🗓 ئەمڕۆ یەکشەممە
ئەمڕۆتان پڕ جوانی و ئارامی دۆستان❤
۷ی نیسانی ٢٠٢۴ی زاینــــی
۲۸ی ڕەمەزانی ١٤٤٥ی هـیجری
۱۹ی خاکەلێوەی ٢٧٢٤ی کـوردی
۱۹ی فەروەردینی ۱۴۰۳ی هەتاوی
لـە بـازاڕی بێ مروەتی ئـەم شـارەدا
هـەمـوو شـتـێـک دەسـتـدەکـەوێ
"ویـژدان" نـەبـــێ..!
هـەمـوو شـتـێـک نـرخـی هـەیـە
"ئینـسان" نـەبـێ...!
صبح آمده صحرا، عطرآگین ست
آواز ِ خوش ِ هَزار، روح آذین ست
دامن چین چین بە تن دارد
بانو بهار،که عقد فروردین است!
م. قیصریان
ئـەمڕۆتـان پڕ میهر و خۆشەویستی🤍
۶ی نیســانی ٢٠٢٤ی زاینــــی
٢۷ی ڕەمەزان ١٤٤٥ی هـیجری
١۸ی خاکەلێوە٢٧٢٤ی کوردی
۱۸ی فەروەردین ۱۴۰۳ ی هەتاوی
ڕیبا تەنیا لە خۆشەویستی حەڵالە
کـێ خۆشەویستی پـێدای
دوو هێنـدەی بـدەوە.
یه افسانه قدیمی ❞هەوەتووی❝ هست که میگه:
دلیل اینکه ما انسان ها اکثرا به آدم ها بد زات و بی شخصیت " لاشی " تو روابط جذب میشیم اینه که در زندگی قبلی خودمون شبیه این افراد بودیم و دل شکستیم و داریم کفاره گناهان مون پس میدیم که روحمون پاک بشه.
◾️کۆچی دوایی مامۆستا عەلی زەندی
بەداخەوە ئەستێرەیەکی گەشاوە لە ئاسمانی هونەری کوردستان و لەیلاخ
هونەرمەندی ناسراو مامۆستا "عەلی زەندی " لە دوای ماوەیەک نەخۆشی لە تهمهنی ۶۷ ساڵیدا لە وڵاتیی کانادا کۆچی دوایی کرد.
کۆڕی ڕێزلێنان لە هونەرمەندانی کوردستان (انجمن تجلیل) ئەم هەواڵەی پشتڕاست کردەوەو بەم بۆنەوه له بنەماڵە و کەس و کاری ئەو هونەرمەندە پایە بەرزە و هونەردۆستان سەرەخۆشیی کردووه.
اژدهای کوچک پرسید:
«اگه بعضیها از من یا کارهام خوششون نیاد چی؟»
پاندای بزرگ گفت:
«تو باید راه خودت رو بری. بهتره اونها رو از دست بدی تا خودت رو.»
👤جیمز نوربری
دل تنگی اش را روی برگهای پاییزی 🍂🍁🍂
میریزد بیاد روزهای عاشقی که باهم داشتیم
وخش خش برگ ها یاداور لحظه های عشق ماست
#پروا 👌🏻
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
بی بادهٔ گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست؟
#خیام
«المَوتُ ألزَمُ لَكُم مِن ظِلِّكُم، و أملَكُ بِكُم مِن أنفُسِكُم؛
مرگ از سایهتان به شما چسبیدهتر است و بیشتر از خودتان اختیاردار شماست.»
#حضرت_علی(ع)
🗓ئەمڕۆ چوارشەممە
🌸 ۱۵ی خاکەلێوە۲۷۲۴ی کوردی
🌸۱۵ی فەروەردین ۱۴۰۳ی هەتاوی
🌸۳ی ئاورێیل۲۰۲۴ی زایینی
🌸۲۴ی رەمەزانی ۱۴۴۵ی مانگی
عاقبت قلعه میاوران در لیلاخ
قلی خان پسر سنجرخان میگوید:
در همان اثنی کودتا رضاخان به پیروزی رسید و حکومت کردستان تغییر کرد و به خیلی از سران عشایر وحتی اموال اعدام شدگان دستبرد زد.اما رضاخان به واسطەی بلایی که پدرم بر سر او و فوجش آوردە بود، تشنەی خون کوردها بود. دستور تخریب قلعه و مصادرەی اموال ما را نیز در لیلاخ صادر کرد.روزی که قلعەی ما را ویران کردند،خلیل خان هم آمدە بود و سوار بر اسب اوامر لازم صادر میکرد. مادرم بر سر بلندی مشرف بر او ایستادە بود وبا صدای رسا این بیت شعر را میخواند:
خوا بیوڕێ ناڵەی دلێران
ڕیوی ڕاو ئەکا لە جێگەی شێران
ما رنج بسیار متحمل شدیم، آوارە و سرگردان شدیم و در کارهای دولتی جرات نداشتیم خود را اهل و اولاد سنجرخان معرفی کنیم. مدتی طول کشید تا از غفلت دولت استفادە کردیم و شناسنامه به نام پدر (سنجری) گرفتیم اما نام خانوادگی برادرم حاج عبدالله خان به نام شریعتمدار "شریعتی" شد زیرا مادرش از اقوام ایشان بود.
توضیح:بعد از تخریب عمارت ،خانواده سنجرخان حدود ۴۰ سالی در میاوران و گزگزاره ساکن بودند و بعداً به سنندج مهاجرت کردند
🗓ئەمڕۆ سێشەممە
🌸 ۱۴ی خاکەلێوە۲۷۲۴ی کوردی
🌸۱۴ی فەروەردین ۱۴۰۳ی هەتاوی
🌸۲ی ئاورێیل۲۰۲۴ی زایینی
🌸۲۳ی رەمەزانی ۱۴۴۵ی مانگی
بههار هات ...
پەنجەرە
چاو دڵت ڕۆشن
#م.قەیسەریان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سپاس از روزنامەی وزین« ڕۆژان»
آرزو میکنم امروز جمعه
هفدهم فروردین ماه
از شوق سر ریز باشید
و لبخندی به بلندی آسمان
رو لبهاتون نقش ببندد
آخر هفته تون سرشار
از رحمت و خیر و برکت الهی...
💐🍃🌸🍃
🍃🌺🌱
🌸🌱
🍃
📚#داستانک
تو زندگیم آدم عجیب و غریب کم ندیدم.از حسن شیره ای که به دست راست خودش فحش ناموس می داد که چرا تو خماری زدی تو گوش بچه م!تا زهره خانوم که زنبیل خریدش رو برمی داشت می رفت محله ی قدیمی، به همه می گفت دارم میرم جَوونی م رو بخرم!ولی هیچ وقت هیچی تو زنبیلش نبود! هیچوقت جَوون نشد.حداقل تا وقتی که تو این دنیا بود! ولی عجیب تر از همه «علی تُرمز»بود.علی تُرمز با مادرش زندگی می کرد.صبح ها یه صندلی پلاستیکی سفید می ذاشت جلو در خونه و تا شب همون جا بود. اگه بچه ای تند می دویید دعواش می کرد و می گفت آروم، انقدر ندو. اگه موتوری، ماشینی با سرعت از کوچه رد می شد، دمپایی آبی ش رو در می آورد پرت می کرد طرفش... داد می زد تُرمز کن ، تُرمز کن ، تُرمز کن.
خودش انقدر آروم راه می رفت که اگه با یه لاک پشت مسابقه دو می ذاشت معلوم نبود کدومشون برنده میشن. درباره ی زندگی علی قصه های زیادی شنیده بودم. هر کسی یه چیزی می گفت ولی فقط یه قصه حقیقت داشت. «علی و زنش مریم تو راه برگشت از ماه عسل بودن که مریم میگه هوس آش کردم. آشکده می زنن کنار... علی رو میکنه به مریم و با شیطونی خاصی میگه نکنه ویار کردی؟ مریم می خنده و میگه چند شب پیش رو یادت بیاد... هر کی خربزه می خوره پای لرزش هم می شینه. برای ویار زوده ولی به وقتش باید همش تو بازار دنبال ویارهای من بگردی. علی هم میگه من دور تو می گردم. مریم با خوردن حبوبات آش می ترسه دل درد بگیره و آش رو کامل نمی خوره. برای همین کاسه ی آش رو با خودش میاره تو ماشین و حرکت می کنن. چند دقیقه ی بعد مریم قاشق عشق رو پر از آش می کنه و به علی میگه بگو اااا...علی پشت فرمون میگه اااا و قاشق آش رو می کنه تو دهنش و به مریم نگاه می کنه. به مریم که رنگش مثل گچ شده. مریم سه بار داد می زنه علی تُرمز کن، علی تُرمز کن، علی تُرمز کن. آش و شیشه های ماشین با هم یکی میشن. علی سرش به فرمون می خوره و بیهوش میشه و مریم ... »
شب های جمعه علی تُرمز کت شلوار دامادیش رو می پوشه و میره جلوی آینه... نوک انگشتاش رو تف مالی می کنه و به موهای شلخته ش حالت میده. عطر می زنه و هر کسی رو که می بینه ازش می پرسه خوبم؟ خوش تیپم؟ وقتی خیالش راحت میشه با همون کت شلوار ، با همون عطر ، با همون حال خوب میره رو تختش می خوابه... علی تُرمز میگه شب های جمعه مریم میاد تو خوابم... باید مرتب باشم! امشب علی تُرمز رو دیدم. بهم گفت یکم پول داری؟ بهش پول دادم و گفتم علی تُرمز پول می خوای چیکار؟ پول رو گذاشت تو جیب کنار کُتش و گفت امشب مریم رو می بینم. باید پول همراهم باشه ، شاید ویار داشت.
✍️ حسین_حائریان
🗓ئەمڕۆ هەینی
🌸 ۱۷ی خاکەلێوە۲۷۲۴ی کوردی
🌸۱۷ی فەروەردین ۱۴۰۳ی هەتاوی
🌸۵ی نیسانی۲۰۲۴ی زایینی
🌸۲۶ی رەمەزانی ۱۴۴۵ی مانگی
ئـەمڕۆتـان باش و ئارام
لە دارتاشێکەوە فێری ئومێد بووم
کە دوکانەکەی سووتا دەستی کرد
بە خەڵووز فرۆشتن 🖤!
یک افسانه هست که میگه:
گربهها تناسخ فرشتهها روی زمین هستن، برای همینه که انقدر عمیق به ما نگاه میکنن، اونها درون ما رو میبینن.
امروز در قوری دوستی چای دم کنید،
با قند مهربانی نوش جان کنید
و با عشق، با هم بودن را جشن بگیرید
چای گاهی فقط یک بهانه است
برای دقایقی در کنار هم بودن...
سلام عصرپنجشنبه بخیر ☕️
🗓ئەمڕۆ پێنجشەممە
🌸 ۱۶ی خاکەلێوە۲۷۲۴ی کوردی
🌸۱۶ی فەروەردین ۱۴۰۳ی هەتاوی
🌸۴ی ئاورێیل۲۰۲۴ی زایینی
🌸۲۵ی رەمەزانی ۱۴۴۵ی مانگی
در فرهنگ کُردی وقتی پسر و دختری عاشق همدیگر می شوند بهترین و بزرگ ترین سیب را انتخاب میکنند و به اصطلاح کردی آن را میخکریز یا میخککوب می کنند و به همدیگر هدیه میدهند و این نماد عشق در فرهنگ کردی است.
بعد از فرو رفتن میخکها در سیب، آب سیب از طریق میخکها خارج شده و سیب تبدیل به یک گوی چوبین میشود. این پروسه یک ماه طول میکشد اما بعد از خشک شدن، این سیب بیش از ۱۰۰ سال به همان شکل اول باقی میماند.
جالب است که حتی اگر بعد از ۵۰ سال هم کمی آب به سیب بپاشانید، بوی خوب میخک، فضا را پر میکند و یادآور عشق اول است...
خورشید در آغوش سحر پنهان است
مستانگی طلوع تاکستان است
برخیز که با شکوفههای اسفند
صبح آمده و شراب در فنجان است
#ساغرراد_شیراز