کانال اصلی رمان های تکمیل شده : @romansarairani 🔊درخواست لینک رمان آنلاین 👇 https://telegram.me/harfbemanbot?start=MTE1NDM0MDEx
بی توجهی مشهود و عیانی از بدو ورودم به اتاق در رفتارش موج میزند.
فرم پر شده را روی میزش میگذارم و خودم روی صندلی مینشینم.
تا به حال او را در این هیبت و ابهت ندیده بودم ، عینکی که بر چشم دارد جذبه اش را دوچندان کرده است.
سر بلند میکند و فرم پر شده را برمیدارد و شروع به خواندن میکند، عینکش را روی موهایش سر میدهد و با تکیه بر صندلی بالاخره نگاه دریغ شده اش را نصیبم میکند. ومیپرسد:
_مدارکت کو؟
_نمیدونستم باید چی بیارم؟
ابروهایش بالا می پرد و تکیه از صندلی برمیدارد.فرم را روی میز پرت میکند ومیگوید:
_مهمترین مدرکی که میخوام برگه ی عدم سوء پیشینه اس.
با حرفی که میزند انگار یک سطل آب یخ روی سرم خالی میکنند خوب میداند روی کدام زخم دست بگذارد و فشار دهد تا دردت بیاید، اما من باکی ندارم ، بگذار هرچه میخواهد بگوید .
منبا علم به این که با کار در این محیط بیشتر از اینها خواهم شنید خود را همچون یک سرباز آماده ی نبرد در این میدان کردم.
لبهایش را جمع میکند و با نگاهی به برگه میگوید:
_وضعیت تاهل هم که....
مکثی میکند و با نگاهی به من تیر خلاص را میزند:
_حیف دو گزینه داره وگرنه باید میزدی مطلقه.
زخم بزن پسرعمو ، عقده گشایی کن ، اگر دلت آرام میگیرد بگو، عیبی ندارد، قلب چاک خورده ی من جا برای زخم زدن دارد.
اما بدان چوب خدا صدا دارد ، حداقل برای من که داشت.
نگاهم را در اتاق میچرخانم تا بغضی که میخواهد به جای جای گلویم چنگ بزند و خود را از قفس چشمانم رها سازد را مهار کنم.
گویی خودش هم به نیش و زخم کلامش و زشتی حرفش پی میبرد که کلافه عینک را از روی موهایش بر میدارد و روی میز پرت میکند.
دستی روی صورتش میکشد ، از روی صندلی بلند میشود و پشت من رو به پنجره میگوید:
_از فردا بیا کارتو شروع کن.
انگار یک وزنه ی چند تنی روی شانه هایم گذاشته اند که نیروی پرقدرتی برای راست شدن قامتم نیاز دارم ، میدانم اگر حرفی بزنم بغضم همچون کمانِ در چله، آماده پرتاب است و مرا رسوا می سازد.
بلند میشوم و راه خروج را در پیش میگیرم اما بر میگردم و حرفی را که نوک زبانم است و اگر نگویم قرار نمیگیرم و گویی آتیه نیستم ، را به زبان میاورم:
_مناز گذشته ام پشیمون نیستم.
https://t.me/joinchat/dQgrd_tEIWM4OGU0
آتیه دختریه که یه روز علاوه بر اینکه دست رد به سینه ی پسر عموش میزنه اونو به بدترین شکل طرد و تحقیر میکنه ، اما بعد از نامزدیش و ناپدید شدن یکباره ی نامزدش پاش به ماجراهایی باز میشه و نقاب از چهره ی خیلیا میفته ،اتفاقاتی که دوباره گذشته ارو وسط میکشه و باعث میشه آتیه درصدد رفع کدورت از پسر عموش بربیاد ولی در این بین خاکستر عشقی قدیمی شعله ور میشه ، امااااا...
https://t.me/joinchat/dQgrd_tEIWM4OGU0
#تولد_یک_پروانه_رمانی_عاشقانه_و_ناب ❤❤❤