online_romans | Unsorted

Telegram-канал online_romans - رمان های آنلاین

13467

کانال اصلی رمان های تکمیل شده : @romansarairani 🔊درخواست لینک رمان آنلاین 👇 https://telegram.me/harfbemanbot?start=MTE1NDM0MDEx

Subscribe to a channel

رمان های آنلاین

موبایل زنگ خورد و اسم رهام بالای صفحه ظاهر شد !
نه عزیزم جواب نمیدم تا یاد بگیری گوشی رو ،روی من قطع نکنی .
آیکون قرمز رنگ رو زدم و رد تماس دادم ،
حالت هواپیما رو روشن کردم و به فیلمبرداریم ادامه دادم .

+میتوانم روی این صندلی بنشینم؟!
_آره ، بشین ازت عکس بگیرم .
+سیدتی؟!
+خانوم؟!

نگاهی به نگهبان انداختم که تلفنش رو جلوی روم گرفت و با اخم خیره من شد !
ازش گرفتم و روی گوشم نگه داشتم ، الو کردم :
_کدوم گوری رفتی ؟؟؟
+تو گورستانم ، دارم دنبال یه گور خالی می گردم .

_آرامم
+جانم عزیزم ،جانم ؟؟
_کجایی؟؟
+آفرین حالا شد ، هر وقت تونستی خوب حرف بزنی
مثل الان میتونم جوابت رو بدم ، اینا رو دیگه خودت یادم دادی .

_من تو رو...
+نه
اشتباه نکن از راه دور فقط میتونی خودارضایی کنی .

_قرار نبود من کاری رو سرت پیاده کنم فقط میخواستم بگم آدمت میکنم که تو فکرت یه جای دیگه بود ، در ضمن اینجا بهتر از تو هم هست .

کم نیاوردم و با نیشخندی گفتم:
+اووووف خوبه یادم انداختی رُهی جونم
یه پسرایی اینجا ریخته نگم آدم جون میده زیر...

_ادامه بدی خودتو مرده حساب کن .
+از اونجایی که نمیتونی کاری بکنی ادامه میدم و میگم ....زیرشون آه و ناله کنی .

+خفه شووووو .....
توجه ای به نعره کشیدنش نکردم و با لبخند ژکوندی گوشی رو به نگهبان دادم :
_کارت داره .

کنجکاو به من نگاه کرد و بعد موبایل رو کنار گوشش گذاشت ، نمیدونم چیشد که با اولین کلامش ، چشماش رو بست و موبایل رو از خودش جدا کرد ....
/channel/+7mDoUM5fm6VlMGVk
‍/channel/+7mDoUM5fm6VlMGVk

Читать полностью…

رمان های آنلاین

_میگن در به در دنبال زن و بچه اشه!

_وای اره،شنیدم بیست نفر و فرستاده تا شهر دختره برن،خبرا از اصفهان میاد اینجا.

خشکم زد...اصفهان؟

نا باور به آن دو زن نگاه کردم...مشخص بود کارکن آن شرکت اند.

با تنی لرزان ایستادم:

_اما انگار اصفهانم نبوده،گفته پدر محافظا رو در میاره. آریا خیلی عصبیه.

امیر؟تنم را برگرداندم اما...با او سینه به سینه شدم.

ناباور نگاهم کرد و لب زد:

_رویا...

#کپی_حرام_است.
/channel/+lDShpmSVVxIwOGY0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

آرزو میکنم امسال برات سال «آخیش» باشه، سال آخیش دیدی شد… ارزو میکنم سال رسیدن باشه، به هدفت، به ارزوت، به یار… ارزو میکنم اشک شادی رو تجربه کنی و تنها دردت از محکم بغل کردن معشوق باشه. ارزو میکنم شادی و ازادی برگرده به خونه‌ هامون و ديگه هیچوقت نره.
نوروز بمانید که ایام شمایید🌼🌼

Читать полностью…

رمان های آنلاین

مامانمو‌ صیغه کرده بود.
مادر یه پسر #سگ‌غیرتی و پایین شهری‌و که واسه پاک موندن مادرش هرکاری می‌کرد‌و صیغه کرده بود.

رفتم کارخونه‌اش تا حسابشو‌ بذارم کف دستش و بهش نشون بدم باکی طرفه ولی دیدن اون آهوی گریز‌پا و لعنتی‌،به کل منصرفم کرد.

تصمیم گرفتم بجای به قتل رسوندن باباش.. خودشو با بی‌شرفی تمام تیکه‌پار‌کنم.
کردم..
با بی‌شرفی تمام تیکه‌پارش کردم ولی آخرش کسی که مثل سگ‌پا‌سوخته عاشقش شد، خود منِ سگ پدر و بی‌اعصاب بودم که حاضر بود واسه خاطرش دنیارو بهم بریزه.

#خلاصه‌
#غیرتی
#پایین‌شهری

/channel/+MLWHLhmvT41lM2I0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

_"تبریک می‌گم! شما متهم به قتل شدید!"

بله… این دقیقاً همون جمله‌ای بود که یه صبحِ قشنگ، وقتی هنوز تو شوکِ اتفاقات شب قبل بودم، بهم گفتن.
دستبند فلزی دور مچم جا خوش کرده بود و یه مأمور با قیافه‌ی خیلی جدی، انگار که من یه قاتل بالفطره باشم، داشت برگه‌ها رو بررسی می‌کرد.

_کیان نمرده!
بالاخره زبون باز کردم.
مأمور با اخم سرش رو بلند کرد:
_پس جسد کنار خونه‌تون چی میگه؟

—خب… شاید فقط یه شب خوابش برده باشه؟
لبخند زدم، که خب… هیچ تأثیری نداشت.

راستش رو بخواید، من هنوز نمی‌دونستم دقیقاً چی شده، اما یه چیز رو مطمئن بودم: من یه جراح بودم، نه یه قاتل! حالا این وسط چرا یه وکیل فراری با زخم گلوله افتاده بود وسط زندگی آرومم، اون یه بحث دیگه‌ست.

ولی یه سؤال مهم‌تر اینجا وجود داشت…
اگه من واقعاً قاتلم، پس چرا جنازه‌ی کیان، غیب شده؟!
/channel/+3Ye-6zn42gkxNWU0 🖇️
/channel/+3Ye-6zn42gkxNWU0 🖇️
/channel/+3Ye-6zn42gkxNWU0 🖇️
یه رمان پر از هیجان، معما و لحظه‌هایی که هم می‌خندید، هم نفس‌تون بند میاد!🚷💯❕

Читать полностью…

رمان های آنلاین

زنگ خونه به صدا درومد و با فکر این که بابام از خونه عمه اومده درو باز کردم و سمت اتاقم رفتم و لب زدم:
- چه زود اومدی بابا شام خوردی اصلا؟

وارد اتاقم شدم ولی با شنیدن صدای سیاوش پسر عمم تنم یخ بست!
- نکنه خونه ی ما جن داره نمیای دختر دایی؟ بابات فرستادم بیام دنبالش

سمتش برگشتم، تو درگاه در بود و لب زدم:
- برو بیرون از اتاقک سیاوش می‌دونستم تویی در و باز نمی‌کردم اصلا

نیشخندی زد و ردیف دندونای زردش نمایان شد و به جای این که بره وارد اتاقم شد و من با ترس بلند شدم که لب زد:
- چیه از من می‌ترسی؟ من که شوهر آیندتم ترس نداره باباتم اینو می‌دونه که منو فرستاده خونه ی دختر تک و تنهاش

- گمشو بیرون تا زنگ نزدم به بابام

سمت گوشیم رفتم و با دیدن گوشی آیفون جدیدم اخم کرد و با شک لب زد:
- چطوری تو خرابه ی بابات زندگی می‌کنی هی راه به راه لباس عوض می‌کنی گوشی عوض می‌کنی؟! هان؟ مگه فروشندگی چقدر درآمد داره هان؟

- به تو ربط ندارد برو بی...

حرفم نصفه موند چون نگاه اون روی برگه های  بهم ریخته ی روی میز کامپیوتر نشست.
وای صیغه نامم با امیر حسینم قاطی همونا بود... سریع سمتش رفتم تا برگه هارو بردارم ولی قبل من دستاشو روی برگه ها گذاشت و سر بالا آورد و نیشخندی زد...

رنگ از رخم به خاطر نیشخندش پرید و اون لب زد: - زن‌شدی! بی آبرو شدی! صیغه شدی...


با هر حرفش سمتم می‌اومد و من ترسیده یه قدم می‌رفتم عقب که لب زد:
- همون من برات پیف پیف بو میدمه... همون این همه لباس و گوشی و طلا رد و بدل می‌کنی نگو شوهر صیغه ایت برات میخره

با ترس لب زدم: - به تو ربط نداره گمشو...

جملم تموم نشده بود که محکم تر کوبید تو صورتم و صدای جیغم بلند شد و روی زمین پرت شدم و اون لب زد:
- اگه امشب عروسم نشدی با رضایت بابات من ت*خم بابام نیستم

با ترس نگاهش کردم که موهامو کشید و با پاش محکم کوبید تو شکمم و افتاد به جونم
کم نزد به قدری زد که حرص این چند سالش خالی شده و ناله میکردم از درد و به خاطر عادت ماهانه بودنم خون کل شلوارمو گرفته بود و همون موقع داریوش زنگ زد بابام...
- دایی؟! دایی بیا ببین دخترت چه تری به آبروی خانواده زده....
رفته صیغه شده... چی؟! نه دایی من صیغه نامشو پیدا کردم

می‌دونستم بابام بیاد شده سرمو ببره همین امشب منو می‌بره محضر عقد داریوش شم تا آبروش نره...
نمدونم بابام چی گفت که داریوش نیشخند زد:
- دختره؟.نه دایی دخترت دختر نیست دیگه می‌دونی چرا چون خودم همین الان تست کردم من جنس دست دو نمی‌خواستم ولی حالا به خاطر آبرو می‌برمش

و با پایان حرفش تماس رو قطع کرد و سمت منی که ناله می‌کردم اومد و جیغ زدم:
- نیا سمتمممم نیا حروم زاده ی دروغ گو چیو تست کردی هان؟! گمشو برو عقب

بی توجه زیپ شلوارشو باز کرد و لب زد:
- سخت‌ می‌گیریا... باباتم فهمید دیگه
توام که بیت‌المال شدی برو دعا کن دارم گردنت می‌گیرم بکش بزار قبل عقد اسم خودم بیاد روت تا بابات نیومده

اومد سمتم و من هق زدم... با دست ر‌و زمین خودم رو کشیدم ولی اون بود که از پشت پامو گرفت و کشیدم سمت خودش و صدای جیغ من با صدای زنگ موبایلم بلند شد و بعدش رفت رو پیغام گیر و صدای امیر حسین بعدش اومد:
-الو؟ چرا جواب پیامارو نمی‌دی... میای شب پیشم یا نه؟

داریوش با حرص سمت گوشیم رفت و جواب داد: - هوووش تو کی هستی دیگه نالوتی نزنم دخلتو بیارم پایینا گمشو برو از زندگی این دختر بیرون الان من شوهرشم الان مال من
دیگه این مال... مال تو نیس

خواست گوشی رو قطع کنه که با تمام توان جیغ زدم:
- امــــــــــــــــــیـــــــــر.... امیر بیا دارن منو می‌کشن


ولی داریوش تماس رو قطع کرد و قبل این که سمتم بیاد با تمام روز بلند شدم از جام و با گلدون روی کنار عسلیم محکم زدم تو سرش...
و داریوش افتاد و خون همه جارو گرفت

/channel/+86PqakX8KtxjOWY0
/channel/+86PqakX8KtxjOWY0
صدای گریه‌م تو خونه پیچیده بود و امیر خم شده نبض داریوش رو گرفت و لب زد:
- زندست پدرسگ... دست که بهت نزد؟

سری به چپ و راست تکون دادم و زمزمه کردم:
- بابام بیاد می‌کشتم... چیکار کنم!

با اخمی نقش گرفت:
- وسایلتو جمع کن می‌برمت... اینجا دیگه جای تو نیست!

Читать полностью…

رمان های آنلاین

شب زفاف با مرد روانی🔞

_درد داری خانوم کوچولوم؟ میخوای بگم کاچی برات درست کنن؟

دخترک #ملحفه را دور تنش پیچاند و از زیر پتو هق زد:
_من همین امروز می‌خوام ازت جدا شم! طلاقم بده امیر...

خون جلوی چشمان مرد را گرفت. روی تنش خیز برداشت و گلوی دخترک را سفت در چنگش کشید.
_چه زری زدی؟ طلاقت بدم؟ فقط یه بار دیگه... یه بار دیگه تکرار کن ببینم چی گفتی!

نیاز از درد به خودش می‌پیچید. شب #حجله‌اش باب میلش نبوده! در آن شب فهمید مردی که عاشقش بوده، مردیست که اشتباهی پا به زندگی دخترک گذاشته. به سختی نفس کشید:
_من... نمیتونم باهات باشم امیر. تو... تو هنوز خوب نشدی! باید برگردی تیمارستان.

ناچاراً کوتاه آمد:
_قول میدم بمونم پات‌. وقتی برگشتی دوباره با هم زندگی میکنیم... قول میدم.

مرد گلوی نیاز را فشرد و از لای دندان لب زد:
_خفه شو دختره دوزاری... به من میگی روانی؟ نمی‌بینی خوب شدم؟
نیاز رنگ کبودی به خود گرفت. به #تن مرد چنگ زد:
_تموم بدنمو کبود کردی! تموم بدنم رد انگشتاته تو منو کتک میزنی اونم اولین شب زندگیمون.
امیر دهن دخترک را به سختی باز کرد و با لحن ملایم تری لب زد:
_باز کن دهنتو آروم جونم. حق با توعه! ببخشید من غلط کردم خوبه؟

دخترک ترسیده دهانش را باز کرد اما آن مرد با حیله ای بی سابقه قرص هایش را یه ضرب در دهان دخترک فرو کرد.
_پس بهتره بخوابی تا نصف زجرایی که قراره بکشیو متوجه نشی!❌💦
/channel/+0Y6M6JVq_eRmZmRk
/channel/+0Y6M6JVq_eRmZmRk
من امیرم!
مردی که به خاطر مرگ ناگهانی پدر مادرش تو یه تیمارستان روانی بستری شدم. اون تیمارستان بوی آشنای ِ غریبه‌ای میداد! رئیس اونجا مسبب تموم دردای من بود. وقت انتقام بود. از مردی که رویای منو خراب کرده بود، به دخترش نزدیک شدم و گرفتمش تو چنگم و..❌♨️

Читать полностью…

رمان های آنلاین

- ازت متنفرم هرماس! شنيدي؟! ازت متنفرم!❌
داد مي‌زد ازم متنفره، اما خبر نداشت من حتي با اين تنفر هم مي‌خوامش.
نهايت تلاشم براي آروم موندن تبديل به پوزخندي گوشه لبم شد.
- ذره‌اي برام اهميت نداره كه ازم متنفري.🚫
با حرص بيشتري جيغ زد:
- طلاق مي‌گيرم!🔥
طلاق❕
كلمه‌اي كه هزار بار توي سرم پيچيد.
بدون كنترل خودم جلو رفتم و گلوش و چسبيدم.
- وقتي مجبورت كردم تو اين زندگي بموني مي‌فهمي ديگه بلبل زبوني نكني!💦🔞

/channel/+1wPrewLY3II2MGE8
/channel/+1wPrewLY3II2MGE8
/channel/+1wPrewLY3II2MGE8
ازدواج دختر و پسري كه از هم متنفرن اما كم كم هرماس دلباخته حرير ميشه و حالا اون و براي يه عمر مي‌خواد اما حرير…💔😭♨️

Читать полностью…

رمان های آنلاین

برترین وقشنگ ترین رمان های تلگرام رو براتون یکجا تو این لیست آوردیم تا بخونید و لذت ببرید😍❤️


لبخند سرخ
/channel/+z2XArOhLFVAwY2Y0
❤️
بی گناه
/channel/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🐠
بن بست واهیلا
/channel/+wOEbmzMd5INiYjRk
🧊
منشورعشق
/channel/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
کلبه رمان های عاشقانه
/channel/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
سونای
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🍷
وصله ناجور دل
/channel/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
/channel/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
قهوه با رایحه زن
/channel/+lr2yvorU2WU3MzRk
🎷
مسیر زندگی
/channel/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
یک روز به شیدایی
/channel/+zifHrlN32FIyYTVk
💔
آناشه
/channel/+FttMneQYDEU0MmNk
🎭
روزهای سفید
/channel/+gnJ8IOwmdd45Yjdk
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
/channel/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
/channel/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
رهایی
/channel/+4s9jFl58EpgyYzE0

ازطهران‌تاتهران
/channel/+-ddAMSs9929iOGQ0
🍍
عاشق بی گناه
/channel/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
/channel/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
سایه های سرگردان
/channel/+QM7Vfpq1G9RiNzE0
🐠
دلبرآتش
/channel/+SXqxen_N1vI4MTU0
🍃
بیاعشق رامعنا کنیم
/channel/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دوعین
/channel/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ترفنج
/channel/+3Azy9WBF1D83ZTU0
🐝
مهره‌ی برنده
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
لیرا
/channel/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
/channel/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
شبیخون‌نیرنگ
/channel/+zON_gzksXTRhNDY8

گیس طلایی
/channel/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
مضطر
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
☃️
قلب‌هاهرگزنمی‌میرند
/channel/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
گریز
/channel/+SF0c0RYHKVqt-OUs
🌙
کاوررمان
/channel/+3qIZbz7SRk42M2Zk
💔
اقیانوس زندگی
/channel/+Hqm64uWpt6dkOTQ0
🐠
سالیز
/channel/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
🍃
ضربان
/channel/+feDAzk7KXQ84MWQ0
💍
تبار
/channel/+_YxoeeEfQss4MGVk
👑
هایش
/channel/+xAk9TVbRn5Y3NzQ0
🐠
سی سالگی
/channel/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
یاس من
/channel/+iinsh0LwOIhmNGE0
🎃
قرارنبودعاشق شیم
/channel/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
/channel/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
سارین
/channel/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
🐈
آن سوی چشمان رنگ شبت
/channel/+i-AULEBzIu9jMjNk
🎁
سارین
/channel/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
💄
عشق آسمانی
/channel/asheghaneehaim
🦚
زنگار طلا
/channel/+FJDt64LnQYpjZDQ8
🫀
بلا پرست
/channel/+FPVC4es4TEBhNWI0
❤️‍🩹
شادلین
/channel/+Ori4iyBlubpiNGI0
🧚
چشمآهو
/channel/+FscYk1fAp6llYzVk
🌺
عطرگریبان ماه
/channel/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦‍🔥
سرشار از گلایه سنگ ها
/channel/+Ijr5wTMZt0AzMDFk

اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
/channel/+zZSgUDD1yHk0NjQ0

رمان های آنلاین
/channel/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
/channel/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
/channel/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
اغواوعشق
/channel/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
/channel/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
/channel/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
مو قرمز
/channel/+k6oVJIMQ4Gw3Y2E0
❤️
فگار
/channel/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
/channel/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
/channel/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی درپروجا
/channel/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بی‌جان
/channel/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
رازمبهم
/channel/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
زخم‌ دل
/channel/+iJf8w0gY2vA0NWZk
🐠
پیوندارغوانی
/channel/+TMmbUnpBbTE2YjA0
🌊
جامانده
/channel/+EetWHACuYEA0YzA0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

-اون دختر کیه؟

لبخندی میزنه و خیره بهش میگه.
-عادلا؟...دانشجوی انتقالیه! مثل ما سال پنجمیه، خیلی باهوشه خیلی!

اوه. پس چرا بین دانشجوها نبود؟
-بیشتر بگو!

-اوممم...حقیقتا خیلی گوشه‌گیر و کم‌حرفه! اصلا با دخترا جور نمیشه!
سرش به کار خودشه، بی‌صدا میره بی‌صدا میاد. دو هفته پیش هم از خوابگاه رفت! خیلی وقته میخوام باهام دوست بشه ولی اون نمیخواد!

پس یه دختر منزویه.
-بیشتر!

متعجب تو چشام نگاه میکنه. با کمی مکث انگار منظورم و میفهمه.
-آهان!...واسه جلسه ی اول دیر کرد، یه ده دقیقه‌ست رسیده.

سری تکون میدم و با تشکر زیرلبی سرمو از سرش فاصله میدم.
-من دیگه میرم استاد!

به راه رفتنش نگاه میکنم که میره سمت عادلا! عادلا!...چه اسم جالبی!
با لبخند صداش میزنه، اونم نگاهش میکنم ولی بی‌حس و بدون هیچ لبخندی. انگار جدی گفت واقعا حوصله ی رفیق بازی نداره. تازه چقدرم‌ بی‌اعصابه. اَه...کی میاد اینو بگیره واقعا؟
/channel/+ZVMwhReiJn1mODg8

کلافه به دختری که روی سن ویراژ میره نگاه میکنم، تازه هشت‌ونیم شده و من دست کم باید یه ساعت دیگه باید این جفنگ بازی هارو تحمل کنم.
هربار تو این پارتی‌های مزخرف منتظر پلیس بودن رسما جونم و بالا میاره!
خیره به لیوان شراب تو دستم پوزخند میزنم. حتی از این زهرماری ها هم بدم میاد!
-جوووون!!..سام ببین اون دختره رو چه جیگریه!

با بی‌خیالی سرم و بلند میکنم ولی با چیزی که میبینم با چشم‌های گرد شده به جلو نیمخیز میشم.
-عادلا؟!

پارت واقعی رمان❗️
/channel/+ZVMwhReiJn1mODg8

من سامان خاوری‌ام! یه جراح جوون که تازه تدریسم‌ رو هم شروع کردم. ولی من یه شغل دیگه هم دارم که کسی ازش خبر نداره، جاسوسی برای پلیس! رفتن به مهمونی‌های خلاف و لو دادنشون...
مثل همیشه سر ماموریتم بودم، که اون دختر و دیدم. دانشجوی حاشیه ساز جدیدم. که با اون نیم وجب لباس، بی‌نفس و گریون‌ مقابل یه عالمه چشم هیز ایستاده بود. تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که بخرمش...


#عاشقانه #همخونه‌ای

Читать полностью…

رمان های آنلاین

رابطه نمایشی زناشویی عجیب سیزده ساله ای که بدون عشق پابرجا بود رو خواستم تموم کنم اما اون مثلا شوهر ، برخلاف باورم ، مخالفت کرد.

⁃ طلاقت نمیدم!

/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk
/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk

آنقدر حرفش عصبانی ام کرد که ناخودآگاه لیوان چایی که درون دستم بود را به سمتش پرت کردم.
جا خالی داد و لیوان در دیوار پشت سرش خرد شد.
تمام تنم از شدت خشم می لرزید.
سمتم قدم برداشت.
او هم عصبانی بود.
بازوهایم را در مشیت گرفت.
تکانم داد.

/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk
/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk

⁃ چه مرگته؟…میگم طلاقت نمیدم ، یعنی نمیدم…نمیخوام ولت کنم.
⁃ تو غلط می کنی…این همه ساله به من خیانت کردی…این همه ساله خفه خون گرفتم…این همه ساله بچمونو تنها بزرگ کردم…حالا میگی طلاقم نمیدی؟

تکانم داد.
چشم هایش را خون برداشته بود.

⁃ نمیدم…طلاقت نمیدم…میخوامت…الان میخوامت.

زیر دست هایش زدم.
فاصله گرفتم و او بازویم را باز هم کشید و من میان آغوشش حبس شدم.

⁃ نمیذارم بری…نمیذارم با اون پسره لاشی بری…میخوای کدوم گوری بری؟
⁃ میخوام بعد از این همه سال عشقو تجربه کنم…سیزده سال رو اون کاناپه تنها خوابیدم…میخوام از این به بعد کنار یه مرد بخوابم.


/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk
/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk

انگار آتشش زدم.
به آنی روی کاناپه پرت شدم.
تی شرت را از تن بیرون کشید و گوشه ای پرت کرد.

⁃ میخوای تو بغل کسی بخوابی؟…میخوای با یه مرد رابطه داشته باشی؟…خودم هستم…خود بی ناموسم هستم.

سعی کردم از زیر دستش بگریزم.
این حرکت دیوانه وارش را باور نداشتم.
سال ها بود ، نگاهم هم نمی کرد.
سال ها بود ، اصلا مرا به زنیت قبول نداشت.
نتوانستم.
لب هایم را با لب هایش جبس کرد.
نفسم رفت.
قلبم تپش هایش تمام شد.
بعد از این همه سال با چنین دردی می بوسیدم.
بعد از این همه حسرت و داغی که به دلم بود.

/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk
/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk

لباس هایم را از تنم کند.
هق می زدم.
التماس می می کردم.
من چنین آغوش زوری نمی خواستم.
مشت به جانش می کوفتم.
اما او…
او رهایم نمی کرد.
او که لحظه ای لب هایم را از حصار لب هایش آزاد نمی ساخت ، رهایم نمی کرد.

/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk
/channel/+opE9Al4e5kc3YzNk

Читать полностью…

رمان های آنلاین

من عاشق دختری شدم که به اجبار خانواده اش مجبور شد ازدواج کنه درحالی که هنوز عاشق هم هستیم😄🚫
/channel/+pQDbGU2wEbdkOGI8
/channel/+pQDbGU2wEbdkOGI8
با حرص سایه رو بین خودم و دیوار قفل کردم و سرم رو توی گردنش فرو کردم چندین بار پشت سر هم شروع کردم به نفس کشیدن تا دوباره کل ریه ام پر از عطرش بشه.
با حس اینکه داره می‌لرزه دست هام رو دورش حلقه کردم و آروم زمزمه کردم:
_جونم؟ جونم خانمم چرا می‌لرزی؟
با بغض سرش رو بلند کرد و گفت :
_این اشتباهه آراز من الان ازدواج کردم!
با حرص ازش دور شدم و عربده کشیدم:
_بسهههه بسهههه همششش اینووو میگی! میفهمیییی تو مال منییی! می‌کشمش سایه! می‌کشمش!
لرزشش بیشتر شد سمتم اومد و دست هاشو دو طرف صورتم گذاشت و گفت:
_دردت به جونم ارازم ترو خدا آرومتر توی شرکتیم!الان از اتاق من صدات بیرون بره ابرومون می‌ره عشقم!
بغض مردونه ای گلوم رو گرفت جلوی چشم هام عشقم رو گرفتند من چجوری اونو با یکی دیگه شریک می‌شدم! با حرص سرم رو کج کرد و لب هام رو مماس لب هاش نگه داشتم به قصد بوسیدن که در اتاق سایه باز شد و شوهر سایه با یک دسته گل داخل اومد با دیدن اول شوکه سر جاش ایستاد اما بعد عربده ای کشید و ...

➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
من ارازم عاشق منشی شرکتم شدم درحالی که اون متاهل بود😶🚷
/channel/+pQDbGU2wEbdkOGI8
/channel/+pQDbGU2wEbdkOGI8

Читать полностью…

رمان های آنلاین

شنیدم در به در دنبال رمان های جذابی میگردی که تا صبح بیدار نگهت داره😍🤤✨

لیستی از بهتریناشو واستون جمع کردم ، کلی رمان
با هر ژانری که فکرشو کنی
.
#جنایی ، #تخیلی ، #صحنه‌دار ، #دراماتیک
عـاشـ♥️ـقـانه دارک رومــ😈ــنس آروتـیـ🥵ـک و ...

/channel/addlist/kpfid5lap3U5OWRk
┈━═•••ʚ𓍢ִ໋ ִֶָ♡ִִֶֶָָ𓍢ִ໋ɞ•••═━┈
/channel/addlist/kpfid5lap3U5OWRk

این لیستو هیچ جا دیگه نمیتونی پیدا کنی⚡️
از دستش نده که دیگه تکرار نمیشه
❌🔥
جهت شرکت در تب فولدری هــور ، کلیک کنید 🫴🏼

Читать полностью…

رمان های آنلاین

جدید ترین و هیجانی ترین رمان تخیلی❌❌
#پارت22

بال های سیاهی دورش و گرفتند و چشم های قرمز خشنی بهش خیره شد.

با بغض سر تکان داد:

_خواهش میکنم!
بزار برم

+من دخترای بد و دوست ندارم گرگ کوچولو!
باید دَرست و خوب یاد بگیری

با چشم های وحشی اش جلو آمد.

پشتش به درخت خورد و بال ها و هیکل بزرگش روی سرش سایه انداخت.

_لطفا

کمرش رو گرفت و بین بال هاش حبس شد.

+امشب تشنم عروسک
قراره چند راند خسته کننده داشته باشیم

/channel/+2_uY4u5mbjY2NWI8
مهوا جفت گرگینه آلفا و فرشته ی تاریکی و مرگ وحشی و بی رحمی میشه که سه روز طعم زخم های گرگینه رو میکشه
اما دل وحشیش واسه دلبری های جفت کوچولوش میره و...🙊❤️‍🔥

Читать полностью…

رمان های آنلاین

-نه مامان من تا وقتی که اون مرتیکه شغالو بیرون ننداختین نمیام.... اصلاً رو چه حسابی اومده خواستگاری من؟؟ منی که...
خواست ادامه دهد که ناگهان رد خونی را کنار لاستیک ماشینش میبیند و همین باعث میشود تا تماس را به سرعت بر جیغ های مادرش قطع کند.
به آرامی رد خون را که آن سوی ماشین می‌رسید را دنبال کرده و این نگاهش است که با بهت بر روی مردی تنومند اما زخمی وا میماند.
-هیــــع...تو دیگه کی هستی؟!
مرد با ضرب و زور زیادی لب میزند:
-ک..کمکم ..کن
-میگم تو کی؟ چرا انقد زخمی شدی؟
-منو...ببر اونا...دنبالمن...وکیلم....برات دردسر... نمی..شم
با فهمیدن سِمَت مرد ، خیالش راحت شد و به سرعت دست زیر بغلش انداخته و تلاش کرد تا وارد ماشین کُنَدَش:
-من جراحم...نترس نجاتت میدم.
با زنگ خوردن گوشی اش و دیدن اسم حامد کثافت که ولکنش نبود و امشب هم به خواستگاری اش آمده بود ، برای پرت کردن حواس مرد و خالی کردن خود لب زد:
-اگه زنده موندی باید منو از شر این پسره عنتر راحت کنی وکیل جون....پس زنده بمون....
/channel/+3Ye-6zn42gkxNWU0

/channel/+3Ye-6zn42gkxNWU0


و او چه می‌دانست که ماه ها بعد، در شرایطی مشابه ، اینبار همان مردک وکیل است که او را نجات خواهد داد. آن هم از دستِ...🥶😶‍🌫🔥

Читать полностью…

رمان های آنلاین

نگاهی کیک کوچک انداختم، دیگر میبایست از راه برسد. با شنیدن چرخش‌کلید با استرس چرخیدم و لبخندی زدم.

پسر و دخترش با صدا وارد خانه شدند و از این که آنها هم بودند، متعجب شدم، آخر قرار نبود؛ بیایند.
با دیدن کیک با تعجب ابرویش‌را بالا داد و گفت: چیزی شده؟


سعی کردم نگاه خصمانه دختر و پسرش را نادیده بگیرم و جعبه را به سمتش گرفتم و گفتم: خودت ببین!
معلوم بود در نگاه اول میفهمید آخر دوتا بچه داشت.
اخمی کرد و گفت: این چیه؟
لبخندم محو شد و گفتم: واضحه!
کلافه جعبه را روی میز پرت کرد و گفت: الان وقتش نیست!

پسرش با داد گفت: حق نداری بچه بیاری من میخوام مامانم برگرده!
خواستم جواب بدهم ک پدرش دستش را گزفت و گفت: باید باهم حرف بزنیم و تصمیم بگیرم.

از دختر و پسرش خواست ب اتاقشان بروند. پسرک مخالفت کرد و دختر با اخم گفت: بیا بریم! تو هم فکر نکن میتونی خانم خونه بابام شی تو فقط اومدی اینجا کارهای خونه رو بکنی!

پدرش ب او تشر زد و او شانه‌ بالا انداخت و گفت: گفتم که بدونه باباجون!
دست برادرش را گرفت و برد، به سمتم آمد و نگاهی ب شکمم انداخت و گفت:
چند وقته؟


هنوز از عکس.العملش متعجب بودم و پرسیدم: چی چند وقته؟
کمی عصبانی شد و گفت: چند وقته ک قرص نمی‌خوری؟ این گند بالا اومده؟
با بهت گفتم: گند؟! بچه‌ی من شد گند؟!
سعی کرد آرام باشد و گفت: ببین شیدا الان موقعیت خوبی نیست! بچه‌ها نمیتونن قبول کنن به علاوه من هم هنوز آماده بچه‌ی دیگه نیستم!

خندیدم و گفتم: بچه‌های تو هیچ وقت نمی تونن قبول کنن چون فکر میکنن مادرشون برمیگرده، بعد میشه بگی شما کی آماده هستید؟
اخمی کرد وگفت: فردا میریم دکتر! امیدوارم دیر نشده باشه!
_واسه چی؟

خیره نگاهم  کرد و گفت: واسه سقطش!
ابروهایم را بالا دادم و ناباور عقب رفتم، دستم را روی شکمم گرفتم و گفتم: محاله ک بچم رو از بین ببرم...محاله!


ولی او انگار نشنیده و گفت: فردا میام دنبالت، میرم بخوابم تو هم این بند ک بساط رو جمع کن!
او به اتاق رفت و من بهت زده را تنها گذاشت.

/channel/+fwcLRoOlhU5mYTRk

Читать полностью…

رمان های آنلاین

-نمی‌دونستم سرگردا هم این قدر هاتن ؟!

دکمه‌های پیراهن مردونه‌‌ سفیدش‌و که پوشیدم بی طاقت باز می‌کند و با خنده‌ مردونه‌اش قلبم تندتر می‌تپد وقتی خُمار می‌گوید:
-همه مردای دنیا هورمون‌هاشون برای یه زن بدجور بالا می‌زنه اگر نزنه باید به عشقش شک کنی....!

/channel/+U8OVmHYdb-s0ODBk

من سرگرد نویان هامونم....
هیچ پرونده‌ای از زیر دستم در نرفته...!
همه می‌دونن هر پرونده‌ای که زیر دستم بیاد بی‌جواب نمی‌مونه...! اما این پرونده با همه پرونده ها فرق داشت...شاکیش یه دختر چشم عسلی موفرفری با یه خال لامصب بالای لبش بود...
دختر مقتول پرونده...دختر مردی که به بدترین شکل ممکن کشته شده‌بود.‌..
دیونه می‌شدم وقتی اشک‌هاش‌و دیدم...
دیونه می‌شدم وقتی اون چونه لرزانش‌و می‌دیدم...
قسم خوردم تا ته این پرونده برم....
ولی نفهمیدم قرار بود گرفتار بشم...گرفتار اون دختر و دلبریاش....وقتی عاشقش شدم شد یه نقطه ضعف بزرگ....!
دزدیدنش و من‌دیوونه تر شدم... من کله خراب تموم این شهر لامصب‌و زیر و رو کردم برای مُوج مُوهاش و اون لب های کوچک بی‌رنک لرزون و خال بِی‌صاحبش ...

/channel/+U8OVmHYdb-s0ODBk
/channel/+U8OVmHYdb-s0ODBk

Читать полностью…

رمان های آنلاین

چهارشنبه سوری مبارک🎆🎉🔥

Читать полностью…

رمان های آنلاین

- جنازه دخترمم نمیذارم رو دوش توی قاتل.

تن دخترک میلرزد و مادرش همچنان کمر بسته به نابودی احساسات او. نگاهش روی سبد گل بزرگش خشک شده است و صدای تیام در فضا میپیچد:

- گناه من چیه؟ من اصلا نمیدونم از چی حرف میزنید

پدر تیام بازویش رو میگیرد و در صدایش موجی از خجالت مشهود است وقتی مینالد:
-بیا بریم پسر. (رو به سیمین میکند و میگوید) متاسفم

سیمین دستش به سمت قلب دردمندش میرود و با درد فریاد میزند:
- از خونه من برید بیرون

- الکی خودتونو نزنید به اون راه. هوچی گری هم نکن خانم جون. مقصر پسر احمق منه که مثلا عاشق دختر شما شده. دخترتم خونه خراب کنه مثل خواهرت. اصلا خواهرت به چیزی که لیاقت داشت رسید.

رامش نگاه متعجبش به لبهای مادر تیام بود که بیرحمانه میگفت و خبر نداشت در دل دخترک چه میگذرد.

قطره اشکی بر گونه دخترک میچکد و تیام با صورتی برافروخته فریاد میزند و دیوارها انگار میلرزند:
- مامان بسه.

- مگه دروغه؟ مگه قرار نبود با فرشته ازدواج کنی؟
همهمه اوج گرفته است و گویی سروصدا به سر کوچه هم میرسد.

رامش حالا از جا برمیخیزد و دستش نامحسوس روی شکمش مینشیند. تمام وجودش شکسته است و در این چهل و هشت ساعت چه چیزها که ندیده بود؛ روز اول خاستگارها نیامده بودند چرا که مادر تیام روز قبل به او پیشنهاد چکی سفید امضا داده بود برای رفتن از زندگی تیام و امروزی که خاکستر سی سال پیش رو شده بود....
*
/channel/+AgvmbXhw4wc0Yzg0

- بیا اینجا ببینم.

تندیس بهترین معمار سال شدنش هیچ ذوقی به او نداده بود چرا که بعد از دوسال با مردی که روزی دم از مردن برای او میزد، روبه رو شده بود. باید میرفت و هر چه سریع تر خبر بازگشت تیام به ایران را میداد...

باید دخترک کوچکش را از این کشور میبرد چرا که قطعا زنده نمیگذاشتنش.

دزدگیر ماشین را میزند اما پیش از آنکه سوار شود، دستش از پشت سر کشیده میشود و تقریبا در آغوش تیام پرت میشود. هر دو پر بودند از خشم... از سوء تفاهم... هیچ کدام نمیدانستند جدایی و حسرت دو ساله شان از کجا نشات گرفته

- دلم تنگ شده بود برای عطر تنت رامشم

/channel/+AgvmbXhw4wc0Yzg0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

رویا...رویا بیا اینجــــــا...
ترسیده از صدای بلند پارسایی که تو این مدت چند ماهه حتی یک بار هم به گوشم نرسیده بود ، زود از آشپزخونه اومدم بیرون.
-جونم....چیزی شده؟! چرا انقدر عصبانیی؟!
همون‌طور که چشمای بدون قدرت بیناییش رو به جلو دوخته بود با خشم لای دندوناش غرید:
-تو با اون مهیار بی ناموس حرف زدی؟؟
ترسیده از اینکه فهمیده با اون مهیاری که ازش متنفر هست حرف زدم ، اونم فقط برای اینکه ازش برای یه چیزی کمک بخوام ، جواب میدم:
-ب..به خدا کار داشتم... مجبور شدم
-گمشو از این خونه...
-چ..چی؟ چی میگی پارسا؟؟؟
-گورتو گم کن...من دختری که به من بگه عاشقمه و پشت سرم با دشمنم بریزه رو هم، رو غذای سگمم حساب نمیکنم. پس گورتو گم کن.
و من رفتم....رفتم چون وقتی با اون حجم از نفرت با منی که می گفت جونش به جونم بنده حذف میزد ، یعنی دیگه همه چی تمومه....
اما من برمی گردم....نه برای اثبات خودم....بلکه برای اثبات عشقمون...
رویا بی پارسا زنده نمی موند....


/channel/+3Ye-6zn42gkxNWU0

/channel/+3Ye-6zn42gkxNWU0

دختره پرستار یه پسری شده که نابیناعه. اما به مرور....

Читать полностью…

رمان های آنلاین

_قباحت داره! زن حامله بیچارت بفهمه بچش میفته!
عادل، سر در گردن نازنین فرو برده و ریه هایش را از عطر تن بیوه‌ی ده روزه پر کرد.
_د آخه لعنتی... کی قراره بفهمه تو میخوای زنم بشی هوم؟ یه عهدیه بین خود و خودت. بد قلقی نکن خانومم. عاقد جلوی در منتظره! چادر سفیدتو بپوش و رو بگیر بگم عاقد بیاد تو...
نازنین به اندازه خاطراتی که با شوهر تازه مرده اش داشت اشک ریخت.
_اقا عادل من هنوز سیاهِ شوهرمو از تنم درنیاوردم... به خدا گناهِ این کار.. بچم... بچم بفهمه تو صورتم نگاه نمیکنه آقا!
عادل چادر سفید را سر نازنین کرده و روسری مشکی اش را کنار.
_آخ که چقدر بهت میاد...
_مامان... دالی علوس میشی؟
نگاه عادل و نازنین بین چشمان معصوم و بغض کردهِ بی پدرِ طفلش چرخید که عادل جلوی پای کودک زانو زد و...

/channel/+P_3BS7SaKgIwZDg8

/channel/+P_3BS7SaKgIwZDg8


زن بی سرپرستی که مجبوره برای زنده موندن خودش و بچش دست به هر کار بزنه...❌

من نازنینم
دختر یکی یدونه ای که تو اوج جوونی بیوه شدم و حجب و حیام اجازه نمی‌داد پیش خانواده شوهرم بمونم! از خانوادم طرد شدم و  هیچ کسو نداشتم... با یه بچه ضعیف و شیرخواره هیچ کس، هیچ جا بهم کار نمی‌داد تا اینکه بعد از سوم شوهرم، پسر عموش منو تو اتاق کشید و رسوایی درست کرد. روسری مشکی و از سرم بیرون کشید و چادر سفید به سرم کرد. من چطوری میتونستم جواب مردی رو بدم که زنش، دایه بچم بود و وقتی شیر نداشتم به بچم شیر میداد؟! باید تن به خفت میدادم تا بچم از گرسنگی نمیره... گفته بود همه چیز بین خودمون میمونه اما یه روز...😭😱


/channel/+P_3BS7SaKgIwZDg8

/channel/+P_3BS7SaKgIwZDg8

/channel/+P_3BS7SaKgIwZDg8

Читать полностью…

رمان های آنلاین

❌❌❌❌
میلاد مردی خشن با اختلالات روانی که پدرو مادر خودش رو به قتل رسونده...
به تشخیص دادگاه باید داخل تیمارستان بستری بشه

مردی غیر قابل کنترل و خطرناک که هیچ کس جرات قبول کردن پروندش رو نداره.

یلدا دکتر جسور و تابو شکنی که توی کارش روشای خاص خودشو داره
تبهم
#معمایی#عاشقانه
برای خرید کامل داستان به آیدی زیر پیام بدید.
@Tabhtt

Читать полностью…

رمان های آنلاین

عاشق یک موجود ناشناخته ای شده بودم که تموم آدما از ش وحشت داشتن جن بود یا انسان؟ هیچی نمی دونستم تا روزی که بدنمو به تسخیر خودش در آورد... وحالا باید با دخترونگیم به یک هیولا تقاص پس میدادم❌🚷
/channel/+z2XArOhLFVAwY2Y0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

/channel/addlist/lMEldD7hl_QyM2Y0

اومدیم با #بهترین رمان‌های #تلگرام که لینکاشون خصوصی بودن تو این فولدر #جذاب بهترینها رو انتخاب کردیم تا لذت ببرید.💦❤️‍🔥
/channel/addlist/lMEldD7hl_QyM2Y0

این رمانهای #هات رو فقط اینجا میتونی بخونی🔥🔞
/channel/addlist/lMEldD7hl_QyM2Y0
/channel/addlist/lMEldD7hl_QyM2Y0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

#من‌مردیم‌که‌تا‌خودمو‌شناختم‌یه‌بچه‌توبغلم‌گذاشتن.😱💥❤️‍🔥

-بابایی گریه نکنی، #سیاه بختمون کنی.
لب‌هایش را جمع کرد و رو به کودک خندان گفت:
- #گریه کنی دیگه نمی‌تونم بزرگت کنم،اون وقت از هم جدامون می‌کنن اون وقت منو #می‌کشن.
/channel/+dkLslk-wXcA1ODE0
/channel/+dkLslk-wXcA1ODE0
یارا دانشجوی نخبه‌ی امیرکبیر و یه پدر خیلی جوون که به تازگی از زندان آزاد شده، بعد از پس گرفتن پسرک سه ساله‌اش دارا، پاش به رستوران متروکه‌ای می‌رسه که دیدارش رو با ایران رقم می‌زنه.
ایرانی که روزی همه‌ی دنیای مرد بی‌حس امروز بود.
یارا اما درگیر یک اختراع متفاوت، پاش به ماجراهای عجیبی باز می‌شه که تو همین مسیر ایراندخت خبرنگار و سردبیر یکی از معروف ترین خبرگزاری‌ها مقابلش قرار می‌گیره.
ایرانی که روزی بخش مهمی از زندگی یارا بوده و شاید هست🔥🔥🔥
/channel/+dkLslk-wXcA1ODE0
یه پدر و پسری خیلی کیوت داریم به همراه یه عاشقانه‌ی دلچسب 😌با کلی راز و معما و هیجان😎🔥
تجدید خاطرات یه عشق قدیمی 💔
/channel/+dkLslk-wXcA1ODE0
-دارا خونه‌ی منه. دارا وطن منه. دارا ایران منه. ایران یعنی وطن! یادته؟

Читать полностью…

رمان های آنلاین

با گريه گفتم:
- زندايي من كه كاري نكردم.
چرا انقدر اذيتم مي كني؟!
با دسته جارو توي كمرم زد و گفت:
- خونم و به كثافت كشيدي اون وقت ميگي كاري نكردم؟!
بدو برو لكه خون و تميز كن.🩸

با وجود درد دل و كمرم روي زمين نشستم ى دستم و پارچه توي دستم و توي لگن آب سرد فرو بردم.
مشغول تميز كردن زمين شدم كه با ريخته شدن آب سرد روي زمين، سرم و بلند كردم.
- خوب تميزش نكردي!
پاهام از شدت سرماي آب شروع به لرزيدن كرد و كم كم تصوير زندايي جلوي چشمم تار شد كه…😭❌🔥

/channel/+95iGFE8meBg1OWFk

Читать полностью…

رمان های آنلاین

بزن رو لینک زیر تا با دنیایی از رمان مواجه بشی😍🔥

/channel/addlist/kpfid5lap3U5OWRk
/channel/addlist/kpfid5lap3U5OWRk
این لیستو هیچ جا دیگه نمیتونی پیدا کنی⚡️😈
از دستش نده که دیگه تکرار نمیشه
🥺
جهت شرکت در تب فولدری هــور ، کلیک کنید 🫴🏼

Читать полностью…

رمان های آنلاین

بالاخره بهترین رمان های حال حاضر تلگرام که لینکاش خصوصی بودن رو براتون پیدا کردم⭐️🙂‍↔️

تو این فولدر بهتریناشو براتون جمع کردم مخصوص شب بیداری 💦🍒

┈━═•••ʚ 𓆩🌟𓆪 ɞ•••═━┈

/channel/addlist/kpfid5lap3U5OWRk
/channel/addlist/kpfid5lap3U5OWRk
┈━═•••ʚ 𓆩🌟𓆪 ɞ•••═━┈

نمونه ‌ی این رمان های هــ🔥ـات رو هیچ کجا
نمیتونی پیدا کنی 🙌
لینک جذبش محدوده پس جوین بده که جا نمونی 💯


لطفا محدودیت سنی رعایت بشه لیست
مخصوص بزرگساله🔞❌

تب لیست هــور

Читать полностью…

رمان های آنلاین

-مرام هر وقت گفتم ببعی من کیه بگو من خب..!؟🥺🥺

مرام عضلات گردنش را زیر دست فشار داد و نگاه گوشه چشمی به دلبرکش انداخت..

دوازده ساعت سر کار بود و آنقدر خسته بود که دیگر حوصله بچه بازی های او را نداشت.

از این رو اخم هایش را درهم کشید و خیره به چشمان زمردی نیهان توپید:

- برو بابا مگه من گوسفندتم که بگم ببعی ام.
نیهان نازک دل بغض کرد:- مرام...!
-بعععع..!
/channel/+mZuoTwhIqM0wZjQ0
/channel/+mZuoTwhIqM0wZjQ0
(فکر کن یه محله ازت بترسن اون وقت یه دختر نیم وجبی، بیاد به پسره بد نامِ محله، بگه تو ببعی منی!😍😂😂😂
فقط جوری که مرام هر دفعه جلوش کوتاه میاد..!🤤)

Читать полностью…

رمان های آنلاین

دختره و دوستاش شبو تو خونه‌ی چندتا پسر مجرد میمونن ، حالا این رفته دم اتاق کشیک بده که وقت خواب پسرا سراغشون نیان 😂 اونم کجا
درست بغل نرده های راه‌پله 😂
سم خالص😂

#پارت400

-هی ، آوا
دختر بیدار شو چقدر خوابت سنگینه

_ بیخیال داداش ، این بیدار بشو نیس
خودت ببرش تو یکی از این اتاقا

_ نچ بعد میبینه جابجا شده فک میکنه حالا چیکارش کردیمه

باز یکی تکونم داد و صدام زد
خواب و بیدار گفتم : هوممم

_ دختر پاشو ، هی میگه هوم
پاشو دیگه

با جمله ی ضربتی آخر انگار بهم شک صد ولتی وصل کردن و من مثل فنر از خواب پریدم
به سرعت نور چاقویی که توی دستم بود رو بالا بردم که مثلا توی شکم اونی که میخواد بهم تجاوز کنه فرو کنم تا دل و روده‌شو سفره کنم

ولی یه نفر سریع مچ دستمو چسبید
_ هی هی هی مواظب باش
چاقو دستته

با بهت به صاحب دست نگاه کردم
باز پدرام شارلاتان بود

خواب آلود و آشفته گفتم : چی میخوای تو ، نمیزاری یه خواب قشنگ ببینم
تو خونه ی من چیکار می‌کنی اصلا؟
ازت شکایت میکنم جنایتکار دزد احمق ، بگیرم لت و پارش کنم بخدا

صورتش سرخ بود که حالا سرخ تر شد
با عجز چشممو مالیدم و به دور برم نگاهی انداختم
تازه فهمیدم چیشده و کجام

اوه اوه

من سر کشیک و اونم توی این موقعیت خطرناک خوابم برده
جایی که نشسته بودم ریسک پذیر ترین جای خواب عمرم بود
قشنگ نشسته بودم کنار نرده ها و پاهامو از بین شیار هاشون رد کرده و آویزون رها کردم ، اونم درحالیکه فاصله ی بین دوتا نرده اونقدری بود که من میتونستم نه فقط پامو بلکه کل تنمو ازش عبور بدم

حقیقتا دل و جرعتم به دل و جرعت ببر گفته زرتی

صدای پدرام منو به خودم آورد
_ واس چی گرفتی اینجا خوابیدی بچه ؟
نمیگی یهو از نرده ها افتادی پایین
چاقو هم گرفته دستش ..
مگه میخوای لولوخورخوره بگیری تو ؟

چاقو رو از دستم گرفت و من خواب آلود نگاهش کردم
گفت : بلند شو برو پیش دوستات بخواب

خواست دستمو بکشه که مقاومت کردم و گفتم : نه ، برگردم نمیزارن بخوابم
چون نوبت کشیک منه

-کشیک ؟

سرم رو بلند کردم و آراد و سپهر رو هم دیدم

پدرام خندون گفت : بلند شو چرت نگو
مگه هیولا دور ورتونه که کشیک میدین ؟

با خستگی گفتم : آره .. شما دیگه

پدرام : وا
دستت درد نکنه
تو خونه ی خودمون بهمون میگی هیولا ، یه چیزی بهت میگما آوا

با غیظ و خستگی گفتم : برو اینو به دخترا بگو
از نظر من هیولا نیستین که ، از نظر من فقط شامپانزه این .. کسی هم از شامپانزه نمیترسه

سپهر : روتو برم دختر

آراد خنثی گفت : به خدا که از بچه سال ، بچه سال ترن

سپهر: یه پستونک کم دارن فقط

گیج و منگ گفتم : لازم نیست داریم خودمون

پدرام : چیو؟

خواب و بیدار لب میزنم : پستونو

با «چی» محکمی که دوباره این پدرام گور به گور شده پرسید پلکم پرید و با چند بار پلک زدن به ابروهای بالا رفته ‌ش نگاه کردم
دقیقا چی گفته بودم ؟

من : ها ؟

پدرام : یه چیزی گفتی

به خودم اشاره کردم : منو میگی ؟

_ آره

اخمی از خستگی کردم و گفتم: چمیدونم بابا توهم حوصله داریا

رو میگیرم و صدای آراد رو میشنوم : کی باید با اینا سر و کله بزنه اوس کریم

اهمیتی به حرفش ندادم چون پیشونی‌مو روی نرده قرار داده بودم و مجددا در شرف چرت زدن بودم

باز یکی تکونم داد و من هومی گفتم

اینو درحالی که میخواستم بگیرم بخوابم گفتم

پدرام : پاشو گمشو تو اتاق آوا

من : خودت گمشو

پدرام : من گمشم پیش دوستات چیکار ؟

من : فردا جوابتو میدم

هوفی کشید و احساس کردم سرپا شد
چشم بسته زمزمه هاشون رو شنیدم

سپهر : از این بالا بیفته واسمون دردسر میشه
ببرش تو اتاق
عجب گیری کردیما

پدرام: اصلا میبندمش به نرده ها

آراد : مگه سگه که قلادش کنی ؟

سپهر : قلاده اینا رو نمیگیره داداش
خدا ازشون عاصیه به قران

آراد : واستاده مارو نگاه میکنه
به زور ببرش خب

پدرام : ببرم ؟

آراد : آره

صدای پا که به گوشم رسید فهمیدم رفتن .. البته هنوز از رفتن پدرام مطمئن نبودم اما بیاین خوش بین باشیم و روی رفتن اون هم حساب باز کنیم و بخوابیم

تا اومدم دل بدم به خواب صدای پدرام پارازیت انداخت
پدرام : آوا ؟

بیحوصله هومی کردم

پدرام : من میدونم تو دلت میخواد یکی کولت کنه
نه ؟
ولی کور خوندی ، به خوابت ببینی کولت کنم

توجهی نکردم
چند بار بگم ، توی چرتم دیگه
چند لحظه سکوت برقرار بود و داشتم به خواب عمیق میرفتم
یک
دو
سه
یهو دستم کشیده شد و وحشت زده جیغی کشیدم ‌

/channel/+8CglPAfJYpo1Njhk

الان خلاصه پنجتا پارت رو خوندی 😂
ته #پارت400 رو یه نگاهی بنداز مطمئن شی😂
آقا اینجا یه اکیپ دختر داریم که دیوار راست رو بالا میرن
قشنگ عین پاندا و پنج آتشین میمونن

و یه اکیپ پسر هم داریم هرکدوم با یه ویژگی خاص

فکر کن قراره این دوتا اکیپ باهم متحد بشن دماغ چندتا مافیا رو به خاک بمالن😂
دیگه بقیه‌شو باید حدس بزنی

Читать полностью…
Subscribe to a channel