poetically | Unsorted

Telegram-канал poetically - صدای شعر معاصر ایران و جهان

100

بی تردید یکی از بهترین هاییم. در اینجا شعر خوب می خوانید،پس خبری از دلنوشته های مبتذل به عنوان شعر نیست. برای خواندن شعر خوب به شما توصیه ای ندارم. ذائقه ی خوب محصول تعمق و فرهنگ است.

Subscribe to a channel

صدای شعر معاصر ایران و جهان

نیمی از عمرم را
به ساعتم نگاه کردم و رنج کشیدم
به زمان برای گذشتنش التماس کردم
و نیامدی کلید بیندازی، ببینی
چگونه تکان‌نخوردن عقربه‌ها
رعشه بر اندامِ خانه می‌اندازد
و زمان
حتی اگر از مقابلم بگذرد،
به جایی نمی‌رسد


نیمۀ دیگر را نشسته‌ام
به لولاهای زنگ‎زدۀ دری‌ که در سرم قفل است،
روغن می‌زنم
و منتظرم یکی بیاید،
خبرت را بیاورد

منتظرم
و جای خالی‌ات در من آن‌قدر عمیق شده‌ا‌ست
که می‌شود هر پنج‌شنبه کنارش نشست
و مگر مرگ
کفش‌هایش چقدر سنگین است؟
که جای پایش این‌همه گود است


مثل یک‌ گودال
عمیق به تو فکر می‌کنم
و هرچه عقربه‌ها تلاش می‌کنند،
پنج‌شنبه از جایش تکان نمی‌خورد


تیک‌تاک بیهوده‌ای در من پیچیده‌است
کمی پیچیده ‌ا‌ست
اینکه چندسال است به صداها نگاه می‌کنم
اینکه تاریکی از صدای عقربه‌ها به زندگی‌ام‌ نشت می‌کند
اینکه دارم
کم‌کم
به ساعتی شنی تبدیل می‌شوم
که حتی اگر بیایی
حتی اگر بیایی و کلید بیندازی و زندگی‌اش را بچرخانی،
دوباره مشغول پُرکردن گودالی می‌شود
و دوباره خودش را در آن دفن می‌کند

و اگر دوباره کلید بیندازی و زندگی‌اش را بچرخانی،
دوباره مشغول پُرکردن گودالی می‌شود
و دوباره خودش را در آن دفن می‌کند

و اگر دوباره کلید بیندازی

و اگر دوباره کلید بیندازی


#لیلا_کردبچه

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

‍ حرف كه مى‌زنى
باد مى‌ايستد به شنيدن
كه انارها از صداى تو مى‌رسند
و من كه مجنون دشت‌هاى خالى‌ام
دست‌هاى خالى‌ام
پر از گوزن مى‌شود

درخت بودم اگر
مى‌افتادم
ابر بودم اگر
فرو مى‌آمدم و
مِه مى‌شدم
صبر بودم اگر
سر مى‌رفتم از خودم
و مى‌ريختم
اما شاعرم
و با كيفى از كلمات
مى‌توانم دشتى بنشانم بر دست
و دمى علف باشم
تا تو بر من بدوى
بدوى تا انارها برسند
بادم
كه در ياد تو مى‌ايستم و
شعر مى‌شوم مادر


#شهریاربهروز

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

شما از دور عاشق من شدید خانم!

مرا قهرمانی پنداشتی
که با اسب می‌تازد و جلو می‌آید
من یک سنتائور هستم خانم!
نه اسبم نه آدم
میان آدم‌ها، اسبم
میان اسب‌ها، آدم
آن ها که روی بدنی انسانی
سر اسب دارند
حوصله شان سر نمی رود خانم!
اما سخت است
روی بدنی از اسب
سر انسان را حمل کردن...

#رسولـیونان

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

گوزنی که بی هنگام به جاده برآمده
شعری طنزآلوده است
و پرنده ای که سرما را نتوانسته و حالا کنار ستون سیمانی ساکت است
شعری طنزآلوده است
آن ماهی کوچک که در سواحل یونان یادش رفته چطور شنا کند نیز
شعری طنزآلوده است.

صدای دخترک سیزده ساله ایزدی
در اتاقها می پیچد
در اتاق زوج جوانی که در هتلی متوسط در برلین اقامت دارند،
و در اتاق ِ کار زنان چینی که مشغول بافتن جلیقه های نجات اند، نیز:
- "یازده بار فروختند مرا....و حالا گریخته ام...آزادم..."
و چند لحظه بعد صدای ِ ظریف مجری:
- "و حالا می رویم به بوداپست..."

و بوداپست
بوداپست ِ رویایی
و مجارستان
و صربستان
و خط اتوی ِ پیراهنِ سیاستمداران
و صدای خش دار روشنفکران.

شعری آلوده است کوبانی
شعری آلوده است استانبول
شعری آلوده است ایاصوفیه.

سرت را به دیوار نکوب پسرم
سرت را عادت بده که شاخ هایش را بریده اند
دهانت را عادت بده که گلویش را بریده اند
سعی کن مرده خوبی باشی
همینکه تن ما را کنار هم بمانند، باید کلاهمان را بالا بیاندازیم!

پسرم
همه ی اینها در خواب ِ گوزنی اتفاق می افتد
که از آتش گریخته و بی هنگام به جاده برآمده
و با اتومبیلی تصادف کرده است
حالا سرنشینان -مردانی شریف-
پیاده شده اند
بعد از سکوتی مختصر دور ما حلقه زده اند
و با لحنی عمیق به دوربین های روبرو نگاه می کنند
آنها به نسل های آینده فکر می کنند، پسرم
ما
روزی نفت خواهیم شد.


شعری آلوده است زندگی
چون دستانی که پس از گور کردن ما با احتیاط شسته می شود

#الیاس_علوی

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

رویای من
اسبی بود
که هیچ وقت به میدان مسابقه نرفت
اسبی جوان و دونده 
که به خیش بستند
تا گرسنگی آدم ها را شخم بزند

رویای من جای خوبی به دنیا نیامده بود


#رسول_پیره
@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

خودش را جا داده است
در پاکت نامه ها
در قطارهای شلوغ محلی
در کوله سربازان هنگ مرزی
در پیراهن خوشبوی زنان
در شیشه های مربا
در صندوق عقب ماشینی که از شمال می آید
در نود ورق از تقویم رومیزی چاپ موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران
بهار...
اما غمگین است
 که این همه راه آمده درخت کوچک حیاط زندان را شکوفه دار کند

#رسول_پیره
@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

شادی کساد شده لبخند هم
ماتم زیاد شده آدم کم
غم روی همه را کم کرده
جای پای خودش را همه جا محکم کرده
حتی در نامه ای که گاهی باز می کنیم
هوا پس است
بس است دیگر اینهمه زخمی که برداشتیم
ما که مادر نداشتیم
زلزله بود
که گهواره مان را تکان می داد
#علی_عبدالرضایی
مجموعه مادرد
@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

این طرفِ دنیا       پسری هم اگر داشته باشی
پسری    دراین طرفِ دنیاست
 به سمت های آبی که پشتِ سرِ اشک ریختی رفت بی خیال!
بیهوده از خیالِ من می‌گذری
اگر این جا باشی
دیگر آن نیستی که آن جا هستی
مثلِ منی می‌شوی که اینجایم
من اگر برگردم
دیگر آن نیستم که این جا هستم
مثلِ تویی می‌شوم که آنجایی
دیگر نمی‌خندم
حتی نمی‌گندم
تنها         تنهاییِ خودم را انجام می‌دهم
مثل همین حالا         که حالم خوب است
و خیال می‌کنم       با خیالِ راحت تنهام
        بی خیال!
آن طرفِ دنیا         مادری هم اگر داشته باشم
مادری       درآن طرفِ دنیاست

#علی_عبدالرضایی
@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

کیمیاگری کار ساده ای‌ست
کافی‌ست مشتی از گلویت را به خاک بپاشی و بگویی:
می خواهم درخت بشوی
در این‌جا اسرار مقدسی ست که تنها به خون تعلق دارد
به خمیدگی‌های عجیب تنت که در فاصله‌ی میان گرگ شدن های تدریجی
و اینکه خورشید مرکز جهان نیست
میل عجیبی به جنایت و آفتاب دارد.

راز همین است که جهان تظاهری‌ست تا تو بمیری
سربی‌ست که از پستان راسویی به دهانت می ریزد
گوگودی که در دهانه‌ی قرع وانبیق
به یاد می‌آوردت که اجدادمان به انواع مکاشفه مسلح بودند
سگ‌های ماده شان را به بخارات جیوه تبخیرمی‌کردند
هدف تبدیل مس به خونی بود که در رگ‌هایت هرز می رود
ورم کرده و به مردابی از اموات یایسه می ماند
که احتضار به نافمان بسته
و حجرالفلاسفه با خمیدگی‌های عجیبمان رابطه‌ای خونین دارد
 راز همین است که طباع اصلی روحت نیاز مبرمی به فرو کردن دندان در گردن ماده سگی دارد
که هر شب در رگ‌هایت به یاد نجات دهنده مان زوزه می‌کشد
وگرنه کیمیاگری کار ساده‌ای‌ست
اگر چاقویی به دهان بگیری و درآستانه‌ی گرگ شدن
برای درختی که از گلویت می روید
شعری عاشقانه بگویی

#عطیه_عطارزاده
@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

چون خیابانی که می گذرد در مه
و می پیچد در حفره تاریک سر
زندگی از دست رفت
با پر کاهویی، با لبخند ساده اش
با سبد زردآلو کنار جوی آب
و نعنا و پونه
از هر جهت
ما نیز می میریم
چون گاوی فرو رفته در تنهایی خویش
ما نیز می میریم
و دوران پرشکوه جوانی را دست نخورده
برای دیگران باقی می گذاریم
و این سیب سرخ همچنان بر شاخه است.

#رضا_بروسان
@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

زخمی كهنه ام
سايه رنجی پايان يافته،
دوستت دارم
و به لمس سرانگشتانت بر سايه اين زخم
دلخوشم



#شمس_لنگرودی
@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

قناعت وار
تکیده بود
باریک وبلند
چون پیامی دشوار
در لغتی
با چشمانی
از سئوال و
عسل
و رخساری بر تافته
از حقیقت و
باد.
مردی با گردش ِ آب
مردی مختصر
که خلاصه خود بود.
خرخاکی ها در جنازه ات به سو‌‎‍ء ظن می نگرد.
*
پیش از آن که خشم صاعقه خاکسترش کند
تسمه از گرده گاو ِ توفان کشیده بود.
بر پرت افتاده ترین راه ها
پوزار کشیده بود
رهگذری نا منتظر
که هر بیشه و
هر پل آوازش را می شناخت.
*
جاده ها با خاطره قدم های تو بیدار می مانند
که روز را پیشباز می رفتی،
هرچند
سپیده
تو را
از آن پیشتر دمید
که خروسان
بانگ سحر کنند.
***
مرغی در بال هایش شکفت
زنی در پستانهایش
باغی در درختش.
ما در عتاب تو
می شکوفیم
در شتابت
مادر کتاب تو می شکوفیم
در دفاع از لبخند تو
که یقین است و باور است.
دریا به جرعه یی که تواز چاه خورده ای حسادت می کند.

#احمد_شاملو

@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

انحنای بی تن


بخند شکوفه ی تازه را
علف بهار را تن کرده
بگو به من آنچه معطر است
و ترنج را کلمه می کند
بگو به من این هجای تازه
تصدق کدام لب توست؟

آهای انحنای بدون تن
تو که چشم هات کلمه می کنند
تو بوسه هات مکرر اند
رسیده و روییده، به وقت چیدن اند
تو که بوسه هات مکرر اند
یعنی گاهی یک وقت می‌بوسی:
دوستت دارم
یک وقت می بوسی
یعنی جهان دل تنگ است
تنگ است همه چیز
انگار قاصدکی و جهان جای پراکندن نیست،
می‌بوسی گاهی
یعنی میپرسی:
«میفهمی؟»

میفهمم
بهار امسال این طرف است
آنجا که ایستاده ای
و سایه ات
روز را خنک کرده.


#سیدرضا_ملکی

@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

در زیر این رواق آبی
در زیر آسمان دلتنگی که از صدای چکمه ی کوکب ها
و از تهاجم باروت و فوج کبوتر
پر می شود
در زیر این عزیز ملال انگیز
قدم میزنیم
عشق می ورزیم
غم می خوریم
در میکده به یاد نگاری جوان
جامی پر
سیگاری روشن می کنیم

و در چهار راه های تاسف
تابوت های سرد و سیاه عزیزان را
بر شانه های زخمی خنجر خورده
تا وعده گاه قیامت می بریم

در سنگر جنون
به خاطر امیال گنگ و نامعلومی
می جنگیم
می کشیم
و کشته می شویم

و بعد
معشوقه جوان
در سایه سار جنگل محزون زیبایی
با سرداری
یا سرباز جنگجوی دلیری
می خندد
و آنگاه
با بوسه ای درشت و طولانی
با بوسه ای به تلخی زخم عمیق خنجر
پیمان جاودانه عشق می بندد.

آه
این است
اژدهای خوف انگیزی
که وجود مرا
می پیماید.

در زیر این رواق ابی
با دست های زخمی مغلوبت
که از تبار درختان سرو و سپیدار است
تارت را بردار
و بر مقابر و اجساد عشق ها و در به دری ها
آوازهای عصرهای دلتنگت را
تکرار کن!
و در سماع و جذبه و حیرت
و در صفای باطن خود گم باش!
اما همیشه
وقتی که با قطار تخیل
از جاده های در هم دنیا می گذری
از نسل آفتاب
و از قبیله ی مردم باش!

#علی_باباچاهی
@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

درسایه ی چیزی که نیست
نشسته است و چیزی که نیست را
ورق میزند

او تکه تکه بیدار می شود
و تکه تکه راه می افتد
و تکه های بسیارش، مرگ را کلافه کرده است

انگشتِ کوچکش که ازآسمان می گذرد
اجازه می گیرد
از او می پرسد:
- غروب، جز برای غمگین کردن
به چه درد می خورد؟
- همین! پرسشی که پاسخ است
تا ابد زنده می ماند
پس رهایش کن، بگذار برود!

***

دیوانه است او
که هربار حرف میزند
دیوار به سمتِ دیگرش نگاه می کند

دیوانه است او
که همچنان به کندنِ شب ادامه می دهد
و خُرده های تاریکی را
زیرِ تخت پنهان می کند

دیوانه است او
که گفته بود می رود
امّارفت
و گفته بود می ماند
امّاماند
و گفته بود می خندد
امّا خندید
دیوانه است او
که رفتن و ماندن و خندیدن را بی خیال شده
به کندنِ معنیِ «امّا» فکر می­ کند

دیوانه باید باشد
که با طناب
او را به سپیده دم بسته اند

دیوانه است او
که دیروز تیربارانش کرده اند و
هنوز به فرار فکر می کند

#گروس_عبدالملکیان
@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

هر جایی قبرستان
و هر قبرستان کشته پرآوازه‌ای دارد
ساحل ترکیه بنام ایلان
ھەڵەبجە ژوان و ژوبین
خرمشهر دایی و عمو
اینجا گهواره دیکتاتورهای مرده و زنده است
و خواب‌های ما اینجا همه ارجاع تاریخی دارند
خاورمیانه است
و هرکس که برای مردن راهی نمی‌شناسند
اینجا قدم میزند.
#امیرعلی_نگار

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

بيتوته کوتاهی ست جهان
در فاصله گناه و دروخ.
خورشيد
همچون دشنامی بر می آيد
و روز
شرمساری جبران ناپذيری ست.
آه
پيش از آن که در اشک غرقه شوم
چيزی بگوی.
درختان
جهل معصيبت بار نياکانند
و نسيم
وسوسه ئی نابکار.
مهتاب پائيزی
کفری ست که جهان را می آلايد.
چيزی بگوی
پيش از آن که در اشک غرقه شوم
چيزی بگوی.
هر دريچه ی نغر
به چشم انداز عقوبتی می کشايد.
عشق
رطوبت چندش انگيز پلشتی ست
و آسمان
سر پناهی
تا به خاک بنشينی و
بر سرنوشت خويش
گريه ساز کنی.
آه
پيش از آن که در اشک غرقه شوم چيزی بگوی
هر چه باشد.
چشمه ها
از تابوت می جوشند
و سوگواران ژوليده آبروی جهانند.
عصمت به آينه مفروش
که فاجران نيازمند ترانند.
خامش منشين
خدا را
پيش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چيزی بگوی!


#احمد_شاملو

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

در خاموشیِ فروغ فرخ‌زاد

به جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه می‌گریم،
در آستانه‌ی دریا و علف.

 

به جُستجوی تو
در معبرِ بادها می‌گریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکسته‌ی پنجره‌یی
که آسمانِ ابرآلوده را
                        قابی کهنه می‌گیرد.
. . . . . . . . . .

 

به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
                 تا چند
تا چند
       ورق خواهد خورد؟

 



 

جریانِ باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهرِ مرگ است. ــ

 

و جاودانگی
             رازش را
                      با تو در میان نهاد.

 

پس به هیأتِ گنجی درآمدی:
بایسته و آزانگیز
                   گنجی از آن‌دست
که تملکِ خاک را و دیاران را
                                 از اینسان
                                            دلپذیر کرده است!

 



 

نامت سپیده‌دمی‌ست که بر پیشانی‌ِ آسمان می‌گذرد
ــ متبرک باد نامِ تو! ــ

 

و ما همچنان
دوره می‌کنیم
شب را و روز را
هنوز را…

#احمد_شاملو

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

لبانت
به ظرافتِ شعر
شهوانی‌ترینِ بوسه‌ها را به شرمی چنان مبدل می‌کند
که جاندارِ غارنشین از آن سود می‌جوید
تا به صورتِ انسان درآید.
و گونه‌هایت
با دو شیارِ مورّب،
که غرورِ تو را هدایت می‌کنند و
سرنوشتِ مرا
که شب را تحمل کرده‌ام
بی‌آنکه به انتظارِ صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سربلند را
از روسبی‌خانه‌های دادوستد
سربه‌مُهر بازآورده‌ام.
هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتنِ خود برنخاست که من به زندگی نشستم!

و چشمانت رازِ آتش است.
و عشقت پیروزیِ آدمی‌ست
هنگامی که به جنگِ تقدیر می‌شتابد.
و آغوشت
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن
و گریزِ از شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت
پاکیِ آسمان را متهم می‌کند.

کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود
و انسان با نخستین درد.
در من زندانیِ ستمگری بود
که به آوازِ زنجیرش خو نمی‌کرد ــ
من با نخستین نگاهِ تو آغاز شدم.

توفان‌ها
در رقصِ عظیمِ تو
به شکوهمندی
نی‌لبکی می‌نوازند،
و ترانه‌ی رگ‌هایت
آفتابِ همیشه را طالع می‌کند.
بگذار چنان از خواب برآیم
که کوچه‌های شهر
حضورِ مرا دریابند.
دستانت آشتی است
و دوستانی که یاری می‌دهند
تا دشمنی
از یاد
برده شود.
پیشانی‌ات آینه‌یی بلند است
تابناک و بلند،
که «خواهرانِ هفتگانه» در آن می‌نگرند
تا به زیباییِ خویش دست یابند.
دو پرنده‌ی بی‌طاقت در سینه‌ات آواز می‌خوانند.
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب‌ها را گواراتر کند؟
تا در آیینه پدیدار آیی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه‌ها و دریاها را گریستم
ای پری‌وارِ در قالبِ آدمی
که پیکرت جز در خُلواره‌ی ناراستی نمی‌سوزد! ــ
حضورت بهشتی‌ست
که گریزِ از جهنم را توجیه می‌کند،
دریایی که مرا در خود غرق می‌کند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم.
و سپیده‌دم با دست‌هایت بیدار می‌شود.

#احمد_شاملو

گرامی باد زادروز احمد شاملو

@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

لبخند تو درخت پرتقال است
که حیاط را نارنجی می کند
لبخند تو
خواندن آیه ای کوتاه در نمازصبح
لبخند تو
لبخند تو مشتی دانه است
که برای کبوترها پاشیده ام

...

درخت زردآلو تو را دعا می کند
گلدان های توی راه پله تو را دعا می کنند
پنجره های روبه آفتاب تو را بی لکه دعا می کنند
وهرآشنایی که زائر امام است برای تو دعا می کند
تو قصیده ای هستی
مهربان ونانوشته
با واریس پاها
بادندان مصنوعی
با فشار خون
آب گلدان ها
قرص های بابا
ساعت اداره ی من یادت نمی رود
با همه ی اینها تو قصیده ای هستی
که هر وقت می خوانمت
تازه می شوم

...

دلتنگم
اما وقتی به خانه برگردم
 مادری که پونه زار را کاشته
دست هایش را برایم دم کند...

#رسول_پیره
@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

این درد را از عروق جنینی ات بیرون بکش
بافت های اضافه ضایعاتی بی اهمیت اند که گاه گوشه های تنت می رویند
تنت را شیار بزن
قلمه های تلخت را توی باغچه بمیران
آنقدر هرس شو که گوشتت به آب بریزد
پروانه ها توی خونت به راه بیفتند
ریشه هات بوی انارهای سربریده بگیرند
ازگلویت جای خون، نمک می ریزد …
تبر به دست بگیر
تکه ای از بهشت را توی حنجره بسوزان
خوب است گاهی خودت را به حاشیه‌ی میوه های رسیده بدوزی
و بگویی: درخت نام دیگر من است.

#عطیه_عطارزاده

@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

شخصیت هایی در من اند
که با هم حرف نمی زنند
که همدیگر را غمگین می کنند
که هرگز دورِ یک میز غذا نخورده اند

شخصیت هایی در من اند
که با دست هایم شعر می نویسند
با دست هایم اسکناس های مُرده را ورق می زنند
دست هایم را مُشت می کنند
دست هایم را بر لبه ی مبل می گذارند
و هم زمان
که این یکی می نشیند
دیگری بلند می شود٬ می رود

شخصیت هایی در من اند
که با برف ها آب می شوند
با رودها می روند
و سال ها بعد
در من می بارند

شخصیت هایی در من اند
که در گوشه ای نشسته اند
و مثلِ مرگ با هیچ کس حرف نمی زنند

شخصیت هایی در من اند
که دارند دیر می شوند
دارند پایین می روند
دارند غروب می کنند
و آن یکی هم نشسته است
روبه روی این غروب٬ چای می خورد

شخصیت هایی در من اند
که همدیگر را زخمی می کنند
همدیگر را می کُشند
همدیگر را
در خرابه های روحم خاک می کنند

من امّا
با تمام شخصیت هایم
دوستت دارم


#گروس_عبدالملکیان
مجموعه شعر پذیرفتن
@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

بافت های اضافه ضایعاتی بی اهمیت اند که گاه گوشه های تنت می رویند
تنت را شیار بزن
قلمه های تلخت را توی باغچه بمیران
آنقدر هرس شو که گوشتت به آب بریزد
پروانه ها توی خونت به راه بیفتند
ریشه هات بوی انارهای سربریده بگیرند
ازگلویت جای خون، نمک می ریزد …
تبر به دست بگیر
تکه ای از بهشت را توی حنجره بسوزان
خوب است گاهی خودت را به حاشیه‌ی میوه های رسیده بدوزی
و بگویی: درخت نام دیگر من است.

#عطیه_عطارزاده
اسب را در نیمه دیگرت برمان
@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

تنت همان چیزی‌ست که می‌توانی مثله اش کنی
سرش را بزنی
تکه تکه ته چاهش بیندازی

پس لباس راه راه بپوش
سرت را از ته بتراش
و هر صبح از اقصی نقاط شهر، تکه هایی از دست های بریده ات را بردار
این حکم مقدر توست
تا شب با دهانی که با خون کبوتر به تنت چسبیده
قاصدکی را به نقطه ای نامعلوم فوت کنی.

#عطیه_عطارزاده
@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

...
نه گاو نرت باز می‌شناسد نه انجیربُن
نه اسبان نه مورچه‌گان خانه‌ات.
نه کودک بازت می‌شناسد نه شب
چراکه تو دیگر مُرده‌ای.

نه صُلب سنگ بازت می‌شناسد
نه اطلس سیاهی که در آن تجزیه می‌شوی.
حتا خاطره‌ی خاموش تو نیز دیگر بازت نمی‌شناسد
چراکه تو دیگر مُرده‌ای.

چراکه تو دیگر مُرده‌ای
همچون تمامی مرده‌گان زمین.
همچون همه آن مرده‌گان که فراموش می‌شوند
زیر پشته‌یی از آتشزنه‌های خاموش.

هیچ‌کس بازت نمی‌شناسد، نه. اما من تو را می‌سرایم
برای بعدها می‌سرایم چهره‌ی تو را لطف تو را
کمالِ پخته‌گیِ معرفتت را
اشتهای تو را به مرگ و طعمِ دهان مرگ را
و اندوهی را که در ژرفای شادخوییِ تو بود.

زادنش به دیر خواهد انجامید ـ خود اگر زاده تواند شد ـ
آندلسی مردی چنین صافی، چنین سرشار از حوادث.
نجابتت را خواهم سرود با کلماتی که می‌مویند
و نسیمی اندوهگن را که به زیتون‌زاران می‌گذرد به خاطر می‌آورم.

#فدریکو_لورکا
#احمد_شاملو

@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

تو ديگر نيستي .
انار شكسته يي كه خاطره هاي خونين اش تنها ، بر دست و دهان مي ماند .

تو ديگر نيستي ،
مگر به صورت شعري در دهان
و لمس سرانگشت هاي تمام شده ات
در دست هاي مان .

شگفت ، لعلگونه ، درخشان ، پرداخت شده ، آبگون ، …
انار دهان گشوده
از اين بيش
نمي ماند بر درخت

#شمس_لنگرودی
@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

سالی

         نوروز

              بی چلچله بی بنفشه می آید،

بی گردش مرغانه ی رنگین

                              برآینه

وجنبش ِ سردِ برگِ نارنج

                               برآب.

 

سالی

        نوروز

             بی گندم سبز و سُفره می اید،

بی رقص عفیفِ شعله

                            در مَردَنگی

بی پیغام ِ خموش ِ ماهی ها

                                    از تُنگ:

 

سالی

         نوروز

              بی خبر می آید.

با مردانی که سنگینی انتظار

بر شانه های خمیده ی ایشان است:

لاله های سوخته

                      نام های ممنوع خود را باز می یابند

و تاقچه

           با کتاب ها

                        تقدیس می شود.

در گذرگاه های شهادت

شمع های خاطره افروخته خواهد شد،

دروازه های بسته

                       به ناگاه

                               فراز خواهد شد،

دستان اشتیاق از دریچه ها دراز خواهد شد

لبان فراموشی

                  به خنده باز خواهد شد

و نوروز در معبری از غریو

تا شهر خسته

                   پیشباز خواهد شد.

 

سالی

          آری

              بی گاهان

نوروز

چنین آغاز خواهد شد.

                            #احمد _شاملو
سال نو رو به همه عزیزان همراه صدای شعر تبریک میگم. با آرزوی سالی بهتر برای همه
@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

سالِ بد
سالِ باد
سالِ اشک
سالِ شک.

سالِ روزهای دراز و استقامت‌های کم
سالی که غرور گدایی کرد.
سالِ پست
سالِ درد
سالِ عزا
سالِ اشکِ پوری
سالِ خونِ مرتضا
سالِ کبیسه…

۲


زندگی دام نیست
عشق دام نیست
حتا مرگ دام نیست
چرا که یارانِ گمشده آزادند
آزاد و پاک…


۳


من عشقم را در سالِ بد یافتم
که می‌گوید «مأیوس نباش»؟ ــ
من امیدم را در یأس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سالِ بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر می‌شدم
گُر گرفتم.


زندگی با من کینه داشت
من به زندگی لبخند زدم،
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم،
چرا که زندگی، سیاهی نیست
چرا که خاک، خوب است.



من بد بودم اما بدی نبودم
از بدی گریختم
و دنیا مرا نفرین کرد
و سالِ بد دررسید:
سالِ اشکِ پوری، سالِ خونِ مرتضا
سالِ تاریکی.
و من ستاره‌ام را یافتم من خوبی را یافتم
به خوبی رسیدم
و شکوفه کردم.

تو خوبی
و این همه‌ی اعتراف‌هاست.
من راست گفته‌ام و گریسته‌ام
و این بار راست می‌گویم تا بخندم
زیرا آخرین اشکِ من نخستین لبخندم بود.


۴


تو خوبی
و من بدی نبودم.
تو را شناختم تو را یافتم تو را دریافتم و همه‌ی حرف‌هایم شعر شد سبک شد.
عقده‌هایم شعر شد سنگینی‌ها همه شعر شد
بدی شعر شد سنگ شعر شد علف شعر شد دشمنی شعر شد
همه شعرها خوبی شد
آسمان نغمه‌اش را خواند مرغ نغمه‌اش را خواند آب نغمه‌اش را خواند
به تو گفتم: «گنجشکِ کوچکِ من باش
تا در بهارِ تو من درختی پُرشکوفه شوم.»
و برف آب شد شکوفه رقصید آفتاب درآمد.
من به خوبی‌ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی‌ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه‌ی اقرارهاست، بزرگ‌ترین اقرارهاست. ــ
من به اقرارهایم نگاه کردم
سالِ بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم.


۵


دلم می‌خواهد خوب باشم
دلم می‌خواهد تو باشم و برای همین راست می‌گویم


نگاه کن:
با من بمان!

#احمد_شاملو

@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

و تو هم ‌روزی پیر می‌شوی،
اما من ...
پیرتر ازاین ‌نخواهم‌ شد،
در لحظه‌ای از عمرم‌ متوقف شدم ...!
منتظرم بیایی
و از برابر من‌ بگذری
زیبا‌،پیرشده
آراسته به‌ نوری
که از تاریکی من‌ دریغ کرده‌ای

#شمس_لنگردوی

@poetically

Читать полностью…

صدای شعر معاصر ایران و جهان

بر پله نشسته ای با زیبایی ات
با کفش های کتانی
و ژاکت سبزت

سرما
خیره مانده گونه هات
پلک هم نمی زند
چای تازه دم است نفست
عابران خسته غروب را


تو رفته ای
بر پله نشسته زیبایی ات

#الیاس_علوی


@poetically

Читать полностью…
Subscribe to a channel