online_romans | Unsorted

Telegram-канал online_romans - رمان های آنلاین

13467

کانال اصلی رمان های تکمیل شده : @romansarairani 🔊درخواست لینک رمان آنلاین 👇 https://telegram.me/harfbemanbot?start=MTE1NDM0MDEx

Subscribe to a channel

رمان های آنلاین

-بلند شو پسر. آبروی مردم بازیچه ی دستِ من و تو نیست،ملتم علاف ما نیستن که کارت فرستادیم،ارزش قائل شدن اومدن،حالا بریم بگیم عروس دومادمون منصرف شدن از ازدواج،شامتون رو بخورید،خوش گلدیز!!!

محتویات لیوان توی دستش را یک نفس سرمیکشد و گلویش،از حجم تلخی مایع میسوزد.

-شاه دوماد،عروست یکسره داره زنگ میزنه،بیا جوابشو بده بلکم بیخیال بشه!

گوشی را گرفته،صدایش را قطع میکند و روی میز می اندازد.

-با تو نیستم مگه من پسر؟!

-میرم دست عروسمو میگیرم،میرم سالن...
گرشا پس کله اش میزند،نمیگذارد حرفش را ادامه دهد.

دنبال او میرود. دم ارایشگاه. زیباتر از همیشه،با همان چشمانی که همرنگ اسمش بودند و عجیب برق میزدند نگاهش میکند.

-کدوم دومادی عروسش و اینقدر معطل میکنه آقا بهزاد!؟

سرش را روی شانه اش کج کرده. دستش را میگیرد و خیلی سریع به سالن میروند. میان اسپند دود کردن مادرها و صدای جیغ و سوت ملت و تبریک هایشان،دست دریا را کشیده،به سمت جایگاه میرود.

-چه عجله ایه؟!

-دوماد عجله داره عقد کنن برن خونه!

چشم میبندد و دریا میخندد.

-راست میگنا!

-هیس. نشنوم صداتو.

دریا باز میخندد،فکر میکرد شوخی میکند.

-خیلی خوش اومدید،ممنونم که زحمت کشیدید و تا اینجا اومدید. مجلس رقص و عقد تعطیله. بعد از صرف شام میتونید تشریف ببرید و عذرخواهی ما رو هم بپذیرید لطفا.

-عشقم چرت میگی چرا؟!

-بهزاد؟چی میگی باابا؟!

خیره به نگاهِ ناباور دریا،لب باز میکند.

-ما از بچگی همیشه باهم بودیم،یجا بزرگ شدیم،بدون هم نبودیم... همینا باعث شدن من توهم عشق و علاقه بزنم و فکر کنم دوستت دارم. ولی واقعیت اینه که نمیشه دریا،من و تو،شاید بتونیم رفیق بمونیم برای هم،ولی زن و شوهر... نه.همین الان،همین حالا که هنوز دیر نشده باید بیخیال هم بشیم.

دریا با بهت نگاهش میکند و او،خم شده چشمانش را میبوسد.

-من تا تهِ دنیا دوست دارم دریا.

میچرخد و میرود. دریا زار میزند. حسین و بهراد جلویش را میگیرند.حسین با خشم یقه اش را مشت میکند.

-من و آبروم بازیچه ی دست توعه مگه پسر؟اومدی گفتی دوستش داری،گفتم باشه چون دوست داشت. الان میگی توهم بوده؟زندگی و آبرو و اعتبار من نمیتونه بخاطر توهم تو بره زیر سوال آقای داماد!

ساغر از دور،با چشمانی براق نگاهش میکند.

-من تا تهِ دنیا شرمندتونم. ولی باور کنید...

-چرا؟!

دریا با لباس عروس و آرایشی که از گریه روی صورتش پخش شده،رو به رویش می ایستد.

-چرا دروغ گفتی بهم؟چرا نمیتونیم باهم باشیم؟

ساغر جلو می آید. خیره به حسین و بهراد،کبریت میکشد زیر دنیای دریا و بهزاد.

-بهزاد،پسرِ توعه حسین!

❤️❤️❤️❤️

/channel/+GnzVJbQzuug0OTA8
/channel/+GnzVJbQzuug0OTA8
/channel/+GnzVJbQzuug0OTA8

Читать полностью…

رمان های آنلاین

شیب_شب 💫💫

/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹

- آقا به چه زبونی بگم نمی خوامش؟!!!!.....
افتادید تو‌ جونم الا بلا ریرا...؟؟!!!

آقابزرگ عصایش را روی زمین کوبید
بغض کرده ایستاده بودم گوشه ی سالن
نارشین با حرصی که صورت ظریفش را گلگون کرده بود داد زد
- به جهنم که نمی خوای ....نوبرش رو آوردی مگه؟؟..
تا همین جا هم به خاطر آقابزرگ حرف نزدم
مگه دیونه شدم دختر دست گلم رو بسپرم دست سگ و شغال....
آقابزرگ تشر زد؛
-نارشین؟؟!!! ‌‌
- دروغ می گم مگه؟؟؟
هنوز دو ساعت نشده که خانم محبی زنگ زده برای پسرش....
آقا بزرگ دوباره وساطت کرد
- صبر داشته باش دختر ، حلش می کنیم
رستان دست به کمر ایستاد و سرش را رو به سقف گرفت
اینکه مرا نمی خواست مهم نبود اما اینکه در حضور چند چشم نخواستنم را فریاد می کشید روحم را می آزرد
عمو نریمان دخالت کرد
- شما نگران نباش آقابزرگ من باهاش حرف می زدم بیخود کرده......
میان حرفش پریدم
- من نمی خوام.....
سرها همه به طرفم چرخید و صدای پوزخند رستان از همه بلند تر بود
فکر می کرد آنقدر بدبخت شده ام که التماس کنم
قسم می خورم حتی اگر میمردم ، حاضر نبودم دستش را برای لحظه ای بگیرم
خوب می دانست با من چه کرده
نگاه تخسم را در چشم هایش کوبیدم
- با رستان ازدواج نمی کنم؟!!! ‌‌
آقابزرگ غرید
- یعنی چه ؟؟ ما آبرو داریم دختر
پس قراره با کی ازدواج کنی؟؟؟
- با من؟؟
به عقب برگشتم
و لرزیدم....
هرگز برای این لحظه برنامه ریزی نکرده بودم.....
هر کس نمی دانست من خوب می دانستم حسام دشمن درجه یک رستان است

💔💔💔💔💔💔
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy

Читать полностью…

رمان های آنلاین

من میراثم، یه دیوونه ی کله خراب که شده شازده ی بدنامِ عمارت پدربزرگش و همه میگن به زن‌بابای عفریته‌م چشم دارم...اما همش دروغه و چشمای من فقط پی اون بند انگشتی میگرده... دختر عمه‌م بلوط!
یه دختر خوشگل و بامزه‌ی موچتری که از بچگی روانیشم... ان‌قدر دوسش دارم که وقتی فهمیدم منو نمیخواد و دلش اسیر یکی دیگه‌س، یه شب بزور مال خودم کردمش و...🔞😈
/channel/+bKkbFPeD4Ts2Njc0
/channel/+bKkbFPeD4Ts2Njc0
/channel/+bKkbFPeD4Ts2Njc0
/channel/+bKkbFPeD4Ts2Njc0
/channel/+bKkbFPeD4Ts2Njc0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

تو آینه سرویس بهداشتی مدرسه رژمو تمدید کردم و صدای سحر دوستم اومد:
- پریا بیا الان خانوم رسولی میاد باز هاشا می‌کنه ها

رژمو تند تو کیفم انداختم و دست سحرو گرفتم و گفتم: - بیا بریم
از در مدرسه خارج شدیم و من پا تند کردم دوباره سمت نمایشگاه ماشینی رفتم که اون پسر چشم ابرو مشکی صاحبش بود و سحر لب زد:
- وایی یعنی فکر می‌کنی پسره واقعا تورو می‌بینه؟
یه رژ قرمز میزنی با این تیپ و استایل مدرسه انتظار داری بهت شماره بده


توجه ای نکردم، تنها نگاهمو بهش دادم:
- چشمای سبزمو دیدی سحر؟ همینا کارشو میسازه تو نگران نباش

پوفی کرد و من می‌دونستم حسادت می‌کنن دوستام و به نمایشگاه ماشین که رسیدیم گفتم:
- بیا بریم تو

چشمای سحر گرد شد: - بریم بگیم اومدیم چیکار؟ با لباس مدرسه اومدیم ماشین بخریم؟
کشیدمش سمت نمایشگاه:
- اومدیم ماشینارو ببینیم جرم که نیست بیا دیگه

وارد نمایشگاه شدیم و من خیره به ماشینهای مدل بالا بودم که صدای بم مردونه از طبقه بالا اومد: - بفرمایید

سحر به پته پته افتاد و من مثل همیشه با اعتماد به نفس بودم:
- اومدیم ماشیناتونو نگاه کنیم عیب داره؟

پسر یکم خیره شد بهم که لبخندی زدم و صدای مردی مسن تر هم از بالا اومد:
- احسان کیه بابا؟!

پس اسمش احسان بود؛ لبخندی زدم که در جوابم لبخندی زد و خطاب به پدرش گفت:
- مشتری نی اومدن ماشینارو ببینن بچه دبیرستانین

به ما گفت بچه؟ این بار اخم کردم و بل‌بل زبونیم گل کرد:
- در اصل خریدار آینده هم می‌تونم باشم چون امسال سال آهر مدرسه از سال دیگه گواهی نامه میگیرم پ بعدشو ماشین
/channel/+EHSaprsU5341M2I0
نیشخندی زد و از بالا لب زد:
- بعد اون موقع سرکار علیه کارتون چیه که این قدر وضعت خوبه بعد مدرسه می‌خوای ماشین بگیری سریع؟

با طعنه ابرو بالا انداختم و گفتم:
- دوست پسرم نمایشگاه ماشین داره اون برام جور می‌کنه شما نگران نباش

لبخندش پر رنگ تر شد و سری به تایید تکون داد که دست سحر و کشیدم و این بار از مغازه خارج شدیم و همین که بیورن رفتیم صدای جیغ سحر بلند شد:
- وای دیوونه

نفسمو بیرون فرستادم:
- ازم خوشش میاد
/channel/+EHSaprsU5341M2I0
- اگه خوشش اومده بود شمارشو میداد بهت بس کن پریا فقط داری آبرو ریزی می‌کنی
اون سریم برداشتی ترقه انداختی تو مغازش هیچی نگفت بهت


با پایان حرفش ازم جدا شد ولی من تا اون پیرو به دست نمی‌آوردم ول کن نبودم.
روزا گذشت و من هر روز از کنار اون نمایشگاه ماشین در می‌شدم و تنها لبخندی به احسان می‌زدم و راه خونرو دو برابر دور تر می‌کردم تا وقتی دختری رو داخل نمایشگاه دیدم که کنار احسان نشسته بود!

تو اون سن کمم به قدری تو خیالم با احسان بودم که احساس می‌کردم بهم خیانت کرده و یادم نمیره چطور با گریه تا خونه دویدم و دیگه هیچ وقت از جلو اون نمایشگاه ماشین رد نشدم و دوستای مدرسمم دیگه میخرم می‌کردن که دیدی توهم زده بودی ازت خوشش نیومده بود.

بیخیال شده بودم دیگه کلا دو هفته ای می‌شد از گلو اون نمایشگاه ماشین رد نشده بودم و از مدرسه با سحر خارج شدیم که نگاهمون رو ماشین شاسی سفید سفری خورد و سحر لب زد: - او لالا این مال کیه

بی اهمیت خواستم نگاه بگیرم که یک بار در ماشین باز شد و مردی که دو هفته ای می‌شد ندیده بودم از ماشین پیاده شد.
چشمام ازین بیشتر گرد نمی‌شد و اومده بود دنبال کسی؟

نزدیکم اومد و جلو تمام بچه های مدرسه لب زد: - معلوم تو کجایی بچه؟ دو هفتس دیگه نمیای رد شی از جلو مغازه چرا؟!

مات مونده بودم و سحر دستمو کشید:
- الان خانوم رسولی بیاد...

حرفش تموم نشده بود که صدای خانم رسولی اومد:
- چه خبره اینجا؟! جلسه گرفتید جمع شدید؟

ترسیده یه قدم خواستم برم عقب که رسولی از بچه ها رز شد و وقتی به ما رسید خودش هم تعجب کرد و گفت:
- احسان جان عمه؟! اینجا چیکار...

عمه؟! حرفش کامل نشده بود که نگاهش و به من که روبه روی احسان بودم نشست و گفت:
- مگه نگفتم خودم رسیدگی می‌کنم واس چی اومدی اینجا پسرم؟! برو برو زودباش برو

گیج بودم و مرد روبه روم پر اخم گفت:
- والا شما یه شماره ی اولیا به من ندادی زنگ بزنم بگم من از دخترتون خوشم اومده می‌خوام بیام امر خیر دیگه گفتم خودم بیام عمه جون

دهنم باز و بسته شد که این‌بار احسان جلوی همه کوله پشتیم رو محکم گرفت و کشوندم سمت ماشینش و لب زد:
- من با تو حرف دارم بچه جون

و این شروع داستان ما بود...
عشقی که از بچگی تو قلب من ریشه کرد

💞من پریام
دختری که عاشق نمایشگاه دار ماشین تو محلشون شد...
دختری که یه محلرو ترکوند تا به اونی که می‌خواد برسه و رسید اما...

/channel/+EHSaprsU5341M2I0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

شب که می‌شد من از خودم، آسمان و گوشه‌های دور از دید می‌ترسیدم. اما بیمارگونه به همان‌‌ها پناه می‌بردم و گوش‌هایم در انتظار شنیدن صدایش می‌ماندند.
بی‌صدا خودش را به من رساند و زیر گوشم زمزمه کرد:
-ترک کردی الناز؟
-چی رو؟
-به کسی غیر از من دوسِت دارم و بمیرم برات گفتنو!
/channel/+r7PJLc3XreMzZjdk
جدیدترین کتاب مائده فلاح رو از اینجا بخر🥹❤️
به همراه گیفت، بوکمارک و امضا🥰🔥
/channel/+r7PJLc3XreMzZjdk
گیفت و بوکمارک اختصاصی برای اکثر کتاب‌ها🤌🏻

Читать полностью…

رمان های آنلاین

هفته ای 10-11 پارت پر و پیمون و منظم😍
اگه از پارت گذاری نامنظم و قطره چکونی خسته شدی بیا اینجا👇


- فهمیدی پدر بچه کیه؟

نگار درمانده لب زد:
- نه هنوز!

- مادرش چی؟

نگار با یادآوری حرف نگهبان گفت:
- یه زن بی هویت که رحمشو اجاره میده.
وای آرزو پتکی بر سر نگار بود. اگر سر و کله پدر بچه پیدا شود و دردسر تازه ای برایش به وجود بیاورد؟!

آرزو مصر ادامه داد:
- من تو سریالا دیدم این کله گنده ها که بچه‌شون نمی‌شه میرن یه شب با همین بدبخت بی چاره ها می‌خوابن با یه چندغاز که براشون وارث بیاره.

نگار وحشت زده گفت:
- یعنی ممکنه پدرش اسم و رسم دار باشه؟
- شک نکن همینه نمی‌بینی بچه چه خوشگله؟ اصلا بش میاد ننه باباش آس و پاس باشن؟

نگار هنوز تردید داشت که آرزو با حالت شیطانی گفت:
- میخوای نگه اش داری یه پول گنده بزنی به جیب؟ فقط کافیه پدرشو پیدا کنی!

/channel/+pojv42HNXQk5YTdk

🔥ماجرا از اونجا شروع میشه که سر و کله یه نوزاد بی نام و نشون تو زندگی نگار پیدا میشه و نگار برای نگه داشتنش از همه چی می‌گذره تا اینکه متوجه میشه پدر اون نوزاد مردیه که سال ها پیش...🔥

Читать полностью…

رمان های آنلاین

-تو هنوزم تو عطش تن من می‌سوزی چرا الکی این دختره بدبخت‌ بی‌کس‌و کار‌‌و عقد کردی جناب سرگرد...!

پاهایش با شنیدن صدای زنانه‌ ملیحی پشت در اتاق ایست می‌کند.امروز اولین باری بود که به عنوان همسر جناب سرگرد برای دیدنش آمده بود.
دسته گل دستش را بیشتر می‌چسبد،گوش‌هایش روی صدای زنانه‌ای مکث کرده و حتی صدای سرباز جوان را هم نمی‌شنود :

-خانم جناب سرگرد پیش پای شما گفتن کسی‌و راه ندم..! لطفا منتظر بمونید...!

در اتاق مردجوان از پشت میز بلند می‌ شود و اخم‌هایش در هم می‌رود:

-برای چی اومدی اینجا ؟!

صدای پاشنه کفش هایش می‌آید و سینه مرد جوان از خشم تند بالا و پایین می‌رود. صدای زن خُمار می‌شود:

-دلم برات تنگ شده‌بود...!

پوزخند مرد را می‌بیند و لب‌های سرخش را روی هم چفت می‌کند.

-قبلا می‌گفتی دلتنگی‌و باید حضوری رفع کرد...یادته...!

قلب دخترک از پشت در تند می‌زند...
مرد جوان سرتاپایش را با نفرت رصد می‌کند و در ذهنش او را با آرام مقایسه می‌کند و دلش پر می‌شود از بوی تن او و صدایش پُر می‌شود از حرص:

-کارت عروسیم رسیده به دستت حتما...!

قلب دخترک از پشت در اتاق در سینه فرو ریخت.
صدای زن لوند و جوان پر شد از دلبری که او بلد نبود:

-می‌خوای باور کنم برای دختری دلت رفته که اصلا تایپت نیست...که دستاش زبره و ننه بابای درست حسابیم نداره‌‌‌‌‌...!

بغض در گلویش لانه کرد و دست‌هایش بیشتر گل‌ را فشرد.‌.همان دست‌هایی که زن لوند گفته بود زبر است‌‌‌.‌‌..!

چقدر نیاز داشت صدای مرد را بشنود که آب می‌شود روی آتش دلش ولی حیف... بغض بزرگتر می‌شود:

-اینجا اومدی تا  بهت بگم اون دختر برام ارزشی نداره.‌..؟!

صدای مردانه‌اش بالا می‌رود :

-آره هیچ وقت فکر نمی‌کردم زندگیم گره بخوره به دختری که هیچ جوره به من نمی‌خورد..

چشم‌های خیسش را می‌دزدد و به سرباز که با تعجب نگاهش می‌کند لب می‌زند:

-این‌و بدید به جناب سرگرد...من دیگه میرم !

و تندی خداحافظی می‌کند و نمی‌‌ماند ادامه حرف های مرد را بشنود و ته دلش گرم شود:

-ولی من عاشقش شدم.‌..عاشق اینکه یه دختره ولی اندازه هزار تا مرد کار کرده و نونش از راه حلال در آورده..تنها کسیم که برام مهم نیست تویی...!

جان از تن زن جوان می‌رود و رنگش می‌پرد.مات مانده نگاهش می‌کند:

-چی میگی تو..داری دروغ میگی...

بوسه‌های دیشبش که بر جا جای تن نیمه برهنه آرام جاگذاشته بود و جلوی چشم‌هایش نقش می‌بندد و قلبش تند می‌زند و لبخند محو مردانه‌‌ای روی لبش سایه می‌اندازد:

-تو با خیانتت در حق من لطف بزرگی کردی.‌‌..!باعث شدی تا این دختر ....

کلمات در پشت لب‌هایش جان می‌دهند وقتی زن وقیحانه برای بوسیدنش پا بلندی می‌کند و غرشش در اتاق می‌پیچید:

-دفعه آخرت بود این غلط اضافه رو کردی...!

با حس بد پس زده‌شدن اشک در مردمک‌ چشم‌های زن جان می‌گیرد و با قدم های بلند در را باز می‌کند و با اخم‌های گره خورد و فک قفل شده به بیرون اشاره می‌زند:

-دفعه بعدی پات‌و اینجا گذاشتی مطمین باش قلمش می‌کنم خانم هرجایی ...

صدای تق تق کفش هایش روی سرامیک ها می‌پیچد و از در اتاق بیرون می‌زند.
نفسش را عمیق بیرون می‌دهد و صدای سرباز جوان جانش را انگار می‌گیرد:

-جناب سرگرد خانمتون اینجا بودن...این گل و شیرینیم ایشون آوردن...!


❌❌
/channel/+U8OVmHYdb-s0ODBk
/channel/+U8OVmHYdb-s0ODBk
/channel/+U8OVmHYdb-s0ODBk

Читать полностью…

رمان های آنلاین

بعد از طلاق دختره فرار میکنه و حالا بخاطر بیماریش برمیگرده اما،مالک با تمایلات جنسی عجیب‌‌غریبش از حس مادرانه طلا سواستفاده میکنه و در صورتی اجازه دیدن دخترش میده که درخواستاشو..🔞👇🏼

پارت_102
_تروخدا تمومش کن بچه میترسه

حرص‌وخشمش آنقدر ‌شدید بود که
حتی گریه‌های طفل پنج‌ساله هم دلش را به رحم نیاورد
احساس حماقت می‌کرد
زنش بعد پنج سال با دختربچه‌ایی برگشته و می‌گوید او پدرش است!

_مامان.. مامانی من میترسم

فرید سعی کرد دخترک را آرام کند
_خوشگل خانوم یه لحظه چشماتو ببندی کار تمومه

_نه..نمیخوام..درد داره


مالک که از تعلل فرید خسته شده بود و از طرفی نق‌نق‌های بچه و گریه طلا اعصابش را بهم ریخته بود

با بی‌رحمی غرید
_فــــرید من وقت ندارم تا صبح بشینم اینجا!
همینکه گذاشتم تو خونه آزمایش انجام شه و نبردمشون بیمارستان لطف کردم!
سریع خون‌شو بگیر!تا چندساعت دیگه جواب آزمایش میخوام


با لحن بچه‌گانه‌اش زبانش را در می‌اورد
_خیلی بیشعوری گنده‌بک
چون نمیخوام مامانم گریه کنه اجازه میدم اون آمپول بزنید به دستم


مالک از گستاخی دخترک زبانش بند می‌اید
دستانش را مشت می‌کند

طلا هل کرده میگوید
_بچس نمیفهمه چی میگه

_نخیر من بچه نیستم!

فرید که خنده‌اش را بزور نگه داشته بود
برای آرام کردن اوضاع دخترک را گوشه سالن می‌برد و سعی کرد بدون کوچک ترین دردی خونگیری را انجام دهد برای تست دی‌ان‌ای!

مالک با رفتن دختربچه و فرید
دست طلا را فشرد
_دخترت ادب نکردی!

طلا پوزخندی زد
_بچه توئه دیگه!

دوباره با غیض ادامه داد
_منتظرم جواب آزمایش بیاد
دوست دارم شرمندگی تو نگاهت ببینم مالک خان!


مالک نیشخندی میزند
_بزرگ شدی زبون وا کردی!

_تو منو اینجوری بزرگ کردی!
یه روز پشیمون میشی از کار امروزت
نبات هیچوقت فراموش نمیکنه این کارتو


_آخ اگه دختر من باشه دنیارو به پاش میریزم
خودت میدونی که اینکارو میکنم


مغموم لب میزند
_تو با اینکارت بهم اهانت کردی من..من فقط با تو بودم!
اصلا مگه چند سالم بود؟هنوز هیجده سالم نشده بود شکمم اومد بالا
وقت کردم با کسی غیر از تو باشم؟
اصلا جرئت اینکارو داشتم؟

_لازم نیست یادآوری کنی هر شب زیرم بودی! اما یادمم نرفته چطور و با چه کسی فرار کردی از عمارتم
پس فقط دعا کن بچه از من باشه
وگرنه به خاک سیاه مینشونمت طلا

_مامانی با این گنده‌بک حرف نزن
دیگه بریم خونمون


طلا که درگیر بحث با مالک بود که متوجه نشد که فرید از او خون گرفت
روی زانوهایش مینشیند
_عیبه دخترم!
درد داری؟

_نه من قویم

صدای سرد مالک آنها را متوقف میکند

_خانوم کوچولو شما جایی نمیری فعلا!

نبات با اخم بچگانه‌اش می‌گوید
_نخیرم میرم

مالک زیر لب میگوید
_توله سگ ببینا

طلا از روی زانوهایش بلند می‌شود و سمت مالک می‌رود
آروم لب میزند
_با بچه چرا بحث میکنی؟
تا وقتی باهاش مهربون نباشی رفتارش همینه
به باباش رفته!


مالک چشمی می‌چرخاند
آنقدر عصبی بود که متوجه رفتن فرید هم نشد

هنوز هم علت آمدن یهویی طلا را نمی‌دانست
چه چیزی باعث شد بعد پنج سال برگردد
درست زمانی که موفق شده بود او را فراموش کند با آمدنش تمام معادلاتش را بهم ریخت

چند ساعتی گذشت... ❌

با زنگ خوردن تلفنش و اسم فرید
ضربان قلبش به بالاترین حد ممکن رسید

ته دلش می‌دانست آن دخترک اخمو فرزندش است اما باز شک کرد
آخ اگر دخترش باشد...

طلا باید تاوان دوری پدر و دختری را می‌داد..

_سلام،پدرم در اومد تا جواب بگیرم
حداقل یه هفته طول می‌کشید جواب بیاد


مالک دستش را روی شقیقه‌اش میگذارد
_طفره نرو فرید

لحظات پراسترسی را تجربه می‌کرد
_طبق برگه‌ای که جلو دستمه
اون بچه،دخترته مرد!
حالا تا دیر نشده از موضع سگ بودنت بیا بیرون تا بچه رو بیشتر از این از خودت دور نکردی!


با شل شدن دستاش گوشی روی سرامیک افتاد

نزدیک مالک رفت
قبل از اینکه مالک بتواند حرف فرید را هضم کند
ضربه کاری را میزند

_حالا که مطمئن شدی نبات بچته!
اومدم تا دخترم دستت بسپارم
مریضیم هر روز داره شدید تر میشه و دیگه نمیتونم از پس نگه‌داری نبات بربیام
...

این را گفت و نمی‌دانست برگشتن دوباره‌اش به عمارت مالک‌خان شروع روزهای بدش بود و مالکی که مجبورش میکرد هر شب.. 🔞👇🏼
/channel/+K2stRjz9jbw2YTI0
/channel/+K2stRjz9jbw2YTI0
/channel/+K2stRjz9jbw2YTI0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

مخاطبان عزیزکانال
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️

همه کتاب های چاپی رو یکجا داشته باش
/channel/+iyRxFJ_VHExmMDE0
❤️
بی گناه
/channel/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🐠
بن بست واهیلا
/channel/+wOEbmzMd5INiYjRk
🧊
منشورعشق
/channel/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
ژانوس
/channel/+HVwbM-IoSWI2MTU0
🎾
کلبه رمان های عاشقانه
/channel/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
سونای
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🍷
وصله ناجور دل
/channel/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
/channel/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
قهوه با رایحه زن
/channel/+lr2yvorU2WU3MzRk
🎷
مسیر زندگی
/channel/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
یک روز به شیدایی
/channel/+zifHrlN32FIyYTVk
💔
آناشه
/channel/+FttMneQYDEU0MmNk
🎭
روزهای سفید
/channel/+gnJ8IOwmdd45Yjdk
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
/channel/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
/channel/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
رهایی
/channel/+4s9jFl58EpgyYzE0

ازطهران‌تاتهران
/channel/+-ddAMSs9929iOGQ0
🍍
عاشق بی گناه
/channel/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
/channel/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
سایه های سرگردان
/channel/+QM7Vfpq1G9RiNzE0
🐠
دلبرآتش
/channel/+SXqxen_N1vI4MTU0
🍃
بیاعشق رامعنا کنیم
/channel/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دوعین
/channel/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ترفنج
/channel/+3Azy9WBF1D83ZTU0
🐝
مهره‌ی برنده
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
لیرا
/channel/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
/channel/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
شبیخون‌نیرنگ
/channel/+zON_gzksXTRhNDY8

گیس طلایی
/channel/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
مضطر
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
☃️
قلب‌هاهرگزنمی‌میرند
/channel/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
گریز
/channel/+SF0c0RYHKVqt-OUs
🌙
کاوررمان
/channel/+3qIZbz7SRk42M2Zk
💔
اقیانوس زندگی
/channel/+Hqm64uWpt6dkOTQ0
🐠
سالیز
/channel/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
🍃
ضربان
/channel/+feDAzk7KXQ84MWQ0
💍
تبار
/channel/+_YxoeeEfQss4MGVk
👑
هایش
/channel/+xAk9TVbRn5Y3NzQ0
🐠
سی سالگی
/channel/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
یاس من
/channel/+iinsh0LwOIhmNGE0
🎃
قرارنبودعاشق شیم
/channel/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
/channel/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
سارین
/channel/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
🐈
آن سوی چشمان رنگ شبت
/channel/+i-AULEBzIu9jMjNk
🎁
سارین
/channel/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
💄
عشق آسمانی
/channel/asheghaneehaim
🦚
زنگار طلا
/channel/+FJDt64LnQYpjZDQ8
🫀
بلا پرست
/channel/+FPVC4es4TEBhNWI0
❤️‍🩹
شادلین
/channel/+Ori4iyBlubpiNGI0
🧚
چشمآهو
/channel/+FscYk1fAp6llYzVk
🌺
آه و آتش
/channel/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦‍🔥
شهربندگرگ سیاه
/channel/+Ijr5wTMZt0AzMDFk

اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
/channel/+zZSgUDD1yHk0NjQ0

رمان های آنلاین
/channel/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
/channel/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
/channel/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
اغواوعشق
/channel/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
/channel/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
/channel/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
فگار
/channel/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
/channel/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
/channel/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی درپروجا
/channel/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بی‌جان
/channel/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
رازمبهم
/channel/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
اختران
/channel/+jnB5gd1qIkU0OTI0

زخم‌ دل
/channel/+iJf8w0gY2vA0NWZk
🐠
پیوندارغوانی
/channel/+TMmbUnpBbTE2YjA0
🌊
جامانده
/channel/+EetWHACuYEA0YzA0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

- مامان میگه یا عاقم میکنه یا طلاقت بدم.

نم بارون روی موهاش نشسته بود، کنارش نشستم و جعبه غذام رو باز کردم.
کیف دانشگاهم رو اون ور گذاشتم.

- تصمیمت چیه؟
عاق بشی یا طلاقم بدی.

موهاش با باد تکون خورد و استخون فک جذابش دل برد از من، مثل همیشه.
صدای داد و فریاد و فش میشنیدم.

از عمارتی که مثل عروس با تخت طلا اومدم توش و حالا مثل یه تاپاله میخواستن پرتم کنن بیرون.

دانا اما، شوهرم بود ولی صوری.
صوری که بین خودمون بود. نه محبتی، نه زناشویی. صرفا یه تخت و یه دیوار از بالشت.


شونه بالا انداخت و سیگار توی دستش رو بوسید.

- نمیدونم.
- من یا مادرت؟ جوابش آسونه. مادرت دیگه.

با لودگی گفتم ولی مطمئنم بوی قلب سوختم رو حس کرد.
کج شد و نگاهش به لقمه های نون و پنیر توی ظرفم افتاد.

- عین بچه دبستانیا میری دانشگاه.

بغض کردم و اون لقمه ب تو دهن خودم رو برد. جای لب هام رو گاز زد.

داشت عذاب میکشید، شونه های مردونش زیر بار سنگین له شدن. باری که من بودم.

حماقتی که خودم کردم.

- مادرت رو انتخاب کن دانا‌. با رضایت اون زنت نشدم و توام هیچ وقت دوسم نداشتی.

چشم های مشکی رنگش روم ثابت شد.

- تو چی؟ دوسم داشتی؟

لبم به خنده باز شد ولی توی چشمم اشک بود.
مشتی به شونش زدم.

- داش منیا، معلومه دوست دارم. رفیق منی، شریک غم منی.

- و حالا این شریک غم میخواد تورو ببره دادگاه و طلاقت بده.

چشمکی بهش زدم.

- مهریه ام رو میبرم ازت، شاید اگه پسر خوبی هم بودی بهت تخفیف بدم و گاهی وقتا ناهار دعوتت کنم.

سرش رو پایین انداخت.
غمگین بود، انتخاب بین من و مادرش واسش سخت بود.
یک طرف زنی بود که شیرش داده و اون طرف دختری بود که نسبت بهش ادای دین داشت.
غیرت و شرافتش اجازه نمیداد منو ول کنه.

با ملایمت نزدیکش شدم و سرم رو روی شونه اش گذاشتم.

- نترس. واسم یه خونه بگیر یه واحد اپارتمان. من جام امنه. نگران چی هستی؟

- نگران این که تاحالا یک بار هم نتونستم بغلت کنم و بخوابم.

با بهت نگاهش کردم که لب هام داغ شد، یه بوسه با بارون.

- ببخشید خانوم. ببخشید رفیق همیشگی.

/channel/+QjGOJ9zL1K4xMDM8
/channel/+QjGOJ9zL1K4xMDM8
/channel/+QjGOJ9zL1K4xMDM8

❌مجبور شدن ازدواج کنن و وقتی داشتن عاشق میشدن جداشون کردن.
حالا سال ها گذشته و اون ها هنوز رفیقن ولی چی میشه اگه رقیبی بیاد وسط؟

/channel/+QjGOJ9zL1K4xMDM8

Читать полностью…

رمان های آنلاین

-تولدت مبارک دختر مهربون!
نفس حبس شده اش را آرام آزاد کرد. آب گلویش را فرو داد و بعد وقتی به خودش آمد که دید نه یک بار که بارها و بارها آن لفظ "دختر مهربونی" را که راد، تنگ "تولدت مبارک" چسبانده بود را خوانده بوو.
  
/channel/+D_9uzSjLFyU2YTRk

نفس عمیقی کشید و کلافه و عاصی به پیامک خیره شد! یک جای کار غلط بود وگرنه نباید با یک لفظ ساده ی "دختر مهربون" نفس در سینه اش به بن بست می خورد و بارها و بارها آن پیامک ساده ی تبریک تولد را مرور کرده بود.
نگاهش به موبایلش بود که صدای ننه طوبی از جا پراندش.
-این موقع شب با کی پیغوم پسغوم رد و بدل می کنی؟
نورا دستش را روی قلبش گذاشت و گفت:
-وای! ترسیدم ننه طوبی.
ننه طوبی از حالت طاق باز درآمد و به سمت نورا برگشت و خیره خیره تماشایش کرد.
نورا موهایش را از روی پیشانی اش کنار زد و گفت:
-کدوم پیغوم پسغوم ننه طوبی؟! داشتم ساعت می ذاشتم صبح خواب نمونم!
نگاه خیره ی ننه طوبی را که دید سرش را بلند کرد و دست هایش را زیر چانه اش زد و با خنده پرسید:
-چرا این جوری نگاه می کنی؟
-افتخار خانم می گفت از بس پسرش سر گوشیش بوده فهمیده خاطر خواه شده!

ننه طوبی چشم هایش را باریک کرد؛ انگار کشف مهمی کرده باشد پرسید:
-راستش رو بگو خاطر خواه پیدا کردی ننه؟!

نورا نتوانست پق خنده اش را کنترل کند. اخم های ننه طوبی را که دید زود خودش را جمع و جور کرد و سعی کرد جلوی خنده هایش را بگیرد:
-خاطر خواه کجا بود ننه طوبی؟! به خدا من همش مشغول درس و کارم!

ننه طوبی با نا امیدی براندازش کرد و پرسید:
-یعنی هیچی به هیچی؟!

لب های نورا باز هم کش آمد و نتوانست خنده اش را کنترل کند:
-هیچی به هیچی!
😂😂😂
/channel/+D_9uzSjLFyU2YTRk

این جا یه مادربزرگ پایه و با نمک داریم و یه خواهر برادر دوقلو و یه آقای استاد که کراش کل شاگرداشه و مادربزرگ قصه ی ما دنبال وصل کردنش به نوه ی ساکت  و ساده شه غافل از این که🙈🙈🙈

/channel/+D_9uzSjLFyU2YTRk

Читать полностью…

رمان های آنلاین

-تولدت مبارک دختر مهربون!
نفس حبس شده اش را آرام آزاد کرد. آب گلویش را فرو داد و بعد وقتی به خودش آمد که دید نه یک بار که بارها و بارها آن لفظ "دختر مهربونی" را که راد، تنگ "تولدت مبارک" چسبانده بود را خوانده بوو.
  
/channel/+D_9uzSjLFyU2YTRk

نفس عمیقی کشید و کلافه و عاصی به پیامک خیره شد! یک جای کار غلط بود وگرنه نباید با یک لفظ ساده ی "دختر مهربون" نفس در سینه اش به بن بست می خورد و بارها و بارها آن پیامک ساده ی تبریک تولد را مرور کرده بود.
نگاهش به موبایلش بود که صدای ننه طوبی از جا پراندش.
-این موقع شب با کی پیغوم پسغوم رد و بدل می کنی؟
نورا دستش را روی قلبش گذاشت و گفت:
-وای! ترسیدم ننه طوبی.
ننه طوبی از حالت طاق باز درآمد و به سمت نورا برگشت و خیره خیره تماشایش کرد.
نورا موهایش را از روی پیشانی اش کنار زد و گفت:
-کدوم پیغوم پسغوم ننه طوبی؟! داشتم ساعت می ذاشتم صبح خواب نمونم!
نگاه خیره ی ننه طوبی را که دید سرش را بلند کرد و دست هایش را زیر چانه اش زد و با خنده پرسید:
-چرا این جوری نگاه می کنی؟
-افتخار خانم می گفت از بس پسرش سر گوشیش بوده فهمیده خاطر خواه شده!

ننه طوبی چشم هایش را باریک کرد؛ انگار کشف مهمی کرده باشد پرسید:
-راستش رو بگو خاطر خواه پیدا کردی ننه؟!

نورا نتوانست پق خنده اش را کنترل کند. اخم های ننه طوبی را که دید زود خودش را جمع و جور کرد و سعی کرد جلوی خنده هایش را بگیرد:
-خاطر خواه کجا بود ننه طوبی؟! به خدا من همش مشغول درس و کارم!

ننه طوبی با نا امیدی براندازش کرد و پرسید:
-یعنی هیچی به هیچی؟!

لب های نورا باز هم کش آمد و نتوانست خنده اش را کنترل کند:
-هیچی به هیچی!
😂😂😂
/channel/+D_9uzSjLFyU2YTRk

این جا یه مادربزرگ پایه و با نمک داریم و یه خواهر برادر دوقلو و یه آقای استاد که کراش کل شاگرداشه و مادربزرگ قصه ی ما دنبال وصل کردنش به نوه ی ساکت  و ساده شه غافل از این که🙈🙈🙈

/channel/+D_9uzSjLFyU2YTRk

Читать полностью…

رمان های آنلاین

#پارت_واقعی🔥
_جون پدرمو نجات ندی باید قبر خودتو بکنی لیلی....!!

دخترک با جیغ جوابش را میدهد
_مگه تو همون مردی نیستی که قاتل عزیزامه؟ مگه تو باعث نشدی که این همه سال با غم از دست دادن عزیزام زندگی کنم؟

_تو جون بابامو نجات بده من همه چیو برات توضیح میدم.

_من چرا باید پدر دشمنو نجات بدم؟؟ چرا باید وقتی میتونم انتقاممو ازت بگیرم باید از این فرصت بگذرم؟؟

با این حرف لیلی، آراز عصبی به سمت دخترک هجوم برد. شانه‌های ظریفش را گرفت و تن لرزانش را به دیوار کوبید.
خیره به چشمان وحشت زده و گریانش غرید.

_به خدای احد و واحد قسم دختره‌ی نفهم بلایی سر بابام بیاد لیلی، بلایی سرت میارم که مرغای اسمون به حالت گریه کنن.
گونه‌ رنگ باخته و لب‌های دخترک را با انگشت شست لمس کرد.
_کاری نکن همین امشب تو این اتاق کاری بکنم که برای همیشه نتونی از زندگیم بیرون بری!!!
/channel/+N-r8LmMKYekyYjI0
/channel/+N-r8LmMKYekyYjI0

من لیلی‌ام با از دست دادن پدر و مادرم سالها خارج از کشور زندگی کردم تا با مرگ اونا کنار بیام، درست وقتی به خونه و کشور برگشتم با مردی رو به رو شدم که میگفتن قاتل عزیزامه!
به اون نزدیک شدم و خواستم از اون انتقام بگیرم
ولی به مرور زمان با دیدن رفتار اون مرد بهش علاقه مند شدم و....🔞🔥
/channel/+N-r8LmMKYekyYjI0
/channel/+N-r8LmMKYekyYjI0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

-میخوامت یلدا... آسمون به زمین بیاد دست از سرت برنمیدارمممم
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0

/channel/+txPCChHxcDg5NDI0

فریادش داخل دادگاه میپیچد و موهای تنم را سیخ میکند
-ولی من نمیتونم با یه روانی قاتل زندگی کنم...

از جایم بلند میوم و قدم های سستم را سمتش برمیدارم
-اگه تو ولم نکنی... اگه طلاقم ندی. به جون خودت که جونمو میگیرم...

نفس‌نفس میزنم و میبینم جنونی که در چشمانش به آتش کشیده میشود
-یه... یه تیغ دستم میگیرم و میکشم رو رگم... بخدا که همین کارو میکنممم

چشمانش تماما قرمز و رگ‌هایش ورم کرده بود
-خفه شو یلدا... خفه شوووو

سرباز‌ها را کنار میزند و یقه‌ام را در دست میگیرد
-خوب گوشاتو وا کن خانم دکی... تا اون دنیام بری برت میگردکنمت و خودم میکشمتتتت...

/channel/+txPCChHxcDg5NDI0

/channel/+txPCChHxcDg5NDI0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

مخاطبان عزیزکانال
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️


بوسه ای بر چشمانت
/channel/+aTkDUZPT0-tjZTU8
❤️
بی گناه
/channel/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🐠
بن بست واهیلا
/channel/+wOEbmzMd5INiYjRk
🧊
منشورعشق
/channel/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
ژانوس
/channel/+HVwbM-IoSWI2MTU0
🎾
کلبه رمان های عاشقانه
/channel/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
سونای
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🍷
وصله ناجور دل
/channel/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
/channel/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
قهوه با رایحه زن
/channel/+lr2yvorU2WU3MzRk
🎷
مسیر زندگی
/channel/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
یک روز به شیدایی
/channel/+zifHrlN32FIyYTVk
💔
آناشه
/channel/+FttMneQYDEU0MmNk
🎭
روزهای سفید
/channel/+gnJ8IOwmdd45Yjdk
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
/channel/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
/channel/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
رهایی
/channel/+4s9jFl58EpgyYzE0

ازطهران‌تاتهران
/channel/+-ddAMSs9929iOGQ0
🍍
عاشق بی گناه
/channel/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
/channel/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
سایه های سرگردان
/channel/+QM7Vfpq1G9RiNzE0
🐠
دلبرآتش
/channel/+SXqxen_N1vI4MTU0
🍃
بیاعشق رامعنا کنیم
/channel/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دوعین
/channel/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ترفنج
/channel/+3Azy9WBF1D83ZTU0
🐝
مهره‌ی برنده
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
لیرا
/channel/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
/channel/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
شبیخون‌نیرنگ
/channel/+zON_gzksXTRhNDY8

گیس طلایی
/channel/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
مضطر
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
☃️
قلب‌هاهرگزنمی‌میرند
/channel/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
گریز
/channel/+SF0c0RYHKVqt-OUs
🌙
کاوررمان
/channel/+3qIZbz7SRk42M2Zk
💔
اقیانوس زندگی
/channel/+Hqm64uWpt6dkOTQ0
🐠
سالیز
/channel/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
🍃
ضربان
/channel/+feDAzk7KXQ84MWQ0
💍
تبار
/channel/+_YxoeeEfQss4MGVk
👑
هایش
/channel/+xAk9TVbRn5Y3NzQ0
🐠
سی سالگی
/channel/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
یاس من
/channel/+iinsh0LwOIhmNGE0
🎃
قرارنبودعاشق شیم
/channel/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
/channel/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
سارین
/channel/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
🐈
آن سوی چشمان رنگ شبت
/channel/+i-AULEBzIu9jMjNk
🎁
سارین
/channel/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
💄
عشق آسمانی
/channel/asheghaneehaim
🦚
زنگار طلا
/channel/+FJDt64LnQYpjZDQ8
🫀
بلا پرست
/channel/+FPVC4es4TEBhNWI0
❤️‍🩹
شادلین
/channel/+Ori4iyBlubpiNGI0
🧚
چشمآهو
/channel/+FscYk1fAp6llYzVk
🌺
آه و آتش
/channel/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦‍🔥
شهربندگرگ سیاه
/channel/+Ijr5wTMZt0AzMDFk

اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
/channel/+zZSgUDD1yHk0NjQ0

رمان های آنلاین
/channel/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
/channel/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
/channel/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
اغواوعشق
/channel/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
/channel/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
/channel/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
فگار
/channel/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
/channel/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
/channel/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی درپروجا
/channel/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بی‌جان
/channel/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
رازمبهم
/channel/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
اختران
/channel/+jnB5gd1qIkU0OTI0

زخم‌ دل
/channel/+iJf8w0gY2vA0NWZk
🐠
پیوندارغوانی
/channel/+TMmbUnpBbTE2YjA0
🌊
جامانده
/channel/+EetWHACuYEA0YzA0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

- تو که... تو که دختر دست‌خورده نمیخوای، پس چرا عقدم کردی؟ میخوای همش جلو روم دختر بیاری خونه تحقیرم کنی؟
- خفه شو!
- جواب منو بده میراث... چرا وقتی بهم دست نمیزنی و نگامم نمیکنی نمیذاری ازت جدا شم و با کسی که میخوا...
فشرده شدن فکم توی دستش باعث قطع شدن حرفم شد و من به زور زمزمه کردم:
- من طلاق میخوام، میخوام با یکی دیگه که نیازامو برطرف میکنه با...
گاز محکمی از لب پایینم گرفت و غرید:
- نیازاتو برطرف کنه آره؟ من امشب یه دردی بزنم به جونت که دیگه از این غلطا نکنی!
/channel/+bKkbFPeD4Ts2Njc0
/channel/+bKkbFPeD4Ts2Njc0
/channel/+bKkbFPeD4Ts2Njc0
/channel/+bKkbFPeD4Ts2Njc0
/channel/+bKkbFPeD4Ts2Njc0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

دستم و کشید برد پشت دیوار
تا به حال تنها نشده بودیم.... این اولین بار بود
دلم میخواست فرار کنم اما بین خودش و دیوار حبس شده بودم
+ نکن مامان اینا میبینن
_ همه رفتن بازار... فقط منو توییم
+ باشه... رفیقت که هست... اون میبینه... زشته

/channel/+BE_cAxB7jpQwYjNk

_ چرا دوست داری باهام بحث کنی... گفتم با محمد راحت باش.... مثل من ببینش

/channel/+BE_cAxB7jpQwYjNk

+ یعنی چی.... دیونه ای؟؟؟...
تو نامزدمی.... چه طور یه غریبه رو مثل تو ببینم
_ پریا به خدا ایندفعه جلوش امل بازی دراری من میدونم و تو
حرف اخرمه

هنوز میخواستم جوابشو بدم که با ظاهر شدن محمد پشت سرش و دیدن اخم های درهمش زبونم بند اومد

فکر میکردم عاشقمه اما همه چی نقشه بود... من باورش داشتم اما اون....

/channel/+BE_cAxB7jpQwYjNk


لینک کانال خصوصی و در صورت جوین نشدن افتخار همراهیتون رو از دست میدیم🧡

Читать полностью…

رمان های آنلاین

شیب_شب 🌒🌒🌒

/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
💔💔💔💔
همه ی بدبختی های من از روزی شروع شد که مادرم بهترین دوستش رو‌کشت
بهتره بگم هووش رو
بعد از اون کم کم رازهای شوم زندگیم از پرده بیرون افتاد
تا رسیدم به جایی که فهمیدم بچه ی یه خانواده ی دیگه هستم
حالا اونا اومدن دنبالم
مادر واقعی و پسر دایی ام که یه پلیس غیرتی ومرموز
فک می کردم همه چیز درست می شه اما
روزی که به بهانه ی دزدیدن یه گردنبند عتیقه به دستم دستبد زدن فهمیدم
قراره ازم انتقام بگیرن
انتقام گذشته ای که شبیه یه سیاهچاله ی عمیق
من رو داخل خودش می کشوند
❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy

Читать полностью…

رمان های آنلاین

-با خودت فکری فرهاد آبروش و از سر راه آورده تا با خواهر به دزد بره زیر یه سقف..!

-فرهاد..!
-فرهاد چی؟!..ببین دلبر یه مدت با هم بودیم خوش گذشت .من خانواده دارم ..قبول نمیکنن با دختری مثل تو ازدواج کنم ..دارم زن میگیرم دلم نمیخواد دیگه جای توی زندگیم سر و کله ات پیدا بشه..

بغضم بلاخره میترکه جونم میلرزه اما ایرادی نداره برای نجات خودم ،عشقم ،برای چیزی که کشی ازش خبر نداره به پاش می افتم ..
و وای اگر سیاوش بفهمه ..بفهمه که من خواهر سیاوش به پای یه مرد خود خواه می افتم..اما این مرد هر چی داشتم گرفته..

-فرهاد تو بهم قول دادی..من دیگه دختر نیستم اگر سیاوش بفهمه میکشه من و ..
-چه من چه یکی دیگه دختر..تو انقدر شلی که تا خواستم لنگت و دادی بالا من یه زن دم دستی نمیخوام..

-من..من دم دستی نیستم فرهاد ..چون دوست ..
-بسه..
-فرهاد ..هر کاری..
-هر کاری؟..مطمئنی؟
-مجبور بودم ..
-هر کاری بگی میکنم..
خم میشه چونم و میگیره..
-پس اون جواهر معروف و که توی کلکسیون داداشته برام بیار..

بعدها فهمیدم اون فقط بخاطر همون جواهر نزدیکم شد..عقدم کرد اما بعد با دختر ی که مادرش انتخاب کرد ازدواج کرد جلوی چشمای من..
ولی نمیدونست جواهر اصلی توی شکمت منه..وقتی بعد سالها زنش حامله نشد و فهمید از زنی که روزی مثل یه آشغال پرتش کرد بیرون یه وارث داره..

ولی من نه عاشقش بودم دیگه نه به پاش می افتم ..زمین بد گرده آقا فرهاد..!

/channel/+C5tiBQECW8o4MmM0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم

Читать полностью…

رمان های آنلاین

لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم

Читать полностью…

رمان های آنلاین

- کمک نکنی اخراجی!

- تهدید میکن؟ من از کجا بدونم تو چجور‌ کمکی میخوای؟
شاید پیشنهاد‌ بی‌شرمانه بدی من باید قبول کنم
نمیشه که من از اوناش نیستم!

با غضب نگاهم کرد و گفت:
- داری زیادی ور میزنی، دهنتو ببند تا بتونم حرف بزنم، امشب پدر و مادرم دارن برمیگردن ایران، میخوان من رو ببرن ایتالیا، مادرم برام دختر پسندیده ولی من نمیخوام.
ازت میخوام چند روزی که خانوادم اینجان نقش‌ نامزد منو بازی کنی!

- زرشک، به من چه؟
من سر پیازم یا ته پیاز برو یکی دیگه رو پیدا کن داداش من این کاره نیستم.

برگشتم از اتاق برم بیرون که گفت:
- صبر کن حالا که داری میری برو وسایلتو جمع کن اخراجی!

بهش نگاه کردم:
- خاک تو سرت که از ضعف من استفاده میکنی میدونی به این کار احتیاج دارم مرتیکه دراز زردنبو!

با تعجب بهم نگاه کرد:
- چی گفتی؟ یک بار دیگه بگو!

- اخبار یک بار میگن منتظر باش تا پخش مجدد

یه لبخند کوچیک زد ولی زود خودشو جمع و جور کرد:
- کمکم میکنی یا نه!؟

/channel/+Ztk31OCxhQQ1NWY0
/channel/+Ztk31OCxhQQ1NWY0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

چندبار تا حالا خواستی کتاب بخونی و نمیدونستی چه کتابی رو انتخاب کنی🥲
چقدر برات پیش اومده که واسه کتاب بهت مشاوره اشتباه دادن☹️
این کانال معتبرترین جاییه که میتونی بهترین‌ کتاب‌ها رو پیدا کنی و همه اینا رو بهت یه جا میده🥹
/channel/+iyRxFJ_VHExmMDE0
بهترین و خلاقانه‌ترین معرفیا رو اینجا میتونید ببینید🥰
تازه تخفیف و بوک‌مارکم روی کتابا براتون داره و کلی هم گیفت خوشگل براتون آماده می‌کنه🎁
/channel/+iyRxFJ_VHExmMDE0
دیگه کتابفروشی بهتر از این آخه؟
کانالش رو از دست ندید تا گیفت و بوک‌مارکش تموم نشده🎉🎊
/channel/+iyRxFJ_VHExmMDE0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

#پارت_واقعی🔥
_جون پدرمو نجات ندی باید قبر خودتو بکنی لیلی....!!

دخترک با جیغ جوابش را میدهد
_مگه تو همون مردی نیستی که قاتل عزیزامه؟ مگه تو باعث نشدی که این همه سال با غم از دست دادن عزیزام زندگی کنم؟

_تو جون بابامو نجات بده من همه چیو برات توضیح میدم.

_من چرا باید پدر دشمنو نجات بدم؟؟ چرا باید وقتی میتونم انتقاممو ازت بگیرم باید از این فرصت بگذرم؟؟

با این حرف لیلی، آراز عصبی به سمت دخترک هجوم برد. شانه‌های ظریفش را گرفت و تن لرزانش را به دیوار کوبید.
خیره به چشمان وحشت زده و گریانش غرید.

_به خدای احد و واحد قسم دختره‌ی نفهم بلایی سر بابام بیاد لیلی، بلایی سرت میارم که مرغای اسمون به حالت گریه کنن.
گونه‌ رنگ باخته و لب‌های دخترک را با انگشت شست لمس کرد.
_کاری نکن همین امشب تو این اتاق کاری بکنم که برای همیشه نتونی از زندگیم بیرون بری!!!
/channel/+N-r8LmMKYekyYjI0
/channel/+N-r8LmMKYekyYjI0

من لیلی‌ام با از دست دادن پدر و مادرم سالها خارج از کشور زندگی کردم تا با مرگ اونا کنار بیام، درست وقتی به خونه و کشور برگشتم با مردی رو به رو شدم که میگفتن قاتل عزیزامه!
به اون نزدیک شدم و خواستم از اون انتقام بگیرم
ولی به مرور زمان با دیدن رفتار اون مرد بهش علاقه مند شدم و....🔞🔥
/channel/+N-r8LmMKYekyYjI0
/channel/+N-r8LmMKYekyYjI0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

-فکر نکردی با قبول پروندم چه بلایی قراره سرت بیاد یلدا کوچولو؟!

/channel/+txPCChHxcDg5NDI0
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0

بی نفس خیره‌ش میشم و سعی میکنم از روی تنم بلندش کنم‌.
ترسناک شده بود و هیچ چیز جلودارش نبود.

-من‌.. من فقط دکترم لعنتی... بلند شو از روم.

نیشتحدی میزنه و دستانو بالای سدم قفل میکنه.
-خودتو تو بد دردسری انداختی... نگفته بودن چقدر میتونم روانی باشم؟؟

دست دیگش رو روی ترقوه‌م میکشه و تا بالای سینم ادامه میده

-امشب تا صبح میفهمی یه آدم چقدر میتونه سایکو باشه بیبی!

/channel/+txPCChHxcDg5NDI0
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0
/channel/+txPCChHxcDg5NDI0


یلدا، دکتر روانشناسی که با قبول کردن پرونده‌ی بیمار روانی‌ای... جونشو به خطر میندازه...
یه خطر دوست داشتنی، با چاشنیه عشقی آتشین❤️‍🔥

Читать полностью…

رمان های آنلاین

لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم

Читать полностью…

رمان های آنلاین

لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم

Читать полностью…

رمان های آنلاین

- مامان میگه یا عاقم میکنه یا طلاقت بدم.

نم بارون روی موهاش نشسته بود، کنارش نشستم و جعبه غذام رو باز کردم.
کیف دانشگاهم رو اون ور گذاشتم.

- تصمیمت چیه؟
عاق بشی یا طلاقم بدی.

موهاش با باد تکون خورد و استخون فک جذابش دل برد از من، مثل همیشه.
صدای داد و فریاد و فش میشنیدم.

از عمارتی که مثل عروس با تخت طلا اومدم توش و حالا مثل یه تاپاله میخواستن پرتم کنن بیرون.

دانا اما، شوهرم بود ولی صوری.
صوری که بین خودمون بود. نه محبتی، نه زناشویی. صرفا یه تخت و یه دیوار از بالشت.


شونه بالا انداخت و سیگار توی دستش رو بوسید.

- نمیدونم.
- من یا مادرت؟ جوابش آسونه. مادرت دیگه.

با لودگی گفتم ولی مطمئنم بوی قلب سوختم رو حس کرد.
کج شد و نگاهش به لقمه های نون و پنیر توی ظرفم افتاد.

- عین بچه دبستانیا میری دانشگاه.

بغض کردم و اون لقمه ب تو دهن خودم رو برد. جای لب هام رو گاز زد.

داشت عذاب میکشید، شونه های مردونش زیر بار سنگین له شدن. باری که من بودم.

حماقتی که خودم کردم.

- مادرت رو انتخاب کن دانا‌. با رضایت اون زنت نشدم و توام هیچ وقت دوسم نداشتی.

چشم های مشکی رنگش روم ثابت شد.

- تو چی؟ دوسم داشتی؟

لبم به خنده باز شد ولی توی چشمم اشک بود.
مشتی به شونش زدم.

- داش منیا، معلومه دوست دارم. رفیق منی، شریک غم منی.

- و حالا این شریک غم میخواد تورو ببره دادگاه و طلاقت بده.

چشمکی بهش زدم.

- مهریه ام رو میبرم ازت، شاید اگه پسر خوبی هم بودی بهت تخفیف بدم و گاهی وقتا ناهار دعوتت کنم.

سرش رو پایین انداخت.
غمگین بود، انتخاب بین من و مادرش واسش سخت بود.
یک طرف زنی بود که شیرش داده و اون طرف دختری بود که نسبت بهش ادای دین داشت.
غیرت و شرافتش اجازه نمیداد منو ول کنه.

با ملایمت نزدیکش شدم و سرم رو روی شونه اش گذاشتم.

- نترس. واسم یه خونه بگیر یه واحد اپارتمان. من جام امنه. نگران چی هستی؟

- نگران این که تاحالا یک بار هم نتونستم بغلت کنم و بخوابم.

با بهت نگاهش کردم که لب هام داغ شد، یه بوسه با بارون.

- ببخشید خانوم. ببخشید رفیق همیشگی.

/channel/+QjGOJ9zL1K4xMDM8
/channel/+QjGOJ9zL1K4xMDM8
/channel/+QjGOJ9zL1K4xMDM8

❌مجبور شدن ازدواج کنن و وقتی داشتن عاشق میشدن جداشون کردن.
حالا سال ها گذشته و اون ها هنوز رفیقن ولی چی میشه اگه رقیبی بیاد وسط؟

/channel/+QjGOJ9zL1K4xMDM8

Читать полностью…

رمان های آنلاین

همه چیز از یک انتقام شروع شد انتقامی که مارو بهم نزدیک کرد
انتقامی که بجای سوران اون مرد وحشی و وارد زندگیم کرد شایگان ارجمند مردی که قهرمان شنای المپیک بود مرد خوش هیکل و هوس باز ...
شیطانی که مجبورم کرد باهم ازدواج کنیم ...
یک ازدواج صوری🚷
ازدواج صوری که شب عروسیم تبدیل به یک واقعیت شد واقعیتی که اسپرم اون مرد و برام به یادگاری گذاشت....

/channel/+p5V8O_sypBU0OWJk

بزرگسال دارای صحنه های دلخراش❌

Читать полностью…

رمان های آنلاین

-میگن خان میخواد گوساله زیرپای معشوقه‌ی زائوش زمین بزنه !

دخترک با لبخند به حرف‌های آنها گوش میدهد
-مگه میشه خان انقدر ساده از تولد وارثش بگذره؟!... اونم بعد این همه مدت که منتظرش بوده
زن شانه‌ای بالا میاندازد
-خوشبحالش... با کله افتاده تو دیگ عسل... دیگه نمیزارم دستش رو هم تکون بده
زن دیگر صدایش را می‌آورد پایین
-چه فایده وقتی خونش رو‌ روی خونه‌ی به زن دیگه ساخته؟!... خونه خراب کن بدبخت... خیر از زندگیش نمی‌بینه
دخترک با حالتی گنگ به آنها مینگرد
-هیس آرومتر صدات می‌ره بیرون تنبیه میشیا... به من و تو ربطی نداره... فکر کردی این پولدارا یک نفر بسشونه؟!... به نفر از قبلی خوشگلتر میبینن قبلی کلا از یادشون می‌ره
نفس کشیدن از یاد دخترک میرود
-ولی من دلم واسش میسوزه... خیلی مظلومه این حقش نبود
زن سرش را به نشانه‌ی افسوس تکان میدهد
-نغمه..... نغمه
سر هر دو زن با عجله به طرفش بر میگردد
-هین.... خانم
دخترک لبخند تلخی میزند
-نغمع کجایی؟!... با توام..... بیا اینجا
دخترک با مهربانی به دو زن میزند و با شانه‌هایی افتاده به آرامی به سمت حال بزرگ عمارت قدم بر می‌دارد
-س...سلام آقا
مرد با جدیت به دخترک مینگرد
-کجا بودی هر چی صدات میکردم جواب نمی‌دادی؟!.... گلوم پاره شد آنقدر عربده زدم.... اونوقت خانم مثل پرنسس ها دست به کمر واسه من راه می‌ره
دخترک بغض کرده لب میزند
-تو اتاق نشسته بودم.... صداتون رو نشنیدم
دروغ میگوید. چاره‌ای ندارد. مرد اگر بداند او در حال گردش در عمارت بود خون و خونریزی راه میاندازد.
-نه به پره گوشت داری که دل آدم رو به خوش کنی نه یه قیافه‌ی درست و حسابی حالا هم که ماشاالله معلوم شد گوشات نمی‌شنوه.... بعد از این همه وقت هم که با نذر و نیاز تونستی حامله بشی
دخترک تلخندی میزند
-ببخشید
مرد سرش را به افسوس تکان میدهد
-رفتی دکتر؟!
دخترک آب دهانش را به سختی قورت میدهد
-بله
مرد ابرویی بالا میاندازد
-چی گفت؟!... جنسیت بچه چیه؟!
دخترک صدایش موقع جواب دادن می‌لرزد
-معلوم....معلوم نبود.... گفت بچه پاهاش رو بسته.... ماه...دیگه معلوم میشه
مرد پوزخندی میزند
-برو برگه‌ای که به عنوان جواب بهت داد رو بیار ببینم
دخترک با بغض می‌نالد
-اقا
مرد با خشم عربده میزند
-مرگ.... احمق.... مگه بهت نگفتم حق نداری دختر به دنیا بیاری؟!.... بیشعور من واسه ثروتم وارث میخوام میفهمی
دخترک می‌نالد
-دفعه... دفعه بعد قول میدم... قول میدم پسر باشه
مرد نیشخندی تحقیرآمیزی میزند
-دفعه بعدی وجود نداره...‌ گمشو از عمارت من بیرون.... حتی در حد معشوقمم نیستی که داره پسرم رو به دنیا میاره
دخترک دهانش را باز میکند چیزی بگوید که مرد با خشم بیشتری داد میزند
-هری
دخترک دهانش را می‌بندد. میخواست بگوید کجای کاری که بچه‌ی درون شکم معشوقه‌ات از تو نیست. ولی سکوت میکند
بگوید اشتباه متوجه شده‌اید من فقط میخواستم تو را امتحان کنم وگرنه جنین درون شکم من....
اولین گام را به بیرون عمارت بر میدارد
-داغت رو به دل پدر خیانت کارت میزارم پسرم

/channel/+UJR-yojBybk5YWJk
/channel/+UJR-yojBybk5YWJk

Читать полностью…
Subscribe to a channel