تۆگیان جوانێەکەت
بێژە بای شەماڵ
کەم زوڵف ڕەش بێرێ
وەبان دیدەی کاڵ
م . قەیسەریان
#کانال_رادیو_هەوەتوو
قدرتِ تو در كنترل
و انتخابِ نگاهِ تو
به دنياست ...
اين نيرو را هرگز دست كم نگير
به جاى پنجره ترس ، پنجره
عشق را انتخاب كن
صبح بخیر☕️♥️
عزیزان سلام .
ممنون از همراهی تون
لطفا دوستانتون رو هم دعوت کنید به کانال مون
روز و روزگارتون نیک 👓📚🖌
صبح به هر بهانه بیدارت میکند
که روز تازه را شروع کنی
به نوری، عطر چای و
صدای گنجشکی و یا
آوازی زیبا و دلنشین
هر چه هست زندگی زیباست🌹
🌤 صبحتون بخیر
در نگاهم نیستی اما به دل دارم تو را
هر کجا ساکن شوی اندوه شیرین منی
✍️فرحناز_آقازاده(یکتا)
هیچ کسدر هیچ جای زمین بقچه ای همراهش نیست که برایمان حال خوب بیاورد...
هنر این است که بلد باشیم
شاد باشیم و شادی بیافرینیم...
صبحتون بخیر 💛🌱
#داستانک
از این ستون به آن ستون فرج است
در زمان قدیم جوان بیگناهی به مرگ محکوم شده بود زیرا تمام شواهد و قراین ظاهری بر ارتکاب جرم و جنایت او حکایت میکرد. جوان را به سیاستگاه بردند و به ستونی بستند تا حکم را اجرا کنند. طبق رویه رایج به او پیشنهاد کردند که در این واپسین دقایق عمر خود، اگر تقاضایی داشته باشد در حدود امکان برآورده خواهد شد.
محکوم بیگناه که از همه طرف راه خلاصی را مسدود دید نگاهی به اطراف و جوانب کرد و گفت: «اگر برای شما مانعی نداشته باشد مرا به آن ستون مقابل ببندید.»
درخواستش را اجابت کردند و گفتند: «آیا تقاضای دیگری نداری؟»
جوان بیگناه پس از لختی سکوت و تأمل جواب داد: «میدانم که زحمت شما زیاد میشود ولی میل دارم مرا از این ستون باز کنید و به ستون دیگر ببندید.»
مأموران اجرای حکم که تاکنون تقاضایی به این شکل و صورت ندیده و نشنیده بودند از طرز و نحوه درخواست جوان محکوم دچار حیرت شده و پرسیدند: «انتقال از ستونی به ستون دیگر جز آنکه اجرای حکم را چند دقیقه به تأخیر اندازد چه نفعی به حال تو دارد؟»
محکوم بیگناه که هنوز بارقه امید در چشمانش میدرخشید سر بلند کرد و گفت: «دنیا را چه دیدی؟ از این ستون به آن ستون فرج است!»
مأموران برای انجام آخرین درخواستش دست به کار شدند که از دور فریادی به گوش رسید که: «دست نگهدارید، دست نگهدارید، قاتل دستگیر شد.» و به این ترتیب جوان بیگناه از مرگ حتمی نجات یافت.
بشر به به امید زنده است و در سایه آن هر ناملایمی را تحمل می کند. نور امید و خوشبینی در همه جا میدرخشد و آوای دلانگیز آن در تمام گوشها طنینانداز است. مأیوس نشوید و به زندگی امیدوار باشید.
#تندرستی
اگر مدت طولانی سر پا بوده یا راه رفتهاید و از ناحیه پا احساس درد میکنید:
🔻 3/4بطری را از آب پر و فریز کنید سپس آن را کف پا قرار داده و غلط دهید تا سردی بطری التهاب و درد را از بین ببرد.
#داستانک
💢مورچه ای 🐜در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت و نزدیک کندوی عسل رسید.
از بوی عسل دهانش آب افتاد ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد. دست و پایش لیز می خورد و می افتاد… هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد: ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا به کندوی عسل برساند یک «جو» به او پاداش می دهم. یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت: مبادا بروی … کندو خیلی خطر دارد! مورچه گفت: بی خیالش باش، من می دانم که چه باید کرد…! بالدار گفت:آنجا نیش زنبور است. مورچه گفت:من از زنبور نمی ترسم، من عسل می خواهم. بالدار گفت:عسل چسبناک است، دست و پایت گیر می کند. مورچه گفت:اگر دست و پاگیر می کرد هیچ کس عسل نمی خورد!!! بالدار گفت:خودت می دانی، ولی بیا و از من بشنو و از این هوس دست بردار، من بالدارم، سالدارم و تجربه دارم، به کندو رفتن برایت گران تمام می شود و ممکن است خودت را به دردسر بیندازی… مورچه گفت:اگر می توانی مزدت را بگیر و مرا برسان،اگر هم نمی توانی جوش زیادی نزن. من بزرگتر لازم ندارم و از کسی که نصیحت می کند خوشم نمی آید! بالدار گفت:ممکن است کسی پیدا شود و ترا برساند ولی من صلاح نمی دانم و در کاری که عاقبتش خوب نیست کمک نمی کنم. مورچه گفت: پس بیهوده خودت را خسته نکن. من امروز به هر قیمتی شده به کندو خواهم رفت. بالدار رفت و مورچه دوباره داد کشید: یک جوانمرد می خواهم که مرا به کندو برساند و یک جو پاداش بگیرد. مگسی سر رسید و گفت: بیچاره مورچه! عسل می خواهی و حق داری، من تو را به آرزویت می رسانم…مورچه گفت: آفرین، خدا عمرت بدهد. تو را می گویند حیوان خیرخواه!!! مگس مورچه را از زمین بلند کرد و او را دم کندو گذاشت و رفت… مورچه خیلی خوشحال شد و گفت: به به، چه سعادتی، چه کندویی، چه بویی، چه عسلی، چه مزه یی، خوشبختی از این بالاتر نمی شود، چقدر مورچه ها بدبختند که جو و گندم جمع می کنند و هیچ وقت به کندوی عسل نمی آیند…! مورچه قدری از اینجا و آنجا عسل را چشید و هی پیش رفت تا رسید به میان حوضچه عسل، و یک وقت دید که دست و پایش به عسل چسبیده و دیگر نمی تواند از جایش حرکت کند…
مور را چون با عسل افتاد کار / دست و پایش در عسل شد استوار
از تپیدن سست شد پیوند او / دست و پا زد، سخت تر شد بند او
هرچه برای نجات خود کوشش کرد نتیجه نداشت. آن وقت فریاد زد: عجب گیری افتادم، بدبختی از این بدتر نمی شود، ای مردم، مرا نجات بدهید.اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا از این کندو بیرون ببرد دو جو به او پاداش می دهم !!!
گر جوی دادم دو جو اکنون دهم / تا از این درماندگی بیرون جهم
مورچه بالدار از سفر برمی گشت، دلش به حال او سوخت و او را نجات داد و گفت:نمی خواهم تو را سرزنش کنم اما هوسهای زیادی مایه گرفتاری است… این بار بختت بلند بود که من سر رسیدم ولی بعد از این مواظب باش پیش از گرفتاری نصیحت گوش کنی و از مگس کمک نگیری. مگس همدرد مورچه نیست و نمی تواند دوست خیرخواه او باشد…🌺
#تندرستی
صبح زود بهترین زمان برای
نوشیدن آبمیوه است !
بهخصوص اگر از آب سیب، گلابی و یا انگور استفاده كنید، چرا كه باعث عملكرد بهتر دستگاه گوارش، جذب مواد مغذی و شادابی میشود.
جمعه...
تنهایی نمیچسبد،
جمعه یار میخواهد،
باران میخواهد،
دلبر و دلدار میخواهد،
جمعه کسی را میخواد
که همراه تمام عاشقانه هایت شود
اگر دلت گرفت کسی را میخواهد که روزت را شیرین کند..
جمعه هیچ وقت تنهایی نمیچسبد..
#داستانک
هرچه کنی به خود کنی ....
فکرش حسابی مشغول بود ،
نمی دونست چرا اینطوری شده کجای کار اشتباه بود.
برای بچه هاش هیچی کم نذاشته بود .خونه خوب، وسایل عالی، پول، معلم های خصوصی ویلا خلاصه همه چیز..
از چراغ قرمز رد شد چون اصلا حواسش نبود.
به دخترش فکر کرد با اون سن و سال کمش هفت قلم آرایش میکرد و ساعتها پای تلفن نمیدونست با کی پچ پچ میکرد. دو سه دفعه هم از مدرسش زنگ زده بودند که غیبت داره،
پسرش هم همینطور بوی سیگار میداد چند بار از جیبش پول برداشته بود چندبار هم تو پارتی گرفته بودنش ،کجای کار و اشتباه کرده بود نمی دونست.
یکبارکی چشمش به دختر جوون و زیبایی افتاد که گوشه خیابان ایستاده بود،
همه فکرا از مغزش فرار کردند ،مثل همیشه زد رو ترمز .وچند تا بوق زد، هر چند ماشینش مدل بالا بود و حسابی به سر و وضعش رسیده بود ولی دختر اصلا توجهی بهش نکرد.
مرد غرولندی کرد و گفت :لیاقتش رو نداری،و ماشینش رو دوباره به راه انداخت و دوباره توی دریای فکر و خیالش فرورفت .
چرا بچه هاش اینطوری شدند ،کجای کارو اشتباه کرده بود نمی دونست.
به نظر شما کجای کار اشتباه کرده بود؟ شما می دونید؟
آن زمان که به ناموس کسی نگاه می کنی و دنبال هوای نفس هستی ،
مطمئن باش در جای دیگری ؛ چشمی ناپاک به دنبال ناموس توست .
این متن عالیه ....
کاری به کار همدیگر نداشته باشیم...
باور کنید تک تک آدم ها زخمیاند....
هرکس درد خودش را دارد دغدغهی خودش را دارد
مشغلهی خودش دارد
باور کنید...
ذهنها خستهاند قلبها زخمیاند
زبانها بستهاند برای دیگران آرزو کنیم
بهترینها را....راحتی را....همه گم شدهایم
یاری کنیم همدیگر را تا زندگی برایمان لذتبخش شود..
آدم ها آرام آرام پیر نمیشوند..
آدمها در یک لحظه ..
با یک تلفن...با یک جمله ...با یک نگاه ... با یک اتفاق...
با یک نیامدن..بایک دیر رسیدن.بایک "باید برویم"..
وبایک "تمام کنیم" پیر میشوند
آدمها را لحظه ها پیر نمیکنند..آدم را آدم ها پیر می کنند.
سعی کنیم هوای دل همدیگر را بیشتر داشته باشیم.
همدیگر را پیر نکنیم...
.
يه لبخند ميتونه خيلى از حس ها رو پنهون كنه! ترس، اندوه،قلب شكسته...اما يه چيز رو خوب نشون ميده: قدرت🌱
روزتون پر از لبخند
#داستانک
نامه ای به خدا
یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا! با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.
در نامه این طور نوشته شده بود:
خدای عزیزم؛ بیوه زنی ۸۳ ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن..
کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد.
نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند.
در پایان ۹۶ دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند.. همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهندخوشحال بودند.
عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این که نامه ی دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود:
نامه ای به خدا!
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند.
مضمون نامه چنین بود:
خدای عزیزم؛ چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم .
با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده وروز خوبی را با هم بگذرانیم.
من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی.. البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند!😕
این وسایل در زمان خاموشی هم برق مصرف می کنند
تلویزیون، ماشین لباسشویی، قهوهساز و تقریباً هر وسیله الکترونیکی متصل به برق، حتی در زمان خاموشی مقداری برق مصرف کرده و هزینهای را به قبض برق شما اضافه میکند؛ پدیدهای که بهعنوان برق آماده به کار یا استندبای شناخته میشود.
🟩 به نقل از بلومبرگ، بر اساس دادههای آزمایشگاه ملی لارنس برکلی، هر وسیله برقی در حالت استندبای، حدود ۳ وات یا کمتر برق مصرف میکند که البته در مجموع رقم قابل ملاحظهای میشود.
🟠 از وسایلی که در زمان خاموشی هم برق مصرف میكنند میتوان به تلویزیون، گیرنده دیجیتال، شارژر، کامپیوتر، تلفن بیسیم، کنسول بازی و وسایل هوشمند اشاره کرد.
🟩 برای کاهش مصرف برق، بهتر است وسایل برقی را بهطور کامل از پریز جدا کرده یا از پریزهای هوشمند استفاده کنید که میتوانند مصرف برق را مدیریت کنند.
🌹 صبح است و یک تصویر زیبا
🌹 با هزاران خاطره،
🌹 بازی انوار خورشید در کنار پنجره
🌹 آرزوهای قشنگ و زیبا،
🌹 سهم لحظههای خوب زندگیات
🌹 سلام صبحت بخیر و شادی
🌹 این گلهای زیبا تقدیم تو
🌹آخرین روز از مرداد نیکو
درزندگی شکست معنایی نداره؛ گاهی موفق میشیم و گاهی یاد میگیریم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
لە ژیاندا شکست هیچ مانایەکی نییە؛ هەندێک جار سەرکەوتوو دەبین و هەندێک جار فێر دەبین...
🔴 مراسم تولد(#مناڵ)نوزاد در باور کوردی
#ناو_ناین_یا_ناوگیری :
🔹همان نام گذاری هست (نام گذاری به صورت ساده بعد از شش هفت روز انجام می گیرد)
#چله_بر :
🔸معتقدند تا چهل روز نوزاد تحت مراقبت باشد به این خاطر دعای برای نوزاد می کنن به نام چله ور
#سەر_چلیانه :
🔹بعد چهل روز مادر بچه غذای از حبوبات درست می کنند وبین مردم تقسیم می کند
#دگان_روکانه :
🔸هنگامی کودک دندان در می آورد برای او آش دندانی درست می کنن
#پاروکه :
🔹هنگام پا گرفتن کودک خانواده او غذای درست می کنن واقوام را دعوت می کنند
و تنها خداست که هر روز صبح
از نشان دادن خورشیدش به
آنها که اهل دیدن هم نیستند
هرگز خسته نمی شود. از رحمت
همچون اویــی نا امیــد نشو....
سلام صبح آخرین سهشنبه
مردادماهتون بخیر و شادی ☕️
خــــــدایا
عزیزی که این نوشته را میخواند
بر بال آرزوهایش پرواز کند😀
او را دریاب و در تمامی لحظات
آنچه را به بهترین بندگان عطا میفرمایی
به او هم عطا فرما... الهی آمیـن🙏
شب بخیر
پدر و مادر همانند سوره ای از "قرآن" هستن
که هیچکس نمیتواند مانندش را برایت بیاورد.
قدر آئینه بدانید چو هست
نه در آنوقت که افتاد و شکست