6191
📚نویسنده و پژوهشگر فلسفه و روانشناسی اگزیستانسیال/ 📍مشاور فلسفی ارتباط با من جهت رزرو وقت؛ 👉 @Existential_Counselor
داستان کوتاه "قطار"(۲)
بخش دوم: هانا آرنت راننده ی اسنپ می شود.
✍️حسین جمالی پور
چشمانم را باز کردم و دیدم در اتاقکی تاریک حبس شده ام.
از تخت بلند شدم و دیدم صدای نفس نفس یک فرد دیگر شنیده می شود. بدون اینکه بپرسم با زبان آلمانی گفت" نترس منم مثل تو زندانیم". پکر بودم و نفهمیدم چطور سر از اینجا در آوردم؛ تنها چیزی که به یاد دارم این بود که جهل در چشم حقیقت خاک می پاشید.
صدای باز شدن قفل در لرزه بر تنم انداخت؛ مردی با لباس ارتش نازی وارد شد و فهمیدم سر از آشویتس درآورده ام. دستانم را بست و به بیرون برد. یهودیانی که بعضی لخت شده بودند و بعضی تکه پارچه ای به خود بسته بودند در وسط حیاط حیران و سرگردان قدم می زدند.
قبلا تصویر آیشمن را روی کتاب "آیشمن در اورشلیم" هانا آرنت در خیابان انقلاب پشت ویترین یک کتابفروشی دیده بودم. مردی در حیاط بسیار به او شبیه بود. همراه با چند سرباز به خانه های گاز و کشتار یهودیان سر می زد و از دقت افراد در کارشان تشکر می کرد. بعد از لحظاتی کارش تمام شد و با لبخند رفت.
گوشه ی دیوار حیاط زندان مردی با موهای ژولیده بود به اسم ویکتور که روی کاغذهای بسته ی سیگار یاد داشت می نوشت. در این وضع کشتار و در میان وحشتِ بی انتها چه می نوشت؟ نمی دانم.
پرستارها با لبخند سرنگ های سم را به بدن زندانیان تزریق می کردند و مهندسان خانه های گاز را با رضایت مدیریت می کردند و اجساد را مثل کیسه های سیمان روی هم پرت می کردند تا کارگران آنها را بسوزانند. از روغن بدن شان صابون می ساختند و به زندانیان دیگر می دانند تا در حمام استفاده کنند.
با شنیدن صدای پاشنه ی کفش پرستار، چشمانم را باز کردم و به هوش آمدم. بیمارستان بود و پرستارها فارسی حرف می زدند. کنارم جوانی چشمش را بسته بودند و می گفت تیر ساچمه ای خورده است. کمرش هم مثل صفحه ی دارت سوراخ سوراخ بود.
یک ماه بعد از بیمارستان مرخص شدم. برای رسیدن به منزل اسنپ گرفتم. راننده دختری لاغر اندام با موهای کوتاه بود و روی داشبورد ماشین چند برگه بود و می گفت روزنامه نگار است.
در مورد هلوکاست و آیشمن حرف می زد و مدام در جملاتش کلمه ی "ابتذال شر" را استفاده می کرد. حرفش را قطع کردم و از او خواستم که منظورش را از ابتذال شر بگوید. سرعتش را کم کرد و بعد از روشن کردن سیگار برگ، شروع کرد و گفت:
یک ساعت پیش یک مسافر داشتم که می گفت باید اینهایی که اومدن ریختن تو خیابون رو یا همینجا بکشن یا ببرن اعدام کنن.
وقتی بیشتر باهاش حرف زدم دیدم آدم بدذاتی نیست.
از راننده پرسیدم اگر بدذات نیست پس چرا میگفت باید همه رو اعدام کنن؟
خانم گفت: اینقدر غرق تصورات و باورهای مذهبیش بود که جون آدما براش بی ارزش شده بود. کشتن در راه خدا براش عادی بود. این یعنی ابتذال شر. یعنی وقتی بدذات نیستی ولی برای خدای خودت آدم می کشی.اینجا شر عادی میشه.
رفتم تو فکر و تا مقصد سکوت کردم. راننده هم سیگارش دود می کرد و از راسته ی انقلاب منو به آزادی رسوند.
وقتی اومدم پیاده بشم صورتش برگردوند و گفت:
آدم ها می تونن خوب باشن اما شَر بسازن...یادت نره...
آدمها می تونن طبق اعتقادات مذهبی شون دزدی نکنن، دروغ کم بگن، با همفکراشون مهربون باشن، اما اونهایی که مثلشون فکر نمی کنن رو راحت بکشن...
ابتذال شر یعنی این...
زیر نور چراغ صورتش رو دیدم...
خیلی برام آشنا بود...
پیاده شدم و تو راه خونه یادم اومد.
هانا آرنت بود...
ادامه دارد...
برای خواندن ادامه داستان به کانال من بپیوندید 👇
🆔️@philosophy_thinking
جمهوری اسلامی در انتخابات ۱۱ اسفند شکست خورد❗️
🔻طبق اعلام وزارت کشور و ثبت احوال ۶۱ میلیون نفر واجد شرایط رای بودند که تعداد زن و مرد تقریبا برابر است و افراد متولد اسفند ۸۴ به قبل می توانستند رای بدهند.
🔻دیروز طبق اعلام وزارت کشور، حدود ۵۹ هزار شعبه اخذ رأی که ۴۴ هزار شعبه ثابت و ۱۵ هزار سیار میزبان آرای مردم بوده. از این تعداد ۳۵ هزار شعبه شهری و ۲۴ هزار روستایی بوده اند.
🔻با توجه به اینکه حدود ۷۰ درصد ایرانیان شهر نشین هستند و ۳۰ درصد روستا نشین، و فاصله ی روستاها و تعداد شعبه های اخذ رأی در شهرها و ساعات اخذ رای، در خوشبینانه ترین حالت می توان تخمین زد هر ۳ دقیقه ۱ نفر می توانسته رای بدهد.
۵۹ هزار شعبه اخذ رأی ضرب بر ۱۶ ساعت زمان رای گیری(تا ۱۲ شب) تقسیم بر ۳ می شود ۱۸میلیون و ۸۰۰ هزار نفر...
🔹️توجه داشته باشید بسیاری از مناطق روستایی و شهرستان ها نهایت تا ۱۰ شب باز بودند اند و شعبه های سیار روستایی از هر روستا تا روستای بعدی زمان قابل توجهی فاصله است که با توجه به اینکه ۲۴ هزار شعبه در روستاها بوده اند می توان مدعی شد بیش از ۳ دقیقه برای رای هر نفر زمان برده است.
🔹️ در عین حال در بسیاری از شهرها یخ بندان و در بسیاری شهرهای غربی خصوصا کردها و سیستان و بلوچستان به دلیل اتفاقات سال گذشته بسیاری شرکت نکرده اند.
با دست بالا گرفتن و ارفاق به نظام کنونی(چنانکه گفتم در مورد فاصله روستاها و شعبات سیار روستایی و زمان ۳ دقیقه ای برای رای در شهرها) نهایت ۱۸ میلیون رای داده اند که مشروعیت نظام با ۳۰ درصد مشارکت از بین رفته است.
مضاف بر این محاسبه، وزارت کشور از مشارکت ۴۱ درصدی سخن گفته است و به آن می بالد.(فرض که شما راستگویید❗️)
🔹️باید پرسید که آن ۵۹ درصد که مشارکت نداشته اند چرا مشارکت نکردند؟
🔹️ضمنا باید پرسید که چرا در شهرهای مذهبی و مناطق محروم مشارکت بیشتر و در شهرهای دیگر مشارکت کمتر بوده است؟
🔹️سوال دیگر این است که وزارت کشور باید به سن و نسل جدید توجه کند که چرا نسل جدید مشارکت کمتری نسبت به نسل ۵۷ داشته اند؟
🔹️از همه مهمتر اینکه چرا در قانون اساسی برای رفراندوم رای ۲ سوم نمایندگان نیاز است تا رفراندوم برگزار شود اما عدم مشارکت ۵۹ درصدی مردم که نزدیک به همان درصد ضروری برای رفراندوم است، نادیده گرفته می شود؟
آیا نمی توان گفت این ۵۹ درصد همان نه به جمهوری اسلامی است و نمایندگان منتخب، نمایندگان حقیقی مردم نیستند؟
✍️حسین جمالی پور
نویسنده و پژوهشگر
❗️برای آگاهی مردم خصوصا جوانان منتشر کنید❗️
کانال تلگرامی حسین جمالیپور 👇
🆔️@philosophy_thinking
🔹️نکاتی از کتاب
📚روانشناسی توده ها
✍️گوستاو لوبون
🔻کسانی که امروز مغزهای مردم را تسخیر میکنند، محراب ندارند؛ ولی عکسها و پیکرهای ایشان همهجا را پر کردهاند و پُر همهجا ستایش می شوند. چه فرقی میکند.
صفحه 96
🔻پس این خود واقعیتها نیستند که تخیل ملت را برمیانگیزند، بلکه نحوۀ وقوع آنهاست که برانگیزاننده است. این واقعیت، اگر بشود گفت در اثر تراکم، تصویری تکاندهنده ایجاد میکند که ذهن را اشغال و آن را تسخیر مینماید. هنر تحریک کردن قوه تصور تودهها، با هنر فرمانروایی بر ایشان برابر است.
صفحه 91
🔻از آنجا که محرکهای موثر بر تودهها بسیار متغیرند و تودهها پیوسته از آنها اطاعت مینمایند، طبیعتا دگرگونی بسیاری نیز پیدا میکنند. از همین رو میبینیم که این محرکها حتی در جریان یک فاجعۀ خونین رنگ عوض میکنند و صورت عملی قهرمانانه یا ایثارگونه به خود میگیرند. توده به آسانی جلاد از آب درمیآید و به همان آسانی هم شهید میشود.
صفحه 58
حسین جمالی پور (کانال من👇)
🆔️@philosophy_thinking
🔻#شاه_بیت
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد
یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گُلِ سَر
رفت و همهی دلخوشی ام یک چمدان شد
🔹️حامد عسگری
🆔️@philosophy_thinking
🔻کتاب و فیلم های مورد علاقه من
با یکی از دوستانم بعد مدتها گفتگو می کردیم و حرف از کتاب ها و فیلم های مورد علاقه ام شد. از آنجایی که بسیار روی من تاثیر گذاشتند توصیه می کنم شما هم بخوانید و ببینید.
🔻کتاب ها
🔹️۱. در باب حکمت زندگی؛ آرتور شوپنهاور
🔹️۲. اعتراف؛ لئو تولستوی
🔹️۳. چنین گفت زرتشت؛ فردریش نیچه
🔹️۴. طاعون؛ آلبر کامو
🔹️۵. این یا آن؛ کی یر کگارد
🔹️۶. دیوان حافظ
🔹️۷. عمر دوباره؛ مصطفی ملکیان
🔹️۸. از خیام تا یالوم؛ سروش دباغ
🔹️۹. وقتی نیچه گریست؛ اروین یالوم
🔹️۱۰. انسان در جستجوی معنا؛ ویکتور فرانکل
🔹️۱۱. هنر عشق ورزیدن؛ اریک فروم
🔹️۱۲. معنای زندگی؛ تری ایگلتون
🔻فیلم ها
🔹️۱. گل های جنگ
🔹️۲. دور افتاده
🔹️۳. استاد ذن
🔹️۴. مهر هفتم
🔹️۵. استاکر (تارکوفسکی)
🔹️۶. اوپنهایمر
🔹️۷. آینه(تارکوفسکی)
🔹️۸. اینسپشن
🔹️۹. انگل
🔹️۱۰. توت فرنگی وحشی
البته این روزها به توصیه یکی از دوستان عزیزم در حال تماشای سریال "مرد شنی" هستم که فوق العاده است و توصیه می کنم حتما ببینید.
✍️حسین جمالی پور
🆔️@philosophy_thinking
ولتر زمانی گفته بود وقتهایی پیش میآمد که ممکن بود خودش را بکشد، اگر آنهمه کار سرش نریخته بود. باز توجه تو را به این واقعیت جلب میکنم که فقط آدمی که وقت آزادِ زیادی دارد و کارِ زیادی نمیکند، به ناامیدی رو میآورد.
📚دربارهٔ معنی زندگی
🔹️ویل دورانت
🆔️@philosophy_thinking
🔺️تفاوت روابط آسیب زا و روابط موفق.
🔺️رابطه سالم و موفق چه معیارهایی دارد؟
🔺️توجه به روح، روان، ذهن و بدن و نقش آن در رابطه.
🔺️فرار از تنهایی، نقاب و رابطه ی پر آسیب.
🔹️ حسین جمالی پور
ارتباط با من👇
🆔️@Existential_psychotherapist
09199602940
🆔️@philosophy_thinking
🔹️رمان رند شیراز
🔺️صفحه ی ۲۶۳
🔹️نویسنده: حسین جمالیپور
🔹️ناشر: بنیاد سهروردی تورنتو_کانادا
🔺️خرید نسخه کاغذی در ایران 👇
🆔️@Existential_psychotherapist
09199602940
🆔️@philosophy_thinking
🔺️دوستان عزیزی که کتاب های تازه منتشر شده را سفارش داده بودند توجه داشته باشند به دلیل تاخیر در چاپ از سوی چاپخانه، کتاب ها این هفته برایشان ارسال می شود.
امیدوارم از تاخیر ارسال کتاب ها چشم پوشی کنید.
با احترام 🌹
حسین جمالی پور
🆔️ @philosophy_thinking
🔺️دوره جدید با عنوان "زندگی معنادار "
🔹️۴ جلسه
🔹️یکشنبه شب ها ساعت ۲۰ به وقت ایران
🔹️دوره به صورت آنلاین می باشد
🔹️استاد دوره: حسین جمالیپور
نویسنده و پژوهشگر فلسفه و روانشناسی وجودی
🔺️آغاز از اول اسفند ماه
🔺️هزینه دوره ۳۵۰ هزار تومان
ثبت نام 👇
🆔️@Existential_psychotherapist
09199602940
🆔️@philosophy_thinking
🔺️آواز بیات ترک
🔹️#سه_تار
🔹️رضا مازندرانی
🔹️۱۸ بهمن ۱۴۰۲
🆔️@Philosophy_thinking
تخمِ وفا و مِهر در این کهنه کشتزار
آنگه عیان شود که بوَد موسِمِ درُو
🔹️حافظ
🔺️گاهی در خلوت شعر بخوانید تا روح تان را آرام کند.
🆔️@Philosophy_thinking
چهار مضراب #بیات_ترک
اردشیر کامکار
🆔️@Philosophy_thinking
آلبوم #طره_۲
۴- #شور
ویولن #پرویز_یاحقی
تار #جلیل_شهناز
تنبک #جهانگیر_ملک
🆔️@Philosophy_thinking
🔹️وبینار
🔹️ شور و اشتیاق زندگی از نظر مولانا و نیچه🔹️
♦️ارائه توسط:
نازنین نویدگویی
حسین جمالی پور
♦️برگزار شده در بنیاد معنای زندگی
♦️۲۱دی ماه ۱۴۰۲
@Existential_psychotherapist
call 09199602940
@Philosophy_thinking
وقتی فکر کردن جرم است!
جردن پیترسون(روانشناس کانادایی) در سخنرانیاش قوانین زندگی در یک جامعه استبدادی را توصیف میکند. او بهخوبی توضیح میدهد که در جوامع استبدادی اگر از مشکلات و مشقتهایت حرف بزنی، به «گولاگ» فرستاده میشوی. گولاگ نام نهادی در اردوگاههای کار اجباری در نواحی دورافتاده اتحاد جماهیر شوروی بود. در زمان استالین محکومین سیاسی به گولاگ فرستاده میشدند. شرایط در این اردوگاه بسیار طاقتفرسا بود. زندانیهای زیادی از جمله کودکان و سالخوردگان براثر سرما، خستگی و گرسنگی جان باختند!
♦️کانال تلگرامی حسین جمالیپور 👇
🆔️@philosophy_thinking
🔻چند امر ضروری برای تحلیل سیاسی
✍حسین جمالی پور
پژوهشگر ونویسنده
🔹️۱. اولین نکته این است که آدمی باید از منظر پدیدارشناسی به مسائل نگاه کند. پدیدارشناسی به ما کمک می کند پیش فرضهایمان از قبیل احساسات، باورها، فرهنگ، نسبت قومی و هر چیزی که باعث جهت گیری در تفسیر می شود را کنار بگذاریم. این مسئله از آن جهت اهمیت دارد که حقیقت برای ما نمایان می شود. اما اگر نگاه پدیدارشناسی نداشته باشیم، واقعیت را طبق میل خودمان تفسیر می کنیم.
برای مثال در روزگار ما واقعیت تلخ است و می دانیم که بسیاری از حقوق اولیه و حقوق بشری خود محروم هستند، اما چون فلان کاندید از قوم ماست، چشم بر واقعیت می بندیم. این باعث گسترش ضد اخلاق در جامعه می شود و حقوق شهروندی معنای خود را از دست می دهد. در چنین وضعی در آینده و به مرور عواقب این انتخاب گریبانگیر کلیت جامعه می شود.
🔹️۲. جدا کردن خود از تعلقات دینی و عدم دخالت آن در مسائل سیاسی. اصولا من با سکولاریسم موافقم چون ورود دین به سیاست اولا باعث تنش و قطبی سازی جامعه، دوما تقسیم نابرابر ثروت و فرصت ها به نفع مذهبیون یا مذهبی نماها، سوما نابرابری اجتماعی در حقوق و مطالبات، چهارم تقابل مردم از نظر فرهنگی و در نهایت خشم اجتماعی می شود.
در چنین وضعی بیش از هر زمان ابتذال شر رخ می دهد. هانا آرنت می گفت برخی از افراد جامعه چنان غرق ایدئولوژی محبوب شان می شوند که با اینکه افراد بدذاتی نیستند، دست به اعمالی ضد انسانی می زنند. در کتاب ایشمن در اورشلیم، او ایشمن را فردی می بیند که مدعی است که به حرف پیشوا گوش داده و برای ایدئولوژی محبوبش انسان کشته است. آیشمن (معاون هیتلر)میلیونها نفر را کشت اما احساس عذاب وجدان نداشت. دلیل آن هم این است که او نتوانسته بود از تعلقات خود دست بردارد. دین هم می تواند چنین خطری داشته باشد. فرد دین دار می تواند آنقدر در ایدئولوژی غرق بشود که هر عمل ضد اخلاق را انجام بدهد و احساس عذاب وجدان نکند. در چنین شرایطی به تعبیر هانا آرنت شَر عادی می شود و جامعه به آن عادت می کند و ارزش های اخلاقی از بین می روند.
🔹️۳. آگاهی علت عصیان در برابر ظلم است. برای رسیدن به حقیقت و در پی آن یک جامعه ی مطلوب، تنها آگاهی ما را کمک می کند. آگاهی با دیدن تفاوت های فکری رشد می کند و اگر شما تنها در یک جهت و با یک تفکر بخواهید پیش بروید شما صرفا اطلاعات خودتان را در یک حوزه بیشتر کرده اید. آگاهی در تضادها شکل می گیرد و یک روند دیالکتیکی دارد. پس اگر صدای مخالف را نشنوید آگاهی رخ نداده و هر عمل شما ممکن است دیگران را از زندگی محروم کند. اگر آگاهی نباشد، صرفا توهم مبارزه با باطل خواهید داشت و در حقیقت در حال ایستادن در برابر حقیقت هستید.
🔹️۴: هانا آرنت می گفت حکومت های دیکتاتوری مثل برهوت هستند و حکومت توتالیتر مثل طوفان شن که همه چیز را دفن می کند. به این معنی که زندگی را از دیگران می گیرند و مردم احساس بودن را تجربه نمی کنند و مرده های متحرک خواهند شد.
شما موظف هستید نشانه های توتالیتر یا دیکتاتوری را ببینید و فریاد بزنید. اگر به دلیل شغل، خانواده، آینده و هر چیزی سکوت کنید بدون شک شما در محروم شدن دیگران از زندگی نقش داشته اید. چرا که دیکتاتوری و توتالیتاریسم آرام آرام وارد می شود و نه تنها دیگران بلکه روزی شما را هم دفن می کند. توجه داشته باشیم دیکتاتور علنا اهدافش را نمی گوید بلکه در لباس باورهای شما وارد زندگی تان می شود.
🔹️۵: اگر در چنین شرایطی زیر آوار مصیبت ها بودید اما از مقاومت حرف زدید و با تفکر حاکم همراهی کردید و از رنج دیگران رنج نبردید بسیار محتمل است که شما تبدیل به یک فرد مازوخیست شدید. یعنی از رنجی که حکومت به شما وارد می کند لذت می برید. چنین وضعی بسیاری از اوقات با عقاید دینی گره می خورد. فرد رنج را می پذیرد به امید پاداش الهی. حال اگر فرد ببیند که فرزندان یا خود سیاستمداران خلاف باورهای دینی عمل می کنند، دست به انکار می زند و تلاش می کند دلیل برای خودش بتراشد. چون نمی تواند بپذیرد رنج هایی که تا به حال کشیده فریب بوده اند. چنین واقعیتی تلخ است و از آن می گریزد.
ادامه دارد...👇
کانال تلگرامی حسین جمالی پور 👇
🆔️@philosophy_thinking
🔻داستان کوتاه "قطار"(۱)
✍️حسین جمالی پور
🔹️نویسنده و پژوهشگر
دیواره های کوپه ی قطار بوی لجن می داد و سرعت قطار با سرعت خر مساوی بود. من هم از سر اجبار در چشم مسافری که روبرویم نشسته بود زُل زده بودم. یک باره صدایش در آمد که "آقا لوکوموتیرش مشکل دارد".
معلوم بود سواد آنچنانی ندارد و فقط این کلمات تصادفا به گوشش خورده است. شدت بی خوابی چشمانم را سیاه کرده بود. گیج بودم و چشمانم تار شد.
به مقصد که رسیدم سوار بر تاکسی به سمت روستایمان رفتم. به کوچه ی آبان که رسیدم دیدم چهار کودک به اسم آزادی، قدرت، حقیقت و جهل با هم قایم باشک بازی می کردند.
قدرت دست آزادی را گرفته بود و می پیچاند و خط و نشان می کشید که نباید بگویی حقیقت کجا قایم شده؛ آن طرف تر جهل در چشم حقیقت خاک می پاشید تا آزادی را نبیند.
راهم را ادامه دادم و به کوچه ی شهریور رسیدم. دختری با موهای لخت خرمایی و چشمانی درشت برای دیدن داییش آمده بود. یک باره قدرت آمد و گفت" اینجا روستاست با این وضع چرا آمدی؟ خودت را جمع و جور کن".
دخترک که خواهر آزادی و حقیقت بود، پوزخندی زد. قدرت که دست آزادی را بسته بود و چشمان حقیقت را کور کرده بود، وقتی خواهر آنها را یکه و تنها دید، سنگی بر سرش کوبید و رفت. دخترک افتاد...
به کوچه ی خرداد رسیدم؛ بزازی(یا به قول امروزی ها فروشنده ی دوره گرد) که قیافه اش به مسافر قطار شباهت داشت با مادر آزادی حرف میزد. می گفت" دو کیلو گوشت بده، ۴ کیلو گندم بگیر".
هوا گرم بود و از تشنگی هلاک شدم. به سمت آبسردکن مسجد رفتم و دیدم پیرمردی دسته ی عصا را زیر چانه اش گذاشته و خیره نگاهم می کند. شیخ هم داشت با آب آبسردکن وضو می گرفت و جهل هم نگاه می کرد که چطور باید وضو بگیرد. سرم را جلو بردم و دستم را کاسه کردم تا آب بخورم. آب مثل شاش در سرمای زمستان گرم بود. پشیمان شدم...
خواهر آزادی با پیشانی خونی به سمتم آمد که خون صورتش را بشوید؛ همانجا کنار شیخ افتاد. شیخ بی توجه به سمت مسجد رفت تا نماز بخواند...
دخترک نفس های آخرش را زد و آخرش مُرد...
پیرمرد عصایش را تکیه کرد، ایستاد و بعد به سمت اتاقک مسجد رفت و با میکروفون خش دار، خبر فوت را داد. مردم همه آمدند...
آزادی با دست شکسته آمده بود و حقیقت چشمانش خوب نمی دید. آنها با دست خودشان خواهر را داخل قبر گذاشتند. جهل بالای جنازه رفت تا تلقین بخواند؛ شیخ هم که پدر قدرت بود با صدای بلند قرآن می خواند.
بیچاره مادر آزادی ۲ گوسفند نحیف داشت که برای مراسم ترحیم سربرید. در خانه اش همان ۴ کیلو گندم که از فروشنده ی دوره گرد گرفته بود مانده بود. آه در بساطش نبود...
بعد از چند روز ایمیل دریافت کردم که سفارت ویزای مرا صادر کرده؛ بلیط آمستردام را به دست گرفتم و به فرودگاه رفتم.
کنار اتوبان تهران قُم زنی ایستاده بود و گل می فروخت؛ سرعت را کم کردم؛ دیدم مادر دخترک روستایی است.
یک دسته گل داخل ماشین انداخت و رفت سراغ ماشین بعدی...
انگار داشت گل هدیه می داد...
با حیرت به مسیرم ادامه دادم تا از پرواز نمانم...
پریسا به استقبالم آمده بود. همسرش آن طرف تر با اشتیاق نگاهم می کرد.
رفته بودم تا آنجا چشمانم را که تیر ساچمه ای خورده بود عمل کنم.
از کنار مسجد مسلمانان رد شدم و صدای اذان مرا به یاد مردمی انداخت که بخاطر تشییع دخترک، موقع اذان صبح به دار کشیده شده بودند.
قطار سوت کشید؛ به مقصد رسیدیم. مسافر روبرو گفت" چقدر در خواب، آشفته بودی! بیا قلنجت را بگیرم ".
دست پشت گردنم گذاشت تا قلنج بگیرد اما خنجر روی شاهرگم کشید".
در آخرین نفس هایم شنیدم که گفت " کاش اذان صبح بود تا ثواب بیشتری می بردم".
آخرین چیزی که از جلوی چشمم گذشت، لحظه ای بود که جهل در چشم حقیقت خاک پاشید و بعد روی سر دخترک داخل قبر تلقین می گفت.
ادامه دارد...
برای خواندن ادامه داستان به کانال من بپیوندید 👇
🆔️@philosophy_thinking
توتالیتاریسم از طریق ایجاد شرایطی که به واسطه آن «وجدان» کاراییش را از دست می دهد و انجام دادن کار «نیک» امکان ناپذیر می گردد، توانست همدستی آگاهانه و سازمانیافته همه انسان ها_ حتی قربانیانش_ را در انجام جنایات خود امکانپذیر سازد و بدین سان به این همدستی غریب جنبه ای فراگیر و همهجانبه دهد.
«اِس اِس» از طریق سپردن بخش اعظمی از مدیریت اردوگاه های مرگ به ساکنان آن_ یعنی تبهکاران، جانیان ، سیاسیون و یهودیان_ آنها را در جنایتهای خود درگیر ساخته بود؛ به نوعی که آنها را بر سر این دوراهی دردناک کشانده بود که آیا باید دوستانشان را به دست مرگ بسپارند یا {برای زنده ماندن} افراد دیگری را به قتل برسانند که با آنها بیگانه بودند.
در هر حال این «اس اس» بود که موفق شده بود گروهی زندانی را وادار سازد تا گروه زندانی دیگر را از میان بردارند و به شکلی مستقل نقش «آدمکش» را ایفاء نمایند.
هانا آرنت
توتالیتاریسم
حسین جمالی پور 👇
🆔️ @philosophy_thinking
چه کسی زندگی می کند؟
آن چوپانی که همراه خودش کیسه ای بذر بلوط به دوش می کشد و در حال چرای دام تعدادی بذر هم در دل خاک می کارد؟
یا آنکه جانِ خویش را صرف بلعیدن ثروت می کند؟
چه کسی به این جهان چیزی اضافه می کند و از خود رد پا به جا می گذارد؟
شاید معنای زندگی در فهمیدن همین چند نکته ی ساده باشد❗️
شما چه چیزی به این جهان اضافه می کنید؟
✍️حسین جمالی پور
🆔️@philosophy_thinking
هر انسانی مسئول معنابخشی به زندگی خود است.
تحقق و انجام این مسئولیت فقط با آگاهی امکان پذیر است.
به یاد داشته باشیم بسیاری از زخم هایی که می خوریم، به دلیل فقدان معرفت به قوانین و حقیقتِ زندگی است.
می توانیم زندگی را تصادفی پیش ببریم و طبق " آنچه پیش آید خوش آید" عمل کنیم.
اما این رویه، به زندگی نزیسته منجر خواهد شد.
در این دوره ۴ جلسه ای چند مفهوم بسیار مهم و تاثیرگذار در زندگی را مرور می کنیم.
اگر مایل بودید در این سفر با من همراه باشید و خودتان و زندگی را عمیق تر تجربه کنید به آی دی زير پیام بدهید یا با شماره تماس بگیرید.👇
🆔️@Existential_psychotherapist
09199602940
🆔️@philosophy_thinking
🔹️چرا ادبیات ضروریست؟
🔹️مصطفی مهرآیین
🔺️فاشیسم یعنی نابودی زندگی.
🔺️ادبیات راهکار مبارزه با فاشیسم است.
#هاناآرنت
🆔️@philosophy_thinking
♦️در این دوره ۴ جلسه ای به ۴ روانشناس و فیلسوف می پردازم و کاربرد نظریات شان در زندگی را شرح می دهم.
🔻۱. جلسه اول: عشق از نظر اریک فروم
🔹️عشق مادرانه
🔹️ عشق برادرانه
🔹️عشق بت پرستانه
🔹️عشق جنسی
🔹️عشق واقعی
🔹️عشق به خود
🔻۲. جلسه دوم: زندگی معنادار از نظر مارتین سلیگمن
🔹️مولفه های سلامت روان
🔹️ احساسات مثبت
🔹️معنا
🔹️روابط موفق و مثبت
🔹️موفقیت
🔹️تجربه ی تعلیق ذهنی و درک عمق زندگی
🔻۳. جلسه سوم: معنای زندگی از نظر گابریل مارسل
🔹️تفاوت داشتن و بودن
🔹️ امید
🔹️وفاداری
🔹️ راز
۴. جلسه چهارم: خودشکوفایی و زندگی خوب از نظر راجرز
🔹️خودشکوفایی
🔹️هویت
🔹️ مسئولیت و...
🔶️هزینه دوره ۳۵۰ هزار تومان
🔴ثبت نام👇
🆔️@Existential_psychotherapist
09199602940
🆔️@philosophy_thinking
ما همه شکستگیهایی داریم
و از طریق آنهاست
که نور به ما وارد میشود..!
🔹️ارنست همینگوی
🆔️@philosophy_thinking
♦️تفاوت رویکرد روانکاوی و رواندرمانی وجودی
🔹️حسین جمالی پور
🔹️نویسنده و پژوهشگر روانشناسی وجودی
🆔️@Existential_psychotherapist
🆔️ @philosophy_thinking
🔺️چند نکته در باب لذت
🔹️در جهانی که اغلب افراد خوشبختی را در برتری از دیگران می بینند، لذت معنای حقیقی خودش را از دست می دهد. چرا که در چنین جهانی رقابت و مسابقه حاکم است و افراد از چیزی که به دست می آورند لذت نمی برند، بلکه چون آن چیز را دیگران ندارند لذت می برند. چنین لذتی مختص به افرادی است که خودشان را یک شرکت کننده در مسابقه ی زندگی می دانند.
🔹️دومین نکته در باب لذت این است که افراد لذت را خطی می فهمند نه عمودی. بدون شک به دست آوردن خیلی چیزها لذت دارد اما وقتی آگاه نباشیم که لذت های برتری هم هست، در لذت های دم دستی غرق و دچار ملالت می شویم. مثلا در نوجوانی فوتبال یا دیده شدن در یک مهارت و ورزش لذت بخش است. غذای مورد علاقه در یک رستوران مجلل لذت بخش است.اما کسی که آگاه باشد ذهن و روان نیز لذت های خاص خودشان را دارند، سراغ موسیقی، شعر، سینما، رقص و بسیاری لذت های دیگر می رود که ابعاد مختلفش را تغذیه می کند. ملالت از لذت ها بخاطر ماندن در محدوده ی خاص است. کسی که مدام دنبال سکس، اشیا و ثروت است از یک جایی به بعد لذت نمی برد بلکه چون به او قدرت می دهد و می بیند دیگران از آن محروم هستند لذت می برد. که این خودش خودشیفتگی و تنهایی را به دنبال دارد.
🔹️سومین نکته در باب لذت این است که فرد بداند در هر مرحله از رشد و مسیر زندگی نیازهای متفاوتی دارد و پاسخ به آنهاست که لذت ایجاد می کند.ما هرچه بیشتر رشد می کنیم بیشتر به نیازهای روانی پی می بریم.
🔹️چهارمین نکته این است که رنج از زندگی جدایی ناپذیر است و افرادی که تلاش می کنند از رنجی فرار کنند بیشتر رنج می کشند. مثلا افرادی که برای لذت بیشتر، به صورت افراطی دنبال ثروت و شهرت می روند، بیشتر رنج می کشند. چون اینها اگرچه در ظاهر لذت بخش هستند اما از آنجایی که انسان نیازهای وجودی دارد، بیشتر به آدمی رنج وارد می شود. چنین افرادی برای فرار از رنجِ تحقیر از سمت دیگران، مدام به دنبال کسب ثروت و شهرت اند تا از این رنج فرار کنند، که بعد از مدتی بیشتر دچار رنج می شوند.
چراکه مجبور هستند قواعد اخلاقی را زیر پا بگذارند و احساس گناه مانع از این می شود که لذت عمیق ببرند.
🔹️پنجمین نکته اینکه افرادی که غرق در لذت می شوند، از واقعیت های زندگی مضطرب هستند. آنها از ازدستدادن لذت ها می ترسند چرا که نمی خواهند بپذیرند زندگی صحنه ی از دست دادن و به دست آوردن است. چنین افرادی به هرچیزی که لذت بخش است احساس مالکیت می کنند و این اضطراب آور است.
✍️حسین جمالی پور
پژوهشگر فلسفه و روانشناسی وجودی
🆔️@Existential_psychotherapist
🆔️@Philosophy_thinking
سرعتت را کم کن...
در باب معنای زندگی بسیار نوشته ام و خواهم نوشت. یکی از دلایل بی معنایی و کم شدن شورِ زندگی، بالا بودنِ سرعت ماست.
گاهی باید ترمز کشید، کنار زد و لحظاتی به مسیری که آمده ایم نگاه کنیم.
"خلوت کردن"،" ایستادن" و "خیره شدن" جایشان را به "شلوغی و شادیِ کاذب"،"دویدن " و "نگاه کردن" داده است.
در روزگار کنونی ما از خلوت کردن فرار می کنیم و خودمان را در هجمه ی شادی های کاذب غرق می کنیم تا پرسش های مهم زندگی را فراموش کنیم. ما این کار را عمدا انجام می دهیم تا مسئولیت زندگی را از دوش خودمان برداریم.
به جای ایستادن و روبرو شدن با خودمان و خواسته های حقیقی و درونی مان، می دویم که مبادا از دیگران عقب بمانیم؛ از دیگرانی که نقاب زده اند. ما هم می دویم تا مبادا در مسابقه ی نقاب ها عقب بمانیم❗️
و در این دویدن ها" خیره شدن به زندگی و شکوه آن" را از دست می دهیم و صرفا همانند مسافری در قطار به سرعت از کنار همه چیز رد می شویم.
آنقدر به این سبک زندگی عادت کرده ایم که با جان ما گره خورده است و رها کردن آن، شجاعتی می خواهد مانند یک نفری که باید از پنجره ی قطار خودش را بیرون پرت کند.
وسط یک جنگلی که همه چیز دارد. برکه، درخت، انواع حیوانات، هوای پاک و صدها شکوه و عظمت زندگی...
آری فقط شجاعتِ پریدن می خواهد...
همینقدر ساده اما سخت...
اینها شعار نیست.
باور کنید ما مسیر را اشتباه می رویم.
بیایید باور کنیم هرچقدر سرعت زندگی را کم کنیم، بیشتر لذت می بریم...
در سرعت بالا، انسان ها رقیب می شوند نه همراه و همدل...
عشق ها، منفعتی می شوند نه مایه ی آسایش...
فرزندان اسباب بازیِ رقابت ما با فامیل می شوند، نه مظهرِ خودشکوفایی...
ما تبر به درخت زندگی زده ایم و می گوییم چرا "افتاد و شکست"...
عزیز من...خبری در انتهای این مسابقه نیست...
مرگ است ...مرگ...
دستی را بکش تا نفس بکشی...
✍️حسین جمالی پور
🆔️@Existential_psychotherapist
🆔️@Philosophy_thinking
🔺️گابریل مارسل و معنای زندگی
🔹️گابریل مارسل یکی از فیلسوفان مورد علاقه ی من است که وقتی افکارش را مرور می کنم، نوعی آرامش و لذت خاص را تجربه می کنم.
بحث های او در باب وفاداری، عشق و امید بسیار دلنشین است و آدمی وقتی خودش را در آن مفاهیم غرق می کند به معنای دقیق کلمه احساس معناداری می کند.
اما راه ورود به ساحت فکری که مارسل طراحی می کند، بحث تمایز بین "داشتن" و " بودن" است.
🔹️از نظر او آدمی دو نوع نگاه به هستی دارد. وقتی از منظر "داشتن"به جهان نگاه می کند، به دنبال تملک و سلطه است و وقتی از منظر "بودن" به جهان می نگرد به دنبال مشارکت و زیستنِ معنادار است.
اگر نگرش "داشتن" و غریزه ی سلطه و تملک، بر انسان مسلط شود، فرد به دنبال مصرف کردن و به زنجیر کشیدن همه چیز برای خود خواهد بود. چنین فردی حتی بدن خودش را هم می تواند دارایی خودش به حساب آورد و آن را مصرف کند. حتی دیگران را به عنوان ملک و دارایی خودش ببینید و با آنها رابطه ای ابزاری داشته باشد.
از نظر مارسل اگر چنین نگرشی بر تمام ساحات وجود ما مسلط شود، بودنِ ما به خطر می افتد.
🔹️از نظر او "بودن" اصالت دارد و جهان ما را معنا می دهد.
بودن، نحوه ی ارتباط ماست با جهان و انسان ها که عشق، وفا، آمادگی و امید در مرکز آن است.
کسی که در ساحت "داشتن" مانده است، همه چیز را مثل شیئ می بیند و خواستار مصرف آن است. از این جهت به احساس و احوالات انسان ها توجهی ندارد.
اما کسی که در ساحت " بودن" زندگی می کند، توجه دارد که او در برابر رنجی که به دیگران وارد می کند مسئول است.
از این جهت او از اشیائ فراتر می رود و با جهان و انسان ها از منظری معناگرایانه ارتباط می گیرد.
چنین فردی با تکیه بر اگزیستانس و وجود خود، دچار تحول وجودی می شود که او را در شرایط دشوار نجات می دهد.
🔹️چنانچه امروز به اطراف خودمان نگاه کنیم، اغلب افراد به دلیل غرق شدن در نگرش "داشتن"، عقلی حسابگر دارند و برای اکثر انتخاب ها و تصمیم ها،فایده ی آن انتخاب را می سنجند و به دنبال لذتی حسابگرانه هستند اما از درون ناخوشند.
این به دلیل پشت کردن به "بودن" است.
سیطره ی نگاه ابزاری به همین دلیل است و مانند یک طوفان، احساسات و ارزش های معنابخش را نابود می کند.
درحالیکه بخش عظیمی از زندگی ما و معنای آن، مبتنی بر تجربه ی احساسات مثبتِ عمیق و پایدار است.
🔹️مارسل در چنین شرایطی فریادِ معنابخشی به کمک عشق، وفاداری، آمادگی و امید سر می دهد که اصالت آدمی به آنهاست.
برای آنانکه به دنبال زندگی معنادار هستند، خوانش آثار مارسل را توصیه می کنم.
کتاب "گابریل مارسل " نوشته ی سیم کین، ترجمه ی مصطفی ملکیان، می تواند شروع خوبی باشد. البته خواندن مقاله ی مارسل در باب" امید "را بشدت توصیه می کنم.
✍️حسین جمالی پور
پژوهشگر فلسفه و روانشناسی وجودی
🆔️@Philosophy_thinking
🔹️منتشر شد
🔺️نام کتاب "سرشاری خوشه زیست"
🔹️نویسنده: دکتر سروش دباغ
🔹️ویراستار علمی: حسین جمالی پور
🔹️ناشر: بنیاد سهروردی تورنتو_کانادا
🔻این اثر تلاش می کند با تکیه بر آرائ متفکران مکتب رواقی در یونان باستان و همچنین آموزه های روانشناسی خصوصا رویکردcbt و act راه های خرسندی و زندگی اصیل را به ما بیاموزد.
ایرانیان خارج از کشور می توانند از سایت lulu و لینک زیر این کتاب را تهیه کنند.👇
https://www.lulu.com/shop/soroush-dabbagh/the-opulence-of-the-lifes-cluster/paperback/product-955vw6q.html?q=soroush+dabbagh
@Existential_psychotherapist
call 09199602940
@Philosophy_thinking
در باب تنهاییِ انتخابی و خلوت کردن با خود....
این توضیح را برای یکی از اعضای کانال فرستادم چون سوئ برداشت شده بود و فکر می کردند من دعوت به تنهایی همیشگی و دائم می کنم.
خلاصه کلام فوق این است که انسان گاهی باید با خودش خلوت کند و در عین حال در رابطه با دیگران باشد.
در فایل بالا انواع تنهایی و همچنین از سه نوع زندگی صحبت کردم تا کلام و مقصود من روشن شود.
با احترام
حسین جمالی پور