♦️نویسنده و پژوهشگر ارتباط با من؛ @Existential_psychotherapist
درود و احترام خدمت دوستان و همراهان عزیز
بعضی دوستان به من پیشنهاد دادند که برای عضویت در کمند(کمیته مردمی نظارت بر دولت) اقدام کنم.
من خودم در انتخابات شرکت نکردم و می دانید مدت هاست منتقد بسیاری از سیاست های حاکم هستم.
با توجه به اینکه شما مدت هاست افکار و نگاه من را دنبال می کنید، آیا در من چنین شایسته گی می بینید؟
🔻من اگر بخواهم عضو باشم، با توجه به تخصصم، در حوزه آزادی های سیاسی و اجتماعی فعالیت خواهم کرد. به ویژه در بحث آزادی بیان(منتقدان، روزنامه نگاران، صاحب نظران ) و آزادی پوشش و حجاب برای زنان، حقوق بشر و بحث سلامت روان فردی و اجتماعی محور فعالیت من خواهد بود.
لطفا نظرتان را برای من در قسمت کامنت ها بنویسید.
یا با لایک و دیسلاک نظرتان را اعلام کنید.
یا نظرتان را به آی دی زير ارسال کنید 👇
@Existential_psychotherapist
متشکرم
حسین جمالی پور
👇👇👇👇
🔻مارتین سلیگمن و معنای زندگی
✍️حسین جمالی پور
از نظر سلیگمن سه مسئله در تعیین سلامت روان ما بسیار موثر است.
🔹️ 1. نوع نگاه به خود؛ به این معنی که ما چه تصوری از خودمان داریم. آیا خودمان را خوشبخت یا بدبخت، موفق یا شکست خورده و... میبینیم؟
🔹️ 2. نوع نگاه انسان به دیگران: اینکه فرد دیگران را چگونه ارزیابی میکند و چه تصوری از دیگران دارد. مثلا احساس میکند دیگران همیشه در حال سوء استفاده از او هستند یا گاهی با او اخلاقی رفتار میکنند؟ آیا دیگران دروغگو هستند یا خیر گاهی بعضی افراد راستگو هم پیدا میشود؟ آیا دیگران همه منفعت طلب هستند یا بعضی نوع دوست هستند؟
🔹️ 3. نوع نگاه به آینده: آیا ما به آینده خوشبین هستیم یا بد بین؟ آیا آینده تماما اتفاقات بد خواهد بود یا خوب؟
مقصود سلیگمن این است که نگاه صفر و صدی نداشته باشیم. اگر همیشه خود را بدبخت، شکست خورده و ناکام تصور کنیم، یا دیگران را افرادی سوء استفادهگر و دروغگو تصور کنیم، یا نسبت به آینده بد بین باشیم، بدون تردید سلامت روان ما به خطر میافتد.
چرچیل میگوید انسان بدبین، سختی و گرفتاری را در هر فرصتی میبیند، اما یک فرد خوشبین فرصت را در هر گرفتاری و سختی میبیند. سلیگمن میگوید انسان خوشبین این توانایی را دارد که مشکلات را در جعبهای بگذارد و سراغ کار و زندگیاش برود. این کار به معنی حذف مشکل نیست، بلکه به معنای حذف نکردن بقیة زندگی است.
جا دارد اینجا به مفهوم جریان اشاره کنم. جریان یکی از مفاهیم مهمی است که اولین بار توسط چینک سنت میهایی مورد توجه قرار گرفت. او متوجه شد که هنرمندان در زمان خلق آثار هنری حالات روانی خاصی را تجربه میکنند. به مرور گزارشهایی از نویسندگان، ورزشکاران، موسیقیدانها و بسیاری از افرادی که امور خلاقانه انجام میدهند این مسئله را تایید کرد. او دریافت که هنرمندان زمانی که کاری را انجام میدهند کنترل زمان را از دست میدهند و محو آن اثر میشوند. او تاکید میکند که اگر مهارت بالایی داشته باشیم و چالشهای کمی در راه داشته باشیم، حوصلة ما سر میرود. وقتی مهارت کم باشد و چالشها زیاد باشد، طاقتمان تمام میشود. وقتی که مهارت پایین و چالش هم کم باشد، بی تفاوت میشویم. در آخر اگر ما مهارت بالا و چالشهای زیادی داشته باشیم در حالت جریان قرار میگیریم. از این رو میتوان گفت نسبت بین مهارت و چالش بسیار مهم است.
🔹️میهایی از شش عامل سخن میگوید که تجربة جریان را به وجود میآورد.
1. تمرکز بالا روی زمان حال
2. ادغام عمل و آگاهی یا حضور کامل در عمل
3. از دست دادن خودآگاهی عمیق( عدم توجه به خود)
4. احساس کنترل روی وضعیت
5. از دست دادن مفهوم گذر زمان
6. فعالیت یا موقعیتی که فرد در آن حضور دارد ذاتا پاداش دهنده است.
در کتاب ایکیگای آمده است که یک شطرنج باز همان احساس را دارد که وارد یک حالت جریان به عنوان یک ریاضیدان که بر روی فرمول یا یک جراح در هر شکل یک عمل کار میکند. میهایی بعد از بررسی دادههای مختلف به این نتیجه رسید که افراد در همة سنین و فرهنگها از نیویورک و اوکیناوا یکسان است. در نتیجة قرار گرفتن در حالت جریان ذهن بر یک کار تمرکز میکند و آرامش و نظم به خود میگیرد. برعکس وقتی سعی میکنیم کاری انجام بدهیم، اگر ذهن مشغلة دیگری داشته باشد، به نتیجه نمیرسیم. اگر به 6 عامل بالا توجه کنیم و در زندگی به کار بگیریم تاثیر بسیاری در درک عمق زندگی و لحظهها خواهد داشت.
📕از کتاب: معمایِ معنا(درجستجوی معنای زندگی)
( در حال انتشار)
👤نویسنده: حسین جمالی پور
🆔️@philosophy_thinking
🔻شوپنهاور و معنای زندگی
او معتقد است که سرنوشت انسان از سه مشخصه حاصل میشود. الف: آنچه هستیم. ب: آنچه داریم. ج: آنچه مینماییم.
آنچه هستیم، مجموعهای از صفاتی است که شخصیت ما را شکل میدهد و ویژگیهای اخلاقی، تحصیلات، هوش و ذکاوت، سلامتی جسم، توان و نیرو، امیال و خواستهها، زیبایی، سلامت روان و هرچه مربوط به شخصیت ماست و نحوة بودنِ ما یا آنچه هستیم را شامل میشود.
آنچه داریم، شامل همان چیزهایی است که در طول زندگی تلاش میکنیم که آنها را بدست آوریم و مالک آنها شویم.
آنچه مینماییم، همان تصویری است که دیگران از ما در ذهن خود دارند. نمودن اینجا همان به نمایش در آمدن در اذهان مردم است که از نظر شوپنهاور به سه قسم است. آبرو، مقام و شهرت.
شوپنهاور در همان صفحات نخستین جملهای از متودوروس، شاگرد اپیکور نقل میکند که میگوید« زخمهایی که بر سعادت ما از درون وارد میشود، بسیار عمیقتر از زخمهایی است که از بیرون میرسند» و میگوید انسان در طول زندگی از آنجاییکه بیش از هرچیز با احساسات و عواطف، امیال و باورها سروکار دارد و اینها درون انسان هستند، خرسندی و سعادتش در گرو درون اوست. بنابراین خوشبختی باید از درون انسان ناشی شود و آدمی بیش از هرچیز متوجه درون خودش باشد. از این رو شوپنهاور مدعی میشود که آنچه هستیم بیش از آنچه داریم و آنچه مینماییم اهمیت دارد.
پیش از این در تفکر رواقی توضیح دادم که همه چیز درحال تغییر است و داشتههایمان را در برخی برهههای زندگی از دست میدهیم. بنابراین اگر خوشبختی خود را به داشتهها گره بزنیم با از دست دادن آنها خوشبختیمان نیز از بینمیرود. اما مهمتر از این، آنچه مینماییم است. مدعای شوپنهاور این است که اغلب آدمیان در طول زندگی تلاش میکنند از خود تصوری در ذهن دیگران بسازند و تحسین و تشویق دیگران را دریافت کنند. از این جهت اغلب انسانها در زندگی همانند یک صحنة تئاتر لباسهایی به تن میکنند و نقش پادشاه و وزیر و... را بازی میکنند، اما در درون شان ناآرامی و تشویش خاص خود را دارند. آنها مدام در حال نقش آفرینی هستند تا تشویق تماشاگران تئاتر را دریافت کنند. این تماشاگران همان مردمی هستند که ما را با تصوری که از ما در ذهن دارند، زندانی کردهاند. چنین مردمی بدبختند چرا که به سایز و سلیقة دیگران لباسِ زندگیشان را میدوزند و از درون خویش غافلاند.
آنچه هستیم، شخصیتِ حقیقیِ ماست. از نظر شوپنهاور آدمی میبایست به سلامتِ خویش توجه کند، قدرت و توان جسم و هوشش را بالا ببرد، روانِ خویش را با هنر و هر آنچه درونش را سیراب میکند ارتقا بدهد، به فضایل اخلاقی بپردازد و اینگونه به تحقق شخصیت خود کمک کند. پیش از این گفتم که اروین یالوم نیز به همین نکته تاکید داشت و مدعی بود که انسانهایی که چنین نمیکنند با زندگیِ نزیسته مواجه میشوند. پس میتوان گفت از منظر شوپنهاور انسانی خوشبخت است که بتواند به وجود و درون خودش متمرکز شود و از تاییدطلبی و نظر دیگران دور بماند. دلیل تاکید او برای دور ماندن از تاییدطلبی این است که، وقتی فرد از نظر دیگران تبعیت میکند تمام احساسات، باورها و خواستههایش در خدمت دیگران است و با این شیوة زندگی همیشه از درون خالی از احساس رضایت خواهد بود. همچنین تاکید دارد که جمع و غرق شدن در جمع همیشه انسان را سطحی نگاه میدارد و از توجه به اعماق درون جلوگیری میکند. از نظر او اغلب انسانهایی که به آنچه داریم و آنچه مینماییم توجه میکنند، با خلاء درونی، فقر ذهنی و تخیلی کسالتبار زندگی میکنند و همین امر آنها را به سمت انسانهایی مثل خودشان میکشاند. چنین جمعی به دنبال لذتهای زودگذر حسی هستند و یک نواختی زندگیشان آنها را به ملالت میکشاند.
نکتة دیگری که شوپنهاور در این کتاب اشاره میکند این است که آسایش و رنج انسانها به این ریشه بر میگردد که ما فکر خودمان را به چه چیزی معطوف کنیم. چرا که انسان ارادهاش به سمت آنچه فکر میکند کشیده میشود و انرژی ذهنیاش صرف آن میشود. از نظر او کسی که مدام در جنب و جوش است و زندگی خود را در شتاب و عجله میگذراند، دقت نظر و سنجیدگی خودش در امور را از دست میدهد. در نهایت فرد به وضعی میافتد که فکر و احساساتش از هم گسیخته میشود و در گفتارش عدم انسجام دیده میشود. به زبان روانشناسان امروزی چنین فردی دچار اختلال شخصیت و فقدان سلامت روان میشود.
✍️حسین جمالی پور
📕از کتاب: معمایِ معنا(درجستجوی معنای زندگی)
( در حال انتشار)
👤نویسنده: حسین جمالی پور
🆔️@philosophy_thinking
🌺من ایران ام🌺
یکی گفت؛ رای ندادی پس ایرانی نیستی؛
گفتم من خودِ ایران ام...
من تبریز و گلستان ام؛
گاهی تار و بودِ در قالی کرمان ام؛
گاهی دلم هوای شیراز می کند؛ که من ابیاتِ خواجه ی شیرازم؛
بر دلم نقش بیستونِ کرمانشاه؛ جبینم بر سجده ی بارگاه خیامِ نیشابور؛
من از تبار امیر کبیر و دل داده ی ستارِ آذربایجان ام؛
پشتم به رستمِ سیستان گرمُ
از خطه ی دلیر مردانِ خراسان ام...
گاهی در کاسه ی سه تار می چرخم؛ بیات ترک می شوم؛
من مضرابِ ابوعطای شجریان ام؛
من سعدی ام؛ شرابم؛ انگور تاکستان ام؛
گاهی تردید می کنم و فلسفه می شوم؛ من از تبار ابن سینا؛ آبِ جاری غارِ علی صدرِ همدان ام؛
من دشتِ لاله های شاهرود؛ نقشِ اسلیمیِ بر قلبِ قالیِ کاشان ام؛
من نخلِ سربه فلک کشیده ی اهواز؛ من پوستِ نی انبانِ بهبهان ام.
من ساحلِ خلیجِ فارس؛ موجِ خزر و ساحلِ گیلان ام...
ای گمگشته در هوایِ امیدهای بی ثمر؛
من عربخانه در خراسان ام؛
گاهی بادِ بهارِ چابهار ام؛
ساعتی بعد شاخ و برگ بلوط های شهرکرد ام؛
من زاگرس ام؛ من البرز، دماوند و سبلان ام؛
کجاست دو یارِ زیرک و باده ی کهن که من؛
یوزِ تنها در دشت های سمنان ام؛
من کولبر ام؛ بهرام چوبین! در قله های کردستان؛
من کُردم؛ از خاکِ مریوان ام؛
من مثنوی مولانا، مجنونِ نظامی؛ شاهِ شاهنامه؛ من فردوسی ام؛ من بابا طاهرِ همدان ام؛
من نیکا؛ من مهسا؛ من خدانور، نورِ چشمِ زاهدان ام؛
ای گمگشته در هوایِ امیدهای بی ثمر؛
من عربخانه در خراسان ام؛
✍️حسین جمالی پور
#عربخانه_خراسان_جنوبی
۱۵ تیر ۱۴۰۳
🆔️@philosophy_thinking
سیاست و نابودی معنای زندگی❗️
وقتی از معنای زندگی سخن می گوییم، اغلب ذهنها به سمت الهیات و فلسفه می رود و فکر می کنند خداناباوری یا فقدان ایمان و نبودِ یک هدف مشخص در جهان، باعث پوچی و بی معنایی زندگی می شود. تصور بسیاری، خصوصا افرادی که به مذهب باور دارند اینگونه است. مثلا می گویند: "جهان توسط یک خالق خلق شده و غایت زندگی رسیدن به خداست و جهان بعد از مرگ وجود دارد؛ اگر اینها نادرست باشد، پس زندگی بی معنا خواهد بود". گاهی هم فلاسفه چنین تصوری دارند. اما من معتقدم معنای زندگی فقط در گرو باور به خدا نیست. حتی در گرو پذیرفتن جهان بعد از مرگ نیست. می توان به اینها باور داشت اما بازهم زندگی از معنا خالی بشود. یعنی من مومن و دین دار باشم و در عین حال زندگی من خالی از معنا باشد. یا در ساختار سیاسی دینی زندگی کنم اما زندگی من خالی از معنا باشد.
اینجاست که بحث از سیاست و معنای زندگی برای من اهمیت بسیاری پیدا می کند. من اینجا مختصرا به چهار مفهوم مهم سیاسی می پردازم که نسبت عمیقی با روانشناسی و معنای زندگی دارند.
🔹️۱.آزادیِ سیاسی: هر انسانی با تکیه بر آزادی، به شکوفایی استعدادهای خودش می پردازد. برخی استعدادها که تحقق شان مبتنی بر آزادی سیاسی می باشد، اگر ساختار سیاسی، فرد را محدود کند، با بحران معنای زندگی مواجه می شود. مثلا اگر شخصی بخواهد حقیقتی را بگوید و محدودیت داشته باشد، اولین احساسی که به او دست می دهد این است که" پس من برای چه باید زندگی کنم؟". از منظر روانشناختی، انسان در جستجوی چیزی است که به خود هویت بدهد و اگر ساختار سیاسی آزادی فرد را بگیرد یا محدود کند، فرد با بی هویتی مواجه می شود و این مسئله منجر به بحران معنا خواهد شد. بنابراین سخن گفتن از حقیقت، کنشی سیاسی است که نه تنها بخشی از هویت من را شکل می دهد، بلکه نوعی استعداد به حساب می آید. مثل منتقدانی که مبتنی بر تحقیقات می خواهند حقیقتی را بگویند و با محدودیت مواجه می شوند. که البته در جامعه ی ما به دلیل بالا رفتن سطح آگاهی، این بحران برای اکثریت پیش می آید.
🔹️مرگِ سیاسی: پرسش اینکه "برای چه باید زندگی کنیم؟" مساوی است با این پرسش که "برای چه باید بمیریم؟!" یعنی چه چیزی هست که من حاضرم برای آن جانم را هم فدا کنم؛ و با ایثار، احساس معناداری کنم؟
اگر در جامعه ای ساختار سیاسی، ایدئولوژیک باشد، مرگ های سیاسی یا مرگِ ایدئولوژیک تبدیل به یک ارزش می شود. ساختار می تواند به راحتی از طرفداران دعوت به مقابله با معترضان کند و اگر شخصی از دو طیف معترضان و مدافعان کشته شد، آن مرگ را به نفع خود مصادره کند. اینجا نقش زبان اهمیت پیدا می کند و سیاستمداران با استفاده ی ابزاری از کلمات، مرگ ها را به دو قسم ارزشمند یا نا ارزشمند تقسیم می کند.
مسئله ی اصلی این است که در چنین وضعی آنکه کشته می شود بر این باور است که باید برای آرمانِ آزادی جنگید و کشته شد، و آنکه برای دفاع از ساختار سیاسی برمی خیزد، معنای زندگی را در گرو اطاعت از فرمان رهبر سیاسی می داند. که ساختار سیاسی مرگِ اولی را ناارزش و مرگ دومی را ارزشمند قلمداد می کند. در چنین وضعی معنای زندگی تبدیل به امری سیاسی و ایدئولوژیک شده است. مضاف براین آنکه دنبال آرمان آزادی است ایثار می کند تا دیگران بهتر زندگی کنند و آنکه برای دفاع از نظام سیاسی بر می خیزد به دنبال ادامه ی حیات نظام سیاسی است. مثلا سربازان هیتلر چنین تصوری داشتند.
🔹️تنهاییِ سیاسی: در چنین شرایطی ساختار سیاسی، تلاش می کند جامعه را تبدیل به افراد تنها و منزوی کند. نوعی تنهایی در جامعه فراگیر می شود که می توان به آن تنهایی سیاسی گفت. علت اصلی این نوع تنهایی بی اعتمادی اجتماعی است. نظام سیاسی تلاش می کند مسئولیت اجتماعی را بین مردم کم کند و در عین حال آنها را به یکدیگر بدبین کند. اصولا برای اینکه بتوانند استثمار کنند، باید جامعه را به توده های تنها تبدیل کنند. وقتی آدم ها تنها بشوند، عزت نفس شان کاهش می یابد. ما زمانی احساس قدرت می کنیم که در کنار افراد دیگری باشیم. به همین دلیل ساختار سیاسی عزت نفس مردم را می گیرد تا قدرت اجتماعی آنها را نابود کند. در چنین وضعی مردم با بحران معنای زندگی مواجه می شوند و احساس می کنند زندگی شان خالی از معناست.
🔹️گناهِ سیاسی: در این ساختار که آزادی را می گیرد، مطمئناً قدرت به دست افراد مدافع نظام سیاسی می افتد؛ و هر رفتار مخالفان و معترضان، از دید نظام سیاسی و مدافعان نظام، گناه سیاسی تلقی می شود. برای مثال اگر از مردم بخواهند زاد و ولد را بیشتر کنند و مردم مخالفت کنند، مدافعان نظام سیاسی به آنها به چشم گناهکار می نگرند و اگر مطیع امر فرمان باشند، رستگار دیده می شوند.
بنابراین در چنین جامعه ای افرادی که مخالف ساختار باشند، بیشتر دچار بحران معنا می شوند؛ چرا که خود را انسان های زائد می بینند.
✍️حسین جمالی پور
🆔️@philosophy_thinking
🔻معرفی کتاب
📕"معنای زندگی از دیدگاه فلاسفه ی بزرگ"
📍نشر: ققنوس
👤ترجمه: صبا ثابتی
کتابی است که در دو هفته ی گذشته مطالعه کردم.
برای افرادی که مایل هستند دیدگاه فلاسفه تاریخ را نسبت به معنای زندگی بدانند، کتاب بسیار خوبی است.
البته بعضی دیدگاه ها کمی سخت است و نیاز به پیش زمینه ی فلسفی دارد اما بسیار کاربردی است.
دیدگاه بودا، کنفسیوس، سقراط، ابن سینا، هایدگر، نیچه، ویتگنشتاین، کانت، هگل و بسیاری از فیلسوفان برجسته در باب معنای زندگی در این کتاب به بحث گذاشته شده است.
✍️حسین جمالی پور
🆔️@philosophy_thinking
🔻فلسفه و روانشناسی وجودی
✍️حسین جمالی پور
آغاز فلسـفه
لازم است پیش از ورود به بحث فلسفة اگزیستانس و رواندرمانی اگزیستانسیال ، مختصر به تاریخ فلسفه و مباحث آن بپردازیم تا ببینیم فلسفه به دنبال پاسخ به چه پرسشهایی بوده و روند تاریخ فلسفه از کجا آغاز شده و چگونه به فلسفة اگزیستانس در اواسط قرن نوزدهم و بیستم رسیده است.
ضرورت پرداختن به تاریخ فلسفه به این دلیل است که پرسش اصلی فلسفه چنانکه در ادامه به شرح آن خواهم پرداخت، مسئلة وجود است و ازآنجاییکه موضوع محوری فلسفة اگزیستانس نیز وجود است، باید دید که چه نسبتی بین مسئلة وجود در آغازِ فلسفه، بهویژه در یونان باستان و مسئلة وجود نزد فیلسوفان اگزیستانس میتوان یافت. همانطور در فصلهای بعدی نشان خواهیم داد، مدعای اصلی هایدگر این است که تاریخ فلسفه از آغاز تاکنون از مسیر اصلی خود منحرف شده و بهجای پرداختن به مسئلة وجود، به مسئلة موجود پرداخته است. بهعبارتی دیگر، کار فیلسوف اندیشیدن به وجود است؛ درحالیکه با افلاطون و ارسطو، فلسفه بر موجودشناسی و ماهیات تمرکز کرده است و این سنگ بنای تحریف فلسفه در طول تاریخ شده است. یا چنانکه خواهیم دید در نظر کییر کگارد، فیلسوفان در طول تاریخ به تنظیم نظامهای فلسفی پرداختهاند که میخواهند همهچیز را تفسیر کنند، اما آنچنان که باید و شاید، به انسان و احوالاتش نپرداختهاند. یکی دیگر از دلایل پرداختن به تاریخ فلسفه، آشنایی با ساحت اندیشة فلسفی است تا رواندرمانگران مسیر پرفراز و نشیب تاریخ اندیشه را که منجر به علوم امروزی بهویژه علوم انسانی شده را بیشتر از قبل درک کنند و به اهمیت تفکر فلسفی پی ببرند. اگرچه دلیل نخست که ذکر کردم بیش از هر چیزی اهمیت دارد؛ چرا که تا زمانی ما مباحث اصلی تاریخ فلسفه را، خصوصا در مسیر پراُفتوخیز آن ندانیم، بههیچوجه به درک فلسفة اگزیستانس و در نتیجه رواندرمانی وجودی نائل نخواهیم شد. چرا که مسأله اصلی رواندرمانی وجودی، فهم انسان و احوالات او مبتنی بر مسلمات هستی است که شامل مرگ، تنهایی، آزادی و پوچی است. اما هیچکدام از این مسلمات هستی، معنای متافیزیکی، روانشناختی، سیاسی و اجتماعی ندارند. برای مثال، وقتی از تنهایی سخن میگویند، مقصودشان احساس صرف تنهاییِ درونفردی و میانفردی نیست. یا وقتی از آزادی سخن میگویند معنای سیاسی و اجتماعی آن را مد نظر ندارند. بلکه فهم آنها چنانکه از واژة هستی معلوم است یک فهم اگزیستانسیال است که در این کتاب به شرح آن خواهیم پرداخت. پس ضروری است برای فهم مسائل رواندرمانی وجودی، نخست مروری بر تاریخ فلسفه داشته باشیم و در گام بعدی وارد مبحث فلسفة اگزیستانس شویم.
فلسفه چیست؟
فلسفه در یونان باستان به معنی دانش و فیلسوف به معنای دوستدارِ دانش بهکار برده میشد. مسئلة بنیادین فلسفه طرح پرسش از وجود بوده است. پرسشهایی همچون «وجود چیست؟»، «حقیقت چیست؟»، «بنیاد و اصل حقیقی که موجودات از آن نشئت میگیرند چیست؟» و پرسشهایی از این دست، همه محور اصلی فلسفه هستند که با هدف فهم حقیقت این عالم یا همان ساختار وجود یا هستی طرح میشوند. واژة مابعدالطبیعه در آثار ارسطو نیز به همین مسئله اشاره دارد و به پرسشهای مربوط به وجود میپردازد و در پی یافتن علل و اصول حاکم بر ساختار موجودات و هستی است. ازاینرو مابعدالطبیعه را به یک معنا با فلسفه مساوی قلمداد میکنند و آن را دانش مربوط به وجود و پرسشهای بنیادین مرتبط با آن میدانند.
تاریخ فلسفه را میتوان بهصورت کلی به سه پارادایم تقسیم کرد که در هر دوره یک مسئلة محوری مورد بحث فیلسوفان بوده که پرسشهای دیگر در حول محور آن طرح شده است. این سه پارادایم عبارتند از پارادایم وجوی، پارادایم آگاهی، و پارادایم زبان.
الف: پارادایم وجودی
در پارادایم وجودی، پرسش اصلی این است که «وجود چیست؟». بهعبارتی در این دوره اغلب فلاسفه در پی طرح سیستمهای فلسفی هستند تا ساختار وجود و هستی را شرح دهند. اینکه حقیقت وجود چیست و موجودات چگونه از این وجود سرچشمه میگیرند و عالم چه ساختاری دارد، محور اندیشة فلسفی فیلسوفان این پارادایم است. در این پارادایم، انسان خود را مستقیماً با وجود مواجه میبیند و بر این باور است که میتواند با استفاده از عقل و اندیشه به تفسیر وجود بپردازد. ویژگی اصلی این پاردایم آن است که فیلسوف و متفکرِ این دوره، هیچ شکافی بین خود و عالم نمیبیند. او بر این باور است که هر آنچه در مورد وجود میفهمد یک فهم حقیقی است و هیچ شک و شبههای بر فهم خود وارد نمیبیند.
ادامه در پست بعدی👇
📕از کتاب "مبانی فلسفی رواندرمانی اگزیستانسیال"
(در دست انتشار )
🆔️@philosophy_thinking
🔻فاشیسم ایرانی
✍️حسین جمالی پور
۱.در جوامعی مثل جامعه ی ایرانی، فرد به جای شنیدن حقیقتِ تلخ، ترجیح می دهد و دوست دارد "دروغ شیرین" بشنود. افراد نه در سطح خود آگاه و آشکار بلکه در سطح ناخودآگاه می گویند "لطفا به من دروغ بگو، خواهش می کنم". آنها اینقدر زخم خورده اند که دنبال یک ناجی می گردند و سریع فریب می خورند. آنها با زبان بدن و التماس گونه می گویند "عزیزم، مرا با دروغ نوازش کن"!
در چنین جوامعی بحران ها هرچه بیشتر رشد می کنند، به همان اندازه آرزوی پیدا شدن یک نجات بخش و التماس ها بیشتر می شود. میزان مشارکت مردم در انتخابات هفته پیش نشان داد که استان هایی که بحران های (خصوصا فقر )بیشتری دارند، مشارکت بیشتری داشتند.
اینها به دنبال یک نجات بخش و نوازش گر هستند. اما مسئله به همینجا ختم نمی شود. در چنین جوامعی، فاشیسم سریع رشد می کند.
۲.فاشیست ها شعارهای پوپولیستی می دهند؛ معمولا از اوباش برای سرکوب نخبگان استفاده می کنند! مضاف بر این خود را طرفدار مردم و "خاکی و مردمی" معرفی می کنند اما این شعارها فقط نقابی است برای پنهان کردنِ چهره ی حقیقی شان. در نظام های فاشیستی، مردم برای "اطلاعت از فرامین" و "ستایش پیشوا" به میدان دعوت می شوند.
در چنین حکومت هایی اگرچه رهبران، به سرمایه داری حمله می کنند و خودشان را همدل با طبقه ی کارگران نشان می دهند، اما در نهایت خودشان طرفدار "رانت های اقتصادی " هستند.
در چنین جوامعی "روایت" از طریق رسانه ها جایگزین "واقعیت " می شود. آنها واقعیت را دستکاری می کنند و به جای آن شبه واقعیت را به خورد مردم می دهند.
این چنین جامعه ای خالی از تفکر و از منظر آگاهی عقب مانده است و اوباش از بالا دستور می گیرند. هیتلر به اوباش می گفت " آنچه برای شما غیرقابل فهم است و بد است، نابودش کنید".
فاشیست ها به اوباش اعتماد به نفس می دهند و به آنها وعده ی رستگاری می دهند. این دقیقا همان چیزی است که اوباش به آن نیاز دارند.
۳. وقتی فاشیسم گسترده شد، جنایت ها سازمان یافته می شوند و "جنایت" تبدیل به "وظیفه" می شود. افرادی مثل هیتلر، مائو و استالین جنایت را به وظیفه تبدیل کردند.
اما ما در چنین وضعیتی مسئولیت اجتماعی داریم. فاشیست ها دروغ پراکنی می کنند و هانا آرنت می گفت ما یا به ساختار دروغ می پیوندیم، یا مخالف سیستم سیاسی و دشمن نامیده می شویم. آرنت و کارل یاسپرس از مسئولیت اجتماعی سخن می گفتند و بر این باور بودند که برخی افراد علی رغم خطر جانی، سعی می کنند تسلیم نشوند. همه ی اعضای جامعه مسئول شیوه ی حکومت جامعه اند و هرکس که از این مسئولیت مدنی شانه خالی کند، در "گناه سیاسی" حکومت شریک و مقصر است.
پ.ن؛ برخی مطالب گزیده ای از کتاب "جنون قدرت و قدرت نامشروع"؛ دکتر محمد رضا سرگلزایی می باشد.
🆔️@philosophy_thinking
🔻نجاتِ ایران
قاطبه ی مردم نشسته، از جا جُم نخورده اند؛ کرور کرور از شور انتخابات می گویند؛ خبرنگار لفاظی می کند، تصویربردار در جستجوی چهره های جوان است و نمی یابد! مجری زبان بدنش ریا و تظاهر را نمی تواند پنهان کند؛ در چشمِ مردم می نگرد و از ایرانِ سرافراز و آبادانی می گوید؛ بیچاره فردوسی که گفت؛
چو ایران نباشد تنِ من مباد!
بیچاره کوروش که آرزو داشت خداوند این ملت را از دروغ نجات دهد؛
هان ای ایرانیان؛
مسیح رو به یهودیان گفت"هان ای برادران تنها حقیقت است که شما را نجات می دهد"...
آری با فریب، با دروغ و با ریا، تنها آتشِ جهنم است که شعله می کشد.
ای ایرانیان، به خون و خاک، وفادار باشید؛
به زن، زندگی، آزادی...
تنها حقیقت است که ما را نجات می دهد!
✍️حسین جمالی پور
🆔️@philosophy_thinking
📍عزیزانی که علاقمند به مباحث روانشناسی وجودی و فلسفه هستند، به ویژه بحث معنای زندگی، این دوره را از دست ندهند.
این دوره به گونه ای طراحی شده که هم برای روانشناسان و هم عموم علاقه مندان کاربردی است.
هزینه دوره نسبت به دیگر موسسات ۵۰ درصد کمتر است.
ایرانیان خارج از کشور ۸۵۰ هزار تومان
ایرانیان داخل کشور ۵۵۰ تومان
🆔️@Existential_psychotherapist
📍چرا رای نمیدهم(۲)
🔻در پاسخ به بخش دوم نامه ی محسن رنانی تحت عنوان "برای ایران ...و احتمال انقراضش"
" از فرصت انتخاب" تا "خلق امکان"
بعد از انتشار نقد اینجانب به بخش اول نامه ی ایشان در سایت زیتون و فضای مجازی، به من این پاسخ را فرستادند و فرمودند که:
"حسین جمالی پور عزیز؛ نقد منصفانه و مشفقانه شما را خواندم؛ با شما همدلم اما با نوشته تان همنظر نیستم. من البته همچنان معتقدم نظام دیگر توان افقگشایی یا انقلاب از بالا ندارد و به همین دلیل نگران آینده ام که ایران به سوی فاشیزم یا فروپاشی نرود تا گذار لحظه جانشینی انجام شود.
من هم گذار طلبم، اما برای مردم ایران، گذارطلبی با حضور جلیلی در پاستور بسیار پرهزینه تر از گذارطلبی با حضور پزشکیان است.
مزیت پزشکیان در خود پزشکیان نیست، در منطق موقعیتی است که او در آن قرار دارد."
با سپاس از استاد رنانی بزرگوار، جهت ایضاح مطلب،لازم است مختصری از بخش دوم نامه ی ایشان را بیاورم و سپس چند نکته انتقادی اضافه کنم.
محسن رنانی در دومین نامه به صورت مبسوط و موشکافانه به استدلال پرداخته تا ثابت کند:
انتخاب پزشکیان در شرایط کنونی معقول ترین انتخاب است. چرا که در سالهای پیش رو مهمترین رخ داد کشور که "جانشینی رهبری" است، رخ خواهد داد.
وی می گوید در چنین شرایطی مهم است چه کسی در پاستور نشسته باشد؛ جلیلی یا پزشکیان!
مدعای رنانی این است که در زمان جانشینی، چنانچه مردم دست به اعتراضات بزنند، و از آنجایی که رهبر جدید هنوز بر اوضاع مسلط نیست، رئیس جمهور نقش مهمتری در کنترل اوضاع کشور بر دوش دارد.
به تعبیری رئیس جمهور که شخص اول قدرت در چنین شرایطی خواهد بود؛ تعیین کننده است.
از این جهت رنانی ۲ نتیجه می گیرد؛
۱. رئیس جمهور اگر جلیلی یا قالیباف باشد اوضاع به سمت سرکوب خونین و پرهزینه خواهد رفت.
۲. رئیس جمهور اگر پزشکیان باشد، به سمت یک گذار مسالمت آمیز قدرت خواهیم رفت.
رنانی انتخاب پزشکیان را "خلق امکان" می داند. یا به تعبیری ترجیح می دهد با انتخاب پزشکیان به سمت شرایطی برود که گذار به سمت دموکراسی، محتمل تر است.
او اذعان می کند که مشارکت بالا در انتخابات و انتخاب پزشکیان، لاجرم اگرچه مشروعیت نظام را هم به دنبال دارد، اما این تنها گزینه ی انتخابِ ماست و گزینه ی دیگری نداریم. ما بین دو گزینه باید انتخاب کنیم؛
۱. مشارکت و انتخاب پزشکیان برای کاهش هزینه ها در دوران جانشینی .
۲. عدم مشارکت در انتخابات مساوی است با تسلط جبهه ی انقلابی و سرکوب پر هزینه ی مردم و شاید جنگ داخلی و تجزیه ی کشور!
من بخش دوم نامه را مطالعه کردم و معتقدم به بخش دوم نیز نقدهای جدی وارد است؛ که متاسفانه نمی توانم به صورت مبسوط به آن بپردازم!
مختصرا می گویم که رنانی از پیش فرضهایی که جای شک و شبهه دارد، چنین نتایجی می گیرد.
📍مثلا رنانی فرض را بر این گرفته است که پزشکیان، در آن شرایط با مردم همراهی خواهد کرد و گذارطلب خواهد بود و امکان انتقال قدرت یا اصلاح قانون اساسی را امکان پذیر خواهد کرد!
📍پیش فرض دیگر رنانی این است که در زمان جانشینی، رئیس جمهور، بیشترین قدرت و شخص اول کشور خواهد بود!!!
📍پیش فرض سوم این است که رهبر بعدی جمهوری اسلامی، توان مدیریت کشور در اعتراضات احتمالی را نخواهد داشت!
📍پیش فرض چهارم این است که انتقال قدرت و تصمیم برای انتخاب جانشین، بعد از رهبری کنونی رخ خواهد داد!
📍پیش فرض پنجم رنانی این است که ساختار قدرت در زمان جانشینی، تضعیف و از هم گسسته خواهد شد.
که هر ۵ پیش فرض جای تردید دارد! و تامل بر آن را به عهده ی مخاطب می گذارم!
اضافه کنم که از دیروز مخالفان و موافقانی پیام دادند. تعدادی نقدهای من به استاد محسن رنانی وارد می دانند و برخی هم خیر؛ معتقدند تجربه ی سه سال اخیر معادلات را تغییر داده و حق با رنانی است. بنده اعتراف می کنم که رنانی بدون تردید دلسوز و نگران وطن است؛ از نوشته هایش پیداست. عمرش را صرف توسعه ی ایران کرده است، اما به سخنش، تحقیقات و تاملاتش گوش نکرده اند. که اگر گوشی می بود وضع چنین نبود.
به هرحال آنچه در نقد ایشان گفتم صرفا از منظر نقادی بود و نه نظریه پردازی؛ که این لباس مناسبِ قامت کوتاه من نیست.
اما با همه ی این اوصاف من رای نمی دهم؛ چرا که جای تردید بسیاری در روابط قدرت در ظاهر امر و روابط قدرت در پشت پرده است.
چنانکه در نامه ی اول به ایشان نوشتم، گفتم که من یک گذارطلب هستم و ایشان نیز چنین گفت؛ امیدوارم گذار ایران به سمت آرامش، توسعه، شادی و از همه مهمتر آزادی باشد.
و شعر سایه محقق شود که می گفت؛
می بینم آن شکفتن شادی را
فریاد بلند آدمیزادی را
آن جشن بزرگ روز آزادی را
✍️حسین جمالی پور
عربخانه_خراسان جنوبی
۶ تیر ۱۴۰۳
لینک pdf مقاله انتقادی من به محسن رنانی 👇
/channel/philosophy_thinking/1717
لینک مقاله انتقادی من به محسن رنانی در سایت زیتون👇
https://www.zeitoons.com/115186
🔺️چرا رای نمی دهم؟!
🔻در نقد استاد محسن رنانی
✍️حسین جمالی پور
📍۱۲ پرسش از #محسن_رنانی مبتنی بر مقاله "#سقوط" و "صبر شادمانه" و چرایی حمایت ایشان از #پزشکیان.
📍تناقضات محسن رنانی در مقاله" سقوط " و "صبر شادمانه" و مقاله اخیر در حمایت از پزشکیان.
📍دعوت از مردم به مبارزه ی مدنی در سال ۱۴۰۱ و اذعان به شکاف درون حکومت، و حمایت از پزشکیان در سال ۱۴۰۳.
📍اذعان به سقوط شایستگی و ناکار آمدی نظام در مقاله ی "سقوط" در سال ۱۴۰۱ و امید به پزشکیان در سال ۱۴۰۳!
📍اذعان به پایانِ افق گشایی در دولت #حسن_روحانی در سال ۱۴۰۱ و امید به افق گشایی پزشکیان در سال ۱۴۰۳!!!
📍اذعان به عدم تغییر در رفتار نظام در سال ۱۴۰۱ و اميد به تغییر در ۱۴۰۳!!!
📍همراهی با مردم و خانواده کشته شده گان در سال ۱۴۰۱ و مشروعیت بخشی غیر مستقیم به حکومت در سال ۱۴۰۳!!!
📍تقسیم بندی #سروش_دباغ در مقاله "#گذارطلبی" و راهکار عبور خشونت پرهیز!
کانال تلگرام حسین جمالی پور 👇
🆔️@philosophy_thinking
نخبه کُشی!
علی رضا قلی در کتاب "جامعه شناسی نخبه کشی" تلاش می کند وضعیت اجتماعی دوران قائم مقام فراهانی، امیر کبیر و مصدق را به تصویر بکشد و نشان دهد چطور جامعه، نخبگان خود را، که می خواهند به جامعه جهت درستی بدهند، خفه می کند. مدعای او این است که امثال امیر کبیر، در آخر بخاطر ایده های خودشان، فدا می شوند.
در روزگار کنونی تغییرات زیادی رخ داده است. حد اقل من در این چند روز، بمباران خبری در حمایت کاندیداها یا تخریب کاندیداهای مخالف بسیار می بینم.
کانال های خبری پر بازدید، ذهن مردم را به اسارت برده اند و به صورت سیستماتیک، از یک جناح حمایت و علیه دیگران خبر می زنند.
آنچه در این میان آزار دهنده است، سکوتِ اجباری نخبگان است. آنهایی که می دانند این بازی سیاسی نتیجه اش جز منفعت احزاب سیاسی نیست و زار زار می گریند و سکوت می کنند.
دل آزار این است که وقتی در کوچکترین فضاها پیامی می نویسیم، حذف و بایکوت می شویم!
بیچاره مصدق، بیچاره امیر کبیر و بیچاره تر قائم مقام فراهانی؛ چه کشیدند از این مردم!
دیروز محسن رنانی برای حمایت از پزشکیان و مشارکت در انتخابات، نامه ای منتشر کرد تحت عنوان " برای ایران و احتمال انقراضش". تا جایی که رصد کردم مخالفان و موافقان زیادی داشت.
از دیروز که متن محسن رنانی را خواندم، درس و بحث را کنار گذاشتم و در حال نوشتن مقاله ای در نقد تفکر ایشان هستم.
تا فردا شب امیدوارم نهایی بشود و در کانالها و سایت زیتون منتشر خواهم کرد.
✍️حسین جمالی پور
#ایران
#زن_زندگی_آزادی
🆔️@philosophy_thinking
رهبران توتالیتر فقط تا هنگامی که میتوانند همه چیز را پیرامونشان به حرکت درآورند، بر اریکهٔ قدرت باقی خواهند ماند. از اینرو، همین ناپایداری شدید، تصدیق دلخوش کنندهای است برای این رهبران مرده که چه خوب توانستهاند رعاهایشان را به ویروس خاص توتالیتر آلوده کنند. چرا که اگر قائل به وجود چیزی چون شخصیت یا ذهنیت توتالیتر باشیم، سازگاری شدید و عدم تداوم، بیگمان، ویژگیهای برجستهٔ آن را تشکیل میدهند. بنابراین خطاست اگر چنین پنداریم که ناپایداری و فراموشکاری تودهها، بر این دلالت میکنند که آنها از وهم توتالیتر بیرون آمدهاند.
خطای جدیتر این خواهد بود که بخاطر این ناپایداری، فراموش کنیم رژیمهای توتالیتر، تا زمانی که بر اریکهٔ قدرتند، و رهبران توتالیتر تا هنگامی که زندهاند ، «از پشتیبانی تودهای برخوردارند».
✍ #هانا_آرنت
📘 #توتالیتاریسم
🆔️@philosophy_thinking
عصر جمعه تون به خیر🌿🌹
موسیقی عربی زیبا
تقدیم به شما عزیزان و عرب های منطقه عربخانه (زادگاهم) در خراسان جنوبی حاضر در کانال
به امید ایرانی آزاد برای همه ی اقوام ایران بزرگ ❤
#عربخانه
#خراسان_جنوبی
#ایران_جان
🆔️@philosophy_thinking
🔻سعید جلیلی در جزیره ایستر !
جزیره ی ایستر در اقیانوس آرام، یکی از عجیب ترین رخ دادهای تأمل برانگیز را به خود دیده است. این جزیره را هلندی ها کشف کردند و وقتی وارد آن شدند، با مردمی روبرو شدند که رسم عجیبی داشتند. آنها وقتی یک نفر از اعضای خانواده ی شان فوت می کرد، از خاک و سنگ های جزیره یک مجسمه غول پیکر می ساختند و به عنوان نمادی یادبود در جزیره نسب می کردند. سالها این رسم وجود داشت و مردم تلاش می کردند هر کدام مجسمه ی بزرگتری بسازند و به رخ بقیه ی مردم جزیره بکشند.
آنها به جایی رسیدند که مجبور شدند درخت ها را قطع کنند تا مجسمه های بلندتری بسازند. آنها درگیر یک مسابقه شده بودند؛ مسابقه ی قدرت و برتری نسبت به دیگران!
سالها این ماجرا ادامه داشت و خاک و سنگ و درخت و هر آنچه در این جزیره بود برای این رسم و فرهنگ، مصرف شده بود.
مردم بومی، مجسمه های بلندی داشتند، اما از فقر و فلاکت جان در بدنشان نمانده بود❗️
این قصه حکایت ما ایرانی هاست؛ خصوصا در سپهر سیاست، بعضی امثال سعید جلیلی با نام دولت سایه، مردم را بازیچه ی تفکر خودشان کرده اند. آنها ایران را دوشیده اند و به یک گاو لاغر بی حال درآورده اند، بعد می گویند ما عزت داریم و ملتی بزرگ هستیم.
رشد اقتصادی نزدیک به صفر، رشد ۳ برابری خودکشی، افسردگی دسته جمعی، مهاجرت نخبگان، بیکاری و ده ها بحران دیگر؛ آیا همان جزیره ی بی آب و علف ایستر نیست؟!
✍️حسین جمالی پور
🆔️@philosophy_thinking
در این اوضاع چه باید کرد؟❗️
🔻رئیس مجلس شورای اسلامی، یک ماه مجلس را به حال خود گذاشت، کشور نزدیک دو ماه است رئیس جمهور ندارد، کلان شهر تهران یک ماه شهردار نداشت؛
از خود پرسیدید پس اینها چه نقشی ایفا می کردند؟!
باید بپذیریم که تنها خودمان باید دست به کار شویم.
🔻۱. ما باید شجاعت و امید خود را دوباره زنده کنیم و حق خود را مطالبه کنیم.
🔻۲. به جای خم و راست شدن در برابر مسئولین بی کفایت که منت امنیت بر سر ما می گذارند، در مقابل سربازانی که صورت شان در آفتاب سیاه شده و در سرما چروکیده است، تعظیم کنیم. اینها هستند که جانشان را برای امنیت گذاشته اند. یاد بگیریم در خیابان و اماکن عمومی سربازی یا فرمانده ی ارتش را دیدیم به احترام او لبخند بزنیم یا از او تشکر کنیم. بگویید که قدردان آنها هستید.
🔻۳. با هم گفتگو کنیم و بدبینی را کنار بگذاریم. و البته ترس را کنار بگذاریم. ترس و بدبینی ما را تنها می کند و انسان های تنها، ضعیف و ناتوان اند. در کنار هم قدرت مان را بیشتر کنیم.
🔻۴.با اینکه رای ندادم، اما با استاد محسن رنانی همعقیده ام که ما پای مان را لای در گذاشته ایم، پس باید همدیگر را دعوت کنیم و این در را کامل باز کنیم. دری به سمت آزادی و زندگی. فراموش نکنیم که آزادی و زندگی با تلاش و اصرار به دست می آید و البته به مرور و آرام!
🔻۵. تمام وعده های مسئولین را یادداشت کنیم و اگر محقق نکرد او را به چالش بکشیم و مردم را نسبت به وعده های دروغش آگاه کنیم. چه وزیر، چه نماینده ی مجلس، چه مدیر یک سازمان.
🔻۶. بودجه بندی ها در شهرهای خودتان را پیگیری کنید و از مسئولین بخواهید طبق بحران های آن مناطق تخصیص بودجه بدهند. پیگیری کنید تا وقتی به آن هدف برسید. آنها با واسطه یا بی واسطه با رای شما انتحاب شده اند. شما حق دارید از آنها مطالبه کنید و آنها موظف اند به شما پاسخ بدهند.
🔻۷.در خیابان با کمال احترام و ادب از دختران حمایت کنید و در برابر نیروی انتظامی ایستادگی کنید و بخواهید طبق اصول اخلاقی و حقوق بشر با شما و دیگران برخورد کنند و کرامت انسانی را لگد مال نکنند.
🔻۸. اگر خودتان مسئولیتی دارید و در جایی کارمند هستید، با مراجعان به بهترین شکل برخورد کنید؛ تا بگویید ما در اوج مشکلات بازهم انسانیت را فراموش نمی کنیم. به اطرافیان امید و انرژی مثبت روانی بدهید.
فراموش نکنید، اگر در برابر تمامیت خواهی یک قدم عقب بروید، آنها چند قدم جلو می آیند. مبادا روزی برسد که بدتر از این را تجربه کنیم.
✍️حسین جمالی پور
🆔️@philosophy_thinking
۱. مسعود پزشکیان ۶ میلیون رای از آرای خود را و همچنین نشستن بر مسند ریاست جمهوری را، مدیون آن دسته از افرادی است که در دور اول انتخابات شرکت نکردند؛ یعنی همانهایی که با دل خونین پای صندوق رای رفتند.
۲. ۵۱درصد مردم باز هم به انتخابات "نه" گفتند و این آغاز یک تحول بزرگ در ایران است. می توان گفت در سال ۵۷ انقلاب سیاسی رخ داد، اما انقلاب اجتماعی سال هاست در حال زایش است. با توجه به درصد مشارکت مردم و پدیده های اجتماعی در سال های اخیر، ایران وارد انقلاب اجتماعی شده است. ۵۱ درصد عدم مشارکت، یعنی اعلام آمادگی برای تحول بزرگ فکری_فرهنگی و رفتن به سمت توسعه ی کشور.
۳. ۲۳ میلیون نفر از جمعیت کشور را جوانان ۱۸ تا ۳۵ سال تشکیل می دهند. اگرچه آمار مشارکت به تفکیک سن مشخص نیست اما می توان حدس زد، حدود ۵۰ تا۶۰ درصد جوانان در انتخابات شرکت نکرده اند(شاید هم بیشتر!). با این توضیح که بسیاری از جوانان برای همذات پنداری با اعتراضات ۱۴۰۱، نتوانستند خود را قانع به مشارکت کنند.
۴. با این ۵۱ درصد رای مخالف (و ۶۰ درصد در دور اول)، نوعی رفراندوم برگزار شد. اگر حکومت این هشدار را نشنیده باشد و پزشکیان به مطالبات مردم توجه نکند، بدون تردید در آینده ی نزدیک، خشونت اجتماعی آغاز و کنترل آن اینبار از دست حکومت خارج خواهد شد. این هشدار مردم بسیار جدیست.
اگرچه من هیچ امیدی به اصلاح این ساختار سیاسی ندارم؛اما به هرحال مسعود پزشکیان نباید فراموش کند که چه بار سنگینی بر دوش دارد؛
بازهم می گویم او مدیون ۶ میلیون نفری است که با دل خونین پای صندوق رای آمدند تا مبادا دختری در خیابان آسیب ببیند یا پسری بخاطر اعتراض گلوله بخورد!
✍️حسین جمالی پور
🆔️@philosophy_thinking
انگار حافظ زنده شده است و دیشب ابیات این غزل را سروده است؛
صُراحیای و حریفی گَرَت به چَنگ افتد
به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است
در آستینِ مُرَقَع پیاله پنهان کن
که همچو چشمِ صُراحی زمانه خونریز است
#شعر_بخوایم
#حافظ
🆔️@philosophy_thinking
بودا و معمایِ معنایِ زندگی !
✍️حسین جمالی پور
📍ذهن و زندگی
از میان گفتههای بودا در باب زندگی دو روایت بسیار دلنشین است که تأمل در آنها یکی ما را از اسارت ذهن بیرون میآورد و دیگری عمقِ زندگی و حقیقت آن را آشکار میکند.
بودا در نوشتهای با عنوان جادة گلی میگوید:
«روزی تانزان و اکیدو در حال سفر در یک جاده ی گلی بودند و باران شدیدی در حال باریدن بود. کنار یک چهاراه دختر دلربایی را در لباس ابریشم دیدند که نمیتوانست از چهار راه عبور کند. تانزان گفت بیا؛ و آن دختر را با دستانش بالا برد و از گِلها عبور داد. اکیدو هیچ چیزی نگفت. شب شد و به یک معبد قابل اسکان رسیدند. او ( اکیدو) نتوانست جلوی خودش را بگیرد و به تانزان گفت ما راهبان به جنس مونث نزدیک نمیشویم. خصوصا وقتی جوان و دلربا باشند. این خطرناک است. چرا این کار را کردی؟ تانزان گفت من آن دختر را آنجا رها کردم. تو هنوز داری او را با خودت حمل میکنی؟»
جاده ی گلی حکایت بارِ سنگینی است که گاهی اوقات بر ذهن خودمان تحمیل میکنیم. بدبینی، نفرت، خاطرات بد گذشته، قضاوت دیگران و بسیاری مسائل دیگر که ما در ذهنمان حمل میکنیم، آزار آن ما را دچار رنج میکند. برای رهایی ذهن ما راهی جز تهی کردن آن نداریم. خالی نکردن ذهن باعث میشود نشخوار فکری، ذهن را آشفته کند و از زندگی و استفاده از فرصتها و رشد عقب بمانیم.
در روایت دیگری بودا میگوید:
«مردی در سرزمینی سفر میکرد که با یک ببر مواجه شد. او فرار کرد و ببر به دنبال او دوید. مرد به یک پرتگاه رسید. به ریشة درخت تاکی چنگ زد و خودش را از لبة پرتگاه آویزان کرد. ببر از بالای سرش بو میکشید. مرد که ترسیده بود به پایین نگاه کرد و دید آن پایین ببر دیگری منتظر اوست تا او را بخورد. فقط ریشة درخت تاک بود که او را نگهداشته بود. بعد دید دو موش، یکی سفید و دیگری سیاه آرام آرام دارند درخت را میجَوند. مرد توت فرنگی خوشمزهای نزدیک خودش دید. در حالیکه بایک دست درخت را گرفته بود، با دست دیگرش توت فرنگی را گرفت. چه مزة شیرینی داشت!»
قصه ی بودنِ ما در این عالم به طرز شگفتآوری در این روایت کوتاه به تصویر کشیده شده است. دو ببر بالا و پایین پرتگاه نماد دو تاریکی است. تاریکی پیش از تولد و تاریکی پس از مرگ و ما در میان این دو تاریکی مه آلود و مبهم چشم باز کردهایم و خود را بر درختِ بودن که نامش را زندگی میگذاریم آویزانیم. دو موش سیاه و سفید نماد شب و روز و زمان هستند که پیوسته در حال گذر است و ما را به سمت تاریکیِ مرگ و پایان زندگی میبرند. در این قاب که بودا به تصویر میکشد، توت فرنگی نماد در لحظه بودن و طعم زندگی را چشیدن است.
🔻معنای زندگی تبدیل به چالشی شده است و این روزها بیشتر به نسبت معنای زندگی و سیاست فکر می کنم. اگرچه کتاب "معمای معنا" به پایان خود رسیده است و به زودی منتشر می شود؛ اما در ادمه ی سفرِ معنای زندگی، می خواهم فیلسوفان سیاسی را که به زندگی توجه ویژه ای داشته اند، در مطالعه بگیرم. امثال آگامبن، هانا آرنت، توماس هابز، آیزایا برلین و دیگر متفکرانی که نشان می دهد سیاست چگونه معنای زندگی انسانی را نابود می کنند. در این بخش از بودا و معنای زندگی نکاتی آوردم.
📕از کتاب: معمای معنا(درجستجوی معنای زندگی)
👤نویسنده: حسین جمالی پور
کانال تلگرام حسین جمالی پور 👇
🆔️@philosophy_thinking
ادامه فلسفه و روانشناسی وجودی 👇
ب: پارادایم آگاهی
در پارادایم آگاهی، متفکران اگرچه دغدغة پرداختن به حقیقتِ وجود را دارند، اما نسبت به فیلسوفان پارادایم وجودی، یک تفاوت فاحش و آشکار دارند؛ مسئلة اساسی برای آنها، نوع آگاهی یافتن به حقیقت وجود است.
یعنی فیلسوفانِ این دوره از خود میپرسند «ما چگونه به وجود و حقیقت آن آگاه میشویم و نقش آگاهی و ساختار ذهن در آگاه شدن نسبت به وجود چیست و چقدر است؟» باز هم بهعبارتی سادهتر میخواهند ببینند ساختار ذهن در فهم حقیقت چه اندازه مهم است و چه جایگاهی دارد. اینجا برای فیلسوفان، با توجه به اهمیت ساختار آگاهی و ذهن، پرسش اصلی فیلسوفان این است که آگاهی یا معرفت چگونه شکل میگیرد؟ یا ساختار معرفت چیست؟
چنانچه نیک بنگریم میبینیم برای فیلسوفان این دوره، فهم ساختار آگاهی و معرفت، مقدم بر فهم ساختار وجود است. ازاینرو فیلسوفان این دوره میگویند قبل از اینکه وجود و حقیقتِ آن را به بحث بگذاریم و تفسیر کنیم، لازم است نخست به سراغ ساختار معرفت و آگاهی برویم. پس مسئلة آنها این است که انسان چگونه به حقیقت وجود، معرفت پیدا میکند. به همین دلیل فیلسوفانی همچون دکارت، اسپینوزا، لایبنیتس در فلسفة عقلگرا و لاک، بارکلی و هیوم در فلسفة تجربهگرا، بخش مهمی از مباحث خود را به مسئلة آگاهی اختصاص دادهاند. اوج این مبحث را در فلسفة کانت میبینیم که سراسر کتاب سترگ خود یعنی نقد عقل محض را به معرفتشناسی اختصاص داده است. در کل میتوان گفت نقطة ثقل مباحث این پارادایم، تعیین حد و مرز آگاهی است تا نشان دهند عقل و احساس چه نقشی در آگاهی دارند و تا کجا میتوانند به حقیقت دست پیدا کنند.
ج: پارادایم زبان
در قرن بیستم برخی فیلسوفان، مسئلة اصلیِ فلسفه را با مسئلة زبان مرتبط دانستند و مدعی میشدند که مباحث تاریخ فلسفه، بهدلیل بهکار بردن نادرست زبان، دارای ابهاماتی اساسی است. این فلاسفه که تحت لوای فلسفة تحلیلیِ زبان جای میگیرند، مدعی میشدند ما برای فهم درست ساختار هستی، نه به سراغ ساختار آگاهی، بلکه باید به دنبال ساختار زبان برویم. بهعبارتی ما با شناخت ساختار زبان است که میتوانیم به ساختار هستی دست پیدا کنیم. از سوی دیگر، این زبان است که تعیین میکند ما تا چه حد میتوانیم در مورد حقیقتِ وجود بهدرستی سخن بگوییم. بهعبارتی دیگر، مدعای فیلسوفان زبان این است که «ساختار زبان است که ساختار هستی را مشخص میکند». باز هم به بیان سادهتر ما تا ساختار زبان را درک نکنیم از درک ساختار هستی عاجزیم. ازاینرو مرزهای زبان مساوی با مرزهای جهان است و آنچه که بتواند بهصورت معنادار در زبان آید در واقعیت نیز وجود دارد. پس آنچه را که نتوانیم از آن بهصورت معنادار سخن بگوییم حقیقتی ندارد و سخن ما از آن وهمیاتی بیش نیست. البته لازم به ذکر است که اختلافاتی بین فیلسوفان تحلیلی وجود دارد که بارزترین آن ویتگنشتاین است که در دورة دوم فکری خود با طرح بازیهای زبانی، خود را از این نگرش دور میکند.
در کنار فلسفة تحلیلی که پس از جنگ جهانی و مهاجرت اندیشمندان به آمریکا در آنجا گسترش یافت، مکتب اگزیستانسیالیسم را میبینیم که با کارهای کییر کگارد و نیچه آغاز میشود و در قرن بیستم با مارسل، یاسپرس و سارتر ادامه پیدا میکند و با ظهور هایدگر به اوج خود میرسد. وقتی از پارادایم زبان سخن میگوییم بیشتر فلسفة تحلیلی مد نظر است و نباید چنین فکر کرد که مکتب اگزیستانسیالیسم نیز به مسئلة زبان پرداخته است. اتفاقاً برعکس، بسیاری از مسائل مورد بحث در این مکتب، از نظر فیلسوفان تحلیلی مایة ابهام است و قابل درک نیست. به هر حال، هر کدام استدلالهای خود را دارند که جای بحث آن در این کتاب نیست. ما بر اساس هدف این نوشتار که تبیین ساختار فلسفه و اندیشة اگزیستانسیالیسم است به همین قدر اکتفا میکنیم.
📕از کتاب "مبانی فلسفی رواندرمانی اگزیستانسیال"
(در دست انتشار )
نویسنده: حسین جمالی پور
🆔️@philosophy_thinking
انسان، انسان می شود وقتی عشق به زندگی را تجربه کند.
عشق به زندگی یعنی:
کاستن از رنج دیگران؛
ایستادن کنار مردم؛
ایستادن در کنار حق و حقیقت؛
ما آدم به دنیا می آییم اما خودمان هستیم که انتخاب می کنیم انسان بمیریم یا آدم!
و انسان شدن زمانی محقق می شود که آدمی رنج دیگران را رنجِ خود بداند؛ حق بگوید و برای حق ایستادگی کند.
به قول احمد شاملو:
انسان، دشواریِ وظیفه است.
وبه قول سعدی:
عشق آدمیت است گر این ذوق در تو نیست
همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را
و به قول حافظ:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما
بله دوامِ انسان، در گرو عشق ورزیدن است.
✍️حسین جمالی پور
#یادداشتهای_نیمه_شب
🆔️@philosophy_thinking
🔻این خانه را ویران مکُن(۲)
جدالِ زرتشت با تروریسم❗️
زرتشت از کوه فرود آمد، چراغی در دست داشت و به سوی آدمیان رفت تا آنها را آگاه کند.
حکایت زرتشت، حکایت تعدادی از آدم هایی است که بزرگترین گناه شان اندیشیدن است. چه زیبا گفت هانا آرنت که در تمامیت خواهی، اندیشه های خطرناک وجود ندارد،بلکه خودِ اندیشه خطرناک است.
در جایی یک نفر نوشته بود آنهایی که رای ندادند، در سمت تروریست ها ایستاده اند. وای و نفرین بر شما.
شما که نه می اندیشید و نه می گذارید بیندیشیم. از این رو هرجا اندیشه نباشد، مردم در فلاکت اند.
چگونه کودک سیستانی را می بینید که شیرِ سگ می دوشد و می خورد، جوانِ کُرد در کوه ها کولبری می کند و کشته می شود، جوانِ شرق کشور در میان آتش و دودِ سوخت کشی می سوزد؛ این همه جوان بیکار و حیران و افسرده را می بینید؛ و ما را که معترض به تفکر شما هستیم را تروریست می نامید.
در دینِ شما انسان چه معنایی دارد؟ شما از انسانیت چه می فهمید؟
چگونه کسی که زندگی را حق همه می داند، تروریست مینامید؟
چرا دینِ شما جز خشونت و تکفیر عاید دیگری ندارد؟ به خودتان بیایید؛ پیش از آنکه دستانِ پنهان ریشه تان را بکند؛ بیاموزید عشق ورزیدن را ...
بیاموزید خدا پرستی را...
چرا شما دینِ تان را می پرستید و خدا را نادیده می گیرید؟
چرا شما جای خدا نشستید و برای مرگِ دیگران تصمیم می گیرید؟
به خود بیایید قبل از آنکه دست های پنهان شما را بشکند؛
زرتشت رو به مردی گفت؛ «تکان دادنِ این درخت با دست آسان نیست.
امّا بادِ ناپیدا بر آن زور میآورد و به هر سو که خواهد میخَماند اش.
دست هایِ ناپیدا از همه سختتر بر ما زور میآورند و ما را میخَمانند.»
چقدر سخت است در میان مردمی زیستن که گله وار می اندیشند؛ با صدای چوپان می چرند و با صدای چوپان مسیر عوض می کنند.
خنجر در قلبِ مردم فرو مکنید؛ بگذارید اندیشه به آنان راه نشان دهد؛ بگذارید آزادانه انتخاب کنند؛ کمی از خون خواری تان بکاهید.
آنانکه آمده اند زندگی مردم را نجات بدهند، آمده اند آگاه کنند، را دشمن ننامید. آنها انسان اند. آنها مثل شما مقدس اند. جانِ آدمی را به بازی نگیرید.
و زرتشت گفت؛
"بهرِ آن آمدهام که بسیاری را از گله بیرون کشانم. مردم و گله از من خشمگین خواهند شد و شبانان زرتشت را دزد خواهند نامید".
چرا فکر می کنید دین تان باید بر سرتاسر کشور حکومت کند؛ این توهم خداپنداری تان از کجا آمده است؟ چرا فکر می کنید تنها راه شما، راه راستین است؟
و زرتشت فریاد زد؛
"من شبان میگویم، اما آنان خود را نیکان و عادلان میخوانند. من شبان میگویم، اما آنان خود را مؤمنانِ دینِ راستین میخوانند."
✍️حسین جمالی پور
پ.ن؛ (جملات پررنگ از کتاب چنین گفت زرتشت، فردریش نیچه است)
🆔️@philosophy_thinking
🔻این خانه را ویران مکُن
✍️حسین جمالی پور
تا ساعاتی دیگر انتخابات تمام و به زودی، یکی از دو طیف باد در گلو می اندازد و قلدری ها شروع می شود. باز هم از قله سخن خواهند گفت و ۴ سال دیگر در ایام انتخابات همه از بحران، دره و شیبِ سقوط سخن خواهند گفت. من حقیقتا معتقدم هیچ روزنه ای گشوده نخواهد شد.
اما ما باید چه کنیم؟
به فرزندان و دوستان تان بیاموزید، آنکه حجاب ندارد لزوما عفریته نیست و آنکه سر بر سجده دارد لزوما خدا در او حلول نکرده است. بیاموزید که جهان به سوی تکثر می رود و مدارا و شنیدن، فضیلتی است برای تحمل یکدیگر.
برایشان حافظ بخوانید، خیام، سعدی و بزرگان تان، تا مبادا از هویت تهی شوند! و در عین حال برایشان از اسپینوزا، افلاطون و کانت بگویید؛ از بودا، ویاسه، لائوتسه؛ تا بدانند دگراندیشان هم جهان را صرفا برای نابودی نمی خواهند.
آنها هم از عشق، آزادی و انسانیت چیزی می فهمند؛
برایشان از این قصه بگویید که جنگ و نزاع از آنجایی آغاز می شود که فکر می کنیم "تنها حق با من است"؛ بگویید این جمله پایانِ انسان بودن و انسانیت است.
اگر قرآن می خوانید و آیه ی "اشداء علی الکفار"(عبوس بودن در مقابل کفار) زمزمه می کنید؛ اول ببینید خودتان کجا ایستاده اید؛ شاید آن کافر خودتان باشید!
آنقدر که من می فهمم، آنکه زندگی را از دیگران دریغ می کند، کافر است. کافر از کَفَر به معنی پشت کردن است. پس آنکه به حقیقت و به زندگی پشت می کند، کافر است.
آنکه دیگری را حذف می کند و می گوید" اگر نمی خواهید از اینجا جمع کنید و بروید"!
این کفر است؛ کفر به زندگی، کفر به انسانیت، کفر به دوست داشتن و حقوق بشریت...
برای اطرافیانتان روایت کنید آنکه در برابر ظلم سکوت نمی کند و فریاد می زند، آزادی در او حلول کرده است. او خود، خداست!
چرا که خدا چیزی جز آزادی نیست؛ خدا عشق ورزیدن است، خدا دیدن زیبایی در چشم زنان است.
و آنکه در روی زنان، شیطان می بیند، خود شيطان و اهریمن است.
به یاد داشته باش که آدمی از پنجره ای که در درون خود باز کرده است، بیرون را نظاره می کند!
این تویی که انتخاب می کنی از کدام پنجره نظاره گر عالم باشی...
به فرزندان تان بیاموزید، آزادی به معنی لودگی نیست؛ آزادی یعنی گشودگی به هستی، گشودگی به انسان ها؛ گشودگی به زندگی...
بیاموزید که آزادی یعنی آغوشی برای پذیرش دیگران، در عین تفاوت و اختلاف...
آزادی یعنی بودن در کنار یکدیگر؛ یعنی پذیرش...
آزادی یعنی استعلا یافتن به سمت فضایل؛ و بیاموزید با تحمیل، هیچ انسانی به فضیلت نمی رسد.
بیاموزید که در جستجوی حقیقت بودن، والاتر از سجده ی بدون اندیشیدن است. بیاموزید که آنکه اهل دین و دیانت نیست، لزوما اهل ابتذال نیست.
چرا که ابتذال یعنی حذف دیگری از زندگی؛ بخاطر باورش و اعتقادش!
ابتذال یعنی تجویز درد و رنج در زندگی دیگران...
به فرزندان تان بیاموزید که هیچ چیز قطعی و یقینی نیست و آنکه یقین دارد، بی شک بشریت را به ابتذال می کشاند.
تردید مادرِ آگاهی است؛ بیاموزیم که اگر قرار است به اوج زندگی صعود کنیم، تردید داشته باشیم...
اعتقادِ صرف و توهمِ یقین، آدمی را به قعر می کشاند...
از او دیکتاتور می آفریند...
دوستِ عزیزم،هم وطن؛
ایران مال همه ی ماست...
ما حق داریم به همدیگر فرصت گفتگو بدهیم؛ فرصت زندگی...
اینجا تنها خانه ی امن برای همه ی ماست.
این خانه را ویران مکُن...
✍️حسین جمالی پور
عربخانه_خراسان_جنوبی
۸ تیر ۱۴۰۳
🆔️@philosophy_thinking
می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن ز کفر و دین دین من است
گفتم به عروس دهر «کابین تو چیست؟»
گفتا «دل خرم تو کابین من است»
#خیام
#شعر_نیمه_شب
🆔️@philosophy_thinking
چرا رای نمی دهم؟!
بدون شرح....
#مهسا_امینی
🆔️@philosophy_thinking
«این وطن زندان و ما زندانیان»
چرا رای نمیدهم؟!( در نقد محسن رنانی)
✍️حسین جمالی پور
روزی شاگردی به ارسطو گفت: چرا به استادت افلاطون اینقدر خُرده میگیری؟ ارسطو گفت من افلاطون را دوست دارم اما حقیقت را بیشتر! از این رو میگویم من رنانی را دوست دارم اما حقیقت و ایران را بیشتر! امید است استاد رنانی بزرگوار که عمرِ خویش را صرف توسعة مامِ وطن کرده است، حقیقتِ تلخِ این سیاه مشق، آزرده خاطرش نکرده و اندکی در خلوتِ خویش به راهی دیگر بیندیشد!
محسن رنانی در نامة اخیرش، با تکرار واژگانی همچون تیمار، جراحی، پرستاری، خونریزیِ جسمِ ایران و واژگانی از این دست تلاش کرده است بر ذهن مخاطب القا کند که پزشکیان پرستارِ ایران خواهد بود. رنانی خوب حرف میزند، از واژگان دقیق و حساب شده استفاده میکند، اما آنقدر غرق این مهارتِ زیباییشناسیک میشود که تناقضات سخنِ خویش را متوجه نمیشود. شاید نوعی خلسه که به هنرمندان رخ میدهد و شاید هم فراموشی! فراموشی سخنانش خصوصا در مقالات«سقوط» و «صبر شادمانه».
من که یک معنا پژوه هستم، زندگیِ ایرانیان را فاقد معنا، مردِگانی متحرک، افسردگانی گوشه گیر و خلع سلاح شده از اراده و هویت میبینم. ایرانیان به اسارت گرفته شدهاند؛ بدونِ زنجیر بر پا؛ آنها روحشان تسخیر شده است. روزی برایشان از « مراحل چهارگانة سقوط» مینویسیم، روزی دعوت به «صبر شادمانه» میکنیم و روزی از آنان میخواهیم به حمایتِ «پرستارِ ایران» برخیزند. برایشان امید تزریق میکنیم و باز به دانشگاه اصفهان میرویم و به زندگی روزمره بر میگردیم تا ببینیم چه زمانی نیاز است نسخه تجویز کنیم. آنگاه قلم برمیداریم تا دوباره دعوت به امید کنیم.
امید واهی!
رنانی از سال 1381 برای توسعه تلاش میکند که بسیار برایم ارزشمند است؛ اما از همان زمان امید به تغییر دارد!!! در پاسخ به محسن رنانی در گام نخست به مقالات او که در 1401 نوشته است میپردازم و با اتکا به سخنان خودش و واقعیت موجود، تلاش میکنم نشان دهم چرا نباید از پزشکیان حمایت کرد.
محسن رنانی در 27 بهمن 1401 در نخستین خطوط مقدمة یاد داشت«سقوط» مینویسد:
سقوط هر شرکت، سازمان یا ساختار سیاسی و اجتماعی 4 مرحله دارد؛ وقتی مرحلة چهارم رخ دهد«رخداد سقوط» پایان مییابد. جمهوری اسلامی سه مرحله را طی کرده است.... اما میتواند با تغییر رویه، پیش از آن که با «انقلاب از پایین»، مرحلة چهارم سقوط نیز رخ دهد، از طریق انقلاب از بالا»، احتمال فروپاشی را کاهش دهد».
پرسش اول این است که محسن رنانی در متن حمایت از پزشکیان فراموش کرده است که پاسخ دهد پزشکیان در انقلاب از بالا چه نقشی خواهد داشت؟
در ادامه میگوید:
«نسخة اولیة این متن را برای آقای دکتر محمد جواد ظریف فرستادم و خواهش کردم اگر میتواند آن را به مقام رهبری برسانند. هنوز هم گمانم بر این است اگر مقامات به صورت عریان با واقعیت رو برو شوند، ناخودآگاه بر تصمیماتشان اثر میگذارد. اما پس از دو ماه ایشان(محمد جواد ظریف) پیام داد که تلاشش ناموفق بوده است».
پرسش دوم این است که وقتی در سال 1401 نامه نوشتید تا نقطه نظرات شما را بخوانند و به کار بگیرند و موفق نشدید؛ چرا امروز از مردم میخواهید کاری را کنند که خودِ شما از آن پاسخ نگرفتید؟
بیایید باهم رو راست باشیم. از خودمان بپرسیم آیا ما را به رسمیت میشناسند؟ یا به قول آگامبن ما هوموساکر هستیم؟ هوموساکرها افرادی بودند که اگر از قانون پیروی نمیکردند مجازات میشدند اما قانون از آنها حمایت نمیکرد. اگر کسی آنها را به قتل میرساند قاتل مجازات نمیشد!!! آنها زائد و اضافی بودند! آیا اکنون که از ما میخواهند تابع قانون باشیم و همان قانون از ما حمایت نمیکند نباید پذیرفت که ما زائد یا به تعبیری هوموساکر شدهایم؟
رنانی در ادامه میگوید:
«اکنون تنها با انقلاب از بالا» است که میتوان «انقلاب از پایین» را منتفی کرد. وگرنه «انقلاب از پایین» به طور طبیعی رخ خواهد داد. حکومت باید بداند که با ثبات کنونی اوضاع، غره نشود و رجز نخواند، که فرصتش اندکتر از آنی است که گمان میکند؛ و بداند که حتی اگر با روشهای سرکوب خشن این نسل را از نظر روانشناختی ناامید کند، اما این نسل به مرحلة «امید وجودی» رسیده است و هر لحظه میتواند افقهای امید بخش تازهای خلق کند، پس به جای درافتادن و سرکوب و تحقیر این نسل، آن را درک کند و سخنش را ارج بگذارد و با او گفت و گو کند».
پرسش سوم این است که جناب رنانی در این 2 سال چند نفر به سخن شما ارج نهادند که امید به تغییر با حضور پزشکیان دارید؟ ضمنا از کجا معلوم با مشارکت بالاتر، حکومت غره نشود و بعدها محمد جواد ظریف در تریبونهای بینالمللی نگوید که«ما مشروعیت داریم؛ ببینید 60 درصد مشارکت داشتیم»!
ادامه در لینک زیر👇
/channel/philosophy_thinking/1717
کانال تلگرام حسین جمالی پور 👇
🆔️@philosophy_thinking
چرا در انتخابات شرکت نمیکنم؟
👤مصطفی مهرآیین
🔺️پرسش های جدی مصطفی مهرآیین از عباس عبدی
🔹️چرا از نظر شما باید مشارکت کنیم و بازیگری کنیم؟ چقدر آدم بیگناه به دادگاه رفتند؟
🔹️اگر اصلاح طلب می خواهد اصلاح طلبی کند مگر فقط باید سر پیچ و بزنگاه سیاسی وایستد؟
🔹️چرا اصلاح طلبان در دیگر حوزه ها دیده نمی شوند و فقط در بزنگاه سیاسی دیده می شوند؟
🆔️@philosophy_thinking
🔻دو نکته مهم از زبان هانا آرنت در باب تمامیت خواهی
هدف این نظام خودسرانه (توتالیتر)، نابود کردن حقوق مدنی کل جمعیت کشور است، به صورتی که سرانجام مردم کشور حتی در سرزمین خودشان نیز مانند افراد فاقد ملّیت و بیخانمان، از حقوق قانونی محروم شوند. نابودی حقوق انسانها و کشتن شخصیت حقوقی اش، لازمهٔ چیرگی مطلق بر اوست.
این قضیه نه تنها در مورد مقولات ویژهای چون جنایتکاران، مخالفان سیاسی، یهودیان و همجنسگرایان صدق میکند، بلکه به تدریج یکایک ساکنان کشور توتالیتر نیز مشمول این قضیه میشوند.
توافق آزادانه به همان اندازه مخالفت آزادانه با رژیم، مانع چیرگی تام به شمار میآید.
دستگیری خودسرانه که قربانیانش را از میان مردم بیگناه برمیگزیند، اعتبار اصل توافق آزادانه را ازبین میبرد، درست همچنان که شکنجه -برخلاف مرگ- امکان هرگونه مخالفتی را از انسان سلب میکند...
در درازمدت، هیچ رویکرد و هیچ عقیدهای نیست که بتواند در برابر ارعاب شدید پایداری کند.
...........................
گام تعیین کنندهٔ بعدی در راه تدارک نعشهای زنده، کشتن شخصیت اخلاقی در انسان است.
این کار، بیشتر از طریق امکانناپذیر ساختن شهادت انجام میگیرد، که در تاریخ سابقه ندارد: « چقدر از مردم در اینجا هنوز باور دارند که اعتراض آنها دستکم میتواند یک اهمیت تاریخی داشته باشد؟ ایجاد شک در این باره، شاهکار راستین و دستآورد بزرگ اس اس است. آنها هرگونه همبستگی بشری را تباه کردهاند. در اینجا پردهٔ شب حتی بر آینده نیز کشیده شدهاست. زمانی که هیچ شاهدی باقی نماند، شهادتی نیز در کار نخواهد بود.
تظاهرات کردن در زمانی که دیگر نتوان مرگ را تعویق انداخت، کوششی است در جهت معنا بخشیدن به مرگ، یعنی انجام دادن عملی که حتی مرگ هم نتواند از آن جلوگیری کند. یک ژست موفقیتآمیز، باید معنایی اجتماعی در برداشته باشد. حال آنکه در این جا صدها هزار نفر از ما در انزوای مطلق زندگی میکنیم، به همین دلیل است که ما در برابر هرچه که پیش آید تسلیم هستیم.»
✍ #هانا_آرنت
📘از کتاب #توتالیتاریسم
کانال تلگرام من🔻
🆔️@philosophy_thinking
🔻ما فریب نمی خوریم!
زاکانی در چشم مردم می نگرد و می گوید ما در مترو حجاب بان نداریم و سالانه ۲۰ گرم طلا به مردم خواهیم داد.
حال که برای این حجم طلا، نیاز است ۷ برابر طلای استخراج شده در کشور، از خارج از ایران وارد کنیم!!!
و در مترو هم که خودتان بروید ببینید چه خبر است.
قاضی زاده هاشمی می گوید ۴ میلیون متر مربع فضای آموزشی در دولت رئیسی، در کشور ساختیم.
باید گفت ما فراموش نکردیم که شما مدارس را به فروش گذاشتید و افراد مسئول را مصون از پیگیری کردید و اختیار تام دادید.
ما فراموش نکردیم که در مدارس دخترانه با گازهای سمی، مسمویت را به قصد هراس و رعب و وحشت ایجاد کردید.
شورای نگهبان چنین افرادی را تایید صلاحیت کرده است که در چشم مردم دروغ می گویند!
بعد عده ای صف کشیده اند برای روزنه گشایی!
بیچاره ماهایی که با ترس و لرز می نویسیم.
هانا آرنت درست می گفت که در حکومت های توتالیتر شما یا به ساختار دروغ می پیوندی یا مجرم شناخته می شوی؛
صداقت و آشکار سازی دروغ در چنین حکومت هایی جرم است!
بیچاره آنهایی که به ساختار دروغ نپیوسته اند و بخاطر صداقت، در زندان اند.
حتی در خانه هایشان، تنها،گوشه گیر و افسرده اند.
اینگونه است که استثمار پروبال می گیرد و همچون هیولا همه را می بلعد و خوشی برای مردم نمی ماند.
اینجا شادی، گمشده ی بزرگ ماست؛ طفلِ شادی از فریب و دروغ زاده نمی شود؛ شادی از دل صداقت و عدالت سر بر می آورد.
به قول شفیعی کدکنی کنی؛
طفلی به نام شادی، دیریست گمشده
با چشمهای روشنِ براق
با گیسویی بلند به بالای آرزو
هرکس از او نشانی دارد
ما را کند خبر
این هم نشان ما:
یک سو خلیج فارس
سوی دگر خزر
✍️حسین جمالی پور
🆔️@philosophy_thinking