هُوَ الذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ...(آل عمران/7)
در مقام فهم آیه محکم و متشابه، باید عنایت داشت که «المتشابه» اسم فاعل از «تَشابَه یَتَشابَه» به معنای همانند، شبیه و نظیر است. به گفته اهل لغت، «الشِبه» مترادف «المِثل» (همانند) است. «تَشابَه الشیئان» را به «أشبَه کلُّ واحدٍ منهما صاحبَه» معنا کرده اند؛ یعنی آن دو به یکدیگر شباهت یافتند و «المتشابِهات» به معنای «المتماثِلات» (همانندها و نظایر) است.
عبارت قرآنی «وَجَنَّاتٍ منْ أَعْنَابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَّانَ مُشْتَبِهًا وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ» (انعام/99) در مقام به تصویر کشیدن نعمت های خدا، از باغ های انگور، زيتون و انار سخن گفته است که میوه هایشان گاه همانند و گاه ناهمانند با یکدیگر هستند. واژه «مُشْتَبِهًا» به شکل «متشابهاً» نیز قرائت شده است. «مُشْتَبِهًا» -از باب افتعال- و «متشابهاً» -از باب تفاعل- را دارای معنایی یکسان دانسته اند.
عبارت قرآنی «تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ...» (بقره/118) نیز برای بیان همانندی قلب های جاهلان معاصر رسول اسلام با جاهلان امت های پیشین به کار رفته است. این عبارت بدین معنا است که قلب های دو گروه، شبیه یکدیگر است.
در بند هفتم آل عمران، در تعبیر «وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»، «أُخَر» صفت برای موصوف محذوف یعنی «آیات» است. بنابراین تقدیر کلام، «منه آیاتٌ محکماتٌ وَ آیاتٌ أُخَرُ مُتَشَابِهَات» است. بر این اساس، پاره ای از نوشته فرود آمده بر رسول اسلام، آیات محکم (عبرت های انجام شده) است و آیات دیگر (عبرت های دیگر)، همانندها و همگون ها هستند. «الأُخَر» جمع «الأُخَری» به معنای «دیگر» است. با توجه به سیاق سخن، مراد از تشابه، همانندی و مماثلت عبرت های دیگر با عبرت های انجام شده است.
@quranshenasi
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبلِكَ مِن رسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِی الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (حج/52)
جمعی از اهل تفسیر، در بیان سبب نزول آیه فوق، ادعا کرده اند که شیطان به وقت تلاوت قرآن توسط پیامبر، جملاتی در تأیید مقام شفاعت معبودهای مشرکان، بر زبان پیامبر روان کرد و چون خاستگاه سخن آشکار شد، پیامبر محزون و غمدیده گشت. در پی این ماجرا، آیه مزبور فرود آمد و به پیامبر، تسلا داد که شیطان به وقت تلاوت رسولان پیشین نیز القائاتی می نمود اما خدا، القائات شیطان را از بین می بَرَد و آیات خود را تثبیت می کند.
به عنوان نمونه، مقاتل بن سلیمان ذیل آیه 52 حج، حکایت کرده است که رسول خدا نزد مقام ابراهیم، در حال قرائت نماز بود که خواب آلوده شد و چنین گفت: «أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى تلک الْغَرَانِيقِ الْعُلَى عندَها الشَفَاعَةُ تُرْتَجَى» (به من از لات و عزى خبر دهيد و از منات که سومین باشد. آن ها غُرنوق [:پرنده ای دریایی] های بلند مرتبه هستند و شفاعت از ایشان امید می رود.) چون کافران مکه شنیدند که معبودهایشان، مقام شفاعت دارند، شاد شدند اما پس از مدتی، پیامبر برگشت و چنین گفت: «أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَى تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى» (نجم/19-22) (به من از لات و عزى خبر دهيد و از منات که سومین باشد. آيا براى شما پسر است و براى او [:الله] دختر است؟ اين، تقسيم ناعادلانه ای است.) بدینسان ادعا شده است که آیات 21-22 نجم، جایگزین جملات القاء شده شیطان گشت.
در تفسیر يحيى بن سلام به نقل از ابوالعالیه آمده است که رسول خدا در مسجد الحرام ایستاده بود و نماز می گزارد و سوره نجم را می خواند، چون به آیات «أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى» (نجم/19-20) رسید، شیطان بر زبان او چنین افکند: «إِنَّهُنَّ مِنَ الْغَرَانِيقِ الْعُلَى وَإِنَّ شَفَاعَتَهُنَّ تُرْتَجَى» مشرکان این را پسندیدند و پیامبر سوره را تا پایان خواند و سجده کرد و مسلمانان و مشرکان همه سجده کردند جز «ابواحیحة» که پاره ای از خاک گرفت و بر آن سجده بُرد. در این گزارش ادعا می شود که چون آنچه بر زبان پیامبر جاری شده بود، بر وی گران آمد، خدا آیه 52 حج را فرود آورد.
طبری نیز تفسیر آیه 52 حجّ را با ذکر سبب نزول آغاز می کند و 9 نقل مختلف می آورد که همه بر این نکته اتفاق دارند که پیامبر، به وقت قرائت سوره نجم، به دنبال تلاوت «أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى» (نجم/19-20) عبارت «تلک الغرانقةُ العُلی و انّ شفاعتهن لتُرجی» یا مشابه آن (مثلاً «انّها الغرانیق العلی و انّ شفاعتهنّ ترتضی») را بر زبان رانده است. هر چند طبری، نقل های متعدد گرد آورده و تفسیر خود از آیه را بر آن ها مبتنی کرده است، اما وی، در این باره مبدع و مبتکر نیست بلکه چنانکه دیدیم، در تفاسیر قبل از او نیز ارتباط دادن آیه 52 حج با قصه القائات شیطانی دیده می شود.
ثعلبی و بغوی هم قصه دخالت شیطان در قرائت سوره نجم را ذیل آیه تمنای رسول (52 حج) آورده اند و بر آن شده اند که به وقت تلاوت نبوی، شیطان آن دو جمله را بر زبان پیامبر افکند. همچنین این دو نقل کرده اند که در پی نزول آیه تمنا، قریش اظهار داشتند که محمد بر آنچه که از منزلت معبودهای ما نزد «الله» ذکر کرد، پشیمان شد و آن را تغییر داد.
به گفته مکی بن ابی طالب قیسی نیز نزول این آیه در پی آن بود که به وقت تلاوت قرآن توسط پیامبر، شیطان از جانب خود، سخنی را بر زبان پیامبر افکند و این ماجرا بر پیامبر گران آمد، از این رو خدا او را به این آیه تسلا بخشید. به همین سان، زمخشری ذیل آیه تمنای رسول اظهار می دارد که پیامبر آرزو داشت بر او چیزی نازل نشود که موجب اعراض و نفرت قومش شود و در چنین شرایطی، سوره نجم نازل شد و چون پیامبر در تلاوت، به «ومناة الثالثة الاخری» رسید، آن عبارت از روی سهو و خطا، بر زبانش جاری شد.
به باور این قلم، مفسران نامبرده، به سیاق آیات سوره حج، عنایت وافی نداشته اند. بر وفق سیاق، مکیان مشرک، به شتاب، خواهان عذاب بودند و نیامدن عذاب را دلیل بر ناتوانی خدای قرآن می دانستند. آیه 52 حج در رد این شبهه، بیان می دارد که پیامبران پیشین نیز هرگاه آرزوی آمدن عذاب بر کافران را نمودند، شیطان در برابر این آرزو و خواسته، شبهه افکند و وسوسه گری کرد اما خدا، شبهات شیطان را می زداید و نشانه های شگفت و بیم آور خود را به انجام و فرجام می رساند.
@quranshenasi
هُوَ الذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ... (آل عمران/7)
در بند هفتم سوره آل عمران، «المحکَم» یعنی آن چه انجام و فرجام یافته و به کمال و ختام رسیده است و مراد از «آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ» عبرت های انجام شده است. اهل لغت، گاه «أتقنَ فلانٌ أمره» و «أحكَمه» را مترادف دانسته اند. «أتقَنَه» یعنی آن را به درستی و کمال انجام داد. معنا شدن «الإحکام» به «الإتقان»، با معنا شدن «المحکَم» به «المقضیّ» (تمام شده) منافاتی ندارد بلکه آن را موید می دارد، زیرا به پایان بردن و به غایت رساندن، لازمه انجام دقیق و درست یک کار است. به دیگر بیان، استوار سازی یک کار، ملازم با انجام دادن کامل آن است و کاری که در نیمه راه، رها شود، فاقد «اتقان» است. در برخی لغت نامه های عربی به فارسی نیز در توضیح «أحکَمَه»، تعبیر «به خوبی انجام دادن» و در توضیح «أحکَم أمرَه»، تعبیر «به انجام رساند» آمده است.
بر این اساس، عبارت قرآنی «كِتَابٌ أُحْكِمَت آياتُهُ ...» (هود/1) یعنی نوشته ای كه نشانه های عبرت آموز آن به انجام و فرجام رسیده است. عبارت «...فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ...» (حج/52) نیز بدین معنا است که خدا، آنچه را شيطان القا مى كند، از میان مى بَرَد و نشانه های عبرت آموز خود را به انجام و فرجام می رساند. به همین سان، در عبارت قرآنی «فَإِذَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ محكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فِيهَا الْقِتَالُ...» (محمد/20) مراد از «سُورَةٌ محكَمَةٌ» قطعه سخنی قطعی، فرجام یافته و تمام شده است که از لزوم قتال خبر داده است.
افزون بر این، شاید بتوان گفت «أَحکَمَ» به همان معنای «حَکَمَ بِ» (چیزی را مورد حکم قرار دادن) است، چنانکه «أَذهَبَ» و «ذَهَبَ بِ» معنایی یکسان (چیزی را بُردن) دارند. بدینسان دو جمله «حکم علیهم بالعذاب» و «أحکم علیهم العذاب» بر معنایی یکسان دلالت دارند؛ یعنی عذاب را بر ایشان محقق ساخت. بر این فرض، «المحکَم» به معنای «محکوم به» است؛ یعنی آنچه مورد حکم قرار گرفته است. این معنا، معنای پیش گفته از «المحکَم» را نفی نمی کند بلکه مکمل و موید آن است، زیرا در ادبیات قرآن، مورد حکم قرار گرفتن نشانه های عبرت آموز، به همان معنای قطعیت یافتن و به انجام و فرجام رسیدن آن ها است.
@quranshenasi
بغوی در تفسیر خود آورده است که فردی از قبیله خزرج، چون در مقام تفاخر بر آمد، چنین گفت: «مِنَّا أَرْبَعَةٌ أَحْكَمُوا الْقُرْآنَ: أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ وَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ وَ زَيْدُ بْنُ ثَابِتٍ وَأَبُوزَيْدٍ» یعنی آن چهار تن که قرآن را کامل کردند، از میان ما هستند که ابی بن کعب، معاذ بن جبل، زید بن ثابت و ابوزید باشند. به نظر می رسد معنای فعل «أَحْكَمُوا» در این حکایت، به پایان بردن و انجام دادن کامل است، چنانکه بخاری، از انس بن مالک نقل کرده است که «مَاتَ النَّبِيُّ (صَ) وَلَمْ يَجْمَعِ القُرْآنَ غَيْرُ أَرْبَعَةٍ: أَبُوالدَّرْدَاءِ وَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ وَ زَيْدُ بْنُ ثَابِتٍ وَ أَبُوزَيْدٍ» یعنی پیامبر از دنیا رفت و جز چهار تن قرآن را جمع نکرده بودند که آنان، ابوالدرداء، معاذ بن جبل، زید بن ثابت و ابوزید بودند. بدینسان «اِحكام» قرآن بیانی دیگر از جمع قرآن است و جمع قرآن بر ختم و اتمام فراگیری آن دلالت دارد.
@quranshenasi
«آیه» در ادبیات و گفتمان قرآن به معنای «نشانه شگفت» است و در کثیری از مواضع، نشانه شگفت، بیم برانگیز است. از این رو «آیه»، معنای «نشانه بیم دهنده و عبرت آموز» می یابد و در پیوند با نزول عذاب و وقوع هلاکت، استعمال می شود. اهل لغت اظهار داشته اند که «الایة» به معنی «العلامة» (نشانه) و به معنی «العبرة» (عبرت) است و «آیات اللّه» را مترادف «عجائبُه» (کارهای شگفت او) دانسته اند.
در مواضع فراوانی از قرآن، پس از گزارش عذاب یا نابودی یک قوم نافرمان، آن واقعه، «آیه» یا دربردارنده «آیه» شمرده شده است. برای نمونه، بر وفق عبارت «وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مطَرًا فَسَاء مَطَرُ الْمُنذَرِينَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً...» (شعراء/173-174) خداوند، بر سر قوم لوط، باران عذاب فرو ريخت و در اين عقوبت، «آیه» یعنی نشانه بیم دهنده و عبرت آموز وجود دارد. عبارت قرآنی «إِنَّا مُنزِلُونَ عَلَى أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزًا مِّنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ وَ لَقَد تركْنَا مِنْهَا آيَةً بَيِّنَةً لقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» (عنکبوت/34-35) بیانی دیگر از این واقعه است. بر وفق آن، خدا بر مردم شهر به سزاى فسق و نافرمانیشان، عذابى از آسمان فرود آورد و از آن شهر ویران، براى اهل عبرت آموزی، «آیه» یعنی نشانهاى بیم دهنده باقى نهاد که آن نشانه، واضح و آشکار است.
به همین سان، بر وفق عبارت «فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً ...» (شعراء/158) ماجرای معذّب گردیدن قوم ثمود، دربردارنده «آیه» یعنی نشانه بیم دهنده است. در موضعی دیگر، درباره این واقعه چنین آمده است: «... أَنَّا دَمَّرْنَاهُمْ وَقَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً بِمَا ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» (نمل/51-52) یعنی ما مکر کنندگان علیه صالح پیامبر و بلکه همه آن قوم را هلاك كرديم و اینک خانه هاى آن ها که به سزاى ظلم شان خالى گشته اند، مشهود است. در اين كيفر، براى دانایان، «آیه» یعنی نشانه ترساننده و عبرت آموز وجود دارد. عبارت قرآنی «فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْنَاهُم إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً...» (شعراء/139) هلاكت قوم عاد را هم فرجام تكذيب کردن پیامبرشان معرفی می کند. در اين ماجرای نابودی، «آیه» یعنی نشانه ترساننده وجود دارد.
عبارت «فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً ...» (یونس/92) نیز پیکر غرق شده فرعون را برای آیندگان، «آیه» می شمارد. در این عبارت، خداوند خطاب به فرعون بیان می دارد که امروز پیکر تو را نجات می دهیم تا براى كسانى كه از پى تو مى آيند، «آیه» یعنی نشانه بیم دهنده باشد. عبارت «وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا مَا حَوْلَكُم منَ الْقُرَى وَصَرَّفْنَا الْآيَاتِ ...» (احقاف/27) پس از ذکر هلاكت آبادی هاى پيرامون مشرکان مکی از «تصریف آيات» یعنی وقوع مکرر و چرخش نشانه های بیم دهنده خبر می دهد. بر این اساس، معنای «آیه»، به «عبرت» نزدیک می شود، چنانکه در عبارت «لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ» (يوسف/٧) قرائت جمهور قاریان «آیات» و قرائت ابن کثیر «آیه» -به صورت مفرد- است و در مصحف ابیّ بن کعب به جای آن، «عبرة» بوده است. بسیاری از اختلافات مصاحف صحابه، به جایگزینی واژگان مترادف بازمی گردد و در این موضع نیز «عبرة» مترادف «آیه» است.
@quranshenasi
در آیات قرآن، کتاب آسمانی فرودآمده بر رسول اسلام، دارای «تأویل» معرفی شده است، زیرا این کتاب، هشدارنامه ای است که باید فرجام و عاقبت هشدارهایش را انتظار کشید. این نوشته قدسی، برای منکران خود، عذاب هایی در دنیا یا در آخرت وعده می دهد که فرجام نوشته، تحقق آن وعده ها است. عبارت «بلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ...» (يونس/39) دلالت دارد که ناباوران، قرآن را دروغ انگاشتند، زیرا به دانش آن احاطه نداشتند و هنوز عاقبت و فرجام آن، برايشان نيامده است. در این آیه، ضمیر در «تَأْوِيلُهُ» به قرآن بازمی گردد؛ زیرا در جملات پیشین -«وَمَا كَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَى مِن دُونِ اللّهِ...» (يونس/37)- تعبیر «هَذَا الْقُرْآنُ» آمده است.
افزون بر این، آیات «وَلَقَدْ جِئْنَاهُم بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدًى وَرَحْمَةً لقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ...» (أعراف/52-53) بیان می دارد که خدا براى مخاطبان نوشته ای آورده كه آن را از روى دانش، به وضوح بیان داشته و براى ايمان داران، هدايت و رحمت است. آيا کافران تنها در انتظار عاقبت و فرجام آن نوشته هستند؟ روزى كه فرجام آن نوشته فرا رسد، فراموش کنندگان پیشین آن، اذعان خواهند داشت که فرستادگان الهی به حقیقت آمدند. بدینسان در این جا نیز مراد از «تأویل کتاب»، فرجام و عاقبت آن می باشد. فرارسیدن فرجام یک انذارنامه، به معنی وقوع انذارهای آن در دنیا یا آخرت است. در آیه «هُوَ الذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ ...» (آل عمران/7) نیز از «تأویل کتاب» سخن رفته است که همانند سوره یونس و سوره أعراف، به معنای فرجام و عاقبت قرآن می باشد. «إبتغاء تأویله» یعنی «طلب کردن فرجام آن» و ضمیر در «تَأْوِيلُهُ» به «الکتاب» بازمی گردد، چنانکه ضمیر در «منه» -در عبارت «ما تشابه منه»- به «الکتاب» باز می گردد. از دیگر سو، نقش نحوی «إبتغاء»، «مفعول لاجله» است. یعنی کج دلان، عبرت های شبیه با عبرت های انجام یافته را دنبال می کنند برای آن که فرجام و عاقبت قرآن را طلب کنند.
مراد از دانستن فرجام قرآن، دانستن زمان و کیفیت وقوع وعیدهای آن است. بنابراین اگر ضمیر در «تَأْوِيلُهُ» به «ما» -در عبارت «ما تشابه منه»- بازگردد و «تَأْوِيلُهُ» به «فرجام عبرت های مشابه» معنا شود، باز هم در معنای کلّی آیه، تغییری پدید نمی آید. با این وجود، راجح آن است که ضمیر در «تَأْوِيلُهُ» به «الکتاب» باز گردانده شود، زیرا در سوره یونس و سوره أعراف، ضمیر در«تأويله» به قرآن باز می گردد. به علاوه، در سوره آل عمران، لفظ «الکتاب» در ابتدای آیه ذکر شده است و در عبارت «ما تشابه منه» نیز «منه» به معنای «من الکتاب» است و «منه» از «ما» -در تعبیر «ما تشابه»- به «تَأْوِيلُهُ» نزدیک تر است.
از دیگر سو، ضمیر در «امنا به» نیز به «الکتاب» یعنی نوشته قدسی فرود آمده بر رسول اسلام باز می گردد و مراد از «کلٌّ» در تعبیر «کلّ من عند ربنا»، همه نوشته های قدسی است. احتمال دیگر آن است که ضمیر در «امنا به» به «ما» در تعبیر «ما تشابه» بازگردد و معنا آن باشد که به عبرت های مشابه ایمان آوردیم و همه عبرت ها، خواه محکم و خواه متشابه، از نزد خداوند است. موید این برداشت، عبارت قرآنی «قُلْ إِنَّمَا الآيَاتُ عِندَ اللّهِ» (انعام/109) است که همه نشانه های شگفت عبرت آموز را نزد خداوند می داند. با این همه، راجح آن است که ضمیر در «امنا به» به «الکتاب» بازگردد، چنانکه ضمایر در «منه» و «تأویله» نیز به «الکتاب» بازمی گردند.
@quranshenasi
🔘 رقم الكتاب: Quraan17460
▫️ العنوان:
القرآن الكريم برواية الليث بن خالد وبالهامش ما خالفه فيه الدوري عن الكسائي من الشاطبية
▪️ المؤلف: #
▫️ المحقق: #توفيق_إبراهيم_ضمرة
▪️ الناشر: #الأوقاف_الأردنية • #دار_الفكر
▫️ تاريخ النشر: 1430هـ 2009م
▪️ بلد النشر: عمان، #الأردن
▫️ الطبعة: 1
▪️ عدد الأجزاء: 1
▫️ الصفحات: 615
▪️ نوع الوعاء: #كتاب
▫️ نوع الملف: #PDF
▪️ التصنيف الرئيسي: #التفسير_وعلوم_القرآن
رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيم فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قَالَ يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَى فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِي إِن شَاء اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِين (صافات/100-102)
بر وفق آیات فوق، ابراهيم از خداوند خواست که از شايستگان، فرزندى به او عطا کند و خدا وی را به پسرى بردبار مژده داد. در ادامه، آن گاه که پسر به سنّ همگامی و همراهی با پدر رسید، ابراهیم به او گفت: من در خواب مى بينم كه تو را سَر مى بُرَم. نظر تو چیست؟ پسر گفت: اى پدر! آن چه امر می شوی، انجام ده. به خواست خدا، شكيبا خواهم بود.
صحابه و تابعان، در تعیین فرزند قربانى، اختلاف كرده اند. به گفته فخررازی، [امام] علی، عمر، ابن مسعود، کعب الاحبار، قتاده، سعید بن جبیر و...قائل به اسحاق هستند اما ابن عمر، سعید بن مسیب، حسن، شعبی و... قائل به اسماعیل میباشند.
در این میان، رجوع به تورات موید قول به اسحاق در تفسیر قرآن است، زیرا تورات در قصه قربانی، به نام اسحاق، تصریح کرده است. به گفته تورات «چون بدان مکانی که خدا بدو فرموده بود، رسیدند، ابراهیم در آنجا مذبح را بنا نمود و هیزم را بر هم نهاد، پسر خود اسحاق را بسته، بالای هیزم بر مذبح گذاشت و ابراهیم دست خود را دراز کرده، کارد را گرفت تا پسر خویش را ذبح نماید.»
به علاوه، حکایت قربانی در سوره صافات، نشان مى دهد که پسر در معرض قربانی، همان بود که بشارت تولد وی را به ابراهیم داده بودند. قرآن، در هیچ موضعی از بشارت یافتن ابراهیم به تولد اسماعیل، سخن نگفته است اما به نحو مکرر، از بشارت یافتن وی به تولد اسحاق یاد کرده است. بشارت فرشتگان به تولد اسحاق در مواضع متعدد قرآن، شاهدی بر آن است که عبارت «فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيم» (صافات/101) نیز از تولد اسحاق خبر مى دهد.
با اين همه، بر وفق آیه «وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيًّا مِّنَ الصَّالِحِينَ» (صافّات/112) خداوند ابراهیم را به اسحاق كه پيامبرى شايسته باشد، مژده داد. بدینسان در سوره صافات، پس از ماجرای قربانی، از بشارت داده شدن ابراهیم به اسحاق نبی سخن رفته است. آیه فوق، قرینه ای بر آن است که نوجوان بردبار که در معرض قربانی از جانب ابراهیم قرار گرفت، غیر اسحاق است.
به دیگر بیان، چینش آیات در سوره صافات، چنین است: «فبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيم... وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيًّا مِّنَ الصَّالِحِينَ». در این سیاق، عطف «بشرناه باسحاق» به «بشرناه بغلام»، نشان می دهد که مصداق «غلام حلیم» (پسری بردبار)، اسحاق نیست، زیرا عطف مقتضی مغایرت است. مفروض این استدلال آن است که آیه، از بشارت خدا به ولادت اسحاق، سخن گفته است اما قائلان به ذبیح بودن اسحاق، ادعا دارند که بشارت آیه، به نبوت اسحاق است و ذکر بشارت پس از قصه قربانی، نشان مى دهد که خدای تعالی، به دلیل تحمل سختی ماجرای قربانی، به اسحاق، بشارت نبوت داده است. بر این فرض، بشارت نخست، بشارت به تولد اسحاق و بشارت دوم، بشارت به نبوّت او است و در حکایت قرآن، تکرار پدید نمى آيد.
@quranshenasi
وَلَمَّا جَاء مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَن تَرَانِي وَلَكِنِ انظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ موسَى صَعِقًا...» (اعراف/143)
آیه فوق در بحث از دیدنی یا نادیدنی بودن خدا، اهمیت فراوان دارد، چنانکه همواره مورد استشهاد موافقان و مخالفان رؤیت خدا قرار گرفته است.
بر وفق این آیه، چون موسى به وعده گاه خدا آمد و خدا با وی سخن گفت، درخواست نمود که خدا خود را به او بنمایاند تا به او بنگرد. خدا گفت: مرا نخواهى ديد ولی به كوه بنگر که اگر بر جاى خود آرام گرفت، مرا خواهى ديد. آن گاه که خدا بر كوه آشکار شد، آن را از هم پاشاند و موسى بی هوش بر زمين افتاد. از امام صادق نقل است كه یکی از كروبیان بر كوه تجلى كرد و خدا بزرگتر و پرشكوه تر از آن است كه از حالتى به حالت ديگر منتقل يا جابجا شود. تعبیر كروبیان به فرشتگانی خاص اشاره دارد.
به عقیده موافقان رویت، اگر رویت خدا ممتنع بود، موسی آن را درخواست نمی کرد. به گفته بیضاوی، این آیه دلیل بر آن است که رویت خدا، اجمالاً جایز است، زیرا تقاضای محال از جانب پیامبران محال است؛ بویژه در امری که مقتضی جهل به خدا است. برای حل این اشکال، ادعا شده است که موسی این درخواست را برای خود نگفت بلکه برای قوم خود گفت که جاهل بودند. بدینسان قوم موسی درخواست رویت خدا را داشتند و موسی تقاضای رویت نمود تا قوم وی بدانند که رویت، ممتنع است. این احتمال خلاف ظهور «ارنی انظر الیک» جلوه می کند، زیرا در این تعبیر، موسی از قوم خویش یاد نکرده است بلکه خواهان نگریستن خویش است.
مخالفان رویت خدا، به نفی رویت در تعبیر «لن تَرانی» تکیه جسته اند و این نفی را تا ابد دانسته اند. نفی ابدی، شامل دنیا و آخرت است اما موافقان رویت، تقدیر سخن را «لن ترانی فی الدنیا» انگاشته اند؛ یعنی مرا در دنیا نخواهی دید. به باور آنان، خدا در دنیا از جمیع خلق خود در حجاب است ولی در روز قیامت، بسان ماه در شب چهارده، دیده خواهد شد.
@quranshenasi
در فقه اسلامی، در باب ارث، به هنگام جمع شدن یکی از زوجین با خویشاوندان نَسَبی دارای کسر معین، با امکان افزون شدن جمع کسرهای وارثان از عدد «یک» مواجه هستیم. برای مثال، هرگاه فرزندان میت فقط دختر باشند و یکی از زوجین و والدین نیز در زمره وارثان باشند، جمع کسرهای ایشان از عدد یک بزرگتر شود. زیرا سهم دختران متعدد، دو سوم، سهم والدین، یک سوم و سهم شوهر یک چهارم ترکه است. جمع این کسرها پانزده دوازدهم خواهد شد که از یک بزرگتر است، حال آن که قرار است «یک» میراث تقسیم شود. اگر ارث بردن زوجین مقدم یا موخر از وراث نَسَبی قلمداد شود، این اشکال پدید نمی آید اما شاهدی معتبر برای طرح چنین مدعایی، دیده نمی شود. به علاوه، اعمال چنین راهکاری منوط به آن است که کسرهای وارثان مقدم تمام ترکه را دربرنگیرد بلکه پاره ای از ترکه برای وارثان موخر باقی ماند.
در فقه اهل سنت، در حالت فوق، همه وارثان به نسبت سهمشان باید متحمل نقصان شوند، مثلا در نمونه فوق، میراث به پانزده قسمت تقسیم می شود و سهم دختران متعدد، هشت پانزدهم ، سهم والدین چهار پانزدهم و سهم شوهر سه پانزدهم خواهد شد. اهل سنت باور ندارند که نقصان تنها بر برخی از وارثان اعمال شود، چنانکه در فقه شیعه چنین شده است. بر وفق ماده 914 قانون مدنی ایران «اگر به واسطه بودن چندين نفر صاحبان فرض تركه ميت كفايت نصيب تمام آنها را نكند نقص بر بنت و بنتين وارد می شود...»
در نقد راهکار اهل سنت می توان بر این نکته انگشت نهاد که هیچ یک از وارثان، کسر قرآنی تعیین شده را دریافت نکرده اند اما در مقابل محتمل است که سهام های تعیین شده در آیات ارث، صرفا برای حالتی باشد که خویشان نَسَبی بدون شوهر یا همسر، میراث بر میت باشند. بنابراین در حالت جمع شدن این دو گروه، قرآن نصی ندارد بلکه حکم، منوط به اجتهاد است. بدینسان چنین اجتهاد کرده اند که در حالت اجتماع خویشان نَسَبی و سببی، اگر ترکه کفایت کند که کسر همگان عطا شود، چنین خواهد شد و اگر ترکه کفایت نکند، باید نسبت وارثان به یکدیگر را در نظر گرفت.
@quranshenasi
هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ظُلَلٍ منَ الْغَمَامِ وَالْمَلآئِكَةُ وَقُضِيَ الأَمْرُ... (بقره/210)
بر وفق آیه فوق، کافران نباید جز این انتظار برند که خدا و فرشتگان در سایبان هایی از ابر بر ایشان بیایند و کار به نفع مومنان تمام شود. فخررازی روا انگاشته است که این آیه حکایتگر انتظار یهودیان باشد. بر این فرض، یهود که قائل به تشبیه بودند و آمدن را بر خدا روا می شمردند، انتظار می کشیدند که او بیاید؛ اما آیه دلالت ندارد که چنین انتظاری روا است. آیتی در ترجمه فارسی آیه، چنین نگاشته است: «آيا اينان منتظر آن هستند كه خدا با فرشتگان در زير سايبانى از ابر نزدشان بيايد و كار يكسره شود؟»
به باور این قلم، ترجمه فوق، خطا است، چنانکه سخن فخررازی هم ناپذیرفتنی است. اگر «الّا» در آيه نبود، این ترجمه، صحیح بود؛ اما با توجه به حرف «الا»، معنا آن نیست كه آيا ايشان انتظار دارند که خدا و فرشتگان بيايند؟ بلكه آن است كه آيا ايشان منتظر چيزى هستند جز آن كه خدا و فرشتگان بيايند؟ این پرسش، انکاری است؛ يعنى انکار میشود که سرنوشت کافران، امری دیگر باشد؛ بلکه آمدن خدا و فرشتگان و تمام شدن کار، سرنوشت محتوم ایشان است.
ساختار این آیه، شبیه آیۀ «وَمَا يَنْظُرُ هَٰؤُلَاءِ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً...» (صاد/15) است كه بر وفق آن، مشرکان جز یک بانگ را انتظار نمیکشند؛ بدین معنا که سرنوشت ایشان، عذاب و نابودی در پی بانگ آسمانی است و جز این، نباید انتظاری کشند. این الگو در آیه «فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ السَّاعَةَ أَنْ تَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً...» (محمد/18) نیز دیده می شود. در این موضع، پرسش آن است که آيا كافران انتظارى جز اين دارند كه ناگاه، قيامت به سراغ ایشان آيد؟
در عبارت «هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن تَأْتِيهُمُ الْمَلآئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لاَ يَنفَعُ نَفْسًا إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْرًا...» (انعام/158) نیز از آمدن خدا، سخن رفته است. در این موضع، پرسش آن است که آيا کافران، جز اين انتظار دارند كه فرشتگان بر ایشان بیایند يا ربّ تو بيايد يا یکی از نشانه هاى شگفت ربّ تو بیاید؟ روزى كه یکی از نشانه هاى شگفت ربّ تو بیاید، ثمره ای در ایمان آوردن آن كس نیست كه پیشتر ايمان نياورد يا در ايمان خود، کسب نیکی نکرد.
@quranshenasi
«سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» (نور/1)
در فهم بند نخست سوره نور، گاه تصور شده است كه واژه «آيات» به معناى مصطلح يعنى بندهاى شمارش شونده در سوره ها است، چنانکه تفسیر راهنما از این عبارت، استنباط کرده است که آیه، نامی از سوی خدا برای بند بند سوره های قرآن است.
اما «آيات» در این موضع به معناى نشانه هاى ترساننده و عبرت آموز است، چنانکه واژه «آیات» در ماجرای عذاب قوم لوط آمده است. بر وفق عبارت «فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً من سِجِّيلٍ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ للمُتَوَسِّمِينَ» (حجر/73-75) به هنگام طلوع آفتاب، بانگ عذاب قوم لوط را فراگرفت و خدا، شهر را زير و زِبَر كرد و بر آن قوم، سنگ گِل باراند. در اين كيفر، براى هوشياران، «آیات» یعنی نشانه های ترساننده است.
در سوره نور نیز در ادامه از مجازات شلاق براى زناكاران و قذف كنندگان سخن رفته است كه ترساننده و عبرت آموز هستند و در عبارات «و ليَشهَد عذابَهما طائفة ٌمن المومنين» (نور/2) و «و يَدرءُ عنها العذابَ» (نور/8) واژه «عذاب»، به تصریح آمده است. بنابراين نشانه هاى ترساننده اشاره شده در سرآغاز سوره نور، همان مجازات هاى بدنى است كه در ادامه مقرر مى گردد. به دیگر بیان، قرآن، هم مجازات و بلاى فرود آينده از آسمان توسط خدا و هم مجازات و بلاى فرود آينده به دست آدميان را مصداق عذاب مى داند و درباره هر دو بيان مى دارد كه در آن، آيه يعنى نشانه ترساننده عبرت آموز است. عبارت قرآنى «...أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا...» (توبه/52) نيز مويد اين برداشت است. بر وفق این عبارت، عذاب خدا می تواند از نزد او یا به دست مومنان باشد. بر این اساس، چنانكه ديدن ويرانه هاى باقى مانده از يك شهر نابوده شده عبرت آموز و ترساننده است، رويت زناكاران شلاق خورده يا قذف كنندگان شلاق خورده نيز عبرت آموز و ترساننده است. پس ترجمان سرآغاز سوره نور چنین است: اين قطعه سخنى است كه آن را فرود آورديم و حتميت بخشيديم و در آن نشانه هاى ترساننده عبرت آموز فرود آورديم تا شما متذكر گرديد.
@quranshenasi
بنای احکام ارث در فقه اهل سنت بر آن است که کسرهای تعیین شده در قرآن را به صاحبانش عطا کنید و سپس آنچه باقی ماند، از آنِ مردان مذکر نزدیکتر است. این عبارت را به عنوان روایت نبوی نیز نقل کرده اند. با این وجود، این شیوه تعیین ارث، به دشواری هایی قابل توجه انجامیده است. برای نمونه، اگر برادران و خواهران پدر و مادری در کنار برادران و خواهران مادری و در کنار شوهر و مادر، بازماندگان یک میت گردند، سهم شوهر، یک دوم، سهم مادر، یک ششم و سهم برادران و خواهران مادری، یک سوم است. جمع یک دوم، یک ششم و یک سوم، مساوی یک است و از میراث، چیزی باقی نمی ماند که به برادران و خواهران پدر و مادری برسد! بر وفق گزارش ابن عطیه، برخی فقیهان اهل سنت به این نتیجه ناباورانه ملتزم شده و آن را پذیرفته اند. بدینسان در این مسأله، مادری ها به دلیل داشتن کسر معین بر پدر و مادری ها -به دلیل فقدان کسر معین- برتری یافته اند. در فقه شیعه، با وجود مادر، نوبت به برادران نمی رسد و مثال فوق، به فقه اهل سنت اختصاص دارد.
@quranshenasi
ابوسعید دارمی که در قرن سوم هجری می زیست، یکی از مهم ترین شخصیت هایی است که برداشت ظاهرگرایانه و انسان وار از خدای قرآن را در آثار خود بازتاب داده است. دارمی در کتاب «الرد علی الجهمیة»، از جماعتی خبر داده است که به دلیل ذکر عرش در قرآن، ادعای ایمان و اقرار به آن را دارند اما قلب هایشان، ایمان ندارد. وی مناظره خود با یکی از آنان را یاد کرده است. در این مناظره، دارمی اظهار می دارد که آیا اقرار دارید که برای خدا، عرشی شناخته و وصف شده وجود دارد که بالای آسمان هفتم است و فرشتگان آن را حمل می کنند و خدا، بالا است، چنانکه خود را از خلق، جدا وصف کرده است؟ فرد مقابل از اقرار به عرش با این توصیف، امتناع می ورزد.
به همین سان، در فهم آیه پایانی سوره زمر، اگر پرسش شود که چرا فرشتگان به گِرد عرش حلقه می زنند؟ پاسخ دارمی آن است که چون خدای عزّوجلّ، بالای آن است. دارمی، تصریح دارد که خداوند، حدّ دارد، چون بر عرش است و از مخلوق های خود جدا است.
@quranshenasi
نشست «نقش عهد جدید در فهم عروج عیسی در قرآن»
به همراه نقد و پرسش
روح الله نجفی
18 آذر 1402
پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
در مقام تفسیر عبارت «فینسخ الله ما یلقی الشیطان ثم یحکم اللّه ایاته» در آیه 52 حج، هواداران قصه آیات شیطانی، بر وفق اصطلاحی متأخر، آیات را به معنای قسمت بندی های رایج در سوره های قرآن انگاشته اند، مثلا طبری، مراد از «آیات» در عبارت «ثم یحکم اللّه ایاته» را آیات تنزیل معرفی کرده است. به علاوه، «الاِحکام» را هم به «تثبیت» معنا کرده اند. بدینسان معنای گزاره «خدا، آیات خود را تثبیت می کند» چنین جلوه کرده است که خدا، قطعات سخن خود را باقی می گذارد و تأیید می کند بر خلاف جملات القاء شده شیطان، که آن ها را تأیید نمی کند بلکه از بین می بَرَد.
به گفته طبری، «ثم یحکم اللّه ایاته» یعنی خداوند آیات کتابش را از آن باطل که شیطان بر زبان پیامبر افکنده است، پیراسته و خالص می سازد. مکی بن ابی طالب نیز بر وفق قصه دخالت شیطان، مراد از «اِحکام آیات» از جانب خدا را بازگشت پیامبر از سهو و خطای خویش به صواب می انگارد که به لطف و آسان سازی خدا بر او میسّر می شود.
به باور این قلم، در ادبیات قرآن، از واژه «آیه» قسمت بندی سوره های قرآن به اجزاء معین اراده نشده است بلکه معنای قرآنی «آیه» بر وفق شواهد فراوان، «نشانه بیم آور و عبرت آموز» است. برای مثال، عبارت قرآنی «وَتَرَكْنَا فِيهَا آيَةً للذِينَ يَخَافُونَ الْعَذَابَ الْأَلِيمَ» (ذاريات/37) بیان می دارد که خداوند در شهر نابودشده قوم لوط، براى آنان كه از عذاب دردآور مى ترسند، «آیه» یعنی «نشانه بیم آور و عبرت آموز» به جاى نهاده است. به همین سان، قرآن درباره تکذیب کنندگان شعیب، از عذابی دربردارنده «آیه» خبر داده است. بر وفق عبارت «فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذَابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كَانَ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً ...» (شعراء/189-190) چون شعیب، تكذيب شد، سایه ای از عذاب، تکذیب گران را فرا گرفت و در اين عذاب، «آیه» یعنی نشانه ای هشدار دهنده وجود دارد. به همین سان، عبارت قرآنی «وَ أَنجَيْنَا مُوسَى وَمَن معَهُ أَجْمَعِينَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً ...» (شعراء/65-67) بیان می دارد که خداوند، موسى و همه همراهان او را نجات داد. آن گاه ديگران را غرق كرد و در اين واقعه، «آیه» است. افزون بر این، فرعونیان پیش از غرق شدن، دچار بلایا و مصیبت های متعدد شده بودند. بر وفق عبارت «فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مفَصَّلاَتٍ...» (اعراف/133) خداوند بر ایشان، طوفان، ملخ، كنه ريز، قورباغه ها و خون را فرستاد. قرآن با تعبیر «آيَاتٍ مفَصَّلاَتٍ» یعنی نشانه های بیم دهنده ای که جداگانه رخ دادند، از این بلایا یاد کرده است.
به همین سان، عبارت «...وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَ مَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ» (سبأ/19) بیان می دارد که کافران قوم سبأ، بر خويشتن ستم كردند، در نتیجه خدا، آنان را موضوع حكايت ها گردانيد و تار و پودشان را از هم گسست و در اين واقعه، براى شكيبایان سپاسگزار، «آیات» یعنی نشانه های ترساننده و عبرت آموز وجود دارد. همچنین در عبارت «أَوَلَم يَهدِ لَهُم كَم أَهْلَكنَا مِن قَبْلِهِم منَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَسَاكِنِهِم إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآيَاتٍ ...» (سجده/26) از نابودی نسل های فراوان پيش از مشرکان مکی سخن رفته است که مشرکان، در خانه های ایشان راه مى روند و در اين امر، «آیات» است. در این راستا، عبارت «وَ كَذَلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِيَ ظَالِمَةٌ ... إِنَّ فی ذَلِكَ لآيَةً لمَنْ خَافَ عَذَابَ الآخِرَةِ...» (هود/102-103) بیان می دارد که مواخذه مردمان ستمگر شهرها از جانب خدا، چنین است و در اين امر، براى ترسندگان از عذاب آخرت، «آیه» وجود دارد.
بر این اساس، «الایة» به معنای «العلامة» (نشانه) و «العبرة» (عبرت) است. «الإحکام» را هم باید به «القَضاء» (پایان دادن)، «الامضاء» (انجام دادن) و «الفراغُ من ..» (فراغت یافتن از یک چیز) معنا کرد، چنانکه به گفته ابن منظور، «قَضاءُ الشیء» را به «إحکامُه و امضاءُه و الفراغُ منه» معنا کرده اند.
بدینسان معنای عبارت «فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِی الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ» آن است که خدا، آن چه را شيطان القا مى كند، از بین مى بَرَد و نشانه های عبرت آموز خود را به انجام می رساند.
@quranshenasi
در بند هفتم سوره آل عمران، تصریح شده است که «آیات محکم» (عبرت های انجام یافته) ، «ام الکتاب» هستند. به گفته خلیل بن احمد ، «هر چیز که سایر آن چه به دنبالش می آید، به آن ضمیمه شود، عرب آن را «أُم» می نامد.» بر این اساس، هر شهر برای آبادی های اطراف خود، «أُم» محسوب می شود، چنانکه عبارت «وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولًا...» (قصص/ 59) بیان می دارد که خداوند ويرانگر آبادی ها نبوده است مگر آن که در «أُم» آن یعنی در مركز آن آبادی ها، پيامبرى را برانگيزد.
در این راستا، «ام الکتاب» یعنی هسته مرکزی قرآن که باقی قرآن به آن ملحق و ضمیمه شده است. فراوانی انذارها و هشدارهای قرآن به عذاب های دنیا و آخرت، مخاطبان را مجاز می سازد که قرآن را یک هشداردهنده بدانند.
به دیگر بیان، قرآن را می توان «انذارنامه» نامید، زیرا اکثر و اعظم آموزه های آن، در خدمت بیم دادن آدمیان از عقوبت دنیوی یا اخروی خداوند است. عبارت «إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لكُم بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ» (سبأ/46) بیان می دارد که رسول اسلام برای مکیان مشرک تنها انذار دهنده ای بود که از عذابی بزرگ و نزدیک خبر می داد. پذیرفتنی است که در یک انذارنامه، عبرت های تحقق یافته (آیات محکم)، بنیان و اصل نامه تلقّی شود و سایر آموزه ها و پیام ها، ملحق شونده به این هسته مرکزی قلمداد گردند.
@quranshenasi
در ادبیات و گفتمان قرآن، میان حکم دادن خدا و نزول عذاب و هلاکت، پیوندی وثیق وجود دارد. برای نمونه، در عبارت «...فَاصْبِرُواْ حَتَّى يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنَا وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ» (اعراف/87) شعيب به قوم خود می گوید صبر كنيد تا خدا ميان ما حکم كند كه او بهترين حاکمان است. این داوری خواهی از خدا در عبارت «رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ»(اعراف/89) تکرار می شود. داوری و حکم کردن خدا در این موضوع، به معنای نابودی و هلاکت قوم شعيب است، زیرا در ادامه ماجرا، بر وفق عبارت «فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ» (اعراف/91) زمين لرزه قوم شعيب را فرامی گیرد و ایشان را در خانه هايشان از پا درمی آورد.
مثال دیگر، در عبارت «وَقَوْمَ نُوحٍ لَّمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَ جَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً...» (فرقان/37) دیده می شود که بیان می دارد قوم نوح، چون پيامبران را تكذيب كردند، در آب غرق شدند و خدا آنان را براى مردمان دیگر، «آیه» یعنی مایه عبرت گردانيد. از دیگر سو، در همان ماجرای طوفان نوح، در عبارت «...إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ» (هود/45) از خداوند به عنوان بهترين حکم کنندگان، یاد می شود. گویا غرق کردن کافران همان حکم کردن خدا است.
در صحنه ای دیگر از قرآن، آن گاه که در آتش دوزخ، پیروی کنندگان از رهبران سركش خود خواستار دفع پاره اى از آتش می شوند، پاسخ رهبران سركش آن است که «... إِنَّا كُلٌّ فِيهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبَادِ» (غافر/48) یعنی همه ما در دوزخ هستيم، زیرا خدا ميان بندگان، حکم كرده است. حکم کردن خدا در آخرت، حتمیت و قطعیت دارد و ملازم تمام شدن و فیصله یافتن امر است.
@quranshenasi
اهل لغت، «الحُکم» را مترادف «القضاء» (داوری) یا «القضاء بالعدل» (داوری عادلانه) دانسته اند، چنانکه در بیان معنای «القضاء» نیز واژه «الحُکم» را نهاده اند. در گفتمان قرآن، «حکم کردن» یکی از شئون و اعمال خداوند، معرفی شده است. برای مثال، عبارت «إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُم بِحُكْمِهِ» (نمل/78) که در سیاق سخن از اختلافات میان فرزندان اسرائيل است، وعده می دهد که خداوند، طبق حكم خود ميان آنان داوری خواهد کرد. هویداست که حکم خدا، مستلزم خاتمه یافتن اختلافات است. در این راستا، در عبارت «وَاصبِر حَتَّىَ يَحكُمَ اللّهُ وَهُوَ خَيرُ الحَاكِمِينَ» (یونس/109)، به پیامبر سفارش می شود که شكيبایی در پیش گیرد تا خدا حکم كند که او بهترين حاکمان است. در عبارت «قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ ...» (انبياء/112) نیز رسول اسلام از خدا می خواهد که به حق، حکم كند؛ یعنی اختلاف و نزاع را با محقق ساختن وعده خود، فیصله و خاتمه دهد و غلبه حق را در عمل محقق سازد.
اهل لغت، «الفصل» (جدا کردن) و «القضاء بین الحق و الباطل» (داوری میان حق و باطل) را نیز مترادف دانسته اند و آورده اند که «قَضی یَقضِی قضاء اذا حَکَمَ و فَصَلَ»
فعل «قضی یقضی» مفهوم خاتمه دادن را به ذهن متبادر می کند، چنانکه اهل لغت، گاه «قضی» را مترادف «أتمّ» (به پایان برد) معرفی کرده اند و گفته اند که «قَضی» در زبان عربی، به وجوه معنایی متعدد آمده است ولی همه آن ها، به «منقطع شدن و تمام شدن یک چیز» بازگشت دارند. در این راستا، در لسان العرب، «قَضاءُ الشیء» به «إحکامُه و امضاءُه و الفراغُ منه» (انجام دادن، به پایان بردن و فراغت یافتن از یک چیز) معنا شده است.
«المحکَم» اسم مفعول از «أَحکَمَ یُحکِمُ إحکاماً» است و در گواهی لغوی فوق، «إحکام» در تقارب معنایی با «القضاء» (تمام کردن)، «الامضاء» (انجام دادن، به پایان بردن) و «الفراغُ مِن...» (فراغت یافتن از) جلوه گر شده است. همچنین اهل لغت گفته اند که «کلُّ ما أُحکِمَ فقد قُضِیَ»
بدینسان «ما أُحکِمَ» مترادف «ماقُضِیَ» است. «المحکَم» همان «ما أُحکِمَ» است و بر وفق گفتار فوق، می توان «المحکَم» را به معنی «المقضیّ» (تمام شده) دانست که این واژه در عبارت قرآنی «و کان امرا مقضیّاً» (مریم/21) استعمال شده است. بدینسان «المحکَم» به معنای انجام یافته و تمام شده است.
@quranshenasi
بر وفق عبارت قرآنی «...وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ ...» (آل عمران/7) دانستن فرجام و عاقبت امر قرآن، به خداوند اختصاص دارد؛ یعنی تنها او به چگونگی تحقق وعده های آن در آینده، آگاه است. در قرآن بر این آموزه تأکید شده است که زمان فرارسیدن قیامت را فقط خدا می داند و کار قیامت، به دست او است، چنانکه عبارت «يَسْأَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلاَّ هُو» (اعراف/187) بیان می دارد که از پیامبر درباره قيامت مى پرسیدند كه وقوع آن چه وقت خواهد بود؟ پاسخ آن است که دانستن قیامت، تنها به خدا اختصاص دارد و تنها اوست که آن را به وقت خود آشكار می کند. در سیاق عبارت قرآنی «...وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ ...» (آل عمران/7) ، گواهی راسخان در دانش بر حقانیت قیامت که وعده اصلی خدا در قرآن است، بدین سان یاد شده است: «رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَّ رَيْبَ فِيهِ إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ» (آل عمران/9) در این بند، راسخان در دانش خطاب به خداوند اظهار می دارند که تو در روزى تردیدناپذیر، آدمیان را گرد می آوری و خدا در وعده خود خلاف نمى كند.
علاوه بر قیامت و وعده های عذاب اخروی، محقق ساختن انذارها و عذاب های دنیوی نیز تنها به دست خدا است. عبارت قرآنی «مَا عِندِی مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إن الحکمُ الاّ للّه» (انعام/ 57) اعلام می دارد که داوری خاتمه دهنده -که از طریق آمدن عذاب است- تنها به دست خدا است و آمدن آیات عبرت آموز، در دست رسول نیست. به همین سان، درعبارت «...فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ قَالَ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَأُبَلِّغُكُم مَّا أُرْسِلْتُ بِهِ...» (أحقاف/22-23) قوم عاد به رسول خود اظهار می دارند که اگر راستگو هستی، عذاب وعده داده شده به ما را بیاور و محقق کن. پاسخ رسول آن است که علم به زمان وقوع عذاب، فقط نزد خدا است و من، تنها ابلاغ کننده و پیام رسان هستم. بدینسان، مفاد «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ» همان مفاد «إن الحکمُ الاّ للّه» و همان مفاد «إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ» است.
خلاصه آن که تحقق انذارهای دنیوی و اخروی، تنها دراختیار خدا است و فرجام گفته ها و وعده های قرآن را فقط خدا می داند. بر این اساس، در قرائت بند هفتم آل عمران، لفظ جلاله «اللّه» محلّ وقف است و «الراسخون فی العلم» معطوف به «اللّه» نیست بلکه مبتدایی است که «یقولون» از آن خبر می دهد.
@quranshenasi
واژه «التأویل» نزد اهل لغت، به «المرجِع و المصیر» (محلّ رجوع و مقصد رهسپار شدن) معنا شده است. همچنین «آل الشیء یوول إلی کذا» را به «رجع و صار إلیه» (راجع شد و به سوی آن رهسپار گردید) معنا کرده اند.
به نظر می رسد «التأویل» در گفتار عرب، لزوماً به معنی رجوع به گذشته نیست بلکه برای رهسپار شدن به مقصدی در آینده نیز استعمال می شود، چنانکه اهل تفسیر ذیل آیه «فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا» (نساء/59) «أحسن تأویلا» را به «أحسن عاقبة» (نیک فرجام تر) معنا کرده اند. بر وفق این عبارت، هر گاه مومنان در امرى اختلاف نظر يافتند، باید آن را به خدا و پيامبر عرضه دارند که اين کار، بهتر و نيك فرجامتر است. به همین سان در عبارت «وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَزِنُواْ بِالقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا» (إسراء/35) «تأویلا» به «عاقبة» معنا شده است. این آیه به مومنان می آموزد که به وقت پيمانه كردن، پيمانه را تمام دهند و با ترازوى درست بسنجند كه آن، بهتر و نیک فرجامتر است.
گاه نیز در ادبیات قرآن، «التأویل» در مقام ارائه تعبیر خواب به کار رفته است. در این سنخ مواضع، معنای واژه، همان عاقبت و فرجام امر است، زیرا در نظر گذشتگان، خواب می تواند از فرجام امور در آینده خبر دهد. برای نمونه، در آیه «قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّي أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزًا تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ» (یوسف/36) یکی از دو همنشین زندانی یوسف اظهار می دارد که من خويشتن را به خواب ديدم كه شراب مى فشارم و ديگرى می گوید من خود را در خواب ديدم كه بر روى سرم نان حمل می کنم و پرندگان از آن مى خورند. ما را به «تأویل» خواب خود خبر ده. مراد از «تأویل» خواب آن است که بیان شود این خواب ها به کجا می انجامند و چه سرنوشتی در انتظار خواب بینندگان است و فرجام و عاقبت خواب ایشان چیست؟ چنانکه در ادامه قصه، یوسف در مقام بیان تأویل خواب، از سرنوشت خواب بینندگان خبر می دهد. بر وفق آیه «أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِيَ الأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ» (یوسف/41) یوسف اظهار می دارد که يكى از شما، نجات یافته و به مالک خود باده مىنوشاند ولی ديگرى به دار آويخته مىشود و پرندگان از سر او مى خورند.
در صحنه ای دیگر، در قصه موسی و خضر، از «تأویل» کارهای خضر که موسی بر آن ها قدرت شکیبایی نداشت، سخن رفته است. در آیه «سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع علَيْهِ صَبْرًا» (کهف/78) خضر، خطاب به موسی می گوید تو را از «تأويل» آنچه كه نتوانستى بر آن صبر كنى، آگاه خواهم ساخت و در ادامه ماجرا، وی عاقبت کارهای خود را بازگو می کند و روشن می سازد که کارهای شگفت و نامتعارف او، فرجام ها و سرنوشت هایی نیکو را رقم خواهند زد. بدینسان مراد از «تأویل» کارهای خضر، فرجام و عاقبت آن ها می باشد.
@quranshenasi
در قصه قربانى پسر ابراهيم، قرآن نام پسر را مسکوت نهاده است و چرایی این سکوت، نیازمند تحلیل است. باید تأمل شود که آیا سکوت قرآن در این باره، امری عادی است یا آن که معنادار و هدفدار مى باشد؟
اگر سکوت، عادی قلمداد شود، پسر قربانی شونده اسحاق جلوه مى كند، زیرا در تورات، قربانى، اسحاق است و اصل بر تصدیق تورات از جانب قرآن مى باشد. به ديگر بيان، درباره مصداق قربانى، عهد ذهنی معلومی برای مخاطبان مستقیم قرآن وجود داشته است و حکایت قرآن معطوف به همان عهد ذهنی، فهمیده مى شود. اگر قرآن آن عهد ذهنی را اراده نفرموده بود، ذهن مخاطبان خود را با قرینه، از آن منصرف می کرد که در این قصه، چنین نکرده است و نام اسماعیل را نبرده است. استدلال فوق صحیح است، مادامیکه سکوت قرآن، سکوتی عادی فهمیده شود اما محتمل است که از سیاق آیات، برداشت شود که معرفی نشدن پسر، عامدانه و هدفدار بوده است. گواه تعمد قرآن آن است که پس از پایان حکایت قربانی، در عبارت کوتاه «وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيًّا مِّنَ الصَّالِحِينَ وَبَارَكْنَا عَلَيْهِ وَعَلَى إِسْحَاقَ...» (صافات/112-113) دو بار نام اسحاق ذکر شده است. بنابراین قرآن از نام بردن اسحاق، امتناع ندارد. اگر قرآن، پسر در معرض قربانی را اسحاق می دانست، کافی بود عبارت «وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ» را قبل از قصه قربانی بیان دارد تا اسحاق را به عنوان قربانى معرفی گرداند. اما قرآن، عامدانه تعبیر مبهم «غلام حلیم» (پسری بردبار) را به کار برده است تا نام قربانى را ناگفته گذارد.
اینک باید فرضیه ای طراحی کرد که بتواند چرایی سکوت عامدانه قرآن را توضیح دهد. اگر بر آن شویم که قرآن، اسحاق را پسر در معرض قربانی مى داند، برای نام نابردن از وی، نمی توان وجهی یافت.
اما اگر بر آن شویم که قرآن، اسماعیل را پسر در معرض قربانی مى داند، بر این فرض، نام نابردن از وی، موجه است. تعمد قرآن در عدم تصریح به نام اسماعیل، از آن رو است که با پیشینه شناخته شده قصه، مخالفت نشود.
بدینسان اگر تعمد قرآن در سکوت، مدلل نگردد، مصداق ذبیح قرآن، بر وفق پیشینه توراتی، اسحاق جلوه مى كند اما سکوت عامدانه، آشکار مى كند که قرآن به ذبیح بودن اسماعیل، نظر دارد.
بر این فرض، دو بار ذکر نام اسحاق در عبارتی کوتاه پس از حکایت قربانی، مهمترین شاهد بر ذبیح نبودن اسحاق در حکایت قرآن است.
درنتیجه، سیاق آیات قصه قربانی، در تشخیص نظرگاه قرآن، نقشی اساسی ایفاء مى كند و قرینه حاصل از سیاق، بر قرینه حاصل از پیشینه توراتی قصه، تقدم مى يابد.
از دیگر سو، تحلیل قائلان به اسحاق بودن قربانی، مى تواند چنین باشد که نام نابردن از اسحاق در قصه ذبح، معنایی ویژه ندارد، چنانکه قرآن در ماجرای بشارت ابراهیم به تولد فرزند، گاه به تعبیر «غلام علیم» اکتفا مى كند و نام پسر بشارت داده شده را ذکر نمى كند. مبهم نهادن نام پسر تولد یابنده در سوره های ذاریات و حجر، دلالت بر سکوت عامدانه و هدفدار ندارد، به قرینه آن که قرآن در سوره هود، به نام پسر، تصریح کرده است.
دَوَران میان اسحاق یا اسماعیل، دَوَران میان پیوست یا گسست از نمادهای یهودی است. در این میان، نظرگاه برگزیده این قلم، باقی ماندن بر پیشینه است، مگر آن که روایتگری متفاوت قرآن، احراز گردد. در مقام تشخیص پسر قصه قربانی، به نظر نمی رسد که روایتگری متفاوت قرآن، قابل احراز باشد. از این رو، باقی ماندن بر پیشینه و قول به اسحاق، راجح جلوه مى كند.
@quranshenasi
آيت الله خویی در البیان، اخبار قرآن از زوجیّت گیاهان را در زمره اعجازهای علمی و اسرار کشف شده از ناحیه وحی الهی انگاشته است. رشید رضا نیز در تفسیر المنار در تبیین اعجاز علمی قرآن، به آیات دالّ بر زوجیت موجودات استشهاد جسته است.
اما اين مدعا در خور نقد است؛ زیرا دست کم دو جنسی بودن درختانی چون خرما وانجیر، پیش از ظهور اسلام مطرح بوده است. به گفته جورج سارتون - مورخ برجسته تاریخ علم - ، «ثئوفراستوس» (م 288 ق.م)، درباره بارور شدن درخت خرما توضیحی بیان نموده که ترجمه آن چنین است : «برای خرما بهتر آن است که نر را نزدیک ماده آورند... روش کار از این قرار است: وقتی که خرمای نر به گل نشسته است خوشه گل آن را می برند و گل آن را با گردی که دارد بر روی خرمای ماده می افشانند و چون چنین کنند درخت ماده میوه خود را نگاه می دارد و میوه ها نمی ریزد.» «ثئوفراستوس» از وجود سیستم زوجیت در مورد «انجیر» نیز سخن گفته است. به علاوه سارتون ، در مورد بابلیان کهن هم محتمل می داند که ایشان نر و مادگی درخت خرما را می شناخته اند. وى، تصویر فرضی این کشف را چنین ترسیم می کند: «درخت خرما زیاد آب می نوشد...هر وقت ذخیره آب محدود باشد لازم است عدد درختان کمتر شود ممکن است یک صاحب نخلستانی روزی به این فکر افتاده باشد که تمام درختان عقیم (یعنی درختان نر) را از نخلستان بکند و بیرون بریزد و اگر چنین کرده باشد پس از آن به آگاهی دردناکی راه یافته و از خرما محروم شده است. پس درختان عقیم لازم بوده و بدون آنها هیچ درخت دیگری نمی توانسته بار دهد. » خلاصه آنکه قدما به پدیده زوجیت در گیاهان اجمالاً واقف بوده اند، گرچه محتمل است که در گذشته عمومیت داشتن قانون زوجیت در مورد همه میوه ها ، ناشناخته مانده باشد.
@quranshenasi
وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ (قیامت/22-23)
بر وفق آیات فوق، به روز قیامت، چهره هایی شاداب و مسرور هستند و به ربّ خویش مى نگرند. مقاتل بن سلیمان در این باره بیان می دارد که ایشان، خدای تعالی را با چشم میبینند؛ گرچه وی اذعان دارد که در دنیا، خدا دیده نمی شود. از دیگر سو، مخالفان رویت خدا در قیامت، ادعا کرده اند که تقدیر آیه «إلى ثواب ربها» است؛ یعنی نیکان به ثواب ربّ خویش می نگرند.
مقاتل در شرح آیه «کلّا إنّهم عن ربّهم یومئذ لمحجوبون» (مطفّفین/15) نیز بیان می دارد که اهل بهشت، خدا را با چشم می بینند و او با ایشان سخن می گوید و خود را از ایشان محجوب نمی دارد اما کافر، پشت حجاب می ایستد و خدای تعالی با او سخن نمی گوید و به او نمی نگرد. ابوسعید دارمی نیز این آیه را دلیل آن می داند که کافران از نگاهکردن به خدای رحمان در حجاب هستند؛ اما اهل بهشت از خداوند در حجاب نیستند.
در این میان، کتاب مقدس، موضع ظاهرگرایان را موید می دارد، زیرا انگاره رویت خدا را در مواضع متعدد بازتاب داده است: «یعقوب آنجا را فِنیئیل نامید و گفت: زیرا خدا را رو به رو دیدم و با این همه، جانم رهایی یافت.» (پیدایش،30/32) و «آن گاه موسی و هارون، ناداب و اَبیهو، و هفتاد شیخ اسرائیل بالا رفتند و خدای اسرائیل را دیدند. زیرِ پاهای او چیزی بود همچون سنگفرشی از یاقوت کبود، به صافی خودِ آسمان. اما خدا دست خویش را بر بزرگان بنیاسرائیل بلند نکرد. پس خدا را دیدند...» (خروج،9/24-11)
به باور این قلم، اوصاف انسان وار خدا در قرآن بیش از آن است که بتوان با تأویل، راهی به تنزیه گشود و استفاده از تأویل های بعید، حجیت زبان قرآن را مخدوش می کند و بنیان گفتگوی قرآن با مخاطبانش را بر هم می زند. از این رو بایسته است که آیات صفات خدا را به همان صورت ظاهری فهم نمود و در فرجام امر، اظهار داشت که قرآن برای برقراری ارتباط با مخاطب، ناگریز از تصویرهای معهود و برانگیزنده احساسات مدد جسته است.
@quranshenasi
و یَومَ تشقّق السّماءُ بالغَمام و نُزّل الملائکةُ تنزیلاً الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَنِ... (فرقان/25-26)
بر وفق عبارت قرآنی فوق، به روز قیامت، آسمان با ابر می شکافد و فرشتگان فرود می آیند و پادشاهی حق در آن روز، ویژه خدای رحمان است.
ذکر فرود فرشتگان پس از شکافتهشدن آسمان بر وابستگی این حوادث به یکدیگر دلالت دارد. بر این اساس، فخررازی آورده است که در زمانه پیامبران، فرشتگان از مواضع مخصوصی از آسمان فرود می آمدند ولی آسمان بر اتصّال خود باقی بود؛ اما در قیامت، آسمان می شکافد و پس از شکافت، دیگر حائل میان فرشتگان و زمین نیست و از این رو، فرشتگان به سوی زمین فرود میآیند.
به گفته ابوسعید دارمی، خداوند روز قیامت از همه آسمان ها فرود خواهد آمد تا میان بندگانش داوری کند. وی آیات سوره فرقان را از شواهد مدعای خویش می شمارد.
مقاتل نیز اذعان دارد که خدا در روز قیامت در سایبان هایی از ابر می آید. وی ذیل بند بیست و پنجم سوره فرقان، شکافتهشدن هفت آسمان را برای فرود آمدن خدا و فرشتگانش می داند و این بند را به سان عبارت «هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ظُلَلٍ منَ الْغَمَامِ وَالْمَلآئِكَةُ وَقُضِيَ الأَمْرُ... (بقره/210) معرفی می کند. بدینسان در نگاه مقاتل، این بند در سوره بقره، بیانگر انتظار نامعقول کافران نیست؛ بلکه خدا به حقیقت در قیامت خواهد آمد.
در عبارت «وانشقّت السّماءُ فهی یومئذٍ واهیه» (حاقّه/16) نیز بیان شده است که آسمان به روز قیامت، می شکافد و از هم گسسته می گردد. به عقیده مقاتل شکافتن آسمان در این آیه، برای فرود آمدن ربّ تبارک و تعالی و فرشتگان ساکن آسمان است. عبارت «اذا السّماء فُرجت» (مرسلات/9) هم از روز قیامت خبر داده است که در آن روز، آسمان بشکافد. مقاتل در این موضع، باز اظهار می دارد که آسمان از فرود فرشتگان ساکن آن و خداوند می شکافد که ایشان، برای حسابرسی خلق می آیند. مقاتل در شرح چگونگی فرود خدا و فرشتگان بیان می دارد که آسمان ها و زمین می شکافند، فرشتگان هر آسمانی فرود میآیند و فرشتگان هر آسمانی، جداگانه میایستند و زان پس، خدای تبارک و تعالی می آید.
برخی مفسران از سنگین و سخت بودن ابر برای تحققّ شکافتن آسمان خبر داده اند، مثلاً سورآبادی آورده است که «آن روز بازشکافد آسمان به میغ و آن، آن بود که خدای تعالی، میغی بفرستد که آن شادروان فریشتگان بود. بر آن می آیند بر زمین و چون به آسمان رسند، آسمان از گِرانی آن بشکافد.» و نسفی بیان می دارد که «آن روز که بشکافد آسمان ها به گِرانی ابر سفید که برتر از همه آسمان هاست و از آسمان ها، کلان تر است و به گِرانی، از همه آسمان ها، گِرانتر است.»
از دیگر سو، تأویل گرایان، انگاره جابجایی و آمدن خدا را برنتافته اند. به گفته فخررازی، عقلای دارای اعتبار، اجماع دارند که خداوند از آمدن و رفتن منزّه است. در این راستا، آمدن خدا را به آمدن قدرت، سلطان و قضای او تفسیر کرده اند. گاه نیز آمدن خدا را آمدن امر و بأس (عذاب سخت) او انگاشته اند.
@quranshenasi
در تفسیر راهنما از عبارت قرآنی «تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ» (یونس/1) استنباط شده است که قرآن، دارای ساختاری آیه آیه است. به همین سان، از عبارت «تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ» (شعراء/2) برداشت شده است که عبارات قرآن، ساختارى بندبند دارد و هر بند آن آيه ناميده مى شود.
به باور این قلم، برداشت های فوق ناپذیرفتنی است، زیرا در کاربردهای قرآنی واژه «آیه» -به صورت مفرد- حتی یک مورد هم نمی توان یافت که «آیه» به معنای قسمت بندی مشخص در یک سوره، استعمال شده باشد. درباره واژه «آیات» -به صورت جمع- این مدعا به سان حالت مفرد، آشکار نیست اما با توجه به شواهد قرآنی گسترده، مختار آن است که حتی در عباراتی نظیر «تِلكَ آياتُ الكِتابِ المبین» (شعراء/2) «آیات» بر نشانه های بیم دهنده و عبرت ها دلالت دارد. بنابراین معنا آن است که این، هشدارها و عبرت های کتاب روشنگر است.
ممکن است تصور شود در مواضعی از قرآن که از تلاوت آیات سخن رفته است، مراد از آیات، بندهای شناخته شده در سوره ها است، اما چنین نیست بلکه تلاوت آیات نیز به معنی خواندن عبرت ها و هشدارها است. شاهد این مدعا، عبارت «وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَىٰ حَتَّىٰ يَبْعَثَ فِيٓ أُمِّهَا رَسُولًا يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَمَا كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرَىٰٓ إِلَّا وَأَهْلُهَا ظَالِمُونَ» (قصص/59) است. بر وفق این عبارت، خواست خدا بر آن نمی باشد كه آبادی ها را نابود كند، مگر آن كه پیش از نابودی، در کانون آن ها، فرستاده ای برانگیزد كه هشدارها و عبرت های خدا را بر ایشان بخواند و خدا نابود كننده آبادی ها نمی باشد مگر آن كه مردمانش، ستم پیشه باشند. عبارت فوق، به وضوح پيوند ميان تلاوت آيات با هلاك كردن آبادی ها را نشان مى دهد. بدینسان تلاوت آيات یعنی خواندن عبرت ها و ابلاغ هشدارها، پیش از هلاك كردن آبادی ها، رخ می دهد تا حجت بر مردمان شود. در موضعی دیگر، چون نگهبانان دوزخ با اهل آن سخن می گویند، تلاوت نشانه های بيم دهنده خدا را در کنار انذار به ديدار آخرت یاد می کنند: «وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ منكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِ رَبِّكُمْ وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاء يَوْمِكُمْ هَذَا...» (زمر/71) در این عبارت، نگهبانان دوزخ به اهل آن می گويند مگر فرستادگانى از خودتان بر شما نيامدند كه نشانه های بيم دهنده خدا را بر شما بخوانند و به ديدار چنين روزى شما را هشدار دهند؟ سورآبادی، مفسر کهن پارسی، ذیل عبارت «وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ...» (مریم/73) چنین نگاشته است: «چون برخوانند بر ایشان نشان های ما را هویدا»
@quranshenasi
هُوَ الذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ من عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُوا الألْبَابِ (آل عمران/7)
بند هفتم سوره آل عمران که به آیه محکم و متشابه نامبردار است، یکی از دشوارترین و دیرفهم ترین مواضع قرآن قلمداد شده است. راقم این سطور، بندی در قرآن سراغ ندارد که به سان این بند، در معرض بدفهمی قرار گرفته باشد. به نظر می رسد راه گشودن معضل های بحث آن است که در گام نخست، واژه «آیات» بر وفق متبادر ذهنی مخاطبان نخستین قرآن فهمیده شود و متبادر ذهنی نسل های بعد، به کنار نهاده شود. به همین سان، واژه های کلیدی مُحکَم، مُتَشابِه، فتنه و تأویل، باید در چهارچوب فهم عرفی اولیه فهمیده شوند.
خوانش بند هفتم آل عمران در پرتو دیگر مواضع قرآن، نشان می دهد که مراد از «آیات محکم»، عبرت های تحقق یافته در امت های سابق و مراد از «آیات متشابه»، عبرت های مشابه آن است که به مخالفان رسول اسلام وعده داده شده است. در این راستا، تعابیر «إبتغاء فتنه» و «إبتغاء تأویله»، به عذاب خواستن و فرجام طلبیدن مخالفان ناراست دل -از باب سخره و عناد- دلالت دارند.
به دیگر بیان، معنای «آیات»، قسمت بندی های سوره های قرآن نیست بلکه از آن، نشانه های عبرت آموز و بیم دهنده قرآن، اراده شده است. «مُحکَم» یعنی آنچه بدان حکم شده و انجام و فرجام یافته است و «مُتَشابِه» یعنی آنچه شبیه «مُحکَم» است. «ام الکتاب» یعنی هسته مرکزی قرآن که سایر قرآن بر گرد آن شکل گرفته است. قرآن یک انذارنامه و عبرت های تحقق یافته آن، بنیان و مرکز این نامه است. کج دلان، در مقام ستیزه جویی با رسول اسلام، وقوع عذاب های وعده داده شده در قرآن و تحقق عبرت هایی شبیه به عبرت های تحقق یافته امت های پیشین را درخواست می کردند. در این راستا، «فتنه» به معنای مبتلا شدن به عذاب و «تأویل قرآن» به معنای فرجام و عاقبت آن است. دانستن فرجام قرآن، که به خدا اختصاص یافته است، علم به زمان و چگونگی تحقق وعیدهای قرآن در آینده است.
بر این اساس، می توان ترجمه ذیل را از این فراز قرآنی عرضه داشت:
او همان است كه بر تو، نوشته قدسی فرود آورد. پاره اى از آن، عبرت های انجام یافته است که بنیان نوشته بر آن ها است و عبرت های ديگر، به همان سان می باشد. آنان كه در دل هايشان ناراستی است، عبرت های همگون آن را دنبال مى كنند تا بلا خواهند و فرجام آن را جویند، حال آن که فرجامش را جز خدا، كس نداند. از دیگر سو، پای داران در دانش قدسی گویند که آن را راست می دانیم. همگی [:همه نوشته ها]، از نزد مالک ما است و جز دارندگان دل، كس هشدار نیابد.
@quranshenasi
در مقام فهم آسمان های هفتگانه در قرآن، برخی ادعا کرده اند که تمام جهان شناخته شده برای بشر امروز، در آسمان اوّل جای میگیرد و شش آسمان دیگر از قلمرو علم کنونی بشر خارج هستند. به تعبیر تفسیر نمونه «تمام کرات و ثوابت و سیّاراتی را که ما میبینیم همه جزء آسمان اوّل است و شش عالم دیگر وجود دارد که از دسترس دید و ابزارهای علمی امروز ما بیرون است و مجموعاً هفت عالم را به عنوان هفت آسمان تشکیل میدهند.»
امّا فرضیه خارج بودن شش آسمان از قلمرو علم کنونی بشر با مضامین برخی آیات، از جمله احتجاج نوح به آسمانهای هفتگانه که گویای معلوم بودن این امر نزد مخاطبان غیر مؤمن او است، سازگاری ندارد. در آیه «أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمٰوَاتٍ طِبَاقًا» (نوح/ 15) تعبیر «أَلَمْ تَرَوْاْ» (آیا ندیدید؟) یعنی البتّه که دیدهاید و میبینید. حتّی اگر مراد از رؤیت، دانستن باشد، باز هم آموزه «هفت آسمان» در زمره معلومات و دانستههای مخاطبان غیر مؤمن نوح، قرار میگیرد. به علاوه، ذکر ماه و خورشید در آیه بعد اشعار دارد که آسمانهای هفتگانه، در ردیف ماه و خورشید، جزء مشهودات یا دست کم معلومات آن مردم قرار داشتهاند. بدینسان، نباید بدین امید نشست که با پیشرفت علم، سرانجام، روزی خواهد رسید که مصداق آسمانهای هفتگانه کشف میگردد. کشف آیندگان نمیتواند مصداق هفت آسمان قرآن قرار گیرد. هفت آسمان قرآن، همان هفت آسمانی است که مخاطبان نوح میفهمیدهاند؛ پدیدهای تردیدناپذیر و همگان فهم که در ردیف ماه و خورشید بر آفریدگار هستی دلالت میکرد. ازاینرو، طرفداران تطبیق هفت آسمان بر آسمانهاي ناشناخته باید بدان بیندیشند که چگونه بشر امروز که از آسمانها تا مرز 15 میلیارد سال نوری کسب اطّلاع نموده است، هنوز از آسمان اوّل عبور نکرده است و به صرف علم خویش نمیتواند از شش آسمان دیگر سخن بگوید، در حالی که منکران نوح، از وجود شش آسمان دیگر خبر داشتهاند و این مطلب جزء مشهودات و یا معلومات ایشان بوده است. اگر مصداق هفت آسمان خارج از دسترس علم بشر باشد، ناظری فرضی از زبان مخاطبان نوح، خواهد گفت: ما هرگز هفت آسمان را ندیده و از آن اطّلاعی نداریم و حتی انسانهایی که هزاران سال پس از ما تا مرز 15 میلیارد سال نوری از آسمانها کسب اطّلاع میکنند، ایشان هم نمیتوانند آسمانهای هفتگانه را ببینند یا از آن مطّلع شوند.
@quranshenasi
بر وفق حکایت قرآن، موسی در راه بازگشت از مدین به مصر، آتشی می بیند و چون به سوی آن می رود، با ندای خداوند مواجه می شود. در آیات «فَلَمَّا جَاءهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ يَا مُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (نمل/8-9) آمده است که چون موسی نزد آتش آمد، ندا داده شد كه پربرکت است آن كه در آتش و آن كه پيرامون آن است و مالک مردمان منزه باد! اى موسى! اين من هستم؛ یکتاخداى عزيز و حكيم.
به باور مقاتل، آتشی که موسی دید، در حقیقت نور خدا بود و در عبارت «يَا مُوسَى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ...» خدا به موسی می گوید آن نور که دیدی، من هستم. مقاتل، مصداق «من حولها» (آن كه پيرامون آتش است) را فرشتگان می داند. از عكرمه و ابن جبير نیز نقل است که معنای «بورک من فی النار» مبارک بودن «الله» است که در آن نور بود.
در برابر این رویکرد ظاهرگرایانه، وجوهی تأویلی مطرح شده است، مثلا از سُدّی نقل است که مراد از «من فی النار»، فرشتگان هستند. سُدّی، سخنان ندا شده به موسی را کلام خدا از آسمان می داند که نزد درخت، شنیده شده است.
تأویل دیگر آن است که «من فی النار» موسی باشد، بنابر آن که موسی، نزدیک آتش بود. بر این فرض، از باب مجاز، از مکان نزدیک آتش، به داخل آتش تعبیر شده است. همچنین می توان «من فی النار» را به «من فی النار نداءه» یا «من فی النار صوته» (آن کس که ندایش یا صدایش در آتش است) تأویل کرد و بر آن شد که خدای تعالی در درون آتش، صدایی خلق نمود، گرچه خود او در آتش نبود.
با این همه، پیشینه قصه، موضع ظاهرگرایان را مؤید می دارد. به گفته تورات «چون خداوند دید موسی بدان سو میآید تا بنگرد، خدا از درون بوته ندا در داد: ای موسی! ای موسی! موسی گفت: لبیک. خدا گفت: نزدیکتر میا! کفش از پا به در آر، زیرا جایی که بر آن ایستادهای زمین مقدس است. و افزود: من هستم خدای پدرت، خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب. موسی روی خود را پوشانید، زیرا ترسید به خدا بنگرد. خداوند گفت: من تیرهروزی قوم خود را در مصر دیدهام و فریاد آن ها را از دست کارفرمایان ایشان شنیدهام، و از رنجشان نیک آگاهم. پس اکنون نزول کردهام تا آنان را از چنگ مصریان برهانم...»
بدینسان تورات در گزارش این ماجرا، از نزول خداوند سخن گفته است و ترس موسی از نگریستن به خدا را بازتاب داده است.
@quranshenasi
سه آیه از سوره نساء، متکفل تشریع تفصیلی احکام ارث در قرآن گشته اند. در فهم این آیات سه گانه، پیشینه شناسی ارث در فضای نزول، نقشی مهم دارد.
در عرف عرب، مردانی که مستقیم یا به وساطت مردانی دگر با متوفی نسبت خونی داشتند، وارثان وی بودند و نسبت نزدیکتر، نسبت های دورتر را محروم می کرد. آیات ارث در چنین فضایی نزول یافته اند؛ با این هدف که برای فاقدان بهره از ارث، سهامی تعیین شود. بدینسان قرآن در دفتری سپید و نانوشته، قانون ارث را ننگاشته است بلکه بر مسائل ارث، ساختاری عرفی حاکم بوده و قیود اصلاحی قرآن، ناظر بر آن پیش زمینه است. این پیشینه فرهنگی آشکار می گرداند که از چه رو در آیات ارث، برخی خویشان، کسرهای معینی از ترکه دارند و برخی دیگر، کسر معینی ندارند.
@quranshenasi