکنم بعدش برای مسابقه چند روز دیگه آماده میشم باید برم انتخابی تیم ملی هست باید قبول بشم... گفت شب که پدرم اومد بگو کارش دارم رفتم پایین دیدم مادرم آبگوشت داره میپزه برادرم عاشقش بود رفتم گفتم کاکه امشب آبگوشت داریم...
😋گفت آخ جون امشب چه شبی بشه برای شکمم ، وقت شام مادرم گفت براش ببرم پدرم گفت نمیخواد همون پنیر زیادشه (بخدا پدرم اینجوری نبود هیچ وقت خیلی دست دل باز بود به مال دنیا اصلا اهمیت نمیداد نمیدونم چرا این توری شده بود)مادرم عصبانی شد گفت آگه نخوره بخدا نمیزارم کسی لب بزنه همشو دور ریخت وقتی براش شام بردم هنوز در باز نکرده بودم گفت بیارش آن آبگوشتو مردم از گشنگی امشب چه شبی هست خجالت کشیدم که درو باز کردم وقتی نون پنیر دید مکس کرد گفت ایبی نداره اینم روزی خداهست گریه کردم گفت چرا گریه میکنی بابا شام تا سبکتر باشه بهتره....
✍🏼کاکم بهم گفت پدرم رو صدا کن کارش دارم رفتم صداش زدم با هم رفتیم بالا برادرم گفت پدرجان چند روزه دیگه مسابقه کشوری هست برای انتخاب تیم ملی میرم بهت قول میدم که اول بشم رو سفیدت کنم پدرم گفت تو رو سیام نکن نمیخوام روسفیدم کنی ...
کاکم گفت آخه چیکار کردم بخدا قسم کار بدی نکردم، پدر بزار برم بخدا تو این شهر سر بلندت میکنم من چند ماهه خودمو آماده کردم برای این مسابقه بزار برم....
پدرم گفت نمیزارم بری تموم....
✍🏼برادرم فرداش گفت تو به فرهاد (پسر عموم) بگو اسممو بنویسه شاید پدرم راضی شد تا آنموقه...
صبح برادرم صدام زد گفت برام چایی بیار خیلی سردمه وقتی بردم آنقدر سردش بود که چایی به اون داغی رو یه جا خورد گفت که به پدر نگم براش چایی آوردم دوست نداشت که کسی بدونه...
خلاصه روزا میگذشت تا شب مسابقه میرم برادرم گفت پدر جان تور خدا بزار برم بخدا میرم آسیا با سربلندی...
☝️🏼پدرم گفت امکان نداره بزارم... بعد دوروزه فرهاد از مسابقه برگشت شبش آمدن خونه ما که نمک بپاشن به زخم برادرم و همه دور فرهاد رو گرفتن و از خودش تعریف میکرد منم داشتم دق میکردم رفتم بالا برادرم گفت چه خبره این سر صدا برای چیه؟
گفتم که فرهاد مقام آورده همه عموهام اینجا هستن برای تشویقش ؛ خیلی خوشحال شد گفت برام صداش کن بهش تبریک بگم به فرهاد گفتم که کاکم صدات میزنه عموم که شنید گفت کجا منم میام.. به فرهاد گفت هر چی گفت بزن تو ذوقش بهش روی خوش نشون ندی.. اومد و گفت چیه احسان چی میخوای...؟ برادرم گفت اومدی مرد میدون؟ مسابقه چه طور بود؟ چند تا رو بردی؟ چیکار کردی؟ بهت تبریک میگم.. از خوشحالی نمیدونست کدوم سوال رو اول بپرسه، فرهاد گفت من احتیاجی به تبریک گفتن تو ندارم برادرم ساکت شد بعد مکث زیاد گفت فرهاد تو هم..؟ فرهاد گفت اره مگه من چمه یه زمانی پسر عموم بودیم ولی الان هیچم نیستی...
برادرم خیلی ناراحت شد گفت برات دعا میکنم که خدا نور ایمان بهت بده ان شاءالله... فرهاد گفت تو بیعرضه هستی هیچ وقت به پای من نمیرسی...
خیلی ناراحت شد برادرم گفت یادته پارسال فینال با هم مسابقه دادیم و نتکوتت کردم و مقامم رو پاره کردم و گفتم مریضم تا پیش عموم ضایع نشی...
عموم گفت دروغ میگی گفت بیا این سی دی مسابقه به کسی نشونش ندادم عموم سی دی رو گرفت و گذاشت و همه دیدن...
فرهاد بدجور حالش گرفته شد و دوید بالا به برادرم خیییلی فحش داد...
برادرم همش میگفت آروم باش تا اینکه فرهاد به قرآن فحش داد....
برادرم گفت اگرمردی در و باز کن... هیچجوری آروم نمیشد شروع کرد به مشت زدن به در و صدای ترکخوردن در میاومد... پدرم اومد در رو باز کرد برادرم خواست بیاد بیرون پدرم نذاشت و بهش سیلی زد برادرم شوکه شد آخه بخدا قسم تا حالا پدرم دست روی هیچ کداممون بالا نبرده...
مادرم اومد پیش برادرم گفت چکار میکنی مرد این چه طرز تربیت است خودتم میدونی از همه عاقل تر است شما دارید دیوانه اش میکنید ؟ و همه رفتن...
برادرم گفت مادر میرم بیرون با فرهاد یه کاری دارم زود میام بخدا.. مادرم گفت میخوای برای بزنیش؟ گفت بخدا طوری میزنم مثل سگ واق واق کند...
مادرم گفت پاتو از این در بزاری بیرون باهات حرف نمیزنم....
برادرمبا ناراحتی گفت آخه مگه من بچه هستم که اینطوری رفتار میکنید منو زندانی کردید هیچی نگفتم بهم یه وعده غذا میدید قبول کردم ولی بخدا قسم قبولنمیکنم کسیبه قرآن توهین کند...مادرم در رو بست و اومد پایین...
#ادامهداردانشاءالله
⭐️بچه های غزه...کمترینشان دوبار از مرگ فرار کردند،
با این حال به دنبال هر راهی برای رهایی از فضای جنگ هستند.
کریم و شمس راهی پیدا کردند، اما یک چشم به قرآن و یک چشم به آسمان دارند
خدا حفظشان کند و همه بچه های ما را در غزه حفظ کند.. آمین.
🌺#تا_خدا_فاصله_ای_نیست🌺
#قسمت8
😔در رو باز کرد برادرم بد جور سرماخوردگی گرفته بود با شادی وقتی که پدرم رفت بیرون بردیمش بیمارستان دکتر گفت باید بستری بشه هم به خاطر مچ پاش و هم به حاطر ضعف بدنش تو سرما که بدنش عفونت کرده بود...
✋🏼برادرم گفت نمیخواد میرم پیشه یه شکسته بند پامو درست میکنه ان شاءالله... پاشو جا آوردیم رفتیم خونه عموم که از پدرم کوچکتر بود اومد دید توی چه وضعی هست به پدرم گفت کاکه بازور که حل نمیشه بازم مقاومت میکنه من یه دکتر روانشناس دوستمه ازش میخوام بیاد باهاش حرف بزنه درست میشه کارش همینه بسپار به من....
فرداش دکتر آورد خونه یه پسری بود ابروهاش رو برداشته بود با ناز حرف میزد باورتون میشه پنکک زده بود؟
مثل دخترا حرف میزد....
نشست به پدرم گفت هیچ چیز با زور حل نمیشه با دیالوگ باید درستش کنیم...
✍🏼 دکتر داشت به پدرم مادرم میگفت که چه طوری باهاش رفتار کنن، پدرم گفت برو به برادرت بگو بیاد، رفتم به برادرم گفتم که دکتر اومده تعجب کرد گفت خیره ان شاءالله...
😄وقتی دکتر دید خندید سلام کرد نشست، دکتر گفت تو احسانی گفت بله گفت من دکتر فلانی از دانشگاه آزاد فلان جا هستم و پایی ابتدایی رو خوب و با کارنامه عالی گذراندم تو هر پنچ سال ابتدایی بهم جایزه دادن برادرم خندید گفت والله من دوران ابتدایی بد بود هر هفته مادرم میاومد مدرسه زمانتم بشه که بیرونم نکنن جایزه نمیگرفتم جایزه میدادم یا لگد بود یا مشت حالا خودت کدومش رو میخوای بدم خدمتت ؟
دکتر گفت من اصلا با خشونت موافق نیستم (یارو دیوونه بود بخدا) عموم گفت بریم سر اصل مطلب....
😄دکتر شروع کرد به حرف زدن از تکامل بشر حرف زد که از میمون درست شدیم، برادرم گفت صبر کن خواهر یه خودکار و کاغذ برام بیار دکتر گفت میخوای چیکار؟ گفت میخوام موشک درست کنم بفرستمت فضا دکتر داشت میترکید برادرم همش داشت عصبانیش میکرد...
دکتر شروع کرد به حرف زدن برادرم داشت یادداشت میکرد گفت دکتر تو 10 دقیقه حرف بزن و من 5 دقیقه باشه دکتر گفت خیلی به خودت میبالی دکتر داشت حرف میزد و برادرم داشت نکته میگرفت 10 دقیقه دکتر تموم شد برادرم گفت نوبت منه......
بسمالله گفت و گفت بهم گوش کن میمون پسر میمون جدن در جد میمون...
☝️🏼پدرم گفت مودب باش گفت پدر جان چیزی نگفتم خودش داره میگه ما از میمون درست شدیم.....
دکتر گفت ولش کن... برادرم که چند سال بود کمونیست بود خوب بلد بود چی بگه و چی نگه وقتی داشت حرف میزد دکتر مثل آفتاب پرست داشت رنگ عوض میکرد داشت محکوم میشد برادرم خیلی با خون سردی حرف میزد...
پدرم داشت از خوشحالی میترکید که پسرش چه طوری داره با یه دکتر حرف میزنه...
ولی بروی خودش نیاورد برادرم داشت از جورج داروین حرف میزد که هیچ پوخی نبوده ولی بعد 4 دقیقه که دکتر رو محکوم کرد...
☺️گفت حالا بهم بگو ببینم هنوز میمونی یا بشر...؟ دکتر عصبانی شد گفت تورو باید دار زد میدون شهر باید تنبیهت کنن باید بکشنت...
😁برادرم گفت دوکی تو با خشونت موافق نبودی گفت تو رو باید ادب کرد بلند شد که بره برادرم گفت صبر کن خواهر یه روسری براش بیار بخدا عیبه این جوری بره بیرون...
منم گفتم کاکه جان چادرم بیارم؟ گفت نه ایشون روشن فکرن همون روسری کافیه اینا میگن چادر برای پیرزنانه... دکتر رفت بیرون پدر و مادرم با عموم بدرقهش کردن همهش میگفتن دکتر ببخشید تا هال رفتن بیرون...
برادرم به بخاری چسپید گفتم کاکه جان خوب جوابشو دادی گفت این جور ادما رو باید عصبانی کنی وقتی عصبانی شدن کنترول شون رو از دست میدن و زودم محکوم میشن....
پدرم اومد داخل برادرم زود از بخاری فاصله گرفت پدرم گفت برو تو اتاقت برادرم گفت پدر جان برای گرفتن یه شیر تله موش نمیبرن پدرم گفت زبون درازی نکن برو وقتی رفت
#ادامهداردانشاءالله
اسلام واقعي
«عَنْ أَبِيْ سَعِيدٍ الْخُدْرِيَّ أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ (ص) يَقُولُ: «إِذَا أَسْلَمَ الْعَبْدُ فَحَسُنَ إِسْلامُهُ يُكَفِّرُ اللَّهُ عَنْهُ كُلَّ سَيِّئَةٍ كَانَ زَلَفَهَا، وَكَانَ بَعْدَ ذَلِكَ الْقِصَاصُ: الْحَسَنَةُ بِعَشْرِ أَمْثَالِهَا إِلَى سَبْعِ مِائَةِ ضِعْفٍ، وَالسَّيِّئَةُ بِمِثْلِهَا، إِلا أَنْ يَتَجَاوَزَ اللَّهُ عَنْهَا»». (بخارى:41)
--------------------------
«ابوسعید خدری میگوید: از رسول الله ( ص)شنیدم كه فرمود: «هرگاه، بندهای مشرّف به اسلام شود و مسلمان خوبی گردد، خداوند گناهان گذشتهاش را میبخشد و بعد، نوبت به پاداش میرسد. یعنی در ازای هر نیكی، ده الی هفت صد برابر، پاداش دریافت میكند. ولی برای كیفر عمل بد، تنها به اندازه همان یک عمل، مؤاخذه میشود. مگر اینكه خداوند از آن درگذرد»». (آنرا ببخشد و مرتكب آن را مورد عفو قرار دهد).
#حدیث_شریف
«در دو وقت حسودی کردن به دیگران جایز است »
عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ رضی الله عنه قَالَ: قَالَ النَّبِيّ ﷺ : «لا حَسَدَ إِلا فِي اثْنَتَيْنِ: رَجُلٌ آتَاهُ اللَّهُ مَالاً فَسُلِّطَ عَلَى هَلَكَتِهِ فِي الْحَقِّ، وَرَجُلٌ آتَاهُ اللَّهُ الْحِكْمَةَ فَهُوَ يَقْضِي بِهَا وَيُعَلِّمُهَا».
رواه البخاری 73
از عبدالله بن مسعود رضی الله عنه روايت است كه رسول الله ﷺ فرمود: « غبطه خوردن جايز نيست مگر در دو مورد. يكی؛ شخصی كه خداوند به او مال و ثروت داده و به او همت بخشيده است تا آن را در راه خدا خرج كند. دوم؛ كسی كه خداوند به او علم شرعی عنايت فرموده و او از علم خود، ديگران را بهرهمند می سازد و با عدالت، قضاوت ميكند».
⚜نشانه هاي منافق
عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ عَنِ النَّبِيِّ ﷺ قَالَ: «آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلاثٌ: إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ، وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ، وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ». (بخارى:33)
---------------------------------------
از ابوهريره رضي الله عنه روايت است كه نبي اكرم ﷺ فرمود: «نشانة منافق، سه چيز است: اول اينكه در صحبت هاي خود، دروغ مي گويد. دوم اينكه خلاف وعده، عمل مي كند. سوم اينكه در امانت، خيانت مي كند».
کجایی کودکی چالاکی ات رفت
صداقت مهربانی پاکی ات رفت
زدم پلکی بهم،عمری گذشت و
نشاط از کوچه های خاکی ات رفت
⤵️نماز جمعه در روستاها و شهرها
▫️ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ رَضِيَ الله عَنْهُمَا يَقُولُ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ﷺ يَقُولُ:«كُلُّكُمْ رَاعٍ وَكُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ، الإِمَامُ رَاعٍ وَمَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ، وَالرَّجُلُ رَاعٍ فِي أَهْلِهِ وَهُوَ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ، وَالْمَرْأَةُ رَاعِيَةٌ فِي بَيْتِ زَوْجِهَا وَمَسْئُولَةٌ عَنْ رَعِيَّتِهَا، وَالْخَادِمُ رَاعٍ فِي مَالِ سَيِّدِهِ وَمَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ». قَالَ: وَحَسِبْتُ أَنْ قَدْ قَالَ: «وَالرَّجُلُ رَاعٍ فِي مَالِ أَبِيهِ وَمَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ، وَكُلُّكُمْ رَاعٍ وَمَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِهِ». (بخارى:893)
▪️ترجمه: عبدالله بن عمر رضی الله عنه مي گويد: رسول الله ﷺ فرمود: «هر كدام از شما مسئول است، و از هريك از شما، درمورد زير دستانش سؤال خواهد شد. رهبر جامعه، مسئول رعيت مي باشد. مرد، مسئول خانواده و زير دستانش مي باشد. زن در خانه شوهر، مسئول زير دستان خود است. خدمتگذار، مسئول است و از او در مورد اموال صاحبش و مسئوليت هاي ديگرش، سئوال خواهد شد». راوي مي گويد: به گمانم آنحضرت ﷺ اين جمله را نيز افزود كه «مرد هم مسئول مال پدر خود مي باشد. و همه شما مسئول هستيد و از شما در مورد مسئوليت تان، سئوال خواهد شد».
🌺#تا_خدا_فاصله_ای_نیست🌺
#قسمت12
مادرم خیلی زیاد التماسش مادرم گفت پول امروزت هر چقدر باشه میدم فقط بهم بگو پسرم کجاست...
پیر مرد گفت من که گدا نیستم مادرم گفت بخدا منظورم این نبود اصلا من گدا هستم نمیبینی دارم پسرم و ازت گدایی میکنم بخدا دستت رو میبوسم...
همه کارگرا گفتن بگو چیزی نیست که نمیبینی ناراحته...
گفت والله دخترم این پسر زیاد حرف نمیزد وقتی هم که حرف میزد همه رو ساکتند میکرد مادرم گفت چی میگفت...؟ گفت صبح صاحب کار برامون صبحانه آورد سر صبحانه یکی از کارگرا از مادرش بد میگفت که پیر شده و بیحوصله شده اگر بتوانم میبرمش خونه سالمندان ، که این پسر گفت اگر 5 کیلو ببندن به پشتت و هر جا باهات باشه تو خواب تو حمام و هر جایی که بری چیکار میکنی...؟
گفت خوب دیوونه نیستم از خودم میکنمش... این پسر گفت این مادری که ازش بد میگی 9 ماه تورو تو شکمش حمل کرده هر جا رفته تو باهاش بودی بماند این همه دردی که برای به دنیا آمدنت کشیده و بعد 9 ماه 2 سال بهت شیرت داده یعنی دوسال بیخوابی دیده 4 سال تر و خوشکت کرده...
☝️🏼بخدا مردانگی نیست اینطوری راجب مادر میگی... گفت من اگر مادرم و ببینم بخدا پاهاش رو میبوسم ؛ همه ساکت شدن فکر کردیم که مادرش مرده...
بعد صبحانه گفت من کار بلد نیستم بهم یاد میدید؟ بیچاره بلد نبود بیل رو بگیره ؛ تا ظهر کار کردیم که یکی گفت تو برو کبریت بیار نداریم گفت پول ندارم... همه بهش خندیدن و گفتن تو چه مردی هستی که 100 تومان خالی پول تو جیبت نیست... ما داشتیم نهار میخوردیم که اون گفت نمیخورم سیرم تعارفش کردیم ولی نخورد...
بعدظهر کارگرا با هم حرف میزدن طوری میخندیدن که انگار غمی ندارن؛ منو پسرت با هم حرف میزدیم میگفت مام احمد گنج پیدا کردم....
یهو یکی از کارگرها گفت بیاید تماشا ببینید یه زن روبرو از پنجره پیدا بود لباس بی حجاب و ناجور تنش بود همه نگاهش میکردن بهش گفتن بیا تماشا تا جوانی کیف کن ولی نگاه نمیکرد یکی بهش گفت مگه مرد نیستی...؟
😏گفت فکر کن خواهر یا زنته حالا بیام تماشا بیام کیف؟
باز همه ساکت شدن وقتی کار تموم شد همه ازش بد میگفتن که نباید از فردا بیاد به صاحب کار گفتن اونم پولش رو داد و گفت از فردا 9 نیا ؛ گفت چرا...؟
گفت از کارت راضی نیستم نیا پول رو گرفت رفت ولی بعد از کمی برگشت گفت بیا پول نمیخوام صاحب کار گفت چرا؟ گفت تو که از کارم راضی نبودی منم پول نمیخوام و رفت....
رفتم دنبالش گفتم صبر کن باهات کار دارم... تو راه بهش گفتم گنجی که پیدا کردی چیه بدرد میخوره...؟
گفت تا آخر عمر خوشبختم بخدا گفتم کجا هست خندید گفت مام احمد گنجی که میگم با گنجی که تو فکرشو میکنی فرق داره گنج من قرآن و اسلام...
بعد بهش 15000 تومن دادم گفت نمیخوام برای خودت به جای این برام دعا کن که گناه زیاد دارم و رفت....
احمد به مادرم گفت دخترم قدر پسرت رو بدون که تو این دوره زمونه پسر خوب کمه بخدا من الان 4 پسر دارم که ای کاش فقط یکی مثل اینو داشتم...
بعد یکی گفت خواهرم بلند شو من مغازم اونجاست شمارت رو بد اگر دیدمش بهت خبر میدم اینجا نمون....
حرفای مام احمد مادرم رو داغون کرد به هر کی که میرسید میگفت یه پسر دارم که همه آرزوشون است پسر اونا بود ولی این بیرحما ازم گرفتنش...
همش عموهام رو نفرین میکرد میگفت خدا خونتون رو ویران کنه که خونمو ویران کردید خدا پسراتون رو ازتون بگیره که پسرم رو ازم گرفتید...
تو خونمون دیگه کسی نمیخندید...
مادرم نمیگذاشت کسی در حیاط رو ببنده میگفت که الان احسانم میاد ، شبها تا دیر وقت تو حیاط میموند... گفتن که چندتا جون با هم دعوا کردن که یکی رو با چاقو زدن...
مادرم روز به روز بیماریش شدید تر میشد بعضی وقتها شبها دیر وقت تا سر کوچه میرفت با پدرم با زور میآوردیمش خونه شبها با ماشین تمام شهر رو زیرو رو میکردیم به هر خیابانی که میرسیدیم مادرم میگفت اها دیدمش اینجاست زود برو خودشه....
😔تو توهم بود بعضی شبها تا ساعت دو سه شب میگشتیم ولی هیچ چاثری از برادرم نبود ، مادرم آنقدر گریه میکرد که صداش در نمیومد...
گاهی اوقات هم میرفتیم باشگاه تا اینکه یه شب استادِ برادرم ما رو دید به مادرم گفت خواهر جان چرا نمیایی تو دنبال کی هستی...؟
یه مدته میبینمت میایی اینجا مادرم با گریه گفت من مادر احسان هستم تا اینو گفت ، همه بچهها دور مادرم جمع شدن...
#ادامهداردانشاءالله
عـالم_قـبر (11)
•┈┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈┈┈•
🌻 آنچه بعد از قبض روح انسان رخ میدهد:
🍀 ۱۸- انسان مؤمن و صالح قبل از سؤال در قبر با راحتى و خوشحالى مینشیند، ولى انسان کافر و بدکار با ترس و ناراحتى در قبر مینشیند.
💠 از أم المؤمنین عائشه رضی الله عنها روایت است که:
«زن یهودى به پشت در خانهام آمد و طلب خوراک کرد و گفت: مرا خوراک بدهید، خداوند شما را از فتنهی دجال و فتنهی عذاب قبر نجات دهد، عائشه رضی الله عنها گفت: او را همچنان نگه داشتم تا اینکه رسول الله ﷺ آمد، گفتم: اى رسول الله این زن یهودى چه میگوید؟ آنحضرت ﷺ فرمود: مگر چه میگوید؟ گفتم: میگوید: خداوند شما را از فتنهی دجال و فتنهی عذاب قبر نجات دهد.
عائشه رضی الله عنها گفت: پیامبر ﷺ ایستاد و دو دستش را بلند کرد و از فتنهی دجال و فتنهی عذاب قبر به خدا پناه برد.
سپس فرمود: اما فتنهی دجال هیچ پیامبرى نبوده مگر اینکه امت و پیروان خود را از فتنهی آن بر حذر داشته، و شما را از علامتهائى که در دجال وجود دارد با خبر میکنم که هیچ پیامبرى امت و پیروان خود را از این علامتها بر حذر نداشته، دجال یک چشمش کور است، و خداوند چنین نیست، بین دو چشمش نوشته: کافر، و تمامی مؤمنان آن را میخوانند.
اما فتنهی قبر در من و دربارهی من که رسول الله هستم سؤال میشوند، که آیا میتوانند جواب صحیح بدهند یا خیر، اگر میت انسانى صالح و نیکوکار باشد در قبر نسشته و هیچ ناراحتى و ترس ندارد، و به او گفته میشود: دربارهی دین اسلام چه میگفتی؟ و آن مردى که میان شما بود چه کسى بود.
فرد صالح و مؤمن جواب میدهد: او محمد رسول خداست، و خداوند او را با دلایل و براهین واضح از نزد خود فرستاد، و ما او را صادق و راستگو دانستیم و به پیامبرى که از طرف خدا آمده قبول کردیم، در اینحال دریچهای از طرف جهنم گشوده شده و او بطرف آن نگاه میکند که آتشى هولناک در هم پیچیده و همدیگر را میخورد، و به او گفته میشود: ببین و بنگر آنچه خداوند تو را از آن نجات داده، سپس دریچهای از بهشت بسوى او باز میشود و به گُلها و آنچه در بهشت وجود دارد نگاه میکند، و به او گفته میشود: این جایگاه و مسکن تو است، تو بر یقین و بر حق بودى، و بر آن دنیا را وداع گفتى، و بر آن إن شاء الله زنده و محشور خواهى شد».
و اگر انسانى بدکار و یا کافر باشد در حالیکه ترس و ناراحتى بر قلب او جاى گرفته در قبر مینشیند و منتظر سؤال دو فرشته میشود، و به او گفته میشود: در دنیا چه میگفتى؟ جواب میدهد: شنیدم مردم چیزى میگفتند و من آنچه مردم میگفتند تکرار میکردم. سپس دریچهای از بهشت بسوى او باز میشود و او به گُلها و آنچه در آن میباشد نگاه میکند، و به او گفته میشود: ببین و بنگر آنچه خدا تو را از آن محروم کرده، و دریچهای از جهنم بر او باز میشود و آتش را میبیند که در هم میخورد و زبانه میکشد، و به او گفته میشود: این مسکن و جایگاه تو است، حقیقتاً که بر شک و تردید بودى، و بر آن مُرْدى، و بر آن در روز قیامت زنده و محشور خواهى شد، سپس در قبر به او عذاب داده میشود.» [رواه احمد]
ادامـه دارد ....
•┈┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈┈┈•
روزی که به خاطر رضای پروردگارت
چیزی را ترک می کنی.
مطمئن باش که خدا چیزی بهتر
و زیباتر و گرامی تر از
آنچه که
توقعش را داشته باشی
به تو خواهد داد...
🌺#تا_خدا_فاصله_ای_نیست🌺
#قسمت10
✍🏼یه روز پدرم به مادرم گفت با احسان #حرف بزن به حرف تو گوش میده که دست برداره بهش فشار بیار ؛ وگرنه برادرام (عموهام) گفتن دیگه طاقت حرف های مردم رو نداریم و یه بلای به سر احسان میاریم...
😔مادر گفت این چه حرفیه مگه بچه اوناست یا تو؟ حق ندارن بهش دست بزنن ، پدرم گفت خودت میدونی ما شش برادر همیشه پشت هم بودیم و حرمت بزرگتر رو گرفتیم اونا اختیار تمام زندگی منو دارن... 🔹مادرم گفت پس من چی من هیچ حقی ندارم...؟ نه بخدا نمیزارم کسی بهش دست بزنه مگه من مردم....
مادرم با داداشم حرف میزد که بسه دیگه
دست برداره برادرم گفت از چی مادر؟ بخدا مثل شما دارم نماز میخونم فقط همین و پایبند به سنت...
مادرم یه روز بهش گفت اگر دست بر نداری حلالت نمیکنم اومد بیرون از اتاقش برادرم گفت مادر این چه حرفیه آخه شوخی کردی درسته؟
بیا بهم بگو که شوخی کردی آخه فدات بشم اگر تو حلالم نکنی من پیش خدا روسیاه هستم چی بگم مادر توروخدا بگو که شوخی میکنی مادر تور خدا بیا بگو حلالت میکنم گریه میکرد...
مادرم هم پشت در داشت گریه میکرد گفت خدایا خودت میدونی که چقدر ازش راضی هستم تو هم ازش راضی باش من حلالش میکنم فقط میخوام بلایی به سرش نیاد....
ظهرش مادرم گفت زن داییت مریضه میرم پیشش زود میام هواست به احسان باشه تا وقت نماز مغرب که مادرم زنگ زد گفت برای شام نمیام
دایت نمیزاره شب بعد شام همه عموهام اومدن بجز پدر شادی که رفته بود مسافرت کاری اصلا از این اوضاع خبر نداشت....
😭آون شب بدترین شب زندگیم بود بخدا... همه رفتن اتاق برادرم بجز من و پدرم که پایین بودیم....
داشتن حرف میزدن کم کم صداشون رفت بالا برادرم با صدای بلند گفت به حرمت پدرم چیزی بهتون نمیگم حرمت خودتون رو نگهدارید
😔تا اینکه شروع کردن به زدنش وقتی درو باز کردن از راه پله انداختنش پایین تمام صورتش خونی بود به زور ریششو تراشیده بودن من فقط گریه میکردم بردنش تو حمام سر تا پاشو خیس کردن عموم با عصا زد به سرش که خون تمام زمینو گرفت بعد بردنش حیاط اون شب سرد زمستان با شیلنگ زدنش وقتی اولین ضربه رو زدن فریاد زد پدرجان...
😔پدرم منو هل داد تو گفت برو تو خودشم اومد تو انگار دوست نداشت ببینه ؛ وفتی یاد حرفای اون شب برادرم میافتم جگرم آب میشه... پدرم از پنجره نگاهش میکردم گریه میکرد میگفتم تور خدا نزنیدش... برادرم فریاد میزد پدرجان کجایی منم پدرجان توروخدا بیا بیرون یادته کولم میکردی میگفتی هر کی دست روت بلند کنه دستاشو میشکنم... پدرجان کجایی اگر تو بگی هر چهار تاشونو میزنم....
عموم گفت منو میزنی؟ میخوای منو بزنی؟ بیشتر عصبانی شد داشت محکم تر میزدش برادرم همش پدرم و صدا میکرد.... ✍🏼 پدرم گوشاش رو گرفته بود گریه میکرد ؛ بهش گفتم بخدا ناپدری از تو بهتره مگه بچت نیست چرا چیزی بهشون نمیگی... رفتم بیرون گفتم بسه دیگه نزنیدش توروخدا بسه ولی هُلم دادن که منم بزنن برادرم خودش رو کشید روم گفت برو تو... گوشه شیلنگ بهم خورد بخدا تا یه هفته درد داشت جاش...
😔آنقدر زدنش که به زور نفس میکشید همه همسایه ها از پنجره نگاه میکردن ولی کسی نبود که چیزی بگه انگار مردی نبود که بیاد چیزی بهشون بگه...
بعد با پای برهنه بیرونش کردن گفتن حق نداری برگردی آمدن تو به پدرم گفتن برادر ما نیستی اگر راش بدی خونه و رفتن... من فقط گریه میکردم وقتی مادرم با داییم اومدن مادرم تا رسید راه راهرو گفت این چه ریخته زمین...!؟
😔گفتم خون احسانه کجا بودی که بیرونش کردن تا اینو گفتم بیهوش شد پدرم به صورتش آب زد به هوش که اومد گیج بود پدر گریه میکرد میگفت چت شده فدات شم چرا افتادی؟
مادرم گفت ولم کن نمیخوام ببینمت... پسرم کجاست دستشو میمالید به خون میگفت این خون احسان منه... بلند شد رفت بیرون دنبالش رفتیم که چشمش خورد به کفش برادرم گفتم مادر بخدا این بیرحمها با پای برهنه بیرونش کردن به عموهام فحش میداد میگفت الهی سیاه بپوشم براتون الهی رو قبرتون بشینم... پسرم کجاست؟ پاره تنم همه کسم....
الهی تک تک بچه هاتونو با کفن ببینم به پدرم گفت تو چه مردی هستی..؟ به تو هم میگن مرد؟ نامردی من زن تو هستم یا برادرت؟ پدرم گفت بسه دیگه تمومش کن... مادرم گفت بس کنم؟ بخدا ازت طلاق میگیرم پدرم گفت حق نداری اینو بگی ما قسم خوردیم....
#ادامهداردانشاءالله
عـالم_قـبر (9)
•┈┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈┈┈•
🌻 آنچه بعد از قبض روح انسان رخ میدهد:
🍀 ۱۰- فشار قبر، و هیچکس از آن نجات نخواهد یافت.
🔸از عبدالله بن عباس رضی الله عنهما روایت است که رسول الله ﷺ فرمودند:
«لو نجا أحدٌ من ضمّة القبر، لنجا سعد بن معاذ، ولقد ضُمَّ ضمّة، ثم روُخي عنه»
«اگر کسى از فشار قبر نجات مییافت، سعد بن معاذ صحابى جلیل از آن نجات مییافت، ولى به او فشار خیلى سخت وارد شد، سپس آن فشار بر طرف گردید.» [صحیح الجامع/5182]
🍀 ۱۱- باز گرداندن عقل انسان به جسدش در قبر:
🔸از عبدالله بن عمر رضی الله عنهما روایت است که پیامبر ﷺ فتنههاى قبر را یاد کردند،
عمر بن الخطاب رضی الله عنه سؤال کرد: اى رسول خدا آیا عقلهایمان به ما باز میگردد؟
پیامبر ﷺ فرمودند: بلى همچنانکه الآن عقل تو در جسدت میباشد.
عمر گفت: جواب او را خواهم داد، یعنى جواب فرشته را بدرستى خواهم داد» [صحیح الترغیب والترهیب]
🔹اینجا عمر بن الخطاب رضی الله عنه حسن ظن به خداوند داشت که خداوند او را موفق میکند تا جواب فرشته را بدهد.
🍀 ۱۲- مرده وقتى دوستان و همراهانى که براى دفن او آمدهاند، او را وداع میگویند و از آنجا دور میشوند، صداى پاى آنها را میشنود.🌻 آنچه بعد از قبض روح انسان رخ میدهد:
🍀 ۱۳- چه وقت مرده مورد سؤال قرار میگیرد؟
💠 بعد از فراغ از دفن سؤال شروع میشود.
🔸چون دفن میت بپایان میرسید رسول الله ﷺ بر قبر ایستاده و میفرموند:
«استغفار کنید براى او، از خداوند ثبات و پایدارى بخواهید، زیرا هم اکنون از او سؤال میشود». [رواه ابوداود]
🍀 ۱۴- دو فرشته براى سؤال کردن از میت میآید.
🍀 ۱۵- نامهاى دو فرشتهای که بر میت میآیند و چگونگى آنها:
🔸از أبوهریره رضی الله عنه روایت است که پیامبر ﷺ فرمودند:
«وقتى میت دفن شد دو فرشته سیاه که به رنگ آبى شباهت دارند به نزد او میآیند که به یکى از آنها مُنْکر، و به دیگرى نَکیر گفته میشود، سپس از میت سؤال میکنند: دربارهی آن مردى که در بین شما ظهور کرد چه میگفتى؟ (مقصود رسول الله ﷺ است)، مرده جواب میدهد: آنچه او میگفت که بنده و فرستادهی خداست، همان میگفتم، و گواهى میدهم که معبودى بحق جز خداى یکتا نیست، و گواهى میدهم که محمدص بنده و فرستادهی خداست، پس دو فرشته میگویند: ما میدانستیم که تو چنین جواب خواهى داد». [رواه ترمذی]
ادامـه دارد ....
•┈┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈
پيامبر (ص) میفرمايد: چه بسا كسي كه تبليغ به او ميرسد از خود مبلِّغ، فهميدهتر باشد
عْن أَبِي بَكْرَةَ قال: قَعَدَ النَّبِيَّ (ص) عَلَى بَعِيرِهِ وَأَمْسَكَ إِنْسَانٌ بِخِطَامِهِ ـ أَوْ: بِزِمَامِهِ ـ قَالَ: «أَيُّ يَوْمٍ هَذَا»؟ فَسَكَتْنَا حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُسَمِّيهِ سِوَى اسْمِهِ. قَالَ: «أَلَيْسَ يَوْمَ النَّحْرِ»؟ قُلْنَا بَلَى. قَالَ: «فَأَيُّ شَهْرٍ هَذَا»؟ فَسَكَتْنَا حَتَّى ظَنَنَّا أَنَّهُ سَيُسَمِّيهِ بِغَيْرِ اسْمِهِ. فَقَالَ: «أَلَيْسَ بِذِي الْحِجَّةِ»؟ قُلْنَا: «بَلَى». قَالَ: «فَإِنَّ دِمَاءَكُمْ وَأَمْوَالَكُمْ وَأَعْرَاضَكُمْ بَيْنَكُمْ حَرَامٌ كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا، فِي شَهْرِكُمْ هَذَا، فِي بَلَدِكُمْ هَذَا، لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ فَإِنَّ الشَّاهِدَ عَسَى أَنْ يُبَلِّغَ مَنْ هُوَ أَوْعَى لَهُ مِنْهُ». (بخارى:67)
----------------------------------------
ابوبكره میگوید: روزی، رسول الله (ص) سوار شتر بود و شخصی مهار آن را در دست داشت. رسول الله (ص) خطاب به صحابه، فرمود: «امروز، چه روزی است»؟ راوی میگوید: همه ما سكوت نموده، تصور كردیم كه رسول الله (ص)، نام دیگری سوای این نام، برایش در نظر دارد. آنحضرت (ص) فرمود: «آیا امروز، روز قربانی نیست»؟ گفتیم: آری. بعد فرمود: «این كدام ماه است»؟ همه سكوت كردیم و تصور نمودیم ممكن است رسول الله (ص) اسم دیگری برای این ماه، تعیین كند. بعد فرمود: «آیا این ماه، ذوالحجه نیست»؟ گفتیم: آری. بعد رسول الله (ص) فرمود: «همانا مال و جان شما، مانند این روز و این ماه و این سرزمین، محترم هستند و كسی حق ندارد كه به ناحق، حرمت مال و جان برادر مسلمان خود را پایمال كند. هر یک از شما حاضرین، این احكام را به كسانی كه حضور ندارند، برساند. چه بسا فرد غایب از شخص حاضر، مطلب را بهتر دریابد».
عـالم_قـبر (8)
•┈┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈┈┈•
🌻 آنچه بعد از قبض روح انسان رخ میدهد:
🍀 ۱۰- فشار قبر، و هیچکس از آن نجات نخواهد یافت.
🔸از عبدالله بن عباس رضی الله عنهما روایت است که رسول الله ﷺ فرمودند:
«لو نجا أحدٌ من ضمّة القبر، لنجا سعد بن معاذ، ولقد ضُمَّ ضمّة، ثم روُخي عنه»
«اگر کسى از فشار قبر نجات مییافت، سعد بن معاذ صحابى جلیل از آن نجات مییافت، ولى به او فشار خیلى سخت وارد شد، سپس آن فشار بر طرف گردید.» [صحیح الجامع/5182]
🍀 ۱۱- باز گرداندن عقل انسان به جسدش در قبر:
🔸از عبدالله بن عمر رضی الله عنهما روایت است که پیامبر ﷺ فتنههاى قبر را یاد کردند،
عمر بن الخطاب رضی الله عنه سؤال کرد: اى رسول خدا آیا عقلهایمان به ما باز میگردد؟
پیامبر ﷺ فرمودند: بلى همچنانکه الآن عقل تو در جسدت میباشد.
عمر گفت: جواب او را خواهم داد، یعنى جواب فرشته را بدرستى خواهم داد» [صحیح الترغیب والترهیب]
🔹اینجا عمر بن الخطاب رضی الله عنه حسن ظن به خداوند داشت که خداوند او را موفق میکند تا جواب فرشته را بدهد.
🍀 ۱۲- مرده وقتى دوستان و همراهانى که براى دفن او آمدهاند، او را وداع میگویند و از آنجا دور میشوند، صداى پاى آنها را میشنود.
ادامـه دارد ....
•┈┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈┈┈•
بهترين عبادات نزد خداوند، با دوامترين آنهاست
«عَنْ عَائِشَةَ ل أَنَّ النَّبِيَّ (ص) دَخَلَ عَلَيْهَا وَعِنْدَهَا امْرَأَةٌ، قَالَ: «مَنْ هَذِهِ؟» قَالَتْ: فُلانَةُ تَذْكُرُ مِنْ صَلاتِهَا، قَالَ: «مَهْ عَلَيْكُمْ بِمَا تُطِيقُونَ فَوَاللَّهِ لا يَمَلُّ اللَّهُ حَتَّى تَمَلُّوا، وَكَانَ أَحَبَّ الدِّينِ إِلَيْهِ مَادَامَ عَلَيْهِ صَاحِبُهُ»». (بخارى:43)
----------------------------
«ام المومنین ؛عایشه ؛ میگوید: روزی، نبی اكرم (ص) به خانه من آمد در حالی كه زنی نزد من نشسته بود. رسول اكرم (ص) فرمود: « این زن كیست»؟ گفتم: فلانی است، و كثرت عبادات ایشان را برای رسول الله (ص) بازگو كردم. آنحضرت (ص) فرمود: «دست نگهدار. همان قدر از اعمال را كه توانایی دارید، انجام دهید. زیرا خداوند از دادن پاداش اعمال خسته نمیشود، مگر اینكه شما از انجام طاعت و بندگی خسته شوید. و بهترین عمل نزد خدا، آن است كه صاحبش بر انجام آن، مداومت كند».
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
فردی چند گردو به بهلول داد و گفت:"بشکن و بخور و برای من دعا کن"
بهلول گردوها را شکست، ولی دعا نکرد.
آن مرد گفت:"گردو ها را میخوری نوش جان ولی من صدای دعای تو را نشنیدم."
بهلول گفت:"مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است."
جهاد از ايمان است
«وَعَنْهُ عَنِ النَّبِيِّ (ص)قَالَ: «انْتَدَبَ اللَّهُ لِمَنْ خَرَجَ فِي سَبِيلِهِ لا يُخْرِجُهُ إِلاَّ إِيمَانٌ بِي وَتَصْدِيقٌ بِرُسُلِي أَنْ أُرْجِعَهُ بِمَا نَالَ مِنْ أَجْرٍ أَوْ غَنِيمَةٍ، أَوْ أُدْخِلَهُ الْجَنَّةَ. وَلَوْلا أَنْ أَشُقَّ عَلَى أُمَّتِي مَا قَعَدْتُ خَلْفَ سَرِيَّةٍ، وَلَوَدِدْتُ أَنِّي أُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، ثُمَّ أُحْيَا، ثُمَّ أُقْتَلُ، ثُمَّ أُحْيَا، ثُمَّ أُقْتَلُ»». (بخارى:36)
----------------------------
«همچنین از ابوهریره ( روایت است كه نبی اكرم ( فرمود: «هر كس كه برای خشنودی خدا، بقصد جهاد از خانه خارج شود و تنها انگیزهاش ایمان به خدا و تصدیق پیامبرانش باشد، خداوند وعده فرموده است كه او را (در صورت زنده ماندن) با پاداش غنیمت، به خانه برگرداند. و (در صورت شهید شدن)، او را وارد بهشت گرداند». علاوه بر این، رسول اكرم ( فرمود:« اگر برای امتم مشكل نمیشد، هیچگاه از رفتن به جهاد باز نمیایستادم زیرا من دوست دارم كه بارها در راه خدا شهید شده و دوباره زنده شوم».
🌸💫خـــــدایــــــا
💠💫هر شب به آسمان نگاه می کنم
🌸💫و مــی انـــدیــشــم
💠💫در ایـن آرامـش شـب
🌸💫چــه بــســیــار دلــهــا
💠💫که غمگین و پر اضطرابند
🌸💫خـدایـا تـو آرام دلـشـان بـاش
💠💫خدایا شبم را با یادت بخیر کن
🌸💫ستاره شبتان درخشان و پر از
💠💫حِـــسِ خـــوبِ آرامــش♥️🌹
عـالم_قـبر (7)
•┈┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈┈┈•
🌻 آنچه بعد از قبض روح انسان رخ میدهد:
🍀 ۵- وقتى فرشتگان روح انسان مؤمن را با خود حمل میکنند درهاى آسمان بر روى ایشان باز میشود.
🍀 ۶- دروازههاى آسمان براى روح کفار بروى فرشتگان باز نمیشود.
🍀 ۷- خداوند امر میکند تا روح انسان مؤمن بعد از اینکه کتاب اعمالش در علیین (یکى از منازل بهشت) نوشته شود، به زمین باز گردانده شود.
🍀 ۸- روح کافر از آسمان پرتاب میشود تا اینکه به جسد مردهاش برگردد، بعد از اینکه کتاب اعمالش در سجین (یکى از منازل جهنم) نوشته شود.
🍀 ۹- انسان مرده وقتى دفن شد در قبر وحشت میگیرد، و با نشستن صالحین و مردان نیکوکار بالاى قبر در موقع دفن بهاندازهای که شترى را ذبح کرده و گوشت آن تقسیم شود أُنس گرفته و از وحشت بیرون میرود، و انجام این کار مستحب است، و دلیل بر آن قول عمرو بن العاصس است که گفت:
«وقتى مرا دفن کردید بالاى سرم بهاندازهای که شترى را کشته و گوشت آن تقسیم شود بنشینید، تا با شما أُنْس و أُلْفَت بگیرم و ببینم چطور با دو فرشتهی منکر و نکیر مقابله کنم.» [رواه مسلم]
ادامـه دارد ....
•┈┈┈┈┈•✿❁✿•┈┈┈┈┈•