online_romans | Unsorted

Telegram-канал online_romans - رمان های آنلاین

13467

کانال اصلی رمان های تکمیل شده : @romansarairani 🔊درخواست لینک رمان آنلاین 👇 https://telegram.me/harfbemanbot?start=MTE1NDM0MDEx

Subscribe to a channel

رمان های آنلاین

من عاشق زنی شدم که شوهر داشت ولی نتونستم از دست بکشم و با وجود شوهرش...😮🚫📛
/channel/+pQDbGU2wEbdkOGI8
/channel/+pQDbGU2wEbdkOGI8
با دیدن سایه که داشت با تلفن صحبت می‌کرد حرصی از پشت دستم رو دور کمرش حلقه کردم که هینی کشید و سریع به کسی که داشت باهاش صحبت می‌کرد گفت:
_م..ن بع..دا بهت زنگ میزنم عزیزم الان رئیسم صدام می‌کنه! خداحافظ!
تلفن رو روی میزش گذاشت و برگشت سمتم و دستش رو دور گردنم حلقه کرد و گفت:
_عزیزم یکدفعه ای میای نمی‌گی من سکته میکنم؟
یه ابرومو بالا انداختم و گفتم:
_با کی داشتی حرف میزدی؟
پوفی کشید و گفت:
_بس کن آراز کاممون رو تلخ نکنیم!
مشکوک گفتم:
_گفتم با کی داشتی صحبت می‌کردی که عزیزم عزیزم به نافش میبستی؟
ناچار گفت:
_امیرعلی!
قیافه ام توی هم شد و کمرش رو ول کردم و ازش دور شدم که سایه چند قدم رو دوباره پر کرد و جلو اومد، دست هاشو دو طرف صورتم گذاشت و گفت:
_اراز عشقم چرا نمیتونی درک کنی اون شوهرمه مجبورم یجوری گولش بزنم وگرنه که من عاشق توهم!بهت قول میدم ما خیلی زود مال هم می‌شیم!
حرصی خم شدم و سخت بوسیدمش دست زیرش گذاشتم و توی بغلم گرفتمش همون‌جوری که توی بغلم بود میبوسیدمش و اونو روی میز گذاشتم صدای بوسه ی خیسمون کل اتاق رو برداشته بود یه لحظه از هم فاصله گرفتیم با چشم های خمار نگاهش می‌کردم! یک لحظه سرم رو خم کردم با چیزی که دیدم چشم هام گرد شد سایه مسیر نگاهمو گرفت و با چیزی که دید جیغی کشید! تلفن قطع نشده بود و این یعنی شوهرش همه چیز رو شنیده بود!
/channel/+pQDbGU2wEbdkOGI8
/channel/+pQDbGU2wEbdkOGI8

Читать полностью…

رمان های آنلاین

جلو آینه قدی خودمو برنداز کردم لباس عروسی که به تنم نشسته بود رو بدنم سنگینی می کرد من باید امروز شاد باشم سالها این روز تو تصوراتم گذشته خیلی برای این لباس لحظه شماری کردم ولی الان دلشوره عجیبی به سراغم اومده مامان وارد اتاق شد رو به مامان چرخیدم با دیدنم  ذوق مرگ شد جیغ خفیفی سر داد گفت: عجب ماهی شدی ماه پیکر
لبخند رو لبم نشست مامان با تاج نزدیک شد سر خم کردم تاج رو سرم قرار گرفت رو به آینه کردم این تاج ظریف نقره ای درخشان هم رو سرم سنگینی می کرد گویا وزنه ها بهش آویزون هستند رو به مامان کردم گفتم : مامان تو هم روز عروسیت دلشوره داشتی طوری که گویا تو دلت رخت می شورند
مامان متعجب بهم خیره شد گفت : داری چی میگی دخترم تو سالها منتظر این روز بودی الان اون روز رسیده
_آره درسته اما الان همه چیز طبیعی بنظر نمیاد چطوری بگم اوکتای مثل سابق نیست یا بهتر بگم هیچ وقت اینطوری بهش توجه نکردم اما الان یه جای کار می لنگه
_وا خدایا چی میگی یعنی فکر می‌کنی اوکتای غیر از تو کسی دیگه ای داره؟!
نمی دونم چطوری این به ذهنش رسید اما حرف من این نبود گفتم : نه مامان اینو نمی‌گم حرف یه چیز دیگست
  مامان دست رو شونه ام گذاشت گفت : پس چی شده دختر چرا راست پوست کنده بهم نمگی
کاش می تونستم اما این چیزای محرمانه بود
اوکتای وارد اتاق شد با چهره بشاش گفت : عروس من کجاست ؟!
با دست گل نزدیک شد اون کت شلوار دامادی خیلی بهش میومد جنتلمن بنظر می رسید دسته گل به دستم داد مامان دست رو شونه منو اکتای گذاشت گفت : من میرم شما دوتا باهم خلوت کنید
_مامان
مامان چشمکی زد بیرون رفت اوکتای بهم نزدیک تر شد به چونم گرفت سرم بالا داد گفت: این چه قیافه ای برای خودت گرفتی ؟!
_کمی استرس دارم
_استرس چی رو داری خانمم ....
گوشی اوکتای به صدا در اومد گوشیش از جیب در آورد به شماره ناشناس رو صفحه خیر شد گفت : اینو جواب میدم برمی‌گردم
از اتاق بیرون رفت دست گل و تاک رو میز گذاشتم از اتاق بیرون زدم به اوکتای که به گوشه ایستاده بود جواب تماس میداد نزدیک شدم
_ الان حرف حسابت چیه ....پسر امروز روز عروسیمه ....آره می‌دونم اما تأکید کردم می خوام این روز بدون عیب نقض باشه ...یعنی چی جسدا رو پیدا کردن ....پس شما حیف نونا چیکاره اید شما قرار بود ترتیب اون جسدا رو بدید مفت خورا ...
به اوکتای نزدیک تر شدم گفتم : منظورت از جسدا چیه ؟!

آیتین پلیسی که رو پرونده جنایی مرموزی کار می‌کنه تو روز عروسیش متوجه میشه نامزدش اون آدمی که می شناخت عاشقش شده بود نیست بلکه ....🔞💔

/channel/+itNXsh9_cEc1MjFk
/channel/+itNXsh9_cEc1MjFk


عاشقانه ای دیگر از #ققنوس نویسنده ی رمان های، انتقام ققنوس، شاه ماران، ارباب خشن و هات من، شهوت، هرزه ی بیگناه، شب های دیوانگی، رقاصه ی شب، ماه پیکر،

Читать полностью…

رمان های آنلاین

لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم

Читать полностью…

رمان های آنلاین

- دکتر بهت نمی‌خورد بعد از سی‌وخرده‌ای سال با دوست‌دخترت بیای!

بلافاصله بعد از این حرف، صدای خنده‌ی جمع بلند شد. سرخ از خجالت نگاهم را بالا کشیده و سریع گفتم:

- من دوست دخترشون نیستم!

/channel/+qhkZ-umzlQU5MGRk

انگار حرف من را نمی‌شنیدند.

رضا ابرویی بالا انداخت و این بار خطاب به او گفت:

- تو کی رفتی قاطی مرغا؟ چه بی‌خبر؟

این دفعه رسما قلبم نزد و تا خواستم دوباره وارد بحث شده و این اراجیف را تکذیب کنم، دوست دیگرش گفت:

- چرا مارو دعوت نکردی پس؟ فقط بخاطر یه شام عروسی، خسیس؟!

و با این حرف، دوباره شلیک خنده‌ی جمع بالا رفت. چرا دست برنمی‌داشتند؟

بالاخره وسط آن بلبشو به خودم جرئت دادم و مستقیم خیره شدم در چشمان مردی که تا به امروز، هیچ چیزی جز اخم و تندی از او ندیده بودم. آنچه می‌دیدم نفس را در سینه‌ام حبس کرد.

داشت می‌خندید و چقدر با خنده جذاب‌تر می‌شد... وقتی سنگینی نگاهم را حس کرد، برگشت سمتم و چیزی را زمزمه‌وار گفت که ...

/channel/+qhkZ-umzlQU5MGRk
/channel/+qhkZ-umzlQU5MGRk

#قلم_قوی
(فقط کافیه چند پارت اول رو بخونید!)

توصیه‌ی ویژه♨️

✅ پارتگذاری منظم

Читать полностью…

رمان های آنلاین

#پارت220

مهدا با درد و رنگی پریده به آرتا نگاه کرد تنش از خشم و نزدیکی با این مرد می‌لرزید. روی زمین کنج تخت خواب کز کرده بود و چهار ستون بدنش می‌لرزید. توانایی حرکت نداشت بیچاره وار لباس آرتا را که تنها چیز دم دستش بود را روی تن رنجورش کشید. هق هق کنان به مرد خشمگین مقابلش نگاه کرد بیشتر در خودش جمع شد. درد زیادی را تحمل کرده بود. درد به کنار وحشت از آن حرکات جانش را به لب رسانده بود.
_ تو... تو... قول داده بودی. کاری نکنی اما...
دستش را بین پایش گذاشت و اشک ریخت.
آرتا در حالی که ملحفه به خون نشسته را از تخت جدا می‌کرد غرید:
_ خدا لعنتت کنه اون برای زمانی بود که تو سر از مهمانی مافیای دختر در نیاورده بودی خواستم بدونی تجاوز چه وحشیانه‌س... آره قول دادم اما تو زنمی. منم بی رگ نیستم. بذارم هر غلطی دلت خواست بکنی.
پوزخندی زد رنگ رخسار مهدا خبر از حال بدش می‌داد:
_ حالت خوبه لان؟
مهدا مچاله شده هق‌هق می‌کرد. آرتا جواب خودش را داد:
نه که خوب نیستی تجاوز خیلی دردناک‌تر از اینه...

/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk

توصیه ویژه ❌☝️

Читать полностью…

رمان های آنلاین

#رادمان
مردی عاشق پیشه #اما‌کینه‌ای
پا روی دلش می گذاشت تا برای #انتقام‌خون‌برادرش
آبروی‌ #‌تک‌دختر‌ حاج علی را به باد
می دهد.
#دامنش را #لکه‌دار و بی پناه راهی کوچه و خیابانش می کند.
غافل ازاینکه از #شخص‌اشتباهی‌انتقام‌گرفته‌ است.
#بیچاره‌دختر‌حاجی علی😕
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk

Читать полностью…

رمان های آنلاین

-تولدت مبارک دختر مهربون!
نفس حبس شده اش را آرام آزاد کرد. آب گلویش را فرو داد و بعد وقتی به خودش آمد که دید نه یک بار که بارها و بارها آن لفظ "دختر مهربونی" را که راد، تنگ "تولدت مبارک" چسبانده بود را خوانده بوو.
  
/channel/+KvhOyepe7eU5YjRk

نفس عمیقی کشید و کلافه و عاصی به پیامک خیره شد! یک جای کار غلط بود وگرنه نباید با یک لفظ ساده ی "دختر مهربون" نفس در سینه اش به بن بست می خورد و بارها و بارها آن پیامک ساده ی تبریک تولد را مرور کرده بود.
نگاهش به موبایلش بود که صدای ننه طوبی از جا پراندش.
-این موقع شب با کی پیغوم پسغوم رد و بدل می کنی؟
نورا دستش را روی قلبش گذاشت و گفت:
-وای! ترسیدم ننه طوبی.
ننه طوبی از حالت طاق باز درآمد و به سمت نورا برگشت و خیره خیره تماشایش کرد.
نورا موهایش را از روی پیشانی اش کنار زد و گفت:
-کدوم پیغوم پسغوم ننه طوبی؟! داشتم ساعت می ذاشتم صبح خواب نمونم!
نگاه خیره ی ننه طوبی را که دید سرش را بلند کرد و دست هایش را زیر چانه اش زد و با خنده پرسید:
-چرا این جوری نگاه می کنی؟
-افتخار خانم می گفت از بس پسرش سر گوشیش بوده فهمیده خاطر خواه شده!

ننه طوبی چشم هایش را باریک کرد؛ انگار کشف مهمی کرده باشد پرسید:
-راستش رو بگو خاطر خواه پیدا کردی ننه؟!

نورا نتوانست پق خنده اش را کنترل کند. اخم های ننه طوبی را که دید زود خودش را جمع و جور کرد و سعی کرد جلوی خنده هایش را بگیرد:
-خاطر خواه کجا بود ننه طوبی؟! به خدا من همش مشغول درس و کارم!

ننه طوبی با نا امیدی براندازش کرد و پرسید:
-یعنی هیچی به هیچی؟!

لب های نورا باز هم کش آمد و نتوانست خنده اش را کنترل کند:
-هیچی به هیچی!
😂😂😂

این جا یه مادربزرگ پایه و با نمک داریم و یه خواهر برادر دوقلو و یه آقای استاد که کراش کل شاگرداشه و مادربزرگ قصه ی ما دنبال وصل کردنش به نوه ی ساکت  و ساده شه غافل از این که🙈🙈🙈

/channel/+KvhOyepe7eU5YjRk

Читать полностью…

رمان های آنلاین

#part45

-صیغه رو حفظی یا از رو می‌خونی؟؟

گریان نگاهش کردم.
به زور من را به این عمارت آورده و حالا می‌خواست برای تجاوز و تاختن به تنم صیغه بخوانم؟


داد زدم:- ولم کن برم عوضی!!! می‌دونی عماد اگه بفهمه چیکارت می‌کنه؟


پوزخند زد.
می‌دانست عماد در زندان است و‌ بلوف می‌زنم.
اصلا خود او تنها کسی بود که توانایی بیرون کشیدن عماد نامزدم را از آنجا داشت.


- اتفاقا می‌خوام بفهمه!!!


قلبم صاف پایین افتاد.
دشمنی این مرد با عماد دیرینه بود!!!


بدن نحیفم را روی تخت هل داد و هیکل درشت و عضلانی‌اش رویم خیمه زد.


لیسی به لب‌هایم لرزانم زد:
- نمی‌خوای صیغه بخونی همینطوری شروع میکنم.



برای بار هزارم جیغ زدم و التماس کردم.

بی‌توجه به من، نرمی سینه‌‌ام را چنگ زد و این بار با فریاد من متوقف شد:
- می‌خونم می‌خونم… تو رو خدا صبر کن.


تسلیم شده بودم.
تحمل لمس انگشتان ضمخت یک نامحرم برایم غیر ممکن بود.


اینطوری جلوی عماد و خانواده‌ام رو سیاه می‌شدم اما حداقل در مقابل خدایم گناه نکرده بودم.



/channel/+th3TMONadrA1YjU0
/channel/+th3TMONadrA1YjU0

از روی گوشی صیغه را خواندم و وقتی سر بالا اوردم در حال فیلمبرداری بود که لب زد:
- قبلتُ التزویج!!!


بند دلم پاره شد…
این فیلم دیگر برای چه بود؟


با دلهره پرسیدم:
- فیلم برای چی؟


گوشی را کناری گذاشت و روی تخت سمتم آمد.

- یه یادگاری برای عماد… که بدونه با زن خودم بودم… تجاوزی در کار نبوده و نمی‌تونه شکایت کنه!!!



فکر همه جایش را کرده بود.

هم عماد را عذاب می‌داد…
هم خودش قسر در می‌رفت!!


بلند غریدم:
- پست فطرت!!!


توان مقابله با او و فرار کردن را نداشتم و فقط اشکم بود که راه گریز پیدا کرده و صورتم را خیس می‌کرد.



تا به خودم بیایم لب‌هایم اسیر لب‌هایش شد و وحشیانه لباس‌هایم را از بدنم بیرون کشید.


با غیظ گفت:
- عمادم همینطوری می‌بوسیدت؟؟



چشم بستم و بلند هق زدم.
کجا بود عمادم که ببیند چطور دشمنش من را با وعده‌ی آزادی‌اش به این عمارت کشانده…


کجا بود که ببیند پوست تنم زیر لمس انگشتان این مرد می‌سوزد؟!


زبان داغش را از روی سینه‌های لختم تا شکم منقبض شده‌ام کشید و پچ زد:
- سفت نکن خودتو وگرنه خودت پشیمون می‌شی!!!


با مشت محکم به سینه‌اش کوبیدم تا رهایم کند.
آخرین فرصتم بود و شاید آخرین تقلایم جواب می‌داد.

- گمشو ولم کن حیوون!!!



خندید:
- نمی‌دونی چقدر منتظر امشب بودم!!! عشق عماد در مقابل عشق من!!!


با گفتن این جمله خودش را بین پایم تنظیم کرد و بی‌رحمانه خودش را به درونم کوبید.

جیغ بلندی کشیدم و خیسی خون را بین پایم حس کردم…

ادامه👇🏼

/channel/+th3TMONadrA1YjU0
/channel/+th3TMONadrA1YjU0
/channel/+th3TMONadrA1YjU0


#تجاوز کردم…
من کوهیار جهانشاه دختری که از برگ گل پاک‌تر بود رو کشوندم به عمارتم و وحشیانه بهش تجاوز کردم…
تنها گناهش این بود که عاشق دشمن من عماد شده بود پس باید تاوان می‌داد…
تاوان دلی که برای آدم اشتباهی تپیده بود .
قرار بود با گرفتن بکارتش بندازمش جلوی اون عماد بی‌ناموس اما دلم رفت برای اون چشمای مظلومش و با حامله شدنش….
#پارت‌واقعی‌رمانشه💔😭

Читать полностью…

رمان های آنلاین

مخاطبان عزیزکانال
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️


زخم کاری
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
❤️
بی گناه
/channel/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🐠
بن بست واهیلا
/channel/+wOEbmzMd5INiYjRk
🧊
منشورعشق
/channel/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
ژانوس
/channel/+HVwbM-IoSWI2MTU0
🎾
کلبه رمان های عاشقانه
/channel/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
سونای
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🍷
وصله ناجور دل
/channel/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
/channel/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
قهوه با رایحه زن
/channel/+lr2yvorU2WU3MzRk
🎷
مسیر زندگی
/channel/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
یک روز به شیدایی
/channel/+zifHrlN32FIyYTVk
💔
آناشه
/channel/+FttMneQYDEU0MmNk
🎭
روزهای سفید
/channel/+gnJ8IOwmdd45Yjdk
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
/channel/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
/channel/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
رهایی
/channel/+4s9jFl58EpgyYzE0

ازطهران‌تاتهران
/channel/+-ddAMSs9929iOGQ0
🍍
عاشق بی گناه
/channel/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
/channel/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
سایه های سرگردان
/channel/+QM7Vfpq1G9RiNzE0
🐠
دلبرآتش
/channel/+SXqxen_N1vI4MTU0
🍃
بیاعشق رامعنا کنیم
/channel/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دوعین
/channel/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ترفنج
/channel/+3Azy9WBF1D83ZTU0
🐝
مهره‌ی برنده
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
لیرا
/channel/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
/channel/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
شبیخون‌نیرنگ
/channel/+zON_gzksXTRhNDY8

گیس طلایی
/channel/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
مضطر
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
☃️
قلب‌هاهرگزنمی‌میرند
/channel/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
گریز
/channel/+SF0c0RYHKVqt-OUs
🌙
کاوررمان
/channel/+3qIZbz7SRk42M2Zk
💔
اقیانوس زندگی
/channel/+Hqm64uWpt6dkOTQ0
🐠
سالیز
/channel/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
🍃
ضربان
/channel/+feDAzk7KXQ84MWQ0
💍
تبار
/channel/+_YxoeeEfQss4MGVk
👑
هایش
/channel/+xAk9TVbRn5Y3NzQ0
🐠
سی سالگی
/channel/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
یاس من
/channel/+iinsh0LwOIhmNGE0
🎃
قرارنبودعاشق شیم
/channel/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
/channel/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
سارین
/channel/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
🐈
آن سوی چشمان رنگ شبت
/channel/+i-AULEBzIu9jMjNk
🎁
سارین
/channel/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
💄
عشق آسمانی
/channel/asheghaneehaim
🦚
زنگار طلا
/channel/+FJDt64LnQYpjZDQ8
🫀
بلا پرست
/channel/+FPVC4es4TEBhNWI0
❤️‍🩹
شادلین
/channel/+Ori4iyBlubpiNGI0
🧚
چشمآهو
/channel/+FscYk1fAp6llYzVk
🌺
آه و آتش
/channel/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦‍🔥
شهربندگرگ سیاه
/channel/+Ijr5wTMZt0AzMDFk

اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
/channel/+zZSgUDD1yHk0NjQ0

رمان های آنلاین
/channel/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
/channel/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
/channel/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
اغواوعشق
/channel/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
/channel/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
/channel/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
فگار
/channel/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
/channel/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
/channel/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی درپروجا
/channel/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بی‌جان
/channel/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
رازمبهم
/channel/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
اختران
/channel/+jnB5gd1qIkU0OTI0

زخم‌ دل
/channel/+iJf8w0gY2vA0NWZk
🐠
پیوندارغوانی
/channel/+TMmbUnpBbTE2YjA0
🌊
جامانده
/channel/+EetWHACuYEA0YzA0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

شیب_شب 💫💫

/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹

- آقا به چه زبونی بگم نمی خوامش؟!!!!.....
افتادید تو‌ جونم الا بلا ریرا...؟؟!!!

آقابزرگ عصایش را روی زمین کوبید
بغض کرده ایستاده بودم گوشه ی سالن
نارشین با حرصی که صورت ظریفش را گلگون کرده بود داد زد
- به جهنم که نمی خوای ....نوبرش رو آوردی مگه؟؟..
تا همین جا هم به خاطر آقابزرگ حرف نزدم
مگه دیونه شدم دختر دست گلم رو بسپرم دست سگ و شغال....
آقابزرگ تشر زد؛
-نارشین؟؟!!! ‌‌
- دروغ می گم مگه؟؟؟
هنوز دو ساعت نشده که خانم محبی زنگ زده برای پسرش....
آقا بزرگ دوباره وساطت کرد
- صبر داشته باش دختر ، حلش می کنیم
رستان دست به کمر ایستاد و سرش را رو به سقف گرفت
اینکه مرا نمی خواست مهم نبود اما اینکه در حضور چند چشم نخواستنم را فریاد می کشید روحم را می آزرد
عمو نریمان دخالت کرد
- شما نگران نباش آقابزرگ من باهاش حرف می زدم بیخود کرده......
میان حرفش پریدم
- من نمی خوام.....
سرها همه به طرفم چرخید و صدای پوزخند رستان از همه بلند تر بود
فکر می کرد آنقدر بدبخت شده ام که التماس کنم
قسم می خورم حتی اگر میمردم ، حاضر نبودم دستش را برای لحظه ای بگیرم
خوب می دانست با من چه کرده
نگاه تخسم را در چشم هایش کوبیدم
- با رستان ازدواج نمی کنم؟!!! ‌‌
آقابزرگ غرید
- یعنی چه ؟؟ ما آبرو داریم دختر
پس قراره با کی ازدواج کنی؟؟؟
- با من؟؟
به عقب برگشتم
و لرزیدم....
هرگز برای این لحظه برنامه ریزی نکرده بودم.....
هر کس نمی دانست من خوب می دانستم حسام دشمن درجه یک رستان است

💔💔💔💔💔💔
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy

Читать полностью…

رمان های آنلاین

_نترس لعنتی هرکسی از من بترسه تو یکی نباید بترسی
با تمام انرژیه تحلیل رفتم به عقب هولش دادم
_نزدیکم نشو ازت بدم میاد تو ..ترسناکی!
با نیروی شدیدی صورتمو در برگرفت و غرید
_من یه خون آشامم.. میدونم تحمله انرژی منو نداری ولی من اونقدری میخامت که نمیتونم ازت بگذرم
خشمگین سعی کردم عقب هولش بدم
_بهم دست نزن لعنتی حالم داره بد میشه
با فرو رفتن دندون نیشش تو شونم آخی گفتم و بین آغوشش ضعف کردم..
/channel/+v8CNp5gitaUwNWM0
/channel/+v8CNp5gitaUwNWM0
خون آشامی که دل میده به یه دختره ریزه میزه ی عجیب غریب...🥺❌

Читать полностью…

رمان های آنلاین

/channel/baregeran
✨✨✨✨✨✨
کارت را که برمی‌دارد هزاربار خودم را لعنت می‌کنم که پیشنهاد این بازی را دادم.

صدایش سرخوش در فضا می‌پیچد:

ــ «یکی از رازهات که مربوط به افرادِ بازی باشه.»

سرم پایین می‌افتد و کمی فکر می‌کنم، من یک رازِ خنده‌دار درباره‌ی او دارم. همان‌طور که نگاهم را به لبه‌ی میز دوخته‌ام لب‌ می‌زنم:

+ «من وقتی بچه بودم عاشقت شدم، اون سال که با بابا اومدیم ایران، فکر می‌کردم تو پیترپَنی.»

سعی می‌کنم سریع از چهره‌ی جاخورده‌اش بگذرم و بازی را ادامه دهم. بلند می‌خندد و من در لحظه پشیمان می‌شوم از اعترافی که کرده‌ام.

ــ «پس به‌خاطر همین عشق و عاشقیت بود که وقتی راجع‌به اون سال ازت پرسیدم، هُل کردی گفتی یادم نمیاد؟»

نامرد! خوب می‌دانست چه‌چیزی را باید چه جایی رو کُند. نگاهِ سُرخم را که می‌دوزم به او خنده‌اش بیشتر می‌شود.

با حرص می‌گویم:

+ «می‌شه کارت‌ها رو بدی؟ نوبت منه!»

کارت‌ها را که روی میز می‌گذارد، اولینش را بر می‌دارم و با خواندنِ عنوانش لبخند روی لب‌هایم نقش می‌بندد سرم را بالا می‌گیرم و او انگار که از تغییر حالت ناگهانی من ترسیده باشد با تعجب نگاهم می‌کند.

کارت را روی میز می‌اندازم و می‌گویم:

+«کارتِ تکرار سوال قبلی. حالا تو بگو چه رازی درباره‌ی من داری.»

لبخند می‌زند و به عادتِ همیشه‌اش هنگامِ فکر کردن دستش را روی صورتش می‌کشد و بعد با نگاهِ عجیبی می‌گوید:

ــ «من رازی درباره‌ی تو ندارم.»

جا می‌خورم و او با لبخند خبیثی ادامه می‌دهد:

ــ «برعکسِ تو من اون سال به این فکر می‌کردم که تو چقدر بچه‌ی لجباز و بی‌تربیتی هستی! همیشه لباسات گِلی بود، همش بیدار بودی، کارهای عجیب می‌کردی و من دائم با خودم می‌گفتم که این بچه چرا اینجوریه؟ به خاطر همین من تو بچگی عاشقت نشدم که الان اینجا به دردم بخوره.»

همه‌ی جملاتش را با آن لبخند مضحک ادا می‌کند و من به طرزِ مسخره‌ای ناراحت می‌شوم که او در کودکی عاشق من نشده. دیگر دلم نمی‌خواهد که بازی را ادامه دهم که او دوباره شروع می‌کند:

ــ «اما...»

سرم را بالا می‌گیرم و به او نگاه می‌کنم.

ــ «اما وقتی تو فرودگاه دیدمت یه لحظه جا خوردم، بابابزرگ گفته بود که قراره با تو بیاد و من همش منتظر بودم که همون دختر بچه رو با موهای شونه نشده و لباس شلخته گِلی ببینم. وقتی دیدمت هنوز نمی‌دونستم چه اتفاقی واسه بابات افتاده، تعجب کردم که انقدر عوض شدی.»

همان روز را می‌گوید که من بابا را خاک کردم، خانه را ول کردم و به اینجا آمدم. همان روز که آن دختر بچه‌ی سرزنده و تمام خاطراتش را در مزاری بهاری کنارِ بابا دفن کردم، همان روز که این بارِ گران افتاد روی شانه‌های من.

نگاهش را که می‌بینم لبخند می‌زنم و می‌گویم:

+ «خیلی هم تغییر نکردم، اون‌روز هم لباسام گِلی بود»

می‌خندد و بعد طوری که انگار برای گفتنش مردد باشد زمزمه می‌کند:

ــ «آره، ولی انگار غم خوشگل‌ترت کرده بود.»
✨✨✨✨✨✨
/channel/baregeran

ونوس که پس از کشته شدنِ پدرش، همراهِ پدربزرگش به ایران برمی‌گردد تا در وقتِ مناسب انتقامِ از دست دادن پدرش را بگیرد، درگیر رابطه‌ای با پسر عمویش می‌شود که در کودکی عاشق او بوده.

/channel/baregeran

Читать полностью…

رمان های آنلاین

مشت محکمشو بغل گوشم ، به دیوار میکوبه.

صدای فریادش تنمو می‌لرزونه
-مگه منِ سگ مصب نگفتم لباس باز نپوشششش... لعنتی همه جات معلومه بیشرف.

هق میزنم و کمرمو محکم به دیوار میچسبونم
-ب...بخدا نمیدونستم پسر عموم هست... فقط خواستم پیش تو خوشگل باشم...

فکشو محکم بهش فشار میده و کمرمو چنگ میزنه
-خدا منو بکشه از دستت خیره سر... منِ گوه کی گفتم این لباسای هیچی ندارو بپوشی بیای جلوم مانور بدی؟؟

اشکم میچکه.
بینیمو بالا میکشم و با جیغ میگم
-فکر کردی نمی‌فهمم میخوای زنت از اینا بپوشه... اون دختر عمه‌ی عفریتت از همینا تنش میکنه هی میاد جلوی تو... منم غیرتی میشم سرت...

به سینش میکوبم و با قهر سمت اتاق میرم
-فقط بلدی صدا بلند کنی برام... وقتی از فردا چادر چاقچور کردم میفهمی‌... میلاد خان.

قبل از اینکه درو محکم ببندم دستش دور کمرم حلقه میشه و منو به سینش میچسبونه

-گوه خوردم یلدام... قهر نکن توله سگ. نزار شب بیوفتم به جونت کبودت کنم...

تقلا میکنم که لباشو روی گوشم میکشه و پچ میزنه
-بریم خونمون... پدرمم درآر... ولی الان نه... اینجا جاش نیست قربون اون صدای جیغ‌جیغوت برم من..

/channel/+txPCChHxcDg5NDI0

/channel/+txPCChHxcDg5NDI0

اینحا یه میلاد هات داریم که از قضا روانیم هست...
میلادی که جونش به جون یلداش بنده و سرش غیرتی میشه ولی...❤️‍🔥😜

Читать полностью…

رمان های آنلاین

لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم

Читать полностью…

رمان های آنلاین

لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم

Читать полностью…

رمان های آنلاین

#پیوند_با_اژدها  🔞😈🔥
#اژدها #بزرگسال #تخیلی #عاشقانه
🔞مناسب دوستان زیر18سال نمیباشد🔞

والری بعد ازاینکه متوجه خیانت نامزدش شد،با سرعت در جاده راند.
ولی ناگهان متوجه شد ترمزش از کار افتاده سپس مه غلیظی او را در خود بلعید.
حس کرد به شدت به چیزی برخورد کرده و در حال سقوط است.
وقتی به هوش آمد خودش را درحالی یافت که مردانی با بدن های عجیب، غیرواقعی، غول پیکر و غیرانسانی درحال جنگیدن هستند تا بدنش را برای خودشان تصاحب کنند.
درجهان دیگری که هیچ زنی وجود ندارد!😱🔥

/channel/+NjHUzPTdmpdhYThk
/channel/+NjHUzPTdmpdhYThk

در تاریکی نمیتوانستم ببینم ولی سایه های غول پیکر به من نزدیک شدند.
"اون یه زنه؟خدایان"

مردی که مرا دزدیده بود گفت:

"من پیداش کردم،مال منه"
میتوانستم سایه کسی را ببینم که نزدیک میشد
بطور ناگهانی دستی جلو آمد و باقیمانده ی لباسم را از بدنم جدا کرد.

"هر کسی پیروز بشه،این زن متعلق به اونه.."

به سختی میتوانستم نفس بکشم.
و بعد صدای زدو خوردشان را شنیدم.
صدای شکستن،برخورد ها،ضربه ها وناله ها.
کسانی نعره میکشیدند.
و هرکسی هر بار یک جمله میگفت:

"اون زن مال منه.." 😈🔥
/channel/+NjHUzPTdmpdhYThk

Читать полностью…

رمان های آنلاین

#مهره_ی_برنده
#نویسنده_بهناز_صفری
#عاشقانه_معمایی_هیجانی_پلیسی
#جدیدترین_خاص_ترین_متفاوت_ترین_رمان_تلگرام

*وقتی شخصیت های داستان این طوری با هم آشنا می شن*

یادم افتاد دستهایم همچنان رو به دریا باز مانده، سریع دستهایم را کنار پاهایم انداختم و خودم را جمع و جور کردم.

هرچه او به من نزدیکتر می شد با آرامش بیشتری پارو می زد و دیگر حالت چشم هایش آنگونه وحشتزده و از هم دریده نبود.
قدمهایم را آهسته سمت عقب می کشیدم تا خودم را به ساحل برسانم. همین که به ساحل نزدیک شد، سریع از قایقش پایین پرید و سمتم آمد، دلیل کارهایش را نمی فهمیدم، پاهایم از ترس کرخت شده و حتی توان فرار کردن نداشتم.
اینجا حتی یک مرغ دریایی هم نبود چه برسد به آدمیزاد که بخواهد مرا از دست او نجات دهد. به زحمت آب دهانم را بلعیدم که او با چند قدم بلند خودش را روبه رویم رساند، دیگر حتی برای فرار کردن هم دیر شده بود.

-خانم شما حالتون خوبه!؟
اتفاقی افتاده؟
میتونم کمکتون کنم؟

از تعجب چشمهایم گشاد شده و نفسم بالا نمی آمد، انگار نفسم بین جداره های گلویم راهشان را گم کرده بودند که بیرون نمی آمدند. از ترس کلمات در ذهنم گم شده بود و زبان خشک شده ام در دهانم نمی چرخید.

او که سکوتم را دید و یا شاید ترسم را دست هایش را بالا آورد و درحالی که سعی می کرد آرامش خود را حفظ کند با لحنی آرام و شمرده شمرده گفت:«ببینید خانم آروم باشید.»
-شما نباید این کار رو بکنید، هنوز جوونید و فرصتهای زیادی برای زندگی کردن دارید.

اصلا من قول میدم هر کمکی لازم داشته باشید تا حد توان کمکتون کنم... فقط...لطفا... این کار رو نکنید.

اصلا مفهوم حرفهایش را نمی فهمیدم، حالا گیج و منگ نگاهش می کردم و هیچ ترسی از او نداشتم. او حالش خوش نیست یا من نمی فهمم او چه می گوید؟ اصلا شاید مست کرده و دل به دریا زده و در حالت توهمی به سر می برد.

-ببخشید.... منظورتون... چیه؟

کدوم کار؟ یعنی...چی...ک...ا....ر نک...نم.

به قدری لکنت زبان داشتم که نمی توانستم به طور کامل کلمات را ادا کند.
حالا دو آدم گیج روبه روی هم ایستاده و هیچ کدام حرف آن دیگری را نمی فهمیدیم.

دست راستش را با کلافگی لای موهای کوتاه مشکی اش فرستاد و ابروهایش را درهم کشید، چشمهای سیاه و نافذش را در چشمهای متعجبم قلاب کرد و با استیصال پرسید:«خودکشی!»


/channel/+VoSurnceJDPkoZs-

/channel/+VoSurnceJDPkoZs

#مهره_ی_برنده
#بهناز_صفری
#پارت_۲۰

💦💦💦🌻🌻🌻🌻🌻⛵⛵⛵🛶🛶🛶

Читать полностью…

رمان های آنلاین

حاج خانوم نگاه به دختر جوان و زیبای درون ختم انعام کرد و پرسید:- مادر تو نشرالی یا عملی..؟!

دختر که از دست سوالات پی در پی حاج خانوم خنده‌اش گرفته بود سرخ شده لب زد:- اون نچراله حاج خانوم.. بله من کاملا طبیعی‌ام.

- ماشالله چشمم کفه پات عین برگ گل می‌مونی.

دختر زیر لب تشکری کرد که حاج خانوم با خجالت خندید و ادامه داد:
- راستش ادیب نوه‌ی من.. نوه‌ام و میگم ، هیکل توپر و سفید خیلی دوست داره.. همیشه میگه عزیز جون من زن لاغر مردنی نمیخوام.

دختر متعجب نگاهی به پیر زن انداخت و گفت:- خب الان اینا چه ربطی به من داره ..!

- ای بابا چقدر تو دیر می‌گیری دختر جان منظورم اینه پاشو بریم یه تُک پا تو حیاط تا ادیب داره دیگ‌های نذریو میشوره یه نظر ببینت.. شاید از خر شیطون پیاده شد و زن گرفت.

فک آیماه از نسخه‌ای که حاج خانوم برایش پیچیده بود به زمین چسبید و سریع برخاست که از آن جمع فرار کند که همان لحظه ادیب یالله‌ای گفت و وارد خانه شد..

-ایناهاش خودشم اومد.. مادر قربون قد و بالای رشیدش بره.

وقتی این ها را می گفت نگاه دخترک به رییس جوان وخوش پوش بانکشان افتاد و حاج خانوم با صدای بلندش آبرو برای آنها نگذاشت :- ادیب جان بیا ببین چه عروس ترگل ورگلی برات پیدا کردم پسرم..! سفید و تپل همون جور که باب دندونت باشه .

با این حرف صدای خنده‌های خفه و ریز از گوشه و کنار بلند شد و ادیب با سری پایین و آیماه خجالت زده در حال فرار بودند که ....❌😂

/channel/+pFbVD70VGnQ2MTI0
/channel/+pFbVD70VGnQ2MTI0

حاج خانوم دختره رو تو ختم انعام خفت کرده ازش می پرسه هیکلت نچراله یا عمل کردی مادر..؟!🤣🤣🤣🤣
میگه برای نوه‌ام که تازه از خارج برگشته میخوام😂😂😂😂😂

«توصیه ویژه ... برای خوندن این رمان بی‌نهایت جذاب»

Читать полностью…

رمان های آنلاین

#پارت_واقعی_رمان

_کجا میری تکین
مرگ هلیا نکن توروبه خدا ولش کن بقران بخوای کاری ‌کنی جلو چشمت خودم و میکشم

با چشمای به خون نشسته ش نگام کرد
_کسی گوه خورده بیاد تورو از من بگیره
غلط کرده حتی فکرشم کنه
د لامصب مگه من مرده باشم تو عروس کسی جز من بشی

دیوونه شده بود
میدونستم اونقدر کله شق هست که حتی آدم بکشه بخاطرم
خدا ازتون نگذره که نمیزارید راحت زندگی کنیم

با صدای شکستن وسایل خونه جیغی از ترس کشیدم
دیوونه شده بود

قبا از اینکه به خودش آسیب بزنه سمتش پا تند کردم و تو آغوشش فرو رفتم

❤️❌❤️❌❤️❌❤️❌❤️

/channel/+oD1SfMTIbaA4NTA8
/channel/+oD1SfMTIbaA4NTA8
/channel/+oD1SfMTIbaA4NTA8

Читать полностью…

رمان های آنلاین

مخاطبان عزیزکانال
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️


زخم کاری
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
❤️
بی گناه
/channel/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🐠
بن بست واهیلا
/channel/+wOEbmzMd5INiYjRk
🧊
منشورعشق
/channel/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
ژانوس
/channel/+HVwbM-IoSWI2MTU0
🎾
کلبه رمان های عاشقانه
/channel/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
سونای
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🍷
وصله ناجور دل
/channel/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
/channel/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
قهوه با رایحه زن
/channel/+lr2yvorU2WU3MzRk
🎷
مسیر زندگی
/channel/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
یک روز به شیدایی
/channel/+zifHrlN32FIyYTVk
💔
آناشه
/channel/+FttMneQYDEU0MmNk
🎭
روزهای سفید
/channel/+gnJ8IOwmdd45Yjdk
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
/channel/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
/channel/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
رهایی
/channel/+4s9jFl58EpgyYzE0

ازطهران‌تاتهران
/channel/+-ddAMSs9929iOGQ0
🍍
عاشق بی گناه
/channel/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
/channel/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
سایه های سرگردان
/channel/+QM7Vfpq1G9RiNzE0
🐠
دلبرآتش
/channel/+SXqxen_N1vI4MTU0
🍃
بیاعشق رامعنا کنیم
/channel/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دوعین
/channel/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ترفنج
/channel/+3Azy9WBF1D83ZTU0
🐝
مهره‌ی برنده
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
لیرا
/channel/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
/channel/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
شبیخون‌نیرنگ
/channel/+zON_gzksXTRhNDY8

گیس طلایی
/channel/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
مضطر
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
☃️
قلب‌هاهرگزنمی‌میرند
/channel/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
گریز
/channel/+SF0c0RYHKVqt-OUs
🌙
کاوررمان
/channel/+3qIZbz7SRk42M2Zk
💔
اقیانوس زندگی
/channel/+Hqm64uWpt6dkOTQ0
🐠
سالیز
/channel/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
🍃
ضربان
/channel/+feDAzk7KXQ84MWQ0
💍
تبار
/channel/+_YxoeeEfQss4MGVk
👑
هایش
/channel/+xAk9TVbRn5Y3NzQ0
🐠
سی سالگی
/channel/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
یاس من
/channel/+iinsh0LwOIhmNGE0
🎃
قرارنبودعاشق شیم
/channel/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
/channel/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
سارین
/channel/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
🐈
آن سوی چشمان رنگ شبت
/channel/+i-AULEBzIu9jMjNk
🎁
سارین
/channel/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
💄
عشق آسمانی
/channel/asheghaneehaim
🦚
زنگار طلا
/channel/+FJDt64LnQYpjZDQ8
🫀
بلا پرست
/channel/+FPVC4es4TEBhNWI0
❤️‍🩹
شادلین
/channel/+Ori4iyBlubpiNGI0
🧚
چشمآهو
/channel/+FscYk1fAp6llYzVk
🌺
آه و آتش
/channel/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦‍🔥
شهربندگرگ سیاه
/channel/+Ijr5wTMZt0AzMDFk

اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
/channel/+zZSgUDD1yHk0NjQ0

رمان های آنلاین
/channel/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
/channel/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
/channel/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
اغواوعشق
/channel/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
/channel/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
/channel/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
فگار
/channel/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
/channel/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
/channel/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی درپروجا
/channel/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بی‌جان
/channel/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
رازمبهم
/channel/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
اختران
/channel/+jnB5gd1qIkU0OTI0

زخم‌ دل
/channel/+iJf8w0gY2vA0NWZk
🐠
پیوندارغوانی
/channel/+TMmbUnpBbTE2YjA0
🌊
جامانده
/channel/+EetWHACuYEA0YzA0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

مخاطبان عزیزکانال
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️


زخم کاری
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk
❤️
بی گناه
/channel/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🐠
بن بست واهیلا
/channel/+wOEbmzMd5INiYjRk
🧊
منشورعشق
/channel/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
ژانوس
/channel/+HVwbM-IoSWI2MTU0
🎾
کلبه رمان های عاشقانه
/channel/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
سونای
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🍷
وصله ناجور دل
/channel/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
/channel/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
قهوه با رایحه زن
/channel/+lr2yvorU2WU3MzRk
🎷
مسیر زندگی
/channel/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
یک روز به شیدایی
/channel/+zifHrlN32FIyYTVk
💔
آناشه
/channel/+FttMneQYDEU0MmNk
🎭
روزهای سفید
/channel/+gnJ8IOwmdd45Yjdk
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
/channel/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
ماهرو
/channel/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
رهایی
/channel/+4s9jFl58EpgyYzE0

ازطهران‌تاتهران
/channel/+-ddAMSs9929iOGQ0
🍍
عاشق بی گناه
/channel/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
/channel/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
سایه های سرگردان
/channel/+QM7Vfpq1G9RiNzE0
🐠
دلبرآتش
/channel/+SXqxen_N1vI4MTU0
🍃
بیاعشق رامعنا کنیم
/channel/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دوعین
/channel/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ترفنج
/channel/+3Azy9WBF1D83ZTU0
🐝
مهره‌ی برنده
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
لیرا
/channel/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
سبوی شکسته
/channel/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
شبیخون‌نیرنگ
/channel/+zON_gzksXTRhNDY8

گیس طلایی
/channel/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
مضطر
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
☃️
قلب‌هاهرگزنمی‌میرند
/channel/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
گریز
/channel/+SF0c0RYHKVqt-OUs
🌙
کاوررمان
/channel/+3qIZbz7SRk42M2Zk
💔
اقیانوس زندگی
/channel/+Hqm64uWpt6dkOTQ0
🐠
سالیز
/channel/+7c77UZ1Xr5k3OTA8
🍃
ضربان
/channel/+feDAzk7KXQ84MWQ0
💍
تبار
/channel/+_YxoeeEfQss4MGVk
👑
هایش
/channel/+xAk9TVbRn5Y3NzQ0
🐠
سی سالگی
/channel/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
یاس من
/channel/+iinsh0LwOIhmNGE0
🎃
قرارنبودعاشق شیم
/channel/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
/channel/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
سارین
/channel/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
🐈
آن سوی چشمان رنگ شبت
/channel/+i-AULEBzIu9jMjNk
🎁
سارین
/channel/+L2ZP7JjHlOQzNGU0
💄
عشق آسمانی
/channel/asheghaneehaim
🦚
زنگار طلا
/channel/+FJDt64LnQYpjZDQ8
🫀
بلا پرست
/channel/+FPVC4es4TEBhNWI0
❤️‍🩹
شادلین
/channel/+Ori4iyBlubpiNGI0
🧚
چشمآهو
/channel/+FscYk1fAp6llYzVk
🌺
آه و آتش
/channel/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦‍🔥
شهربندگرگ سیاه
/channel/+Ijr5wTMZt0AzMDFk

اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
/channel/+zZSgUDD1yHk0NjQ0

رمان های آنلاین
/channel/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
/channel/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
/channel/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
اغواوعشق
/channel/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
/channel/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
/channel/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
فگار
/channel/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
/channel/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
/channel/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی درپروجا
/channel/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بی‌جان
/channel/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
رازمبهم
/channel/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
اختران
/channel/+jnB5gd1qIkU0OTI0

زخم‌ دل
/channel/+iJf8w0gY2vA0NWZk
🐠
پیوندارغوانی
/channel/+TMmbUnpBbTE2YjA0
🌊
جامانده
/channel/+EetWHACuYEA0YzA0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

شیب_شب 💫💫

/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹❤️‍🩹

- آقا به چه زبونی بگم نمی خوامش؟!!!!.....
افتادید تو‌ جونم الا بلا ریرا...؟؟!!!

آقابزرگ عصایش را روی زمین کوبید
بغض کرده ایستاده بودم گوشه ی سالن
نارشین با حرصی که صورت ظریفش را گلگون کرده بود داد زد
- به جهنم که نمی خوای ....نوبرش رو آوردی مگه؟؟..
تا همین جا هم به خاطر آقابزرگ حرف نزدم
مگه دیونه شدم دختر دست گلم رو بسپرم دست سگ و شغال....
آقابزرگ تشر زد؛
-نارشین؟؟!!! ‌‌
- دروغ می گم مگه؟؟؟
هنوز دو ساعت نشده که خانم محبی زنگ زده برای پسرش....
آقا بزرگ دوباره وساطت کرد
- صبر داشته باش دختر ، حلش می کنیم
رستان دست به کمر ایستاد و سرش را رو به سقف گرفت
اینکه مرا نمی خواست مهم نبود اما اینکه در حضور چند چشم نخواستنم را فریاد می کشید روحم را می آزرد
عمو نریمان دخالت کرد
- شما نگران نباش آقابزرگ من باهاش حرف می زدم بیخود کرده......
میان حرفش پریدم
- من نمی خوام.....
سرها همه به طرفم چرخید و صدای پوزخند رستان از همه بلند تر بود
فکر می کرد آنقدر بدبخت شده ام که التماس کنم
قسم می خورم حتی اگر میمردم ، حاضر نبودم دستش را برای لحظه ای بگیرم
خوب می دانست با من چه کرده
نگاه تخسم را در چشم هایش کوبیدم
- با رستان ازدواج نمی کنم؟!!! ‌‌
آقابزرگ غرید
- یعنی چه ؟؟ ما آبرو داریم دختر
پس قراره با کی ازدواج کنی؟؟؟
- با من؟؟
به عقب برگشتم
و لرزیدم....
هرگز برای این لحظه برنامه ریزی نکرده بودم.....
هر کس نمی دانست من خوب می دانستم حسام دشمن درجه یک رستان است

💔💔💔💔💔💔
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy
/channel/+sYAizZnehZE2YzUy

Читать полностью…

رمان های آنلاین

#رادمان
مردی عاشق پیشه #اما‌کینه‌ای
پا روی دلش می گذاشت تا برای #انتقام‌خون‌برادرش
آبروی‌ #‌تک‌دختر‌ حاج علی را به باد
می دهد.
#دامنش را #لکه‌دار و بی پناه راهی کوچه و خیابانش می کند.
غافل ازاینکه از #شخص‌اشتباهی‌انتقام‌گرفته‌ است.
#بیچاره‌دختر‌حاجی علی😕
/channel/+HtPZC1VmKsQ4NGZk

Читать полностью…

رمان های آنلاین

-تولدت مبارک دختر مهربون!
نفس حبس شده اش را آرام آزاد کرد. آب گلویش را فرو داد و بعد وقتی به خودش آمد که دید نه یک بار که بارها و بارها آن لفظ "دختر مهربونی" را که راد، تنگ "تولدت مبارک" چسبانده بود را خوانده بوو.
  
/channel/+KvhOyepe7eU5YjRk

نفس عمیقی کشید و کلافه و عاصی به پیامک خیره شد! یک جای کار غلط بود وگرنه نباید با یک لفظ ساده ی "دختر مهربون" نفس در سینه اش به بن بست می خورد و بارها و بارها آن پیامک ساده ی تبریک تولد را مرور کرده بود.
نگاهش به موبایلش بود که صدای ننه طوبی از جا پراندش.
-این موقع شب با کی پیغوم پسغوم رد و بدل می کنی؟
نورا دستش را روی قلبش گذاشت و گفت:
-وای! ترسیدم ننه طوبی.
ننه طوبی از حالت طاق باز درآمد و به سمت نورا برگشت و خیره خیره تماشایش کرد.
نورا موهایش را از روی پیشانی اش کنار زد و گفت:
-کدوم پیغوم پسغوم ننه طوبی؟! داشتم ساعت می ذاشتم صبح خواب نمونم!
نگاه خیره ی ننه طوبی را که دید سرش را بلند کرد و دست هایش را زیر چانه اش زد و با خنده پرسید:
-چرا این جوری نگاه می کنی؟
-افتخار خانم می گفت از بس پسرش سر گوشیش بوده فهمیده خاطر خواه شده!

ننه طوبی چشم هایش را باریک کرد؛ انگار کشف مهمی کرده باشد پرسید:
-راستش رو بگو خاطر خواه پیدا کردی ننه؟!

نورا نتوانست پق خنده اش را کنترل کند. اخم های ننه طوبی را که دید زود خودش را جمع و جور کرد و سعی کرد جلوی خنده هایش را بگیرد:
-خاطر خواه کجا بود ننه طوبی؟! به خدا من همش مشغول درس و کارم!

ننه طوبی با نا امیدی براندازش کرد و پرسید:
-یعنی هیچی به هیچی؟!

لب های نورا باز هم کش آمد و نتوانست خنده اش را کنترل کند:
-هیچی به هیچی!
😂😂😂

این جا یه مادربزرگ پایه و با نمک داریم و یه خواهر برادر دوقلو و یه آقای استاد که کراش کل شاگرداشه و مادربزرگ قصه ی ما دنبال وصل کردنش به نوه ی ساکت  و ساده شه غافل از این که🙈🙈🙈

/channel/+KvhOyepe7eU5YjRk

Читать полностью…

رمان های آنلاین

#part45

-صیغه رو حفظی یا از رو می‌خونی؟؟

گریان نگاهش کردم.
به زور من را به این عمارت آورده و حالا می‌خواست برای تجاوز و تاختن به تنم صیغه بخوانم؟


داد زدم:- ولم کن برم عوضی!!! می‌دونی عماد اگه بفهمه چیکارت می‌کنه؟


پوزخند زد.
می‌دانست عماد در زندان است و‌ بلوف می‌زنم.
اصلا خود او تنها کسی بود که توانایی بیرون کشیدن عماد نامزدم را از آنجا داشت.


- اتفاقا می‌خوام بفهمه!!!


قلبم صاف پایین افتاد.
دشمنی این مرد با عماد دیرینه بود!!!


بدن نحیفم را روی تخت هل داد و هیکل درشت و عضلانی‌اش رویم خیمه زد.


لیسی به لب‌هایم لرزانم زد:
- نمی‌خوای صیغه بخونی همینطوری شروع میکنم.



برای بار هزارم جیغ زدم و التماس کردم.

بی‌توجه به من، نرمی سینه‌‌ام را چنگ زد و این بار با فریاد من متوقف شد:
- می‌خونم می‌خونم… تو رو خدا صبر کن.


تسلیم شده بودم.
تحمل لمس انگشتان ضمخت یک نامحرم برایم غیر ممکن بود.


اینطوری جلوی عماد و خانواده‌ام رو سیاه می‌شدم اما حداقل در مقابل خدایم گناه نکرده بودم.



/channel/+th3TMONadrA1YjU0
/channel/+th3TMONadrA1YjU0

از روی گوشی صیغه را خواندم و وقتی سر بالا اوردم در حال فیلمبرداری بود که لب زد:
- قبلتُ التزویج!!!


بند دلم پاره شد…
این فیلم دیگر برای چه بود؟


با دلهره پرسیدم:
- فیلم برای چی؟


گوشی را کناری گذاشت و روی تخت سمتم آمد.

- یه یادگاری برای عماد… که بدونه با زن خودم بودم… تجاوزی در کار نبوده و نمی‌تونه شکایت کنه!!!



فکر همه جایش را کرده بود.

هم عماد را عذاب می‌داد…
هم خودش قسر در می‌رفت!!


بلند غریدم:
- پست فطرت!!!


توان مقابله با او و فرار کردن را نداشتم و فقط اشکم بود که راه گریز پیدا کرده و صورتم را خیس می‌کرد.



تا به خودم بیایم لب‌هایم اسیر لب‌هایش شد و وحشیانه لباس‌هایم را از بدنم بیرون کشید.


با غیظ گفت:
- عمادم همینطوری می‌بوسیدت؟؟



چشم بستم و بلند هق زدم.
کجا بود عمادم که ببیند چطور دشمنش من را با وعده‌ی آزادی‌اش به این عمارت کشانده…


کجا بود که ببیند پوست تنم زیر لمس انگشتان این مرد می‌سوزد؟!


زبان داغش را از روی سینه‌های لختم تا شکم منقبض شده‌ام کشید و پچ زد:
- سفت نکن خودتو وگرنه خودت پشیمون می‌شی!!!


با مشت محکم به سینه‌اش کوبیدم تا رهایم کند.
آخرین فرصتم بود و شاید آخرین تقلایم جواب می‌داد.

- گمشو ولم کن حیوون!!!



خندید:
- نمی‌دونی چقدر منتظر امشب بودم!!! عشق عماد در مقابل عشق من!!!


با گفتن این جمله خودش را بین پایم تنظیم کرد و بی‌رحمانه خودش را به درونم کوبید.

جیغ بلندی کشیدم و خیسی خون را بین پایم حس کردم…

ادامه👇🏼

/channel/+th3TMONadrA1YjU0
/channel/+th3TMONadrA1YjU0
/channel/+th3TMONadrA1YjU0


#تجاوز کردم…
من کوهیار جهانشاه دختری که از برگ گل پاک‌تر بود رو کشوندم به عمارتم و وحشیانه بهش تجاوز کردم…
تنها گناهش این بود که عاشق دشمن من عماد شده بود پس باید تاوان می‌داد…
تاوان دلی که برای آدم اشتباهی تپیده بود .
قرار بود با گرفتن بکارتش بندازمش جلوی اون عماد بی‌ناموس اما دلم رفت برای اون چشمای مظلومش و با حامله شدنش….
#پارت‌واقعی‌رمانشه💔😭

Читать полностью…

رمان های آنلاین

لیستی از برترین‌ رمان های تلگرام تقدیم شما خوبان❤️


🍓وقتی پنهون از همه به عقد موقتش دراومدم نمی دونستم قراره انگ قاتل بودن به پیشونیم بخوره


🍎تو یه خانواده متعصب جرم دختری که به حکم عشق زن شده چیه؟


🫐عاشق برادرشوهرم شدم، فکر میکردم خائن منم؛ اما همش بازی بود...


🍑برام پاپوش دوختن و من افتادم تو زندان! تو زندان زنان اتفاقی برام افتاد که..و


🍍شوهرداشتم اما دلم برای معلم موسیقیم‌ رفت


🥭 شوهرم به خاطر یه زن دیگه منو طلاق می ده اما...


🍉لینک رمان های آنلاین اینجاست


🍋ازدواج دو سلبریتی معروف و پرحاشیه


🥑گنده لات محل عاشق دکتر تازه کار میشه


🍓مردی که پنج سال به ناحق زندان بوده و بعد روبرومیشه با برادرزاده مذهبی دوستش که...


🍐شوهرم با توطئه مادرش بخاطردختر زا بودنم زن دوم گرفت


🍒عاشقانه‌ای پرتلاطم بین زنی تن فروش و مرد مذهبی


🍈شب عروسیم منو به جرم موادمخدر دستیگر کردن درحالیکه


🥕همخونگی با پسر نجات دهنده اش ...
.

🥥دوست داشتنش ساده نیست


🥝دختری که بعد از قتل دونفر در یک مهمانی سکوت کرده با وکیلی که بخاطر این پرونده عجیب...


🍉دختری ساده که بعد از مرگ پدرمادرش آبروش هدف قرار میگیرد...


🍏دختر روان پزشکی که عاشق یه پسر روانی میشه


🍊لیدا قاتل شوهرشه اما کسی از این راز خبر نداره جز فولاد دوست شوهرش!


🥑صدف زنی بیمار با فهیمدن اینکه شوهرش بقیه بامعشوقه‌اش در ترکیه زندگی میکند...


🍇دختر شیطونی که وارد دنیای مافیای بی‌رحم می‌شود


🥭دختری که سه ازدواج ناموفق داره


🍑برگشتن نیل بعد از شیش سال با دختربچه ای از خون او...


🍏اعدام شدنم به جرم قتل متجاوزم


🫐صیغه دوست برادرم شدم چون او غربت جایی رو نداشتم


🥝پسر خلافکار دختره رو مجبور میکنه باهاش بره دزدی


🍉عشق تا بینهایت


🫐دزد کوچولویی که به دام یه انسان خشن میفته و برای صرف نظر از تنبیحش باید


🍑دوستی یه رقاصِ آروم با یه کشتی‌گیرِ شیطون!


🍒یک بازی ناجوان مردانه تمام زندگیم و باختم ..


🍑تلاش برای انتقامی سخت از خانِ یک عمارت توسط دختری زخم خورده!


🍇همخونه بودی دختری زبان دراز و لجباز با پسری بی اعصاب و زخم خورده که پی انتقام !


🍌پسره خواننده اس و الکی بهش تهمت میزنن که خانه فساد داره و...


🥝انتقام گذشته‌ای که هرگز فراموش نمی‌شد.


🍊تجاوز به معشوقه سابق درست شب عروسیش


🍎عاشقانه پر تلاطم دختر عمو پسر عمو و سوختن در یک عشق پنهانی


🍍سرباز دختری که به اسارت دشمنان میوفته هرشب ...


🥥عشق یه پسرمسلمون و آقازاده به دختری ارمنی و مسیحی


🍋‍🟩تجاوز بازیگر مشهور کشور به دختر بچه ای که آرزوی بازیگر شدن داشت


🍒مثلث عشقی،دختر مهربون و مذهبی،پسر بامرام و دوست داشتنی..


🍇آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شود.


🍑شش عاشقانه در یک اکیپ دوازده نفره


🍉عاشق مردی شدم که نامزد داره اما نمیتونستم ازش بگذرم


🍈عشق دختر مسلمان به پسر ارمنی


🍇عشق بین دو دشمن به خاطر یک نفرینا قدرتمند...


🍐وقتی که یک دختر عاشق میشود


🫐من واقعیتم که دردهای بی‌اغراق زندگی، روی دوشم سوارند!


🍌مادرم عروس خونبس بود! ومن دختری بودم که برادرِ هووی مادرم عاشقم شد


🥑برام تله گذاشتن محمد... منو تو دام انداختن... فقط میخوان رسوام کنن محمد....


🍎ازدواج اجباری دختری روستایی باپسر فرنگ رفته


🍑به نامزدش خیانت میکنه و با یه خلافکار میره تو رابطه...


🥭دختر بیوه‌ بعد مرگ شوهرش می‌فهمه که شوهرش...


🍓انتقام ناخواسته مهندسِ خشن از همسر رفیق فابریک


🥒پسرخاله ام بهم تجاوز کرد


🍎عشقم بهم خیانت کرد


🥕هر رمانی میخوای با چهار فرمت رایگان دانلود کن و بخون


🥑بهم دست درازی میکرد و به اجبار و تهدید ازم می‌خواست که...


🍋دختری مذهبی اسیر دست مردی دنیا دیده که دایی کسیه که قراره...


🍊مجبورشدم پرستار مردی بشم که بی رحم بود


🍇وقتی شوهرم مرد رنگ زندگیم سیاه شد واونجا بود که فهمیدم

Читать полностью…

رمان های آنلاین

-باورم نمیشه اون سامان عوضی این حوری و تمام مدت تو خونه‌ش قایم‌ کرده بود!

سکسکه میکنم. خدایا...یکی نجاتم بده. من از این آدمها میترسم.
-پس اون هرزه‌ای که پلیس خبر کرده بود اینه!

اشک میریزم. نفس ندارم اما...لب میزنم.
-س...سامان میاد. پیدام میکنه و...نجاتم میده. شماها رو میندازه زندان...

-بیچاره! خبر نداره سامان خودش این لعبت و انداخته تو بغل ما!

نفسم میره انگار، قلبم میمیره انگار...خودم هم ذره ذره جون میدم انگار! این دروغه! این یه دروغه!
/channel/+dueIrx-irNcyZDg0

-خب؟ وقت تیکه پاره کردنه‌!

فکم میلرزه و صدای دندون‌هام بلند میشه. بیرون از ون میکشدم‌ و من ترسیده تند تند اشک میریزم.
هولم میده کنار جاده‌. با لرز دست‌هام و مشت میکنم. سرده. سرده و قطره‌های بارون با شتاب میکوبن‌ به تنم.
میزنم زیر گریه. سامان...سامان کجایی؟
خیره بهشون، زمین میخورم. چهار نفرن...با نگاه‌های وحشتناکشون‌ به تنم...
-میتونی اینجا هرچقدر دلت میخواد جیغ بکشی!

مقابلم زانو میزنه. خودم و عقب میکشم و با نفس‌هایی پرشتاب و ترسیده بلند هق میزنم.
بهم حمله میکنن...مثل گرگ بهم حمله میکنن‌ و من جیغ میزنم.
-سااااام!!

/channel/+dueIrx-irNcyZDg0

بی‌نفس مشت دیگه‌ای رو صورت خونی‌ش میکوبم و عقب میکشم. قفسه‌ی سینه‌م محکم بالا و پایین میشه. با دست‌هایی به لرز افتاده، به عقب میچرخم. میبینمش، بی‌جون روی زمین افتاده، اما اون تکون نمیخوره، نفس نمیکشه.
اشک داغی رو گونه‌‌ی خیسم سر میخوره. قدم لرزونی سمتش برمیدارم، و ناگهان سریع خودم و بهش میرسونم. خدای من...
-عادلا...

نگاهم میچرخه رو تن زخمی‌ و نیمه برهنه‌ش، رو لباس‌های پاره‌ش و شلوارِ خونی‌ش که از کمرش افتاده. اشک‌هام پشت سرهم جاری میشن و با ناباوری سر تکون میدم. مبهوت و وحشت‌زده خیره‌ی صورتش میشم، چشم‌های بسته‌ش و لب‌های کبودش. نفس نمیکشه! اون نفس نمیکشه!
ناباور به صورتش میکوبم.
-عادلا، عادلا نفس بکش!

با لرز، دست‌هام رو دو طرف صورتش میذارم و لبم رو لب‌هاش میچسبونم. بهش نفس میدم. دست‌هام رو به سینه‌ش میچسبونم و احیاش‌ میکنم. فریاد میکشم.
-نفس بکش! عادلا نفس بکش!

😭😭😭😭
/channel/+dueIrx-irNcyZDg0

مجرم‌هایی برای انتقام از دختره میخواستن بهش تجاوز کنن🥲
و پسره وقتی میرسه که دیره و دختره نفس نمیکشه😭😭


❌پارت واقعی رمان❌

Читать полностью…

رمان های آنلاین

دنبال لباس‌ واسه‌ی کوچولوت میگردی؟🤔
_ زیادم کوچولو نیست 😅
دخترونه یا پسرونه؟
_ هردو رو می‌خوام!😁
یعنی تا حالا اسمش به گوش‌ت نخورده؟🫢
_ اسم کجا؟🥲
فروشگاه پوشاک کودک «جوجه طلایی» رو میگم 😌😍👇🏻
/channel/+9ULrlxG3KB9jODA0
/channel/+9ULrlxG3KB9jODA0
گلچینی از بهترین ست‌های بچگانه رو میتونید این‌جا👆🏻 پیدا کنید! 🥳

Читать полностью…

رمان های آنلاین

-من وارث می خوام از زنی که تا خوردن آخرین قطره خونش ازش لذت ببرم!
ترسیده بودم، دست پام به صندلی قفل و زنجیر کرده بودن.
بی رحمانه به سمت من اومد.
-اووممم پس تو قراره مادر وارث جدید سلطنت خون آشاما بشی...
توی صورتش تف کردم که ترسناک نگاهم کرد و رنگم پرید.
-امشب برات جهنم می کنم تا یاد بگیری مادر خوبی برای وارث آیندم باشی.
دندون های تیزش نشونم داد و گفت:
-بهتره با دنیای انسانیت خدافظی کنی...
هشدار رمان دارای صحنه های دلخراش است
بی صدا وارد شوید🫢⚠️
/channel/+v8CNp5gitaUwNWM0

Читать полностью…

رمان های آنلاین

_نترس لعنتی هرکسی از من بترسه تو یکی نباید بترسی
با تمام انرژیه تحلیل رفتم به عقب هولش دادم
_نزدیکم نشو ازت بدم میاد تو ..ترسناکی!
با نیروی شدیدی صورتمو در برگرفت و غرید
_من یه خون آشامم.. میدونم تحمله انرژی منو نداری ولی من اونقدری میخامت که نمیتونم ازت بگذرم
خشمگین سعی کردم عقب هولش بدم
_بهم دست نزن لعنتی حالم داره بد میشه
با فرو رفتن دندون نیشش تو شونم آخی گفتم و بین آغوشش ضعف کردم..
/channel/+v8CNp5gitaUwNWM0
/channel/+v8CNp5gitaUwNWM0
خون آشامی که دل میده به یه دختره ریزه میزه ی عجیب غریب...🥺❌

Читать полностью…
Subscribe to a channel