سـردار کوهستان
متاسفانه نقش کلیدی و زیبای فاتـە ڕەش شیر زن دیواندرەای نخستین مبارز علیه هجوم روسها به کوردستان کلا از سریال سنجر خان حذف شد.
و در این بین هم سریال لطمه دید و هم این چهـرەی زن مبارز کورد از سیمای ملی دیده نشد.
و این نشان میدهد کە تلویـزیون تحمل نشان دادن زن مبارز کورد در قیام مقابل اجنبیها را ندارد
یـە افسانەی هەوەتووی هست میگە:
خدا بە خاطر فقیران وبی کسان رمضان را اورد. تا فقرا و بی کسان فکر نکنند کسی را ندارند . سالی یک بار ، یکماه مهمان بە خانە های شان میرود کە عزیز ترین مهمان بی کسان و شیرین ترین ماە خداست...!
گم شدن مداد سیاه
از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاهشان در مدرسه شنیدم.
مرد اول میگفت:
«چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بیمسئولیت و بیحواس هستم. آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم. روز بعد نقشهام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم. ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم، ولی کمکم بر ترسم غلبه کردم و از نقشههای زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم میدزدیدم و به خودشان میفروختم. بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفهای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفهای شدم!»
مرد دوم میگفت:
«دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت:«خوب چه کار کردی بدون مداد؟» گفتم:«از دوستم مداد گرفتم.» مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟ خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی از من نخواست. مادرم گفت:«پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟» گفتم:«چگونه نیکی کنم؟» مادرم گفت:«دو مداد میخریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم میشود میدهی و بعد از پایان درس پس میگیریم.» خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آنقدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم. با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم به گونهای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره میشناختند و همیشه از من کمک میگرفتند. حالا که بزرگ شدهام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفتهام و تشکیل خانواده دادهام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم.»🌺
یهافسانه هەوهتوویهست که میگه :
بارون روح آدماییه که از ته دلشون آرزو کردن دیگه تو این دنیا نباشن. اینجوری الهه آب قسمتی از روحشون که درد میکشیده رو تبخیر کرده، نوازشش کرده و صافش کرده. بعد با ابرها الکش کرده و ریخته پایین . و گذاشته رو پنجره اون آدما سر بخورن. برای اینکه بهشون بگه: غم آب شدنیه . غم فرو ریختنیه .
🗓ئەمڕۆ پێنجشەممە
❄️۲۴ی ڕەشەمە۲۷۲۳ی کوردی
❄️ ۲۴ی ئێسفەند۱۴۰۲ی هەتاوی
❄️۱۴ی مارس۲۰۲۴ی زایینی
❄️ ۴ی ڕەمەزان ۱۴۴۵ی مانگی
از بچگی رو شیخ عبدالباسط تعصب شدیدی دارم. مدتی هم فکر میکردم این خانم صداوصوت شون دابسمش ـه. اما واقعی واقعی و صدا وصوت شون محشـرە.!
در صدقەی جاریە این کارنیک با فوروارد بە مخاطبین تون همە باهم شریک باشیم.🙏
یه افسانه قشنگ هەوەتووی درمورد نیمه گمشده چشم قهوه ای ها هست که میگه:
زمانی که نیمه گم شده ات پیدا نمیکنی بایدسوار بر اسب با برنو و یک سگ، ۳ روز در کوه راه بروی تا به یه غلات برسی و تفنگت درون اون چاه بندازی ( در فرهنگ هەوەتووی تفنگ نقش سنگین و قوی دارد) و وقتی برگردی به مراد دلت خواهی رسید.!
1
شقایق !
ای زیبایی دشت بهارانە
به من باز بگو قصه ی رفتنت را
بگو از تلخی صبحِ خداحافظی های اشک ودلتنگی...
بگو،
از امید وصال این هوای ابری
جهان چه بی قرارست
بی تو
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
2
زمستان است سوز و سرمای دلم مانده در بغض.
غمگسار درد که از لای سنگ سرد بر می خیزد...
تا سنگ و خاک بگوید از شب تار
دوباره می رویی
تا شعر بسازم
با شکوفه ی لبانت غنچەی سرخ اناری
برویاند...
✍ #فاطمە_تقوی
خـــــــــــوزگە
هـۆمـر دزەی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ئەڵڵا لەو دەنگە
شێرکو بێکەس شاعر کورد ک ب امپراطور شعر دنیا مشهوره میگه که وقتی ی شعری از ی فرهنگ دیگه با زبون دیگه میخونین ،سعی کنین ب زبون اصلیش بخونینش چونکه ترجمه شدش مث این میمونه ک بخوای کسیو از پشت شیشه بوس کنی😃
واقعا عجب شخصیته هومەر دزەیی و عجب موسیقیه و عجببببب داستانی رو تعریف میکنه.انگار رمانه!!
خوایا ئەبێ ئێستا کی بۆنی کا!
خوایا ئەبێ ئێستا پەنجە بەو ڕانە نەرمانە بێنێ!
دوگمەی سوخمە یەک یەک بترازێنێ😁
نمیتونم براتون تعریف کنم تا بدونین چ لذتی دارە این آهنگ
پ ن:دوستان فارس زبون اگ وقت داشتین توصیه میکنم ترجمشو بخونین.هرچند بنظرم نمیچسبه ولی باز بد نیس ...
قزاتون💚
یه افسانه هـهوەتوی هست که میگه:
وقتی دستهات یهو سرد میشه،
به این دلیله که یه نفر دلتنگت شده.
شیونی از دل هـۆرە ...
ابراهیم کاکسوندی دیواندره
مجموعەهای ماندگار آوازەهای کوردی یادگار احساسات درونی و لطیف عاشقانه و حماسەهای نسلها و مردمانی است که در دوران قبل از ما زیسته و شرح حال و تجربیات زیبای خود را در قالب این گنجینەهای ارزشمند برای ما به یادگار گذاشتهاند.
این میراث گرانبها نشانی از هویت ادبیات و تنوع در خوانش آوازەهای محلی پربار بوده و با در برداشتن محتوای غنی و مفاهیم زیبا و حکیمانه، در همه اعصار از محبوبیت زیادی برخوردارند.
ارنست امیل هرتسفلد
، می نویسد: در زمانی کە مردمان کورد سواد یا جرٱت مکتوب کردن تاریخ و شرح وقایع حال خود را در زمان حکومت های جبر و ظلم نداشتند این مردم آنچنان آگاە و هوشیار بودند کە از طریق سرودەهایی در قالب
هـۆرە
، نظم و نثر، بیت، فـرد، مقام، گۆرانی، حیران و ... حماسە، تراژدی و شرح حال دوران خود را بە نسل های روز می رساندند در دل گۆرانی و دیگر آوازەهای فولکلورصدها کتاب و تاریخ نانوشته وجود دارد کە می توان بە درخور زمان آنها را استخراج ومکتوب نمود.
این هـۆرەی زیبا یادآور رشادت، درد، کوچ و خزان سران گەڵواخی است. کە کاک ابراهیم کاکسوندی با آوازەی دلنشین تقدیم کردە است.
اگر خدا بخواهد
این زلف پرپیچو تاب تو،
مرا هدایت خواهد کرد.!
هدایت دست خداست عشق جانم.
#محمد_قیصریان
یه افسانه قدیمی هەوەتوویهست که میگه:
قبل اینکه سال تحویل بشه پاشید برید روبروی آینه و تمامی مشکلاتتون برای خودتون بازگو کنید. و با آینه درد و دل کنید انقدر که براش گریه کنید و در آخر علت اصلی مشکلاتون چه روحی و عاطفی، رو یه کاغذ بنویسید و یه چالە بکنید کاغذو بزارید داخل چاله. مقداری بذر بریزید و خاک روش بریزید و ابش بدید تا در سال جدید مشکلات حل بشه. و مادر زمین بخاطر لطفی که کردی اون مشکل از زندگیت ریشه کن کنه.
...
حریف جمعه ی آخر سال
نه شعر است
نه حرف
نه نگاه ،،،
این جمعه فقط
خودت را می طلبد
با سالنامه ای از
بوسه های جاافتاده ات ...
🎗 تعداد مصدومان چهارشنبه سوری از ۵۰۰ نفر گذشت
🟡 گزارش اورژانس از حوادث مرتبط با مراسم شب چهارشنبه آخر سال از یکم تا ٢٢ اسفند تا ساعت ١٣:٠٠👇
◾️کل آسیب دیدگان: ۵٠٩ نفر
◾️کل مصدومین: ۴٩٧ نفر
◾️اعزامی توسط اورژانس: ١٧٣ نفر
◾️درمان در محل: ١۶ نفر
◾️کل فوتی: ١٢ نفر
◾️قطع عضو: ٣٩ نفر
◾️آسیب به چشم: ١۶٠ نفر
◾️سوختگی: ٢٣٩ نفر
توی قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد. یه آقای جوان خوش تیپی هم اومد تو گفت: «آقا ابراهیم، قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم.»
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش. همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: «شما چی میخواین مادر جان؟»
پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: «لطفاً به اندازه همین پول گوشت بدین آقا.»
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت: «پونصد تومان! این فقط آشغال گوشت میشه مادر جان.»
پیرزن یه فکری کرد و گفت: «بده مادر، اشکالی نداره، ممنون.»
قصاب آشغال گوشت های اون آقا رو کند و گذاشت برای اون خانم. اون آقای جوان که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی میکرد رو به خانم پیر کرد و گفت: «مادر جان اینا رو واسه سگتون میخواین؟»
خانم پیر رنگش پرید و سرخ و سفید شد و با صدای لرزان نگاهی به اون آقا کرد و گفت: «سگ؟!»
آقای جوان گفت: «بله، آخه سگ من این فیلهها رو هم با ناز میخوره، سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟!»
خانم پیر با بغض و خجالت گفت: «میخوره دیگه مادر، شکم گرسنه سنگم میخوره.»
آقای جوان گفت: «نژادش چیه مادر؟»
خانم پیر گفت: «بهش میگن توله سگ دو پا. اینا رو برای بچه هام میخوام آبگوشت بار بذارم، خیلی وقته گوشت نخوردن!»
با شنیدن این جمله اون جوون رنگش عوض شد. یه تیکه از گوشت های فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشت های اون خانم پیر. خانم پیر بهش گفت: «شما مگه اینارو برای سگتون نگرفته بودین؟»
جوون گفت: «چرا مادر.»
خانم پیر گفت: «بچه های من غذای سگ نمیخورن مادر.»
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و آشغال گوشت هاش رو برداشت و رفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سومین روز رمضان تون پرازخیروبرکت...
یه افسانه قدیمی هـهوەتووی هست که میگه:
نارسیس پسری بود که از عشق چیزی سرش نمیشد و همه ی دخترایی که عاشقش میشدن رو به تمسخر میگرفت؛ دخترا از خدایان خواستن تا نارسیس رو تنبیه کنه. اون یه روز عکس صورتش رو توی آب رودخونه میبینه و عاشق خودش میشه و از اونجا که توی این عشق وصالی وجود نداشت به علت ضعیفی میمیره و درست در محلی که نارسیس مرد اولین گل نارسیس «نرگس» رشد میکنه..!