purple_dreamz | Unsorted

Telegram-канал purple_dreamz - Purple Dreams 💜

154

ρυяρℓє ∂яєαмѕ...🔮✨ Creator : @Mahyaar_Ni

Subscribe to a channel

Purple Dreams 💜

هستی چه بود قصه پر رنج و ملالی
کابوس پر از وحشتی آشفته خیالی

ای هستی من و مستی تو افسانه ای غم افزا
کو فرصتی که تا لذتی بریم از شب وصالی..؟

✍🏻 اسماعیل نواب صفا
Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

عشق را نمیشه به کسی درس داد و گفت چیه، باید تو دل خود آدم باشه…
گمونم عشق اونه که بتونی یک نفر دیگر را از خودت بیشتر دوست داشته باشی…
آیا تا حالا شده که دیگری را از خودت بیشتر دوست داشته باشی..؟

📙 سنگ صبور
✍🏻 صادق چوبک
Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

به جلادها دستور داده بود سر سياوش را در تشت طلا ببرند و خونش را جلوی آفتاب بخشكانند و بدنش را خوراک گرگ­ ها كنند تا هيچ كس از ماجرا بویی نبرد…

سفارش كرده بود "مبادا خون سياوش بر زمين بريزد..."

اما جلاد شلخته و نادان وقت سر بريدن حواسش پرت شد و يک قطره از خون سياوش ريخت روی زمين…
خون به زمين فرو نرفت…
روی زمين پخش شد…
از زير هر سنگ جوشيد و جوشيد و به راه افتاد…
هركس آن را می‌ديد می‌فهميد كه جایی
بی گناهی را كشته­ اند…

📕 سوگ سیاوش
✍🏻 شاهرخ مسکوب
Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

کساد نرخ شکر در جهان پدید آید
دهان چو بازگشایی به وقت خندیدن…♥️

سعدی ✨
Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

امروز از خواب پا شدم و روزِ کریسمس بود، پرنده‌ها تمام شب را خوانده بودند...
دیدم جورابِ ساقدارم افتاده روی صندلی...سراپای خانه را نگاه کردم ولی تو نبودی...سیب بود، پرتقال، شکلات، اَفترشِیو...همه الاّ تو...
شب رفتم پایین و شام، خوشمزه بود... فرِنی بود و بوقلمون و کلی شراب. خنده بر لب، بیسکوییت‌ها را برمی‌داشتم که دیدم در جای تو هیچ‌کس نیست..! رُلت های گوشت بود، برَندی، کشمش و آجیل، پوره‌ سیب زمینی...همه الاّ تو...

حالا، سال نو شده...ساعت دوازده است و حالم خوش...نمی شناختمت اما چه دردناک است...
ویسکی بود، ودکا، مارتینی(همزده اما تکان نخورده)... و دوازده تصمیمِ سال نو... همه الّا تو...
با بهترین آرزوها برای سالِ روبرو، تلوتلو خوران می‌روم بالا و توی تخت به بالشِ کناری‌ام نگاه کردم...و پاییز خواهد بود، تابستان، بهار و زمستان...
همه الّا تو...

✍🏻 آدریان هنری
Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

Merry Christmas...! 🎄🦌♥️✨

Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

تنهاییِ آدم‌ها بزرگه، خیلی بزرگ،
شایدم به وسعت یک دریا است؛
اما برای پُر کردنش، یک لیوان محبت کافیست...

📙 صد سال تنهایی
✍🏻 گابریل گارسیا مارکز
Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

تفعلی به حضرت حافظ در شب یلدا...📜♥️✨

@falhafeztaaghchebot

Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

آینده تبدیل به حال و حال به گذشته و گذشته به یک ندامت جاودانه تبدیل می شه، اگه تو زندگیت نقشه نداشته باشی...

📘 باغ وحش شیشه ای
✍🏻 تنسی ویلیامز
Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

انسان از آن چیزی که بسیار دوست می‌دارد خود را جدا می‌سازد…
در اوج خواستن نمی‌خواهد…
-در اوج تمنا نمی‌خواهد…-
دوست می‌دارد اما در عین حال می‌خواهد که متنفر باشد…
امیدوار است؛ اما امیدوار است که امیدوار نباشد…
همواره به یاد می‌آورد اما می‌خواهد که فراموش کند…

🗣️ خسرو شکیبایی
🎥 داریوش مهرجویی
🎬 هامون
Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

ای کاش پستچی بودم و هر صبح، حالِ خوب می‌بردم برای آدم‌ها، هربار در می‌زدم، هربار کسی در را باز می‌کرد و با دیدن من و دلخوشیِ کوچکی که به همراه داشتم، برق اشتیاق می‌نشست توی چشم‌هاش و اگر غمی هم داشت، فراموش می‌کرد...

کاش پستچی بودم و تمام بسته‌هایی که به قصد مقصدی حمل می‌کردم، پر از خوشبختی و لبخند بود. کاش قاصد خبرهای خوب بودم، قاصد دلخوشی‌ها، آرزوها، لبخندها...

کاش برای خوب کردنِ حال این مردم، کار کوچکی از من ساخته‌بود، کاش بذر خوشبختی داشتم و می‌پاشیدم در دل کوچه‌ها و خیابان‌ها و آدم‌ها…

کاش پستچی بودم، کاش حال خوب پخش می‌کردم میان آدم‌ها…

✍🏻 نرگس صرافیان طوفان
Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

هر گوشه ای از شور آواز من پیدا میشود قصیده ی تو
نور باور پرواز تا به ناکجا تابیده شد به جان ز دیده ی تو

طلوع نگاه شروع شراب از مختصات نام توست
ایمان من در حلقه ی هندسه ی اندام توست

نامت از ازل شکفته بر لب
نقره میزند رخ تو بر شب
کاش این ماجرا به سر نیاید...

شاهی بی گمان به مسند دل
نجوا میکنی امید ساحل
کاش این ماجرا به سر نیاید...

ببار ای ابر می اندود من مستانه ام کن
بسوز اندیشه را از بیخ و بن دیوانه ام کن

چو رودی بر روانم شو روان ای دولت شر
بکن تن را ز من من را ز جان جانانه ام کن

🎤 آرمان گرشاسبی
✍🏻 احسان حائری
🎼 چارتار
Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمت
بی‌دل و بی‌خودت کنم در دل و جان نشانمت

آمده‌ام بهار خوش پیش تو ای درخت گل
تا که کنار گیرمت خوش خوش و می‌‌فشانمت

آمده‌ام که تا تو را جلوه دهم در این سرا
همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت

آمده‌ام که بوسه‌ای از صنمی ربوده‌ای
بازبده به خوشدلی خواجه که واستانمت

گل چه بود که گل توی ناطق امر قل توی
گر دگری نداندت چون تو منی بدانمت

جان و روان من توی فاتحه خوان من توی
فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت

صید منی شکار من گر چه ز دام جَسته‌ای
جانب دام بازرو ور نروی برانمت

شیر بگفت مر مرا نادره آهوی برو
در پی من چه می‌دوی تیز که بردرانمت

زخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتی
گوش به غیر زه مده تا چو کمان خَمانمت

از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست
شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت

هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را
نیک بجوش و صبر کن زانک همی‌ پزانمت

نی که تو شیرزاده‌ای در تن آهوی نهان
من ز حجاب آهوی یک رهه بگذرانمت

گوی منی و می‌دوی در چوگان حکم من
در پی تو همی ‌دوم گرچه که می‌دوانمت

مولانا ♥️
Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

فرانتس کافکا هرگز ازدواج نکرده بود و بچه دار نیز نشده بود و در سالهای آخر عمر به شدت درگیر بیماری بود.
روزی در پارکی در برلین مشغول قدم زدن بود که متوجه شد دختر بچه ای به خاطر گم کردن عروسک مورد علاقه اش در حال گریه کردن است.
کافکا به سمت او رفته و‌ با دختر بچه مشغول گشتن به دنبال عروسک‌ می‌شوند ولی تلاششان ثمری ندارد.
کافکا رو به دختر بچه میکند و میگوید که روز بعد او را در همان نقطه از پارک ملاقات کند که باهم به دنبال عروسکش بگردند.
روز بعد فرا میرسد ولی باز هم عروسک دختر بچه پیدا نمی‌شود.
کافکا به دخترک نامه ای می‌دهد که توسط عروسک نوشته شده:
“لطفاً ناراحت نباش و گریه نکن…من برای دیدن و گشتن دنیا به سفر رفته ام…از ماجراجویی هایم برایت خواهم نوشت”

به این ترتیب یک داستان شروع شد که تا پایان عمر کافکا ادامه داشت…

در طول ملاقات های هر روزه ی آنها کافکا نامه های عروسک و ماجراجویی هایش در سفر به دور دنیا را که با دقت نوشته بود برای دختر بچه می‌خواند و دختر بچه هم با شوق وصف ناپذیری پیگیر بقیه نامه های عروسک می‌شود.
بالاخره یک روز کافکا عروسکی می‌خرد و به دخترک می‌دهد
دختر بچه با دیدن عروسک گریه کنان میگوید:
“اما این اصلاً شبیه عروسک من نیست…”

کافکا نامه دیگری به او می‌دهد که عروسک در آن نوشته “سفرهایم به دور دنیا باعث تغییر من شده است…“
دختر بچه عروسک جدید را در آغوش میگیرد، از کافکا خداحافظی میکند و با خوشحالی عروسک را به خانه می‌آورد.

یک سال بعد کافکا به علت بیماری ذات الریه که چندین سال با آن درگیر بود درگذشت.

سال ها بعد، دختربچه که اکنون دختری جوان و بالغ شده بود، نامه ای را در داخل عروسک پیدا می‌کند…در یک نامه کوچک با امضای کافکا نوشته شده بود:

“هر آنچه که بدان عشق می‌ورزی احتمالا از روزی از دست خواهد رفت، اما در نهایت عشق به طریق دیگری به تو باز خواهد گشت…”

Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

هیچ وقت اون کریسمس یادم نمیره..!
وقتی به دنیا اومدم پدرم اسمم رو گذاشت آرتور، به خاطر علاقه ای که به آرتورشاه داشت..!
هر وقت بغلم می کرد می گفت: آرتورشاه، پسرم تو باید سعی کنی همیشه برنده باشی...
برخلاف حرف پدرم من همیشه یه بازنده بودم، این قابلیت رو از بچگی نمایان کردم، اما در همسایگی ما خانواده ای زندگی می کردن که یه پسر هم سن و سال من داشتن، بدجوری بهش حسودیم میشد، اسمش سام بود، از اون بچه خوشگل ها که انواع خوش شانسی ها رو به ارث بردن...
من و سام تو همه مسابقاتی که توی شهرمون برگزار می شد شرکت می کردیم، از شنا و دوچرخه سواری گرفته تا نقاشی، پدرم هم همیشه بین تماشاچی ها بود و فریاد میزد: آرتور شاه، آرتور شاه..!
اما من هیچ وقت نبردم و همیشه سام قهرمان می شد، بعد از هر شکست احساس می کردم پدرم چند سال پیرتر شده...
تا اینکه یه روز ما رو واسه گروه سرود شب کریسمس انتخاب کردن، قرار بود در سرود فقط یه نفر تک خوانی کنه، واسه همین رقابت شدیدی بین من و سام درگرفت، تا جایی که مربی روزی چند ساعت با ما تمرین می کرد، اما در آخر سام انتخاب شد، دوست داشتم بزنم گردنش رو بشکنم...
سرشار از مالیخولیا برگشتم خونه اما نتونستم به پدرم بگم باز شکست خوردم...
گفتم من انتخاب شدم و شب کریسمس من می خونم...
پدرم در حالی که چشم هاش برق می زد گفت:آرتور شاه..!
شب کریسمس رسید و می دونستم که اگه حرکتی نزنم بدون شک پدرم سکته می کنه، واسه همین چند ساعت قبل از اجرا با یه نقشه از پیش کشیده شده وقتی سام رفت تو انباری تا لباس عوض کنه، در رو از پشت روش قفل کردم و کلید رو انداختم توی توالت و سیفون رو کشیدم..!
اون شب کلی تماشاچی اومده بود، تا چند دقیقه قبل از اجرا منتظر سام موندیم و وقتی مربی دید خبری ازش نیست به من گفت: تو بخون...
از خوشحالی بال درآوردم، بالاخره داشتم برنده می شدم، ولی یکهو سروکله سام پیدا شد، نفهمیدم چطور در رو باز کرد ولی هرچی بود مربی گفت که اون بخونه
سرود شروع شد اما وقتی نوبت سام شد، نخوند، خیره مونده بود به کف زمین، مربی به من اشاره کرد، من خوندم و همه کلی کیف کردن، درطول اجرا نگاهم به پدرم بود که اشک می ریخت، حس می کردم توی دلش داره میگه: آرتور شاه...
بعد از اینکه اجرا تموم شد، سام به بچه ها گفت که سرما خورده اما فقط من میدونستم که سرما نخورده بود، بعد از اون اتفاق من و سام دیگه با هم حرف نزدیم...
سام و خانواده اش از شهر ما رفتن...
پدر من هم فوت کرد و دیگه نه من توی مسابقه ای شرکت کردم و نه دیگه کسی بهم گفت آرتور شاه...
چند سال بعد که سام رو دیدم بهم گفت که قفل اون انباری رو پدرت شکست...

📘 آنتارکتیکا، هشتاد و نه درجه جنوبی
✍🏻 روزبه معین
Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

با اینکه چندین سال از اون اتفاق می گذره، اما هنوز هم مو به مو چیزهایی که اون شب دیدم و شنیدم رو به یاد دارم...
ما خونمون رو تازه عوض کرده بودیم و تو کوچه جدیدمون یه خونه قدیمی و متروکه بود که بچه های محل بهش می گفتن خونه ارواح...
من هیچ وقت حرفشون رو باور نمی کردم چون اصلا به روح اعتقاد نداشتم، امّا بچه ها می گفتن یه سری شب های خاص پیر مرد عجیبی به اون خونه میره و احضار روح می کنه، حتی می گفتن ارواح یه خانواده اونجا زندگی می کنن و گاهی هم صدای قاشق و چنگال میاد...
تا اینکه یه شب واسه اینکه بهشون نشون بدم تو اون خونه هیچ روحی وجود نداره، از رو دیوار پریدم و وارد خونه شدم...
همونطور که بچه ها می گفتن خونه ی ترسناکی بود، با نور چراغ قوه خونه رو گشتم، همه اسباب و وسایل خونه دست نخورده باقی مونده بود، وقتی به عکس ها نگاه کردم متوجه شدم تو اون خونه یه زن و شوهر با دختر و پسر کوچکشون زندگی می کردن...
ناگهان صدای باز شدن در حیاط رو شنیدم و فهمیدم پیرمرده اومده، سریع تو یه کمد قایم شدم و در رو بستم...همه جا تاریک بود اما می تونستم صدای پای پیرمرد رو بشنوم، به اتاقی که من بودم اومد و ملافه های روی مبل رو برداشت...
صدای کبریت زدن شنیدم و بعد حس کردم که یه چیزهایی با خودش میگه، مشکوک شدم و لای در رو یکم باز کردم، پیرمرده شمع روشن کرده بود و من فقط می تونستم سایه اش روی دیوار ببینم، بعد از چند لحظه سکوت صدای مردی رو شنیدم که گفت: این چطوری کار می کنه..؟ آها، پس کجایید شما..؟
من منتظرم...
صدای زنی گفت: داریم میایم، یه لحظه صبر کن...
بعد صدای به هم خوردن قاشق چنگال و خنده های دو تا بچه رو شنیدم، تموم وجودم یخ زده بود، مثل بید داشتم می لرزیدم و به خودم فحش می دادم که چرا باور نکردم اون خونه روح داره...
صداها واضح تر شدن و پسره گفت: چرا سر جای من نشستی..؟
دختره گفت: جای خودمه، برو اونورتر...
زنه گفت: بشینید بچه ها، می خوام واستون انار دون کنم...
مرده گفت: شب یلدا باشه، خانم جان واست انار دون کنه، گلپر بزنی، چه شود..!
راستی حافظ کجاست واسه بچه ها یه فالی بگیرم..؟
زنه گفت: مامان جان، برو حافظ رو از تو کمد واسه بابات بیار...
این رو که شنیدم به غلط کردن افتادم، با پای خودم رفته بودم تو خونه ی چهارتا روح سرگردون، ناگهان فریاد زدم: نه نه،در رو باز نکن...
سایه پیر مرد رو دیدم که از جاش بلند شد و گفت: کی اونجاست..؟
گفتم: روح بزرگوار خواهش می کنم بذار من برم، قول میدم دیگه اینجا نیام...
پیرمرد نزدیک شد و در کمد رو باز کرد...
من فریاد می کشیدم و اون گریه می کرد، اما وقتی چشمم به میز افتاد ماتم برد، روی میز فقط یه ضبط صوت داشت می خوند...

✍🏻 روزبه معین
Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

چنان نمود که خاتون حجله خانه ی مشرق
به زیر مقنعه بنهفت طرّه ی شب یلدا 🌖✨

#خواجوی_کرمانی

-یلدا ۱۴۰۲ مبارک...📜🍉✨

Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

پسرعموی عوضیم هر روز از اون سر شهر راه می افتاد و به خونه ی ما میومد ، برادرم براش قلاب میگرفت و اون که بالا میرفت دست برادرمو میگرفت و میکشید بالا، من هم اون پایین از حسادت سرخ میشدم اما کاری از دستم بر نمیومد...

یک روز از برادر و پسر عموم پرسیدم چجور میشه که اون بالا روی دیوار نیام اما اونو همونطوری که شما میبینید ببینم..؟

برادرم که از بی عرضه گی من حرصش گرفته بود قاطعانه گفت: تو یه ترسوی بی عرضه ای و هیچوقت اونو نمیبینی...
اما پسر عموم یه پوزخندی زد و ازم پرسید: واقعا دوس داری اونو ببینی..؟

شش سال بیشتر نداشتم که چشم توی چشم دختر نوزده ساله ی همسایه دوختم و بهش گفتم: با من ازدواج میکنی..؟
اون هم یه لبخند زد و دستشو کشید رو سرم و ازم پرسید: چرا میخوای بامن ازدواج کنی..؟
من هم بی هیچ معطلی جواب دادم:
چون از ارتفاع میترسم...

✍🏻 کمال زحمتکش
Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

آمدنِ صبح
به بوسیدنِ توست؛
خورشید که هر روزِ خدا می آید..! ☀️

✍🏻 لیلا مقربی
Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…

Purple Dreams 💜

در حقیقت اینکه از تخت خواب‌تان در هتل بتوانید برج ایفل را ببینید یا نبینید اهمیت چندانی ندارد.
اینکه بتوانید خواب عمیقی داشته باشید بسیار مهم‌تر است...

📗 هنر شفاف اندیشیدن
✍🏻 رولف دوبلی
Purple Dreams | رویاهای بنفش
@Purple_Dreamz 💜✨

Читать полностью…
Subscribe to a channel