روانشناسی | Psʏcɦoloɢʏ
نوشتـار: به خودتان و دیگران انرژی مثبت ندهید!
نویسـنده: دکتر فائزه خانلرزاده
ꜜ
در مورد چیزهای اشتباهی که به ظاهر درست هستند زیاد نوشتم. مطالبی که بارها و بارها از طریق رسانهها و تریبونهای مختلف تکرار شده، تبدیل به اصل، قاعده و باور شدهاند.
یکی از این اصلها انرژی مثبت است. این که ما در زندگی باید نیمهی پر لیوان را ببینیم (نیمهی خالی را نبینیم)، جملههای مثبت را تکرار کنیم و به خودمان و دیگران انرژی مثبت بدهیم. این حرفها خیلی خوب است و زیر سوال بردن آنها احتمالاً هزینه دارد. ولی درست نیست از این جهت که با طبیعت ما سازگاری ندارد.
در انرژی مثبت صداقت وجود ندارد. اگر بخواهیم نظر روانشناسی را در این زمینه بدانیم توصیه این است که در هر شرایطی و در مواجهه با هر رویدادی، احساسی را که تجربه میکنی بشناس، آن را بپذیر و احساسش کن. احساس شما میتواند خشم، غم، حسرت، حقارت یا ناامیدی باشد. هر چه که هست با خودت روراست باش.
به خودت بگو من در حال حاضر احساس حقارت میکنم.
من عمیقا غمگین هستم و نمیدانم این غمگین بودن تا چه زمانی ادامه خواهد داشت.
من از این شخص خوب و مهربان خوشم نمیآید، چون در برابر او اعتماد به نفس ندارم.
من حسرت چیزهایی را میخورم که شخص مقابلم دارد و خودم از آنها محروم هستم.
هر انسانی این احساسات را در زندگی روزمره تجربه میکند، بدون دلیل، بدون این که بدذات باشد یا دچار مشکلی روانی باشد که ریشه در کودکی دارد! هر شخصی هیجانهای منفی و دردناک را تجربه میکند، بدون این که نیاز به توجه جدی و درمان داشته باشد. چرا که مغز ما رویدادها را درک کرده، پیوسته هیجانات متفاوتی را در ما به وجود میآورد. چون دنیای اطراف ما پر از ناهماهنگی، بیرحمی، بیعدالتی و کاستی است.
نیاز است که ارسال انرژی مثبت به خود و دیگران را متوقف کنیم و بلند بگوییم که مجبور نیستیم از همه چیز راضی باشیم. برای نمونه اگر جایی احساس کردیم به اندازهی کافی زیبا و جذاب نیستیم، این را بپذیریم و ناراحت شویم!
انرژی مثبت میخواهد که کیفیت زندگی ما را بالا ببرد و به ما کمک کند به رویدادها نگاه مثبتتری داشته باشیم، ولی خیلی اوقات این کار به قیمت دروغ گفتن به خود و سرکوب احساساتی انجام میشود که باید توسط ما تجربه شوند.
به نظر میرسد روانشناسی این روزها به رشتهای تبدیل شده که هدفش دادن انرژی مثبت به دیگران است. در حالی که کمتر رشتهای وجود دارد که در متون آن تا این حد در مورد ضعفهای انسان صحبت شده باشد. در مورد این که چرا انسان نمیتواند، چه عواملی او را محدود میکند و چقدر شخصیت و سبک زندگی انسان تحت تأثیر حسرتها، عقدهها و کمبودهای اوست.
در دو دههی اخیر مارتین سلیگمن روانشناسی مثبتگرا را در مقابله با تمرکز روانشناسی بر ضعفها و کمبودها ایجاد کرد. هدف روانشناسی مثبتگرا این است که به انسان کمک کند همهی واقعیتها را ببیند (نه فقط مثبتها را)، چون ذهن انسان ناتوانیها، افکار منفی و حوادث ناامید کننده را سریعتر دریافت میکند. ولی ابداً در هیج کجای علم ادعا نشده که سرکوب کردن احساسها، نادیده گرفتن بخشی از زندگی و تکرار دروغهای خوشایند به رشد سالم انسان کمک میکند.
در مورد انرژی مثبت هر چقدر شنیدیدم، خواندیم و عمل کردیم کافی است! اکنون نیاز داریم پذیرش را یاد بگیریم. چیزی که در مورد آن چیزی نمیدانیم، ولی مهمترین اصل در روابط انسانی و تجربهی احساسات سالم است. پس با خیال راحت عصبانی شوید، غمگین شوید، حسرت بخورید و اضطراب داشته باشید! چرا که ترس از این احساسات طبیعی و مقابله با آنها خشم، افسردگی، حسادت و اضطراب را به ویژگی همیشگی در وجود شما تبدیل خواهد کرد.
ꜛ
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
کتاب | βook
ڪتاب: الفبای فلسفه
نویسـنده: نایجل واربرتون
برگـردان: مسعود علیا
چـــاپ: ققنوس
ꜜ
این کتاب که در شمار پرفروش ترین کتابهای فلسفه قرار گرفته است و از بهترین منابع برای آموزش اولیه و عمیق فلسفه میباشد، خواننده را با ظرافت و قدم به قدم، با وادی فلسفه آشنا میسازد.
نایجل واربرتون، که از اساتید برجسته فلسفه در دانشگاه آکسفورد است، در هر فصل به یکی از حوزههای مهم فلسفه میپردازد، و از محاسن بزرگش پدید آوردن فرهنگ نقد و تفکر نقّاد در ذهن خواننده است، چرا که هر مکتبی را معرفی میکند پس از آن به نقد و موشکافی آن میپردازد و آرا و مضامین اساسی در آن حوزه را شرح و بررسی میکند:
آیا میتوانید وجود خداوند را به اثبات برسانید؟
چگونه در گسترهی اخلاق، درست را از نادرست تشخیص میدهیم؟
آیا باید گاهی از قانون سرپیچی کنیم!؟
آیا جهان واقعا به همان صورتی است که تصور میکنید؟
آیا میدانید که راه و رسم علم چگونه است؟ فلسفه علم چیست؟
آیا ذهن یا روح شما از بدنتان جداست؟
آیا میتوانید هنر را تعریف کنید؟ زیبایی را چطور؟
ꜛ
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
Dinner for few: An allegorical depiction of our society | CG-animated short by Nassos Vakalis
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
کتاب | βook
ڪتاب / نوشتـار: خوشیها و ناخوشیهای فرزندآوری به روایت مدرسهی آلن دوباتن
برگـردان: رشید جعفرپور
چـــاپ: کرگدن
ꜜ
"سایههای احساسی همیشه، و در نهایت، با اخاذی ایجاد میشود. معامله از این قرار است: آنطور که ما میخواهیم رفتار کن، اگر نه به آرامی یکی از منابع عشق را قطع میکنیم؛ راه ما را دنبال کن، اگر نه باید رنج بکشی و شکست بخوری. ممکن است عشق زیادی از سوی والدینِ سایهافکن وجود داشته باشد، اما نه از آن نوعی که اقتضای استقلال و اصالت دریافتکنندهی آن عشق باشد.
نباید کمترین اهمیتی داشته باشد که بچههای ما چه کسی را برای ازدواج انتخاب میکنند، دنبال چه شغلی میروند یا وقتی نوبت خودشان شد فرزندشان را چهگونه تربیت میکنند.
پدر و مادر خوبیبودن به معنای تمایل به وانهادن کنترل است؛ اینکه آدم بگذارد دیگران فراموشش کنند، اینکه سروکلهاش در رویاهای فرزندش پیدا نشود، مانعی بزرگ بر سر راه رشد و موفقیت به ودیعه نگذارد، اسباب نگرانی و دلسوزی نشود، منبع ترس و وحشت نباشد؛ درک کند که سرپناه دادن به کسی هرگز به معنای مُحقبودن در کنترل هویت و سازوکارهای روانیاش نیست.
بزرگترین هدیهی یک پدر و مادر این است که آنقدر مهربان باشند که این حق را بدهند که فراموششان کنیم."
ꜛ
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
اندیشه | Minɗ
ڪتاب / نوشتـار: خود ماندن بزرگترین قدرت است؛ اما دقیقاً کدام خود؟
نویسـنده: فرزاد نیکقدم
ꜜ
توی گوشمان خواندهاند دروغ زشت است، مذبوح است، ناپسند است، ناروا است، سالها توی گوشمان گفتهاند حق ستودنی است، زیبا است، مانا است؛ اما چه میشود که هر کس خود را حقترین میداند؟ که اگر اینچنین نبود به آنچه میکند و از دید دیگران بد است ادامه میدهد؟ کنار هر که مینشینی دلِ پُری دارد از آنچه روزگار! که نه، آدمهای روزگار به سرش آوردهاند، مینالد که او خود خوب بوده دستش را تا آرنج در عسل کرده در حلق بقیه فرو برده و آن "دیگران" بلعیدهاند و به روی مبارک نیاوردهاند!.
این سالها پول اغلب خانوادهها (یا حوصلهشان) به قدر خرید روزنامه و مجله که کفاف نمیدهد، روزنامه خوب خوبش که به درد مردم بخورد از نوع کیلویی آن هم دم عید برای پاک کردن شیشه شاید چون پارچه لکهاش میاندازد؛ همین طور شده که قدر سواد "خودهایمان" به محتوای گوشیهای هوشمندمان بند است! با چند اپ پر طرفدار دنیا را فتح کردهایم؛ روان شناسی، پزشکی، سینما، اقتصاد و ... یک پا متخصص شدهایم؛ شاید سعدی خدا بیامرز امروزمان را دیده بود که نوشته بود "به عمل کار برآید به سخن رانی نیست" سخنرانی، سخندانی، و .... بیعملی
اما در دنیای معیشت تنگ و آب باریکههایی که روزبهروز هم لاغرتر میشوند ما به قدری که مجبوریم پول صرف شکمهامان بکنیم وقت نداریم شاید هم اصلا پول نداریم یا حال نداریم صرف روحهامان کنیم. پایش بیفتد کلاه تا خرخره است که سر هم میگذاریم و دستهاش را در میکنیم که "زرنگی کردیم"، " زبل بودیم"
از اینها گذشته خوب بودن این روزها وظیفه انسانی نوع بشر نیست، تفننی است که اگر پایش بیفتد، اگر امکانش باشد، اگر به زیانمان نباشد، بدک هم نیست؛ آن هم با احتیاط! مبادا با دست و دلبازی تبدیل به وظیفه برای " خودمان" کنیم.
در دنیای چسان فسان و منم منمهایی که گاه زیر "نیم من" هم نیست ما همگی انتقاد پذیریم؛ در مقام خطابه انتقاد پذیری را لازمه پیشرفت و ترقی و رسیدن به دنیای روز میدانیم اما همین که کسی مثقالی انتقادمان کند ابایی نداریم زیپ دهن را بکشیم و چند چارواداری حوالهاش کنیم که " به تو چه" حربهاش هم به سادگی آب خوردن است یک " تجاوز به حریم خصوصی " چاشنیاش میکنیم که مگر مفتشی که تذکر میدهی فلان فلان شده!!
ظاهر فرنگی باطن دگم و منقبض و زنگ زده جور نمیشود؛ آیا باید نسلی بگذرد تا ما این چندگانگی فرهنگی را هضم کنیم تا وقتی لایههای جامعه ورق میخورد بوی گند چرک و عفونت به خنکای شگفتانه تغییر تنه نزند؟ نمیدانم شاید!.
ما آدمها سخت شدهایم گرگ بالان دیده، شاید هم همان مار گزیدهی معروف ترسیده از ریسمان سیاهوسفید شدهایم؛ همه ویژگیهای خوب، خوبند مادامی که در حق ما باشند ولی عکسش محلی از اعراب ندارد. امنیت نسبی اجتماعی و اقتصادی حتی فرهنگی و متاسفانه اخلاقی، اخلاق را به یغما برده است؛ اخلاق در کما است و ما همه پشت در آن مراقبتهای ویژه داعیهدار سرپرستی از اوییم. باید بنشینیم نبش قبر کنیم ببینیم ما همه در این سیل حوادث بیبازگشت چه کردهایم، چه کنیم حالا؟ کجا ایستادهایم و اگر کدام کار را ترک کنیم و کدام عمل را التزام شاید حال جامعه و حال خودمان جور میشود، خوب میشود. حال بدمان حال نزار دل است؛ من میگویم دل تو بخوان وجدان. ما به درد مزمن وجدان دچار شدهایم.
بگذار یک واقعیت را بگویم هم نوع:
خود ماندن سخت است؛ درد دارد؛ اصلاً "جیز" است؛ آخر اصلاً چطور خود بمانیم وقتی لیست خوبها و بدها از وقتی چشم باز کردیم طوطیوار و تئوری طور توی مغزمان فرو شد. ما اصول را با وجودمان درک نکردیم حالا سر فروعش دست به یقهایم. بیا ولش کنیم؛ مُسکن راه چاره است. دروغ بگوییم، بد باشیم، بین آدمها زیر و رو کشی کنیم اصلا لایی بکشیم و باز تا درد وجدان سراغمان آمد مسکن بعدی و بعدی و بعدی...
این شد که خیلیهایمان عقل کل امور جزیی شدیم. و در صف خود بودن از آخر اول! حالا تو اگر بتوانی خوب بمانی جایی که سخت است؛ پایبند بمانی به اصول اخلاقی انسانی نه لزوما اعتقادی ترجمان تعریف "انسان، دشواری وظیفه است" شدهای؛ دنیای خاکستری اطرافمان را رنگی رنگی کردهای؛ خوبتر میکنی حال آدمها و حال دنیایی که اسمش بد در رفته را.
سخت نیست؛ میشود؛ میتوانیم...
از کانال خیابان فرعی
ꜛ
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
زمانی فرا خواهد رسید که همه ما مردهایم. هیچ انسانی زنده نیست. روزی خواهد آمد که هیچ انسانی نیست تا به خاطر آورد انسانهای دیگری هم زیستهاند یا اینکه گونه ما هرگز کاری کرده است. هیچکس نخواهد بود تا ارسطو یا کلئوپاترا (پادشاه زن مصری) را به خاطر آورد، چه برسد به تو یا من! تمام کارهایی که کردهایم از سازههایمان گرفته تا نوشتهها، افکار و کشفیاتمان همگی فراموش خواهند شد؛ انگار تمامشان برای هیچ بوده است.
آن زمان یا نزدیک است یا میلیونها سال با ما فاصله دارد، ولی حتی اگر از نابودی خورشیدمان هم جان سالم به در ببریم باز زندگیمان همیشگی نخواهد بود. طبیعت قبل از به وجود آمدنِ موجوداتِ خودآگاه بوده است و پس از آنان هم یحتمل خواهد بود. و اگر این فراموش شدنِ اجتنابناپذیر آدمی تو را مضطرب و آشفته میکند پیشنهاد میکنم آن را فراموش کنی. شاید این همان کاری است که اکثر افراد میکنند:
فراموش کردن...
سرنوشت نحس ما
جان گرین
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
✨Music
Artist: Svartsinn
Album: Traces Of Nothingness (2003)
Genre: Dark Ambient
Country: Norway
ادبیـــات | Liteɾɑtuɾe
ڪتاب / نوشتـار: مرثیهای برای شکسپیر
نویسـنده: شهروز رشید
منبــع: دیالوگ انتقادی
ꜜ
ادبیات: جایی برای زیستن؛ فُرمی برای روح.
از آنجا که زندگی از هر سو تهدیدمان میکند، نمیتوان ادبیات آفرید. به عبارتی در گرماگرمِ برو بیا ها و مسامحه و اکراه نمیتوان به تأمل نشست. ادبیات آنگاه آغاز میشود که چرخ زندگی از حرکت باز مانده باشد یعنی شما زندگی را پشت سرتان داشته باشید و نه در پیش رویتان.
تصوری دروغین از ادبیات وجود دارد که البته رایج هم هست. در این تصویر، ادیب و شاعر در وسط زندگی، در تار و پود زندگی ورجه وورجه میکند، با امحاء و احشای خود ور میرود. در تمام جهتهای ممكنه دوندگی میکند. اصطلاحاً دست به تجربه میزند. بیشترِ اینگونه تجربیات هم حول تن میچرخد. یعنی ادیب آینده، تن خود را موش آزمایشگاهی هوسها و امیال ادیبانهی خود میکند. این تصور از هنرمند و ادیب احیانا بعد از [آرتور] رَمبو رواج پیدا کرده است. او که براستی از جبههها و میدانهای زندگی گزارش داده است، از استوای روح پرتلاطم آدمی. اما او وقتی آن اشعار تابناک را مینوشت هنوز وارد زندگی نشده بود. و وقتی وارد زندگی شد دیگر ادبیاتی در کار نبود.
فكر کنیم به خیلِ عظیم شاعرانی که در ایران «پیش-رمبو» لقب گرفتهاند. و هیچ کدامشان از سیر و سفرشان شعر بیرون نكشیدند. آنها غرق در محتوای زندگی، گاهی گزارشی از خاکستر-شدگی خود را دادهاند. و زندگی آنها را با خود برده است. به عبارتی آنها به دیدار خود نایل نیامدند. آنكه در تمدن ادبیات ساکن است نسبت به زندگی یک ایلیاتیست، در صعب العبورها چادر زده است. برای رسیدن به آن بلندیها باید بزکوهی بود و زندگی کاهلتر از ملالها و بعد از ظهرهاست. یک ایلیاتی از زندگی فقط قند و شكر میخرد.
بیتردید فلوبر یكی از تابناکترین ادیبانی ست که تاریخ ادبیات به خود دیده است. او باید دستاورد بزرگش را مدیون این عمل تهورآور باشد که در جایی به زندگی پشت کرد و تلاش کرد که همهی آثار زندگی را از خود دور کند. جملهی معروفش بیانگر این امر است: «رمان من صخرهای ست که من خود را بدان بستهام و نمیدانم که در جهان چه میگذرد و نمیخواهم که بدانم.»
در زندگی کارگاهیِ اینگونه ادیبان، حادثهها، همان جملهها هستند. و هر بار که به این موضوع فكر میکنم آن چند نویسندهی طراز اول در جلوی چشمانم نقش میبندد: جویس، کافكا، پروست. جویس اصطلاحی دارد به نام اِپیفنی یا اِپیفانیا، که به معنای تجلی ست. در کارهای اولیهاش، که در دوبلین قبل از مهاجرت نوشته، با اشتیاق خاصی این اصطلاح را به کار میبرد. مراد او، در اصل، تجلی آدمیست بر خویشتن در لحظهای که نور نبوت، روح را شفاف کرده است. همین. روز شانزدهم ژوئن 1904 جویس بر جویس متجلی میشود. باقی زندگی تنها میتواند به این کار بیاید که از آن تجلی بنویسیم. در دوران مهاجرت، در آن سالهای در به دری او مدام از زندگی اجتناب میکند. از عمل دوری میکند. در پیاده رو میماند. زندگی پشت سر اوست، در همان لحظه تجلی سو سو میزند. محتوا اتفاق افتاده است و او دنبال فُرمی برای روح خود میگردد. این عمیقترین تجربهای است که یک ادیب میتواند داشته باشد. باقی حرکات، سبکسری ست. جدی نگرفتن زندگیست. دنبال خود گشتن در بیرون خود است.
جنگ بین فلیس باوئر و کافكا در واقع جنگ ادبیات و زندگیست. و کافکا در لحظهای از روشنبینی به نفع ادبیات، زندگی را از زندگی خود طرد میکند. برای درک این حقیقت که زندگی از ما چه خواهد ساخت هزار و یک شب لازم نیست، همان یک لحظه تجلی کافیست. به استعاره آشتی پروست بیندیشیم که در "روزها و خوشیها" از آن سخن گفته است. همین عنوان کتاب خود بیانگر عالمیست. زندگی، روزهاست و خوشیها. خودِ پروست باید تا ساختن کشتیِ خود، بیرون از خود در جادههای جهان سرگردان باشد، در کافههای دهان و دود. شاید هیچکس به اندازهی او در مقابل زندگی مقاومت نكرده باشد. گاهی در شبگردیهایش انگار فانوسی به دست گرفته تا صورت شب را خوب نگاه کند و مطمئن شود که چه خوب از این هیولا، روح و روانم را کندم.
به بورخس فكر میکنم، به آن ادیب یگانه. وقتی میگوید: «ادبیات فاسدم کرده است.» انگار میخواسته بگوید که ذرهای از ریخت و پاش و هرزگیهای زندگی در من نمانده است. مطلقاً خودم را وقف ادبیات کردم.
ꜛ
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
✨Music
Artist: Romak
Album: The Fire From Within (2019)
Genre: Persian Traditional | Fusion | Instrumental
Country: Iran
ادبیـــات | Liteɾɑtuɾe
ڪتاب / نوشتـار: فیل در تاریکی / آخرین موسیقیدان رمان
نویسـنده: قلی خیاط
چـــاپ: نگیما
ꜜ
نگاه قلی خیاط به هدایت- کافکا، و سلین:
«جای شک و تردید نبود که چنین سبک نوآوری، میرفت برای خود کلی پیرو و هوادار بسازد. از محصولات تقلبی و دزدیهای آشکار و نهان اگر بگذریم، کار تقلید و پیروی از سبک ویژهی سلین و آن سه نقطههای معروفش، از همان زمان حیات وی شروع شد و هنوز هم ادامه دارد. در این گفتهی من این بار نه تحقیر نهفته است و نه شماتت. چرا که معتقدم پیروی درست از یک اسلوب نوآور، تنها راه ممکن مکتبسازی از آن است، و تنها یک مکتب منسجم و سیستماتیک ادبی میتواند به پیشرفت زبان و فرهنگ آن عمق و پهنا دهد. باور بفرمائید که به جای انکار ابلهانه یا تقلب کورکورانه از اندیشه و سبک صادق هدایت، ما اگر تحقیق و پیروی درستی انجام داده و از آن مکتبی منسجم و مستحکم برای خود میساختیم، امروز سرنوشت ادبیاتمان دیگر در جا نزده و صورت دیگری به خود میگرفت. ولی نه، ندیدیم، و یا نخواستیم ببینیم که این بزرگ صاحب ایده و قلم، که در نوع خود غول و بینظیر بود، میراث فرهنگی چندین قرن را جمع آوری کرده، سنگهای اولیهی یک بنای نوین ادبی را جا گذاشته و، خشت و ماله را میداد دستمان. البته، البته، روی اندیشه و سبک ادبی هدایت، گفتهها و نوشتهها فراوانند. آن نگاه دقیق و موشکافانه، علمی تطبیقی و فراتاریخی اما بسیار کم؛ و به ندرت میشود نقد و نوشتاری را یافت که در آن صحبتی از «قیم» و «پدرخوانده» وی کافکا نباشد. کافکا ـ هدایت اینجا، هدایت ـ کافکا آنجا... گویی نویسندهی ما به حد کافی بالغ نیست، لایق نیست رشد و استقلال و آزادی خود را بدون مرشد و قیم تضمین کند. نظر مرا بخواهید، شباهت و نزدیکی سبک و افکار هدایت با کافکا بیشتر از شباهت داشآکل با آقای K نیست، یعنی بس کم و دورادور، تقریبا هیچ. تفاوتهای دیدگاهی این دو نویسنده برعکس، به حد کافی عمیق و سنگینند.
یکی از اهداف عمدهی هدایت نوآوری در سبک و زبان بود. کافکا نوعی «بی ـ سبکی» را سبک خود قرار داده بود.
هدایت درد و آرزوی دنیایی را میکشید که وجود ندارد، کافکا از دنیای موجود رنج میبرد.
هراس و تشویشهای کافکا عمدتا از باورهای مذهبی وی ریشه میگرفتند، هدایت از این نوع دغدغهها نداشت.
دست به خودکشیزدنهای کافکا، کمابیش دست دراز شدهای بود برای جلب توجه و دریوزگی مهر و محبت دیگران، به ویژه پدرش. مرگ انتخابی هدایت، نقطهی پایانی به زندگی که به مزاقش خوش نمیآمد.
بس کنید این همه عدم اعتماد به نفس خویش را، این همه فرهنگ مصرفی مطلق، این همه گدایی نمونه و مدل از دیگران... نه چمن همسایه همیشه سبزتر است و نه مرغش همیشه غازتر.
این که یک نویسندهی ایرانی کتاب یک نویسندهی اروپایی را ترجمیده و به خیال خودکشیهای وی شجاعت عمل میدهد، از وی یک شاگرد و مرید نمیسازد. آیا واقعا، انصافا، شما رابطه و شباهتی بین علویه خانم و پروسه مییابید؟ من که هر چه بیشتر میجویم کمتر مییابم. نزدیکی و یکسانی در سبک و اسلوب دو نابغهی ادبی، به خاطر تقلید و تقلب سادهی یکی از دیگری صورت نمی گیرد، به علتِ «ضرورتِ همزمانیِ خلق و کشف سمبلیک در ناخودآگاه اجتماعی فرهنگها» اتفاق میافتد (تئوری کارل گوستاو یونگ). تاثیر افکار یکی روی آثار یکی دیگر نیز امریست ممکن و به حد کافی طبیعی.
اگر کسی میخواهد به ضرب و زور در اندیشه و آثار هدایت ردپایی از تفکرات اروپایی بیابد، چرا نمیرود سراغ هولدرین، شوپنهاور، سیوران، و نیز... سلین؟ به یاد داشته باشیم که هدایت با ادبیات فرانسه کاملا آشنا بود و به زبان فرانسه کاملا مسلط. بین سالهای ۱۹۲۶ و ۱۹۵۱، با کسانی چون بروتون و سارتر رابطه داشت. این دو، پیش از آنکه از دست بدگویی و بدسگالیهای سلین رنجیده باشند، در ردیف دوست و آشناهای وی به حساب میآمدند: «آندره و ژی.پ. اس.؟ اوه جزو نوچههای من بودند!»
هدایت نمیتوانست آثار سلین را نخوانده و مثل دیگران، از فاکنر گرفته تا هنری میلر، تحت تاثیر آنها قرار نگرفته باشد... ولی خب، این مطلب سر دراز دارد و من، به حد کافی حاشیه زده و سر نخ امور را از دست دادهام. برگردیم...»
ꜛ
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
اندیشه | Minɗ
نوشتـار: چی است آدمی؟
نویسـنده: زهرا یاسر | ۲۶ دیماه ۹۹، شبهنگام..
ꜜ
آدم چی است؟ جز تَلانباری از مواجهه! و مهمترینِ آن، مواجهه با مرگ و «نیستشدن». به نظر میرسد یکی از مرزیترین موقعیتهایی که انسان میتواند با آن دستوپنجه نرم کند پرستاری طولانیمدت از یک بیمار، یا بودن بر بالینِ فردی محتضر است؛ این چَشم دوختن در چَشمانِ مرگ، مستقیم، بیوقفه، بیحتا یک پلکزدن...! این خیرهشدن در تلاش و تقلای مذبوحانهی آدمی برای دمی بیشتر «بودن» و نهایتاً «مشاهده»ی مغاکِ آن شکستِ هولانگیز؛ زانو زدنِ زندگی در برابر مرگ. این «تنهاییِ دم مرگ»...
گذشته از بارِ عاطفی و روانی این تجربهی سنگین، که وزنش را گاه تا عمیقترین لایههای «هستی» انسان تحمیل میکند، چنین تجربهیی قادر است زیست آدمی را در ابعادِ معنوی بهقدر چندین محَکِ خرد و کلان، یکجا، عریض کند و فهم او را از آن «هیچِ بزرگ» و «بودن»، گامها پیش ببَرد. فکر میکنم نگاهکردن به مرگِ دیگری چنانچه نگریستن در مرگِ من، میتواند همان موعودِ یک زیستِ پُرمایه باشد که با آن میشود وسیعتر و البته بسیار تنهاتر زندگی کرد.
ꜛ
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
✨Music
Artist: Ajna
Album: The Strange Demeanor of Solitude (2020)
Genre: Dark Ambient | Melancholic
Country: USA
ڪتاب: الفبای فلسفه
نویسـنده: نایجل واربرتون
برگـردان: مسعود علیا
چـــاپ: ققنوس
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
روانشناسی | Psʏcɦoloɢʏ
ڪتاب / نوشتـار: درد بکشیم یا رنج؟! انتخاب با خودمان است!
نویسـنده: فاطمه برزگر | کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی
ꜜ
جنس درمان دردمان این است: من یاد گرفتهام که دردم را به رنج تبدیل نکنم.
ما در زندگی دچار دردهای زیادی میشویم. شکست میخوریم، بیمار میشویم، عدالت در حق ما اجرا نمیشود، عزیزی را از دست میدهیم. اینها دردهای طبیعی ماست و خیلی وقت ها نمیتوانیم درد را درمان کنیم. نمیتوانیم عزیز از دست رفتهمان را برگردانیم. اما اگر به قول پیاژه درد را که بخشی از واقعیات زندگی ماست بپذیریم درد در ساختار ذهنی ما جذب می شود و تبدیل میشود به تجربه! تجربهای که با احساساتی همراه بوده است و ما از آن درس گرفتهایم.
اما آنچه آدم ها را بیمار می کند درد نیست، رنج است (رنج یعنی دردِ خود ساخته). خواستههای برآورده نشده در ما احساسات پیچیده و اضطراب میآفرینند. میتوان از آنها گریخت و رنج و زجر تولید کرد و یا اینکه با این احساسات مواجه شد و آنها را تجربه کرد و از آنها آموخت. پس دردهایمان را بپذیریم، آنها را بشناسیم، با آنها مواجه شویم و علیه شان هوشمندانه بشوریم و آنها را تبدیل به رنج نکنیم.
ꜛ
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
سینما | Ciɴeмɑ
Title: Dinner for Few
MPAA: -
Runtime: 10min
Genres: Animation, Short, Drama
Release: 27 March 2015 (USA)
Rate: 7.7/10
Director: Athanassios Vakalis
Writers: Athanassios Vakalis
ꜜ
"شام اقلیت" که امیدوارم ترجمه مناسبی برای نام این فیلم باشد، فیلم انیمیشنی که در سال 2014 توسط " Athanassios Vakalis" فیلمساز یونانی نوشته و کارگردانی شده است. این فیلم کوتاه از جشنواره های مختلف 70 جایزه متنوع را از آن خود کرده است و در وبسایت IMDb نمره 7.7/10 را داراست.
چرا باید این فیلم را دید:
این فیلم خوش ساخت بدون حرف اضافه و رک و بیپرده در مدت زمانی کوتاه مطلب را ارائه میکند. از ساختارهای حکومتی که قابل تغییر نیستند و تحت سلطه قرار دارند بحث میکند ولی در عین حال راهکاری نوید بخش برای رهایی از این سیستم به بیننده در انتظار تقدیم نمیکند. واقعگرایی و نوع ساخت ژورنالیستی فیلم هم شما را با خود همراه میکند اما عدم تغییر در این سیستم نهایتاً بیننده را دچار سرخوردگی میکند. گویی تنها کورسوی امیدی که برای رهایی از این سیستم مسموم است، همانند فانوس دریایی است که در بحران طوفان دریای متلاطم نظامهای سیاسی دنیا در حال خاموش شدن است.
فیلم با همین دریای خروشان و طوفانی به سراغ بیننده میآید و آشکارا به بنایی که بر روی پرتگاه بلندی بنا شده که امواج در حال شستن و از بین بردن شالوده آن است اشاره میکند. بنایی که هیچ عقل سلیمی آنرا در ان محل بنا نمیکند.
بنایی که کنایه از یک یک نظام و ساختار سیاسی است که بر لبه پرتگاه احداث شده است. دورنمایی خوبی دارد ولی با چرخش زاویه دید دوربین ویرانی و خرابی ساکنین یکی از اطاقهای آن بنا کاملاً مشهود میگردد.
انتخاب نام هتل هم برای این بنا تعبیر جالبی است . معمولاً هتل مکانی موقتی برای اسکان است که امکانات رفاهی در اختیار ساکنین خود قرار میدهد و البته ساکنین زیاد در قید و بند حفظ و نگهداری از وسایل و امکانات موجود در ان مجموعه نیستند ولی در عوض حس تملک بالایی نسبت به امکاناتی که در آن مجموعه برای آنها ارائه میشود را دارند و در صورت قصور ارائه آن امکانات نارضایتی خود را به هر نحوی ابراز میکنند.
این فیلم نشان میدهد که ساختارهای سیاسی هر نظام سرپوشی برای از بین بردن منابع توسط عده قلیلی است. و عوض کردن این ساختار تحت هر شرایطی موضوع اصلی را برطرف نمیکند بلکه رنگ و طرح آن شبیه دکوراسیون و کاغذ دیواریهای اطاقهای هتل عوض میشود.
کیوان حق شناس
ꜛ
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
تو در منی...
من میشوی و رها میکنم تو را...
مرجان بائی
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
✨Music
Artist: Karunesh
Album: Zen Breakfast (2001)
Genre: New Age | Ambient
Country: Germany
روانشناسی | Psʏcɦoloɢʏ
ڪتاب / نوشتـار: یافتن معنا از دیدگاه فرانکل
ꜜ
انسانها چگونه معنا را پیدا میکنند؟ فرانکل از سه روش عمده نام میبرد. اولین روش (ارزشهای تجربی) است. یعنی تجربه کردن چیزی یا کسی که برای آن ارزش قائل هستیم.
مهمترین مثال از ارزشهای تجربی عشقی است که به انسان دیگری ابراز میکنیم. به نظر فرانکل عشق نهاییترین و بلندمرتبهترین هدفی است که انسان میتواند آرزویش را داشته باشد. فرانکل معتقد است که در جامعه مدرن اکثر مردم عشق را با سکس اشتباه میگیرند. بدون عشق سکس چیزی بیش از استمنا نیست. بلکه صرفاً ابزار یا وسیلهایی است، وسیلهیی که به هدف تبدیل شده است.
از سکس زمانی میتوان لذت واقعی برد که ابزار فیزیکی عشق محسوب شود. تا زمانی که انسانها عشقی ندارند و میتوانند شریک جنسی خود را عوض کنند همیشه سکس شی یا ابزار جنسی باقی خواهد ماند.
روش دوم برای کشف معنا (ارزشهای خلاقانه)است، و به قول فرانکل انجام دادن یک کار بزرگ است. یکی از ایدههای سنتی اگزیستانسیالیسم عبارت است از: یافتن معنا از طریق غرق شدن در پروژههای خود یا بهتر از ان پروژهیی به نام (زندگی) خود. زیرا زندگی بزرگترین پروژهای است که انسانها دارند. پروژههایی مثل خلاقیت در موزیک نقاشی اختراع نویسندگی کسب و کار و... فرانکل خلاقیت و عشق را یکی از اعمال ضمیر ناخوداگاه میداند، همان چیزی که آن را وجدان مینامد.
از نظر فرانکل در هنر باید بیمنطق بود و در این باب (خود-تاملی) نباید داشت و باید به صورت ناهشیار به ناخودآگاه توجه کرد تا هر آنچه او میگوید بنوازی بنویسی بکشی و طرح کنی...
سومین روش برای یافتن معنا روش (ارزشهای نگرشی) است.
ارزشهای نگرشی عبارتند از قوای نفسانی یا فضیلتها مثل همدلی دلسوزی شجاعت و... در سطح بالا. اما مشهورترین مثال فرانکل رسیدن به معنا از طریق (رنج کشیدن) است. به عنوان مثال رنج عزا هزینهای است که در مقابل عشق پرداخت میکنیم. با این معنا میتوان رنج را با شکوه تحمل کرد. به قول فرانکل جملاتی مثل "شاد باش" "مثبت فکر کن"، "خوشبین باش"و ... این حرفها باعث میشود فرد از رنجی که میکشد خجالت بکشد و این درست نیست. گاهی باید عزادار بود گاهی باید مثبت فکر نکرد و باید بگذاریم فرد به نتیجه و معنای درست خودش برسد.
به گفته فرانکل: همه چیز را میتوان از انسان گرفت بجز آزادی در انتخاب نگرش
ꜛ
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
جامعهشناسی | Socioʟɢʏ
ڪتاب / نوشتـار: آنهایی را که بیفرهنگ میخوانید یک گام از شما جلوترند!
نویسـنده: عادل ایرانخواه
ꜜ
عرف اینگونه است که کسانی را که نسبت به پاکیزگی شهرشان و محیط زیست بیمبالاتاند، بیفرهنگ قلمداد میکنند. اما اگر بدانید که این بیفرهنگها شاید یک قدم از شما جلوتر باشند حتماً تعجب خواهید کرد. مدام به ما گوشزد میشود که "شهر ما خانهی ما" " نسبت به حفظ محیط زیست کوشا باشیم"، "در حفظ و نگهداری فلان چیز تلاش کنیم" و .... و متعاقباً افرادی را که این توصیهها را رعایت نمیکنند. ابله و بیفرهنگ میدانند. اما اجازه دهید که بیشتر به این کردار و بیمبالاتیِ آنها فکر کنیم.
چه بسا آنها به صورتی خام و ضمنی، پی به ایدئولوژیک بودنِ این نصایح برده باشند. اگر که توجهیی به پاکیزگیِ شهر ندارند چون می دانند که به واقع شهرِ آنها خانهی آنها نیست. چرا باید نسبت به شهرشان احساس تعلق کنند مادامی که این شهر برای آنها نیست؟! شهری که وجب به وجبِ آن مصادره شده است. چرا باید کسی که یک وجب زمین هم ندارد نسبت به حفظ محیط زیست کوشا باشد؟! محیطِ زیستی که به ملک طلقِ پولدارها بدل شده و خوش آب و هواترین مناطقش با بهترین مناظرِ ممکن به تصرفِ عدهای اندک درآمده است. آنها حافظِ محیط زیست باشند تا عدهای دیگر از این تمیزی لذت ببرند؟! آیا ابلهانه نیست؟ آیا اگر کسی به شما بگوید بیایید و ملکِ من را تمیز کنید، کتکش نمیزنید؟
از قضا آنها نسبتی حقیقیتر با پیرامونشان دارند، منتهای مراتب بروز یافتنِ این آگاهیِ ضمنیشان شکلی خراشیده و نپخته دارد. قدمِ بعدی و درستترِ آنها باید احقاقِ حقِ مالکیتِ عمومی باشد. اگر قرار است که ما برای چیزی تلاش کنیم باید در آن سهیم باشیم. مادامی که تکلیفتان را با مسالهی مالکیت مشخص نکنید، توصیههای زیبایتان به تعارفی ایدئولوژیک میماند. چرا باید ما در حفظِ املاکِ شخصیِ شما تلاش کنیم؟
خوشبختانه فرمولِ کلیِ این اعتراض را محمود درویشِ عزیز برای ما به یادگار گذاشته؛ وطن از آنِ اغنیاست و وطن پرستی، سهمِ فقرا! بر همین منوال؛ شهر از آنِ اغنیاست و نگهداریاش، سهمِ فقرا. طبیعت از آن ثروتمندان و حفظ آن، سهمِ بیچارگان و قس علی هذا...
ꜛ
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
اندیشه | Minɗ
نویسـنده: محمود درویش
برگـردان: امل کعبی
ꜜ
ستهاجرون إلى أوروبا، وتلتزمون بالقانون، ولا ترمون أعقاب السجائر على الأرض.. ولا تدخنون في الأماكن العامة، وتعبرون من الأماكن المخصصة للعبور وسيكون لديكم حس أمني حتى لو سرقت قطة من أمام نافذتكم، ستبلغون الشرطة، ستلبسون حزام الأمان عند قيادة السيارة، وتضعون مقعد خلفي للطفل، وتقفون في الطابور حتی لو بلغ كيلومتر، وعندما تحصلون على الجنسية الأروبية وتنتخبون من يمثلكم، ستبحثون عن تاريخه وماضيه ومهنيته، لو فعلتم كل هذا في بلادكم لما كنتم قررتم الهجرة!
به اروپا مهاجرت خواهید کرد، در آنجا قانون را رعایت میکنید، ته سیگار را روی زمین نمیاندازید، در مکانهای عمومی سیگار نمیکشید، از محل خطکشی شده عبور میکنید، احساس امنیت خواهید کرد، حتی اگر گربهای جلوی پنجرهی شما دزدیده شود، آن را به پلیس گزارش خواهید داد، هنگام رانندگی کمربند ایمنی میبندید و برای کودک صندلی عقب میگذارید، در صف میایستید، حتی اگر به یک کیلومتر هم برسد و هنگامی که تابعیت اروپا را میگیرید و شخصی را به عنوان نمایندهی پارلمان انتخاب میکنید، پیشتر راجع به تاریخچه، سوابق و شایستگی او تحقیق میکنید، اگر اینها را در کشور خود انجام میدادید، تصمیم به مهاجرت نمیگرفتید!
ꜛ
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
«چرا من بشری باشم که تمامِ شکنجههای این وضعیت پر مسئولیت و به غایت مبهم را به دوش بکشم؟ چرا به عنوان مثال من نباید کمدی در اتاق تو باشم که وقتی تو بر روی مبل یا پشت میز مینشینی یا وقتی دراز میکشی و به خواب میروی (تمام دعاهای خیر بر خوابت باد) مستقیماً تو را نظاره کنم؟ چرا من آن کمد نیستم؟»
نامه از فرانتس کافکا به فلیسه باوئر
✨Flac
سینما | Ciɴeмɑ
سکانس فیلم: عشق و مرگ
نویسنده و کارگردان: وودی آلن
ꜜ
جوهر عشق «رنج بردن» برای چیزی و «پروردن آن است» ، یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست میدارد که برای آن رنج برده باشد و رنج چیزی را بر خویشتن ھموار میکند که عاشقش باشد.
اریک فروم
هنر عشق ورزیدن
ناتاشا... عشق ورزیدن یعنی رنج کشیدن. اگه کسی نمیخواد رنج بکشه نباید عاشق بشه. اما بعدش، از عاشق نبودن رنج میکشه. بنابراین، عشق ورزیدن یعنی رنج کشیدن؛ عشق نورزیدن یعنی رنج کشیدن؛ رنج کشیدن یعنی رنج کشیدن. شاد بودن یعنی عشق ورزیدن. پس شاد بودن یعنی رنج کشیدن، اما رنج کشیدن باعث میشه آدم شاد نباشه. بنابراین، برای این که یک نفر شاد نباشه باید عشق بورزه یا عشق بورزه که شاد نباشه یا از شادی زیاد رنج بکشد. امیدوارم بیخیال بحث بشی.
ꜛ
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات
اندیشه | Minɗ
نویسـنده: نوشین زرگری
منبــع: چهلسالگی
ꜜ
جنگ بشود، گودزیلا از آسمان ببارد، هوا نباشد، در حال خفه شدن از نبود اکسیژن باشی، اکثر اهالی اینستاگرام کار خودشان را میکنند، مثل این وانتیهای آب گرمکن بخر هستند، زلزله، سیل، آتشسوزی، حملهی زامبیها، هر چی هر چی. این وانتیها را دیدهاید؟ در هر شرایطی هشت صبح در کوچه کارت میزنند و عربده میکشند. اینستاگرام هم اینجوریست، اخبار مهم اینها است: گلشیفته نهمین زن زیبای جهان ، بهاره رهنما گفته هم خوشگلم هم دو تا لیسانس دارم هم مهربونم، حاملگی خانم بازیگر، ترمیم پرده بکارت بازیگر سریال صدا و سیما، آقای بازیگر همراه همسر فعلی و زن سابق و دوست دختر بعدیاش، جای چنگ ریحانه پارسا بر کون پویان مختاری، روزانههای پریودیک، ازدواج آقای دوربینی و ریحانه طراوتی، ترمیم چال چونهی پرویز پرستویی، شورت توری جنجالی نیلی در جیب دنیا جهانبخت، هدیه تهرانی گفته مشایی را واگذار کردم به خدا، وحید خزایی جذابتر است یا جانی دپ؟ شما بگویید، فیلم لخت شدن جمشید هاشم پور در سایت شرطبندی، به ناموسم قسم راست میگم، فالو کن اگر نبود فحش بده. اکثر اهالی اینستاگرام در دنیای موازی زندگی میکنند، آنها مثل وانتیای همه چیز بخر هستند و هرگز از مواضعشان کوتاه نمیآیند.
ꜛ
📡 Pɾɑ̀ɳɑɑ́; Aɾt & Liteɾɑtuɾe | پرانا؛ هنـر و ادبیـات