.
اگـر
هنوز هـــم
برگی از عشـــق
مانده بر شاخه های خاطِرَت،
با "مِهـــر" بیا...!
#مینا_آقازاده
@payunn
.
رانندهای فریاد میزند،
یک نفر تا حرکت...
و احساس کردم
دلم آن صندلیِ خالی را میخواهد.
نزدیک تو...
و تا انتهای بودن،
تو را در آغوش بکشم
و هیچگاه نرسم...!
#مهران_رمضانیان️
@payunn
.
پاییز به شهر نرسیده
اما به خیالم چرا.
در ایوان، کنار شومینه نشستهام.
باران هست.
موسیقی هم همینطور.
پتو را روی پا انداختهام
فنجانِ گرم چای را در دستم میفشارم
و به دستانِ تو فکر میکنم.
#مریم_قهرمانلو
@payunn
.
چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به دردِ خویش خو کردم
#شهریار
@payunn
.
مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم
و شب را هم همانجا میخوابیدم
دختر های زیادی می آمدند و میرفتند اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان.
اما این یکی فرق داشت
وقتی بدون اینکه مِنو را نگاه کند سفارش "لته آیریش کرم "داد ،یعنی فرق داشت!
همان همیشگی من را میخواست
همیشگی ام به وقت تنهایی!
تا سرم را بالا بیاورم رفت و کنار پنجره نشست و کتاب کوچکی از کیفش در آورد و مشغول خواندن شد.
موهای تاب خورده اش را از فرق باز کرده بود و اصلا هم مقنعه اش را نگذاشته بود پشت گوش!
ساده بود، ساده شبیه زنهایی که در داستانهای محمود دولت آبادی دل میبرند!
باید چشمانش را میدیدم اما سرش را بالا نمی آورد.
همه را صدا میکردم قهوه شان را ببرند اما قهوه این یکی را خودم بردم،
داشت شاملو میخواند و
بدون اینکه سرش بالا بیاورد تشکر کرد.
اما نه!
باید چشمانش را میدیدم
گفتم ببخشید خانوم؟
سرش را بالا آورد و منتظر بود چیزی بگویم اما
اما چشمان قهوه ای روشن و سبزه ی صورتش همراه با مژه هایی که با تاخیر بازو بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت ،طوری که آب دهانم هم پایین نرفت.
خجالت کشید و سرش پایین انداخت و من هم برگشتم و در بین راه پایم به میز خورد و سینی به صندلی تا لو برود چقدر دست و پایم را گم کرده ام.
از فردا یک تخته سياه گذاشتم گوشه ای از کافه و شعرهای شاملو را مینوشتم!
هميشه می ایستاد و با دقت شعر ها را میخواند و به ذوقم لبخند میزد.
چند بار خواستم بگویم من را چه به شاملو دختر جان؟!
این ها را مینویسم تا چند لحظه بيشتر بایستی تا بیشتر ببینمت و دل از دلم برود!
شعرهای شاملو به منوی کافه هم کشید و کم کم به در و دیوار و روی میز و.. .
دیگر کافه بوی شاملو را میداد!
همه مشتری مداری میکردنند من هم دختر رویایم مداری!!!
داشتم عاشقش میشدم و یادم رفته بود که باید تا یک ماه دیگر برگردم به شهرستان و پول هایی که در این مدت جمع کرده ام خرج عمل مادرم کنم
داشتم میشدم که نه، عاشق شده بودم و یادم رفت اصلا من را چه به این حرف ها؟ یادم رفته بود باید آرزوهایم را با مشکلات زندگی طاق بزنم
این یک ماه روئیایی هم با تمام روزهایی که می آمد و کنار پنجره مینشست و لته آیریش میخورد تمام شد!
و برای همیشه دل بریدم از بوسه هایی که اتفاق نیفتاد!
مدتی بعد شنیدم بعد از رفتنم مثل قبل می آمده و مینشسته کنار پنجره و قهوه اش را بدون اینکه لب بزند رها میکرده و میرفته.
یک ترم بعد هم دانشگاهش را کلا عوض کرده بود.
عشق همین است
آدم ها می روند تا بمانند..!
گاهی به آغوش یار
و گاهی از آغوش یار..
#علی_سلطانی
@payunn
.
سیگار که میکشم
غمم بیشتر میشود
مثل گوزنی که شاخهایش هرچه بزرگ شود،
جسورتر میشود.
سیگار برای من دردی دوا نمیکند
سیگار برای من مسکنی پر درد است.
#احمد_بیگی
@payunn
.
پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند
پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه، جا کند
او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را بر ملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد ـ خدا کند ـ
او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند ـ
شاید اثر کند و خداوند فصل ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش... صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
#علیرضا_بدیع
@payunn
.
زندگی همین لحظه ایست
که من تو را نفس می کشم ،
برایت چای می ریزم
وَ تمام اندوه جهان را در آن حل می کنم...
#مینا_آقازاده
@payunn
.
و زندگی
هر روز
با "صبح بخیر" گفتن های دلبرانه ات
دوباره زندگی می شود....
#مهسا_سجاد
@payunn
.
من با شب ها سر جنگ نداشتم
این او بود که هوس ها میزد به سرش...
بوسه میخواست
آغوش
و خوابی تنگاتنگ با نفس هایی داغ...
من سعی کردم قانعش کنم
تنهایی گاهی تقدیری چند ساله میشود
باید سوخت و ساخت...
اما او جوری رویا می بافت
که مرا هم به عمقِ تار و پودِ تقلای خواستن
گره میزد...
شب ها را نمی شود هیچ جوره راضی کرد
خودت برایش توضیح بده چرا نیستی...
آغوشت کجاست...
و بوسه هایت را بر گلوی که
مُهر می کنی...؟
#پریسا_زابلی_پور
@payunn
.
گفت دست بردار
ادامه نده
منتظر نباش!
دست برداشتم.
ادامه ندادم.
منتظر اما،
نشد که نباشم
#افشین_صالحی
@payunn
.
آمدم بنویسم
دلتنگم برایت،
مثلِ ماهیِ تُنگ برای دریا...
مثلِ کویر برای باران...
مثل دیوانه برای ماه...
دیدم نه، کم است!
خلاصه مینویسم:
قربانت گردم!
دور از تو این روزها
من
مُرده ای شده ام
که فراموش کرده است نفس نکشد!
#طاهره_اباذری_هریس
@payunn
.
چیزی نیست!
فقط جنگ تمام شده است.
فرماندههان باغچه را آب می دهند.
و دوستان سربازم، خاک شدهاند.
خبر داری بازگشتهام؟
بوی خاک میدهم.
و چشمانی که از رنگ افتادهاند...
نمیدانم مرا در خاطرت هست یا نه؟
پیر شدهام!
تکه لباسی نو،
که آب رفته است...
بر خشت به خشت آن سلول تاریک
بارها نام تو را نوشتهام!
نترس!
من فقط آمدهام
دوستت داشته باشم...
#مهران_رمضانیان
@payunn
.
دوست دارم
و هنوز خاطره ی موهایت
از لای انگشتانم رد می شود.
دوستت دارم
و به یاد می آورم که روزی
آهسته کنار گوش ات گفته بودم
در انبوه سیاهِ موهایت
چند تار سفید دیده ام
دوستت دارم
و هنوز با انگشتانم
به جای موهایت، هوا را شانه می کنم
دوستت دارم
همچون پیانیستی که پشت دیوارهای بلند زندان
کلیدهای سیاه و سفید پیانوش را
به یاد می آورد
و آهسته
آهسته
آهسته
با انگشتانش در هوا
سمفونی شماره ی نُه بتهوون را می نوازد
#بابک_زمانی
@payunn
.
من برگ گلم باغ شبستان من است
وآن بلبل خوش لهجه غزلخوان من است
نوباوهٔ شب که شبنمش میخوانند
هر صبح به نیم بوسه مهمان من است
#ملک_الشعرا_بهار
@payunn
.
شهریور که شال و کلاه می کند
عجول می شوم
فکرم در هوای بارانی می ماند
دلم راه نمی آید
می دانم
پایيز بهانه خوبی
برای بدرقه اش نخواهد بود.
#زیور_غلامی
@payunn
.
عصر جمعه بود و مشقهای ننوشته
و چشمهایت چه زیبا میترسیدند
شانه بالا انداختی:
«از کجا معلوم
شاید فردا و هرگز
شنبه نباشد
بهانهای برای بازی بیاور»
ترسیده بودی
مثل من که ترسیده بودم و
با دلم بازی میکردم
ولی آن را در دستهایت گذاشتم
که نترسی
به همین سادگی
تو بهانهات را به دست آوردی و
من بهانهام را از دست دادم
دیر است
حالا که مرا بازی نمیدهی
بگذار مشقهایم را بنویسم
#رضا_نظری_ایلخانی
@payunn
.
رنگها را زیباتر میکنی
با هرچه که میپوشی.
با هر پیراهنی که تن میکنی
عاشق رنگ تازهای میشوم.
آبی میپوشی و آسمان قشنگتر میشود در نظرم.
سبز میپوشی و عاشق بهار میشوم.
شبی هیچ نپوش،
تا عاشق برف، زیر نور ماه شوم.
#حمید_باقرلو
@payunn
.
هر قاصدکی روزی
با نسیمی همراه میشود
و در گوشهای آرام میگیرد...
اما خدایا
چرا هر وقت حرف عشق به میان میآید
راهها اینهمه دور میشوند؟
برای این قاصدک عاشق
که میخواهد
در دستهای محبوبش آرام گیرد
طوفان بفرست...
#فرشته_رضایی
@payunn
.
نمی دانم !
اما شاید تو را جایی دور
کنارِ تمامِ رویاهایِ تمام شده ام
جا گذاشته بودم
که حالا در چشمانت
دنبالِ آرزوهایم می گشتم
و در سکوتت دنبالِ آرامشم
نمی دانم !
اما انگار نزدیک خواهم شد به تو
شاید حالا نه
شاید اصلا اینجا نه
اما ایمان دارم
خدا یکی از هفت آسمانش را
به نامِ دستانِ تو کرده
و شش دنگش را به نامِ من
#عادل_دانتیسم
@payunn
.
حس میکنم که به هیچ چیز تعلقی ندارم؛
صداها و گفتههایم شنیده نمیشود،
مغزم، بدنم را درک نمیکند.
چشمهایم به اتفاقات خوشبین نیستند.
و دستهایم به هیچ چیز جز جنایت فکر نمیکنند.
دیوارهای اتاقم من را از خود دور میکنند و چارهای ندارم پناه بردن به پنجره
پنجره کرم سیگار کشیدن از تنم را بیرون نمیکشد.
گاهی از پنجرهام متنفرم.
از همه چیز متنفرم
چون به هیچ چیز تعلقی ندارم
پس تنفرم معنی ندارد…
#احمد_بیگی
@payunn
#پوراحد📽
باور کن میتوانم دوستت نداشته باشم
میتوانم زیرِ خاک دفنش کنم
که نباشد
که نبینی
نشنوی ..
میتوانم بروم
و هیچ فرقی نکند که کجای رفتنم
باران خواهد گرفت !
به چشم هایت که ندارمشان
به همان برکت قسم
میتوانم نباشم
جوری که انگار از اول نبوده ام
اما دلم نمیآید ..
که نخواهمت
که بعد از نخواستنت
هرکه میآید نخواستنی ترینِ زندگی ام باشد ...
دلم نمیآید به نداشتنت
به نبودنت
با هرچه زخم
با هرچه بغض
باز هم دلم نمیآید
دوست داشتنم را نگه دار ..
نگه دار که جز من هیچکس پیچ و خمِ تو را بلد نیست
مهربانِ من
بگذار باران در امتدادِ نرفتنم
خیسمان کند ...
#مریم_قهرمانلو
@payunn