دفتر هنر و ادبیات کودک و نوجوان "هر کودکی یک هنرمند است" نشانی ادمین: @fgooraan @farhaadgooraan زیر نظر: شورای نویسندگان طراح لوگو کانال: ناصر خادم
هر که با ما تعلق گرفت و از این شراب مست شد، هر جا رود، با هر که نشیند و با هر قومی صحبت کند او فیالحقیقه با ما مینشیند.
...
در خانهی تن، خللی هست. خشت بده. گل بده.
...
▫️ فیه ما فیه.
ویلیام فاکنر. «گذشته نمرده است، حتی نگذشته است.»
- مرثیه برای یک راهبه/ ۱۹۵۱
▫️درخت زندگی
سنگنگاره #طاقبستان.
درستتر: #تاقوهسان = تاق سنگی
آبراهام جکسون، متخصص زبانهای هندواروپایی بوده است.
سفرنامه او شاهکاری از حیث مشاهدهگری و پرداختن به جزئیات و نمادها و نشانههاست. فصلی که از زاویهی زبان - نشانهشناسی دربارهی هنر سنگنگاره در تاقوهسان نوشته، نه تنها بینظیر که فقط میتواند دستاورد یک ذهن بسیار فرهیخته و هوش فوقالعاده باشد.
🔻🔻🔻
Abraham Valentine Williams Jackson (February 9, 1862 – August 8, 1937) was an American specialist on Indo-European languages.
🔻 شعری/سهگانهای از «رضا براهنی»
◾️ از: سگها ۱
سگ عصبی پهلوهایش مدام
تَرَک برمیدارد، میلرزد،
چرا بهار دیر کرده نمیآید؟
سگ عصبی خوابهای مرا دیده، نفهمیده، شعرهای مرا گفته، باز،
باز نفهمیده
سگ عصبی در افق برهنه شده، باز،
باز شده
و بوسههای بلندی از لبهای معشوقههای
طاق و جفت من گرفته، میدانم، خائن؟
پهلوهایش مدام میلرزد
و چشمهایش، که از گوشههای خشک
ترک برداشته
و در وسط هر یک شنِ کویریِ شومی
به رنگ زهرِ هلاهل رسوب کرده
چنان به درهای مهر و موم شده مینگرد
که دیگر از این رسواتر
چیزی پیدا نمیشود
و ناگهان دستهایش را
با آن ناخنهای بلند خونین بالا میآورد
و میزند توی سرش
گوشهایش را به سوی هوای بارانی میچرخاند
و داد میزند آخر کجاست
دستنویس ترجمههایم از شعرهای
زن محبوبم «گرترود استاین»؟
سگ عصبی کیست که در خیابانهای شهری که سگ صاحبش را نمیشناسد نشسته است؟
قلم به دست با دستهای لرزان مینویسد:
سگ عصبی پهلوهایش مدام
تَرَک برمیدارد، میلرزد،
چرا بهار دیر کرده نمیآید؟
گارسون تبعیدی نگاهش میکند، میفهماند داریم میبندیم
کافه روبرویی بیست و چهارساعته است
سگ عصبی دوست داشت شیشههای پنجرههای تمام عالم را با کلّه میشکست
و دوست داشت با نظامیگنجه در نقش پادشاه در برابر آن زن تُرکتاز پیکر اول ظهور میکرد
و دوست داشت حافظ شیراز
گر تیغ بارد در کوی آن ماه را
با صدای خود برایش میخواند
و او پارس میکرد و مصراع بعدی را میخواست
سگ عصبی دوست داشت
که این قدر تنها نبود
دوست داشت یک سگ دیگر میفهمید
چرا سگهای این زمانه این قدر تنهایند
و چرا مردم شب میروند خانه
و میخوابند
و او ایستاده و دنیا را میپاید؟
در حالی که سگ خر نیست
میفهمد که هیچ چیز این دنیا
از آنِ او نیست خر نمیفهمد
سگ عصبی میداند که وقتی روی گوشهای یخزدهی قطبی خوابش گرفت چرا
چرا کسی پیدا نخواهد شد
که یخها را کنار بزند و دست کم یکبار آهسته صدایش بزند، میشنوی، منم.
سگ عصبی قلم به دست گرفته مینویسد
سگ عصبی پهلوهایش مدام تَرَک برمیدارد، میلرزد.
چرا بهار دیر کرده نمیآید؟
تورنتو ۲۸ مارس ۲۰۰۷
دمی پیش از فراموشی.
#رضا_براهنی
لورا مارلینگ.
بیشک او یکی از «سیرن»هاست.
سیرنها در ایلیاد و اودیسه، نقش مرموزی دارند.
این موجودات افسانهای در منطومهی هومر به صورت نیمیزن و نیمیپرنده / ماهی، وصف میشوند.
آنها با آوای دلانگیز و فریبنده خود، دریانوردان را به سمت جزیرهشان میکشانند و بیرحمانه به اعماق دریا و لای خزهها میفرستندشان. تا ابد.
اولیس، هنگام بازگشت از فتح تروا، از این خطر آگاه است.
او گوشهایش را با موم پر و کیپ میکند و خودش را نیز به دکل کشتی میبندد تا از شنیدن آوای سیرنها در امان باشد.
و اینگونه آنها را به دام میاندازد.
@Quqnus
🎬 اینگمار برگمان به هنگام تصویربرداری فیلم «پرسونا» به لیو اولمان گفته بود؛ امیدوارم این قدر پیر نشوم که به مذهب روی بیاورم!
@Quqnus
Zum Beispiel Bresson AKA Au hasard Bresson (1967)
Director: Theodor Kotulla
Country: West Germany
Runtime: 31 mins
Quality: BluRay 1080p
Subtitle: English
@Ciinematheque
تا کی نوروز کنیم!
نهاوند بود و حلاج بود و نوروز بود و صور میدمیدند و شنیدیم و شیخ گفت: «چیست؟» گفتم: «نوروز!» آه کرد و گفت: «تا کِی نوروز کنیم!»
—«یعنی چه کِی؟» از شیخ پرسیدم.
—«روزی که بر دارم.» چنین فرمود.
آن روز، هرچند از پس ده سال و بیش، از فرازِ نخْلهی دارم نگاهی پای دار انداخت: «احمد! نوروز کردیم!» پرسیدم که «شیخا! هیچ نوروزی ندادند؟» فرمود: «دادند! کشف و یقین، چندان که گفتم بس! ... آری، که زودم بود خوشبختی!»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ده سال و بیش. در اصل تازی: سیزده سال. حافظ: «چل سال رفت و بیش که من لاف میزنم / کز چاکران پیر مغان کمترین منم.»
هیچ نوروزی ندادند. هیچ عیدی ندادند؟
—حلاجالأسرار، بیژن الهی
آزادی کیوان
🔻 #کیوان_مهتدی، #رضا_شهابی و #حسن_سعیدی، سه فعال کارگری امروز یکشنبه( ۱۱ شهریور) از زندان اوین تهران آزاد شدند.
این سه نفر و #آنیشا_اسداللهی از بهار ۱۴۰۱ به اتهام کنشگری در سندیکای کارگران شرکت واحد، زندانی بودند.
کیوان مهتدی، مترجمی طراز اول است که بنا به ضرورت سراغ متون کارا و بنیادین رفته و علاوه بر شرح و تدریس «جامعه نمایش» گی دوبور ، در ترجمهی چندین کتاب، و برگردان و نشر برخی منابع و مقالات به صورت کار گروهی نقش داشته است.
از ترجمههای او:
🔻انقلاب را به یاد میآورید؟
🔻زن، هنر و قدرت
🔻مارکس و لینکلن، انقلاب ناتمام
🔻مولف به مثابهی تولید کننده
🔻پریکاریا، طبقه خطرناک جدید
🔻کهنه رو به مرگ است و نو ناتوان از زاده شدن/ نانسی فریزر. ترجمهی کیوان مهتدی و آنیشا اسداللهی.
و ...
کیوان مهتدی ۱۶ شهریور پارسال پیامی صوتی از زندان اوین منتشر کرد و در حمایت از جعفر ابراهیمی و کامیار فکور، شعر «آزادی» پل الوار را خواند. مقامهای زندان، یکشنبه ۱۹ شهریور به خاطر خواندن این شعر، کیوان را به انفرادی تنبیهی منتقل کردند.
آن شعر پل الوار، ترجیعبندی چنین دارد:
من نام ترا میخوانم: آزادی!
@Quqnus
🎬 در یکی از سکانسهای عالی فیلم #مودیلیانی اثر «میک دیویس»، پیکاسو، مودیلیانی را به دیدار آگوست رنوار، نقاش بزرگ و از پیشگامان امپرسیونیسم میبرد که در دیری درون جنگلی دور به تنهایی روزگار میگذراند.
میگوید: میخواهم خدا را ببینی.
▫️▫️▫️
مودیلیانی ۲۴ ژانویه ۱۹۲۰ در اثر افسردگی، شرب مدام و بیماری مزمن سل، چشم بر جهان فروبست.
...
جایی از فیلم، نقل قول رنوار را میشنویم:
در شبی که باران خیابانهای پاریس را شسته بود و نور مواج چراغبرقها بر سنگفرشهای خیس میتابید مودیلیانی را دیدم که مست و سرخوشانه دور مجسمه بالزاک میرقصید، دقایقی مبهوت این صحنه بودم، و آن را در ذهن نگه داشتم تا در اوقات پریشانحالی و ملال، تسلابخش جان و روحم باشد.
@Quqnus
@farGuraan
خواجه نصیرالدین در جوق کلنگان
کاشان که بودیم دوستی در مورد شخصیت متناقض خواجه نصیرالدین طوسی در «جوق کلنگان» پرسید و فرصت نشد پاسخ بدهم. اکنون در جواب آن دوست:
خلاصۀ ماجرا از این قرار است که خواجه دو دورۀ زندگی داشته است؛ دورۀ اول آن سی سالی است که در قهستان نزد اسماعیلیان زندگی میکرد و دورۀ دوم بعد از سقوط الموت است که در خدمت هلاکوخان درآمد.
در دورۀ زندگی در قلاع اسماعیلیان (سرتخت و میموندژ و الموت) خواجه را نابغۀ شگفتانگیزی میدانستند و بعدها استادالبشر و عقل حادی و اقلیدس زمان و بطلمیوس عصر و از این قبیل لقب دادند. واقعیت هم همین است که در میان حدود پانصد چهرۀ مشعشع دانشمند و حکیمی که تا قرن هفتم از دشت طوس و رادکان برخاستند خواجه نصیرالدین جزو ده تن نخست بود. آوازۀ او در این دوره از ورای سیحون تا انطاکیه پیچیده بود و همه میدانستند که عقل اعجابانگیزی همراه ملاحده روزگار میگذراند. به همین خاطر بعد از سقوط الموت در دورۀ دوم زندگیاش بلافاصله عالیترین مقام کشوری را نزد خان مغول اشغال کرد. او در این دوره از اسماعیلیان تبری جست و آنها را کافر و ملحد خواند و خود را آشکارا شیعۀ اثنیعشری معرفی کرد و حتی در مقدمۀ «اخلاق ناصری» دست برد و گفت مجبور به تقیه بوده است.
اختلاف نظرها درست همینجا آغاز میشود. گروهی (بیشتر علمای اهل تسنن) به خاطر اندوه بزرگ سقوط خلافت عباسی بر این نظر بودند که خواجه ملحد و باطنی است و گروهی (همۀ علمای شیعه) یقین دارند که مطابق آرا و کتابهای او، خواجه اهل تشیع بوده است و در قهستان و الموت تقیه میکرده است. اما هر دو گروه اختلافی بر سر این نکته ندارند که مشوق اصلی هلاکوخان برای حمله به بغداد و قلع خلافت، خواجه بوده است.
تاریخ اما میگوید که در قوریلتای جانشینی اوگتای قاآن حمله به الموت و بغداد و حتی مصر بهدقت تمام برنامهریزی شده بود و هلاکوخان سر سوزنی خلاف فرمان خان مغول عمل نکرد.
از این منظر، اگرچه سند مکتوبی در مورد نظر بازماندگان اسماعیلیان تا دورۀ انجدان دربارۀ خواجه نصیرالدین موجود نیست، میشود حدس زد که آنها (بهخصوص فداییان و مدافعان تز ایستادگی در برابر مغول) خواجه را یکی از مقصران اصلی سقوط الموت میدانند، با دادن مشاوره به رکنالدین خورشاه برای تسلیمشدن.
نکتۀ مهم دیگر این است که به باور و برداشت من بخشهایی از کتاب «اخلاق ناصری» یکی از منابع مهم تعلیماتی فداییان بوده است. این آن تصویری است که از خواجه نصیرالدین طوسی در «جوق کلنگان» نقش شده است.
ماجرای حلب و دراویش هم از «حوادث الجامعه ابن فوطی» قرض گرفته شده است.
#کتابها
📝گزیدەهایی دربارەی شارل بودلر و شعرش
🔻ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺧﺎﺹ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺳﺮﺁﻏﺎﺯﻫﺎﯼ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺑﻮﺩﻟﺮ ﻧﺎﺷﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ:
ﺳﺮﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻥ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﻐﺎﮎ.
🔻ﻣﻼﻝ ﺑﻪ ﻣﺜﺎﺑﻪﯼ ﺳﺪﯼ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺪﺑﯿﻨﯽ. ﺑﻮﺩﻟﺮ ﺑﻪ ﻫﯿﭻﺭﻭ ﺑﺪﺑﯿﻦ ﻧﯿﺴﺖ، ﻭ ﺍﯾﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺮﯾﺴﺘﻦ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺗﺎﺑﻮ ﻣﯽﺷﻤﺎﺭﺩ. ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﯽﮔﺮﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﺷﻦﺗﺮﯾﻦ ﻭﺟﻪ ﺍﺯ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﯽﮔﺮﯼ ﻧﯿﭽﻪ ﻣﺘﻤﺎﯾﺰ ﻣﯽﺳﺎﺯﺩ.
🔻ﻫﻤﺎﻥ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻟﺮ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﺧﻮﯾﺶ ﺗﺒﻌﯿﺪﺷﺎﻥ ﮐﺮﺩ، ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻼﻧﮑﯽ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎﺧﺎﻧﻪی ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺟﺎﻭﺩﺍﻥ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪﻧﺪ.
🔻ﻋﻼﻗﻪی ﺁﻏﺎﺯﯾﻦ ﺑﻮﺩﻟﺮ ﺑﻪ ﺗﻤﺜﯿﻞ ﺳﺮﺷﺘﯽ ﺍﭘﺘﯿﮏ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻧﻪ ﺯﺑﺎﻧﯽ.
🔻ﺑﻮﺩﻟﺮ ﻫﯿﭻ ﺷﻌﺮﯼ ﻧﻤﯽﻧﻮﺷﺖ ﺍﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩﻫﺎﯼ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩﺍﯼ ﻧﻤﯽﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺷﺎﻋﺮﺍﻥ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﻭﺩﻥ ﺷﻌﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ.
▫️ﺳﻨﺘﺮﺍﻝ ﭘﺎﺭﮎ، ﻭﺍﻟﺘﺮ ﺑﻨﯿﺎﻣﯿﻦ، ﺗﺮﺟﻤﻪﯼ ﻣﺮﺍﺩ ﻓﺮﻫﺎﺩﭘﻮﺭ، ﺍﻣﯿﺪ ﻣﻬﺮﮔﺎﻥ
#کتابها
کافکا: در عصرى چنين بىخدا بايد شاد بود. اين وظيفهی ماست. دسته اركسترِ كشتىِ تيتانيک، پيش از غرق شدن، تا پايان موسيقى مینواخت. انسان با اين كار، زمينِ زيرِ پاى يأس را خالى مىكند.
🔹«گفتوگو با کافکا»، گوستاو یانوش، فرامرز بهزاد
شاید روزی خاطرات سرد و گرم خویش از حضور یک ساله در تحریریه «دنیای سخن» را بنویسم.
این مجله و «آدینه» را از نوجوانی میخواندم، با شوق بسیار. امروز نیز، آیا کسی هست که چنان اشتیاقی به خواندن مجله داشته باشد؟
▫️به نظرم «دنیای سخن» در دورهی سردبیری سیروس علینژاد و حضور محمد مختاری، نشریهای به مراتب روشمند، خاصتر و پربارتر بوده است. شمارههای این دو دوره را باید با دیدهی انتقادی سنجید تا به هزار نکته باریکتر ز مو دست یافت.
همهی شمارههای «دنیای سخن»:
http://donyayesokhan.com
در حال دیدن فیلم «۲۴ فریم» عباس کیارستمی هستم، واپسین فیلم استاد.
در فریم ۱۰ زوزه باد و بوران را میشنویم و گروهی گوسفند را میببنیم که کله به کله، جمع شدهاند دور یک درخت برفآلود. سگی هم دراز کشیده روی برف، سگ اصحاب کهف است، گویی.
در قاب ۱۲ از پس یک ارسی، کلاغها و گنجشکهای فریم یک را میبینیم که روی تکهای چمن میجهند و بال بال میزنند. همزمان صدای ماریا کالاس را میشنویم که اوه ماریا را میخواند.
درخت و پرنده و سرما و سردی سرمدی. چرخهی فصول و تبدیل چیزها؛ تاناتوس و تکرار.
ژان بروکس، منتقد فیلم، درست گفته که؛ کیارستمی حتی پس از مرگش با هوش سینمایی سرشارش ما را همچنان در خلسهی عمیق رمز و راز هستی دنیوی فرو میبرد.
گل سرخی برای متا کارپنتر؛ زنی که ویلیام فالکنر را به جنون نوشتن کشاند. آنها در سال ۱۹۳۵ با هم آشنا شدند. فاکنر در آن زمان زن داشت، زنی دائمالخمر به نام استل که با نویسندهی «خشم و هیاهو» مطلقا بیگانه بود. فاکنر خود نوشته است:«او همیشه به کار من به عنوان یک سرگرمی نگاه کرده، انگار مشغول جمعآوری تمبر هستم.»
متا میدانست فاکنر متاهل است. در آغاز مقاومت کرد و تسلیم عشق مردی که «ژولیده و تودار و مرموز بود» نشد، اما چند روز بعد در دفترچه خاطراتش نوشت: او هر کسی نیست، ویلیام فالکنر است.
- من هر شب باید تو را ببینم.
این جملهی صریح و عاشقانه فاکنر، در دفترچهی خاطرات متا ثبت شده است. حتی یک سال بعد از آن روز وحیانی، در رمان «آبشالوم آبشالوم» به صورت نقل قولی از عهد عتیق در آمده است!
آخر، فاکنر سخت دلبستهی جهان کهن و کلام مقدس بود، و به گونهای ناسازهوار با آن جهان، شماری از شاهکارهای رمان مدرن را پدید آورد.
(©)
@quqnus
در خیالم دنیایی را میطلبم
که ماهیها در آن
بیآب
بیهوا
همیشه با هیوا (امید) بزیند.
- عبدالله پشیو
* با نظر به جناس هوا و هیوا، امید را تعمدا داخل پرانتز گذاشتم.
@Quqnus
شعر و صدای #مهناز_یوسفی
بیداد موریانهها (ویژهی شعر زن):
@bidaademooriyanehaa
ناگهان سینما
در پلان افتتاحیهی فیلم «ناگهان بالتازار» صدای عرعر یک خر را میشنویم و بعد حرکت آرام دوربین روی دستهای ظریف دختری (ماری / آن ویازمسکی) که کلهی او را نوازش میکند. حیوان را در این فیلم باید با ضمیر منفصل « او» خطاب کنیم. ماری میگوید:
- تو را تعمید میدهم بالتازار... تو را به نام پدر... به نام روحالقدس تعمید میدهم.
بالتازار این «او – حیوان» شاهد خاموش هستی انسانهاییست که جز دردسر و رنج اثر دیگری در حیاتاش ندارند. شخصیت غریب فیلم برسون سرانجام در دامنهی همان کوهی که به دنیا آمده میمیرد؛ پلانی بسته از گلهای گوسفند که او را در میان گرفتهاند؛ و در پلانی نزدیکتر، جسدش... سونات در «ای ماژور» شوبرت را میشنویم.
برسون در یادداشتهای سینماتوگرافیک گفته است؛ فیلمت را بر بنیان سپیدی، سکوت و سکون بساز.
این فیلم او مصداق دستاورد چنین تلقیای از سینما است؛ شاهکاری دیگر از استاد.
@Quqnus
@farguraan
🔻فقط به یک شرط دوست دارم دیوانه شوم؛ اینکه دیوانهای شاد شوم، بشاش و همواره در حالوهوای خوب، بدون هیچ مشکل و وسواسی، از صبح تا به شب در حال خندیدن، با بیفکری.
گرچه مست خلسههای نورانیام ولی حتی ذرهای هم به دنبالش نیستم چون میدانم که افسردگیهای بزرگی در پی دارند. بهجایش دوست دارم که رگباری از نور گرم از من بیرون بریزد چهرهی کل جهان را عوض کند.
کل جهان باید در این رویای منور شناور شود، در این حالت شفاف و ناواقعی. خوشوقتی، موانع و ماده، صورت و حدود، دیگر وجود نخواهند داشت. پس بگذارید از نور بمیرم، در چنین منظرهای.
▫️ «بر ستیغ یاس» [ ارتفاعات ناامیدی]، #امیل_چوران ، ترجمهی پیمان غلامی
این تویی کیوان؟
همان جوان زیبا و خوشاندام
شارح بدن بدون اندام.
زندان ج.ا.ا چگونه جاییست
تئاتر شقاوت!
این عکس
این تکیدگی
اما؛
وزن برمیگردد
وزن دنیا.
I call for prisoners burning at the stakes, laughing at the flames.
Antonin Artaud.
زندانیانی را میطلبم که در آتش میسوزند
و به شعلهها میخندند.
@Quqnus
@farGuraan
«پهپوولهی ئازادی»
پروانه آزادی ...
در بحر بیپی زندگی، عشق تو راه نجاتم باشد.
...
ترانههای مظهر خالقی، سراسر آغشته به تمنای عشق و رهاییست. حزن عمیق صدای او غیاب سنگین آزادی را یادآوری میکند.
🔻افلاتون و چرخهی تناسخ
هر نفسی كه زمان مقدر برای زندگیاش را به نيكی به سر برد، [پس از چرخه تناسخی] به ستارهای كه با وی خويشی دارد باز خواهد گشت. نفسی که در زندگیاش به وجودهای متعالی توجه نداشته باشد، هنگام تولد دوم، صورت زن را خواهد پذیرفت و اگر در زندگی دوم از بدی کنارهگیری نکند هر بار در کالبدی حیوانی که از لحاظ خلقیات، به آن شباهت دارد، قرار خواهد گرفت و پیوسته از بدنی به بدن دیگر خواهد رفت و رنج و عذابش به پایان نخواهد رسید مگر اینکه از حرکتی یکنواخت که درون خود دارد تبعیت کند و به وسیلەی ِخرد خویش، به تودەی آشفته و عاری از خردی که از آمیزش آتش، آب، هوا و خاک به وجود آمده است، پیروز شود تا دوباره به صورت والای نخستینی خود بازگردد.
🔹افلاطون، چهار رساله (رساله فايدروس) ترجمهی محمود صناعی، تهران: هرمس.
🔻
آنچه افلاتون در رسالهی Phaedrus بدان میپردازد گردش نفس در دو کالبد انسانی / حیوانی است. در واقع نفس / روح (Soul) هر بار یک کالبد را سپری میکند و این تناسخ و زایش مجدد ( Metempsychosis / Reincarnation ) و تطور و گردیدن تا رسیدن به «صورت والا» ادامه مییابد.
بنا به متون یارسان، «ﺩۊنادۊن: نسخ و مسخ و فسخ و رسخ» هم کالبدی است، هم متنی (Textual).
هفتنان (هفت شمایل نخستینی در آیین یارسان) به وجود پیشینی خود در قالب و جامهی شخصیتهای اسطورهای و تاریخی، انسان و موجودات دیگر، از جمله پرندگانی مانند عقاب و باز و سیمرغ و ... اشاره کرده و چهلتنان به آن گواهی دادهاند.
- پارهنوشتهها / ف.ح.گوران
@Quqnus
@farGuraan
عبور 2024
به همراه زیرنویس فارسی
@cinema_apparatus
#کتابها
🔻 همهی كاری كه كرد آن بود كه دستكشهايش را بردارد و لكهی روی شيشهی پنجره را طوری پاك كند كه انگار چيزي را برای هميشه پاك میكند، يك جور لكه، يك جور لكهی پاك نشدنی.
🗞 از «رمان نانوشته»، نوشتهی ويرجينيا وولف، ترجمهی فرزانه قوچلو.
شامار، نیمی زن است و نیمی مار.
بنا به اسطوره او آگاه به همه رازهای هستی است و این آگاهی را از حضور و خلوت در غار به دست آورده؛ تاریکی رازآمیز غار، این منبع الهام.
در روایت یارسانی (قلمرو سنجاوی)، شامار، جوان تنبورزنی بوده که از دست حاکم شهر به غاری میگریزد (احتمالا غار شالان) در آنجا ملکهماران را میبیند. ملکه ماران عاشق شامار میشود و او را با خود به قصر زیر زمینیاش میبرد. سالها با هم زندگی میکنند تا آنکه شامار دلتنگ انسان و روی زمین میشود. ملکه ماران، جوان تنبورزن را به صورت زن - مار در میآورد و به او همهی رازهای جهان را میآموزاند و نفس او را شفابخش میگرداند.
شامار پس از کوچ و صیرورت، و رسیدن به آگاهی مطلق و رستگاری، به زمین برمیگردد. هر جا دردهداری (گرفتار بیماری سخت) میبیند آشی درست میکند، از نفس خود در آن میدمد و به دردهدار میخوراند تا درمان یابد.
آش شایماران هنوز نیز نزد مردم آنجا نقش نوشدارو را دارد.
عکس: زنی از شهر ماردین
مقام سهرتهرز
علی اکبر مرادی
@Quqnus
@farGuraan
شکارچیان در برف یا بازگشت شکارچیان، اثری است از پیتر بروگل، نقاش بزرگ هلندی دوره رنسانس. این نقاشی با تکنیک رنگ روغن روی چوب خلق شده است.
این تابلو، فریم اول فیلم «۲۴ فریم» کیارستمی است، که عناصر آن در فریمهای دیگر فیلم هم تکرار میشوند، اما تکرار مخل!
کیارستمی در بیشتر فیلمهایش استاد به محاق انداختن ایدههای ناب بود.
▪️ژانلوک گدار: تو به شیطان اعتقاد داری؟
▫️مارگریت دوراس: من؟ بله، اعتقاد دارم؛ به شرّ هم همینطور، چون به عشق باور دارم.
🎥 @CinemaParadisooo