paiezsher | Unsorted

Telegram-канал paiezsher - برسد بدست دلبر

-

بَِرَِسَِــَِدَِ بَِدَِسَِــَِتَِ دَِلَِبَِرَِ2 کانال ویژه چندین هزار شعر بلندِ ناب مخصوص دکلمه http://t.me/paiezsher

Subscribe to a channel

برسد بدست دلبر

🌱
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه
دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم

تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم

مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم

#سعدی

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

هرکه در خلوتِ شب از همه بیدارتر است
دلش از زخمِ زبان خسته و تَبـدارتر است

گـر چـه بـر دل بخرد رنجِ همـه عـالَـم را
بعدِ پَـرپَـر شدنـش ، نیـز وفـادارتر است

دل نبندد که به هر ناکس و غافل از عشق
دل بُریدن به یقین، از همه دشوارتر است

هـر کـه آزرد دلـی ، شـاد نگـردد هـرگـز!
بلکـه در مَحکمه ی عشق، گرفتـارتر است

هر کسی لایقِ پـروانـه شدن نیست عزیز
آنکه چون شمع برافروخت سزاوارتر است

#مرتضی_محمدخانی

‌ ‎‌‌‌

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

در آن بتخانه‌ی چشمت خداوندی به پا کردی
نگاهِ نامسلمان را... مُطیع و مبتلا کردی!

همه مست تماشایت ، پریزادان و مه‌رویان
از آن وقتی که مویت را نبستی و رها کردی

عجب دست هنرمندی دو ساقت را تراشیده
چه الماس درخشانی میانِ سینه جا کردی

نوازشهای دستانت چه عطر مبهمی دارد
گمانم رازقی های بهشتی را جدا کردی!

غزلبانوی احساسم، هراسان چه هستی تو؟
امیرِ لشکر عشقم... به قلبم اقتدا کردی؛

تمام قصر آغوشم گرفته بوی شالت را...
منم آن پادشاهی که گرفتار و گدا کردی

شدم محتاج لبهایی که صدها حاجتم داده
تُرا پیوسته میبوسم، که نامم را دعا کردی

حریصان سیه سیرت اسیر صورت ماهت
بتابان نور پاکت را که ایشان را فنا کردی

چه زیبایی در آن لحظه که با تکرار آهسته
خدای مهربانم را کنار من صدا کردی...

#محمد_امیری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

با تو از خویش نخواندم – که مجابت نکنم
خواستم تشنه ی این کهنه شرابت نکنم

گوش کن از من و بر همچو منی گوش مکن
تا که ناخواسته مشتاق عذابت نکنم

دستی از دور به هُرم غزلم داشته باش
که در این کوره ی احساس مذابت نکنم

گاه باران همه ی دغدغه اش باغچه نیست
سیل بی گاهم و ناگاه خرابت نکنم

فصلها حوصله سوزند – بپرهیز - که تا
فصل پر گریه ی این بسته کتابت نکنم

هر کسی خاطره ای داشت – گرفت از من و رفت
تو بیندیش – که تا بیهده قابت نکنم #ناشناس

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

مثلِ نسیمی سرزده، آهسته از در تو بیا
محضِ پریشان کردنم، شوخ و پریشان مو بیا

با رقصِ دامن چین به چین، بردار پا را مرمرین
بگذار منت بر زمین، نازک خرام آهو بیا

با عشوه و ناز و ادا، بر شانه ات گیسو رها
شنگ و قشنگ و دلربا، چون کبکِ دالاهو بیا

ای نوبهارِ دلبری! ای دلرباتر از پری!
از باد چون دل می بری، با دامنی شب بو بیا

یکه سوار و یک تنه، چون شورِ نور از روزنه
تا قصر ماه و آینه، خوش نقش و زیبا رو بیا

تن نقره و بالا بلا، الماس پلک و مو طلا
سرپنجه یاقوت از حنا، با تاجِ شهبانو بیا

بر پرده یِ ناز سحر، با شوقی از دریاچه تر
تا موجِ تحریرِ قمر، چون دسته دسته قو بیا

جانم فدایِ جانِ تو، دارم دلی از آنِ تو
تا من شوم قربانِ تو، با خنجرِ ابرو بیا

ای دلبرِ افغانی ام! من مولویِ ثانی ام
سویِ دلِ تهرانی ام، از بلخ با هوهو بیا

حالا که شعرم شد عسل، وا کرده بر رویم بغل
تا بیت بیتِ این غزل، مشتاق و "به به"گو بیا

#شهراد میدری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

خودت هم خوب میدانی چه دشوار است دلتنگی
شب و بغض و سری تکیه به دیوار است دلتنگی

نه از اکنون، که شاید از هزاران سالِ پیش از این
هزاران چکه یِ قندیلِ در غار است دلتنگی

شده خیره به قابِ عکسِ دیواری که غم دارد
دو چشمِ خیسِ شب تا صبح بیدار است دلتنگی

دلی کنجِ قفس پر میکشد محضِ تو را دیدن
هوایِ بی هوایِ شوقِ دیدار است دلتنگی

چه باید کرد با این درد؟ با تنهاییِ یک مرد؟
مرورِ خاطرات و دودِ سیگار است دلتنگی

نه شمعی می وزد اینجا، نه فانوسی شب آشوب است
به رنگِ روزگارم تیره و تار است دلتنگی

نوارِ کاستی با "بویِ باران، بویِ گندمزار"
صدایِ خسته و غمگینِ "ستار" است دلتنگی

نشستم چتر بستم هی شکستم در خودم بی تو
حکایت از گُلی در زیرِ رگبار است دلتنگی

نمی دانم "خدا" شاید همین اندوهِ بعد از توست
که این گونه مرا عمری "نگهدار" است دلتنگی

اگرچه آخرِ این قصه جایت تا ابد خالی ست
ولی از یادِ تو هر لحظه سرشار است دلتنگی

به یادت گریه هایم باز هم شد شعر و فهمیدم
سری بر دوشِ دفتر، اشکِ خودکار است دل تنگی #شهراد میدری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

با منِ دردآشنا ، ناآشنایی بیش از این؟
ای وفادارِ رقیبان، بی‌وفایی بیش از این؟

گرمِ احساس منی، سرگرم یاد دیگران،
من کجا از وصل خشنودم، جدایی بیش از این؟

موجی و بر تکه‌سنگی خُرد، سیلی می‌زنی
با به‌خاک‌افتادگان، زورآزمایی بیش از این؟

زاهد دلسنگ را از گوشه‌ی محراب خود
ساکن میخانه کردی، دلربایی بیش از این؟

پیش از این زنجیرِ صدها غم به پایم بسته بود
حال، تنها بنده‌ی عشقم، رهایی بیش از این؟

#سجاد_سامانی

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

باد فکرِ رقصِ هوهویت نماند مثلِ من
دلخوشِ بوسیدنِ مویت نماند مثلِ من

بهتر آن که زودتر آیینه ات را بشکنم
تا پس از این خیره بر رویت نماند مثلِ من

خوش ندارم شیر بنشیند سرِ راهت، بگو
بیقرارِ چشمِ آهویت نماند مثلِ من

طعمِ لبهایت به زنبورِ عسل مربوط نیست
خوش خیالِ شهدِ کندویت نماند مثلِ من

بی مَحَلی کن به مهتاب و به جایِ من بگو
غرق در دریاچه یِ قویت نماند مثلِ من

تن بلورینِ کمرباریک! لب تر کن بگو
دَم به دَم هِی قند پهلویت نماند مثلِ من

گالری برپا کن از نقاشیِ پلکت ولی
هیچ کس محوِ قلم مویت نماند مثلِ من

هم من و هم ابر، دلتنگیم اما درک کن
بغضِ باران سر به زانویت نماند مثلِ من

این حسادت جزیی از عشق است و عاشق نیستی
اخم وقتی کنجِ ابرویت نماند مثلِ من

باز آتش ریختی در جامِ شهرادِ غزل
تا کسی مست و غزلگویت نماند مثلِ من

#شهراد میدری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

لــرزشی ، زلـزلـه ای ، بـاز تکـانـم داده
یک نفـر عکـسِ تـو را بـاز نشـانم داده

یک نفر باز به من گفت: کـه بر میگردی
بـا همین وعده بببین ، مرگ امانم داده

بـازهم دیدنِ تو ، وای چه شعری بشود
و همیـن شـوق مـرا، روحِ جـوانم داده

بعد از این باز به دنبالِ دلم خواهم رفت
منطقـی بـودنِ مـن، دردِ چنـانـم داده

من که هم قامتِ یک سروِ  دل آرا بودم
غصـه بیهــوده مـرا، قـدِ کمـانـم داده

و اگـر بـاز بخـواهی بـه تـو می پردازم
کـه در ایـن راهِ خـدا، بیـش توانم داده

کارِ سختۍست ولی مَردِ عمل میخواهد
عشقِ تو کار بـه دستِ ، سر و جانم داده

#امیر_اخوان

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

بزن پلکی بهم بانو! شرابِ ناب می خواهم
لبالب کن مرا که مستیِ نایاب می خواهم

به من رو کن، هیاهو کن، پریشان بافه یِ مو کن
تو را در قصرِ آیینه، شبِ مهتاب می خواهم

بس است اندوه و دلتنگی، به رقص آور دف و چنگی
چنان گلبرگِ خوشرنگی، تو را شاداب می خواهم

کمال الملکِ حیرانم، هر آنچه گفته ای آنم
تو را نقشِ دل و جانم، میانِ قاب می خواهم

به بیدا بیدِ مجنونت، به رقصا رقصِ افسونت
تو را با قدِ موزونت، به پیچ و تاب می خواهم

به زیرِ سایه یِ طوبا، صدایِ شُرشُرِ جو با
دو چشمِ سبزِ لیمو با لبِ عناب می خواهم

به ابرویت اشارت کن، مرا مستانه غارت کن
تو را همواره بیرحم و چنین جذاب می خواهم

حریرِ بالشِ نرمت، بغل وا کردنِ گرمت
به رویِ سینه ات جایی برایِ خواب می خواهم

مرا دیدی و خندیدی و چرخیدی و رقصیدی
چه خوب از این که فهمیدی تو را بی تاب می خواهم

به خوابم آمدی دیشب، نهادی لب به رویِ لب
به من گفتی عطش دارم، دلت را آب می خواهم

سحرگاهان سرت بر سینه ام گفتم مرا دریاب
به عشوه پلک وا کردی که شعرِ ناب می خواهم

#شهراد میدری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

وقتش شده كم كم بگويم دوستت دارم
بارانيم نم نم بگويم دوستت دارم

دلتنگ باشم از نبودنهاى تو اما
با اشك و با ماتم بگويم دوستت دارم

در خواب و بيدارى ميان باغ روياها
با خلسه اى مبهم بگويم دوستت دارم

حوا شدم از عشق تو حالا ولى بايد
چون بچه ى آدم بگويم دوستت دارم

در روزهاى سرد پاييزى و دلگيرم
با ناله و با غم بگويم دوستت دارم

تنها نگاه عاشقت كافيست تا من هم
اندازه ى عالم بگويم دوستت دارم

حالا بيا بنشين كنار بيكسى هايم
تا مثل يك همدم بگويم دوستت دارم

بر زخمهاى كهنه ى اين قلب مجروحم
اى بهترين مرهم بگويم دوستت دارم

تو واژه واژه عشق را نجوا كنى تا من
هم جان بگيرم هم بگويم دوستت دارم

#ناشناس

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

خنده بر لب دارم و اما درونم شاد نیست
دل اگر دربند باشد ، روح هم آزاد نیست

وصف حالم عاشقی تنهاست کز بخت بدش
سهمش از معشوق جز دلتنگی و غمباد نیست

فصل های زندگی وقتی زمستانی شوند
فرق بین آذر و اسفند یا مرداد نیست

مرغِ پیغامِ دعا حتما کر و کور است یا
گریه های ما به گوشش جز صدای باد نیست

گر "اذا زلزال" عشق آید ، همه ویران شوند
خانه اش آباد ! کز او خانه ای آباد نیست

"دیو" در دل ها به پیکار "ملائک" رفته است
حضرت حافظ ! بگو ؛ این ها مگر اضداد نیست

ازدحام میله ها شور مرا از من گرفت
درد بسیار است اما فرصت فریاد نیست ...

#هماکشتگر

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

حرف دل را با دلم گفتم دلم بیمار شد
راز دل پنهان نمودم سینه آتش بار شد

خواستم مانند مجنون راهی صحرا شوم
راه هموار عبورم باز نا هموار شد

کوچه ها را یک به یک گشتم به دنبال خودم
خویش را پیدا که نه گم کرده ام بسیار شد

هرچه رفتم هر چه گشتم کوچه ها بن بست بود
سد راهم را شکستم سایه ام دیوارشد

لحظه یی آیینه گشتم تا ببینم خویش را
خویش را در خویش دیدم دشمنم بیدار شد

چند بیتی در هوای دل تغزل ساختم
شدقلم دست قلم پایم بپای دار شد

گل اگر از باغ دور افتاد تحقیرش مکن
رفت اما گوهر گنجینه عطار شد

خار از بیماری بی برگ وباری این چنین
خوار بین مردم و خار سر دیوار شد

دوستان صحن نگاهم را قدم باران کنید
تا بگویم دوستی ها باز هم تکرار شد

سینه یی که سنگر نا مردمی ها شد
کی به شهر همدلی ها محرم اسرار شد
‌‌
بر گرفته از کتاب فریاد سکوت

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

هر پلنگی در کمینِ عشوه یِ آهویِ توست
بیقرارِ سرمه یِ چشم و خطِ ابرویِ توست

بس که چین چین می وزد بر دامنت عطرِ بهار
کوچه باغِ خیسِ باران، غرق در شب بویِ توست

ماهِ اقیانوسِ آرامی و اطلس بر تنت
نقره گون، تالاری از آیینه رو در رویِ توست

هر شکسته خطِ نستعلیق، مویِ درهمت
هر سیامشقِ کشیده وصفی از ابرویِ توست

نه! نمی بینند تویِ خواب هم زنبورها
شهدِ نابِ بوسه هایی را که در کندویِ توست

رقص کُردی که چنین دل می برد از هرکسی
خوش خرامیدن به سبکِ کبکِ دالاهویِ توست

کیست آن کس که کشیده ناز قد و قامتت؟
هر قلم مو خیره بر نقاشیِ جادویِ توست

تلخ و شیرین، دلخوشی گاهی نگاهی بر همین
خنده هایِ دزدکی و چهره یِ اخمویِ توست

روسریِ ابر سر کن ماهتابِ بی حجاب!
دینِ ما این روزها بسته به تارِ مویِ توست!!

شیخ گرچه داده فتوا، دیدن و چیدن حرام
چون به خلوت میرود وردِ لبش لیمویِ توست

هرچه از زیبایی ات گویم کم است اما دلم
در پیِ مهر و وفا و سیرتِ نیکویِ توست

عاشقانه شانه کن مویِ غزل را، چون که باز
شاعری امشب سرش تا صبح بر زانویِ توست

#شهراد میدری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

آمده ای دیدنمان بیقرار، داشته ای قول و قراری مگر؟
پیرهن ابریشم و ترمه کلاه، راست بگو دلبر و یاری مگر؟

سبزه رخ و ساقه قد و خوشه مو، خم شده بر برکه یِ آواز قو
می نگری هی به خودت خنده رو، ماه به آیینه دچاری مگر؟

رج به رجت باغِ ترنجِ بهشت، جلوه یِ مینیاتوریِ سرنوشت
مزرعه یِ مخملیِ زیرِ کشت! قالیِ خوش نقش و نگاری مگر؟

چشمه که جوشیده به رقص آمده، سنبل و اُرکیده به رقص آمده
هرکه تو را دیده به رقص آمده، نغمه یِ سنتور و سه تاری مگر؟

غرقِ نسیمِ پرِ پروانه ها، ریخته گیسو به سرِ شانه ها
دور به دورِ همه یِ خانه ها، پیچکِ سرسبزِ حصاری مگر؟

نم نمِ باران به سر و نغمه خوان، دست برآورده سویِ آسمان
تا به کف آری گُلِ رنگین کمان، وا شده آغوشِ چناری مگر؟

شُرشُرِ فواره یِ شعر و شراب، کاشیِ فیروزه و یاقوتِ ناب
رویِ سرت نُقل و نباتِ حباب، حوضِ پُر از سیب و اناری مگر؟

ماهیِ رقصنده یِ تُنگِ بلور، غرقِ تماشایِ تو با شوق و شور
سفره بیاراسته ای با غرور، سبزه یِ سنبل به کناری مگر؟

خوش خبر و مژده گرِ فالِ نو، بافته ای گُلبته بر شالِ نو
تا که به تحویل رسد سالِ نو، چون دلِ ما لحظه شماری مگر؟

از تو نوشتم غزلی ناز شد، باغِ اِرَم جلوه یِ شیراز شد
آمدی و عاشقی آغاز شد، فصلِ دل انگیزِ بهاری مگر؟

عاشقانه های #شهراد_ميدری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

آهای خبردار، مستی یا هشیار؟
خوابی یا بیدار؟ خوابی یا بیدار؟

تو شب سیاه، تو شب تاریک
از چپ و از راست، از دور و نزدیک
یه نفر داره جار می‌زنه جار

آهای غمی که مثل یه بختک
رو سینهٔ من، شده یه آوار
از گلوی من، دستاتو بردار

کوچه‌های شهر، پرِ ولگرده
دل پرِ درده، شهر پرِ مرد و پرِ نامرده

آهای خبردار، آهای خبردار
باغ داریم تا باغ
یکی غرق گل، یکی پرِ خار
مرد داریم تا مرد، یکی سر کار
یکی سر بار، آهای خبردار، یکی سرِ دار

توی کوچه‌ها یه نسیم رفته، پی ولگردی
توی باغچه‌ها پاییز اومده، پی نامردی
توی آسمون ماهو دق می‌ده
ماهو دق می‌ده، درد بی‌دردی

#حسين_منزوی

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید
می‌توان از تو فقط دور شد و آه کشید

پرچم صلح برافراشته‌ام بر سر خویش
نه یکی، بلکه به اندازه‌ی موهای سفید

سال‌ها مثل درختی که دم نجاری‌ست
وقت روشن شدن ارّه، وجودم لرزید

ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من
به تقاضای خود اصرار نباید ورزید

شب کوتاه وصالت به گمان شد سپری
دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید

من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی
زنده برگشتم و انگیزه‌ی پرواز پرید

تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق
شادی بلبل از آن است كه بو کرد و نچید

مقصد آنگونه که گفتند به ما، روشن نیست
دوستان! نیمه‌ی راهید اگر، برگردید

#کاظم_بهمنی

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

عشق یعنی زیرِ نم نم هایِ بارانم هنوز
خیسِ شوقت هستم و پر میکشد جانم هنوز

رفته ای هرچند از این شهر و دیگر نیستی
من ولی شب پرسه یِ خیسِ خیابانم هنوز

برخلافِ برگِ تقویمی که می گوید بهار
برگریزِ خاطراتِ مهر و آبانم هنوز

دست در دستِ خیالت بیخیالِ عابران
پرسه پرسه در هوایت شعر می خوانم هنوز

سنگفرشِ خیسِ باران خورده می داند چقدر
کوچه گردِ خش خشِ برگِ درختانم هنوز

کوچه گردِ برگِ زردِ غرقِ دردِ خاطرات
همصدایِ بغضِ عریانِ زمستانم هنوز

آه لیلی! بی تو خیلی خسته ام، کو شانه ات؟
مثلِ مویت بیدِ مجنونِ پریشانم هنوز

کاش برگردی ببینی در فروپاشیِ بغض
خسته چون فواره ای سردرگریبانم هنوز

چون "رهی" و چون "عماد" و "شهریار"ِ مانده یاد
"منزوی" شد "سایه" ام بس که غزلخوانم هنوز

شعر پایان یافت اما عشقِ تو بی انتهاست
من تو را زیباتر از هر شعر می‌دانم هنوز


#شهراد میدری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

‌                                               

شام گاهی در رهی بودم روان
تن روان و دل به فکر آب و نان

من نمی دانم چنان شد یا چنین
پای من لغزید خوردم بر زمین

رهنورد مهربان سویم دوید
دست او تا زیر بازویم رسید

بیخ گوشم گفت لنگی یا که مست
وارسی کن بین کجاهایت شکست

گفتمش نه مستم و نه هم علیل
افتاده ام خود هم نمی دانم دلیل

یا کهنه از کفش یا تقصیری ز پای
دست من گیر تا که برخیزم ز جای

دست من بگرفت با دست دیگر
کیسه ام می جست تا یابد مگر

من در این فکر ام که او مرد خداست
او در این سودا که جیبم در کجاست

ای دریغ از فکر خام آدمی
گریه کردم بر مقام آدمی

#لاادری

‌                                              

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

دوستت دارد و از دور کنارش هستی
روی دیوار اتاق و سَر ِکارش هستی
آخرین شاعر ِ دیوانه تبارش هستی
دل من ! ساده کنم ! دار و ندارش هستی !

دوستش داری و از عاقبتش با خبری
دوستش داری و باید که دل از او نبری
دوستش داری و از خیر و شرش میگذری
دل من ! از تو چه پنهان که تو بسیار خری !

دوستت دارد و یک بند تو را میخواهد
دوستت دارد و در بند تو را میخواهد
همه ی زندگی ات چند ؟ تو را میخواهد
دل من ! گند زدی ... گند ... تو را میخواهد

شعر را صرف همین عشق ِ پریشان کردی
همه ی زندگی ات را سپر ِ آن کردی
دوستش داری و پیداست که پنهان کردی
دل من! هرچه غلط بود فراوان کردی ...

دوستت دارد و از این همه دوری غمگین
دوستت دارد و توجیه ندارد در دین
دوستت دارد و دیوانگی ِ محض است این
دل من ! لطف بفرما سر جایت بنشین !

مست از رایحه ی کوچه ی نارنجستان
دوستش داری و مبهوت شدی در باران
دوستش داری و سر گیجه ای و سرگردان
دل من ! آن دل ِ آرام مرا برگردان .

لب تو از لب او شهد و عسل میخواهد
لب او از تو فقط شعر و غزل میخواهد
دوستت دارد و از دور بغل میخواهد
دل من ! این همه خان، رستم ِ یل میخواهد

دوستش داری و رویای تو جان خواهد داد
همه ی زندگی ات را به فلان خواهد داد
فکر کردی به تو یک لحظه امان خواهد داد؟
دل من! عشق به تو شست نشان خواهد داد!

#یاسر_قنبرلو

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

اصل بد نیکو نگردد چون که بنیادش بد است
توله سگ تازی نگردد چونکه بنیادش سگست

مایه اصل و نسب در گردش دوران زر است
دائما خون میخورد تیغی که صاحب جوهر است

گر که بینی ناکسان بالا نشینند عیب نیست
روی دریا کف نشیند قعر دریا گوهر است

کره اسب از نجابت باتقابت میرود
کره خر از خریت پیش پیش مادر است

شه اگر مسکین شود چون مرغ بی بال و پر است
جملگی دیوانه خوانندش اگر اسکندر است

آهن و فولاد هردو از یک کوره می آیند برون
آن یکی شمشیر بران، دیگری نعل خر است

شصت و شاهد هردو دعوای بزرگی می کنند
پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است

دود گر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد هرچه او بالاتر است

ای رفیق عیب خودت را هم بگو 
هر که عیب خویش گوید از همه بالاتر است

من لباس فقر میپوشم چون بی دردسر است
آستین هرچه کوته باشد خیسش کمتر است #ناشناس

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

من که دیدم میشود دستی گرفت و بعد رها کرد
محبت هر که با طفل کرد، اشتباه و هم خطا کرد

دو سه صد مرتبه فریاد کرده اند مولانا و هم وحشی
صداقت هر که کرد در عشق، طرف آخر جفا کرد

میان این همه اقوال، اشعار و مشاعر من بیدل
به آن افزوده میگویم؛ تباه کرد خویش آن کس وفا کرد

یک عمر را، یک خانه و یک دل را غنیمت است
نگاه کردن بدینسان، که با عشق در لحظه آنرا فنا کرد

شده اند همه طفل، زنند در ی دل را با تکه های سنگ
هر آنکس شکست خانه دل، زندگی را تباه و هم گناه کرد

نباشند خوش که ما داریم، فخر شکت شیشه ای دل را
تقاصش همان دم میدهید، که الله قیامت را به پا کرد #بی دل

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

قلمم حوصله کن نوبت باران برسد
غم این سینه‌ی سودا زده پایان برسد

تو نوشتی ز غم و این دل بی کینه‌ی من
بی سبب گفته بمان نوبت یاران برسد

جگرم سوخته و جان بر لب و آشفته دلم
آرزویم شده جان در بر جانان برسد

پر از اندوه و غم و غصه و آواره‌گی است
غصه‌های که در این اوج  زمستان برسد

آنچنانم که در این لحظه‌ی اندوه و خزان
به مشامم همه جا بوی زمستان برسد #ناشناس

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

🍃🦋

آن یار کز او خانهٔ ما جایِ پَری بود
سر تا قدمش چون پَری از عیب بَری بود

دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود

تنها نه ز رازِ دلِ من پرده برافتاد
تا بود فلک، شیوهٔ او پرده دری بود

منظورِ خردمندِ من آن ماه که او را
با حُسنِ ادب شیوهٔ صاحب نظری بود

از چنگِ مَنَش اختر بَدمِهر به در برد
آری چه کنم؟ دولتِ دورِ قمری بود

عُذری بِنِه ای دل، که تو درویشی و او را
در مملکتِ حُسن سَرِ تاجْوَری بود

اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود

خوش بود لبِ آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنجِ روان رهگذری بود

خود را بکش ای بلبل از این رشک که گُل را
با بادِ صبا وقتِ سحر جلوه گری بود

هر گنجِ سعادت که خدا داد به حافظ
از یُمنِ دعایِ شب و وِردِ سَحَری بود

#حافظ
🍃🦋

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

چه شود اگر تو روزی رخ خود به ما نمایی
دل عاشق فقیر ات به کرشمه وا نمایی

به هزار نسخه معنی ز عنایت تو دارم!
چه شود اگر که لطفی به سر گدا نمایی،

تو دوام وصل خواهی من بی‌نوا لقایت
چه شود اگر سر‌ی من به رهت فدا نمایی،

نشود غبار ره کم تو اگر مرا نخوانی
به کجا روم خدایا که مرا رها نمایی،

تو طبیب درد‌هایی و منم مریض عشقت
دل دردمند مارا ز کرم دوا نمایی.

#ناشناس

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

نازنین خاتونِ من! به به! صفا آورده ای
ای عجب که بعدِ عمری رو به ما آورده ای

گرچه دیر اما چه خوشحالم که با این آمدن
رسمِ دیرینِ محبت را به جا آورده ای

ذوق و شوقِ رقص در سبکِ و سیاقِ ساقِ توست
خوش خرامان، سینه لرزان، عشوه ها آورده ای

گیسوانت برگِ زیتون، چشمهایت شابلوط
اینهمه زیبا شدن را از کجا آورده ای؟

ماهِ ناز و غرقِ راز و دلنواز و عشوه ساز
روی و موی و بوی و خویِ دلربا آورده ای

با خبر از شورِ فرهادت هوایِ عشق را
شوخ و شیرین لهجه و شیرین ادا آورده ای

تا شوم پروانه و دورت بگردم بیشتر
در کفِ دستت گُلِ سرخِ حنا آورده ای

آتشِ صحرایِ "سینا" نسخه یِ نایابِ توست
طبقِ "قانون"، قرصِ ماهت را "شفا" آورده ای

در خیالم بی ملالم خوش به حالم که چنین
بر سرم ای خوش قد و بالا بلا آورده ای

ابن سیرین را خبر کن، خواب نابی دیده ام
این که امشب رو به این خلوتسرا آورده ای

رفته ای و صبحِ باغم غرقِ شیراز است و شعر
چون که "حافظ" را پس از نامِ "خدا" آورده ای

#شهراد میدری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

باز کن پنجره را از ته دل داد بکش
دل به دریا بزن و باز تو فریاد بکش

بخدا بغض گلو گیر تورا خواهد کُشت
لطف  کن  نقش  مرا  شاعرِ آزاد بکش

نفسم تنگ و دلم تنگ و جهان دلگیر است
رویِ  دیوار  و  دلم  پنجره  و باد بکش

پیکرم زخمی و تن خسته و دل خون آلود
دست  از  پشت  من و خنجر فولاد بکش

حادثه چشم تو و دیدن و بوسیدن توست
دور از چشم همه هرچه که رخداد بکش

من  به  نقاشی  دستان  تو  ایمان  دارم
از  لج  داس و تبر  طرح دوشمشاد بکش

زندگی  را  به  جهنم  که  خرابش  کردند
تو  ولی  مرگ  مرا  فارغ  از  ایراد بکش...

#لاادری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

آهسته زمان رفته و برگشت ندارد
خوب و بدمان رفته و برگشت ندارد

عمری که فقط با غم دنیا سپری شد
چون آب روان رفته و برگشت ندارد

دیگر به سر آمد همه ایام جوانی
سیمای جوان رفته و برگشت ندارد

شد کار دل خسته‌ی ما حسرت این‌که
این رفته و آن رفته و برگشت ندارد

بیهوده نگردید به دنبال خوشی ها
شادی ز جهان رفته و برگشت ندارد

گویی غم هجران عزیزان شده عادت
انگار که جان رفته و برگشت ندارد #ناشناس

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

با خبر کرد نسیمی همه دنیا را
متلاطم شده دیدند دل دریا را

گل سرخی که می ‌از قطره شبنم می‌زد
مست می‌کرد ز بوی نفسش صحرا را

چه صفایی چه هوایی چه دلی داشت زمین
شور می‌داد ز حال خوش خود بالا را

چشم‌هایی به روی چشم دگر وا شد و بعد
دل مجنون کسی برد دل لیلا را

بین آغوش برادر چقدر آرام است
چقدر ناز ربودست دل بابا را

گوییا بار دگر حضرت پیغمبر دید
عکسی از ماه رخ کودکی زهرا را

زینت خانه مهتاب به دنیا آمد
زینب حضرت ارباب به دنیا آمد

چهره‌اش منعکس از طلعت روی زهراست
عشق بازیش از آن حال و هوایش پیداست

حضرت زینب کبری خودش اقیانوسی‌ست
گرچه چشمان پر از گوهر نابش دریاست

اگر عباس علمدار صف کرب و بلاست
از ازل تا به ابد پرچم زینب بالاست

مادری کرد برای سه امامش زینب
پس ولایت به پرستاری او پا برجاست

سوره مریم قرآن نمی ‌از تفسیرش
وسعت روح بزرگش چقدر نا پیداست

بهترین خوبترین خواهر دنیا آمد
حضرت فاطمه دیگر دنیا آمد

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

شب است و پشتِ شیشه نم نمی دارد خیالِ تو
پچ و پچ هایِ گنگ و مبهمی دارد خیالِ تو

نمی دانم چه می گوید به گوشِ پنجره با بغض
ولی ناگفته می دانم غمی دارد خیالِ تو

زده سنجاقی از پروانه بر گلبرگِ گیسویش
به تن پیراهنِ ابریشمی دارد خیالِ تو

فرو چون ارگ می ریزد، شبیهِ برگ می ریزد
تکانِ شانه هایِ چون بمی دارد خیالِ تو

مه آلودِ شمال است و هیاهویی زلال است و
تبِ چالوسِ پُر پیچ و خمی دارد خیالِ تو

سرش بر شانه یِِ دیوار؛ این خاصیتِ عشق است
اگر سنگِ صبور و همدمی دارد خیالِ تو

جهان "یادش بخیر"ِ خاطراتِ رفته بر باد است
همان جایی که اشکِ نم نمی دارد خیالِ تو

شده بیت المقدس، بیت بیتِ دفتر از عطرش
شمیمِ غنچه هایِ مریمی دارد خیالِ تو

به یادت گریه کردم، شعر خواندم، باز کافی نیست؟
چرا دست از سرِ من برنمی‌دارد خیالِ تو؟

Читать полностью…
Subscribe to a channel