paiezsher | Unsorted

Telegram-канал paiezsher - برسد بدست دلبر

-

بَِرَِسَِــَِدَِ بَِدَِسَِــَِتَِ دَِلَِبَِرَِ2 کانال ویژه چندین هزار شعر بلندِ ناب مخصوص دکلمه http://t.me/paiezsher

Subscribe to a channel

برسد بدست دلبر

صدایت میزنم گاهی بگو جانم بگو جانم
بگو جانم که جانم گفتنت جانم شده جانم

در این سرمای بی سامان که جان در سینه میمیرد
بگو جانم که قلبم میتپد با جانت ای جانم

تو دردی و تو درمانم فقط یک بار بگو جانم
بگو جانم بگو جانم بگو جانم بگو جانم

صدای شر شر باران اگر بی چتر شیرین تر
ولی تلخ نبود تو چه باید کرد دل جانم

کمان آرش و تیرش خیال خام و افسانه
زه عشق از کلام جانمت پرواز ای جانم

بگو جانم
#شهرام_شکوهی

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

این هم که بی قرارِ تو باشم غنیمتی ست
از دور، دوستدار تو باشم غنیمتی ست

این هم که با توهّمِ پس کوچه‌های شهر
هر شب در انتظار تو باشم غنیمتی ست

با اعتیادِ خانه برانداز عشق تو
عمری اگر دچار تو باشم غنیمتی ست

آن بادبادکم که‌ به ابرِ تو دل سپرد
این هم که رهسپار تو باشم غنیمتی ست

ما هر دو از قبیلهٔ‌ حوّا  و آدمیم
این هم که‌ هم تبار تو باشم غنیمتی ست

هرچند دورم از تو چنان ماه از زمین
این‌ هم که در مدار تو باشم غنیمتی ست

#لاادری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

عالیجناب صائب اون زمان چه قشنگ حال روزگار امروز رو توصیف کرده...

مهربانی از میانِ خلق دامن چیده است
از تکلّف، آشنایی برطرف گردیده است

وسعت از دست و دلِ مردم به منزل رفته است
جامه‌ها پاکیزه و دل‌ها به خون غلطیده است

در بساطِ آفرینش یک دلِ بیدار نیست
رگ ز غفلت در تنِ مردم رهِ خوابیده است

رحم و انصاف و مروّت از جهان برخاسته
روی دل از قبله‌ی مهر و وفا گردیده‌است

پرده‌ی شرم و حیا، بال و پرِ عنقا شده‌است
صبر از دل‌ها چو کوهِ قاف دامن چیده‌است

موج دریا سینه بر خاشاک می‌مالد ز درد
رشته سر تا پای در گوهر نهان گردیده‌است

گوهر و خرمهره در یک سلک جولان می‌دهند
تاروپودِ انتظام از یکدگر پاشیده‌است

هر تهیدستی ز بی شرمی درین بازارگاه
در برابر ماه کنعان را دکانی چیده‌است

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

دو سه هفته شد که چشمم به در است تا بیایی
نه پیامکی نه زنگی، شب سال نو کجایی؟

گل و سبزه و بهاران همه آمدند باهم
چه درنگ می‌نمایی تو که شمع جمع مایی

درِ شادیانه واکن، غم کهنه را رها کن
گل و سنگ را صدا کن تو که خوب و خوش‌صدایی

شب شعر نوبهاران، تو به ساز ابر و باران
غزل شکوفه‌ها را چه قشنگ می‌سرایی
...
نه می و نی است و بازی، همه واژه‌ها مجازی
تو بنال تا بگریم به نوای بی‌نوایی

به علی بگو که آنک نرسیده رفت نوروز
به مسافران عاشق درِ دل نمی‌گشایی؟

نه مهی که رخ نماید؛ نه گلی که دل رباید
نه به ماندن اشتیاقی، نه به رفتن است جایی

چه مبارک است امشب نفس بهار در بلخ
دد و دیو می‌گریزد تو پری اگر بیایی

#استاد_یحیا_جواهری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

هر چه کردی به دلم ، ... باز تو را بخشیدم
با زبان زخم زدی، ... دشنه زدی... خندیدم

معنی تک تک رفتار تو را ... میفهمم
ساده لوحی ست ... بگویم که نمی فهمیدم

غرق تردید شدم ، ... باز تحمل کردم...
تا زمانی که ... به چشمان خودم هم دیدم

دیدم از خشم خداوند ... نمی ترسیدی
تو نترسیدی و من سخت از آن ترسیدم

بسته بودم، لب ازآن درد و ازآن بی مهری
تو جفا کردی و من هیچ ... نمی پرسیدم

بی سبب نیست، ... فراموش شدی در یادم
که تو مهتاب شبانگاهی و... من خورشیدم

عاقبت سرد شدم ، خسته شدم ، یخ کردم
مثل خورشید ... غروبی که نمی تابیدم

شکل یک سیب ، که گندیده و کرم افتاده
کرم کردم ! ... و از اعماق درون گندیدم

اشک های دل من ، از تو و عشق تو نبود
بلکه از سادگی قلب خودم رنجیدم ...

برو ای یار برو"از تو گذشتم" خوش باش
برو ای یار ! که من مهر تو را بخشیدم.....

#محسن_نظری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

هرگاه یک نگاه به بیگانه می‌کنی
خون مرا دوباره به پیمانه می‌‌کنی

ای آنکه دست بر سر من می‌کشی! بگو
فردا دوباره موی که را شانه می‌‌کنی؟

گفتی به من نصیحت دیوانگان مکن!
باشد، ولی نصیحت دیوانه می‌‌کنی

ای عشق سنگدل که به آیینه سر زدی
در سینه‌ی شکسته‌دلان خانه می‌کنی؟

بر تن چگونه پیله ببافم که عاقبت
چون رنگ رخنه در پر پروانه می‌کنی

عشق است و گفته‌اند که یک قصه بیش نیست
این قصه را به مرگ خود افسانه می‌کنی

#فاضل‌نظری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم
دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم

خود سراپرده قدرش ز مکان بیرون بود
آن که ما در طلبش جمله مکان گردیدیم

همچو بلبل همه شب نعره زنان تا خورشید
روی بنمود چو خفاش نهان گردیدیم

گفته بودیم به خوبان که نباید نگریست
دل ببردند و ضرورت نگران گردیدیم

صفت یوسف نادیده بیان می‌کردند
با میان آمد و بی نام و نشان گردیدیم

رفته بودیم به خلوت که دگر می نخوریم
ساقیا باده بده کز سر آن گردیدیم

تا همه شهر بیایند و ببینند که ما
پیر بودیم و دگرباره جوان گردیدیم

#سعدیا لشکر خوبان به شکار دل ما
گو میایید که ما صید فلان گردیدیم

#سعدی

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

این سینه نیست، مرکز اجماع دردهاست
دیگر قدَم خمیده‌تر از پیرمردهاست

قلبی شکسته، قامت خسته؛ تمام من
این شهر، بازمانده‌ی بعد از نبردهاست

جان می‌کَند دلم، همه سرگرم می‌شوند!
چون رقصِ تاس در وسط تخته‌نردهاست

توفان بکن! مرا بشِکن! دل نمی‌کنم
دریا تمام هستی دریانوردهاست

جای گلایه نیست اگر درد می‌کشم
صد قرن آزگار، همین رسم مردهاست...

#حسین_دهلوی

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

با تو گشتم با تو گشتم با تو بارانی شدم
با تو شاعر با تو من سهراب کاشانی شدم

با تو عاشق با تو لایق با تو همبازی شدم
با تو سعدی با تو حافظ رند شیرازی شدم

با تو زاهد با تو واحد با تو من دانا شدم
شمس رویای منی "من با تو مولانا شدم

با تو رستم پهلوان قصه ی طوسی شدم
با تو رزم عشق کردم با تو فردوسی شدم

با تو ساغر با تو می "همخانه ی رندان شدم
با تو ماندم با تو خواندم با تو جاویدان شدم

#لاادری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

تو با قلب ویرانه ی من چه کردی
ببین عشق دیوانه ی من چه کردی

در ابریشم عادت آسوده بودم
تو با بالِ پروانه ی من چه کردی

ننوشیده از جام چشم تو مستم
خمار است میخانه ی من، چه کردی؟

مگر لایق تکیه دادن نبودم
تو با حسرتِ شانه ی من چه کردی؟

مرا خسته کردی و خود خسته رفتی
سفر کرده با خانه ی من چه کردی؟

جهان من از گریه است خیسِ باران
تو با سَقف کاشانه ی من چه کردی؟

#لاادری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

گر آتش دل برزند بر مؤمن و کافر زند
صورت همه پران شود گر مرغ معنی پر زند

عالم همه ویران شود جان غرقه طوفان شود
آن گوهری کو آب شد آب بر گوهر زند

پیدا شود سر نهان ویران شود نقش جهان
موجی برآید ناگهان بر گنبد اخضر زند

گاهی قلم کاغذ شود کاغذ گهی بیخود شود
جان خصم نیک و بد شود هر لحظه‌ای خنجر زند

هر جان که اللهی شود در لامکان پیدا شود
ماری بود ماهی شود از خاک بر کوثر زند

از جا سوی بی‌جا شود در لامکان پیدا شود
هر سو که افتد بعد از این بر مشک و بر عنبر زند

در فقر درویشی کند بر اختران پیشی کند
خاک درش خاقان بود حلقه درش سنجر زند

از آفتاب مشتعل هر دم ندا آید به دل
تو شمع این سر را بهل تا باز شمعت سر زند

تو خدمت جانان کنی سر را چرا پنهان کنی
زر هر دمی خوشتر شود از زخم کان زرگر زند

دل بیخود از باده ازل می‌گفت خوش خوش این غزل
گر می فروگیرد دمش این دم از این خوشتر زند

#مولانا

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

تا نگه کردم به چشمانت،نمیدانم چه شد
تا که دیدم روی خندانت،نمیدانم چه شد

عشق بود آیا ؟ جنون ؟ هرگز ندانستم چه بود
تا سپردم دل به دستانت،نمیدانم چه شد

تا که افتادم به دامت،رشته ی صبرم گسست
تا که خوردم تیرِ مژگانت،نمیدانم چه شد

تا گرفتی دستهایم را،دلم دیوانه شد
تا نهادم سر به دامانت،نمیدانم چه شد

گم شدم چون قایقی کهنه،میان موجها
در شبِ زلفِ پریشانت،نمیدانم چه شد

بی وفا رفتی و من با خاطراتت مانده ام
آن قرار و عهد و پیمانت نمیدانم چه شد

گفته بودم تا ابد عاشق نخواهم شد،ولی
تا نگه کردم به چشمانت،نمیدانم چه شد.

#مسعود_مرادی

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

شادمان گفتی از آن عاشق تنها چه خبر
خبری نیست، بپرس از غم دنیا چه خبر؟

خاطرم هست رقیبان پر از کینه‌ی من
همنشینان تو بودند، از آنها چه خبر؟

همه لب‌تشنه، تو دریایی و من ماهی تنگ
از کنارآمدگان با لب دریا چه خبر؟

زاهدی دست به گیسوی رهای تو رساند
عاشقی گفت که از عالم بالا چه خبر؟

باز دیروز به من وعده‌ی فردا دادی
آه پیمان‌شکن از وعده‌ی فردا چه خبر؟

#سجاد_سامانی

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

عشقت گذشت از من و با من وفا نکرد
گُل حق عشق را به زمینش ادا نکرد

قلبم چه پیر شد به ره چشم تو ولی
موی سپید ، رنگِ دگر با حنا نکرد

گفتند عشق، روی خوشی دارد و هنوز
یک روی خوش برای نمونه به ما نکرد

من گوشِ جان سپرده ام و غصه می خورم
حالم بدید دلبر و من را صدا نکرد

عمرم هنوز می گذرد بی تو بی وفا
افسوس می خورم که دل من صفا نکرد

لیلی چه شرطهای بدی را نهاده و
از قلب رنج دیده ی مجنون حیا نکرد

#مهران_بدیعی

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

من به بعضی چهره ها چون زود عادت می کنم
پـیـششـان سـر بـر نمی آرم ، رعایت می کنم

همچـنـانکـه بـرگ خـشـکـیده نمـاند بـر درخـت
مـایـه ی رنـج تـو بـاشـم رفـع زحمـت می کنم

این دهـــــان بـاز و چـشم بی تحرک را ببخش
آنـقــدر جــذابـیـت داری کـه حـیـرت می کـنـم

کـم اگـر با دوسـتـانم می نشینم جـرم تـوست
هر کسی را دوست دارم در تـو رؤیـت می کنم

فکر کردی چیست مـوزون می کند شعـر مـرا؟
در قــدم بـرداشــتـن هـای ِ تـو دقـت می کـنم

یـک ســلامـم را اگـر پـاسـخ بـگـویی مـی روم
لـذتـش را بـا تـمـام شـهــر قـسـمـت می کنم

ترک ِ افـیـونی شبیه تو اگـر چه مشـکـل اسـت
روی دوش دیــگـــران یـک روز تـرکـت می کـنـم

تـوی دنـیـا هـم نـشـد بـرزخ کـه پـیـدا کـردمـت
می نـشیـنم تـا قـیامـت بـا تـو صحبت می کنم

#کاظم‌بهمنی

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

این خانه فقط زنگ درش قسمت ما شد
از دور نگاه و نظرش قسمت ما شد

ده دختر همسایه دم بخت ولی حیف
فحش پسر بی پدرش قسمت ما شد

هی داد زدم بخت پدر مرده کجایی
نشنید و فقط گوش کرش قسمت ما شد

نت وا نشد و عکس رخ یار نیامد
اینترنت ما هم خبرش قسمت ما شد

اون گاو که شیر و کره می داد به مردم
افسوس که جای دگرش قسمت ما شد

...یک عمر فقط وعده کندوی عسل را
دادند به ما و شکرش قسمت ما شد

لجبازی یک عده برادر سر میراث
خیر پدرش شور و شرش قسمت ما شد

گفتم که زمانی بشوم آدم خرپول
پولم به فنا رفت و خرش قسمت ما شد

چون ایده ما در همه جا پیشروی بود
از پیشروی پشت سرش قسمت ما شد

با این همه آپشن سر یک ترمز ناجور
رفتم ته دره سپرش قسمت ما شد

#فرامرز_ریحان_صفت

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

بگردید ، بگردید ، درین خانه بگردید
درین خانه غریبید ، غریبانه بگردید

یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیست پی لانه بگردید

یکی ساقی مست است پس پرده نشسته ست
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید

یکی لذت مستی ست ، نهان زیر لب کیست ؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید

یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت ، پی دانه بگردید

نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست ، همین جاست ، همه خانه بگردید

نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید ، خموشانه بگردید

سرشکی که بر آن خاک فشاندیم بن تاک
در این جوش شراب است ، به خمخانه بگردید

چه شیرین و چه خوشبوست ، کجا خوابگه اوست ؟
پی آن گل پر نوش چو پروانه بگردید

بر آن عقل بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید

درین کنج غم آباد نشانش نتوان داد
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید

کلید در امید اگر هست شمایید
درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید

رخ از سایه نهفته ست ، به افسون که خفته ست ؟
به خوابش نتوان دید ، به افسانه بگردید

تن او به تنم خورد ، مرا برد ، مرا برد
گرم باز نیاورد ، به شکرانه بگردید

#هوشنگ_ابتهاج

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

خشکیده لبم، اول ماه رمضان است🤕🤕🤕

آنجا چه خبر ؟ دور و برت پر هیجان است؟
اینجا که فقط سایه ی ترس و خفقان است

جویای من و حال منی؟ آه چه گویم
خشکیده لبم، اول ماه رمضان است

همسایه ی من بوده مسیحای جوانمرد
لولی وش مغمومم و یارم اخوان است

حالم شده چون حال دل مادر سرباز
آن مادر بی چاره که هی دل نگران است

فرصت کم و ترسم که بیایی و نباشم
لعنت به جدایی که شبیه سرطان است

عکسی که پس از تو زده ام بر دل دیوار
تصویر زنی شکل تو با یک چمدان است

لطفا تو نخوان مصرع پایان غزل را
شاید که کسی ..وای دلش با دگران است؟!

#علی_قهرمانی

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

بودم درخت خسته به باغی که خسته بود
از شانه‌ام پرید کلاغی که خسته بود

هم آن درخت بودم و هم باغ و خود همان-
از خویشتن‌گریخته‌زاغی که خسته بود

شب، برگ برگ برگ شدم برگ برگ برگ
هر برگ داشت در دل داغی...که خسته بود

تا مثل گرگ زوزه کشیدم به سوی ماه
خاموش شد چراغ، چراغی که خسته بود

شب خسته بود،‌ حوصله‌ام را نداشت شب
قلبی که خسته بود و دماغی که خسته بود

بودم درخت خسته، شدم بار دوش خاک
در سایه‌ام لمید الاغی که خسته بود

#سهراب_سیرت

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

به نستعلیق ِ پر پیچ و خم مویت قسم بانو
خیالت می‌وزد هر شب به برگ باورم بانو

چه خوب است این‌که باهم خاطرات مشترک داریم
اگر چه سرنوشت ما جدا خورده رقم بانو

نمیدانی که امشب با خیالت تا کجا رفتم ...
همان‌جایی‌که بوسیدم لبانت را، تو هم بانو،

برای آخرین باری که بوسیدی مرا رفتی
هنوزش می کنم احساس روی گونه ام بانو

نه شاعر بودم از اول نه اصلا شعر می گفتم
تو این‌گونه بهانه داده ای دست قلم بانو

#علی‌بیانی

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

اولین لحظہ ے دیدار تو را یادم هست
اشتیاقِ دلِ تب دارِ تو را یادم هست

زیر آن سروِ بلندِ وسطِ ڪوچہ ے ما
تپشِ قلبِ گرفتار تورا یادم هست

زیر باران و خیابان و دو عاشق بے چتر
خواهش بوسہ ے بسیار تورا یادم هست

ناز بود رونق بازار و نیاز از تو و من
طمع چشمِ خریدار تو را یادم هست

ماندہ امضاے تو در دفتر شعرم آری
انحناے خط خودڪار تورا یادم هست

داخلِ جیبِ چپِ پیرهن آبے رنگت
پاڪت خالیِ سیگار تو را یادم هست

من در انبوهِ هجومِ شب و دلتنگے ها
ساحلِ شانہ ے هموار تورا یادم هست

گرچہ از خاطر تو قصہ ے ما رفتہ ولی
من هنوز پیچڪ دیوار تو را یادم هست...

#لاادری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

بعد تو، فاتحه ی قلب خودم را خواندم
بارها، عشق تو را در دل خود سوزاندم

سالها زندگیم، بسته به چشمان تو بود
رفتی و بعد تو، من هفت کفن پوساندم

بعد تو، هیچ کسی همدم و همراهم نیست
هرکسی سمت دلم خواست بیاید، راندم

بعد تو صورت چون ماه تو را خواست دلم
خون دل از رقبا خوردم و دل سوزاندم

همه گفتند مگر عاشق و دیوانه نبود
همه جا طعنه زدند و، من از آن درماندم

بعد تو، عقل به من حکم فراموشی داد
عقل را شستم و دیوانه ی چشمت ماندم

رفتنت، بار غمی بود به دوشم، اما
اینکه با "او" تو خوشی را به خودم فهماندم

دو قدم مانده به تنهایی من، باز بیا
بارها رفتن و دیر آمدنت ترساندم

اهل مسجد همگی، رو به خدا آوردند
قبله، درکعبه و من، رو به تو برگرداندم

#لاادری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

سکوتی سردم و جویای حالم می شوی گاهی
چه رویاگونه مهمانِ خیالم می شوی گاهی

بهاری پیر و دلگیرم ، اسیر اما نمی میرم
نسیمِ سردِ پاییزِ شمالم می شوی گاهی؟

سرِ هر سطرِ دلتنگی ، به زیرِ چترِ دلتنگی
طروات های بارانِ زلالم می شوی گاهی؟

تو سیبِ دلفریبِ سرخِ حوّایی ! نمی آیی؟
نگارستانی از رویای کالم می شوی گاهی؟

شمیمِ کوچه گردی ، خیسِ دردی ، بر نمی گردی؟
و با هق هق جوابی بر سوالم می شوی گاهی

سرم بر شانه ات ، این فرصتِ کم را نگیر از من
به قدرِ آهِ کوتاهی مجالم می شوی گاهی؟

شده قلیانِ نعنایی لبالب غرقِ گیرایی
شکفته غنچه ی سرخِ زغالم می شوی گاهی؟

پلنگی در پیِ ماهم که از آهم نمی کاهم
خرامنده به هر جنگل غزالم می شوی گاهی؟

#مهدی_حبیبی

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

گفتم به رسم عاشقی خوش‌بین بمانم
چشم‌انتظارِ صبح فروردین بمانم

حتی اگر سهم من از تو تلخ‌کامی‌ست
آرام جانت باشم و شیرین بمانم

چون بادبادک‌ها تو آن بالا بمانی
چون کودکان با شوق این پایین بمانم

خطی اگر بر بدگمانی می‌کشیدم
می‌خواستم پای خدا و دین بمانم

ارزان گذشتی از من و قسمت بر این شد
تا آخر عمر گران غمگین بمانم

دارم به آخر می‌رسم ای کاش می‌شد
چون روز اول با تو سرسنگین بمانم

#عطیه‌سادات‌حجتی

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

من بے تو نیستم، تو بے من چه می‌ڪنی؟
بے‌ صبح اے ستاره‌ے روشن چه می‌ڪنی؟

شب را به خواب‌دیدن تو روز می‌ڪنم
با روزهاے تلخ ندیدن چه می‌ڪنی؟

این شهر بے تو چند خیابان و خانه است
تو بین سنگ و آجر و آهن چه می‌ڪنی؟

گیرم ڪه عشق پیرهنے بود و ڪهنه شد
می‌پوشمش هنوز، تو بر تن چه می‌ڪنی؟

من شعله شعله دیده‌ام اے آتش درون
با خوشه خوشه خوشه‌ے خرمن چه می‌ڪنی!

پرسیده‌ای ڪه با تو چه ڪردم هزار بار
یک بار هم بپرس تو با من چه می‌ڪنی؟!

#سجاد_رشیدی‌پور

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

با این دلِ خسته ام ، بگو من چه کنم
چون سازِ شکسته ام ، بگو من چه کنم

دیگر نه نوائی ، نه سرودی، طربی
با این لبِ بسته ام ، بگو من چه کنم

افتاد زدیوار ِ دلت قصه ی عشق
با قابِ شکسته ام ،بگو من چه کنم

فردایِ هزار قصه بی شهزادم
ای شامِ گسسته ام ، بگو‌من چه کنم

#لاادری

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

روزها با فکر او دیوانه ام، شب بیشتر!
هر دو دلتنگ همیم اما من اغلب بیشتر...

باد می گوید که او آشفته گیسو دیدنی ست
شانه می گوید که با موی مرتب، بیشتر!

تا مرا بوسید، گفتم: آه ترکم کن، برو...
عمق هذیان می شود با سوزش تب، بیشتر!

حرفهایش از نوازشهای او شیرینتر است...
از هر انگشتش هنر می ریزد از لب، بیشتر!

یک اتاق و لقمه ای نان و کمی آغوش او...
من چه می خواهم مگر از این مکعب بیشتر...؟!

#سیدسعیدصاحب‌علم

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

هرگز نخواستی نفسی باورم کنی
یا با نسیم مهر شکوفاترم کنی

وقتی تمام قد غزلی عاشقانه‌ام
حق است این که خوانده شوم، از برم کنی

می‌شد بجای اخم که آن هم غنیمتی است
با خنده‌ای ملیح نمک پرورم کنی

آتش به اختیاری و آتش به جان منم
چیزی نمانده است که خاکسترم کنی

هر چند ثبت، این غزلم شد به نام تو
یک اشتباه بود نشستن به بام تو

#رضا_جلالی

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

غم بی‌حساب بود و کسی باورش نشد
حالم خراب بود و کسی باورش نشد

لبخند می‌زدم که نفهمند عاشقم
شادی نقاب بود و کسی باورش نشد

گفتم نگاه می‌کُندَم مست می‌شوم
چشمش شراب بود و کسی باورش نشد

گفتند این و آن که بگو دوست داری‌اش
عشقش سراب بود و کسی باورش نشد

پرسید با کنایه که من گفته‌ام بمان؟
این خود جواب بود و کسی باورش نشد

#مجیدترکابادی

Читать полностью…

برسد بدست دلبر

جنگل ثمر نداشت ، تبر اختراع شد
شيطان خبر نداشت، بشر اختراع شد

هابيل ها مزاحم « قابيل» می شدند
افسانه ی« حقوق بشر» اختراع شد !

مردم خيال فخر فروشی نداشتند
شيئی شبيه سكه ی زر اختراع شد

فكر جنايت از سر آدم نمی گذشت
تا اينكه تيغ و تير و سپر اختراع شد

با خواهش جماعت علاف اهل دل
چيزي به نام شعر و هنر اختراع شد !

اينگونه شد كه مخترع ازخير ما گذشت
اينگونه شدكه حضرت ِ «شر» اختراع شد !

دنيابه كام بود و … حقيقت؟مورخان !
ما را خبر كنيد؛ اگر اختراع شد !

#لاادری

Читать полностью…
Subscribe to a channel