حجاج بن یوسف در تاریخ قرآن و قرائات ، چهره پراهمیتی است و از زوایای مختلف ، نقش آفرینی های او در خور بررسی است. از جمله مسائلی که نام حجاج را با تاریخ قرآن و قرائات پیوند می زند ، مخالفت وی با قرائت عبدالله بن مسعود است. بر وفق نقل ابن عساکر ، حجاج تهدید می کرد که احدی را نمی یابم که بر قرائت ابن ام عبد [: عبدالله بن مسعود ] قرائت می کند ، جز آن که گردنش را خواهم زد. همچنین حجاج ، در مقام تحقیر قرائت ابن مسعود، آن را به سان رجز باده نشینان (رجز کرجز الأعراب) می شمرد و وعده می داد که این قرائت را از مصحف ، خواهد زدود. این گزارش تاریخی به سان بسیاری از گزارش های دیگر نشان می دهد که تقابل مصحف عثمانی با مصاحف غیر عثمانی که از زمان خلیفه سوم آغاز شد، در زمان خلفای اموی نیز ادامه یافته است.
@quranshenasi
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ...» ﴿اعراف/172﴾
در آیه فوق، اختلاف «ذُرِّيَّتَهُمْ / ذُرِّيَّاتِهِم» در میان قاریان دهگانه، رخ داده است؛ بدین شرح که قرائت ابوجعفر، نافع، ابوعمرو، ابن عامر و یعقوب، «ذُرِّيَّاتِهِم» است اما ابن کثیر، عاصم، حمزه، کسائی و خَلَف، «ذُرِّيَّتَهُمْ» خوانده اند.
این اختلاف در آیه «وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا» ﴿فرقان/74﴾ نیز رخ داده است. در این آیه، قرائت ابوجعفر، نافع، ابن عامر، یعقوب، ابن کثیر و عاصم در روایت حفص، «ذُرِّيَّاتِنَا» است اما قرائت ابوعمرو، حمزه، کسائی، خَلَف و عاصم در روایت ابوبکر، «ذُرِّيَّتِنَا» می باشد.
بنابراین ابوعمرو، در میان قاریان دهگانه، تنها کسی است که در سوره اعراف، «الذُرِّيَّات» و در سوره فرقان، «الذُرِّيَّة» را برگزیده است. ابن کثیر و عاصم در روایت حفص، عکس او رفتار کرده اند و باقی قاریان دهگانه، بر وجهی یکسان (خواه الذُرِّيَّة و خواه الذُرِّيَّات) مداومت ورزیده اند.
به گفته اهل لغت، «الذُرِّيَّة» اسمی است که نسل انسان را اعمّ از مذکر و مونث در برمی گیرد. بنابراین «الذُرِّيَّة» هر چند از نظر ساختار لفظی، مفرد است اما چون بر جمعی از افراد دلالت می کند، می تواند به سان واژگانی چون «قوم» و «جیش»، «اسم جمع» قلمداد شود.
از ابوعمرو نقل است که «الذُرِّيَّة» نسلی است که در خانه و دامان آدمی پرورش می یابد ولی «الذُرِّيَّات» نسل های پی در پی پس از ایشان است. ابوعمرو بر آن بود که چشم آدمی به آنچه پس از او وجود می یابد، روشن نمی شود. بر این مبنا، وی در سوره فرقان، «ذُرِّيَّتِنَا» قرائت می کرد.
به دیگر بیان، سوره فرقان، حکایتگر دعای ایمان داران است که از خداوند، همسران و فرزندانی می طلبند که مايه روشنى چشمان ایشان باشد. ابوعمرو در این موضع، «ذُرِّيَّتِنَا» خوانده است تا بر همان نسل موجود دلالت کند اما در سوره اعراف سخن از زمانى است كه خداوند از پشت آدم یا بنی آدم نسل آنان را برگرفت و از ایشان بر یگانگی خود، میثاق و پیمان گرفت. این پیمان همگان را در بر می گیرد و بر نسل های پشت در پشت هم دلالت دارد. از این رو، ابوعمرو در این آیه، «ذُرِّيَّاتِهِم» خوانده است.
در تقابل با مدعای ابوعمرو، ابن زنجله این قول را بازتاب داده است که «الذُرِّيَّة» هم نسل پرورش یابنده در دامان آدمی و هم نسل های پس از ایشان را در بر می گیرد.
@quranshenasi
فَلَا تَهِنُوا وَتَدْعُوا إِلى السّلم وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ... (محمد/35)
در این آیه، قرائت حمزه، خَلَف و عاصم در روایت ابوبکر، «السِّلم» -به کسر سین- است ولی باقی قاریان دهگانه، «السَّلْمِ» - به فتح سین- خوانده اند. از ابوعمرو بن علاء نقل است که «السَّلْمِ» - به فتح سین- به معنای صلح کردن و «السِّلم» -به کسر سین- به معنای اسلام است. هویداست که مدلول آیه فوق، نهی مسلمانان از فراخواندن مشرکان به صلح کردن است در شرایطی که ایشان، برتری و تفوق دارند نه آن که مراد، نهی از فراخواندن به اسلام باشد. حال اگر گواهی لغوی ابوعمرو مقبول باشد، ناگزیر باید قرائت به فتح سین را برگزید.
به همین سان، در آیه «وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ ...» (انفال/61) قرائت ابوعمرو، «السَّلم» -به فتح سین- است. هویداست که در این موضع نیز، مراد آیه ، صلح کردن است اما در آیه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ ادْخُلُواْ فِي السِّلْمِ كَآفَّةً وَلاَ تَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ ...» (بقره/208) قرائت ابوعمرو، «السِّلم» -به کسر سین- است.
بر وفق گزارش ازهری، ابوعمرو، «السّلم» در سوره بقره را به کسر سین می خواند و آن را به اسلام معنا می کرد اما در سوره های انفال و محمد، «السّلم» را به فتح سین می خواند و آن را به صلح کردن (المسالمه) معنا می کرد. از میان قاریان دهگانه، ابن عامر، یعقوب و عاصم در روایت حفص، در هر سه موضع، به سان ابوعمرو، رفتار کرده اند اما حمزه و خَلَف، در سوره انفال به فتح سین و در دو موضع دیگر به کسر سین خوانده اند. قرائت ابوجعفر، نافع، ابن کثیر و کسائی ، در هر سه موضع، به فتح سین است و عاصم در روایت ابوبکر، هر سه را به کسر سین خوانده است.
می توان حدس زد قاریانی که به سان ابوعمرو رفتار نکرده اند، این اختلاف خوانش را نوعی تفاوت لهجه انگاشته اند، چنانکه به گفته شوکانی، «السّلْمِ» - خواه به فتح سین و خواه به کسر آن- هم به معنای اسلام و هم به معنای صلح کردن به کار می رود. وی از انکار «مبرّد» نسبت به تفکیک معنایی انجام شده توسط ابوعمرو خبر داده و قول کسائی را هم ترادف معنایی، معرفی می کند. فراتر از این، گاه «السَلَم» - به فتح سین و لام - را هم مترادف آن دو وجه دانسته اند.
@quranshenasi
..أَوْ جَاء أَحَدٌ منكُم من الْغَآئِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدًا طَيِّبًا ... (نساء/43)
در آیه فوق، قرائت حمزه ، کسائی و خلف، «لَمَستُم» - ثلاثی مجرد- و قرائت باقی قاریان دهگانه «لامستم» - از باب مفاعله- است. این اختلاف خوانش، در آیه ششم مائده نیز که متنی مشابه دارد، تکرار شده است. باب مفاعله به دو طرفه بودن لمس (تماس بدنی) دلالت دارد اما صیغه ثلاثی مجرد، تنها به یک جانب فعل که مردان باشند، اشاره می کند. این آیه بر لزوم طهارت پس از «ملامسه» یا «لمس» همسر دلالت دارد.
از ابوعمرو نقل است که «ملامسه»، جماع و «لمس»، تماس بقیه بدن است. برخی از فقیهان اهل سنت نظیر شافعی، صرف تماس بدنی با همسر را موجب بطلان وضوء دانسته اند. به نظر می رسد ابوعمرو با اختیار قرائت «لامستم» و معنا کردن آن به جماع، بطلان وضوء به صرف تماس بدنی با زنان را رد کرده است.
در مقابل دیدگاه ابوعمرو، قول به ترادف معنای دو قرائت نیز مطرح است. البته معنای واحد دو قرائت، گاه هرگونه تماس بدنی و گاه جماع قلمداد شده است. به عنوان نمونه، در روایتی از ابن عباس، آمده است که «لَمس» ، «لِماس» و «مُلامسه» کنایه از جماع هستند. به گفته شوکانی نیز برخی بر آن رفته اند که معنای هر دو قرائت، جماع است. از دیگر سو، فخررازی اظهار می دارد که معنای حقیقی هیچ یک از دو قرائت، جماع نیست بلکه معنای حقیقی، تماس با دست است و جماع معنایی مجازی است. از این رو مفسر ما، با تکیه بر لزوم حمل سخن بر معنای حقیقی، معنای تماس بدنی را برمی گزیند. به نظر می رسد فخر در این موضع گیری درصدد دفاع از مذهب فقهی خود (مذهب شافعی) است.
@quranshenasi
ابوعمرو بن العلاء (م 154 ق) ، عالم نامدار لغت، نحو و قرائت در قرن دوم هجری است. گزینش ابوبکربن مجاهد در «السبعة فی القرائات»، نام ابوعمرو را به عنوان یکی از قاریان هفتگانه قرآن و گزینش ابوبکربن مهران در «المبسوط فی القرائات العشر» نام او را به عنوان یکی از قاریان دهگانه، ماندگار کرده است. به گفته اهل فن، در میان قاریان هفتگانه، هیچ کس چون ابوعمرو، از فراوانی شیوخ برخوردار نبوده است. ابوعمرو به عنوان قاری بصره نامبردار است اگرچه از جمله شیوخ وی، عبدالله بن کثیر قاری مکه بوده است و توافق های مکرر این دو در مواضع اختلاف قرائت، شاهدی گویا بر تأثر یابی قاری بصره از قرائت مکیان است. شمس الدین ذهبی در مقام معرفی منابع قرائت ابوعمرو، به «آنچه عرب برمی گزیند» (ما یختار العرب) اشاره کرده است و این اشاره، گویای نقش اجتهاد در سامان یابی قرائت او است. ابوعمرو در دانش لغت نیز شهرتی وافر دارد و دیدگاه های او در توضیح معنای واژگان قرآن ذیل آیاتی فراوان، بازتاب یافته است. در این راستا، قرائت ابوعمرو در آیاتی متعدد از قرآن، موافق قول لغوی او است و وی بر مبنای اجتهادهای خود در دانش لغت، وجوه معینی از قرائت را برگزیده است.
@quranshenasi
...فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ ... (آل عمران/7)
تعبیر «إبتغاء الفتنه» در بند هفتم آل عمران، به معنای «طلب کردن بلا و عذاب» است. به گواهی قرآن، منکران پیامبر، همواره در برابر آیات خدا یعنی نشانه های ترساننده او، ستیزه جویی و جدال می کردند تا خدای قرآن و رسول او را به عجز آورند. درخواست منکران برای محقق شدن هشدارها و عذاب های وعده داده شده در قرآن، یکی از مهم ترین راهکارهای ایشان برای ناتوان جلوه دادن رسول اسلام بود.
آیه «وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَوْلَا أَجَلٌ مُّسَمًّى لَجَاءهُمُ الْعَذَابُ» (عنكبوت/53) نشان می دهد که منکران رسول، از او به شتاب، تحقق عذاب الهى را می طلبیدند و اگر سرآمدى تعیين شده نبود، عذاب به آنان مى رسيد. عبارت قرآنی «وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ يَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مما تَعُدُّونَ» (حج/47) بیان می دارد که کافران شتابزده از رسول اسلام عذاب مىخواهند، با آن كه خدا وعدهاش را خلاف نکرده است بلکه يك روز نزد خدا مانند هزار سال است از آنچه انسان ها شمارش می کنند. بدینسان، اگر خدای قرآن وعده دهد که در چند روز آتی عذاب خواهد آمد، آن وعده می تواند چند هزار سال دیگر رخ دهد، بی آن که در انجام وعده، تخلفی رخ داده باشد. عبارت قرآنی «خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آيَاتِي فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ» (أنبياء/37) اظهار می دارد که گویا انسان از شتاب آفريده شده است. یعنی چرا معاندان، این قدر برای عذاب شتاب دارند؟ به زودى خدا، نشانه های عبرت خود را به ایشان، نشان مى دهد و از این رو، نباید عذاب را به شتاب از او بخواهند. در عبارت «أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ» (شعراء/204؛ صافات/176) خداوند با شگفتی و انکار، درباره رفتار کافران سوال می کند که آيا عذاب مرا به شتاب مى خواهند؟
مفاد آیات «كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَفِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتَادِ وَثَمُودُ وَقَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَابُ الأَيْكَةِ أُوْلَئِكَ الْأَحْزَابُ إِن كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ وَمَا يَنظُرُ هَؤُلَاء إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً ما لَها مِن فَواق وَقَالوا رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسَابِ» (ص/12-16) نیز بیانی دیگر از آیه هفتم آل عمران است. بر وفق این آیات، پيش از مشرکان کنونی، قوم نوح، عاد، فرعون دارنده میخ ها، ثمود، قوم لوط و اصحاب ايكه، حقیقت را دروغ انگاشتند. اینان که هر یک جمعیت و قومی بودند، فرستادگان خدا را دروغزن شمردند و در نتیجه، عقوبت خدا، محقق گردید. مشرکان کنونی نیز تنها در انتظار بانگی واحد برای نابودی هستند که مجالی، باقی نمی گذارد. با این حال، عذاب خواهی کرده و می گویند: ای رب ما! پيش از آن که روز حساب فرا رسد، بهره عذاب ما را با شتاب به ما عطا کن.
بدینسان کج دلان به دنبال عبرت های مشابه رفته و بلاجویانه و فرجام خواهانه، وقوع آن ها را می طلبیدند.
شواهد قرآنی فوق، مفاد «ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ» در آیه محکم و متشابه را آشکار می سازند و نشان می دهند که عذاب خواهی ناباوران از رسول اسلام، از جدی ترین چالش های دعوت و تبلیغ آن حضرت بوده است. در بند هفتم آل عمران، نقش نحوی «إبتغاء»، «مفعول لاجله» است. یعنی کج دلان، عبرت های شبیه با عبرت های انجام یافته را دنبال می کنند برای آن که بلا و عذاب، طلب کنند.
@quranshenasi
وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم (بقره/54)
(و آن گاه که موسى به قوم خود گفت که اى قوم من! شما با بر گرفتن گوساله بر خود ستم كرديد، پس به سوی آفريدگار خود بازگردید و یکدیگر را به قتل رسانيد كه اين براى شما، نزد آفريدگارتان بهتر است. خدا به شما بازگشت، زیرا او بازگشت کننده و رحمت آورنده است.)
در آیه فوق، تعبیر «تاب علیکم» می تواند بر نسخ فرمان قتل عام گوساله پرستان دلالت داشته باشد. موید این مدعا آن است که در آیات دیگر قرآن تعبیر «تاب علیکم» برای برداشته شدن تکلیف و نسخ فرمان خدا، به کار رفته است. برای مثال، آیه «أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ... عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتانُونَ أَنفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنكُمْ...» (بقره/187) خطاب به مردان مسلمان بیان می دارد که آمیزش با زنان در شب روزه بر شما حلال شد. خدا مى دانست كه شما به خويشتن خيانت مىورزيد، پس به شما بازگشت و شما را عفو نمود. در این آیه، برای نسخ حرمت آمیزش با زنان در شب روزه، تعبیر «تاب علیکم» به کار رفته است.
به همین سان، آیه «إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنَى مِن ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطَائِفَةٌ مِّنَ الَّذِينَ مَعَكَ وَاللَّهُ يُقَدِّرُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ عَلِمَ أَن لَّن تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُوا مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ...» (مزمل/20) خطاب به پیامبر بیان می دارد که خداوند از قیام شبانه تو و همراهانت در زمانی نزديک به دو سوم شب يا نصف آن يا يك سوم آن، آگاه است. خدا شب و روز را اندازه می بخشد و او مى داند كه شما توان محاسبه دقیق آن را نداريد. از این رو، خدا به شما بازگشت و مقرر نمود که هر مقدار از قرآن که بر شما سهل است، قرائت نمایید. در این آیه برای نسخ قیام شبانه در بازه های زمانی معین، تعبیر «تاب علیکم» به کار رفته است.
در آیه «أَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ...» (مجادله/13) نیز خطاب به مومنان آمده است که آيا از این كه پيش از نجوای با پیامبر، صدقه دهید، بیمناک گشتید؟ حال که به این حکم، عمل نکردید و خدا به شما بازگشت، پس نماز برپا داريد و زكات دهيد و از خدا و پيامبر او فرمان بريد. در این آیه، تعبیر «تَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ» برای بیان نسخ صدقه نجوا با پیامبر، به کار رفته است.
@quranshenasi
وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيم (بقره/54)
در آیه فوق، موسى به قوم خود اظهار می دارد که اى قوم من! شما با بر گرفتن گوساله بر خود ستم كرديد، پس به سوی آفريدگار خود بازگردید و یکدیگر را به قتل رسانيد كه اين براى شما، نزد آفريدگارتان بهتر است. در ادامه، خاتمه آیه بیان می دارد که خدا به شما بازگشت، زیرا او بازگشت کننده و رحمت آورنده است. به گفته ابن قتيبه، تقدیر «فَتَابَ عَلَيْكُمْ»، «ففعلتم فتاب عليكم» است و قرآن از باب اختصار «فعلتم» را حذف کرده است. بر این مبنا، معنا آن است که شما آن امر را انجام دادید و در پی آن، خدا به شما بازگشت.
قول به وقوع کشتار پرستشگران گوساله با پیشینه توراتی قصه تأیید می شود. تورات در قصه گوساله پرستی چنین آورده است: «... هر کس برادر خود و دوست خويش و همسايه خود را بکشد و بنی لاوی موافق سخن موسی کردند و در آن روز قريب سه هزار نفر از قوم افتادند.» (سفر خروج،32/27)
از دیگر سو، سیاق آیات در سوره بقره، قول به وقوع کشتار پرستشگران گوساله را تضعیف می کند. در آیات «وَإِذْ وَاعَدْنَا مُوسَى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِن بَعْدِهِ وَأَنتُمْ ظَالِمُونَ ثُمَّ عَفَوْنَا عَنكُمِ مِّن بَعْدِ ذَلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» (بقره/51-52) بیان شده است که با موسى، وعده چهل شب نهادیم و شما ستم ورزانه، پس از او، گوساله برگرفتید. زان پس، بر شما بخشوديم تا سپاس، گزارید.
به همین سان، عبارت قرآنی «...ثُمَّ اتَّخَذُواْ الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَن ذَلِكَ...» (نساء/153) از آن خبر داده است که بنی اسرائیل، پس از آمدن نشانه های آشکار خدا، گوساله پرست گشتند اما خدا آنان را عفو کرد.
عبارت «فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ» (بقره/54) دلالت دارد که توبه گوساله پرستان با قتل ایشان منافاتی ندارد و قتل می تواند کمال توبه به شمار آید. با این وجود، عفو گوساله پرستان با عدم قتل عام ایشان، تناسب بهتری برقرار می کند، زیرا در ادبیات قرآن، عفو در مقابل عذاب یا مجازات به کار رفته است، چنانکه آیه «...إِن نعفُ عَن طَآئِفَةٖ منكُمۡ نُعَذِّبۡ طَآئِفه...» (توبه/66) بیان می دارد که اگر گروهى از شما را عفو کنیم، گروهى ديگر را عذاب خواهيم كرد. به همین سان، در آیه «وَمَآ أَصَٰبَكُم مِّن مُّصِيبَةٖ فَبِمَا كَسَبَتۡ أَيديكُمۡ وَيَعفواْ عَن كَثِيرٖ» (شورى/٣٠) آمده است که هر مصيبتى که به آدمیان می رسد، به سبب اعمال آنان است و خدا، موارد فراوانی را عفو می کند. در آیه «...أَوۡ يُوبِقهن بِمَا كَسَبُواْ وَ يَعفُ عَن كَثِيرٖ» (شورى/٣٤) نیز سخن از آن است که خداوند، به سزاى آن چه مردمان مرتكب می شوند، ایشان را نابود می کند، گرچه موارد بسيارى را هم عفو می کند.
در آیه «...وَمَن قَتَلَهُۥ مِنكُم مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآءٞ مثل مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ ... أَوۡ كَفَّـٰاره طَعَامُ مَسَٰكِينَ أَوۡ عَدۡلُ ذَٰلِكَ صِيَامٗا ليَذوقَ وَبَالَ امره عَفَا ٱللَّهُ عَمَّا سَلَفَۚ...» (مائده/٩٥) بیان شده است که هر کس در حال احرام، عامدانه شکار کند، جزاى او قربانى كردن حيوانی به سان حیوان مقتول است يا آن که از باب كفاره، باید فقیران را طعام دهد يا آن که معادل آن، روزه بگيرد، این ها برای آن است که خطاکار، عقوبت كار خود بچشد اما خدا از آن چه در گذشته انجام شده است، عفو كرده است. شواهد قرآنی فوق، نشان از آن دارد که در گفتمان قرآن، عفو با عدم مجازات تناسب دارد.
بدینسان این فرضیه رخ می نماید که بر وفق روایت قرآن، موسی، فرمان قتل گوساله پرستان را از جانب خدا ابلاغ کرده است اما سپس خدا بر بنی اسرائیل منت نهاده است و آن فرمان را نسخ کرده است.
@quranshenasi
قرآن کریم در مواضع متعدد، از گوساله پرستی بنی اسرائیل خبر داده است. این قصه در قرآن، با خشم و آرامش موسی و افکندن و برگرفتن الواح توسط او، پیوند دارد. بر وفق آیه «وَكَتَبنَا لَهُ فِي الأَلْوَاحِ مِن كُلِّ شَيءٍ موعِظَه وَتَفصِيلًا لكُلِّ شَيءٍ فَخُذهَا بِقُوَّه وَأمُر قَومَكَ يَأخُذُوا بِأَحسَنِهَا...» (اعراف/145) خداوند در الواح براى موسی درباره همه چیز، موعظه ای نمود و براى هر چيز، شرحی نگاشت و فرمان داد که موسی، آن را با قدرت بگيرد و قوم خود را امر کند كه به الواح، تمسکی نیکو جویند. پس از ماجرای گوساله پرستی بنی اسرائیل، بر وفق آیه «وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِيَ أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الألْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ...» (اعراف/150) موسى غمناک و خشمناک به سوى قوم خود بازمی گردد و آنان را توبیخ می کند که در غیاب من، جانشين بدی براى من بوديد. آيا برای آمدن امر خدا، شتاب داشتید؟ سپس موسی الواح را می افكند و سر برادرش را می گیرد و او را به سمت خود می كشد.
در ادامه، بر وفق آیه «وَلَمَّا سَكَتَ عَن مُّوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الأَلْوَاحَ وَفِي نُسْخَتِهَا هُدًى وَرَحْمَةٌ للَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ» (اعراف/154)، خشم موسى فرو می نشیند و او الواح را برمی گیرد؛ الواحی که در نسخه یا نُسَخ آن براى بيم داران از خداوند، هدايت و رحمت است. به گفته اهل تفسیر، «النَّسْخُ» به معنای منتقل کردن و جابجا نمودن است و هرگاه از روی یک نوشته، نوشته ای دیگر به صورت لفظ به لفظ نگاشته شود، نویسنده گوید «نَسَخْتُ ذَلِكَ الْكِتَابَ» یعنی آن نوشته را نسخ کردم؛ گویا آن چه در اصل بوده است را به این نوشته دوم منتقل کرده است.
در مقام فهم عبارت قرآنی «وَفِي نُسْخَتِهَا هُدًى وَرَحْمَه»، این پرسش رخ می نماید که چرا تعبیر «نُسخَتها» به کار رفته است و چرا بدون اشاره به نسخه، با تعبیری نظیر «فیها هُدًى وَرَحْمَه» گفته نشده است که در آن الواح، هدایت و رحمت بود؟
در مقام پاسخ، می توان احتمال داد که الواح در پی افکنده شدن، شکستند. بدینسان گزاره قرآنی برگرفتن الواح از جانب موسی، بدین معنا است که او، الواح شکسته را بر گرفت. در این وضعیت، از روی آن الواح، نسخه ای دیگر، نگاشتند و چنانکه در الواح هدایت و رحمت بود، در رونوشت آن نیز چنین بود. زیرا در رونوشت، تحریف و دگرگونی رخ نداده بود. بدینسان کاربرد تعبیر قرآنی «نُسخَتها» از آن رو است که الواح شکستند و نسخه الواح جایگزین اصل آن ها شد.
برخی از اهل تفسیر ادعا کرده اند که چون الواح موسی شکست، قسمتی از مندرجات آن از میان رفت و تنها پاره ای از آن باقی ماند. بدینسان در نسخه فراهم آمده، جامعیت اصل نبود، گرچه این باقی مانده نیز دربردارنده هدایت و رحمت بود. از ابن عباس نقل کرده اند که چون الواح افکنده شدند و شکستند، شش هفتم آن به بالا رفت و یک هفتم باقی ماند. به گفته ماوردی، چون موسی الواح را افکند و شکستند، شش هفتم آن، به بالا رفت و در یک هفتم، هدایت و رحمت باقی ماند اما شرح همه چیز که در عبارت «تَفْضِيلاً لِّكُلِّ شَيْءٍ» به آن اشاره شده است، در زمره آن بالا رفته ها است.
@quranshenasi
یونس از شخصیت های مشترک میان عهد عتیق و قرآن است. برخی عقیده دارند که یونس در دوران یربعام دوم می زیسته است که حدود سال های 793 تا 753 قبل از میلاد باشد.
در آیات «وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ فَآمَنُوا فَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ» (صافات/147-148) از ارسال یونس به شهری صد هزار نفره یا فزونتر سخن رفته است که آن مردمان، ايمان آوردند و تا چندى برخوردار گشتند.
بر وفق آیه «فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِيمَانُهَا إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّآ آمَنُواْ كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الخِزْيِ فِي الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ» (یونس/98) قوم یونس یک استثناء در میان شهرهای فاقد ایمان بوده است. این آیه توبیخگرانه پرسش می کند که چرا هيچ شهرى نبود كه ايمان دار شود تا ايمانش به آن سود رساند، جز قوم يونس كه چون ايمان آوردند، خداوند عذاب رسواگر را در زندگانى نزدیک تر از آنان برداشت و تا چندى ایشان را برخوردار کرد.
در آیه فوق، این پرسش اهمیت دارد که تعبیر «قوم یونس» را چگونه باید فهمید؟
بر وفق کتاب مقدس، یونس عبرانی بود و خدایش یهوه بود اما مأمور شد به نینوا برود و آنان را از عذاب خبر دهد. در عهدعتیق از زبان یونس آمده است که «من عبرانی هستم و از یَهُوَه خدای آسمان که دریا و خشکی را آفریده است ترسان میباشم.» (کتاب مقدس، یونس، 1/9) در ادامه قصه، «یونس برخاسته برحسب فرمان یَهُوَه به نینوا رفت. و نینوا بسیار بزرگ بود که مسافت سه روز داشت. و یونس به مسافت یک روز داخل شهر شده به ندا کردن شروع نمود و گفت: بعد از چهل روز نینوا سرنگون خواهد شد. و مردمان نینوا به خدا ایمان آوردند و روزه را ندا کرده از بزرگ تا کوچک پلاس پوشیدند.» (همان،3/3-5) «چون خدا اعمال ایشان را دید که از راه زشت خود بازگشت نمودند آن گاه خدا از بلایی که گفته بود که به ایشان برساند پشیمان گردید و آنرا به عمل نیاورد.» (همان،3/10)
بدینسان بر وفق عهدعتیق، آن قوم که انذار یونس را شنیدند و به سبب ایمان، عذاب از ایشان رخت بربست، مردمان نینوا بودند. موعظه پذیری نینوا از یونس، چندان شهرت داشت که عیسی نیز در برابر مخالفان خود بدان استشهاد می جست. بر وفق انجیل متّی، عیسی اظهار می داشت که «مردمان نِینَوا در روز داوری با این طایفه برخاسته بر ایشان حکم خواهند کرد زیرا که به موعظه یونس توبه کردند و اینک بزرگتری از یونس در اینجا است.» (کتاب مقدس، متّی، 12/41)
در این راستا، اهل تفسیر نیز قوم یونس را مردمان نینوا معرفی کرده اند. نینوا که در کرانۀ رود دجله واقع بود، سال های بسیار پایتخت امپراتوری آشور بود.
حال در فهم تعبیر قرآنی «قوم یونس»، این چالش رخ می نماید که آن قوم توبه گر که عذاب از آنان دفع شد، مردمان نینوا بودند ولی ایشان، قومی نبودند که یونس یکی از آنان باشد بلکه یونس، از بنی اسرائیل بوده است. این دوگانگی در اصالت و رسالت یونس، سبب شده است که مفسری چون ابن عطیه در مقام معرفی یونس، ناسازگار سخن گوید. ابن عطیه در سوره صافات یونس را از بنی اسرائیل معرفی کرده است اما در سوره انبیاء او را پیامبری اهل نینوا دانسته است. حال آن که مردمان نینوا از بنی اسرائیل نبوده اند.
در کتاب پندهای ربّی اليعازر آمده است که چون خدا، یونس را به نینوا فرستاد تا نابودی نینوا را نبوت کند، یونس با خویشتن جدل کرد و گفت من می دانم که امت ها به توبه نزدیک هستند. اینک ایشان توبه خواهند کرد و ذات مقدس و متبارک خدا، خشم خود را متوجه اسرائیل خواهد کرد. آیا این که اسرائیل، مرا نبی کاذب می خوانند، برایم کافی نیست که به همین سان، امت های جهان نیز چنین کنند؟
تعبیر امت ها یا امت های جهان به اقوام غیر بنی اسرائیل اشاره دارد و در گفتار فوق، تعلق داشتن نینوا به جهان غیر یهودی آشکار است. مک آرتور در تفسیر عهد عتیق، بیان می دارد که یونس تنها پیامبری است که به نزد قومی بیگانه فرستاده می شود، تا پیغام خدا را برای آن ها اعلام نماید.
@quranshenasi
وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مسْتَقِيمٍ (حج/54)
در سوره حج، در راستای سست کردن شبهه نیامدن عذاب خداوند، آیه فوق بیان می دارد که خدا شبهات شیطان را زائل می کند و عبرت های خود را محقق می نماید تا علم عطا شدگان، دریابند كه آن [: قرآن یا انجام نشانه های بیم آور آن]، حقیقتی از جانب یکتاخدا است. پس، به آن ايمان آورند و دل هايشان در برابر آن، فروتن گردد و خدا، ايمان آورندگان را به راهى استوار، راهبری می کند. «الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» (علم عطا شدگان) در برابر «الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ» (بیماردلان و سخت دلان) قرار دارند که در آیه پیشین از آنان سخن رفته است.
اهل تفسیر در تعیین مرجع ضمیر هاء در عبارت «انّه الحقّ من ربک» اختلاف کرده اند. زمخشری بر پایه پذیرش قصه آیات شیطانی در آیه 52 حج، مرجع ضمیر را توانایی دادن به شیطان بر القاء می داند که حقیقت و حکمتی از جانب خدا است. ابن جوزی، مرجع ضمیر را نسخ القائات شیطان معرفی کرده است که این نسخ حقیقتی از جانب خدا است. به گفته ثعلبی، «انه» یعنی آن چه خدا از آیات قرآن، تثبیت می کند. برخی از اهل تفسیر نیز مرجع ضمیر در «أَنَّهُ الْحَقُّ...» را قرآن دانسته اند.
به نظر می رسد وجه اخیر در خور اختیار است و اگر اشکال شود که قرآن، در جملات پیشین ذکر نشده است، پاسخ آن است که در تعبیر «ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ» (حج/52)، واژه «آیاته» (نشانه های بیم آور خدا) ذکر شده است و قرآن، همان انذارنامه ای است که نشانه های بیم آور در آن وعده داده شده است. بنابراین سخن گفتن از آیات (نشانه های بیم آور)، قرآن را به ذهن مخاطب می آوَرَد. وجه دیگر آن است که مرجع ضمیر در «أَنَّهُ الْحَقُّ...»، مصدر «اِحکام» باشد که از فعل «يُحْكِمُ» فهمیده می شود. در این فرض، به انجام رساندن نشانه های بیم آور، حقیقتی از جانب خدا معرفی شده است که دارندگان دانش مقدس، به آن ايمان می آورند و دل هايشان در برابر آن، فروتن می گردد.
در ادامه، آیه «وَلَا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ منْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ» (حج/55) بیان می دارد که ناباوران همواره درباره آن [: قرآن یا انجام نشانه های بیم آور قرآن]، شبهه ناک و مردد هستند تا بناگاه بر ایشان، قيامت آید يا عذاب روزى فرا رسد که فردا ندارد.
در توضیح عبارت «وَلا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ»، برخی گفته اند «منه» یعنی از آن چه شیطان بر زبان رسول خدا افکند. به گفته بغوی، مشرکان می گفتند او را چه شده است که معبودهای ما را به نیکی یاد کرد و سپس از آن برگشت؟ اما برخی دیگر، مرجع ضمیر در «منه» را قرآن دانسته اند. به نظر می رسد مرجع ضمیر «منه» همان مرجع ضمیر «انه» در آیه پیشین است. بنابراین چون مرجع ضمیر «انه»، قرآن یا انجام نشانه های بیم آور قرآن باشد، در این موضع نیز چنین خواهد بود.
@quranshenasi
به گفته یحیی بن سلام، سوره حج مدنی است اما چهار آیه از آن استثناء است که این چهار آیه، مکی اند. آیات چهارگانه، از آغاز «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ من رَسولٍ و لانبیّ...» تا پایان «...أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ» است. بدینسان آیه 52 حج به همراه سه آیه پس از آن، مکی قلمداد شده است.
مدعای فوق، در خور نقد است؛ زیرا واکاوی سوره حج نشان می دهد که در این سوره از آیه 42 تا 57، سیاقی به هم پیوسته و منسجم وجود دارد و اگر قرار است بخشی از سوره حج، مکی معرفی شود، آن بخش از آیه 42 تا 57 خواهد بود. به علاوه، اصل آن است که آیات نگاشته شده در یک سوره، وحدت زمانی دارند و قول به استثناء، خلاف اصل است. بنابراین جز با قرینه ای آشکار نباید به قائل به استثناء آیاتی چند از یک سوره شد. به هر تقدیر، فهم آیه 52 حج، نیازمند تحلیل سیاق آیات است و سیاق، قول به استثناء آیات چهارگانه، را موید نمی دارد.
در آیات «وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُود وَقَوْمُ إِبْرَاهِيمَ وَقَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَابُ مَدْيَنَ وَكُذِّبَ مُوسَى فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ» (حج/42-44) سخن از آن است که اگر مکیان مشرک، رسول خدا را دروغزن خواندند، چنین امری در گذشته نیز رخ داده است، زیرا قوم نوح، قوم ابراهيم و قوم لوط، پیامبران خود را دروغزن انگاشتند. موسی نیز از جانب فرعونیان انکار شد و قوم عاد و ثمود و ساکنان مدین هم به تكذيب روی آوردند. قرآن با برقراری تشابه میان رفتار مکیان مشرک و رفتار مشرکان امت های پیشین، به همانندی سرنوشت ایشان اشاره می کند. عبارت «فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ...» (حج/44) بیان می دارد که خداوند كافران سابق را چندی مهلت داد ولی سپس ایشان را گرفتار عذاب کرد. در ادامه، آیه «فَكَأَيِّن من قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مشِيدٍ» (حج/45) با بیانی تفصیلی تر، هلاکت مشرکان پیشین را به تصویر می کشد. بر وفق این آیه، خداوند شهرهای بسياری را كه ستم پیشه بودند، از ریشه برکند، سقف آن شهرها فرو ريخت و چاهشان متروک ماند و قصرهای افراشته شان تهی گشت. در ادامه، آیه «أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَو آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا...» (حج/46) ابراز تعجب می کند که مگر مشرکان در زمين سیر نکرده اند تا با دل هاى خود عبرت گیرند يا با گوش هاى خود بشنوند؟ با توجه به آیه پیشین، مقصود از این آیه نیز عبرت گرفتن مکیان مشرک از هلاکت پیشینیان پس از مشاهده سرزمین های ویران آنان است. در ادامه، عبارت «وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ...» (حج/47) از عذاب خواهی شتابناک مکیان مشرک خبر می دهد. ایشان برای ناتوان نشان دادن رسول اسلام، تسریع عذاب را درخواست می کنند و فقدان عذاب را شاهدی بر کذب رسالت محمدی می شمارند. عبارت «وَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ يَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ ممَّا یَعُدُّونَ» (حج/47) در ادامه همان آیه، پاسخ قرآن به عذاب خواهی ایشان است. بر وفق این عبارت، خدا از وعده عذاب خود تخلف نکرده است و اگر هنوز عذاب فرانرسیده است، از آن رو است که يك روز نزد خداوند مانند هزار سال طبق شمارش آدمیان است. پس حتی اگر بر آدمیان هزار سال بگذرد، نزد خدا تنها یک روز گذشته است و وعده عذاب، دیر نشده است. در این آیه، اختلاف قرائت «یَعُدُّونَ/ تَعُدُّونَ» رخ داده است. از میان قاریان هفتگانه ابن کثیر، حمزه و کسائی، به یاء خوانده اند و باقی ایشان، قرائت به تاء را برگزیده اند. شمارش سال ها در قرائت به صیغه مخاطب، به مومنان که مخاطب قرآن هستند نسبت می یابد و در قرائت به صیغه غایب، به مشرکان که غایب هستند. در ادامه، آیه «وَكَأَيِّن من قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا...»(حج/48) به این نکته اشاره می کند که امت های پیشین نیز چندی مهلت یافتند ولی سرانجام به عذاب گرفتار گشتند. در تکمیل این سخن، در آیات بعد - «قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِين فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ» (حج/49-51)- رسول اسلام، هشداردهنده اى آشكار معرفی می شود که مردمان، در برابر هشدار او، دو گروه می گردند. گروهی اهل باور و كردار شايسته می شوند که آمرزش و روزى نيكو براى ايشان است و گروهی دیگر، می کوشند تا خدای قرآن را ناتوان سازند و نشانه های بیم دهنده او را ناشدنی جلوه دهند که سکونتگاهشان، آتش است.
@quranshenasi
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبلِكَ مِن رسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ... (حج/52)
بر وفق سیاق آیات در سوره حج، از آیه فوق فهمیده می شود که تمنای رسول اسلام به سان رسولان پیشین آن بود که عبرت های شگفت خدا بر کافران فرود آید. آیه 47 حج با تعبیر «وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ...» به وضوح از عذاب خواهی بی باوران خبر داده است. آن گاه که مشرکان از باب تمسخر و عناد، عذاب های وعده داده شده را درخواست می کردند، تمنای قلب رسول، فرود آمدن عذاب بر ایشان بود. بر وفق عبارت قرآنی «قُل لو أَنَّ عِندِی مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الأَمْرُ بَيْنِی وَبَيْنَكُمْ...» (انعام/58) رسول اسلام خطاب به مکیان مشرک بیان می دارد که آنچه وقوعش را با شتاب می طلبید، نزد من نیست و اگر نزد من بود، ماجرای من و شما، تمام می شد. بر وفق آیه «وَقَالَ نُوحٌ ربِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا» (نوح/26) تمنای حضرت نوح نیز آن بود که خدا از كافران، کس را بر زمين باقی مگذارد. دعاهای انبیاء پیشین در قرآن بازتاب دهنده دعاهای رسول اسلام است و ظَهر این آیه، اگرچه حضرت نوح است اما بطن آن حضرت محمد است.
در آیات «كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُوا عَبْدَنَا وَقَالُوا مَجْنُونٌ وَازْدُجِر فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاء بِمَاء مُنْهَمِرٍ» (قمر/9-11) تصویری دیگر از عذاب خواهی نوح برای کافران دیده می شود. بر وفق این آیات، قوم نوح نيز به سان قوم قریش، پیامبر خود را دروغزن و جن زده خواندند و وی از ایشان آزرده شد. زان پس، نوح به خدا گفت که مرا مغلوب کردند، پس فریادرس من باش. در پی این تمنا، خدا، درهاى آسمان را به آبى ريزان گشود. عبارت «أَنّی مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ»، (مرا مغلوب کردند، پس فریادرس من باش) زبان حال رسول اسلام، در برابر آزارهای مشرکان است و وی نیز به سان نوح تمنا داشت که خدا فریادرس او شود. هویداست که فریادرسی خدا برای رسولان، همان فرستادن عذاب بر منکران است.
بر وفق آیه «...وَإِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ أَم بَعِيدٌ مَّا تُوعَدُونَ» (انبياء/109)، رسول اسلام به مشرکان اظهار می دارد که من از دوری یا نزدیکی آنچه به شما وعده داده می شود، آگاه نیستم. در همین سیاق، عبارت «قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ...» (انبياء/112)، تمنای پیامبر را حکایت می کند که از خدا، خواهان حکم کردن به نفع جبهه حق می شود. این آیه، در حقیقت از عذاب خواهی رسول اسلام بر مکیان مشرک خبر می دهد، زیرا حکم کردن خدا در نزاع میان اهل ایمان و اهل کفر، با عذاب و هلاکت کافران تحقق می یابد.
بر وفق آیه «...كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ مَا يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً من نهَارٍ» (احقاف/35) روزى كه کافران وعده عذاب را می بینند، چنین می انگارند که تنها زمانی کوتاه از یک روز بر ایشان سپری شده است. از این رو، در جملات پیشین - «فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَلَا تَسْتَعْجِل لَهُمْ...» (احقاف/35) - به پیامبر اسلام سفارش می شود که به سان پیامبران با اراده امت های پیشین، صبوری ورزد و درباره عذاب کافران مکه، خواهان سرعت و شتاب نگردد. بدینسان اگرچه دعا و تمنای رسولان، نابودی کافران است اما این تمنا باید با صبوری دنبال شود و برای تحقق آن، نباید شتابناک بود، زیرا عذاب، آمدنی است.
در این راستا، آیه «فَلَا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا» (مریم/84) خطاب به پیامبر، توصیه می کند که در عذاب خواهی بر کافران شتاب مكن كه ما زمان را براى آنان، شماره مى كنيم. سورآبادی، مفسر کهن فارسی، در برابر «فَلَا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ» چنین نهاده است: «مشتاب بر ایشان به عذاب». بدینسان آیه دلالت دارد که پیامبر در معرض آن بود که شتابناک، عذاب کافران را درخواست کند.
@quranshenasi
آیه هفتم آل عمران، «نشانه های عبرت آموز و بیم دهنده» یاد شده در قرآن را به دو دسته محکم و متشابه تقسیم می کند. پاره ای از این نشانه ها، در عالم خارج محقق شده اند و پاره ای دیگر، مشابه آن عبرت های تحقق یافته هستند اما هنوز در عالم خارج تحقق نیافته اند. عبرت های دسته نخست به امت های پیشین اختصاص داشته است و وقوع عبرت های دسته دوم، وعده تهدیدآمیز خدا به مخاطبان فاقد ایمان رسول اسلام است.
ممکن است اشکال شود که اگر مراد آیه هفتم آل عمران، تقسیم عبرت های قرآن به دو دسته تحقق یافته و تحقق نایافته است، چرا برای عبرت های دسته دوم، به جای واژه «متشابهات» که دلالت بر همانندی دارد، از واژه ای دالّ بر عدم تحقق و وقوع، استفاده نکرده است؟ در پاسخ باید گفت که نامیدن عبرت های دسته دوم به تحقق نایافته ها، با مقصود قرآن که تأکید بر تحقق آن عبرت ها در آینده است، منافات دارد. از این رو، قرآن، به جای آن که عبرت های دسته دوم را عبرت های تحقق نایافته بنامد، آن ها را عبرت های همانند با عبرت های تحقق یافته نامیده است تا به کافران هشدار دهد که عبرت های تحقق نایافته، در آینده وقوع خواهند یافت.
اگر سوال شود که بر این اساس، مصادیق محکم و متشابه قرآن، کدام هستند؟ پاسخ آن است که در قرآن، عبرت های انجام یافته و عبرت های مشابه که وعده تحقق آنها بیان شده اما تحقق نیافته اند، فراوان است. برای نمونه، در قصه قارون، عبارت «فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ ...» (قصص/81) دلالت دارد که وی با خانه اش در زمين فرو برده شد. این عبرت، از جمله عبرت های تحقق یافته و به فرجام رسیده است. به همین سان، درباره اقوام کافر پیشین، عبارت «فَكُلًّا أَخَذْنَا بِذَنبِهِ فَمِنْهُم من أَرْسَلْنَا عَلَيْهِ حَاصِبًا وَمِنْهُم منْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَمِنْهُم منْ خَسَفْنَا بِهِ الْأَرْضَ وَمِنْهُم منْ أَغْرَقْنَا...» (عنكبوت/40) بیان می دارد که هر گروه از ايشان، به کیفر گناهش، گرفتار نوعی از عذاب شد. پاره ای از آنان، به تندباد همراه با شن و پاره ای دیگر به صدای مهیب مرگبار، عقوبت شدند. خدا، برخى از آنان را در زمين فرو برد و برخی دیگر را غرق كرد. این موارد، مصادیقی بارز از عبرت های انجام یافته (آیات محکم) هستند.
در مواضعی دیگر، مخالفان اسلام، به عبرت هایی همانند ، تهدید می شوند. برای نمونه، عبارت «أَفَأَمِنتُمْ أَن يَخْسِفَ بِكُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِبًا...أَمْ أَمِنتُمْ أَن يُعِيدَكُمْ فِيهِ تَارَةً أُخْرَى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قَاصِفا منَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُم بِمَا كَفَرْتُمْ...» (إسراء/68-69) از مکیان مشرک سوال می کند که آیا پس از نجات از بحران دریا، ايمنی دارید كه خداوند، شما را در كناره خشكى در زمين فرو نبرد يا بر شما تندباد همراه با شن نفرستد؟ يا مگر ايمن هستيد كه شما را به دريا باز نگرداند و تندبادى شكننده بر شما نفرستد و به سزاى کفرورزی، شما را غرق نكند؟
عبارت «أَأَمِنتُم من فِي السَّمَاء أَن يَخْسِفَ بِكُمُ الأَرْضَ فَإِذَا هِيَ تَمُورُ أَمْ أَمِنتُم مَن فِي السَّمَاء أَن يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِبًا...» (ملک/16-17) نیز مخالفان اسلام را تهدید می کند که آيا از خداوند ايمن شده ايد كه شما را در زمين فرو نبرد آن گاه که زمين، به تپيدن ناگهانی افتد يا از او ايمن شده ايد كه برای شما تندبادى به همراه شن نفرستد؟ به همین سان، عبارت «إِن كَانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ» (یس/29) در سیاق حکایت از ساکنان یک آبادی کفرپیشه در گذشته، سرانجام آنان را تنها یک بانگ معرفی می کند که آنان را خاموش کرد. در همین سوره، آیه «مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ» (یس/49) سرنوشتی همانند را برای کفرپیشگان مخاطب قرآن، پیش بینی می کند. بر وفق این عبارت، مشرکان کنونی تنها در انتظار بانگی واحد هستند که ایشان را فرامی گیرد و آنان همچنان سرگرم جدل و خصومت ورزی هستند. این وعده عذاب، به وقت نزول قرآن، تحقق نیافته بود، اما همگون و مشابه عبرت انجام یافته برای قومی پیشین بود. عبارت «إِن نشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِّن السَّمَاء آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ» (شعراء/4) بیان می دارد که اگر بخواهيم نشانه ای عبرت آموز از آسمان بر کافران فرود مىآوريم تا در برابر آن گردن هايشان، خاضع و کج گردد. در این موضع نیز از نشانه ای عبرت آموز سخن می رود که هنوز تحقق نیافته است اما از سنخ عبرت های انجام یافته و بیان شده در قرآن است و به سان آن ها، از جانب خدا و برای مجازات کافران است. بنابراین می توان آن را «آیه متشابه» (عبرت شبیه) دانست.
@quranshenasi
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبلِكَ مِن رسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ ... (حج/52)
اهل فن ذیل آیه فوق، در توضیح معنای «تَمَنَّى»، از دو وجه «تمنای قلب» و «قرائت» خبر داده اند. نقل است که ابن عباس، «تَمَنَّى» را به «حَدَّثَ» (سخن گفت) و «اُمنيَّته» را به «حديثه» (سخن او) معنا کرده است. به گفته يحيى بن سلام، قتاده «تَمَنَّى» را به «قَرَأَ» (خواند)، مجاهد به «قَالَ» (گفت) و کلبی به «حَدَّثَ نَفْسَهُ» (با خویش سخن گفت) معنا کرده است. این تعابیر به یکدیگر نزدیک هستند. مقاتل نیز «تمنّی» را به «حَدَّثَ نَفسَه» و «اُمنيَّته» را به «حديثه» معنا کرده است. فراء، «تَمَنَّى» را به تلاوت کردن و نیز حدیث نفس (سخن گفتن با خود) معنا کرده است. ابن قتیبه، «أُمْنِيَّتِهِ» را مترادف «تلاوته» انگاشته است. طبری، مراد از «تمنّی» و «الامنیة» را تلاوت کتاب خدا یا سخن گفتن و تکلّم می داند. زجاج نیز «تمنّی» را به «تَلا» (تلاوت کرد) و «امنیّته» را به (تلاوته) (تلاوت او) معنا کرده است. به گفته قیسی، معنای «ألقی الشیطان فی امنیّته» آن است که شیطان، پیامبر را وسوسه نمود و در قرائتش دچار خطا کرد. ثعلبی و بغوی، معنا شدن «تَمَنَّى» و «الاُمنيَّة» به تلاوت و قرائت کتاب خدا را قول اکثریت مفسران معرفی کرده اند.
با این همه، ابن عاشور، در قرن چهاردهم، در معنا شدن «تمنّی» به «قَرَءَ» و «الامنیّة» به «القراءة» تشکیک کرده است. وی می گوید این ادعا، اعتماد کردنی نیست و بر آن شاهدی صریح در سخن عرب، یافت نمی شود.
به باور این قلم، معنای متبادر از «تمنّی»، طلب کردن و آرزو داشتن است، چنانکه ابن عطیّه، معنای مشهور «تَمَنَّى» را خواستار شدن و دوست داشتن معرفی کرده است. بر این اساس، جمله «أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ» بدین معنا است که شیطان درباره خواسته و آرزوی او، شبهه افکند و وسوسه گری کرد.
برای آن که به آیه چیزی تحمیل نشود، می توان مفعول به محذوف «ألقی» را «ما ألقی» قلمداد کرد؛ یعنی شیطان درباره آرزوی او افکنده های خود را افکند. افکنده های شیطان، از سنخ وسوسه و شبهه است. بر وفق آیه «وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ...» (انعام/121) شیاطین به یاران خود مسائلی را الهام می کنند تا آنان با مسلمانان جدل کنند. این آیه به جدل های مشرکان با مومنان در عهد مکی اشاره دارد و در سیاق خوردنی های حلال و حرام است.
در سوره حج، بر وفق سیاق، کافران، فرارسیدن سریع عذاب های آسمانی را خواهان هستند و فرانرسیدن عذاب را دلیل بر ناتوانی رسالت محمدی می شمرند. پاسخ قرآن به ایشان آن است که پیامبران پیشین نیز هرگاه تمنا نمودند که نشانه های بیم آور خدا فرا رسد، شیاطین در برابر آن تمنا، شبهه افکنی کردند. دیگر مواضع قرآن نیز گواه است که جدل بر سر نیامدن وعده های عذاب از مهم ترین جدل های بی باوران بوده است.
بدینسان، «فی امنیّته» یعنی «درباره آرزوی او»؛ چنانکه در آیه «يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُمْ...» (نساء/11) که می فرماید خدا به شما درباره فرزندانتان سفارش مى كند، «فی اولادکم» به «درباره فرزندانتان» معنا می شود. به همین سان، در آیه «وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ...» (حج/3) «فی الله» را باید به «درباره خدا» معنا کرد، زیرا از مردمانی سخن رفته است که درباره خدا، بی هيچ دانش جدل مى كنند.
@quranshenasi
🖌 نگاه بیرونی
t.me/NegaheBirouni
🔶 معرفی چند کانال آکادمیک در زمینۀ دین پژوهشی و مطالعات اسلامی.
🔹 با انتشار این فرسته در کانالهای مختلف، به ترویج مطالعات تخصصی در این زمینه یاری رسانید.
✍️ سعید شفیعی
📚 آکادمیا
🆔 /channel/academmiaa
✍️ مهرداد عباسی
📚 مهرداد عباسی
🆔 t.me/drmehrdadabbasi
✍️ مرتضی کریمینیا
📚 مرتضی کریمینیا
🆔 t.me/kariminiaa
✍️ محمدرضا مرادعلی - حسام قربانی
📚 ترجمهبان
🆔/channel/qhbooks
✍️ محمود مکوند - نرجس توکلی محمدی
📚 نگاه بیرونی
🆔 t.me/NegaheBirouni
✍️ زهیر میرکریمی
📚 عنقاء
🆔 /channel/anqanote
✍️ روح الله نجفى
📚 قرآن شناسی تاریخی
🆔 t.me/quranshenasi
✍️ جعفر نکونام
📚 دین عقلانی
🆔 /channel/dineaqlani
✍️ انعکاس
📚 انعکاس
🆔 /channel/inekas
نگاه بیرونی
ابوعمرو بن علاء قاری بصره در قرن دوم، در بیان معانی واژگان قرآن نیز اهل اجتهاد بوده است و دیدگاه های لغوی وی ذیل آیاتی متعدد، بازتاب یافته است. برای مثال، در آیه «لَقَالُواْ إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا...» ﴿حجر/15﴾ ابوعمرو، «سُكِّرَتْ» را به «غشّیت و غطیّت» (در پرده شد و پوشانده شد) معنا کرده است. در آیه «...فَاحْكُم بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ ...» ﴿ص/22﴾ ابوعمرو، «الشطط » را به «مجاوزة القدر فی کل شیء» (از اندازه گذشتن در هر چیز) معنا کرده است. ذیل آیه «وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَن يَبْلُغَ مَحِلَّهُ» ﴿فتح/25﴾ «معکوفاً» توسط قاری بصره به «مجموعاً» (گردآمده) معنا شده است. ذیل آیه «كَذَلِكَ وَزَوَّجْنَاهُم بِحُورٍ عِينٍ» ﴿دخان/54﴾، از ابوعمرو، نقل کرده اند که «الحور» آن است که سیاهی چشم، تمام چشم را دربرگیرد، چنانکه چشمان آهو و گاو، چنین است و در آدمیان، چنین چیزی نیست و به زنان، تنها از باب تشبیه به آهو و گاو، این لفظ اطلاق شده است. در آیه «فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ» ﴿قیامت/7﴾ ابوعمرو، در معنای «بَرِقَ» از حیران شدن و پلک نزدن چشمان، سخن گفته است.
ذیل آیه «وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ ...» ﴿نور/32﴾ ابوعمرو، از اتفاق اهل لغت خبر داده است که «الایّم» در اصل، زن فاقد شوهر است؛ خواه بکر و خواه بیوه باشد. ذیل آیه «وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوَءٍ...» ﴿بقره/228﴾ از ابوعمرو، نقل کرده اند که اصل «قرء» به معنای «وقت» است و پاره ای از عرب، آن را به حیض شدن و پاره ای دیگر آن را به پاک شدن از حیض اطلاق می کنند و گروهی سوم، این دو استعمال را جمع کرده و به حیض شدن و پاک شدن از آن، «قرء» می گویند.
@quranshenasi
فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سخريًّا حَتَّى أَنسَوْكُمْ ذِكْرِي وَكُنتُم منْهُمْ تَضْحَكُونَ (مؤمنون/110)
در قرائت قاریان دهگانه از آیه فوق، اختلاف «سُخْرِيًّا / سِخْرِيًّا» رخ داده است. به گفته ابن مهران، قرائت ابوجعفر، نافع، حمزه، کسائی و خَلَف، به ضمّ سین است اما ابن کثیر، ابوعمرو، ابن عامر، عاصم و یعقوب، به کسر سین خوانده اند.
هر دو قرائت، مصدر به شمار می آیند. فراء قرائت به ضمّ را نیکوتر می انگارد اما قیسی، قرائت به کسر را اختیار می کند. طبری بی آن که به تفاوت معنایی قائل باشد، هر دو لهجه را معروف و هر دو قرائت را مشهور شمرده و قاری قرآن را در قرائت به هر یک از آن دو، اصابت کننده دانسته است.
اختلاف قرائت فوق، به همین ترتیب در آیه «أَتَّخَذْنَاهُمْ سخريا أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَارُ» (ص/63) درمیان قاریان دهگانه تکرار شده است اما قاریان دهگانه، در آیه «نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيّا» (زخرف/32) بر ضم سین در «سُخْرِيًّا» اتفاق کرده اند.
سیاق آیات گواه است که در سوره های مومنون و صاد، به مسخره شدن مومنان از جانب کافران اشاره شده است اما در سوره زخرف از به خدمت گرفته شدن آدمیان توسط یکدیگر، سخن رفته است. به عقیده ابن ابی مریم، جایز است که «سخرِیّ» در مفهوم استهزاء شدن و تمسخر گردیدن، به ضم سین یا به کسر سین بیاید اما «سخرِیّ» در مفهوم تسخیر شدن و به خدمت در آمدن، فقط به ضمّ سین است، از این رو در سوره زخرف بر ضمّ سین، اتفاق شده است.
با این همه، ابن محيصن و ابورجاء - که خارج از قاریان دهگانه اند-، در سوره زخرف نیز به کسر سین قرائت کرده اند. به عقیده عبداللطیف الخطیب در سوره زخرف، قرائت کسر سین به سان قرائت ضم سین، از تسخیر یعنی به بندگی گرفتن و به خدمت در آوردن، خبر می دهد.
از دیگر سو، ابوعمرو بن علاء از حیث معنا، میان ضمّ و کسر سین در «سخرِيًّا» فرق نهاده است. به عقیده او، کسر سین بر استهزاء و تمسخر شدن و ضمّ سین بر تسخیر و به خدمت گرفته شدن، دلالت دارد. بدینسان آشکار می شود که ابوعمرو، از آن رو در سوره های مومنون و صاد، به کسر سین خوانده است که معنای مسخره شدن ایمان داران، مراد بوده است ولی در سوره زخرف که از به خدمت گرفته شدن آدمیان سخن رفته است ، قرائت ضمّ سین را برگزیده است.
به گفته نحاس، تفریق معنایی مورد ادعای ابوعمرو، نزد خلیل، سیبویه ، کسائی و فراء شناخته شده نیست. وی از محمد بن یزید نقل می کند که تفریق میان معانی، باید از عرب فرا گرفته شود نه آن که بر مبنای اجتهاد و نظر بیان گردد. در این راستا، کسائی ، ضمّ و کسر سین در «سخْرِيًّا» را به سان ضمّ و کسر لام در «لجّیّ»، ضمّ و کسر دال در «درّیّ» و ضمّ و کسر کاف در «کرسیّ» دانسته است؛ یعنی کسائی بر خلاف ابوعمرو، این دو قرائت را دو لهجه متفاوت قلمداد کرده که دارای معنای واحدی هستند. عکبریّ نیز ضمّ و کسر سین در «سخْرِيًّا» را دو لهجه، معرفی کرده است.
@quranshenasi
وَإِنْ كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا وَإِذًا لَا يَلْبَثُونَ خِلَافَكَ إِلَّا قَلِيلًا سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنْ رُسُلِنَا وَلَا تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلًا (اسراء /٧٦-٧٧)
آیات فوق، به مکیان مشرک هشدار داده است که اخراج رسول اسلام از سرزمین خویش به نابودی زودهنگام اخراج کنندگان خواهد انجامید و این سنتی خدایی است که درباره رسولان پیشین نیز جاری بوده است. از دیگر سو، مشرکان مکه به عذاب هایی از سنخ عذاب های مشرکان پیشین، گرفتار نگشتند، گرچه در نهایت سبب ترک مکه از جانب پیامبر شدند.
اهل تفسیر برای حل این چالش، قتل مشرکان در جنگ بدر را مصداق عذاب اخراج کنندگان رسول، قلمداد کرده اند. اما این قول رایج در خور نقد است، زيرا هلاکت زودهنگام اخراج کنندگان رسول اسلام به هلاکت پیشینیان تشبیه شده است و در گفتمان رایج سوره های مکی، نابودی پیشینیان بر حسب عذاب آسمانی است. راهکار بدیلى كه مى توان پیشنهاد كرد، روا دانستن تخلف از وعید بر خداوند، بر حسب اخلاق عرب است، چنانکه از ابوعمرو بن علاء نقل است که عرب، رجوع از وعده نیک را نکوهیده می داند اما رجوع از وعده عقاب را بزرگواری می شمارد. اهل تفسیر در مواضع فراوان دیگر نیز تحقق تهدیدهای دوران مکی را در قتلگاه بدر انگاشته اند اما با اخلاقی دانستن تخلف از وعید، حاجت به این مدعای تکلف آمیز، منتفى میشود.
@quranshenasi
يَا نِسَاء النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا العَذَابُ ضِعْفَيْنِ... ﴿احزاب/30﴾
در آیه فوق، قرائت نافع، عاصم، حمزه، کسائی و خَلَف، «يُضَاعَفْ» است اما ابوعمرو، ابوجعفر و یعقوب، «یُضَعَّفْ» - به یاء و فتح و تشدید عین- خوانده اند و ابن کثیر و ابن عامر،«نُضَعِّفْ» - به نون و کسر و تشدید عین- قرائت کرده اند.
«العَذَاب» در قرائت اخیر منصوب و در دو قرائت نخست، مرفوع است. نصب «العَذَاب» از باب مفعول به و رفع آن از باب نائب فاعل است. «يُضَاعَفْ» فعل مجهول از باب مفاعله، «یُضَعَّفْ» فعل مجهول از باب تفعیل و «نُضَعِّفْ» فعل معلوم از باب تفعیل است.
به گفته اهل لغت، «الإضعاف» و «التضعیف» به معنای افزودن بر اصل یک چیز و دو برابر ساختن آن یا بیشتر است. در این راستا، ازهری معنای قرائت «یُضَعَّفْ» و «يُضَاعَفْ» را یکسان دانسته است. کسائی نیز به یکسانی معنا در «ضَعَّفَ» و «ضاعَفَ» نظر داده است اما ابوعمرو میان معنای باب مفاعله و باب تفعیل در این موضع، فرق نهاده است؛ بدین شرح که معنای «یُضَعَّفْ»، دو برابر شدن و معنای «يُضَاعَفْ» سه برابر شدن است. از ابوعمرو نقل است که من فقط در این آیه، به سبب «ضعفین» [که مثنّی است] «یُضَعَّفْ» را برگزیدم؛ یعنی ابوعمرو در سایر مواضع قرآن، این فعل را از باب مفاعله خوانده است. طبری اظهار می دارد که از اهل علم جز ابوعمرو و ابوعبیده معمر بن مثنی، کسی را نمی شناسم که به چنین تفکیکی قائل باشد. بر این اساس، طبری، تفاوت معنایی «یُضَعَّفْ» و «يُضَاعَفْ» را نمی پذیرد و با تکیه بر قرائت رایج میان قاریان شهرها، «يُضَاعَفْ» را در این آیه، قرائت صواب می انگارد. ابن عاشور هم عقیده دارد که قول ابوعمرو در این موضع، در خور التفات نیست.
@quranshenasi
..يُخربون بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ... (حشر/2)
قرائت ابوعمرو در آیه فوق، «يُخَرِّبُونَ»- به فتح خاء و تشدید راء- است اما سایر قاریان دهگانه، «يُخْرِبُونَ»- به سکون خاء و تخفیف راء- خوانده اند.
از ابوعمرو نقل است که من قرائت به تشدید را برگزیدم، زیرا «الإخراب» رها کردن چیزی به حالت خراب است، حال آن که ایشان، خانه های خود را با در هم کوبیدن، ویران کردند. به گفته شوکانی، قول ابوعمرو، قطعی نیست و اهل لغت، «الإخراب» و «التخریب» را دارای معنای یکسان می دانند. ابن ابی مریم نیز تفاوت «الإخراب» و «التخریب» را تفاوت لهجه می داند. به عقیده ابن زنجله، معنای قرائت به تشدید راء ، هدم (ویران کردن و در هم کوبیدن) است. از دیگر سو، به گفته وی، «الإخراب» به وقت خارج شدن و رها کردن مکانی به حال خود، استعمال می شود اما رواست که «الإخراب» و «التخریب» دارای معنای یکسان باشند. بنابراین به عقیده ابن زنجله، در قرائت به تخفیف راء ، دو وجه جایز است که نخست ترک کردن خانه ها و دوم هدم (ویران کردن و در هم کوبیدن) خانه ها باشد. به هر تقدیر، در این موضع، ترادف گریزی ابوعمرو سبب اختلاف قرائت وی با سایر قاریان دهگانه شده است.
@quranshenasi
وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلًا جَسَدًا لَّهُ خُوَارٌ... وَلَمَّا سُقِطَ فَي أَيْدِيهِمْ وَرَأَوْاْ أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّواْ قَالُواْ لَئِن لَّمْ ترْحَمْنَا رَبَّنَا وَتغفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ (اعراف/148-149)
بر وفق آیات فوق، قوم موسى پس از رفتن او، از زيورهاى خود، پیکر گوساله اى برساختند كه بانگ گاو داشت و در ادامه، چون حقیقت به دست قوم موسى افتاد و دانستند كه بیراه گشته اند، خطاب به خداوند اظهار داشتند که اگر به ما رحم نكنی و ما را نبخشايی، زيان دیده خواهيم بود. در همین سیاق، آیات «إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيَا وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ وَالَّذِينَ عَمِلُواْ السَّيِّئَاتِ ثُمَّ تَابُواْ مِن بَعْدِهَا وَآمَنُواْ إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ» (أعراف/152-153) بیان می دارند که گوساله پرستان مشمول خشم خدا و ذلت زندگانی دنیا خواهند بود و جزای دروغ پردازان نزد خدا چنین است اما آنان که مرتکب بدی ها شدند و سپس، بازگشتند و ایمان آوردند، خدا بر آنان پس از بازگشت، بخشاینده و رحیم است. با عنایت به خبر دادن قرآن از توبه گوساله پرستان در آیات پیشین، باید بر آن شد که ایشان مشمول عفو شدند و وعده خشم خدا و ذلت زندگانی دنیا، دامان آنان را نگرفت. بدینسان وعده عذاب برای گوساله پرستان با فرض عدم بازگشت ایشان، بیان شده است.
به گفته ماتریدی آیه 149 اعراف، ظاهر در آن است که گوساله پرستان قبل از فرمان یافتن به قتل، توبه کرده بودند. مفسرما، حمل «فاقتلوا انفسکم» در آیه 54 بقره را بر حقیقت قتل، بعید می شمارد، با این استدلال که امر به قتل، پس از توبه و رجوع به عبادت و طاعت خدا، رخ داده است. در این راستا، ماتریدی از این وجه سخن گفته است که گاه گفته می شود «فلان یقتل نفسه فی کذا» (فلان شخص خودش را در آن کار به قتل رساند.) بدین معنا که خودش را برای آن کار، به جهد و سختی انداخت و محتمل شدائد و مشقت ها شد. بر این اساس، مراد از مأمور شدن بنی اسرائیل به قتل خویش آن است که باید خویشتن را برای عبادت و طاعت خدا به جهد افکنند ومتحمل شدائد و مشقت ها گردند.
هویداست که وجه فوق، خلاف ظهور فرمان قتل است و قول به نسخ فرمان قتل، سزاوارتر از گرایش به این سنخ تأویل ها است. برای جمع میان دلایل، محتمل است ادعا شود که پاره ای از گوساله پرستان کشته شدند ولی باقی ایشان مشمول عفو گشتند و حکم قتل درباره این جماعت باقی مانده، نسخ شد اما شواهد، قول به نسخ کامل فرمان قتل را قوی تر جلوه می دهد.
موید دیگر قول نسخ، سرنوشت «سامری» در روایت قرآن است. او که بازیگر اصلی ماجرای گوساله پرستی بود، عذاب ویژه ای یافت اما به قتل نرسید. بر وفق آیات «...فَكَذَلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلًا جَسَدًا لَهُ خُوَارٌ...» (طه/87-88) سامرى، شخصی بود که زينت آلات را بر زمین افکند و براى بنی اسرائیل پيكر گوساله اى برساخت كه كه بانگ گاو داشت. در آیه «قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لَا مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِدًا لَّنْ تُخْلَفَهُ...» (طه/97) موسی خطاب به سامری اظهار می دارد که برو، زیرا سرنوشت تو در زندگانى، محرومیت از تماس است و تو را وعده گاهی است كه از آن تخلف نخواهى كرد. بر این اساس، حتی رهبر گوساله پرستان هم به قتل نرسیده است بلکه به محرومیت از تماس و وعده عذاب اخروی، گرفتار شده است.
@quranshenasi
وَلَمَّا سَكَتَ عَن مُّوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الأَلْوَاحََ و فِي نُسْخَتِهَا هُدًى وَرَحْمَه للَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ (اعراف/154)
آیه فوق، «نسخه» الواح موسی را دربردارنده هدايت و رحمت برای خداترسان دانسته است. در علت یابی یادکرد «نسخه»، سه موضع محتمل است. موضع نخست، قائل به شکسته شدن الواح افکنده شده توسط موسی است و استعمال تعبیر «نسخه» را به این جهت می داند که نسخه الواح، جایگزین الواح شکسته شد. دو موضع دیگر به شکسته شدن الواح قائل نیستند. از این دو موضع، یکی، خود الواح را نسخه ای از لوح محفوظ می انگارد و دیگری اختصاص داشتن الواح به موسی را سبب نسخه برداری از آن، برای بهره مندی دیگران می داند.
به گفته فخررازی، ظاهر تعبیر «أَخَذَ الْأَلْواحَ» دلالت دارد که هیچ چیز از آن الواح شکسته نشد و باطل نگشت. برخی از مفسران معاصر نظیر مراغى و مكارم نیز در تفسير برگرفتن الواح از جانب موسی، از شكسته شدن الواح سخنى نگفته اند. خاستگاه ظهور ادعا شده در سخن فخر، می تواند آن باشد که جمله «أَخَذَ الْأَلْواحَ»، الواح را به شکستگی وصف نکرده است. عبارت قرآنی «القی الالواح» (اعراف/150) نیز تنها از افکنده شدن الواح خبر داده است و پس از افکنده شدن، محتمل است که الواح شکسته باشند و محتمل است که سالم مانده باشند. اصل استصحاب اقتضاء دارد که حالت پیشین یعنی سلامت الواح، مفروض فهمنده قرآن باشد.
بر فرض شکسته نشدن الواح، این پرسش باقی می ماند که سبب استفاده از تعبیر «نُسخَتها» از جانب قرآن چه بوده است؟ به عقیده فخررازی، الواح موسی از روی لوح محفوظ نگاشته شده بودند، بنابراین الواح خود نسخه ای از یک اصل بودند، از این رو تعبیر «نُسخَتها» در یادکرد الواح به کار رفته است. بر این اساس، مراد از «نُسخَتها»، «ما نُسخ فيها» است؛ یعنی آن چه در الواح بود و از یک اصل، نسخه برداری شده بود.
با این همه، آشکارتر آن است که مراد از «نُسخَتها»، «مَا نُسِخَ مِنْهَا» باشد؛ یعنی آن چه از روی الواح، نسخه برداری شد. به گفته رشيدرضا «نُسْخَتِهَا» یعنی آن چه از آن الواح، نسخه برداری شد و نوشته شد. (مَا نُسِخَ وَكُتِبَ مِنْهَا) به عقیده ابن عاشور، تقدیر آیه چنین است: «أَخَذَ الْأَلْوَاحَ فَجُعِلَتْ مِنْهَا نُسْخَهٌ وَفِي نُسْخَتِهَا هُدًى وَرَحْمَه» یعنی موسی الواح را گرفت و از آن ها، نسخه ای فراهم آورده شد و در آن نسخه، هدایت و رحمت بود. بدینسان «نُسخَتها» یعنی نسخه یا نسخه هایی که از آن الواح فراهم آمدند، نه آن که الواح، نسخه ای از یک اصل فرض گردند.
به عقیده این قلم، می توان بر آن شد که الواح افکنده شده نشکستند و چون موسی الواح را برگرفت، سالم بودند اما خداوند الواح را به موسی اختصاص داد و برای منتفع شدن دیگران از هدایت الواح، لازم بود که نسخه هایی از آن فراهم آید. قرآن از هدایت و رحمت بودن الواح برای بیم داران از خداوند سخن گفته است و این بیم داران می توانند در زمانه موسی یا در زمانه رسول اسلام یا در زمان های دیگر باشند. بدینسان چون اصل الواح در اختیار ایشان نبوده است، از نسخه آن سخن رفته است. خلاصه آن که در توضیح کاربرد «نُسخَتها» سه وجه محتمل است. وجه نخست مبتنی بر شکسته شدن الواح است اما مبنای دو وجه دیگر، سالم دانستن الواح می باشد. قول به سالم ماندن الواح به منزله روايتگرى تازه قرآن و قول به شکسته شدن به منزله تصديق پيشينه تاريخى است، زیرا بر وفق پیشینه قصه در تورات، الواح موسی شکستند. تورات در این باره چنین بیان می دارد: «و واقع شد که چون نزدیک به اردو رسید و گوساله و رقص کنندگان را دید، خشم موسی مشتعل شد و لوح ها را از دست خود افکنده، آنها را زیر کوه شکست.» (کتاب مقدس، خروج، 32/19) در ادامه، «یَهُوَه به موسی گفت: دو لوح سنگی مثل اولین برای خود بتراش و سخنانی را که بر لوح های اول بود و شکستی، بر این لوح ها خواهم نوشت.» (همان، 34/1) بدینسان تورات به تصریح از شکسته شدن الواح سخن گفته است و این پیشینه توراتی، قرینه ای فراهم می آورد تا فهمنده قرآن، الواح افکنده شده را شکسته بینگارد و در توضیح «نُسخَتها»، از جایگزینی الواح شکسته با نسخه ای موافق اصل سخن بگوید. خلاصه آن که رجوع به پیشینه قصه در «سفر خروج»، قول به شکسته شدن الواح را موید می دارد.
از دیگر سو، سکوت قرآن درباره شکسته شدن الواح، قول رقیب را موید می دارد، اما این سکوت، دلالت قطعی بر روایت گری متفاوت ندارد بلکه می توان شکستن الواح را پس از افکنده شدن آن ها، محذوف و مقدر دانست. بر این فرض، تقدیر سخن قرآن، «القی الالواح فکسرت» می باشد. بدینسان، نظرگاه برگزیده این قلم، باقی ماندن بر پیشینه توراتی و مقدر دانستن شکستن الواح در روایت قرآن است.
@quranshenasi
بر وفق آیه «...إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّآ آمَنُواْ كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الخِزْيِ فِي الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ...» (یونس/98)، قوم يونس چون ايمان آوردند، عذاب از آنان در زندگانى دنيا برداشته شد. در مقام فهم تعبیر قرآنی «قوم یونس»، دو وجه محتمل است که یکی تعلق داشتن یونس به قوم و دیگری عدم تعلق و صرف ارسال شدن به قوم است. قول به تعلق يونس به قوم به منزله روايتگرى تازه قرآن و قول به عدم تعلق، به منزله تصديق پيشينه تاريخى است، زيرا بر وفق عهدعتيق، آن قوم توبه گر که با هشدار یونس نجات یافتند، مردمان نینوا بودند و ایشان، قوم يونس نبودند، بلکه یونس از بنی اسرائیل بوده است. ابن عاشور در مقام تفسیر، ادعا کرده است که مردمان نینوا، ترکیب شده از آشوری ها و یهودی هایی بودند که پس از بختنصر، در دستان پادشاهان بابل، اسیر بودند.
با این وجود، به نظر نمی رسد که در فرض حضور اقلیتی از اسیران یهودی در نینوا، بتوان از مردمان این شهر به قوم یونس تعبیر کرد. از ديگر سو، در مقام تأویل، می توان مراد از تعبیر قرآنی «قوم یونس» را قومی انگاشت که یونس مأمور انذار دادن به ایشان شد بی آن که خود یکی از آنان باشد. بر این فرض، مراد از تعبیر قرآنی «قوم یونس»، «القوم الذین اُرسِلَ الیهم یونس» است؛ یعنی آن قوم که یونس به سوی آنان، فرستاده شد. البته در ادبیات قرآن، چون واژه «قوم» به نام یکی از انبیاء اضافه گردد، ظاهر آن است که آن نبیّ، فردی از افراد آن قوم است، چنانکه در آیه «وَيَا قَوْمِ لَا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِي أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ» (هود/89) مراد از «قَوْمَ نُوحٍ»، «قَوْمَ هُودٍ»، «قَوْمَ صَالِحٍ» و «قَوْمُ لُوطٍ» اقوامی هستند که انبیاء یاد شده به آن اقوام تعلق داشته اند. با این همه، اگر لازم آید که حکایت قرآنی یونس به گونه ای همخوان با عهدعتیق تفسیر گردد، می توان در تعبیر «قوم یونس»، از این ظاهر عدول نمود.
در مجموع، آن چه برای قرآن اهمیت داشته است، انذار مکیان مشرک و جدال نیکو با ایشان بوده است. قرآن مصداق قوم یونس را تعیین نکرده است و بر خلاف عهدعتیق، از عبرانی بودن یونس یا ارسال او به نینوا سخن نگفته است، زیرا این سنخ جزییات در مقام انذار و جدال، اولویت ندارد. به علاوه، در آيه «لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ...» (توبه/128) خداى قرآن بر مخاطبان منت مى نهد كه براى ايشان رسولى از ميان ايشان، آمده است. اين نكته كه رسول اسلام، از ميان قوم خويش برخاسته است، مويد آن است كه يونس نيز در روايت قرآن، از ميان قوم خويش برخاسته باشد. زيرا در گفتمان قرآن، گرايشى شايع به روايت كردن قصه رسولان پيشين به سان قصه رسول اسلام ديده مى شود و هدف قرآن از قصه یونس، احتجاج با مکیان مشرک است. بدينسان در اين موضع، روايتگرى متفاوت قرآن از عهد قديم، حكمتى قابل درک دارد و نپذيرفتن اين روايتگرى تازه با تمسك به پيشينه، موجه جلوه نمى كند. در نتیجه، راجح آن است که قرآن، روایت مستقل و متفاوت خود از یونس نبی را عرضه داشته است و فهمنده قرآن به هماهنگ سازی این روایت با پیشینه قصه در عهد عتیق، نیاز ندارد. خلاصه آن که در اين موضع، پذیرش روايتگرى تازه، سزاوارتر از تمسك به پيشينه است، زيرا بر این فرض، قرآن، یونس را به سان رسول اسلام به تصویر می کشد که یک تن از قوم خويش است و این تصویر، با هدف قصه یونس که موعظه قریش است، تناسب دارد.
@quranshenasi
اهل لغت، محصَّل معنای «الفتنه» را «الابتلاء و الامتحان و الاختبار» (دچار بلا، آزمون و آزمایش شدن) دانسته اند. همچنین در بیان یکی از وجوه معنایی «الفتنه» اظهار داشته اند که «الفتنه» به معنای «عذاب» است.
در گفتمان قرآن، گاه «الفتنه» با «الایه» (نشانه بیم دهنده) پیوند معنایی یافته است. برای نمونه، در قصه قوم ثمود، از ماده شتری که به نحو شگفت پدیدار شده است، گاه به «الایه» و گاه به «الفتنه» تعبیر شده است. عبارات «هَذِهِ نَاقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً » (اعراف/73) و «إِنَّا مُرْسِلُو النَّاقَةِ فِتْنَةً لهُمْ» (قمر/27) بیانگر آن است که ماده شتر برای قوم ثمود، هم نشانه ای شگفت و بیم دهنده و هم مایه آزمایش و بلا بود.
در کثیری از کاربردهای قرآنی «الفتنه»، معنای بلا و عذاب، به وضوح مشهود است. عبارت «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ ...» (عنكبوت/10) بیان می دارد که برخی مردم، ادعای ایمان می کنند اما چون در راه خدا آزار بینند، بلا و شکنجه آدمیان را به سان عذاب خدا می انگارند. در این موضع، تعبیر «فِتْنَةَ النَّاسِ» به دنبال فعل «أُوذِيَ» و در ردیف «عَذَابِ اللَّهِ» آمده است. مراد از «فِتْنَةَ النَّاسِ»، آزار، شکنجه و بلایی است که آدمیان آن را اِعمال می کنند و آن، اگرچه از سنخ عذاب است اما نباید با «عَذاب اللَّه» قیاس شود، زیرا عذاب الهی به مراتب بزرگتر از عذاب های بشری است. در عبارت «فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» (نور/63) «عَذَابٌ» به «فِتْنَةٌ» عطف شده است. به نظر می رسد شدت معنایی «عذاب» بیش از «فِتْنَةٌ» است گرچه آن دو تقریباً مترادف هستند. در این موضع، تمردکنندگان از فرمان رسول هشدار داده شده اند كه مبادا بلايى به آنان برسد يا به عذابى دردناك گرفتار آیند. در عبارت «وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُواْ مِنَ الصَّلاَةِ إِنْ خِفْتُمْ أَن يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ» (نساء/101) از فتنه کافران برای مومنان به وقت سفر در زمین سخن رفته است. بر وفق این آیه، مومنان می توانند نماز را به وقت سفر كوتاه كنند، اگر بيم دارند كه کافران، ایشان را به فتنه، گرفتار کنند؛ یعنی کافران آنان را مورد حمله قرار داده و بلایی بر ایشان وارد کنند، چنانکه عبارت «فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلاَّ ذُرِّيَّةٌ مِّن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ من فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ» (يونس/83) نیز از بیم داشتن ایمان آورندگان به موسی، در مقابل فتنه فرعونیان خبر داده است. فتنه فرعونیان به معنای آسیب، بلا، شکنجه و آزار رساندن ایشان است. بر وفق این آیه، جز افرادی از قوم موسى، كسى به او ايمان نياورد و ایمان داران بيم داشتند كه مبادا فرعون و جماعت او، ايشان را به فتنه افکنند. در این راستا، یکی از دعاهای مومنان در قرآن، آن است که به فتنه (بلا، عذاب و شکنجه) کافران، مبتلا نشوند؛ چنانکه در عبارات «رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا فِتْنَةً للْقَوْمِ الظَّالِمِينَ» (يونس/85) و «رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً للَّذِينَ كَفَرُوا» (ممتحنة/5) این نیایش، بازتاب یافته است. به همین سان، در عبارت «ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُواْ مِن بَعْدِ مَا فُتِنُواْ...» (نحل/110) از هجرت کنندگان پس از فتنه (بلا،عذاب و شکنجه) سخن رفته است. در عبارت «إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ...» (بروج/10) به عذاب کنندگان مومنان، وعده عذاب دوزخ داده شده است، اگر توبه نکرده باشند. در این موضع، فتنه گران همان شکنجه گران اهل ایمان در خندقی از آتش می باشند که در آیات «قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ» (بروج/4-5) از ایشان سخن رفته است. عبارت «يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هَذَا الَّذِي كُنتُم بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ» (ذاریات/14-13) نیز بیان می دارد که در قیامت، کافران در آتش به عذاب مبتلا می شوند و به آنان گفته می شود که بلا و عذاب خود را بچشيد. اين است همان چیزی كه با شتاب، طلب می کردید.
@quranshenasi
لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقَاقٍ بَعِيدٍ (حج/53)
در مقام تکمیل مفاد آیات پیشین، آیه فوق بیان می دارد که ماجرا چنین است تا خدا، بيمار دلان و سخت دلان را به افکنده های شيطان، مبتلا گردانَد و ستمکاران در جدایی دوری، جای دارند. مفسران باورمند به قصه آیات شیطانی در توضیح آیه 53 حج گفته اند که مشرکان چون نخست وصف معبودهای خود را از پیامبر شنیدند و سپس آن وصف نسخ شد، به فتنه افتادند و بر سرکشی خود افزودند، زیرا گمان کردند که محمد از نزد خویش سخن می گوید و بعد پشیمان می شود و باطل می کند. بدینسان آنچه شیطان می افکند برای مشرکان بیماردل و سخت دل، فتنه یعنی محنت و بلا است. به عقیده قیسی، عبارت «لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً للَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مرَضٌ» نشان می دهد که مشرکان و منافقان در جستجوی لغزش یا خطایی از پیامبر بودند تا به آن بر او طعنه زنند اما آیه 52 حج، آشکار می کند که در خطا و اشتباه، حجتی به ضرر پیامبر یا طعنی بر او نیست، چون خطا و اشتباه برای همه آدمیان ممکن است و رسولان و پیامبران پیشین نیز چنین بوده اند و تنها «رب العالمین» است که خطا و اشتباه بر او محال است.
به باور این قلم، سیاق آیات سوره حج موید آراء مزبور نیست و سخن تنها بر سر شبهات شیطان درباره نیامدن آیات عذاب است. معنای «الفتنه» را در لغت، «الابتلاء و الامتحان و الاختبار» (دچار شدن به بلا، آزمون و آزمایش) دانسته اند. قرآن نشان می دهد که مشرکان به عذاب خواهی، مبتلا شده و در این فتنه (بلا و آزمون سخت) گرفتار مانده بودند. مخالفان رسول اسلام، آن قدر بر درخواست عذاب اصرار می ورزیدند که آیه «وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءهُمُ الْهُدَى وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلًا» (کهف/55) بیان می دارد مانع ایمان آوردن مردمان به وقت آمدن هدايت و مانع آمرزش خواهی آنان از خدا، فقط آن بود که ایشان، خواستار تحقق سنّت پيشينيان درباره خود بودند يا آمدن عذاب را در جلو چشم خویش طلب می کردند. بر وفق آیه «وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ رَدِفَ لَكُم بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ» (نمل/71-72) کافران سوال می کردند آن وعده، كِى خواهد بود؟ اگر راست مى گوييد. پاسخ قرآن آن است که شايد پاره ای از آنچه که به شتاب مى طلبيد، در پى شما باشد. به همین سان، عبارت «وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ یسْتَعْجِلُ بِهَا الذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِهَا...» (شورى/17-18) بیان می دارد که شايد قیامت نزديك باشد، گرچه ناباوران به آن، شتابزده آن را طلب می کنند. بدینسان شبهه شیطان درباره عدم تحقق وعده های عذاب قرآن، برای مشرکان بیماردل و سخت دل، بلا و آزمونی سخت بوده است.
@quranshenasi
ان نشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفًا منَ السَّمَاءِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لكُلِّ عَبْدٍ منِيبٍ (سبأ/9)
بر وفق آیه فوق، اگر خدا اراده کند مشرکان مکه را در زمين فرو مى بَرَد يا قطعه هایی از آسمان را بر سرشان مى افكند.
این آیه بازتاب دهنده خواسته پیامبر، در برابر آزارهای مشرکان است. شیطان در برابر این تمنا، در شرایطی که هنوز محقق نشده است، شبهه افکنی می کند و مشرکان مکه، تمسخرکنان، فرود قطعه هایی از آسمان را بر سر خود درخواست می کنند. بر وفق عبارت «...أو تسقط السّماء کما زعمتَ علینا کسفاً» (اسراء/92) مشرکان در برشمردن شرط های خود، به پیامبر گفتند که تو را باور نمی داریم مگر آن که آسمان را -چنانکه پنداشتی- قطعه قطعه بر سر ما فرود آوری. بنابراین، در عهد مکی، رسول اسلام تمنای آمدن آیات خدا (نشانه های بیم آور او) را دارد و چون عذاب خدا هنوز فرا نرسیده است، شیاطین، شبهه افکنی می کنند و کافران زبان به تمسخر می گشایند و تسریع عذاب را خواهان می شوند.
حال پاسخ قرآن در برابر این تمسخرکنندگان عذاب های وعده داده شده چیست؟
بر وفق آیه «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبلِكَ مِن رسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِی الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ ...» (حج/52) پاسخ آن است که رسولان پیشین نیز هرگاه تمنای آیات خدا را نمودند، شیطان، شبهه افکنی کرد اما سرانجام چنان شد که خدا، شبهات شیاطین را از بین بُرد و عذاب های شگفت خود را به انجام رساند، چنانکه عبارت «فَأَسْقِطْ عَلَيْنَا كِسَفًا منَ السَّمَاءِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ» (شعراء/187) نشان می دهد که مردمان کافر «ایکه» به سان کافران مکه، ساقط شدن قطعاتی از آسمان را بر سر خود خواهان بودند و سرانجام چنان شد که این تمسخرها و شبهه ها زایل شد و عذاب خدا به وقوع رسید، چنانکه بر وفق عبارت «فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذَابُ... » (شعراء/189) عذاب خدا بر سر آن قوم فرود آمد.
به گفته ابن عاشور، «مفعول به» «تمنّى» در آیه 52 حج، هدايت و اصلاح است، چون شأن انبياء، هدايت و اصلاح است اما استدلال ابن عاشور ناتمام است، چون در راستای همان هدایت بخشی، آرزوهای مختلف می توان داشت و برای تعیین «مفعول به» محذوف، به جای تحلیل ذهنی باید بر سیاق قابل مشاهده، تکیه کرد.
سيد قطب ذیل آيه 52 حج، بر این نکته تأکید می کند که آیه، بیانگر قاعده اى عمومى در ميان همه رسولان الاهى است و صفتى مشترک در ميان ايشان را اراده كرده است. قطب، اين امر عمومى و صفت مشترك را رغبت ها و آرزوهاى بشری انبياء در جهت نشر و پيروزى دعوت مى داند؛ يعنى پيامبران آرزوى پيشرفت سريع دعوت را دارند و شيطان در اين آرزو، مجالى براى انحراف جزيى ايشان، از اصول و دقايق دعوت مى يابد، چنانكه در ماجراى ابن ام مكتوم، عتاب آيات سوره عبس متوجه رسول خدا گرديد. اما دیدگاه سید قطب، شاهدی از سیاق ندارد بلکه قبل و بعد آیه 52 حج، سراسر سخن از وعده های عذاب اقوام پیشین و سرنوشت مشابه مشرکان زمان نزول است.
@quranshenasi
تتبع در تفاسیر قرآن نشان می دهد که فهم آیه «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبلِكَ مِن رسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِی الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ» (حج/52) با تکیه بر سبب نزول ادعا شده برای آن، چالش های متعددی را پدید آورده است.
مفسرانی چون مقاتل بن سلیمان، یحیی بن سلام، طبری، ثعلبی، قیسی، بغوی، زمخشری و ... تفسیر آیه 52 حج را به حکایتی غریب در سبب نزول آن گره زده اند. بر وفق این حکایت، شیطان به وقت تلاوت سوره نجم توسط پیامبر، جملاتی در مدح معبودهای مشرکان و جایگاه آنان، بر زبان پیامبر جاری ساخت و چون نقش شیطان در القاء آن سخن آشکار شد، ماجرا بر پیامبر گران آمد. در این شرایط، آیه 52 حج در مقام تسلا دادن به پیامبر، اظهار داشت که رسولان پیشین نیز چنین بوده اند و شیطان به وقت تلاوت ایشان القائاتی داشت اما خدا القائات شیطان را زایل می کند و آیات خود را موید می دارد. قائلان به این تفسیر، معنای «تمنّی» و «الامنیة»، را تلاوت کردن و قرائت نمودن یا مطلق سخن گفتن دانسته اند.
به باور این قلم، قرآن برای دلالت بر قرائت یا تلاوت، از افعال «قرء یقرء» و «تلا یتلو» و برای دلالت بر مطلق سخن گفتن از افعال «قال یقول» یا «کلّم یکلّم» استفاده می کند و موجه نیست که در آیه 52 حج از «تمنّی»، تلاوت یا سخن گفتن قصد شده باشد بلکه در این موضع نیز به سان سایر مواضع قرآن، «تمنّی» بر آرزو کردن دلالت دارد. حتى اگر به فرض، «قرأ» از معانى «تمنّى» باشد، باز این معنا، نامشهور است و با امکان اراده شدن معنای رایج و مشهور، تمسک به معنای نامشهور، ناموجه است.
ممکن است اشکال شود که اگر در آیه 52 حج از «تمنّی»، آرزو کردن اراده شده باشد، حذف «مفعول به» آن روا نیست، چون آرزوی رسولان پیشین، می تواند به امور مختلفی تعلق گیرد و در این حالت، بر متکلم جایز نیست که «مفعول به» را ذکر نکند اما اگر معنای «تمنّی»، قرائت و تلاوت باشد، «مفعول به» کتاب خدا می شود و در این حالت، بر متکلم قرآن روا است که «مفعول به» را ذکر نکند، زیرا مخاطب، خود «مفعول به» را می داند و عدم ذکر آن، خللی در فهم وی پدید نمی آورد.
اما اشکال فوق روا نیست، زیرا در فرض دلالت فعل «تمنّی» بر آرزو کردن نیز «مفعول به» محذوف آن، قابل فهم است. به دیگر بیان، با تحلیل ارتباط جملات در آیه 52 حج، می توان مفعول به محذوف «تمنی» را کشف کرد. در این آیه، عبارت «فَيَنسَخُ اللَّهُ مَا يُلْقِی الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آيَاتِهِ» دلالت دارد که «القاء شیطان» در برابر «اِحکام آیات خدا» است. از دیگر سو، عبارت «أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ» نشان می دهد که «القاء شیطان» در برابر «امنیة رسول» است. بنابراین «امنیة رسول» همان «اِحکام آیات خدا» است یا دست کم این دو در یک راستا قرار دارند. بر این اساس، «مفعول به» محذوف «تمنّی»، واژه «آیاتنا» جلوه می کند که در جمله پیشین (وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ) ذکر شده است و این ذکر پیشین، به متکلم مجال داده است که آن را حذف کند. بر وفق این آیه، مشرکان، عجز از آوردن آیات (نشانه های بیم آور) را به خدای قرآن نسبت می دادند یا در تلاش بودند که او را از آوردن آیات، عاجز سازند. در مقابل این رفتار مشرکان، رسول اسلام تمنای آمدن آیات خدا را دارد.
@quranshenasi
وَمِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لاَ يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلاَّ أَمَانِيَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ يَظُنُّونَ (بقره/78)
واژه «الامانیّ» که در آیه فوق به کار رفته است، جمع «الامنیة» می باشد. به گفته مقاتل، «الا أَمَانِی» یعنی «الا ما یُحدّثوا عنها» (مگر آن چه از آن، برای ایشان، سخن گفته شود.) به گفته فراء، یهودیان سخنانی از بزرگان خویش می شنیدند که از کتاب خدا نبود. ابن قتیبه نیز در توضیح «لاَ يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلاَّ أَمَانِی» بیان می دارد که ایشان از کتاب چیزی نمی دانند، مگر آن که بزرگان ایشان، درباره امری سخن گویند، پس آن را بپذیرند و گمان کنند که حق است با آن که دروغ است. در این فرض، «الامانیّ» به معنای سخنان ساختگی و باطل است. این معنا با معنای آرزو بی ارتباط نیست، زیرا چه بسا که آرزوهای انسان به بیان سخنان خام و ناواقعی می انجامد. به دیگر بیان، بیشتر آرزوهای آدمی، تحقق عینی و خارجی ندارد بلکه تنها سخنانی است که بر زبان او جاری می شود. به گفته ابن قتیبه، وجه دیگر در معنای آیه آن است که ایشان از کتاب چیزی جز تلاوت نمی دانند و به آن عمل نمی کنند. ثعلبی نیز از تفسیر شدن «امانی» به قرائتی که بر ایشان خوانده شود، یاد کرده است.
به باور این قلم، مراد از تعبیر «لاَ يَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلاَّ أَمَانِی» آن است که ایشان به کتاب آسمانی علم ندارند و تنها آرزوهای خود را مفاد کتاب می انگارند. آرزوها جزیی از کتاب نیست، از این رو، استثناء، منقطع جلوه می کند. امتیاز این نظر آن است که معناى رایج «الامنیة»، آرزو است.
در آیات قرآن، شواهد متعددی وجود دارد که معنای قرائت کردن یا سخن گفتن بر فعل «تمنّى» راست نمی آید و تنها آرزو نمودن، صواب جلوه می کند. برای نمونه، آیه «وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ...» (نساء/32) زنان و مردان ایمان دار را از آرزوی دارا شدن کمالات و برتری های یکدیگر نهی می کند. به همین سان، آیه «قُلْ إِن كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الآَخِرَةُ عِندَ اللّهِ خَالِصَةً من دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ... »(بقره/94) خطاب به یهود بیان می دارد که اگر نزد خدا، سراى آخرت فقط به شما اختصاص دارد و برای دیگر مردمان، سهمی نیست، در این صورت، مرگ خود را آرزو كنيد. آیه بعد -«وَلَن يَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ...» (بقره/95) – می افزاید که ایشان به سبب کردارهای پیشین خود، هرگز مرگ را آرزو نمی کنند.
در قصه قارون نیز آیه «فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ...» (قصص/79) از آن خبر می دهد که قارون، با زیورهای خویش بر قومش وارد شد و خواهندگان زندگانى نزدیکتر، اظهار داشتند که اى كاش مثل آنچه به قارون داده شده است، برای ما بود. در ادامه قصه، چون هلاکت قارون رخ می دهد، از آرزوکنندگان با تعبیر «الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالْأَمْسِ» (قصص/82) (كسانى كه روز پیش، جایگاه او را آرزو داشتند) یاد می شود. بنابراین فعل «تَمَنَّوْا» بر گویندگان «لیتَ» (ای کاش) صدق می کند.
@quranshenasi
در ادبیات و گفتمان قرآن، پیشینیان هلاک شده، عبرتی مثالین برای کافران زمانه نزول هستند و عبرت های وعده داده شده به معاصران، همانند و نظیر عبرت های محقق شده پیشین است. مخاطب قرآن که چنین گفتمانی را در ذهن دارد، در مقام فهم آیه هفتم آل عمران از «آیات متشابهات» که پس از «آیات محکمات» آمده است، عبرت هایی شبیه با عبرت های انجام یافته پیشین را در می یابد.
در فرازهای فراوانی از قرآن بر همسان بودن وعیدهای مشرکان عرب با وعیدهای امت های پیشین، تأکید شده است. برای مثال، آیه «فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَالَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْ هَؤُلَاء سَيُصِيبُهُمْ سَيِّئَاتُ مَا كَسَبُوا وَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ» (زمر/51) بیان می دارد که دستاوردهای بد پیشینیان به آنان اصابت کرد و به زودی، به این ستم کاران کنونی نیز دستاوردهای بد ایشان، اصابت خواهد کرد و آنان، ناتوان کننده یکتاخدا نیستند.
آیه «وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِمُ الْمَثُلاَتُ...» (رعد/6) نیز بیان می دارد که مکیان مشرک پيش از درخواست رحمت، شتابزده از پیامبر، عذاب مى طلبیدند، حال آن كه پيش از آنان، بر كافران عقوبت های مثالین جاری شده است. «الْمَثُلاَتُ» جمع «المَثُلَه» به معنی عقوبت مثالین است. به نوشته ابوالفتوح رازی، واحد «الْمَثُلاَتُ»، المَثُلَه است؛ به فتح میم و ضمّ ثاء مانند صدُقَه و صَدُقات اما بنوتمیم گفته اند مُثُلات به دو ضمه واحدش مُثُلَه باشد مانند غُرُفَه و غُرُفات. به گفته راغب، «المَثُلَه» بلایی است که بر آدمی فرود می آید و در پی آن، بلادیده، مثالی قرار داده می شود که دیگر افراد با توجه به او، [از ارتکاب بدى ها] بازداشته شوند. قرائت حفصه از این آیه، به صورت «وقد خلت من قبلهم الأمثال» نقل شده است. این قرائت را موید آن دانسته اند که «المثلات» به معنای «الأمثال والأشباه» (مَثَل ها و همانندها) است.
در گفتمان قرآن، ناباوران به نحو مکرر تهدید می شوند که سرنوشت هلاک شدگان و عذاب شدگان امت های پیشین را در انتظار دارند. در این راستا، عبارت قرآنی «فَإِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذَنُوبًا مثْلَ ذَنُوبِ أَصْحَابِهِمْ فَلَا يَسْتَعْجِلُونِ» (ذاريات/59) بیان می دارد كه ستم کاران مکی به سان هم مسلکانشان بهرهاى از عذاب در پیش رو دارند. پس در درخواست آن از خدا، شتاب نكنند. به گفته طبری، مراد از «ذَنوب» در این آیه «الحظّ و النصیب» (بهره و سهم) است. وی می افزاید ظالمان از عذاب خدا، بهره و نصیبی دارند که بر ایشان فرود خواهد آمد، مثل عذاب هممسلکانشان از امت هایی که پیش از آنان بودند. در روایتی از ابن عباس، «ذَنُوبًا مثْلَ ذَنُوبِ أَصْحَابِهِمْ» به «عذَابًا مثْلَ عذَابِ أَصْحَابِهِمْ» تفسیر شده است.
به همین سان، آیه «أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَلِلْكَافِرِينَ أَمْثَالُهَا» (محمد/10) به کافران هشدار می دهد که مگر در زمين نگشته اند تا ببينند فرجام پیشینیان آنان به كجا انجاميده است؟ خدا آنان را زير و زبر ساخت و برای كافران، نظاير آن عذاب ها در پيش است. در عبارت «فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ...» (فصلت/13) نیز مشرکان در صورت رویگردانی از پیامبر، به صاعقه ای نظیر صاعقه عاد و ثمود بیم داده می شوند.
عبارت «...وَ مَا تُغْنِي الآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ فَهَلْ يَنتَظِرُونَ إِلاَّ مِثلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِهِمْ...» (یونس/101-102) بیان می دارد که نشانه های عبرت آموز و هشدارها برای مشرکان فاقد ايمان، سودی نمى بخشد. آيا آنان فقط ایّامی به سان ایّام عذاب و هلاکت پیشینیان را انتظار می کشند؟
@quranshenasi