کانال اصلی رمان های تکمیل شده : @romansarairani 🔊درخواست لینک رمان آنلاین 👇 https://telegram.me/harfbemanbot?start=MTE1NDM0MDEx
#خواهرسرگردداودیجزدخترایبازداشتشدهاس.
_ ببخشید قربان ولی بین دخترایی که تن فروشی میکردن و گرفتیم خواهر سرگرد داوودی هم هست.
_ چطور ممکنه امکان نداره! مطمئنی؟
بله قربان بدتر از اینم هست. این خانم همسر آرتا مقدمه!
سرهنگ از پشت میز بلند شد:
_ مقدم؟ دیگه نگو عروس مقدم بزرگه
_ بله قربان مطمئنم قبلا که سرگرد و رسوندم منزل خواهرشون دیدیم.
#ماهان_پرونده به دست وارد اتاق شد و احترام نظامی داد. نگاه سرهنگ میخش شد:
_ از سرگرد داودی چه خبر؟ خواهرشون تهرانن؟
ماهان اخمی کرد: قربان چند لحظه پیش صحبت کردید اتفاقی افتاده چرا از خواهرش میپرسین چیزی شده؟
_ بین دخترایی که گرفتیم کسی با نام و نشان خواهر سرگرد هست.
برق از سر ماهان پرید. وجودش فرو ریخت:
_مطمئنید مهداس؟ خدایا مگه میشه؟
بیارید ببینم.
بدون توجه به مافوق پرونده را روی میز انداخت و دست روی سر گذاشت. در بهت بود مهدایی که از خونه بیرون نمیزد اکنون بین بازداشت شده ها بود.
سرهنگ اشاره ای کرد: برو بیارش.
ماهان همچنان اتاق را دور میزد خشم و نگرانی گریبانش را گرفته بود چطور دختر داییش سر از #خانهفساد در آورده بود؟ آرزو کرد کاش اشتباه باشد.
با باز شدن در نفسش حبس شد خودش بود مهدای بی سر زبان خانواده.
ماهان با دیدنش به سمتش شتافت:
_ اونجا چه غلطی میکردی؟
سیلی محکم به صورتش زد که تعادلش را از دست داد روی صندلی افتاد مهدا گریان و لرزان جواب داد:
_ به خدا نمیدونم اونجا چه خبر بود با دوستم رفتم.
سرهنگ بازوی ماهان را گرفت اما او همچنان عصبی تشر رفت:
_ تو بدون ما بیرون نمی رفتی الان زرنگ شدی مهمونی میری؟ بیچارهات میکنم. مهدا. الان جواب شوهرت و چی بدیم؟
مهدا در خود مچاله شد و لرزید:
_ اون برای من غیرتی نمیشه مگه من براش مهمم؟
غیرید: خفه شو فکر کردی سیب زمینی بی رگه؟
در این حین آرتا بدون در زدن در را به شدت باز کرد دهانش خشک شده بود. رگ گردن متورم و صورتش سرخ شده بود. به سمت مهدا رفت مهدایی که با دیدن حیبتش کپ کرده و میلرزید ایستاد چنان محکم بر صورتش کوبید که اینبار ماهان سپرش شد:
_ رفتی اونجا چه گوهی بخوری؟
رفتی با آبروی من و حاجی بازی کنی؟
توف به روت بیاد بیحیا...
از دست سروان جهید و سیلی دیگر به مهدا زد لبش پاره شد و خون راه افتاد.
_ غلط کردم به خدا نمی دونستم.
_ غلط اضافی هم کردی به کی گفتی رفتی مهمونی؟ ها؟! خدا نابودت کنه میدونی کجا رفتی؟
مهدا هق هق کنان سری جنباند.
سرهنگ نعرهای کشید:
بسه بشنید ببینم من باید بررسی کنم فعلا بشنید آقای محترم.
مهدا دست جلوی دهان گرفته و هق زد آرتا با خشم دست به کمر دور خودش چرخید لبش را جوید و مقابلش نشست.
پاهایش را از شدت خشم تکان تکان میداد:
_ صبر کن ببرمت خونه حالیت میکنم بازی با غرید من چه عواقبی برات داره.
سرهنگ به مهدا نگاه کرد:
_میدونی اون مهمانی که رفتی به چه منظوری بود؟
مهدا لرزان سری جنباند:
_ دخترای جوان و میفروختند به دبی و عمارت. می دونی اگر ما وارد عمل نمیشدیم الان معلوم نبود کدام لنج و کدام خونه مجبور به...
لااله الااللهی گفت و سکوت کرد.
مهدا لرزان به آرتا و ماهان نگاه کرد: به خدا نمی دونستم دوستم گفت مهمونیه منم از لج آرتا رفتم.
آرتا کمی خم شده بود نگاه پر خون و برانش را به مهدا دوخت و برایش خط و نشان کشید.
همان نگاه کافی بود که مهدا قبض روح شود.
_مگه نگفتم نرو؟ به چه حقی رفتی؟ با من لج میکنی؟
بلند شد و غرید:
_ د لامصب باید سر از خونه فساد در بیاری؟
به سمت ماهان چرخید:
اون اسلحه چیه کمرت؟ چرا یه گلوله خالی نکردی تو اون سر پوکش؟ آبرو برام نمونده
رو به سرهنگ کرد:
تکلیف من چیه چکار کنم جناب؟
_ ببرش خونه ولی مراقب باش دیگه سر اینجور جاها در نیاره پنج دقیقه دیر تر رسیده بودیم معلوم نبود چی می شد. بیشتر مراقب باش.
شرمسار سر به زیر شد:
چشم ببخشید.
مچ مهدا را گرفت و از صندلی جدا کرد مهدا با ترس بازوی نیما رو گرفت:
_تو رو خدا تنهام نذار منو میکشه.
نیما با اخم و اشاره سر جواب داد:
_ برو خونه کاری نمیکنه، فعلا خودم عصبیم از دستت.
آرتا باخشم او را بیرون برد: اتفاقا کارش دارم این دفعه کوتاه نمیام.
با ترس و صدای لرزان دستش را فشرد:
نکن میترسم تورو خدا ولم کن.
با همان چهره گر گرفته نگاهش کرد:
_ اتفاقا باید بترسی گوه خوردی رفتی اینجور جایی.
من بهت دست نزدم که بری خودتو وا بدی؟ توف تو روت بیاد خونه تکلیفت و روشن میکنم.
/channel/+DysPhEnZd25hNjk8
رمانی پر از کارکترهای
#جذاب_غیرتی_و_کلهخراب
#مافیایی
#پليسی
##عاشقانه_داغ_و_پرخطر
#پارت_واقعی_از_رمان
/channel/+DysPhEnZd25hNjk8
/channel/+DysPhEnZd25hNjk8
مهدا وارد مهمانی ممنوع میشه و اونجا بی آبرو میشه در حالی که در خانواده ی پر نفوذ غیرتی زندگی میکنه
#پارتیواقعی❤️
یه دختر چشم آبی که از دست یه مرد مافیایی فرار میکنه اما دوباره..
نمیدونه که اون مرد چقدر بهش وابسته شده
-اگه میبینی بودن من برات دردسر سازه. میتونم اینجا بمونم.
هرچقدر که بخوای میتونم این سفر رو طولانی کنم..
شیشه خورده ای که روی میز بود رو توی مشتش فشار داد..و از بین دندوناش غرید
+جریان اینطوری نیست که تو فکر میکنی.
بی تفاوت شونه بالا انداخت
-جریانی وجود نداره که من بخوام سوء برداشتی داشته باشم.
یه دختر معروف که احتمالا بهت میخوره رو انتخاب کردی و با همدیگه خوابیدید.
هیچ چیز عجیبی وجود نداره.
یادم میاد که گفتی من با پارتنرات نباید کاری داشته باشم.
انگار به حرفاش گوش نمیداد.
+برمیگردی. همین الان.
وسایلت رو جمع کن.
-نمیتونم.
+یعنی چی نمیتونی؟
با حیرت گفت.
دایانا هنوز آروم بود. هنوز بی تفاوت باهاش حرف میزد.
-من برنمیگردم نیویورک.
نمیخوام..
پولت رو بهت پس میدم تا آخر هفته.
میتونی با هرکی میخوای بخوابی.
نمیتونم با کسی بخوابم وقتی تصویر لاس زدنش هرلحظه جلوی چشمامه.
تو میتونی.. اما من نه!
+بسه دایانا. گفتم وسایلت رو جمع کن. ده دقیقه دیگه سوار هلیکوپتر میشی..دارم با آرامش ازت میخوام
دختر خوبی باش و گوش بده بهم!
صداش لرزید و مضطرب انگشتاش رو توی هم پیچوند
-من برنمیگردم.
گفتم که.
حرصی خندید.دیوونه شده بود. مطمئن بود.
+آه خدا.. مگه دست خودته؟
تو کاری رو میکنی که من میگم.
زیادی خوش گذشته بهت.
برمیگردی.. خودم ادبت میکنم تا بفهمی وقتی لطفی بهت میکنم و اجازه میدم بری سفر اینطوری سرکش نشی.
دایانا بغض کرد و بالاخره اولین قطره از اشک روی صورتش ریخت. دیگه نتونست خودش رو کنترل کنه و با همون لحن سرد باهاش حرف بزنه
-من نمیام نيويورک.
نمیخوام ببینمت دیگه.
میفهمی؟
عذاب میکشم وقتی بهت فکر میکنم.
بگو منو بفرستن یه جای دیگه..
هرجایی که تو نباشی.
بفرستم زندان حتی.. اهمیتی نمیدم.
فقط جلوی چشمام نباش. جوری از زندگیم غیب شو انگار هیچ وقت نبودی.
دستش رو مشت کرد و روی میز کوبید.
دایانا بلد بود چطوری به یه آدم روانی تبدیلش کنه. صورتش رو با دستاش پوشوند..
+بسه دایانا.. بسه..
نالید..تا شاید متیو کمی رحم نشون بده
-لطفا. خواهش میکنم ازت.
حرف زدن باهات عذابم میده
فکر کردن بهت..وجودت توی زندگیم و هرچیزی که راحب توعه فقط باعث درد منه
التماست میکنم..انقدر غرورم رو خورد نکن
بزار برم..بزارم برم..تو نیازی به من نداری! چرا میخوای منو توی اون جهنم بزاری اخه؟
+عذابت میدم؟
من عذابت میدم؟ من جهنمتم؟
مظلومانه گریه کرد
-بخاطر تو نیست..تقصیر تو نیست باشه؟
مقصر منم..بزار تنها باشم
اصلا حالم که بهتر شد خودم برمیگردم پیشت
ولی الان نمیتونم ..
با وارد شدن یهویی بادیگاردها به اتاق ترسیده از جاش بلند شد
تنش میلرزید. سرش رو به سمت لپتاپ برگردوند.
-متنفرم ازت. متنفرم ازت.. دست از سرم بردار.بگو ولم کنن. برید بیرون..
بی وقفه داد میکشید و با مشت روی سینه و بدن بادیگاردها میزد ..دفاعی نمیکردن و فقط سعی میکردن مهارش کنن
+بیهوشش کنید.
/channel/+nVrocOE5FkpjOTZk
/channel/+nVrocOE5FkpjOTZk
اگر دنبال یک رمان عاشقانه و بزرگسال با قلم خوبی جوین شو..
❌پارت واقعی رمان،نبود لفت بده❌
#پارت_140
چشم که باز کردم دور و برم انگار قیامت بود، خاتون بالای سرم گریه میکرد و هدی با ناراحتی بهم خیره شده بود.
خواستم بلند بشم که بدنم و مخصوصا پایین تنهام تیر کشید.
با درد نالیدم که خاتون با گریه گفت:
- بمیرم برای بخت بدت دختر.
با لحن بیجونی نالیدم:
- خا...تون...چی شده؟
هدی سریع گفت:
- چیزی نیست ساحل خانوم شما استراحت کنید.
خواستم دوباره حرفی بزنم که در به شدت باز شد...به در نگاه کردم.
یاشار بود که عصبی و با صورت برافروخته داخل شد.
چه به موقع اومد! الان دلم می خواست براش ناز کنم.
پشت سرش سپهر هم با رنگ پریده داخل شد، یاشار تیز نگاهم کرد و هر قدم که به تختم نزدیک تر میشد عصبانیتش بیشتر به چشم میاومد.
تعجب کردم....مگه چه اتفاقی افتاده؟
بالای سرم ایستاد و غرید:
+ قاتل....
چشمهام گرد شد...بهت زده خواستم بلند بشم که دوباره زیر دلم درد گرفت و نالیدم.
سپهر کلافه گفت:
- بس کن یاشار.
یاشار داد زد:
+ قااااااااتل.
اشکم چکید...با بهت گفتم:
- من...منظورت چیه؟
خاتون با گریه گفت:
- ارباب ساحل خبر نداشته...
/channel/+IswA03RmxZxhYTZk
گیج به خاتون نگاه کردم...درد بدنم خوب نمیذاشت فکر کنم، اینا منظورشون چی بود؟
یاشار با شنیدن حرف خاتون داد زد:
+ خبر نداشته هان؟ یعنی دوماه بود که نفهمیده بود؟
چی؟ دارن از چی حرف میزنن؟
با بغض گفتم:
- یکی به من بگه چی شده.
انگاد کبریت زدم به انبار کاه...یاشار رو به صورتم نعره زد:
+ بچهی منو کشتی...بچهی منوووووو.
گوشام سکوت کشید...
ب...بچه؟ کدوم بچه؟
ناباور اشکم چکید که سپهر با حرص گفت:
- وای وای یاشار امان ندادی نه؟
با نفس نفس گفتم:
- چی...بچه؟
یاشار پوزخند زد و من اما تنم یخ بست از فکری که توی ذهنم جرقه زد.
گریه شدید تر شد و ضجه زدم:
- امکان نداره...نه....نهههههه.
یاشار غمگین پشت به من ایستاد، دست لرزون و سردم رو روی شکمم گذاشتم...
خدایا من بچه داشتم؟
دو ماهه؟ آخه چطور نفهمیدم؟
من دوماه پریود نشده بودم منه لعنتی دقت نکردم.
خاتون نگران و هول کرده گفت:
- آروم ساحل اون بدبخت هم عمرش به دنیا نبود.
به زور بین هق هق گریههام گفتم:
- من...من...میخواستمش...اما...خبر نداشتم که حا...حاملهام.
انگار با کلمهی "حامله" داغ یاشار بدتر شد که داد زد:
+ چرا بهم نگفتی هان؟ چرا ازم برای رفتن به اون اصطبل لعنتی اجازه نگرفتی؟
آره تقصیر من بود!
گریهام ضعیف تر شد و سرم سوت کشید... سپهر هول زده گفت:
- یاشار ول کن حالش خوب نیست...هدی بپر برو یه آب قند بیار.
هدی از اتاق رفت اما من فقط گریه میکردم...
همهاش تقصیر من بود که بچهام دیگه نیست، من حتی از وجودش هم خبر نداشتم.
من...من دوسش داشتم...اگر میدونستم حاملهام عاشق اون بچه میشدم.
یاشار انگار کلافه بود که به سمت در رفت، به جون صداش زدم:
- یاشار....
ولی اون توجه نکرد و از اتاقم خارج شد، انگار با رفتنش جون منم تموم شد که از حال رفتم.
/channel/+IswA03RmxZxhYTZk
/channel/+IswA03RmxZxhYTZk
❌❌#پیشنهاد_ویژه_ادمین❌❌
لیستی از برترین رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️
🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره
🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست
🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🍒عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.
🥥دوست داشتنش ساده نیست
🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🍉عشق تا بینهایت
🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید
🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتیگیرِ شیطون!
🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..
🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!
🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !
🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
🥝انتقام گذشتهای که هرگز فراموش نمیشد.
🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...
🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🍋🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم
🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...
🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود
🫐من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...
🥭دختر بیوه بعد مرگ شوهرش میفهمه که شوهرش...
🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🍎عشقم بهم خیانت کرد
🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
دختره با پسره دعواش شده و بچشون داره موهای باباش رو میکشه..
به زنش میگه سینهت رو نشونش بده تا ولم کنه😂😭🙈
+درد نداری؟
متیو همونطور که کنارش میشست آروم و محتاط گفت
حتی نگاهش رو بالا نیاورد، فقط همونطور که یه دستش زیر سرش بود به صورت با نمک پسرش خیره بود. پسرش بدون هیچ خساستی براش میخندید. تپل تر شده بود..
-خوبم.
آهی کشید و بهش خیره شد
+هنوزم جلوی بقیه خوب باهام حرف میزنی، هنوزم احترامم رو نگه میداری.
-آره. باید تفاوتی باشه بین و منو تو دیگه..
مگه نه؟
من مثل تو نیستم که..
آروم خندید.
+تا هرچقدر که دلت میخواد میتونی بهم زخم زبون بزنی.. همش حق با توعه.. ولی میشه حداقل بهم نگاه کنی.
خواهش میکنم..
دایانا واکنشی نشون نداد و لجباز به پسرش نگاه میکرد.
نالید و دراز کشید.
+دایان.. لطفا؟
تو که مثل من نبودی. پس اذیتم نکن.
-کجاش رو دیدی! تا به گریه نندازمت ولت نمیکنم..
صدای متیو آروم شد.
+همین؟ تو همینطوری بهم نگاه نکنی من عین دامیان میزنم زیر گریه.
باید سخت ترش کنی.
حرصی نفسش رو بیرون داد. دستش رو تکون داد و به نسبت محکم بین #پای متیو زد.. صدای نالهش که بلند شد راضی نیشخند زد.
+آه.. اههه.. یعنی نمیخوای یه خواهر برای بچمون بیاریم؟ هوم؟😂
بی حواس نگاهش کرد و اینبار موهاش رو کشید.
-اینقدر روی مخم نرو لعنتی. میزنم میکشمت ها.
آروم خنديد و راضی آهی کشید.
+دیدی.. نگاهم کردی..
-سر خودت رو شیره بمال متیو..
من بچه نیستم
دایانا به زور لبش رو گاز گرفت و نگاهش رو دزدید. موهاش از روی شونهش سر خورد. دامیان با کنجکاوی تارهای بلندش رو بین مشتش گرفت و محکم کشیدش.
آخی گفت و سعی کرد مشتش رو باز کنه.
متیو هم سریع به سمتش برگشت. هرچقدر سعی کرد جلوی خندش رو بگیره نتونست.
دایانا حرصی بهش نگاه کرد و موهاش رو کشید
-نخند..
آه.. دامیان.. عزیزم.. موهای مامان رو ول کن.
متیو به زور مشت کوچیکش رو باز کرد و تا به خودش بیاد، موهای خودش بین دستاش گرفته شد..
و دماغش بین لثه هاش گرفته شد.. دایانا ناخودآگاه بلند خندید و روی تخت دراز شد
+آخ.. دایان.. داره فشار میده. یه کاری کن.
دختر بی توجه دستش رو زیر سرش زد و بهش آروم خندید.
-چیکار کنم؟ دوستت داره دیگه.
+سینهات رو نشونش بده. لطفا.. یه چیزی که منو ول کنه.
این بار خندش بلند تر بیرون اومد.
آخر جلو کشید خودش رو و دامیان رو توی بغلش گرفت.
-ولش کن دیگه.. ادب شد بابایی..
پسر با عطش، دنبال بوی #سینه و شیر گشت، نالید
-من که تازه بهت دادم..
متیو با لذت خودش رو بهش نزدیک کرد
+تازه اولشه، یه جوری سیری ناپذیره که منم تعجب کردم.. پسر خودمه دیگه بایدم اینطوری ازت دل نکنه..
اخ که هنوز مزت زیر دندونامه لعنتی🔞
/channel/+O5JzLOCW2jcxMjVk
/channel/+O5JzLOCW2jcxMjVk
/channel/+O5JzLOCW2jcxMjVk
/channel/+O5JzLOCW2jcxMjVk
کپی ممنوع.. پارت واقعی رمان
بچه ها رمان صحنه های باز داره..زیر هیجده نیاد😱😡🔞
یک عاشقانه خفن و پر از ماجرا بین دوتا دشمن که آخر حسابی عاشق هم میشن اما هنوز هم توی سروکله هم میزنن..جوین شو که آخرین بنرشه
پلیس کنجکاوی که با دیدن یه پرونده مشکوک تروریستی سعی میکنه تا بیشتر ازش اطلاعات جمع کنه اما رئیس همون باند نامزد سابقشه که با فهمیدنش...🔞♨️
_ اوکتای... خودتی اره؟!
دستم رو جلو میبرم تا نقاب روی صورتش رو بردارم که محکم دستم رو پس میزنه!
با تعجب نگاهش میکنم که قدمی سمتم بر میداره!
نگاهم زوم تتو روی سینش شده بود!
همون تتویی که اوکتایی روی سینش درست همون نقطه زده بود!
_ اومدی اینجا فضولی کنی و موش بدوئنی پلیس کوچولو؟
آب دهنم رو بزور قورت دادم:
_ اوکتای! میدونم خودتی تو تو چطور رئیس باند تروریستی به اون وحشتناکی شدی؟!
پوزخندی که میزنه از زیر نقاب مشخصه!
_ اشتباه فهمیدی خوشگله من اوکتای نیستم!
اخم کرده نزدیکش شدم و به دو قدمیش رسیدم.
خیره به چشماش پشت نقابش غریدم:
_ چرا خودتی اوک...
همزمان دستم رو سمت نقابش بردم که به عقب هلم داد و روی مبل افتادم!
دکمه های پایینی لباسش رو باز کرد و سمتم قدم برداشت!
_ حالا که فکر میکنی نامزدتم چطوره با سرویس دادن بهم راضیم کنی؟💦
چونم رو توی مشتش گرفت و لباش رو روی لبام گذاشت🫦
#بزرگسال_هیجانی❌🔥
/channel/+IswA03RmxZxhYTZk
لیستی از برترین رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️
🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره
🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست
🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🍒عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.
🥥دوست داشتنش ساده نیست
🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🍉عشق تا بینهایت
🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید
🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتیگیرِ شیطون!
🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..
🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!
🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !
🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
🥝انتقام گذشتهای که هرگز فراموش نمیشد.
🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...
🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🍋🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم
🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...
🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود
🫐من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...
🥭دختر بیوه بعد مرگ شوهرش میفهمه که شوهرش...
🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🍎عشقم بهم خیانت کرد
🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
عـــطر عمـــــارتـــــــ
#پارت_25
بشقاب خرماهایی که داخلش رو پر کرده بودند از گردو و روش با پودر نارگیل تزیین کرده بودند؛
گذاشتم طرفی که خانوم بزرگ میشینه.
/channel/+YtbjLa9vmPQ0MTA0
/channel/+YtbjLa9vmPQ0MTA0
همین طوری لیوان هایی که برای آبمیوه خوردن چیده بودند روی میز رو ، داشتم مرتب میکردم که اومد..
از بوی تلخ عطرش مشخص بود خودشه ،سرمو پایین انداختم و خواستم از کنارش رد شم ولی اجازه نداد
بدون تماس به بدنم جلوم ایستاد !
_دیشب...
وسط حرفش پریدم و نزاشتم ادامه بده:
+هیچ اتفاقی نیفتاده ، نگران نباشید
دم و باز دم نفس هاش روی صورتم رو حس میکردم :
_هومم، خوبه پس
خوشم اومد دهنت سفته میشه باهات راه اومد
ناخودآگاه شعله ی نفرت توی چشمام رو به رخ کشیدم ؛بهش نگاه کردم و گفتم :
+من پامو دیگه تو خونه ای که صاحبش یه شل حشره نمیزارم ، استعفا میدم
_ شل حشر؟..استعفا ؟
جسور شدی انگار زیاد آبم مغزتو رشد داده
پوزخندی زدم و سرد ادامه دادم :
+ کاشکی همون آب یکم مغز خودتو رشد میداد تا بفهمی هیچکس با شهوت به جایی نرسیده ولی نوچ
متاسفانه خدا تو این مورد بهت استعداد نداده سلول های مغزت...
_حرف دهنتو بفهم تا ندادم سگام پاره ت کنن
+سلامم...
/channel/+YtbjLa9vmPQ0MTA0
/channel/+YtbjLa9vmPQ0MTA0
دختره شاهد همخوابی عشقش با دوست دخترش میشه ❌🔥
#پارت_36
امد داخل و در بست و قفل کرد با هرقدمی که بر می داشت، من یه قدم عقب می رفتم.
امد نزدیکم شد و نگاهم کرد و رنگ چهرش عوض شد...آروم شد و از خشم یه ثانیه پیشش خبری نبود! آرامش قبل از طوفان بود..؟
لبخندی بهم زد و روسریم رو از سرم کند و پرت کرد روی زمین،موهام رو نوازش کرد و یهو از پشت موهام رو گرفت که باعث شد سرم به عقب کشیده شه
غرید:هرزه کثافت دایان بس نبود حالا رفتی سمت پدرام؟ مادر به خطا،کاری میکنم هروز آرزوی مرگت رو کنی
این رو گفت و با شدت پرتم کرد روی زمین،نیم خیز شد سمتم و با یه دستش فکم رو گرفت و گفت: بهت میگم از خط قرمزام نگذر اما انگار جن*دگی تو خونته نمیتونی ول کنی آره؟
و داد زد: آره پدرسگ؟
فکم رو ول کرد و سیلی محکمی نثارم کرد،با گریه و التماس شروع کردم حرف زدن
_ب...بخدا من...من هیچکاری نکردم...ب..بخدا هیچی نکردم...من گوه بخورم اصلا کاری کنم
بی توجه به حرفام،همینطور که رها بودم روی زمین موهام رو گرفت و من رو کشید روی زمین که از شدت درد جیغ کشیدم و التماس میکردم: تو رو خدا دامون،گوه خوردم،غ..غلط کردم ولم کن
با شدت پرتم کرد سمت دیوار که درد بدی توناحیه کمرم احساس کردم
_پتیاره مادرجن*ده آدمت میکنم
و شروع کرد به لگد زدنم و به شدت بدنم درد میکرد و التماسش میکردم ولم کنه اما اون انگار کر شده بود.
با صدای در زدن مدام،امیدی توی دلم روشن شد...اما دامون بی توجه به در زدن ها با مشت ولگد من رو میزد و میزد...
حس کردم دیگه نفسم بالا نمیاد،حالم بد بود و بدنم به شدت درد میکرد و حتی نمی تونستم تکونش بدم.....
/channel/+f874eBmM975kY2Rk
/channel/+f874eBmM975kY2Rk
دامون مرد خشنی و متعصبی که ماهرخ رو صیغه میکنه و اون رو تا مرز جنون...❌❤️🔥
جدیدترین و متفاوت ترین اثر نویسنده رمان #عاشقانه_صدایت_زدم😍😍
🫀🫀🫀
/channel/+GnzVJbQzuug0OTA8
دریا باز در مقابل دراز کشیدن مقاومت می کند که بهزاد عصبی به سمتش بر میگردد.
میخواهد چیزی بگوید که دریا زودتر می گوید:
-من حاملم!
/channel/+GnzVJbQzuug0OTA8
بهزاد برای لحظه ای خشکش می زند. اما زود به خودش می آید و خیلی راحت می گوید:
-سقطش می کنیم!
نفس دریا قطع می شود!
اشک دریا که می ریزد، بهزاد کلافه بازویش را رها می کند.
_من این بچه رو به دنیا میارم .
نیشخند بهزاد دلش را می سوزاند!
_باشه منم اجازه دادم .
دریا برای بار اول صدایش را بلند می کند و داد میزند :
_تو مگه دل نداری این بچه ای که تو شکم من، نصفش از وجود خود نامردته ، حاصل عشقمون.
دستش را روی شکمش میگذارد و از بهزاد فاصله می گیرد ولی بهزاد نزدیک می آید.
روی #قلبش میکوبد، و کلمات را باعصبانیت و عشق ادا میکند:
_من یه دل داشتم که دادمش به تو رفت ، بچه ای نمیخوام ، من فقط تورو میخوام .
جمله هایش عجیب شیرین اند، اما نمیشود از بچه اش بگذرد:
_اگه منو میخوای باید این بچه رو هم بخوای!
بهزاد باز پوزخند میزند و اشک های دخترک تند تر می ریزند.
_تو حق تعیین و تکلیف برای من نداری عزیزم .
بریده بریده می گوید :
_من ...... این ..... بچه رو سقط نمی کنم .
با تمسخر نگاهش میکند :
_با کدوم اختیار گلم ؟ ........ تو همه چیزت مال من شده ، فقط من .
می نالد :
_حداقل دلیل نگه نداشتن این بچه رو بگو .
بهزاد دستش را دور کمر دریا حلقه می کند :
_چونتوهنوزبرایمن عاشقی نکردی ، چون دلم نمی خواد روی تن و بدن من جای زخم باشه ، دوست ندارم درد بکشی و مهم تر ار همه من عشق تو رو با هیچ کس دیگه سهیم نمیشم .
-بهزاد بی منطق نب........
اجازه نمیدهد حرفش کامل شود :
_هیس دیگه ادامه نده همین که گفتم ک.
پیشانی اش را روی پیشونیم میگذارد:
_گریه نکن!
آخر چرا این مرد این قدر زورگو شده بود،چرا این قدر قدرت داشت و دریا در مقابلش خلع صلاح بود؟!
روشا اما کوتاه نمی آید :
_اگه این بچه رو نخوای، منم دیگ نیستم...
باشنیدن حرفش با بهت نگاهش میکند و روشا از این نگاه خیلی میترسد.
عقب می رود و بهزاد جلو می آید :
_یه بار دیگ بگو حرفتو!
جرات ندارد، میترسد از چشمان سرخش:
_من... من...
_یه بار دیگه حرفتو بگو تا دندون نزارم تو دهنت بمونه، من میکشم کسی رو که مانع وجودت بشه و تو لعنتی خبر نداری که اگه اون بچه رو نگه داری خودت میمیری، لعنتی از وضعیت قلبت خبر داری!؟
دارد،همه چیز را میداند اما:
_من...
با خشم جلو می آید و روشا از او فرار می کند!
/channel/+GnzVJbQzuug0OTA8
❌🔞❌🔞❌🔞❌🔞❌🔞
_مگه نمیگی عاشق منی هوم؟ پس همین جا باید باهام باشی.
تنم لرزید و نگاهش کردم، پشت میز ایستاده بود با جدیت حرف میزد، پوشه ی توی دستم رو روی میز گذاشتم و گفتم:
_چرا باید برای ثابت کردن عشقم بهت عفتم رو بدم؟
پوزخندی زد و بهم نزدیک شد، مقابلم ایستاد و بوی عطرش تو بینیم پیچید، دوست داشتم بغلش کنم ولی وقتی دستش قفل کمرم شد عقب کشیدم.
لباش رو کش داد و گفت:
_فکر نکنم یه تیکه... خیلی مهم باشه! مگه عاشقم نیستی؟
تنم لرزید و به عقب برداشتم.
چشم هاش خمار بود و یه جور خاصی بهم دوخته شده بودن، میترسیدم.
/channel/+GnzVJbQzuug0OTA8
وقتی سوار شد
کمربندش رو بست و ماشین رو ، روشن کرد !
توی راه سکوت اتاقک ماشین رو فرا گرفته بود حتی آهنگی هم نمیزاشت آدم از این هم استرس یکم فاصله بگیره ،دفتر سندِ ازدواج رو باز کردم ، اسم هر دوتامون روی کاغذ با جوهر رنگ گرفته بود
سیگاری روشن کرد و شیشه ماشین رو پایین فرستاد ، پک عمیقی زنگ و برای لحظه ای نگاهم رو شکار کرد .
/channel/+YtbjLa9vmPQ0MTA0
/channel/+YtbjLa9vmPQ0MTA0
از سکوتش عجیب می ترسیدم
مثل آرامشِ بعد از طوفان بود ، نه میخندید نه داد میزد و از همه بدتر یک کلام حرف نمیزد ،
با تک بوقی در عمارتِ نصرتی ها باز شد ،
قبل از اینکه ماشین رو داخل ببره گفت :
_سند رو بده من !
+چرا ؟؟!
_نمی خوام کسی از ازدواجمون خبر دار بشه
+اما ای....
_اما و اگر برای من نیار سند رو بده بعد هم پیاده شو برو داخل .
سند رو محکم تر توی دستم گرفتم !
+نمیدم چه دلیلی داره ازم بگیریش ؟؟
مچ دستم رو گرفت و توی دستش فشرد از درد چشمام رو بستم و سعی کردم صدایی از دهنم خارج نشه ،
_سند ؟؟زودباش .
برای اینکه از دردِ دستم راحت بشم سند رو جلوش قرار دادم
+آفرین حالا پیاده شو .
_من الان باید چیکار کنم ؟
+میری داخل میگی استعفا نامه م رو پس گرفتم دوباره استخدام شدم .
_من زنتم نه خدمتکارت!
پوزخندی زد و سند رو پاره کرد :
+زنمی ولی الان خدمتکار خونمی!
بفهمم حرفی غیر از چیزی که بهت گفتم بهشون گفتی اون روی سگمو میبینی.
/channel/+YtbjLa9vmPQ0MTA0
/channel/+YtbjLa9vmPQ0MTA0
#جدیدترینرمانتخیلی
#پارت1❌
بدنش میلرزید اما توان باز کردم چشم هایش را نداشت
دست های بزرگش مثل هر شب روی بدن برهنمه اش می رقصید.
نالان زیر لب با تلاش لب زد
_خواهش میکنم!
گرمی لب های داغش را روی رگ گردنش حس میکرد
هق آرام از گلویش خارج شد
_لطفاً!
سنگینی روی تنش برداشته شد
نفس عمیقی کشید و به خیال اینکه کابوس هر شبش تموم شده خواست چشم باز کند که صدای بم و مردانه اش زیر گوشش خشن زمزمه کرد
+به زودی پری کوچولو، به زودی همو میبینیم!
باد سردی وزید و گرمای تنش رو از جا محو کرد.
کم کم خمار خواب میشد و ذهنش هی خالی تر !
/channel/+9SbXTMAWxlEwOTU0
من یه آلفای خشنم که هیچ احساسی درونم وجود نداشت ولی اون جفت من بود🫦
هر شب با لباسای سکسی بدن ریزه میزش برآمدگی هاشو به نمایش میزاشت و یه شب که مست بودم وسط جنگل روی سنگ تمام بدنش و کبود کردم و ....🙈🔞🔥
-من مال تو نیستم! من برده ی تو نیستم!!
با نفس نفس به چشمای سرد و خونسردش نگاه میکنم.
-فعلا که هستی.
اینبار علاوه بر عجز حرص هم تو صدام آشکاره:
-نه نیستم! و عمرا هم خونهت نمیام!
سریع اسپریم رو برمیدارم و ازجام بلند میشم و به سمت در میرم. درست دو قدمی در با صداش سرجام میخکوب میشم.
-واسه من هیچ کاری نداره بهشون بگم اینجایی...
انگشتهام توهم قفل میشن. محکم.
چطور انقدر بی رحمه؟
-مطمئنا دو برابر پولم و بهم برمیگردونن...
طولی نمیکشه که صدای مثلا متفکرش بلند میشه و بیشتر رو قلبم خش میندازه.
-آه راستی! اگه من تورو بهشون بدم...یعنی باید فیلم دیشب و هم بهشون بدم؟!
/channel/+9QMKf1SgxBQzNWI0
رسما وا میرم حتی دیگه اشکهام هم نمیبارن. واسه همین...واسه همین دیشب...اون کار و کرد.
فیلم میخواست. تا انقدر راحت تحقیرم کنه!
-مطمئنم که بخاطر لو دادنشون مثل آب خوردن فیلمو پخش میکنن...تو چی فکر میکنی؟!
دیگه کنترلم از دستم خارج میشه. آروم و سست میچرخم که نگاهم به چشمای عسلی رنگ پر غرورش میوفته.
-امیدوارم...همین بلا...سر خواهرت بیاد! شاید اون روز...بفهمی چه حالی دارم.
برمیگردم. اهمیت نمیدم به خشم وحشتناک نگاهش! چرا اهمیت بدم؟ چرا اون ذرهای به اشکهای من اهمیت نده؟
دستمو روی دستگیره میذارم و درو میکشم. اما هنوز درو کامل باز نکردم که دستی با قدرت رو در میشینه و طوری با قدرت بهش فشار وارد میکنه که صدای حاصل از کوبیده شدن در تنم و محکم تکون میده.
مات به دست بزرگش که با قدرت رو در نشسته نگاه میکنم.
عطر گس و تلخش رو زیر بینیم حس میکنم، با احساس نفسهای عمیق و داغ، حرصی و خشمگینش قالبتهی میکنم.
از ترس...درست صحنههای دیشب داره تکرار میشه. همون حس خفگی، همون احساس مرگ!
لبهای خیسش رو به گوشم میچسبونه و با نفسی عمیق که داخل گوشم فوت میکنه با خشم غرش میکنه:
-حرف گنده تر از دهنت...زیاد میزنی!
/channel/+9QMKf1SgxBQzNWI0
اون نجاتم داد! وقتی که میخواستن بفروشنم، نجاتم داد. اما خودش شد بلای جونم! خودش شد عذابم! و مجبورم کرد توی خونهش زندگی کنم تا...❌❌
عاشقانهای خاص🔥
#عاشقانه #جنایی
شیب_شب 💫💫
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
❤️🩹❤️🩹❤️🩹❤️🩹
- آقا به چه زبونی بگم نمی خوامش؟!!!!.....
افتادید تو جونم الا بلا ریرا...؟؟!!!
آقابزرگ عصایش را روی زمین کوبید
بغض کرده ایستاده بودم گوشه ی سالن
نارشین با حرصی که صورت ظریفش را گلگون کرده بود داد زد
- به جهنم که نمی خوای ....نوبرش رو آوردی مگه؟؟..
تا همین جا هم به خاطر آقابزرگ حرف نزدم
مگه دیونه شدم دختر دست گلم رو بسپرم دست سگ و شغال....
آقابزرگ تشر زد؛
-نارشین؟؟!!!
- دروغ می گم مگه؟؟؟
هنوز دو ساعت نشده که خانم محبی زنگ زده برای پسرش....
آقا بزرگ دوباره وساطت کرد
- صبر داشته باش دختر ، حلش می کنیم
رستان دست به کمر ایستاد و سرش را رو به سقف گرفت
اینکه مرا نمی خواست مهم نبود اما اینکه در حضور چند چشم نخواستنم را فریاد می کشید روحم را می آزرد
عمو نریمان دخالت کرد
- شما نگران نباش آقابزرگ من باهاش حرف می زدم بیخود کرده......
میان حرفش پریدم
- من نمی خوام.....
سرها همه به طرفم چرخید و صدای پوزخند رستان از همه بلند تر بود
فکر می کرد آنقدر بدبخت شده ام که التماس کنم
قسم می خورم حتی اگر میمردم ، حاضر نبودم دستش را برای لحظه ای بگیرم
خوب می دانست با من چه کرده
نگاه تخسم را در چشم هایش کوبیدم
- با رستان ازدواج نمی کنم؟!!!
آقابزرگ غرید
- یعنی چه ؟؟ ما آبرو داریم دختر
پس قراره با کی ازدواج کنی؟؟؟
- با من؟؟
به عقب برگشتم
و لرزیدم....
هرگز برای این لحظه برنامه ریزی نکرده بودم.....
هر کس نمی دانست من خوب می دانستم حسام دشمن درجه یک رستان است
💔💔💔💔💔💔
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
_ دلم برات تنگ شده نامرد، هفت روزه که منتظر یه زنگتم
با بغض پیام و برای امیرعلی ، پسر عموی بی معرفتم فرستادم.اما مطمئن بودم بی جواب می مونه
غمیگن از روی پله ها بلند شدم که همون لحظه
در خونه باز شد
با دیدن عزیز تند اشکام و پاک کردم
_ پرستو بیا این میوه ها رو بگیر دختر خسته شدم...بنداز تو حوض خنک بشن
سرم و پایین انداختم تا چشم های قرمزم و نبینه ...متعجب از این همه خرید پرسیدم:
_ این همه خرید واسه چیِ؟
بدون اینکه نگام کنه رفت سمت ایوون...
_ وا مگه نگفت مامانت؟
میوه ها رو انداختم تو آب ..
با لبخند محوی به سیب های قرمز نگاه کردم:
_چی رو؟
_ اینکه عموت اینا امشب قراره بیان خواستگاری ترانه واسه امیر علی
بوم ...قلبم از جمله اش ایستاد.
نفس تو سینه ام حبس شد.
صدای عزیز مثل یه مته داشت مغذم و سوراخ میکرد.
نیاز داشتم جمله شو هضم کنم که بفهمم منظورش دقیقا چیه ...
دست رو قلبم گذاشتم که انگار حرف عزیز و باور کرده بود کم کم داشت به درد می اومد.
خواستم از کنار حوض بلند شم اما پاهای سستم یاری نمی کرد.
به چشم هایی که میدونستم خیس به عزیز نگاه کردم که داشت به گل ها آب میداد.
ناباور و بغض کرده پرسیدم:
_ک..کدوم ا..امیر علی؟
بدون اینکه بغض صدام و بفهمه با خنده گفت:
_ چند تا امیرعلی داریم مگه مادر؟
پسر عموت قراره بیاد خواستگاری خواهرت ترانه...دیگه چند سال معطل شدن بسه...برن سر خونه زندگی شون خدا رو خوش نمیاد دو تا جوون عاشق بیشتر از این معطل بمونن ...
حرفاش برام گنگ بود.
نمی فهمیدم.
یعنی نمیخواستم بفهمم که چی داره میگه
نمیخواستم باور کنم مردی که دیوونه وار عاشقشم میخواد بیاد خواستگاری خواهرم...
****
چند ساعت بعد:
گوشه حیاط عزیز که به هیچ کس دید نداشت
کز کرده بودم.
میخواستم با چشم های خودم ببینم امیر علی و گل آوردنش و امیر علی و نگاهش به خواهرم...
خونه پر بود.
همه ی فامیل اومده بودن و هیچ کس حتی یادش نبود من نیستم.
بلاخره در خونه زده شد و قلب منم به تکاپو افتاد.
هنوز هم امید داشتم به دروغ بود این خواستگاری....اما با ورود عمو و خانواده اش ناخواسته تلخندی زدم و سرعت اشکام بیشتر شد.
_ خیلی خوش اومدین پسرم بیان تو که این شیرینی خوردن داره
صدای عزیز شاد بود.
همه انگار خوش حال بودن از این ازدواج به جز منی که عاشق داماد امشب بودم.
دامادی که قبلا برای من میخندید و الان با لبخند داشت به صورت ترانه نگاه می کرد.
_ نرو تو خونه میخوام باهات حرف بزنم کثافت
پیام و فرستادم برای امیر علی و دیدم که نگاهش رو گوشی مات موند.
_ شما برید من یه زنگ به دوستم بزنم میام
پوزخندی زدم بعد از اینکه مطمئن شدم همه رفتن از پشت درخت بیرون اومدم که چشمش بهم افتاد
_ چه غلطی داری میکنی؟
بغض لای گلوم گیر کرد بود به سختی نالیدم:
_چرا؟ چرا اینکارو کردی؟ چرا من و بازی دادی و الان اومدی خواستگاری خواهرم؟
اخم کرد
دستی به موهاش کشید که دل احمقم واسه ظاهر جذابش ضعف رفت. با لحن خشکی پچ زد:
_ خوشت میاد انقدر آویزون باشی؟
هفت روزه جواب تو ندادم نفهمیدی دیگه نمی خوامت؟ دیگه حالم از دختری مثل تو به هم میخوره؟
دستام مشت شد.
هق هقم و تو گلو خفه کردم.
امیر علی با عجله به در خونه نگاه کرد و من دلم شکست از بی توجهیش به اشکام...
_ هیچ وقت نمی بخشمت ..هیچ وقت
سرش به ضرب سمتم چرخید دیدم که مردمک های خوش رنگش دو دو زد که دستش مشت شد
اما من دیگه دلم نمی خواست یه ثانیه هم ببینمش نه اونو نه خانواده ام...
میرفتم جای که دیگه چشمم به هیچ کدوم شون
نیفته ...
/channel/+jyrh8hrACWc5MjE0
/channel/+jyrh8hrACWc5MjE0
/channel/+jyrh8hrACWc5MjE0
❌ بنر جزوی از رمانِ ❌
رمان سرآغاز ممنوعه ای با کلی اتفاقات خوندنی و موضوعی متفاوت که جدید ترین اثر نویسنده رمان فصل های نخوانده عشقِ
💯عاشقانه ای خاص و پر از کشش با قلم قوی
لیستی از برترین رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️
🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره
🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست
🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🍒عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.
🥥دوست داشتنش ساده نیست
🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🍉عشق تا بینهایت
🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید
🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتیگیرِ شیطون!
🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..
🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!
🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !
🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
🥝انتقام گذشتهای که هرگز فراموش نمیشد.
🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...
🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🍋🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم
🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...
🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود
🫐من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...
🥭دختر بیوه بعد مرگ شوهرش میفهمه که شوهرش...
🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🍎عشقم بهم خیانت کرد
🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم
فرهاد اصیل زادهای لر
بعد از رابطهی وحشیانهای که از سر مستی با دختر عموی عاشق خودش داره، اونو با دامنی که لکهدار شده به خاطر معشوقهاش رها میکنه.
حالا بعد از سالها بخاطر خیانت همسرشبرمیگرده ولی طنین همون دختری نیست که اون یه زمانی ولش کرد. بلکه چشماش پر از نفرته و فرهاد راه سختی برای رسیدن به قلب اون در پیش داره
ولی فرهاد هم مردی نیست که به راحتی از خواستههاش بگذره و...😈🔥
/channel/+2LF3paKLUjgwYTJk
#پارت220
مهدا با درد و رنگی پریده به آرتا نگاه کرد تنش از خشم و نزدیکی با این مرد میلرزید. روی زمین کنج تخت خواب کز کرده بود و چهار ستون بدنش میلرزید.
توانایی حرکت نداشت بیچاره وار لباس آرتا را که تنها چیز دم دستش بود را روی تن رنجورش کشید.
هق هق کنان به مرد خشمگین مقابلش نگاه کرد بیشتر در خودش جمع شد. درد زیادی را تحمل کرده بود. درد به کنار وحشت از آن حرکات جانش را به لب رسانده بود.
_ تو... تو... قول داده بودی. کاری نکنی اما...
دستش را بین پایش گذاشت و اشک ریخت.
آرتا در حالی که ملحفه به خون نشسته را از تخت جدا میکرد غرید:
_ خدا لعنتت کنه اون برای زمانی بود که تو سر از مهمانی مافیای دختر در نیاورده بودی خواستم بدونی تجاوز چه وحشیانهس... آره قول دادم اما تو زنمی. منم بی رگ نیستم. بذارم هر غلطی دلت خواست بکنی.
پوزخندی زد رنگ رخسار مهدا خبر از حال بدش میداد:
_ حالت خوبه لان؟.
مهدا مچاله شده هقهق میکرد. آرتا جواب خودش را داد:
نه که خوب نیستی تجاوز خیلی دردناکتر از اینه...
/channel/+LqqfklL9RFtjYTlk
/channel/+LqqfklL9RFtjYTlk
خوشگلا این رمان رو خوندین؟
از دیروز که پیداشکردم بس که جذابه نتونستم گوشی بذارم زمین و دارم میخونمش😍
دلم نیومد به شما معرفی نکنمش☺️
این شما و این رمان محبوب من که فقط مدت محدودی فرصت عضویت دارید❤️
/channel/+T2LPNA3DbX9jMTg8
#ادمین
من طنینم.
یه دختر مظلوم و صاف و ساده که عاشق پسر عموش شد و حاضر شد هرکاری واسه خوش بخت شدنش بکنه.
حالمون باهمدیگه خوب بود تا زمانی که فهمیدم با صمیمی ترین دوستم بهم خیانت کرده.
قلبم شکست و داغون شدم. همه چیز و شکستم و گفتم دیگه نمیخوام ببینمش.
اما اون حالا برگشته! درحالی که زنش بهش خیانت کرده و از کل خانواده طرد شده.
من قسم خوردم انتقام بگیرم...پس نه دلم میسوزه... نه بهش رحم میکنم.
یه روز که تو اوج بی پولی و نیاز مالی سراغم میاد یه جوری خوردش میکنم که درس عبرتی بشه واسه بقیه!
/channel/+2LF3paKLUjgwYTJk
غافل از اینکه اون پسر پشیمونه و فقط واسه جبران کاراش اومده....🥵😱
لرزیدم ...
انگشتِ اشاره و وسطش رو با یه ریتمِ خاصی روی گلوم کشید و سیب گلوم و حس کرد.
چشماش خمار و وحشی بود، با این کارش خمارتر و وحشی تر شدن! سرش خم شد سمتِ گردنم ... محکم و عمیق از گلوم نفس گرفت که نفسم ...
به راستی که نفس هایم کجا غیبشان زده بود!؟
نفس های داغشو با فاصله ی ریزی روی لب های کوچیک و سرخم آزاد کرد:
_بوی نوتلا،شراب و لیلیوم و همزمان با هم میدی گرگِ وحشی!
نذاشت نفس های گم شده ام و از سینم پیدا کنم و بُرید حتی نفسی که میخواست تقلا کند تا آزاد شود را !
لب هام آتیش گرفتن و من ...
🥂🔥🔞
/channel/+7iZCt9P_7yE4YzI0
♨️《 جذابترین اثرِ نویسنده با قلمی نفسگیر!》
❤️🔥《عاشقانه ای وحشی و پرحرارت》
رمانش رو به شدت پیشنهاد میدم، تازه شروع شده و بنظرم اصلا از دستش نده خیلی قشنگه💯💯😍
#پارت_6
لبخند شیطانی زد و بلند شد،قد بلندی داشت وهیکلی بود
امد نزدیکم وگفت:باشه استخدامی،اما شرط داره
با تعجب نگاهش کردم و با لکند گفتم: چ..چه ش...شرطی
_باید صیغم شی،در مقابلش می تونی اینجا بمونی و هم کار کنی هم زندگی
تنم لرزید...عرق سردی رو روی کمرم حس کردم صیغه می شدم؟؟
من رو چی فرض کرده بود!؟
عصبانی بودم،از خودم،از این دنیا از این زندگی لعنتیم...
غریدم: فکر کردی کی هستی؟ چون مال ومنال داری خیلی آدمی؟ تو شرف نداری، کثافت بی ناموس
این رو گفتم و با دو از خونه کذایی بیرون زدم.
دوییدم، نمیدونم کجا میرم فقط حس کردم باید دور شم
شب بود و دیر وقت،اما خیابونا شلوغ بود.انقد دویده بودم نفس کم اوردم
ایستگاه اتوبوسی دیدم و رفتم ونشستم روی صندلی،تیکه دادم به صندلی وچشم بستم.
چطور آدما انقد پست شدن؟
با صدای (هی خوشگله) چشم باز کردم و...
/channel/+f874eBmM975kY2Rk
/channel/+f874eBmM975kY2Rk
دختری که بخاطر یه سرپناه مجبور میشه صیغه مردی بشه که اصلا هیچ ملایمتی توی کارش نداره...❤️🔥🥺
جدیدترین و متفاوت ترین اثر نویسنده رمان #عاشقانه_صدایت_زدم😍😍
🫀🫀🫀
/channel/+GnzVJbQzuug0OTA8
دریا باز در مقابل دراز کشیدن مقاومت می کند که بهزاد عصبی به سمتش بر میگردد.
میخواهد چیزی بگوید که دریا زودتر می گوید:
-من حاملم!
/channel/+GnzVJbQzuug0OTA8
بهزاد برای لحظه ای خشکش می زند. اما زود به خودش می آید و خیلی راحت می گوید:
-سقطش می کنیم!
نفس دریا قطع می شود!
اشک دریا که می ریزد، بهزاد کلافه بازویش را رها می کند.
_من این بچه رو به دنیا میارم .
نیشخند بهزاد دلش را می سوزاند!
_باشه منم اجازه دادم .
دریا برای بار اول صدایش را بلند می کند و داد میزند :
_تو مگه دل نداری این بچه ای که تو شکم من، نصفش از وجود خود نامردته ، حاصل عشقمون.
دستش را روی شکمش میگذارد و از بهزاد فاصله می گیرد ولی بهزاد نزدیک می آید.
روی #قلبش میکوبد، و کلمات را باعصبانیت و عشق ادا میکند:
_من یه دل داشتم که دادمش به تو رفت ، بچه ای نمیخوام ، من فقط تورو میخوام .
جمله هایش عجیب شیرین اند، اما نمیشود از بچه اش بگذرد:
_اگه منو میخوای باید این بچه رو هم بخوای!
بهزاد باز پوزخند میزند و اشک های دخترک تند تر می ریزند.
_تو حق تعیین و تکلیف برای من نداری عزیزم .
بریده بریده می گوید :
_من ...... این ..... بچه رو سقط نمی کنم .
با تمسخر نگاهش میکند :
_با کدوم اختیار گلم ؟ ........ تو همه چیزت مال من شده ، فقط من .
می نالد :
_حداقل دلیل نگه نداشتن این بچه رو بگو .
بهزاد دستش را دور کمر دریا حلقه می کند :
_چونتوهنوزبرایمن عاشقی نکردی ، چون دلم نمی خواد روی تن و بدن من جای زخم باشه ، دوست ندارم درد بکشی و مهم تر ار همه من عشق تو رو با هیچ کس دیگه سهیم نمیشم .
-بهزاد بی منطق نب........
اجازه نمیدهد حرفش کامل شود :
_هیس دیگه ادامه نده همین که گفتم ک.
پیشانی اش را روی پیشونیم میگذارد:
_گریه نکن!
آخر چرا این مرد این قدر زورگو شده بود،چرا این قدر قدرت داشت و دریا در مقابلش خلع صلاح بود؟!
روشا اما کوتاه نمی آید :
_اگه این بچه رو نخوای، منم دیگ نیستم...
باشنیدن حرفش با بهت نگاهش میکند و روشا از این نگاه خیلی میترسد.
عقب می رود و بهزاد جلو می آید :
_یه بار دیگ بگو حرفتو!
جرات ندارد، میترسد از چشمان سرخش:
_من... من...
_یه بار دیگه حرفتو بگو تا دندون نزارم تو دهنت بمونه، من میکشم کسی رو که مانع وجودت بشه و تو لعنتی خبر نداری که اگه اون بچه رو نگه داری خودت میمیری، لعنتی از وضعیت قلبت خبر داری!؟
دارد،همه چیز را میداند اما:
_من...
با خشم جلو می آید و روشا از او فرار می کند!
/channel/+GnzVJbQzuug0OTA8
❌🔞❌🔞❌🔞❌🔞❌🔞
_مگه نمیگی عاشق منی هوم؟ پس همین جا باید باهام باشی.
تنم لرزید و نگاهش کردم، پشت میز ایستاده بود با جدیت حرف میزد، پوشه ی توی دستم رو روی میز گذاشتم و گفتم:
_چرا باید برای ثابت کردن عشقم بهت عفتم رو بدم؟
پوزخندی زد و بهم نزدیک شد، مقابلم ایستاد و بوی عطرش تو بینیم پیچید، دوست داشتم بغلش کنم ولی وقتی دستش قفل کمرم شد عقب کشیدم.
لباش رو کش داد و گفت:
_فکر نکنم یه تیکه... خیلی مهم باشه! مگه عاشقم نیستی؟
تنم لرزید و به عقب برداشتم.
چشم هاش خمار بود و یه جور خاصی بهم دوخته شده بودن، میترسیدم.
/channel/+GnzVJbQzuug0OTA8
مامان چادر به سر از خونه بیرون اومد !
با صورتی آشفته نزدیک اومد :
_بیا بریم دخترم .
خواست دستم رو لمس کنه که عقب کشیدم و جلوتر از خودش واردِ خونه شدم
روی تخت نشستم و زانوهام رو جمع کردم ، اومد داخل و کنارم نشست :
+مامانم ، دختر قشنگم چرا با خودت این کار رو میکنی .
_آدم ...با دشمنش این کار رو نمیکنه مریم خانوم .
+افراح دخترم.....
_هیشششش من اگه دختر شما بودم به این حال و روز نمی افتادم .
انقدر زحمت کشیدی بزرگم کردی فقط بخاطر ده ،بیست میلیون پول منو فروختین؟؟
/channel/+YtbjLa9vmPQ0MTA0
/channel/+YtbjLa9vmPQ0MTA0
+چرا منو درک نمیکنی مادر؟؟
ابراهیم زن داره این پسره که جوونه قد و بالا داره ،پولدار هم هست یه پا مردیه برای خودش بعد میخوای زن ابراهیم بشی ؟؟
تو که بابات رو میشناسی .
_اینم یه روانی مثل بقیه ، قدو بالاش بخوره تو صورتش مامان اگه مرد بود نمیومد عقدم کنه حرفای بیشرمانه بهم بزنه .
+قربونت بشم که میگی مامان ، چی گفته که دلت نیست عقد کرده ش بشی ؟؟
تقی به در خورد و قامت بابا نمایان شد !
_عاقد اومده ، شناسنامه ش رو از تو کیفش بردار چادر سفید سرش کن .
وقتی رفت مامان دست روی زانوهاش گذاشت و بلند شد :
+پاشو دخترم پاشو تا سگ نشده یه لباس خوشگل بپوش ،بریم .
پوزخندی زدم :
_لباس؟؟؟
مامان تو کل عمرم یه لباس نخریدم برای خودم ، چرا؟؟چون پولِ موادِ شوهرت میشد .
آهی کشید و شروع کرد به ناله و نفرین کردنِ شوهرش !
/channel/+YtbjLa9vmPQ0MTA0
/channel/+YtbjLa9vmPQ0MTA0
لبخند شیطانی زد و بلند شد،قد بلندی داشت وهیکلی بود
امد نزدیکم وگفت:باشه استخدامی،اما شرط داره
با تعجب نگاهش کردم و با لکند گفتم: چ..چه ش...شرطی
_باید صیغم شی،در مقابلش می تونی اینجا بمونی و هم کار کنی هم زندگی
تنم لرزید...عرق سردی رو روی کمرم حس کردم صیغه می شدم؟؟
من رو چی فرض کرده بود!؟
عصبانی بودم،از خودم،از این دنیا از این زندگی لعنتیم...
غریدم: فکر کردی کی هستی؟ چون مال ومنال داری خیلی آدمی؟ تو شرف نداری، کثافت بی ناموس
این رو گفتم ولی...
/channel/+f874eBmM975kY2Rk
/channel/+f874eBmM975kY2Rk
دختری که بخاطر یه سرپناه مجبور میشه صیغه مردی بشه که اصلا هیچ ملایمتی توی کارش نداره...❤️🔥🥺
عاشقانه ترین رمان تلگرام😍😍😍❤️❤️❤️
جدیدترین نوشته نویسنده رمانِ😍👇🏻
💕🫀😍
#پست160
-دوسش داری؟!
/channel/+GnzVJbQzuug0OTA8
ایستاد، با بغض پدر درارش میجنگید تا در مقابل این مرد نشکند و آبرویش را بر باد ندهد.
به دلش التماس میکرد که نگرید و سرِ دلش را پیش این مرد جار نزند.
چشم هایش اما سر ناسازگاری برداشته بودند انگار!
برنگشت.
گرشا جلو رفت و چادرش را گرفت:
-انقد سخته ادا کردن یه کلمه دخترِ خوب؟!
-دارم!
لرزش صدای مرد را به خوبی حس کرد.
-کیه؟!
با تمام تحقیقاتی که کرده بود، متوجه نسبت دقیقش نشده بود!
ناچار برگشت سمتش، پرِ چادرش از دست گرشا رها شد.
-فکر نمیکنم به یه صاحب کار، اسم و رسم عشقِ منشیش ارتباط چندانی داشته باشه!
خودش هم میدانست که دروغ می گوید. لج کرده بود، میخواست تلافی چند شب پیش را در کافه که او را با دوست دخترش دیده بود، در بیاورد!
گرشا اما با جمله هایش راز دلش را لو داد:
-داره، ربط داره دختر ، ربط داره لعنتیِ نامرد، ربط داره وقتی دلم و تمام و کمال گرفتی تو مشتت، ربط داره وقتی دارم مسوزم از اینکه کیه اون بی شرفی که اینقد عاشقت کرده که چشمت و روی همه چیز ببندی! چشم ببندی و عشق منو نبینی، بال بال زدنم و نبینی، مردنم و نبینی، ربط داره لعنتی!!!
بغض مردانه اش جایی میان سینه اش منفجر شد!
زانو هایش خم شد و روی زمین زانو زد.
مهم نبود که از خیس شدن بت لباس تنفر دارد، مهم نبود زمین گلی ست و گلی می شود.
/channel/+GnzVJbQzuug0OTA8
برای یک عاشق هیچ چیز مهم نیست وقتی ناقوص مرگِ زندگی ات بشود، اعتراف عاشقی عشقت در مقابل قلب بی گناهی که ناخواسته سریده!
-میخوام ببینم کی تیشه به ریشه قلبم زده!
باورش نمیشد، کسی که مقابلش زانو زده بود و بی اشک و بی قدا زجه میزد، گرشایی باشد که میشناخت. امیرحسینی باشد که برایش کار میکرد.
همان گرشا باشد که سادگی اش را همیشه خدا به سخره گرفته بود.
دلش اما طاقت این حال اورا ندارد:
-یه اسم دادن اینقد سخته دختر خوب؟!
کورس بین قطرات اشکش و قطرات باران شروع می شود.
-اسم نمیدم!
مقابل گرشا روی زمین مینشیند.
نگاهشان تلاقی پیدا می کند و دست لرزانش را روی گونه گرشا میگذارد:
-اسم نمیدم چون کسی که دین و ایمونم برده، کسی که بیچاره ام کرده، خودِ نامردتی!
/channel/+GnzVJbQzuug0OTA8
سرفه های پی در پی ام و خونی به از دهانم می چکد مرا به پوزخندی وا میدارد..
بی حال دستمال را روی دهانم کشیده و به خون های روی آن مینگرم،چرا به اینجا رسیدم؟
صدای هلهله زنان از پشت در می آمد...عشقم دوباره داماد شده بود...اما دیگر من عروسش نبودم.
با ورود امیر به اتاق رو بر میگردانم.
جلو می آید...صدایم میکند و پشیمانی در صدایش باعث میشود بخندم...ان هم بلند:
_رویا؟تحمل کن،قول میدم زود تموم شه.
پشت بندش انقدر قهقهه میزنم که می ترسد.
_برو شاه داماد،برو..من که ازت گذشتم.مبارکت باشه عروس جدیدت.
دست های که با حنا سرخ شده بود را بالا برده و کل می کشم.
و ناگهان میغرم:
_فقط اونم مثل من قراره بشه؟
نگاهش سرخ میشود
_اونم قراره شب حجلش بی عشق زن بشه؟
صدا بالا میبرم:
_اونم قراره مثل من مث سگ جلو خانوادت تو گوشش بخوابونی؟چون فقط ظرف ها رو یادش رفته بود بشوره؟
بغض میکنم...رگ های پیشانی اش ورم کرده بود.
تیر آخر را میزنم و صدایم رمق ندارد:
_اونم قراره مثل من وقتی حاملس انگ اجاق کوری و مریضی و بشنوه؟
چشمانش گرد میشود:
_رویا...
_اونم قراره مثل من وقتی حاملس عروس دامادش و ببرن؟دیگه نمی ذارم عشق من و غرورم و زیر پات له کنی.
با خوشحالی میخواهد در آغوشم بگیرد که در باز شده و صدای عصبی پدرم به گوش میرسد:
_لباساتو وردار بابا...خودم طلاقت و از این بی همه چیز میگیرم.
و من حین اینکه رد میشوم زخم میزنم:
_عروست منتظره عشقم...برو اما دیگه من و از دست دادی! برای عقدم دعوتت میکنم..
/channel/+lDShpmSVVxIwOGY0
/channel/+lDShpmSVVxIwOGY0
/channel/+lDShpmSVVxIwOGY0
-تولدت مبارک دختر مهربون!
نفس حبس شده اش را آرام آزاد کرد. آب گلویش را فرو داد و بعد وقتی به خودش آمد که دید نه یک بار که بارها و بارها آن لفظ "دختر مهربونی" را که راد، تنگ "تولدت مبارک" چسبانده بود را خوانده بوو.
/channel/+KvhOyepe7eU5YjRk
نفس عمیقی کشید و کلافه و عاصی به پیامک خیره شد! یک جای کار غلط بود وگرنه نباید با یک لفظ ساده ی "دختر مهربون" نفس در سینه اش به بن بست می خورد و بارها و بارها آن پیامک ساده ی تبریک تولد را مرور کرده بود.
نگاهش به موبایلش بود که صدای ننه طوبی از جا پراندش.
-این موقع شب با کی پیغوم پسغوم رد و بدل می کنی؟
نورا دستش را روی قلبش گذاشت و گفت:
-وای! ترسیدم ننه طوبی.
ننه طوبی از حالت طاق باز درآمد و به سمت نورا برگشت و خیره خیره تماشایش کرد.
نورا موهایش را از روی پیشانی اش کنار زد و گفت:
-کدوم پیغوم پسغوم ننه طوبی؟! داشتم ساعت می ذاشتم صبح خواب نمونم!
نگاه خیره ی ننه طوبی را که دید سرش را بلند کرد و دست هایش را زیر چانه اش زد و با خنده پرسید:
-چرا این جوری نگاه می کنی؟
-افتخار خانم می گفت از بس پسرش سر گوشیش بوده فهمیده خاطر خواه شده!
ننه طوبی چشم هایش را باریک کرد؛ انگار کشف مهمی کرده باشد پرسید:
-راستش رو بگو خاطر خواه پیدا کردی ننه؟!
نورا نتوانست پق خنده اش را کنترل کند. اخم های ننه طوبی را که دید زود خودش را جمع و جور کرد و سعی کرد جلوی خنده هایش را بگیرد:
-خاطر خواه کجا بود ننه طوبی؟! به خدا من همش مشغول درس و کارم!
ننه طوبی با نا امیدی براندازش کرد و پرسید:
-یعنی هیچی به هیچی؟!
لب های نورا باز هم کش آمد و نتوانست خنده اش را کنترل کند:
-هیچی به هیچی!
😂😂😂
این جا یه مادربزرگ پایه و با نمک داریم و یه خواهر برادر دوقلو و یه آقای استاد که کراش کل شاگرداشه و مادربزرگ قصه ی ما دنبال وصل کردنش به نوه ی ساکت و ساده شه غافل از این که🙈🙈🙈
/channel/+KvhOyepe7eU5YjRk
شیش نفره رفتن دزدی یه خونه
اما وقتی صاحب خونه سر میرسه ، همشون فرار میکنن ، جز دونفرشون که زیر تخت مخفی میشن و تو هچل میفتن 😂😂
حالا این چهارتا سلیطه میخوان هرجوری شده آدمای توی خونه رو بکشونن جلوی در تا دوستاشون فرصت کنن از پنجره فلنگو ببندن 🤣
اونوقت آدمای توی خونه کین ؟ 😈 شیشتا پسر شاخ و شمشاد خوش قد و بالا 😎😜
بقیشم که معلومه😂
#پارت28
چهار نفره بلاتکلیف ایستاده بودیم و به صورت هم زل زل نگاه میکردیم
تا اینکه آیدا مصمم گفت : مجبوریم بدون نقشه عمل کنیم
دلی هم هیجان زده و با لذت جواب داد : جووون ، عاشق این لحظات حیاتیم ، دمت گرم
هردو به هم لبخند مریضی زدن
من و آهو هم مثل مترسک به اونها خیره بودیم
تا اینکه آیدا با شتاب به سمت در اون خونه رفت
برای اینکه از نیتش سر در بیاریم با همون نگاه گیج اون رو دنبال کردیم
به در که رسید مثل بیمغزای رد دادهی ابله شروع کرد به مشت کوبیدن به اون درِ زبون بسته
چشم های من و آهو از کاسه بیرون زدن
اما دلی مثل خرابا گفت : ژووون
و بعد به سمت آیدا شیرجه زد و شیحه کشان مشغول همکاری با آیدا شد
توی این اکیپ برعکس آیدا و دلی کله خرابِ بی مغز ، بقیهمون از وقت هایی که آیدا میگه «مجبوریم بی نقشه بریم جلو» به قد خر خوف داریم
قشنگ هربار که آیدا اینو میگه ها ... تن و بدنمون از استرس میلرزه
چرا ؟
چون قشنگ تجربه ثابت کرده بعد اون حرف یه خرابی به بار میاریم
آهو خیره به اون دوتا دردسرساز ، شوکه گفت : دیوونه شدن ؟ چیکار میکنن؟
آیدا حین کوبیدن به در بلند آدم های داخل خونه رو خطاب کرد : هی عنچوچک بیا حالیت کنم شئور و شخصیت و ادب و فرهنگ یعنی چی
الووو ، درو تو روی ما میبندی ؟ نه تو درو به رومون میبندی
پاشو بیا درو وا کن که بهت بفهمونم با یه خانوم محترم چجوری صحبت میکنن
دوستاتم بیار خوش میگذره
من و آهو فورا جلو رفتیم و هردوی اون هارو سفت گرفتیم
جیغ زنان زجه زدم : چه غلطی میکنیــــــــن؟
آیدا با اطمینان گفت : بسپارش به من بابا
انگار که رجز خونی میکنه و مبارز میطلبه لگدی خوراک در کرد
من که دستم رو از کار کشیدم
و آهو کلا دستش رو از داشتن رفیق شست
چند لحظه بعد ، در یهو باز شد
و دلی که داشت به در میکوبید با کله به داخل پرتاب شد
اونم درست توی شکم همون پسری که چند لحظه پیش نقشه مون رو نقش برآب کرد و به شخصیتمون توهین کرد
این برخورد وحشتناک رو که دیدم با خودم شرط بستم که دنده و ناحیه ی تحتانی تر از دنده های اون پسر یا ترک خوردن یا خُرد شدن
البته بعد از اینکه چند نگاه جزئی به هیکلش انداختم شرط رو عوض کردم
و با خودم گفتم فقط جمجمه ی دلی ترک برداشت
نگاه برزخی که داشت اون رو تبدیل به یه دایناسور گرسنه و عصبانی کرده بود
دلی سر ضربه دیدهشو چسبید و با سرگیجه بلند شد
یارو ولی خم به ابروش نیومد و دوستاش ... لعنتی دوستاش
الان همشون مقابل ما ایستاده بودن
نقشهمون خیلی خوب گرفته بود اما از اینجا به بعدشو باید چطور ماسمالی کنیم ؟
توی دلم داشتم برای دهمین بار با وسواس تعدادشون رو میشمردم
آخه همش احساس میکردم بیشتر از شیش نفرن
- این کولی بازی چیه راه انداختین ، ها ؟
/channel/+Kck1xlS4hapmOGQ0
/channel/+Kck1xlS4hapmOGQ0
پارت بیست و هشته ، اولای رمان 😂
از اون رمانای اکیپی خفن طنزه که خوندنش توصیه میشه ها 😂😂
دختراشم ر به ر یه دردسر تازه درست میکنن🙈
لیستی از برترین رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️
🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره
🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟
🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...
🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و
🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم رفت
🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...
🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست
🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه
🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه
🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...
🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت
🍒عاشقانهای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی
🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه
🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.
🥥دوست داشتنش ساده نیست
🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...
🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...
🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه
🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!
🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقهاش در ترکیه زندگی میکند...
🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بیرحم میشود
🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره
🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...
🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم
🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم
🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی
🍉عشق تا بینهایت
🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید
🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتیگیرِ شیطون!
🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..
🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!
🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !
🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...
🥝انتقام گذشتهای که هرگز فراموش نمیشد.
🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش
🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی
🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...
🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی
🍋🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت
🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..
🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.
🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره
🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم
🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی
🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...
🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود
🫐من واقعیتم که دردهای بیاغراق زندگی، روی دوشم سوارند!
🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد
🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....
🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته
🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...
🥭دختر بیوه بعد مرگ شوهرش میفهمه که شوهرش...
🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک
🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد
🍎عشقم بهم خیانت کرد
🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون
🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم میخواست که...
🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...
🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود
🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم