quqnus | Unsorted

Telegram-канал quqnus - ققنوس | ادبیات و هنر

825

دفتر هنر و ادبیات کودک و نوجوان "هر کودکی یک هنرمند است" نشانی ادمین: @fgooraan @farhaadgooraan زیر نظر: شورای نویسندگان طراح لوگو کانال: ناصر خادم

Subscribe to a channel

ققنوس | ادبیات و هنر

▫️Artist : #BlancoWhite
▫️Title : #ColderHeavens
▫️Genre : #Folk
▫️Released : 2017

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

مستند «جمعه‌های فرهاد»


▪️کارگردان: بهمن دارالشفایی

▫️خلاصه فیلم:
فرهاد مِهراد خواننده، آهنگ‌ساز و نوازنده برجسته معاصر ایران بود. وی از خوانندگان صاحب نام راک ایرانی بود که نخستین آلبوم راک اند رول انگلیسی ایران را منتشر کرد. آن‌چه او را از دیگر خوانندگان هم‌نسلش متمایز می‌کرد، خواندن ترانه‌های اجتماعی است که در آثار موسیقی او متبلور شده‌است. این عنصر در مضامین تمامی ترانه‌های او کاملاً به چشم می‌خورد. این مستند به زندگی و آثار وی پرداخته است.

@Documentary_Film1

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

در باب جنون و اسطوره
▫️مهدی معرف

درست صبح همان روزی که "کیانوش سنجری" به زندگی خود پایان داد، در اینستا ویدئویی از "هوشنگ صمدی" ناخدا یکم و تکاور بازنشسته نیروی دریایی دیدم. خاطره‌ای تعریف می‌کرد از دوران جنگ و تکاور بی‌سیم‌چی‌ای که در کنارش بود.‌ در زیر آتش و بمباران، لحظه‌ای بر می‌گردد و می‌بیند دست بی‌سیم‌چی قطع شده است. می‌خواهد او را هر چه سریع‌تر به پشت جبهه جهت مداوا برساند. تکاور امتناع می‌کند.‌ دست قطع شده را بر می‌دارد و هم‌چنان به کارش که مخابره پیام بود ادامه دهد. تکاور می‌گوید نمی‌گذارم که حتی دست قطع شده‌ام به دست دشمن بیافتد. این خاطره اوج رشادت و حماسه است. از آن صحنه‌‌هایی که اسطوره‌ها را به یادمان می‌آورد. تصویری جنون آمیز. در واقع اوج رشادت و شهامت و از خودگذشتگی خود جنون است. رسیدن به نقطه‌‌ی انکار سر و پیکر. عبور از مرز ایمنی. عبور از یکپارچگی روح و روان. وجود خود را چیزی مجرد دیدن، فارغ از تنی که در آن زیست می‌کنیم. به عبارتی، جنون پای نهادن به آن سوی یکپارچگی وجود آدمی است. و درست از همین نقطه‌ است که رابطه‌ای میان جنون و اسطوره دیده می‌شود.
جنون وضعیتی آنی دارد. در لحظه شکل می‌گیرد. بی‌تامل است. متهورانه، عصیان‌گر، بی‌پروا، ساختارشکن و غیرعادی است. اما عمل جنون‌آمیز درست در همان دم اتفاق، متصل می‌شود به امری هزاران هزار ساله. مرتبط می‌شود به اسطوره. وصل می‌شود به مفهوم و وضعیتی ناخودآگاهی که به شکلی خزنده و پنهان درون‌مان رشد کرده و بال‌وپر گرفته است. اتصال به یک حافظه‌ی وسیع جمعی که از بدو تولد درون‌مان منزل کرده است. مثل مذاب آتشفشانی که برای هزاران سال بلکه میلیون‌ها سال زیر کوهی در جریان است و به ناگهان فوران کند.
بدین گونه اگر یکی از مهمترین وجوه اسطوره را ازلی ابدی بودن آن بدانیم، در مقابلش جنون حرکتی کوتاه و آنی و بداهه است. اما به واسطه ارتباطش با امری ازلی ابدی، در همان لحظه‌ اتفاق، جاودانگی را رقم می‌زند. این‌طور است که تاریخ سرشار گشته از ماندگاری اعمالی جنون‌وار. در واقع جنون بازتولید امر اسطوره‌‌ای است. مثل عکسی که در کسری از ثانیه ثبت شود و ماندگار و دیده‌ور بماند. 
زمانی که "تچ کوانگ دوک"، راهب ویتنامی، در سال ۱۹۶۳ به نشانه اعتراض به آزار و اذیت بودایی‌ها خود را به آتش کشید، جهان بهت‌زده شد. عکس به آتش کشیده شدنش، در حالی که نشسته است و تکان نمی‌خورد، هنوز از تکاندهنده‌ترین عکس‌هاست.
"ویکتور پلوین" رمانی دارد به اسم "زندگی حشره‌ای" که در پانزده برداشت نوشته شده است. برداشت دوازدهم به نام "پراداکس" درباره سوسکی است که همه عمرش را در زیرِ زمین زیسته است. روزی تصمیم می‌گیرد که از روسیه به آمریکا برود. به امید آن‌که دیگر سوسک نباشد و رویای دیریه‌اش محقق شود و بدل به حشره‌ای شب‌تاب گردد. نهایتا بعد از کلی جوریدن و خاک را کندن، به آمریکا می‌رسد. سال‌ها می‌گذرد اما یک بار که در آینه خود را می‌نگرد، باز هم تنها یک سوسک پیر می‌بیند. افسرده در کافه‌ای نشسته بود و ناگهان چیزی به ذهنش رسید. این که او در تمام زندگی‌اش همیشه خاک را به شکل افقی می‌کنده و چیزها را می‌جوریده است. به این نتیجه رسید که برای آن‌که به سطح زمین برسد، باید خاک را عمودی بکند. بر روی پیشخوان بار می‌رود و شروع می‌کند به کندن سقف تا این‌که به سطح زمین می‌رسد. تصویری که به شکلی نمادین به خودکشی و به دار آویختن خودش اشاره دارد. گویی مساله جوری دیگر زندگی خود را دیدن است. آن‌گاه که بر می‌گردی و راه‌کارهای همه عمر را هیچ می‌بینی.‌ درست در همین‌جا است که جنون پلی می‌شود میان ناخودآگاه هزاران ساله و عملی که شاید آخرین کنش فرد باشد.
اگر اسطوره آفرینش و هبوط آدم و حوا را برون رفت و خروج انسان از جهانی اسطوره‌ای بدانیم، این هبوط را می‌توان وارد شدن به جهان میرایی تفسیر کرد. ورود به جهانی تجربی و آزمون و خطایی. گم کردن لحظات بی‌ابطال و پذیرش ابطال پذیری. از این رو عبور از مرز این جهان، به همان شیوه هبوط، دوباره پا نهان به جهانی اسطوره‌ای است. گویی دریچه‌ای به جهان هادس یا جهان زیرین گشوده شده باشد. سقوطی که در واقع پس زدن میرایی است. یا سرباز زدن از مرگ.
پس اگر هبوط آدم و حوا قصه‌ای است از درنوردین دنیای اسطوره و رسیدن به دنیای کنونی، جنون معکوس آن است. آینه‌ای که مقابل و هم‌تراز هبوط است. بازگشت به دنیایی اسطوره‌ای در وضعیتی تماما زمینی و واقعی.
پایان زندگی کیانوش سنجری چنین وضعیتی دارد. او به نشانه اعتراض به وضعیت کنونی ایران، خودش را از پل حافظ پایین انداخت.‌ مرگی که بسیار تلخ است. به گفته خودش شاید این عمل تلنگری باشد برای دیگران.

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

چه شادم به دوستیِ تو که مرا چنین دوستی داد.
▫️شمس تبریزی

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

به جبران پریدن از اسب
و امکان گسستن از اصل
مهیا کن فرصتی
تا در احیای ریشه‌هات
شهامتی یابی
به‌‌ دریدن پوستِ حیوان
که سال
سالِ حزن بود‌ و
خون بند نمی‌آمد از شقیقه‌ی درخت.

ما که از شکلِ حجیمِ فاجعه
رجعتی بلند داشتیم
و آشوبِ رمه‌های حصر
گلوی کودک‌مان می‌فشرد
فرزندِ طاغیِ عصر خویش بودیم‌ و
شتابِ پیشی‌گرفتن بر سلامتِ سنی که جوان می‌نمود

در توالی جریده‌های عصر
صبح دیگری می‌جستیم‌ و
بدن‌هامان در رنجشی تحمیل شده
به بعد مطرودتری مایل می‌شد

نه اراده‌ی معطوفِ تن
نه اشاره‌ی چشم و پلکی که در استیصالِ برهنگی
مشروطِ بریدگی از تن‌های دیگر باشد

یک قابِ بلیغ از تنهایی بشر!
تعارضِ جنسیتی مبلغ
در شهودِ گریختن از اذهانِ پرنخوت
پیچیدگی کن، ای دختر
نافرمانی کن، ای دختر
و در تمایلِ چشم‌های مترصد
تمامیتِ منفردِت را
بر اراده‌ی محتومِ قرن بتابان
چون رسوایی بلندِ آفتاب که دف می‌زند
می‌رقصد و می‌رقصاند

جهانِ منفردِ ایستاده بر هیجانِ  نظاره‌گرت باش.
ایستادگی کن، ای دختر

به افکارِ ملهجِ جمعیتت
اشتیاق بنوشان
دریدگی کن، ای دختر
که سال سالِ تو بود‌ و
خشونتِ محیط بر اضطرابِ صورت
شتاب کن، ای دختر

تزریقِ خون باش در رگ کبوتر
میلِ براندازیِ شب‌های نقاهت
تکفیرگوی مؤذن
الست* از ازل همچنان‌شان به‌گوشِ روایت‌های خونی
با سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایتِ* داستان‌های معاصر

اما این جسارت محترم است
این جنون مبارک است
اما ما بسیار راه به‌دره‌ها برده بودیم
با دخترانِ کبوتر و آهو
با دو بال و دو رانِ وحشی
به‌رفتارِِ دویدنشان با گرگ
در عصیانِ آب و سنگ

ای مبارزه‌ی عزیز که از تو گفتن
جدالِ زبان بود در دهانِ معترض
و ما همواره زندگی را
درآغوشِ روز می‌یافتیم
به آن انکارِ مضطرب از جریانِ نور، بگو

چرا بدن‌هامان به اعتراضِ خویش خرسندند
و پاشنه‌ی آشیلمان از حدقه‌ی تاریخ بیرون زده؟!


*سعدی:
الست از ازل همچنانشان به گوش
به فریاد قالوا بلی در خروش

*حافظ:
در زلفِ چون کمندش، ای دل مپیچ کآنجا
سرها بریده بینی، بی‌جرم و بی‌جنایت

#سمیه_جلالی
بیداد موریانه‌ها (ویژه‌ی شعر زن):
@bidaademooriyanehaa

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

Navigation:

2008 Alas I Cannot Swim (L)

2008 Verses from the Union Chapel (Live)

2010 I Speak Because I Can (L)

2011 A Collection Of Ten Of Laura Marling's Standout Studio And Live Recordings From The Last Three Years

2011 A Creature I Don't Know (2012, CD1) (L)

2011 A Creature I Don't Know (2012, CD2) (L)

2012 Live From York Minster (L)

2013 Once I Was An Eagle (L)

2015 Short Movie (Director's Cut) (L)

2017 Semper Femina (Special Edition)

2020 Song For Our Daughter (L)

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

مدح برهنگی

برهنگی چه سياه است!
«سياه» گفتم؟ -آری، نگاه کن در شب:
تو گويی آن زنِ زيبایِ زيرکِ زنگی‌ست
که تورِ نازکِ مهتاب هم حجابش نيست.

هميشه آينه را پيشِ آفتاب نهند
نه در برابرِ شب،
که چشمِ آينه را تابِ بازتابش نيست.

شب آن برهنهٔ بی‌پرواست
که گر تو آينه را بشکنی، برهنگی‌اش
به پشتِ آينه خواهد تاخت:
درين فزون‌طلبی، بيمِ آفتابش نيست.

برهنه‌بودن، دشوار است 
چرا که سرما، تنپوشِ گرم می‌طلبد:
شبِ برهنه، نه يکباره ايمن از سرماست
ولی ز پوشش بيزار است.
شب آن برهنهٔ بی‌همتاست
که زَمهريرِ جهان، مايهٔ عذابش نيست.

برهنه بودن، سوزان است 
برهنه بودن، آن شهوتِ فروزان است
که با فشارِ بلوغ از درون برآرد سر،
به‌سانِ سيل، که آرامشی در آبش نيست.

تو ای شهامتِ پوشيده در تخيّلِ من!
تو ای غرورِ توانایِ آفريننده!
تن از برهنگی و سادگی دريغ مدار!

برهنه بودن چون ساده بودن آسان نيست،
به شعله‌ها بنگر! تا نترسی از دشوار.
حجاب‌هایِ پيازين ز گِردِ خود برگير!
به اين حقيقتِ سوزانِ ژرف، دل بسپار!
که تا برهنه نباشی، خدا نخواهی بود.

خدایِ پنهان، از روحِ شب برهنه‌تر است
به‌سانِ آن زنِ زيبایِ زيرکِ زنگی
که تورِ نازکِ مهتاب هم حجابش نیست...


#نادر_نادرپور
تهران_یکشنبه اول بهمن‌ماه ۱۳۵۷
از دفتر #صبح_دروغین

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

امروز عصر، وقتی از آن گذرگاه نوستالژیک گذشتم و چشمم به آگهی فروش «این ملک» افتاد پرتاب شدم به اوایل دهه هفتاد، زمانی که تازه به تهران آمده بودم و همه‌چیز به طرز عجیبی غریب می‌نمود از جمله سینما عصر جدید. چه فیلم‌ها که در این سینما دیده نشده و چه خاطره‌ها که رقم نخورده، در آن دوران هول و هراس، که هنوز نیز ادامه دارد، گاه فقط توی سینما می‌شد دست یار را لمس کرد و گرما گرفت از وجودش.
از قضا، فیلم ژاندارک به کارگردانی #روبر_برسون را نخستین بار اینجا دیدم، در سینما عصر جدید:

در یکی از صحنه‌های پایانی فیلم «محاکمه ژان دارک»، دوربین با عبور از میان جمعیت روی یک سگ مکث می‌کند، سگی که به دنبال ژان می‌گردد.
روبر برسون گفته است حضور این سگ در آن صحنه به این موضوع دلالت دارد که حیوان می‌داند خطایی (متافیزیکی) رخ داده است.  
حصور سگ در آن صحنه، انتخاب بصری به جایی بوده که حالت دوگانه‌ای در فیلم به وجود آورده است. ما از نظرگاه یک سگ، که خود در کتاب مقدس، شانیت دارد شاهد تصلیب  ژآن هستیم. این چرخش در نظرگاه دوربین و سوژه، مفهوم خطا را با شدت بیشتری به بیننده منتقل می‌کند.

#فرهاد_گوران

@quqnus

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

چه بسا که روز بود
و فقرات پدر 
از چهار ستون خانه بیرون زده بود 
و فقرات پدر 
جای امنی بود برای گریستن
شانه کردن موها با ناخن
و خون که هروله می‌کند از پوست
یقیناً شب است
گمانم من آخرین پرنده باشم 
که نه گلوله می‌خورد
نه زنده می‌ماند
پس ریختم به جانب کوه
و از امکانات قوس قزح
طنابی خواستم برای مرگ
مرگْ مرد نبود
زن نبود
گریه نمی‌دانست یعنی چه
دستم را گرفت
و آن‌قدر بوسیدم
که در میدان شریعتی باران گرفت...
من از بیمارستان تا خانه
به چشم‌هایت فکر کردم
و کمربند ایمنی‌ات را بستم
من از بیمارستان تا خانه
تخته‌سنگ‌ها را شمردم
دیوار کشیدم
نامه نوشتم به روزنامه‌ها
و اصرار کردم که چای بنوشند
سیگار بکشند
و بمیرند
می‌شنوی پدر؟!
بیمارستان
پر از لغات دردناک فارسی‌ست.

#معصومه_داوود_آبادی
بیداد موریانه‌ها (ویژه‌ی شعر زن):
@bidaademooriyanehaa

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

بهزاد دورانی، بازیگر اسطوره‌ای فیلم «باد ما را خواهد برد» سال 97 به نمایشگاه هآوار در #خانه_هنرمندان آمد؛ نمایشگاهی از آثار کودکان زلزله‌زده کرمانشاه که به همت گروه یاری یاران برگزار کردیم. او را در جوانی بر پرده سینما دیده بودیم؛ همو که در شمایل یک جوان برومند و غریبه قدم به سینمای کیارستمی گذاشته بود. حالا شکسته بود و رنجور و خسته. به نقاشی‌ها نگریست و پای تابلو کودکان زرده و بابایادگار ایستاد، تابلویی با درخت‌های عظیم.
گفت یک لحظه به جنونم برگشتم!

@quqnus

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

سکانسی از فیلم #باد_ما_را_خواهد_برد

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

🔻فقیر و پول
اثری از ونسان ونگوگ
۱۸۸۲

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

وقتی نوشتنِ کتابی را شروع می‌کنم، وقتی در فضای کتاب غرق می‌شوم، وقتی پشت میز کارم می‌نشینم، احساس می‌کنم که به قلمرو تازه‌ای قدم گذاشته‌ام، به قلمرویی ورای انزوا و خلوت‌نشینی، به قلمروی که بالنده و زاینده است. البته دشواری هم دارد، چون در چنین قلمرویی نباید مرتکب خطا شد. قلمرو مقدسی است نوشتن.

▫️ مارگریت دوراس، نوشتن؛ همین و تمام، ترجمه‌ی قاسم روبین، انتشارات نیلوفر، ۱۳۷۶.

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

Interview transcript
Han Kang: Hello?
Jenny Rydén: Hello, is this Han Kang?
HK: Yes.
JR: Hi, my name is Jenny Rydén. I’m calling from the Nobel Prize.
HK: Yeah. So nice to talk with you.
JR: Very nice to talk to you too. Please let me first express my congratulations.
HK: Thank you. Thank you so much.
JR: How are you feeling right now?
HK: I’m so surprised and, and absolutely. I’m honoured.
JR: And you are in your home in Seoul?
HK: Yeah, I’m at home in Seoul.

🔻▫️🔺

هان کانگ مفتخر است!
روبرتو بولانیو شیلایی در جوانی مرد و کارلوس فوئنتس مکزیکی، در ۸۳ سالگی. کلاریس لیسپکتور برزیلی، این کافکای مونث، نیز بیش‌تر از ۵۶ سال زنده نماند.
اینان نوبل ادبیات نگرفتند، همچنان که نیمایوشیج و احمد شاملو و رضا براهنی نیز بی‌نصیب از این جایزه ماندند، اما کسی که دنبال حقیقت ادبیات است سراغ این چند تن و نویسندگان و شاعران همطراز اینان می‌رود نه هان کانگ، با آن رمان‌های متوسط و ذهنیت عادی. شاهکار او، «گیاهخوار»، رمانی باب طبع مخاطبان و خوانندگان معمولی و‌ متفنن ادبیات است.
جهان در روزگار ما به طرز هولناکی عادی‌سازی شده. حقیر شده، و انباشته از آثار هان کانگ و مانندگان او.
@Quqnus

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

الغربة هي أن تفقد حدیث من تحب.
▫️ غسان کنفانی

▫️غربت آن است که هم‌صحبتی با آنکه دوست داری را از دست بدهی.

@Quqnus

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

خاطرات یک کشیش روستا ۱۹۵۱
به همراه زیرنویس فارسی

@cinema_apparatus

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

اگر حقیقت را درباره‌ی خودت نگوبی، درباره‌ی آن نمی‌توانی با دیگران سخن بگویی.

▫️ ویرجینیا ولف

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

فیلم تئاتر : مَن نه/ Not I

اثر : ساموئل بکت
مترجم : سید حسین رسولی
با اجرای : جولیان مور


@Filmkootahh

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

و گفت:
روشن‌تر از خاموشی چراغی ندیدم و سخنی به از بی‌سخنی نشنیدم. ساکن سرای سکوت شدم و صدره‌ی صابری در پوشیدم.
مرغی گشتم؛
چشم او، از یگانگی،
پر او، از همیشگی
در هوای بی‌چگونگی می‌پریدم. کاسه‌ای بیاشامیدم که هرگز تا ابد
از تشنگی او سیراب نشدم.

▫️       ذکر بایزید بسطامی
            تذکرةالاولیا / عطار نیشابوری
                                 

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

امروزه با پول می‌شود انتخابات را در هر کشوری از جهان خرید. کافی‌ست هیولاهایی مانند ایلان ماسک و ترامپ متحد شوند.

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

🔹فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی برای کلمه «پیکسل» واژه «تَصدانه» را تصویب کرد که از ۲ کلمه تصویر و دانه ساخته شده است. 👀

😵‍💫 فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی، همچنین واژگان مضحک دیگری را تصویب کرده است!
برگیر و بچسبان
به‌جای
کپی اند پیست!

آیا بهتر نیست اساتید شیرین‌طبع، زبان فارسی را همین‌جا رها کنند. این زبان واقعا ظرفیت این همه نوآوری و معادل‌سازی را ندارد!

معادلی که در زبان عربی برای کپی پیست، انتخاب شده و جا افتاده است:
نسخ ولصق.

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

#ژینا_مدرس_گرجی : هیچ جاودانگی و ابدیتی در کار نیست مگر آن‌که در ابتدا از سرحدات زندگی بگذریم. و چه سرحدی بالاتر از خود مرگ؟ از همین‌روست که برای جاودانگی و زندگی ابدی ناگزیر باید از دل آتش گذشت، و آن‌گاه می‌توان با عشق و توانی دوچندان به زندگی رو کرد. ابتدا باید مرد. اما این چه مرگی است؟
آلن بدیو در پاسخ به پرسشی در باب شر می‌گوید که انسان در مقام حیوان می‌تواند «به‌‌راحتی مقهور پست‌ترین علایق و خواهش‌ها» شود، و در مقابل، تنها چیزی که می‌تواند این پیوستار را قطع کند، صرفاً سوژگی یک رخداد است. پیش‌شرط سوژگی نیز نوعی تجربه‌ی مرگ است، مرگ در مقام حیوانی دوپا به نام انسان، و آن‌گاه زاده‌شدن در مقام سوژه‌ای که همه‌ی وجودش را حول رخداد بازتعریف کرده، حتی نامش، هویتش و بدنش را.

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

▪️والتر بنیامین

ـــ قدرت نهفته در یک جادۀ روستایی وقتی در آن قدم بزنیم متفاوت است با وقتی از رویش با هواپیما بگذریم. به همین نحو، قدرت نهفته در یک متن، وقتی آن را بخوانیم متفاوت است با وقتی از رویش نسخه‌برداری کنیم. مسافران هواپیما تنها می‌بینند که چگونه جاده از میان دشت می‌گذرد و پیش می‌رود و چطور مطابق با قوانین حاکم بر زمین‌های اطراف تغییر می‌کند. تنها کسی که روی جاده قدم می‌زند از قدرتی که در اختیار آن است با خبر می‌شود؛ راه برای کسانی که از هواپیما به آن نگاه می‌کنند، چیزی بیش‌تر از یک پهنۀ گسترده نیست، اما کسی که روی آن راه می‌رود، در هر گردشش هم‌چون ندای فرمانده‌ای که سربازان را به پیش فرامی‌خواند، دوردست‌ها، مناظر زیبا، پهنه‌ها و دورنماها را احضار می‌کند.

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

سنگ‌شکنان
اثری از گوستاو کورپه
۱۸۴۹

🔺🔺🔺

این اثر، آغاز رئالیسم هنرمندانه است، ثبت دقیق جزییات بدن کارگران و نشان دادن وسایل کار و محیط طبیعی، بی‌هیچ نشانه‌ای از احساساتی‌گری.
کورپه گفته است، من هرگز یک فرشته ندیده‌ام بنابرین نمی‌توانم یک فرشته را نقاشی کنم.‌

@quqnus

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

در سکانسی از فیلم «باد ما را خواهد برد» دوربین در تاریکی به آرامی روی جامه، بدن و دست‌های دختر کورد حرکت می‌کند که در حال دوشیدن شیر بز است.
بهزاد دورانی، که پیش تر شاهد حفاری مردی جوان در گورستان بوده و شبح دختر را دیده که برای او قابلمه پر شیر برده، در تاریکی آن فضای پیچاپیچ خطاب به دختر شعری از #فروغ_فرخزاد می‌خواند:
گوش کن وزش ظلمت را می شنوی؟
و بعد به دختر می‌گوید: فروغ را می‌شناسی؟
نه. نمی‌شناسد.
این از بزنگاه‌های سینمای کیارستمی است؛ جایی که سکوت و صدای دوشیدن شیر جای کلام و دیالوگ را می گیرد. چنانکه در آن گورستان صدای بهزاد دورانی و جوان عاشق در زمینه صدای حفاری شنیده می‌شد؛ حفاری اسطوره.
جوان عاشق می‌گوید: بیستون همین نزدیکی است.
کیارستمی گفته بود: ما (گروه کارگردانی و تصویربرداری) در آن لحظه، غریبانه به خوشبختی می‌نگریستیم. خوشبختی سینما؛ ظلمت آغل و اسطبل و تاریکی سالن زیرِ نورِ پرده‌ی عریضِ مرموز.
جاناتان روزنباوم، منتقد و نظریه‌پرداز فیلم، به درستی این شاهکار کیارستمی را بهترین فیلم او و اثری بزرگ در تاریخ سینما خوانده است.

🔻🔻🔻

/channel/farhaadgooraan/3192

@quqnus

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

کته کلویتس (Käthe Schmidt Kollwitz)
طراح و مجسمه‎‌ساز آلمانی
عنوان اثر: بازماندگان جنگ، ۱۹۲۳

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

شرح عکس: از کودوروهای مردوک - زاکیر- شومی اول.
تصدیق واگذاری زمینی از سوی پادشاه بابل به Ibni-Ištar، نگهبان معبد ائانا در اوروک.

کودورو (Kudurru) یا سنگ‌مرز، نوعی سند و مدرک سنگی بوده که برای تعیین حدود زمین‌ها از آن استفاده می‌شده‌است. این مدارک سنگی، هبه و اعطای زمین‌ها به رعایا و دست نشاندگان از سوی کاسی‌ها را در بابل باستان، بین قرون شانزدهم و دوازدهم پیش از میلاد، نشان می‌دهند. واژه‌ی کودورو در زبان اکدی یعنی «مرز، حد، سرحد».
منبع: ویکیپدیا.
درود مردوک بر او باد که سرفصل سنگ کودورو را نوشته است!

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

ﻋﺸﻖ ﺁﺩﻣﺨﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺁﺩﻣﯽ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﮕﯿﺮﺩ.
▫️ﻋﯿﻦ‌ﺍﻟﻘﻀﺎﺕ، ﺭﺳﺎﻟە ﻟﻮﺍﯾﺢ

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

هان کانک هستم، مفتخر به دریافت جایزه نوبل.

Читать полностью…

ققنوس | ادبیات و هنر

#دکلمه #صوتی
#رضا_براهنی
@rezabarahani

Читать полностью…
Subscribe to a channel