کانال اصلی رمان های تکمیل شده : @romansarairani 🔊درخواست لینک رمان آنلاین 👇 https://telegram.me/harfbemanbot?start=MTE1NDM0MDEx
#پارت_واقعی
- دختره دندهش شکسته آقا... تو زیرزمین کشتی، یخ میزنه از سرما!
مَرد همانطور که تکیه داده به نردهها در عرشه ایستاده، خونسرد به سیگارش پک میزند اما قلبش تیر میکشد و به #کرهای میگوید:
- نترس... سگجونتر از این حرفهاست!
و با اخم هشدار میدهد:
- تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکن!
دستیارش سریع با یک عذرخواهی دور میشود و قلب هارو از فکر دخترک زخمی آرام نمیگیرد. دقیقهها همان جا میماند و تلاش میکند بیتفاوت باشد اما در آخر، عصبی سیگارش را در دریا پرت میکند و سمت زیرزمین میرود.
بلافاصله با ورودش، جسم ظریفی را جمع شده در خودش گوشهی زیرزمین میبیند. زیرزمینی که نم دارد و به حد مرگ، سرد است! و دخترک، تنها یک تیشرت و شلوار نازک به تن دارد...
حضورش را حس میکند که پلکهای سنگینش را به سختی از هم فاصله میدهد و لب میزند:
- ا... اومدی!
نیشخند هارو، قلبش را میشکند...
- فکر نمیکردم #طاقت بیاری!
دخترک دست ستون تنش میکند و به سختی نیمخیز میشود. نفسش لحظهای از درد دندهی شکستهاش بند میآید.
- تو رو خدا... تو رو خدا منو برگردون تهران! مامانم... مامانم دق میکنه!
هارو روی یک زانو مقابلش مینشیند. صورت دخترک، رنگ گچ است! کت از تن درمیآورد و روی شانههای نحیف او میاندازد و بعد، انگشت اشارهاش را زیر چانهی او میاندازد و سرش را به ضرب بالا میکشد و با آن لهجهی غلیظش به سختی فارسی صحبت میکند:
- مامان من هم دِگ (دق) کرد! پدرم همینطور اون رو از تهران برد... من سالها اجیت (اذیت) شدن مادرم رو دیدم. کی براش مهم بود؟
نفس با ناراحتی هق میزند و هارو فریاد میکشد:
- کی؟ چرا هیچکس مادرم رو ندید؟ چرا پدرم تماشا کرد که اون جره جره (ذره ذره) میمیره؟
کرهایها در زبانشان "ز" ندارند... نفس همیشه از فارسی حرف زدنِ بانمکش لبخند میزد. در آن حال اما حتی جانِ لبخند زدن نداشت:
- تو... تو مثل پدرت نشو! تو واسه بد شدن، زیادی خوبی...
فک هارو محکم قفل میشود و از میان دندانهای کلید شدهاش میغرد:
- نه... من خوب نیستم! تو از اولش هم من رو اشتباه شناختی.
دخترک باور نمیکند که تمام آن حرفها و ناز کشیدنها، دروغ بود... که پشت چهرهی مهربان هارو، چنین مرد بیرحمی زندگی میکرد!
هارو بلند میشود و هنوز چند قدمی بیشتر برنداشته که صدای شکستن چیزی متوقفش میکند. وحشتزده سمت دخترک میچرخد و با دیدن تکهای شکسته از لیوان در دستش، فریاد میزند:
- چه #غلطی میکنی؟
نفس شیشه را روی رگش میگذارد و اشک میریزد:
- منو برگردون تهران...
هارو با خشم و نگرانی نگاهش میکند:
- نَپَس! (نفس...) من حتی جسدت رو برنمیگردونم تهران! بجارش (بذارش) کنار...
اسمش را با آن لهجهی همیشگی صدا میزند و نفس میان گریه میخندد:
- دلم واسه حرف زدنت تنگ میشه نامرد! کاش... کاش رابطهمون همیشه در حد یه مترجم و... مترجم و توریست باقی میموند!
میگوید و شیشه را عمیق روی #رگش میکشد و فریاد هارو با خونی که بیرون میزند همزمان میشود...
- نَپَس!
/channel/+TFStz7bMb2wzYWJk
/channel/+TFStz7bMb2wzYWJk
/channel/+TFStz7bMb2wzYWJk
پسره دورگه ایرانی کرهایه🥹😎🇰🇷
#کاپیتان خشن و #سادیسمی دختری که زندگی شو نابود کرده عقد می کنه و شب اول عروسی رو کشتی بکارت شو می گیره🥃
با گریه رون زخمی رو لمس کردم
باندپیچی شده بود
: انقد تکون نخور زخمت باز می شه
درد پا یه طرف بدنمو بی حس کرده بود
با هر تکون تا مغزاستخونم می سوخت
: می خواستم بزنم تو سرت شانس آوردی لحظه آخر پشیمون شدم🩸
دلم نیومد #عروسک مو به این زودی خراب کنم
نگاه خیرش بدتر حال مو خراب می کرد
تازه متوجه #لختیم شدم هیچی بجز #شورت_توری_قرمزی که عمه برام خریده بود تنم نبود گریم شدیدتر شد نباید گریه می کردم اون شوهرم بود
من آشوبم🍷
کاپیتان الماسی یا همون گرگ دریا
دختری که زندگی مو نابود کرده رو عقد کردم
نشونش دادم چه هیولایی شدم
با بدن خیس #خون کشوندمش رو تخت تا #وارث مو تو رحمش بکارم
/channel/+YHMafr2yNkxkYWU0
/channel/+YHMafr2yNkxkYWU0
-میخوامت یلدا... آسمون به زمین بیاد دست از سرت برنمیدارمممم
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0
فریادش داخل دادگاه میپیچد و موهای تنم را سیخ میکند
-ولی من نمیتونم با یه روانی قاتل زندگی کنم...
از جایم بلند میوم و قدم های سستم را سمتش برمیدارم
-اگه تو ولم نکنی... اگه طلاقم ندی. به جون خودت که جونمو میگیرم...
نفسنفس میزنم و میبینم جنونی که در چشمانش به آتش کشیده میشود
-یه... یه تیغ دستم میگیرم و میکشم رو رگم... بخدا که همین کارو میکنممم
چشمانش تماما قرمز و رگهایش ورم کرده بود
-خفه شو یلدا... خفه شوووو
سربازها را کنار میزند و یقهام را در دست میگیرد
-خوب گوشاتو وا کن خانم دکی... تا اون دنیام بری برت میگردکنمت و خودم میکشمتتتت...
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0
با عصبانیت بازوم رو کشیدم، ولی خیلی محکم دستم رو گفته بود و فشار میداد.
از بین دندون های کلید شدم گفتم:
_دستم رو ول کنم، دارم پرواز رو از دست میدم. دارم پروازم رو از دست میدم. ولم کن.
پوزخندی زد و گفت:
_چیه؟ باز میخوای بری بپری بغل اون روانشناس امنیت پرواز جونت؟ اسمش چی بود؟ آهان امیر حسین...
اخمام رو تو هم کشیدم و گفتم:
_بس کن عوضی... همه رو عین خودت ندون. اون فقط همکار منه. من مامور امنیت پروازم و باید تو اون پرواز باشم. میفهمی چی میگم؟ یادت نره با من برا چی ازدواج کردی و جو شوهر بودن نگیرتت.
بازوم رو بیشتر فشرد و گفت:
_حرف زیاد نزن، همین که گفتم از این به بعد برا منم بلیط میگیری منم باهاتون میام. هرجور شده منم عضو امنیت پرواز میکنی.
بازوم رو محکم از دستش بیرون کشیدم و با عصبانیت داد زدم:
_که بهتر جاسوسیمون رو بکنی و مدارکی که میخوای رو پیدا کنی؟ کور خوندی داریوش. طلاقمو میگیرم و مطمئن باش آرزوت رو تو دلت میذارم.
از کنارش رد شدم که برم، با شنیدن صدای شلیک گلوله و سوختن کمرم دنیا دور سرم پیچید و....
❌دختره مامور امنیت پروازه و به اجبار با پسر عمهش ازدواج میکنه، غافل از اینکه پسر عموش جاسوسه و.... ❌
#ورودافرادزیرهیجدهسالبشدتممنوعه
/channel/+24fVNpZrUr9mY2Y0
دستم رو به روی جای زخم گلوله فشردم که خون از لای انگشتام بیرون ریخت.
با چشمای اشکی و درد به زور رو به داریوش گفتم:
_من علاوه بر اینکه زنت بودم دختر داییت هم بودم. این پیوند خونی هیچ احترامی نداشت؟
پوزخندی زد و گفت:
_چی میگی بابا... من از همون اولشم بخاطر اینکه بتونم راحت تر جاسوسی بکنم باتو ازدواج کردم، هردومون اخر این ماجرا رو میدونستیم چیه.
حالاهم نوبت اون عشق عزیزت هست که بفرستمش اون دنیا...
وایی نه... داشت میرفت سمت امیرحسین.. به زور توانم رو جمع کردم و اسلحم رو از کمرم بیرون کشیدم و از پشت بهش شلیک کردم....
با افتادن داریوش چشمای منم بسته شد و خاموشی مطلق....
/channel/+24fVNpZrUr9mY2Y0
/channel/+24fVNpZrUr9mY2Y0
#پارت_واقعی_رمان
#ورودافرادزیرهیجدهسالبشدتممنوعه
#پیشنهادویژه_ادمین_ققنوس
#پیوند_با_اژدها 🔞😈🔥
#اژدها #بزرگسال #تخیلی #عاشقانه
🔞مناسب دوستان زیر18سال نمیباشد🔞
والری بعد ازاینکه متوجه خیانت نامزدش شد،با سرعت در جاده راند.
ولی ناگهان متوجه شد ترمزش از کار افتاده سپس مه غلیظی او را در خود بلعید.
حس کرد به شدت به چیزی برخورد کرده و در حال سقوط است.
وقتی به هوش آمد خودش را درحالی یافت که مردانی با بدن های عجیب، غیرواقعی، غول پیکر و غیرانسانی درحال جنگیدن هستند تا بدنش را برای خودشان تصاحب کنند.
درجهان دیگری که هیچ زنی وجود ندارد!😱🔥
/channel/+NjHUzPTdmpdhYThk
/channel/+NjHUzPTdmpdhYThk
در تاریکی نمیتوانستم ببینم ولی سایه های غول پیکر به من نزدیک شدند.
"اون یه زنه؟خدایان"
مردی که مرا دزدیده بود گفت:
"من پیداش کردم،مال منه"
میتوانستم سایه کسی را ببینم که نزدیک میشد
بطور ناگهانی دستی جلو آمد و باقیمانده ی لباسم را از بدنم جدا کرد.
"هر کسی پیروز بشه،این زن متعلق به اونه.."
به سختی میتوانستم نفس بکشم.
و بعد صدای زدو خوردشان را شنیدم.
صدای شکستن،برخورد ها،ضربه ها وناله ها.
کسانی نعره میکشیدند.
و هرکسی هر بار یک جمله میگفت:
"اون زن مال منه.." 😈🔥
/channel/+NjHUzPTdmpdhYThk
_ _ باهاش خوابیدی آیه؟
با صدایی کنترل شده،اما خشدار از تعصبو خشم غریده و من بیتوجه به سرخی چشمانش،پر نفرتو لجدار جواب میدهم..
_ خوابیدم خوابیدم ، حاضرم ده بار دیگهام با او....آخخخخ
_ _ خفــــــه شووووو
عربدهی بلندش خفهام میکند.چون حیوان وحشی سمتم خیز برداشته و چنان از موهایم مرا میکشد که کاسهی سرم از درد ذقذق میکند..
_ _ پوستتنتو میکنم هـــــــرزه،زنـــــــدت نمیزارم....
/channel/+RaCv8aWHo6wzYmU0
پسره به خدمتکارش تجاوز میکنه و دختره از لجش با پسری که خاطرخواهش بوده فرار میکنه،ولی پرشان پیداش میکنه و ....
مستانه دختر سرکش و بلندپرواز سرایداری که به امید رسیدن به ثروت خودش رو عاشق پسر بزرگ صاحبخونه نشون میده ولی .....
کیان که این عشق رو بچگانه و پوچ میدونه توجهی نداره و تحقیرش میکنه و با مهاجرت بی خبرش به آلمان بیشتر باعث دلشکستگیش میشه .....
حالا کیان بعد از چند سال برگشته و تصادفی با مستانه ای روبرو میشه که بزرگ شده و بزرگترین و معروفترین حجاب استایل کشور رو داره و در برابر کیان تبدیل شده به کوه یخ و وای از روزی که کیان عکسهای مستانه رو همراه با دخترش توی اینستا میبینه و تازه متوجه میشه که ....
/channel/+2w89-96iJ4Y3NjM0
/channel/+2w89-96iJ4Y3NjM0
_من دیدم که مامان عمو رو بوسید ..... بعدش هم عمو مامان رو بغلش کرد
صدای خندهی محمد که بلند میشود ، نورا دستهای کوچکش را روی دهان محمد میگذارد و با غیض میگوید
۸
_دایی جون یواش تر .... میخوای بفهمن ، اون وقت بمن میگن نورا فضوله.... مثل خودت که همیشه میگی
محمد درحالیکه به سختی خندهاش را کنترل میکند ، سرش را برای تأیید تکان میدهد و با بوسیدن دستهای کوچک نورا میگوید
_ولی دایی دیگه این حرفارو جایی نزن ....زشت اونا دیگه زن و شوهرن ، آبروشون رو نبر
نورا مغموم و ناراحت زانوهایش را بغل میکند ک با لحن بامزهاش میگوید
_هیشکی دیگه من رو دوست نداره ..... اونا هم به زودی ...
محمد باز هم با خنده میپرسد
_کیا عزیزم
نورا پشت چشمی برایش نازک میکند و با حرص جواب میدهد
__عروس و داماد ..... مامان و عمو
و با آهی که میکشد ادامه میدهد
_حتما بازم میخوان بچه بیارن .... من میدونم
_شما نورا خانمِ نورانی برای همیشه نور خونهی ما هستی باشه خانم کوچولو ، در ضمن بمنم نگو عمو ، من باباتم فهمیدی
صدای جدی و پر از صلابت عمویش که از پشت سر به گوشش میرسد، انگار که همهی مقاومتش را از بین میبرد که گریه میکند و با گریه میگوید
_پس چرا من رو مثل مامانم نمیبوسی ..... چرا دیشب به مامان گفتی نورا زودتر بخوابونش بعدا بیا اتاقم
صدای قهقهه ی بلند محمد که در اتاق میپیچد نگاه خشن و جنگطلبش را به سمتش میکشد و مستانه ای که بیخبر از همه جا با گفتن
_عزیزم من اومدم
وارد اتاق میشود که صدای گریه نورا بلند میشود و ....
/channel/+2w89-96iJ4Y3NjM0
/channel/+2w89-96iJ4Y3NjM0
/channel/+2w89-96iJ4Y3NjM0
#آیداباقری
#عاشقانهای_رازآلودومعمایی
#یکعاشقانهیجنجالی_باژانرومعمایی
#ازدواجیاجباریوزندگیهمخونهای
_بچه ی منو سقط کردی بی همه چیز؟ارههههه؟!
با گریه قدمی عقب رفتم.
_ک...کبیر... بخدا اونطور که فکر میکنی نیست!
کبیر نعره کشید.
_چطوری نیستتتت! خودم اون مدارک و دیدم لعنتییی... تو... توعه بی همه چیز بچه ای که از من حامله بودی و سقط کردیییی...
با ترس و گریه نالیدم.
_کبیر... بخدا بهت توضیح میدم... توروخدا بهم گوش کن عزیزم...
کبیر خون جلوی چشماش و گرفته بود.
فاصلخ بینمون و پر کرد و محکم بازوم و چسبید.
_به روزگار سیاه می نشونمت!.
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید.
این مرد خودخواه حتی اجازه دفاع هم بهم نمیداد.
_یادت رفته تو یه کلفت بیشتر نیستی؟!
بغض کرده سری تکون دادم که نعره کشید.
_پس چرا همچین گوهی خوردی کلفتتت!
از این همه تحقیر داغون شدم.
با سیلی ای که زد، روی زمین پرت شدم.
درد بدی تو لگنم پیچید و زیر دلم تیر کشید.
با باز کردن کمربندش نفس تو سینه حبس شد.
خیلی نامرد بود این مرد...
که حتی اجازه نداد بگم که بچه رو سقط نکردم...
که هنوز بچه این مرد خودخواه و حامله ام...
با برخورد اولین ضربه کمربند به کمرم جیغی کشیدم.
_نزن نامرد بچممممم...
کبیر ناباور چی ای گفت.
_ب...یچم گفتی؟!
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید.
با حس خیسی خون بین پاهام، ترسیده دستم و روی شکمم گذاشتم و با گریه نالیدم..
_خدایا بچممم...
/channel/+j4QJIjR7N1M2MGI0
/channel/+j4QJIjR7N1M2MGI0
/channel/+j4QJIjR7N1M2MGI0
/channel/+j4QJIjR7N1M2MGI0
کبیر مرد پولدار و خشنی که عاشق خدمتکار عمارت شون میشه و مخفیانه باهاش رابطه داره و بعد مدتی دختره ازش حامله میشه و یه روز یه نفر به دروغ بهش میگه دختره بچه رو سقط کرده و اونم وحشیانه اونو کتک میزنه و....😭🔥🔥
/channel/+j4QJIjR7N1M2MGI0
/channel/+j4QJIjR7N1M2MGI0
#بزرگسال #عاشقانه #خدمتکاری
- نیا...جلو نیا! خودمو میندازم پایین، هم تو راحت میشی هم من... بالاخره تموم میشه!
- گمشو اینور نعنا مسخره بازی درنیار میفتی یه جاییت میشکنه میمونی رو دستم.
- مسخره بازی؟... اینبار شوخی نیست، میرم وهاب... حلالتم نمیکنم!
وهاب با اطمینان از اینکه دختر رو به رویش دست و پا چلفتی و بزدل تر از این حرف هاست که از عهدهی همچین کاری بر بیاید جلوتر رفت که نعنا بی پروایانه قدم آخر را برداشت و به محض خالی شدن زیر پاهایش جیغی زد و وهاب ناباور خیره به جای خالیاش شد
- ن...نعن...نعناااااا!
/channel/+KfrbI7qTs54wYTRk
رمانش رو خیلی درخواست داده بودید
سریع جویین شید دیگه نمیزارم❌
بخشی از رمان👇
لبخند شیطانی زد و بلند شد،قد بلندی داشت وهیکلی بود
امد نزدیکم وگفت:باشه استخدامی،اما شرط داره
با تعجب نگاهش کردم و با لکند گفتم: چ..چه ش...شرطی
_باید صیغم شی،در مقابلش می تونی اینجا بمونی و هم کار کنی هم زندگی
تنم لرزید...عرق سردی رو روی کمرم حس کردم صیغه می شدم؟؟
من رو چی فرض کرده بود!؟
عصبانی بودم،از خودم،از این دنیا از این زندگی لعنتیم...
غریدم: فکر کردی کی هستی؟ چون مال ومنال داری خیلی آدمی؟ تو شرف نداری، کثافت بی ناموس
این رو گفتم ولی...
/channel/+f874eBmM975kY2Rk
/channel/+f874eBmM975kY2Rk
دختری که بخاطر یه سرپناه مجبور میشه صیغه مردی بشه که اصلا هیچ ملایمتی توی کارش نداره...❤️🔥🥺
-چطور هاله بزرگ سینهمو دهن بچه بزارم...؟!
با وسواس سرچ کردم ولی مطمین نبودم. صدای گریه خواهرزادهم دوباره بلند شد.شیرخشک تموم شدهبوو و پستونک نداشت.و هیچچیز دیگهایم آرومش نمیکرد.
توی بغلم گرفتمش و تو گوششش آروم حرف زدم.
یک لحظه آروم گرفت و دوباره انگار گرسنگی بهش چیره شد که باز گریه کرد.با گریهاش بغض کردم.
-بابات رفته شیر خشک بگیره عزیزم یکم دیگه صبر کن لطفا...!
و با نگاهی به محتوای صفحه گوشی که نوشته بود عرق سردی تنمو گرفت:
"برای قرار دادن هالهی پهن پستان در دهان نوزادتان باید آن را کمی فشار دهید تا باریک شود و داخل دهان بچه با ملایمت جا بگیرید، کمی بعد بچه شروع به مک زدن میکند."
این برای بچههایی بود که از شیر مادر تغذیه میکردند ولی من باید با سینهم آرومش میکردم.
چون طاقت گریه بچه خواهرم و عشقمو نداشتم.
دکمه های شومیزم تند تند باز کردم و بچه سُرخ شده از گریه رو به سینهم چسبوندم.
طبق اون سرچیات اینترنت سرسینهمو باریک کردم و داخل دهانش گذاشتم. شروع کرد به تندتند مک زدن.اولش قلقکم اومد ولی بعدش حس سرخوشی تموم تنم رو گرفت.
نمیدونم چقدر گذشته بود فقط با صدای مردونه عماد گونههام گل انداخت:
-اینجوری مراقب بچمی...؟
نگاهم به اون بود که ماتش بردهبود و دو قوطی شیرخشک تو پلاستیک دستش بود.با دستم سفیدی سینهم پوشوندم و لب گزیدم:
-ببخشید خیلی گریه میکرد ترسیدم اتفاقی براش بیفته....
اخم بین ابروهاش جا گرفت.خجالت میکشیدم اون همیشه منو با روسری دیدهبود حالا سینه برهنه من جلوی چشمش بود.مِنمِن کنان با گُونههای گل انداخته گفتم:
-میشه لطفا شیر خشک درست کنید...آخه...چطور بگم من اگر از دهنش بیرون بیارم بیقراری میکنه...!
بیحرف به سمت آشپزخانه رفت.چشمای بچه کمکم داشت گرم میشد که با ملایمت سینهم از دهانش بیرون کشیدم و همین که خواستم دکمههای شومیزمو ببندم بچه چشمای درشتشو باز کرد و بلندتر زیر گریه زد.
صدای خَشدارش دوباره گوشمو پر کرد:
-اون یکی سینهات بزار دهنش اگر با این سینهات اذیتی...!
نگاهم بهش افتاد که به دیوار آشپرخانه تکیه زدهبود و چشماش سرخ شدهبود میتونستم خُماری صداشو حس کنم :
-سعی کن با سینهات سرگرمش کنی تا یکم دیگه آب جوش میاد...
و با اون نگاه خُمار و تبدارش به سفیدی سینهم زل زد.خاک تو سرم یادم رفته بود اون چهل روز بود بدون نیاز سر میکرد حالا با این وضعیت من تمام نیازهاش بیدار شدهبود.
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
/channel/+DY1ACxvPVaxkMTU0
مخاطبان عزیزکانال
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️
پچ پچ هزارساله
/channel/pechpechhezarsaleh
❤️
بی گناه
/channel/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🐠
بن بست واهیلا
/channel/+wOEbmzMd5INiYjRk
🧊
منشورعشق
/channel/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
کلبه رمان های عاشقانه
/channel/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
سونای
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🍷
وصله ناجور دل
/channel/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
/channel/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
قهوه با رایحه زن
/channel/+lr2yvorU2WU3MzRk
🎷
مسیر زندگی
/channel/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
یک روز به شیدایی
/channel/+zifHrlN32FIyYTVk
💔
آناشه
/channel/+FttMneQYDEU0MmNk
🎭
روزهای سفید
/channel/+gnJ8IOwmdd45Yjdk
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
/channel/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
/channel/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
رهایی
/channel/+4s9jFl58EpgyYzE0
✨
ازطهرانتاتهران
/channel/+-ddAMSs9929iOGQ0
🍍
عاشق بی گناه
/channel/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
/channel/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
سایه های سرگردان
/channel/+QM7Vfpq1G9RiNzE0
🐠
دلبرآتش
/channel/+SXqxen_N1vI4MTU0
🍃
بیاعشق رامعنا کنیم
/channel/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دوعین
/channel/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ترفنج
/channel/+3Azy9WBF1D83ZTU0
🐝
مهرهی برنده
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
لیرا
/channel/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
/channel/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
شبیخوننیرنگ
/channel/+zON_gzksXTRhNDY8
☂
گیس طلایی
/channel/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
مضطر
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
☃️
قلبهاهرگزنمیمیرند
/channel/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
گریز
/channel/+SF0c0RYHKVqt-OUs
🌙
کاوررمان
/channel/+3qIZbz7SRk42M2Zk
💔
اقیانوس زندگی
/channel/+Hqm64uWpt6dkOTQ0
🐠
سالیز
/channel/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
🍃
ضربان
/channel/+feDAzk7KXQ84MWQ0
💍
تبار
/channel/+_YxoeeEfQss4MGVk
👑
هایش
/channel/+xAk9TVbRn5Y3NzQ0
🐠
سی سالگی
/channel/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
یاس من
/channel/+iinsh0LwOIhmNGE0
🎃
قرارنبودعاشق شیم
/channel/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
/channel/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
سارین
/channel/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
🐈
آن سوی چشمان رنگ شبت
/channel/+i-AULEBzIu9jMjNk
🎁
سارین
/channel/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
💄
عشق آسمانی
/channel/asheghaneehaim
🦚
زنگار طلا
/channel/+FJDt64LnQYpjZDQ8
🫀
بلا پرست
/channel/+FPVC4es4TEBhNWI0
❤️🩹
شادلین
/channel/+Ori4iyBlubpiNGI0
🧚
چشمآهو
/channel/+FscYk1fAp6llYzVk
🌺
عطرگریبان ماه
/channel/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦🔥
سرشار از گلایه سنگ ها
/channel/+Ijr5wTMZt0AzMDFk
☠
اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
/channel/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
✨
رمان های آنلاین
/channel/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
/channel/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
/channel/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
اغواوعشق
/channel/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
/channel/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
/channel/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
فگار
/channel/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
/channel/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
/channel/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی درپروجا
/channel/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بیجان
/channel/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
رازمبهم
/channel/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
زخم دل
/channel/+iJf8w0gY2vA0NWZk
🐠
پیوندارغوانی
/channel/+TMmbUnpBbTE2YjA0
🌊
جامانده
/channel/+EetWHACuYEA0YzA0
با عصبانیت بازوم رو کشیدم، ولی خیلی محکم دستم رو گفته بود و فشار میداد.
از بین دندون های کلید شدم گفتم:
_دستم رو ول کنم، دارم پرواز رو از دست میدم. دارم پروازم رو از دست میدم. ولم کن.
پوزخندی زد و گفت:
_چیه؟ باز میخوای بری بپری بغل اون روانشناس امنیت پرواز جونت؟ اسمش چی بود؟ آهان امیر حسین...
اخمام رو تو هم کشیدم و گفتم:
_بس کن عوضی... همه رو عین خودت ندون. اون فقط همکار منه. من مامور امنیت پروازم و باید تو اون پرواز باشم. میفهمی چی میگم؟ یادت نره با من برا چی ازدواج کردی و جو شوهر بودن نگیرتت.
بازوم رو بیشتر فشرد و گفت:
_حرف زیاد نزن، همین که گفتم از این به بعد برا منم بلیط میگیری منم باهاتون میام. هرجور شده منم عضو امنیت پرواز میکنی.
بازوم رو محکم از دستش بیرون کشیدم و با عصبانیت داد زدم:
_که بهتر جاسوسیمون رو بکنی و مدارکی که میخوای رو پیدا کنی؟ کور خوندی داریوش. طلاقمو میگیرم و مطمئن باش آرزوت رو تو دلت میذارم.
از کنارش رد شدم که برم، با شنیدن صدای شلیک گلوله و سوختن کمرم دنیا دور سرم پیچید و....
❌دختره مامور امنیت پروازه و به اجبار با پسر عمهش ازدواج میکنه، غافل از اینکه پسر عموش جاسوسه و.... ❌
#ورودافرادزیرهیجدهسالبشدتممنوعه
/channel/+24fVNpZrUr9mY2Y0
دستم رو به روی جای زخم گلوله فشردم که خون از لای انگشتام بیرون ریخت.
با چشمای اشکی و درد به زور رو به داریوش گفتم:
_من علاوه بر اینکه زنت بودم دختر داییت هم بودم. این پیوند خونی هیچ احترامی نداشت؟
پوزخندی زد و گفت:
_چی میگی بابا... من از همون اولشم بخاطر اینکه بتونم راحت تر جاسوسی بکنم باتو ازدواج کردم، هردومون اخر این ماجرا رو میدونستیم چیه.
حالاهم نوبت اون عشق عزیزت هست که بفرستمش اون دنیا...
وایی نه... داشت میرفت سمت امیرحسین.. به زور توانم رو جمع کردم و اسلحم رو از کمرم بیرون کشیدم و از پشت بهش شلیک کردم....
با افتادن داریوش چشمای منم بسته شد و خاموشی مطلق....
/channel/+24fVNpZrUr9mY2Y0
/channel/+24fVNpZrUr9mY2Y0
#پارت_واقعی_رمان
#ورودافرادزیرهیجدهسالبشدتممنوعه
#پیشنهادویژه_ادمین_ققنوس
-من مال تو نیستم! من برده ی تو نیستم!!
با نفس نفس به چشمای سرد و خونسردش نگاه میکنم.
-فعلا که هستی.
اینبار علاوه بر عجز حرص هم تو صدام آشکاره:
-نه نیستم! و عمرا هم خونهت نمیام!
سریع اسپریم رو برمیدارم و ازجام بلند میشم و به سمت در میرم. درست دو قدمی در با صداش سرجام میخکوب میشم.
-واسه من هیچ کاری نداره بهشون بگم اینجایی...
انگشتهام توهم قفل میشن. محکم.
چطور انقدر بی رحمه؟
-مطمئنا دو برابر پولم و بهم برمیگردونن...
طولی نمیکشه که صدای مثلا متفکرش بلند میشه و بیشتر رو قلبم خش میندازه.
-آه راستی! اگه من تورو بهشون بدم...یعنی باید فیلم دیشب و هم بهشون بدم؟!
/channel/+9QMKf1SgxBQzNWI0
رسما وا میرم حتی دیگه اشکهام هم نمیبارن. واسه همین...واسه همین دیشب...روم خوابیده بود!
فیلم میخواست. تا انقدر راحت تحقیرم کنه!
-مطمئنم که بخاطر لو دادنشون مثل آب خوردن فیلمو پخش میکنن...تو چی فکر میکنی؟!
دیگه کنترلم از دستم خارج میشه. آروم و سست میچرخم که نگاهم به چشمای عسلی رنگ پر غرورش میوفته.
-امیدوارم...همین بلا...سر خواهرت بیاد! شاید اون روز...بفهمی چه حالی دارم.
برمیگردم. اهمیت نمیدم به خشم وحشتناک نگاهش! چرا اهمیت بدم؟ چرا اون ذرهای به اشکهای من اهمیت نده؟
دستمو روی دستگیره میذارم و درو میکشم. اما هنوز درو کامل باز نکردم که دستی با قدرت رو در میشینه و طوری با قدرت بهش فشار وارد میکنه که صدای حاصل از کوبیده شدن در تنم و محکم تکون میده.
مات به دست بزرگش که با قدرت رو در نشسته نگاه میکنم.
عطر گس و تلخش رو زیر بینیم حس میکنم، با احساس نفسهای عمیق و داغ، حرصی و خشمگینش قالبتهی میکنم.
از ترس...درست صحنههای دیشب داره تکرار میشه. همون حس خفگی، همون احساس مرگ!
لبهای خیسش رو به گوشم میچسبونه و با نفسی عمیق که داخل گوشم فوت میکنه با خشم غرش میکنه:
-حرف گنده تر از دهنت...زیاد میزنی!
/channel/+9QMKf1SgxBQzNWI0
اون نجاتم داد! وقتی که میخواستن به عنوان برده جنسی بفروشنم، نجاتم داد. اما خودش شد بلای جونم! خودش شد عذابم! و مجبورم کرد توی خونهش زندگی کنم تا...❌❌
عاشقانهای خاص🔥
#اروتیک #جنایی
رمان شه*وت💥
#پارت۳.
بهش نزدیک شدم ...سرش هنوز پایین بود ...دستمو زیر چونش انداختمو سرشو بالا اوردم ...با اخم زل زد توی چشمام ..با عصبانیت دستمو پس زد ...
عصبانی گفتم ...
-چته ...چنان برخورد میکنی انگار به زور آوردنت ج*ده خانوم ....
+خفه شوووو...من ج*ده نیستم ...الانم آره به زور اومدم اینجا ...پس بهتره فکر اینکه بهم دست درازی کنی رو از سرت بیرون بندازی...
بلند زدم زیر خنده...زود خندمو خوردمو محکم موهاشو چنگ زدمو دنبال خودم کشیدمش...صدای جیغش کل فضا رو پر کرده بود ...
به سمت تخت بردمش محکم روی تخت انداختمش...داد زد...
+ولم کن مرتیکه ...دست از سرم بردار ...من نمیخوام باهات بخوابم ...
-خواستن تو مهم نیست ...امشب باید منو تمکین کنی ...بهتره باهام همکاری کنی تا اذیت نشی ...وگرنه بلایی سرت میارم که ارزوی مرگ کنی...
+تو رو خدا بزار برم ...خواهش میکنم ...
اما من گوشم بدهکار نبود ....شهوتم حسابی بالا زده بود....تو رابطم با نسرین هیچوقت خشن نبودم ...ولی الان احساس کردم دوس دارم خشن باشم...
روی تخت ولوش کردمو خیمه زدم روش....
#پارت_واقعی_رمان
جوین شو نبود لطف بده.
/channel/+iG8bxeIKpYRlNDU0
/channel/+iG8bxeIKpYRlNDU0
-من مال تو نیستم! من برده ی تو نیستم!!
با نفس نفس به چشمای سرد و خونسردش نگاه میکنم.
-فعلا که هستی.
اینبار علاوه بر عجز حرص هم تو صدام آشکاره:
-نه نیستم! و عمرا هم خونهت نمیام!
سریع اسپریم رو برمیدارم و ازجام بلند میشم و به سمت در میرم. درست دو قدمی در با صداش سرجام میخکوب میشم.
-واسه من هیچ کاری نداره بهشون بگم اینجایی...
انگشتهام توهم قفل میشن. محکم.
چطور انقدر بی رحمه؟
-مطمئنا دو برابر پولم و بهم برمیگردونن...
طولی نمیکشه که صدای مثلا متفکرش بلند میشه و بیشتر رو قلبم خش میندازه.
-آه راستی! اگه من تورو بهشون بدم...یعنی باید فیلم دیشب و هم بهشون بدم؟!
/channel/+9QMKf1SgxBQzNWI0
رسما وا میرم حتی دیگه اشکهام هم نمیبارن. واسه همین...واسه همین دیشب...روم خوابیده بود!
فیلم میخواست. تا انقدر راحت تحقیرم کنه!
-مطمئنم که بخاطر لو دادنشون مثل آب خوردن فیلمو پخش میکنن...تو چی فکر میکنی؟!
دیگه کنترلم از دستم خارج میشه. آروم و سست میچرخم که نگاهم به چشمای عسلی رنگ پر غرورش میوفته.
-امیدوارم...همین بلا...سر خواهرت بیاد! شاید اون روز...بفهمی چه حالی دارم.
برمیگردم. اهمیت نمیدم به خشم وحشتناک نگاهش! چرا اهمیت بدم؟ چرا اون ذرهای به اشکهای من اهمیت نده؟
دستمو روی دستگیره میذارم و درو میکشم. اما هنوز درو کامل باز نکردم که دستی با قدرت رو در میشینه و طوری با قدرت بهش فشار وارد میکنه که صدای حاصل از کوبیده شدن در تنم و محکم تکون میده.
مات به دست بزرگش که با قدرت رو در نشسته نگاه میکنم.
عطر گس و تلخش رو زیر بینیم حس میکنم، با احساس نفسهای عمیق و داغ، حرصی و خشمگینش قالبتهی میکنم.
از ترس...درست صحنههای دیشب داره تکرار میشه. همون حس خفگی، همون احساس مرگ!
لبهای خیسش رو به گوشم میچسبونه و با نفسی عمیق که داخل گوشم فوت میکنه با خشم غرش میکنه:
-حرف گنده تر از دهنت...زیاد میزنی!
/channel/+9QMKf1SgxBQzNWI0
اون نجاتم داد! وقتی که میخواستن به عنوان برده جنسی بفروشنم، نجاتم داد. اما خودش شد بلای جونم! خودش شد عذابم! و مجبورم کرد توی خونهش زندگی کنم تا...❌❌
عاشقانهای خاص🔥
#اروتیک #جنایی
-چشماتو ببند بیبی... یه سوپرایز برات دارم.
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0
لحنش ترسناک بود...
اما لحنِ خش داری که بوی خون میاد.
-میلاد؟؟ داری میترسونیم ها؟؟
نیشخندی میزند و پارچه را آرام روی صورتم میکشد
-یادته گفته بودی دیروز یکی جلوتو گرفت... میخواست رو صورتِ ماهت اسید بریزه؟
اخمانم درهم میشود...
میخواهم چشم بند را باز کنم که ادامه میدهد:
-میتونی چشماتو باز کنی بیب... سوپرایز امادهس
با دستانی لرز گرفته پارچه را کنار میزنم. چشمانم مات فرد روبهرویم میشود...
همانی که با بتریِ اسید بخاطر ویزیت همسرش تهدیدم کرده بود اما...
-چ...چیکار کردی... چیکار کردی میلاد؟ این...
صورت مرد به کل سوخته بود...
دست و پاهایش...
-کاریو که باید همون دیشب انجام میدادم...
لبخندش وهم آور ست...
همان لبخندی که بوی تعفن خون میداد
-برات نقاشیش کردم عسلِ میلاد... با اسید نقاشیش کردم.
دیوانه بود بیشک...
همان دیوانهای که ابراز علاقهاش رمانتیک بود و بوسههایش آتشین...
-نترسی ها خانم دُکی... با دو سه بار عمل خوب میشه ولی...
از کنار مرد رد میشود و با قدمهایی محکم جلو میآید
-ولی یاد میگیره تو خیابون با یه لیدی چجوری رفتار کنه... وگرنه دفعهی بعدی... خونشه که توی اسید حل میشه😱😶🌫
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0
میلاد مرد روانی که به جرم قتل خانوادش دستگیر و توی تیمارستان بستری میشه.
مردی خشن و دیوانه که کشتن براش آب خوردنه اما...
نه کشتن هرکس... اونم وقتی با چشمای براق از اشک خیرهش میشه و میخواد که کاریش نداشته باشه...
_بچه ی منو سقط کردی بی همه چیز؟ارههههه؟!
با گریه قدمی عقب رفتم.
_ک...کبیر... بخدا اونطور که فکر میکنی نیست!
کبیر نعره کشید.
_چطوری نیستتتت! خودم اون مدارک و دیدم لعنتییی... تو... توعه بی همه چیز بچه ای که از من حامله بودی و سقط کردیییی...
با ترس و گریه نالیدم.
_کبیر... بخدا بهت توضیح میدم... توروخدا بهم گوش کن عزیزم...
کبیر خون جلوی چشماش و گرفته بود.
فاصلخ بینمون و پر کرد و محکم بازوم و چسبید.
_به روزگار سیاه می نشونمت!.
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید.
این مرد خودخواه حتی اجازه دفاع هم بهم نمیداد.
_یادت رفته تو یه کلفت بیشتر نیستی؟!
بغض کرده سری تکون دادم که نعره کشید.
_پس چرا همچین گوهی خوردی کلفتتت!
از این همه تحقیر داغون شدم.
با سیلی ای که زد، روی زمین پرت شدم.
درد بدی تو لگنم پیچید و زیر دلم تیر کشید.
با باز کردن کمربندش نفس تو سینه حبس شد.
خیلی نامرد بود این مرد...
که حتی اجازه نداد بگم که بچه رو سقط نکردم...
که هنوز بچه این مرد خودخواه و حامله ام...
با برخورد اولین ضربه کمربند به کمرم جیغی کشیدم.
_نزن نامرد بچممممم...
کبیر ناباور چی ای گفت.
_ب...چم گفتی؟!
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید.
با حس خیسی خون بین پاهام، ترسیده دستم و روی شکمم گذاشتم و با گریه نالیدم..
_خدایا بچممم...
/channel/+-QmzL3LJpYE2NWQ0
/channel/+-QmzL3LJpYE2NWQ0
/channel/+-QmzL3LJpYE2NWQ0
کبیر مرد پولدار و خشنی که عاشق خدمتکار عمارت شون میشه و مخفیانه باهاش رابطه داره و بعد مدتی دختره ازش حامله میشه و یه روز یه نفر به دروغ بهش میگه دختره بچه رو سقط کرده و اونم وحشیانه اونو کتک میزنه و....😭🔥🔥
/channel/+-QmzL3LJpYE2NWQ0
#بزرگسال #عاشقانه #خدمتکاری
- لبامو ببوس تا به همه ثابت بشه نامزدتم رئیس!🔞❌
/channel/+d_zHfjzNy8U2Y2U8
نگاه خریدارانه شرکای عرب روی من باعث شده بود فکر کنن بین من و اون چیزی نیست....
- دختر جون من چشم اون سگ صفتای شغال رو در میارم اگه بخوان نگاهت کنن!
چشمهاش قرمز شده بود و رگ غیرتش باد کرده بود، نیلی نبودم امشب دیونش نکنم، پوزخندی زدم و لبم رو روی گوشش کشیدم:
- ولی از حق نگذریم عبدالرحمان خیلی ازت سرتره ها!
با خشم چنگی به کمر لختم زد و سرشو نزدیکه گوشم اورد:
- نمیخوام امشب بلایی سرِ نامزد قلابیم بیارم پس آروم بگیر!
از عمد خنده ی نازی کردم و جام شراب رو سمته عبدالرحمان گرفتم:
- باعث افتخار بود آشنایی با شما بانوی زیبا!
همینکه خواستم تشکر کنم گرمای دست امیر رو داخله...
/channel/+d_zHfjzNy8U2Y2U8
#اروتیک_ممنوعه🔥
-من مال تو نیستم! من برده ی تو نیستم!!
با نفس نفس به چشمای سرد و خونسردش نگاه میکنم.
-فعلا که هستی.
اینبار علاوه بر عجز حرص هم تو صدام آشکاره:
-نه نیستم! و عمرا هم خونهت نمیام!
سریع اسپریم رو برمیدارم و ازجام بلند میشم و به سمت در میرم. درست دو قدمی در با صداش سرجام میخکوب میشم.
-واسه من هیچ کاری نداره بهشون بگم اینجایی...
انگشتهام توهم قفل میشن. محکم.
چطور انقدر بی رحمه؟
-مطمئنا دو برابر پولم و بهم برمیگردونن...
طولی نمیکشه که صدای مثلا متفکرش بلند میشه و بیشتر رو قلبم خش میندازه.
-آه راستی! اگه من تورو بهشون بدم...یعنی باید فیلم دیشب و هم بهشون بدم؟!
/channel/+9QMKf1SgxBQzNWI0
رسما وا میرم حتی دیگه اشکهام هم نمیبارن. واسه همین...واسه همین دیشب...روم خوابیده بود!
فیلم میخواست. تا انقدر راحت تحقیرم کنه!
-مطمئنم که بخاطر لو دادنشون مثل آب خوردن فیلمو پخش میکنن...تو چی فکر میکنی؟!
دیگه کنترلم از دستم خارج میشه. آروم و سست میچرخم که نگاهم به چشمای عسلی رنگ پر غرورش میوفته.
-امیدوارم...همین بلا...سر خواهرت بیاد! شاید اون روز...بفهمی چه حالی دارم.
برمیگردم. اهمیت نمیدم به خشم وحشتناک نگاهش! چرا اهمیت بدم؟ چرا اون ذرهای به اشکهای من اهمیت نده؟
دستمو روی دستگیره میذارم و درو میکشم. اما هنوز درو کامل باز نکردم که دستی با قدرت رو در میشینه و طوری با قدرت بهش فشار وارد میکنه که صدای حاصل از کوبیده شدن در تنم و محکم تکون میده.
مات به دست بزرگش که با قدرت رو در نشسته نگاه میکنم.
عطر گس و تلخش رو زیر بینیم حس میکنم، با احساس نفسهای عمیق و داغ، حرصی و خشمگینش قالبتهی میکنم.
از ترس...درست صحنههای دیشب داره تکرار میشه. همون حس خفگی، همون احساس مرگ!
لبهای خیسش رو به گوشم میچسبونه و با نفسی عمیق که داخل گوشم فوت میکنه با خشم غرش میکنه:
-حرف گنده تر از دهنت...زیاد میزنی!
/channel/+9QMKf1SgxBQzNWI0
اون نجاتم داد! وقتی که میخواستن به عنوان برده جنسی بفروشنم، نجاتم داد. اما خودش شد بلای جونم! خودش شد عذابم! و مجبورم کرد توی خونهش زندگی کنم تا...❌❌
عاشقانهای خاص🔥
#اروتیک #جنایی
لیستی از برترین رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️
🍓شوهرم جلوی چشمم با دوست دخترش....
🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست
🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🍒عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.
🥥دوست داشتنش ساده نیست
🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🍉عشق تا بینهایت
🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید
🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتیگیرِ شیطون!
🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..
🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!
🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !
🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
🥝انتقام گذشتهای که هرگز فراموش نمیشد.
🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...
🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🍋🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم
🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...
🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود
🫐من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...
🥭دختر بیوه بعد مرگ شوهرش میفهمه که شوهرش...
🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🍎عشقم بهم خیانت کرد
🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
رمانش رو خیلی درخواست داده بودید
سریع جویین شید دیگه نمیزارم❌
بخشی از رمان👇
لبخند شیطانی زد و بلند شد،قد بلندی داشت وهیکلی بود
امد نزدیکم وگفت:باشه استخدامی،اما شرط داره
با تعجب نگاهش کردم و با لکند گفتم: چ..چه ش...شرطی
_باید صیغم شی،در مقابلش می تونی اینجا بمونی و هم کار کنی هم زندگی
تنم لرزید...عرق سردی رو روی کمرم حس کردم صیغه می شدم؟؟
من رو چی فرض کرده بود!؟
عصبانی بودم،از خودم،از این دنیا از این زندگی لعنتیم...
غریدم: فکر کردی کی هستی؟ چون مال ومنال داری خیلی آدمی؟ تو شرف نداری، کثافت بی ناموس
این رو گفتم ولی...
/channel/+f874eBmM975kY2Rk
/channel/+f874eBmM975kY2Rk
دختری که بخاطر یه سرپناه مجبور میشه صیغه مردی بشه که اصلا هیچ ملایمتی توی کارش نداره...❤️🔥🥺
ولی تلما بی اهمیت بازوش از
دست بیبی درآورد و روبه صورت اورهان
داد زد :
-میخوام از پسرش واسش بگم ......
روبه اورهان غرید و جیغ زد :
- حالا ازم چی میخوایی ؟
صدای باز شدن در اومد برنگشته هم میدونست کی وارد شده .
ایوب باصدای پر از خشم گفت :
- چه خبره اینجا؟
تلما بی اهمیت روبه اورهان خان درحالی که صداش اوج میگرفت گفت :
- بهم بگو چطور وجدانت راضی میکنی که اینجوری باشی ؟؟؟
بعد دست دراز کرد یقهی اورهان گرفت
کشید با گریه داد زد:
- اورهان خان زندگیمون برگردون ....
برگردون .....
من بابام میخوام .....
من خانواده ام میخوام ....
هنوز حرفش کامل نشده بوده که
بازوش یهو کشیده شد ، از پشت حلقهی اشک صورت سرخ از خشم و غضب ایوب روبه رو شد که به سمت بیرون میبردش؛
تمام وجودش ترس گرفته بود هرچی میخواست وایسته حریف زور ایوب نمیشد با مشت به دست ایوب میزد تا ولش کنه ولی اون بیشتر بازوش فشار میداد و دنبال خودش میکشوند.
/channel/+I4N0kcjfg-k3YTY0
/channel/+I4N0kcjfg-k3YTY0
/channel/+I4N0kcjfg-k3YTY0
/channel/+I4N0kcjfg-k3YTY0
/channel/+I4N0kcjfg-k3YTY0
/channel/+I4N0kcjfg-k3YTY0
/channel/+I4N0kcjfg-k3YTY0
/channel/+I4N0kcjfg-k3YTY0
/channel/+I4N0kcjfg-k3YTY0
#پارت_واقعی
- دختره دندهش شکسته آقا... تو زیرزمین کشتی، یخ میزنه از سرما!
مَرد همانطور که تکیه داده به نردهها در عرشه ایستاده، خونسرد به سیگارش پک میزند اما قلبش تیر میکشد و به #کرهای میگوید:
- نترس... سگجونتر از این حرفهاست!
و با اخم هشدار میدهد:
- تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکن!
دستیارش سریع با یک عذرخواهی دور میشود و قلب هارو از فکر دخترک زخمی آرام نمیگیرد. دقیقهها همان جا میماند و تلاش میکند بیتفاوت باشد اما در آخر، عصبی سیگارش را در دریا پرت میکند و سمت زیرزمین میرود.
بلافاصله با ورودش، جسم ظریفی را جمع شده در خودش گوشهی زیرزمین میبیند. زیرزمینی که نم دارد و به حد مرگ، سرد است! و دخترک، تنها یک تیشرت و شلوار نازک به تن دارد...
حضورش را حس میکند که پلکهای سنگینش را به سختی از هم فاصله میدهد و لب میزند:
- ا... اومدی!
نیشخند هارو، قلبش را میشکند...
- فکر نمیکردم #طاقت بیاری!
دخترک دست ستون تنش میکند و به سختی نیمخیز میشود. نفسش لحظهای از درد دندهی شکستهاش بند میآید.
- تو رو خدا... تو رو خدا منو برگردون تهران! مامانم... مامانم دق میکنه!
هارو روی یک زانو مقابلش مینشیند. صورت دخترک، رنگ گچ است! کت از تن درمیآورد و روی شانههای نحیف او میاندازد و بعد، انگشت اشارهاش را زیر چانهی او میاندازد و سرش را به ضرب بالا میکشد و با آن لهجهی غلیظش به سختی فارسی صحبت میکند:
- مامان من هم دِگ (دق) کرد! پدرم همینطور اون رو از تهران برد... من سالها اجیت (اذیت) شدن مادرم رو دیدم. کی براش مهم بود؟
نفس با ناراحتی هق میزند و هارو فریاد میکشد:
- کی؟ چرا هیچکس مادرم رو ندید؟ چرا پدرم تماشا کرد که اون جره جره (ذره ذره) میمیره؟
کرهایها در زبانشان "ز" ندارند... نفس همیشه از فارسی حرف زدنِ بانمکش لبخند میزد. در آن حال اما حتی جانِ لبخند زدن نداشت:
- تو... تو مثل پدرت نشو! تو واسه بد شدن، زیادی خوبی...
فک هارو محکم قفل میشود و از میان دندانهای کلید شدهاش میغرد:
- نه... من خوب نیستم! تو از اولش هم من رو اشتباه شناختی.
دخترک باور نمیکند که تمام آن حرفها و ناز کشیدنها، دروغ بود... که پشت چهرهی مهربان هارو، چنین مرد بیرحمی زندگی میکرد!
هارو بلند میشود و هنوز چند قدمی بیشتر برنداشته که صدای شکستن چیزی متوقفش میکند. وحشتزده سمت دخترک میچرخد و با دیدن تکهای شکسته از لیوان در دستش، فریاد میزند:
- چه #غلطی میکنی؟
نفس شیشه را روی رگش میگذارد و اشک میریزد:
- منو برگردون تهران...
هارو با خشم و نگرانی نگاهش میکند:
- نَپَس! (نفس...) من حتی جسدت رو برنمیگردونم تهران! بجارش (بذارش) کنار...
اسمش را با آن لهجهی همیشگی صدا میزند و نفس میان گریه میخندد:
- دلم واسه حرف زدنت تنگ میشه نامرد! کاش... کاش رابطهمون همیشه در حد یه مترجم و... مترجم و توریست باقی میموند!
میگوید و شیشه را عمیق روی #رگش میکشد و فریاد هارو با خونی که بیرون میزند همزمان میشود...
- نَپَس!
/channel/+TFStz7bMb2wzYWJk
/channel/+TFStz7bMb2wzYWJk
/channel/+TFStz7bMb2wzYWJk
پسره دورگه ایرانی کرهایه🥹😎🇰🇷
دختره و دوستاش شبو تو خونهی چندتا پسر مجرد میمونن ، حالا این رفته دم اتاق کشیک بده که وقت خواب پسرا سراغشون نیان 😂 اونم کجا
درست بغل نرده های راهپله 😂
سم خالص😂
#پارت400
-هی ، آوا
دختر بیدار شو چقدر خوابت سنگینه
_ بیخیال داداش ، این بیدار بشو نیس
خودت ببرش تو یکی از این اتاقا
_ نچ بعد میبینه جابجا شده فک میکنه حالا چیکارش کردیمه
باز یکی تکونم داد و صدام زد
خواب و بیدار گفتم : هوممم
_ دختر پاشو ، هی میگه هوم
پاشو دیگه
با جمله ی ضربتی آخر انگار بهم شک صد ولتی وصل کردن و من مثل فنر از خواب پریدم
به سرعت نور چاقویی که توی دستم بود رو بالا بردم که مثلا توی شکم اونی که میخواد بهم تجاوز کنه فرو کنم تا دل و رودهشو سفره کنم
ولی یه نفر سریع مچ دستمو چسبید
_ هی هی هی مواظب باش
چاقو دستته
با بهت به صاحب دست نگاه کردم
باز پدرام شارلاتان بود
خواب آلود و آشفته گفتم : چی میخوای تو ، نمیزاری یه خواب قشنگ ببینم
تو خونه ی من چیکار میکنی اصلا؟
ازت شکایت میکنم جنایتکار دزد احمق ، بگیرم لت و پارش کنم بخدا
صورتش سرخ بود که حالا سرخ تر شد
با عجز چشممو مالیدم و به دور برم نگاهی انداختم
تازه فهمیدم چیشده و کجام
اوه اوه
من سر کشیک و اونم توی این موقعیت خطرناک خوابم برده
جایی که نشسته بودم ریسک پذیر ترین جای خواب عمرم بود
قشنگ نشسته بودم کنار نرده ها و پاهامو از بین شیار هاشون رد کرده و آویزون رها کردم ، اونم درحالیکه فاصله ی بین دوتا نرده اونقدری بود که من میتونستم نه فقط پامو بلکه کل تنمو ازش عبور بدم
حقیقتا دل و جرعتم به دل و جرعت ببر گفته زرتی
صدای پدرام منو به خودم آورد
_ واس چی گرفتی اینجا خوابیدی بچه ؟
نمیگی یهو از نرده ها افتادی پایین
چاقو هم گرفته دستش ..
مگه میخوای لولوخورخوره بگیری تو ؟
چاقو رو از دستم گرفت و من خواب آلود نگاهش کردم
گفت : بلند شو برو پیش دوستات بخواب
خواست دستمو بکشه که مقاومت کردم و گفتم : نه ، برگردم نمیزارن بخوابم
چون نوبت کشیک منه
-کشیک ؟
سرم رو بلند کردم و آراد و سپهر رو هم دیدم
پدرام خندون گفت : بلند شو چرت نگو
مگه هیولا دور ورتونه که کشیک میدین ؟
با خستگی گفتم : آره .. شما دیگه
پدرام : وا
دستت درد نکنه
تو خونه ی خودمون بهمون میگی هیولا ، یه چیزی بهت میگما آوا
با غیظ و خستگی گفتم : برو اینو به دخترا بگو
از نظر من هیولا نیستین که ، از نظر من فقط شامپانزه این .. کسی هم از شامپانزه نمیترسه
سپهر : روتو برم دختر
آراد خنثی گفت : به خدا که از بچه سال ، بچه سال ترن
سپهر: یه پستونک کم دارن فقط
گیج و منگ گفتم : لازم نیست داریم خودمون
پدرام : چیو؟
خواب و بیدار لب میزنم : پستونو
با «چی» محکمی که دوباره این پدرام گور به گور شده پرسید پلکم پرید و با چند بار پلک زدن به ابروهای بالا رفته ش نگاه کردم
دقیقا چی گفته بودم ؟
من : ها ؟
پدرام : یه چیزی گفتی
به خودم اشاره کردم : منو میگی ؟
_ آره
اخمی از خستگی کردم و گفتم: چمیدونم بابا توهم حوصله داریا
رو میگیرم و صدای آراد رو میشنوم : کی باید با اینا سر و کله بزنه اوس کریم
اهمیتی به حرفش ندادم چون پیشونیمو روی نرده قرار داده بودم و مجددا در شرف چرت زدن بودم
باز یکی تکونم داد و من هومی گفتم
اینو درحالی که میخواستم بگیرم بخوابم گفتم
پدرام : پاشو گمشو تو اتاق آوا
من : خودت گمشو
پدرام : من گمشم پیش دوستات چیکار ؟
من : فردا جوابتو میدم
هوفی کشید و احساس کردم سرپا شد
چشم بسته زمزمه هاشون رو شنیدم
سپهر : از این بالا بیفته واسمون دردسر میشه
ببرش تو اتاق
عجب گیری کردیما
پدرام: اصلا میبندمش به نرده ها
آراد : مگه سگه که قلادش کنی ؟
سپهر : قلاده اینا رو نمیگیره داداش
خدا ازشون عاصیه به قران
آراد : واستاده مارو نگاه میکنه
به زور ببرش خب
پدرام : ببرم ؟
آراد : آره
صدای پا که به گوشم رسید فهمیدم رفتن .. البته هنوز از رفتن پدرام مطمئن نبودم اما بیاین خوش بین باشیم و روی رفتن اون هم حساب باز کنیم و بخوابیم
تا اومدم دل بدم به خواب صدای پدرام پارازیت انداخت
پدرام : آوا ؟
بیحوصله هومی کردم
پدرام : من میدونم تو دلت میخواد یکی کولت کنه
نه ؟
ولی کور خوندی ، به خوابت ببینی کولت کنم
توجهی نکردم
چند بار بگم ، توی چرتم دیگه
چند لحظه سکوت برقرار بود و داشتم به خواب عمیق میرفتم
یک
دو
سه
یهو دستم کشیده شد و وحشت زده جیغی کشیدم
/channel/+8CglPAfJYpo1Njhk
الان خلاصه پنجتا پارت رو خوندی 😂
ته #پارت400 رو یه نگاهی بنداز مطمئن شی😂
آقا اینجا یه اکیپ دختر داریم که دیوار راست رو بالا میرن
قشنگ عین پاندا و پنج آتشین میمونن
و یه اکیپ پسر هم داریم هرکدوم با یه ویژگی خاص
فکر کن قراره این دوتا اکیپ باهم متحد بشن دماغ چندتا مافیا رو به خاک بمالن😂
دیگه بقیهشو باید حدس بزنی
_من و اصلان بهم نزدیک شدیم
/channel/+mLAN7vFFVlxiNjM8
نرگس با بهت نگاهم کرد
_یعنی چقدر؟
چشمکی حواله اش کردم
_خیلی
نرگس با دهانی باز و چشمانی متعجب دست هایش را روی شانه هایم گذاشت
_تو مغزت تاب برداشته مرسده ؟ مگه نمیدونی اصلان یکی دو روز دیگه داره برای همیشه میره؟ اونوقت تو با این وضعیتت چه خاکی قراره تو سرت بریزی؟
/channel/+mLAN7vFFVlxiNjM8
من مرسده حکمت دلباخته یک سرهنگ عالی رتبه ساواک شدم که ازدواج ما با هم با مخالفت شدید خانواده او همراه شد ، با بیرون ریختن مردم او مجبور به مهاجرت شد و من ناچار به ماندن …
برای خواندن ادامه ماجرا
👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
/channel/+mLAN7vFFVlxiNjM8
🔞جذابترین مرد دانشگاه میخواست ازم انتقام بگیره❤️🔥
#ممنوعه #نفرتوانتقام
پارت واقعی💯
#part70
کنارش رفتم و پرسیدم: «پارتنر میخوای؟»
سریع چرخید. شوکه شده بود.
«این عادلانه نیست. تو دو برابر منی.»
نیشخند زدم. «داری میگی من چاقم؟»
«بامزه.» متوجه نبود که چقدر در معرض خطر قرار داشت.
به اطراف نگاه کرد. ما تنها افرادی بودیم که تنها بودیم.
«فکر کنم با من گیر افتادی.» با وحشت آب دهنش و قورت داد.
لبهام رو به گوشش چسبوندم. تمام بدنش از ترس #میلرزید. جثهاش این دختر خیلی کوچیک بود. تحریک شدم.
«بذار برات واضح توضیح بدم، چون به نظر میرسه که هنوز متوجه نشدی. توی این گوشه دنیا تنهایی. اینجا خاک زیر پای همهای. برای هیچکس هیچ ارزشی نداری. شرط میبندم اگه همین الان بخوام میتونم هر کاری باهات بکنم و حتی یک نفرم جلوم و نمیگیره. مهم نیست تو چقدر فریاد بزنی. میخوای خلاف اینو ثابت کنی؟»
تهدیدم باعث شد به طرز رقت انگیزی تلاش کنه من رو کنار بزنه اما تنها کاری که انجام داد این بود که خودش رو به بدنم فشار داد.
پوزخند زدم.
بعد یکدفعه سرش رو چرخوند و بعد محکم به سرم کوبید. #لبهاش روی گردنم بود. نفس گرمش به پوستم برخورد کرد.
برای یک لحظه فکر کردم که میخواد من رو ببوسه اما به جای لبهای نرمش، #دندونهاش نصیبم شد.
منو گاز گرفت. این یه گاز کوچیک نبود، خیلی محکم این کارو کرد.
پدر این دختر زندگی من و خانوادم و نابود کرده بود و حالا وقت انتقام بود و این دانشگاه قلمروی من بود و میتونستم هر جوری که میخوام ازش انتقام بگیرم.
/channel/+B530UQTPK000ZWQ0
/channel/+B530UQTPK000ZWQ0
#پارت89
دستش رو روی گلوم گذاشته بود و فشار میداد، صدای داد و فریاد همکارا از بیرون اتاق میومد که التماسش میکرد در رو باز کنه. ولی اون با چشمایی وحشی زول زده بود به چشمای اشکی من و گلوم رو فشار میداد.
از بین دندون های کلید شدش فریاد زد:
_میدونی چرا پدر و مادرم رو کشتم؟ چون از همون بچگیم داشتن بهم تعرض میکردن، روحم و جسمم رو به سلاخی کشده بودن. میدونی یه جوون 18ساله از پدر و مادرش سر هیچ چیزی بیدلیل کتک بخوره یعنی چی؟
میدونی داغ گذاشتن رو بدنت بخاطر اینکه دیر غذام رو تموم کردم یعنی چی؟
من مردم... اونا من رو کشستن... و منم دقیقا کاری رو کردم که باید خیلی وقت پیش میکردم...
باید زنده زنده اونارو میسوزوندم تا دردی که مغز استخونم رو سوزونده رو بفهمن.
اونا هیچ وقت پدر و مادر نبودن. دوتا حیوون وحشی در پوست انسان بودن، همین.
به زور دستام رو بلند کردم و روی سینش کشیدم، دستام رو دورش حلقه کردم و به کمرش کشیدم و گفتم:
_بذار مرحم دردات بشم، قول میدم همشون رو از ذهنت پاک کنم. خواهش میکنم... بیا از اول شروع کنیم.
با دیدن چشماش که حالتش عوض شد دل خونم رو به دریا زدم و لبام رو رو لباش گذاشتم....
/channel/+3Ye-6zn42gkxNWU0
/channel/+3Ye-6zn42gkxNWU0
/channel/+3Ye-6zn42gkxNWU0
❌این رمان به دلیل داشتن صحنه هایی ممکن است برای همه مناسب نباشد. ❌
#پیشنهادویژه_ادمین_ققنوس
#ورودافرادزیرهیجدهسالبشدتممنوعه
#پارت_واقعی_رمان
دکتر روانشناسی که با قبول پرونده ای زندگیش رو زیر رو رو میکنه....
پاشا مرد دو رگه ایرانی و عرب!
پاشا شیخ طایفه عرب و رئیس مافیای عربستان
کسی که با وجود مشکلات جنسی و بیماریش تختش پر از دخترای رنگارنگی که نمیتونن راضیش کنن...❌🔞
اما با سفرش به کردستان و دیدن اون دختر رقصنده افسونش میشه و سعی میکنه اونو به دست بیاره اما اون دختر ملقب به افسونگر عشق جوری شیخ و از خود بیخود میکنه که....
کاتالوگ دختر ها را جلوم گذاشت که با دیدن اون دختر گفتم
_اینو میخوام
به چشمان مشکی براقش که پر از شرارت بود خیره شدم
_طول میکشه آوردنش
_تا آخر این هفته رو تختم باشه
_اما شیخ
_میخوامش سام😈
/channel/+4thAhNpn-z1iZjU0
_شیخ میخوادت افسون🔞
لبامو غنچه کردم
_من نمیخوامش
_برای یک شب سی میلیارد تومان کمه؟؟
_وقتی هرکس زیرش بوده سالم بیرون نیومده پنجاه میلیاردم کمه🔞
_اون بیخیالش نمیشه دم در منتظرت
_گورپدرش مرتیکه ایکبیری منحرف
ناگهان با صدای در به عقب برگشتم که شیخ و دیدم
_اولین کسی هستی که بهم میگی زشت حیاتی
دختره رو...😈🚷
/channel/+4thAhNpn-z1iZjU0
/channel/+4thAhNpn-z1iZjU0
شیخ دورگه ایرانی عرب که رئیس مافیای خاورمیانه است ،دخترک رقاص ایرانی و گیر میندازه و مجبورش میکنه....🚷
داشتم با مونس زندگیمو می کردم.
عاشقش بودم.
عاشق موهای حناییش و اون لبخند قشنگش.
رشت مامن امن ما بود. خونه ی قشنگمون پر از عشق و بوسه و مهر بود.
اما یکهو همه چیز آوار شد. به منتهمت زدند.
من متهم به رابطه ی نامشروع با دختر عموم شدم که ازش متنفرم.
و طبق سنت خانواده ام ؛ مجبور شدم که دختر عموم رو عقد کنم.
حالا مونس رهام کرده و زندگیم جهنمه.
تنها راهی که میتونم باهاش بی گناهیم رو ثابت کنم و مونس رو برگردونم؛ اعتراف گرفتن از دختر عموم هست و برای اینکار باید ادای عاشقا رو در بیارم و ....
من کیان داریوش هستم.مردی که بابت یه تهمت عشقشو از دست داده
/channel/+LbWKSubBDWZhNDZk