.
آدمها ناگهان از خودشان فاصله میگیرند.
یک روز قطعهای از وجودِ آنها
برای همیشه
از کالبدِ خستهشان جدا میشود.
یک روز ناباورانه پی میبرند که احساس شان،
جایی فرسنگها دور از خانه،
چون سایهای هزار ساله،
دیوانه وار، کوچههای غربت را پرسه میزند.
یک روز نیاز به خداحافظی چنان اشتیاق به بودن
و ماندن را به انجماد میکشاند،
که حتی قلبِ به گور خفتگانِ خاموش،
از وهمِ این فراموشی عظیم،
در تاریکیِ سرد خود مى گريد.
براستی آغوشِ عشق و ترانه و تبسّم،
برای هیچ یک از ما جایی نداشت؟
#نیکی_فیروزکوهی
@payunn
.
پاییز فصل عجیبی ست
هر برگش دل آدم را می لرزاند ..
به خرمالوها نگاه کن
خرمالوهای کال
همیشه مرا به یاد دوستت دارمهایی
می اندازد
که جوابش گس بود ....
#شهره_عابد
@payunn
.
باد بوی برگريزانِ عجيبی آورده است
ديگر هيچ مرغی بر شاخهسارِ صنوبر پير
نغمهی مغمومی حتی نخواهد خواند،
من که نمیدانم چرا!
شما هيچ به دردِ برهنهی دريا دقت کردهايد؟
نه، راه دريا دور و
ديگر کسی هم در پسِ پنجرههای قديمی نيست،
تنها در دور دستِ جادهای مهآلود
صدای پَرپَرِ نابهنگام پرندگانی از خوابِ خار میآيد.
برگريزانِ عجيبِ صنوبر و ماه،
مسافری خسته از نشانیِ دريا،
و باريکهْراهی دور
که در پيچِ شبنمِ شبْخورده از جاده جدا میشود
میرود تا پُشتِ قريهی نور و پونه و نی ...
ما با همان مسافرِ خسته رفتيم و باز
با همان مسافرِ خسته به خانه برمیگرديم.
میبينی!؟
رسيديم ریرا، رسيديم ...!
جوانهی تُردی که آن سالها
بر ساقهی اين اقاقيا روييده بود،
حالا سرشاخهی بلندیست
که به خواستگاری آسمان میرود،
رفته است
رفته تا وقتِ بختِ نور قد کشيده است
اما چرا باد
بوی غربتِ برگريزانیِ عجيب آورده است،
من نمیدانم!
#سیدعلی_صالحی
@payunn
#استوری
نوشته بود:
«پناه تو را قشنگ تر میکند
چه باشی برای کسی، چه باشد کسی برای تو.»
پناه باشیم برای هم...
@payunn
.
گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؟
راستش زور من ِ خسته به طوفان نرسید
گر چه گفتند بهاران برسد مال منی
قصه آخر شد و پایان زمستان نرسید
من گذشتم که به تقدیر خودم تکیه کنم
جگرم سوخت ولی عشق به عصیان نرسید
کلِ این دهکده فهمید که عاشق شده ام
خبر اما به تو ای دختر چوپان نرسید
در دل مزرعه بغضم سله بسته است قبول!
گندمم حوصله کن نوبت باران نرسید…
نان عاشق شدنم را پسر خان می خورد
لقمه ای هم به منِ بچه ی دهقان نرسید
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
حیف دستم سر آن موی پریشان نرسید…
#كيانوش_سفری
@payunn
.
نگفتی بعد از تو
به سر آن خیابان معروفمان چه خواهد آمد
از بس که عابر به خودش نمیبیند؟؟؟
نگفتی آن کافه چی که عادت کرده بود
برایمان قهوه بیاورد بعد از رفتنت
از کار بیکار میشود؟؟؟
نگفتی گل فروش سر خیابانتان
دیگر آن رزهای قرمز و سفید را برای چه کسی
دسته کند؟؟؟
نگفتی دخترک فال فروش سر خیابان دیگر
یوسف گمگشته بازآید به کنعان هایش را
به چه کسی بدهد؟؟؟
نگفتی دیگر آن مرد جوان توی کتاب فروشی
نبش فلسطین
برای چه کسی از کتاب های جدید حرف بزند؟؟؟
اصلا همه اینها به کنار،
نگفتی یک نفر،چه جوری بعد از تو
بعد از رفتنت،
بار این همه خاطره را،
تنهایی به دوش بکشد و نمیرد؟
#فاطمه_جوادی
@payunn
.
دیگر به جاده هم امید ندارم،
به آمدنت از دور دست،
به بودنت…نبودنت جای خودش را
در دلم پیدا کرده،
از تو چه پنهان دلبستهی نبودنت شدهام،
هر جایی که هستی بمان،
نه چشمی برای انتظار دارم
نه دلی برای ماندن.
#روشنک_آرامش
@payunn
.
ما بغض فرو خورده ی یک فریادیم
چون برگ خزان به زیر پا افتادیم
تقدیر که برچهره ی ما جا خوش کرد
هر لحظه درون زندگی جان دادیم!
#فرشته_محمودی
@payunn
.
لرزش دستانم
در نخستین دیدار
از هیجان کشف کهکشان چشمهایت بود
ارتش صدای سحرانگیزت
لشکر غرورم را
خلع سلاح ساخت
و لبخند رازآلودت سبب گردید
تا این دل
دار و ندارش را ببازد
آری
بیشک
تو همان زادهی پاییزی
همانی که فرشتگان روی شانههایش
بر سر زادروزش شرط میبندند
تا از خدا مژدگانی بگیرند
#حمید_دلگرم
@payunn
.
جایی کسی منتظرم نبود
باید میزدم زیر همه چیز!
وقتی جایی کسی منتظرت نیست باید بزنی
زیر همه چیز!
برگ درخت ها را ببین!
خاطرخواه که ندارند زرد میشوند
و خودشان را از آن بالا پرت می کنند پایین!
قطره های باران را ببین!
فکر میکنی از سر خوشی با صورت ِخیس
پخش زمین می شوند؟؟
حتی ستاره ها هم
گاهی خودشان را پرت می کنند...
کاش اما
از جایی بیفتم
آنقدر بلند باشد که هیچ تکه ام به زمین نرسد!
باید جایی را پیدا کنم که خیلی بلند باشد...
شاید هم تو آنجا منتظرم بودی؟!
همیشه
رفتن بهتر از ماندن بوده
و من همیشه مانده ام.
حالا اما،
میخواهم بزنم زیر همه چیز...
#معصومه_صابر
@payunn
.
پوست میکَنَدَم بسانِ پرتقالی
-عشق-
میشکافد شبانه سینهام؛
و مینهد در آن: شراب، گندم وُ فانوسی
و مرا در یاد نیست هرگز ذبح گشتهام وُ
خون، فشاندهام
و هرگزم در خاطر نیست که دیدهام...
میپراکَندم چونان ابری،
-عشق- میشوید غبارِ قبیله از من،
و میگردانَدم از رعیّت ماه.
دگرگون میگرداند حال وُ هوایِ شهر را،
_عشقِ تو_و خیابانها؛
جشنی از روشنی میشوند زیر رشحههای باران
میدانها پُر فسون میشوند وُ
کبوترانِ کلیساها میسرایند «شعرها»،
و در قهوهخانهها؛
پرشورتر میشود «عشق».
#نزار_قبانی
برگردان #صالح_بوعذار
@payunn
.
بیدار شدهام از خواب،
و تصميم گرفتم از صبحِ فردا
ديگر دوست نداشته باشم؛
مثل کودکی که تصمیم میگیرد از شنبه
مدادرنگیهایش را به کسی ندهد،
مثل معتادی که تصمیم میگیرد از شنبه ترک کند،
مثل آدمی که تصمیم دارد
تمام شنبههای پس از میهمانی رژیم بگیرد...
#نسیم_لطفی
@payunn
.
عزیزم پاییز آمده
بارانیات را بپوش
چترت را بردار و به خیابان برو
زیر باران قدم بزن، نفس بکش
بخند و به عشق فکر کن...
و مطمئن باش قلبِ من
با ضربانهای تو میتپد!
عزیزم... نه فاصلهها، نه دشواریها
نه تلخیها و نه حتی شادیها
هیچکدام نمیتوانند کاری کنند
که از یادم بروی
و شاید عشق همین باشد
حسی که نمیگذارد آدم فراموشی بگیرد...
عزیزم... دوستت دارم
و میخواهم رازی به تو بگویم
من اولین درختِ پاییزم
که در هوای تو
در هوای تو
فقط در هوای تو
شکوفه باران است!
#فرشته_رضایی
@payunn
.
چقدر
امتداد این شهر دلگیر است
چقدر بی حوصلگی نبودنت
جمعه ها را دلگیرتر می کند
چقدر میان موهایت
جای دستهای من
خالیست...
#هومن_داوودی
@payunn
.
هیچ دیوانه به زنجیر نگنجد به نشاط
تا تو با سلسلهٔ زلف شکن برشکنی
#فروغی_بسطامی
@payunn
.
همه می دانند؛
من سال هاست چشم به راه کسی
سرم به کار کلمات خودم گرم است...
تو را به اسم آب؛
تو را به روح روشن دریا؛
به دیدنم بیا !
مقابلم بنشین.
بگذار آفتاب از کنار چشمهای کهن سال من بگذرد...
من به یکنفر،
از فهم اعتماد محتاجم.
من از این همه نگفتن بی تو خسته ام!
خرابم !
ویرانم !
#سیدعلی_صالحی
@payunn