#داستانک
روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد …
یک پدر روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای!
یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!
یک یوگیست به او گفت: این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!
یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند!
یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که: خواستن توانستن است!
یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!
سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد…
🔹خواص زیره
بهبود ایمنی بدن
تقویت کبد و کلیه
کمک به هضم غذا
درمان آسم و آرتریت
ضدعفونیکنندهی بدن
مفید در کمخونی فقرآهن
تسکین علائم سرماخوردگی(دمکرده)
سخاوتمندی دنیا
به اندازه باور شما وسعت میگیرد
دنیا
نه از خود ثروتی دارد ، نه فقری
این ذهن شماست
که انتخابگر است
همیشه دست روی بهترین ها بگذار
کلید انتخاب در باور شماست
#صبح_پاییزیتون_زیبا
همه چیز از باریکی پاره میشود، ظلم از کلفتی!Читать полностью…
از کتاب "افسانهها و متلهای کُردی" اثر استاد علیاشرف درویشیان
💢 کبد در حین خواب به فعالیت خود یعنی پاکسازی بدن، سنتز آنزیمها و سوخت و ساز بدن ادامه میدهد.
🍯 خوردن یک قاشق عسل قبل از خواب به سلامت کبد و تجربهی خوابی راحت به شما کمک میکند.
#داستان_شب
داستان زیبای “دعای مادر”
پزشک و جراح مشهور (د.ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت .
بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم .
دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت : من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها هاست و شما میخواهید من 16ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟
یکی از کارکنان گفت : جناب دکتر ، اگر خیلی عجله دارید میتونید یک ماشین کرایه کنید ، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است ، دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود .
ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد .
کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد ، صدای پیرزنی راشنید : بفرما داخل هرکه هستی ، در باز است …
دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند .
پیرزن خنده ای کرد و گفت : کدام تلفن فرزندم ؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ، ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تاخستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری .
دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد ، درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود .
که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود ، که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان میداد .
پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که دکتر به او گفت :
بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.
پیرزن گفت : و اما شما ، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است .
ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا
دکتر ایشان گفت : چه دعایی ؟
پیرزن گفت : این طفل معصومی که جلو چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر ، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند .
به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست ، ولی او خیلی از مادور هست و دسترسی به او مشکل است و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم .
میترسم این طفل بیچاره و مسکین خوار و گرفتار شود پس از الله خواسته ام که کارم را آسان کند .
دکترایشان در حالی که گریه میکرد گفت :
به والله که دعای تو ، هواپیماها را ازکار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت . تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که الله عزوجل با یک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند. و بسوی آنها روانه میکند.
وقتی که دستها از همه اسباب کوتاه میشود ، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می ماند .
متوسط عمر عقاب 30 سال است و متوسط عمر کلاغ 300 سال.
عقابی در بلندای قله ی رفیعی لانه داشت.
عقاب به پایان عمرش نزدیک شده بود، اما نمی خواست بمیرد.
به یاد آورد که پدرش از پدرش که او هم از پدرش شنیده بود که:
در پایین قله کلاغی لانه دارد.
چهار نسل از خانواده ی عقاب ها این کلاغ را دیده بودند اما کلاغ هنوز به نیمه ی عمر خود نیز نرسیده بود!
عقاب در دلش به کلاغ حسادت کرد؛ تصمیم گرفت به نزد کلاغ برود و راز عمر طولانی وی را جستجو کند.
بنابراین بال گشود و در آسمان به
پرواز درآمد.
شکوه و عظمت عقاب بر کسی پوشیده نبود.
با پروازش در زمین هیاهویی شد. پرندگان با حسرتی آمیخته با ترس به لای درختان گریختند، خرگوش ها و آهوان سراسیمه به دل جنگل پناه بردند و چوپان در حالی که مسیر حرکت عقاب را می نگریست به سوی گله دوید؛
اما عقاب را اندیشه ی دیگر در سر بود.
به لانه ی کلاغ رسید؛
کلاغ با وحشت و تعجب به وی نگریست!
چه امری این افتخار را نصیب او کرده بود؟!
عقاب داستان را برای کلاغ گفت و از او خواست تا راز عمر طولانیش را برای وی فاش کند.
کلاغ گفت که:
این کار را خواهد کرد و به او یاد خواهد داد آنچه خود انجام داده است تا عمر طولانی به دست آورد؛ پس باید عقاب از این پس با او
زندگی کند و دمخور او شود و عقاب پذیرفت!
اما زندگی کلاغ کاملا متفاوت با زندگی او بود.
عقاب که همیشه در اوج آسمان
جا داشت و غذایش گوشت تازه و آب چشمه ساران کوهسار بود.
دید که کلاغ چگونه دزدی می کند، چگونه تحقیر می شود، چگونه از پسمانده ها و لاشه ها غذا میخورد و از
آب لجن سیراب می شود...
او در یکروز زندگی با کلاغ همه ی اینها را تجربه کرد.
در همان روز اول، عقاب زندگی خود را به یاد آورد و دانست که:
زندگی و فرمانروایی کوتاه خود در بلندای آسمان را، هرگز با زندگی طولانی در نکبت زمین عوض نخواهد کرد، حتی اگر عمرش فقط یکروز باشد.
عمر کوتاه با عزت به از عمر طولانی با خفت است.
عمرتان با عزت و سرافرازی واقتدار
🌹👍
🔴 #درمان #طبیعی و خانگی #کم_خونی💥🔻
🍎 یک سیب و گلابی را پوست بگیرید و در مخلوط کن ریخته و یک لیوان آب نیز به آن اضافه کنید ؛ این معجون در درمان کم خونی بسیار موثر است.
#داستانک
هرکسی به بقیه چیزی رو هدیه میده که توی قلبش داره !
روزی مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت.
در همسایگی او خانه ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند
و
با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد.
یک روز صبح خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت
دید یک سطل پر از زباله در ایوان است.
سطل را تمیز کرد،
برق انداخت و
آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد.
وقتی همسایه صدای در زدن او راشنید خوشحال شد
و
پیش خود فکر کرداین بار دیگر برای دعوا آمده است.
وقتی در را بازکرد ،
مرد به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و
گفت :
" هر کس آن چیزی را با دیگری قسمت میکند که از آن بیشتر دارد..."
🔅سهشنبه تون ✅ سرشار🌷
از حس خوب مهربانی📺
یک سبد گل🌷😑
باعطر خوش وزیبا
به لطافت لبخندخدا🌷😑
برایتان آورده ام🟠
تادلتان شادوزندگیتان
هرلحظه زیباترشود😑🌷
معنی فاصله ها چیست برایم بنویس
درد این واژه سرا چیست برایم بنویس
تو تماشاگر من بلکه نه این فاصله ای
علت دوری ما چیست برایم بنویس
همه جا غرق دعا میشوم از آمدنت
معنی اشک و دعا چیست برایم بنویس
خون دل خوردنت از بار گناهان من است ..
معنی شرم و حیا چیست برایم بنویس
مثنوی نه ، غزلی نه ، نه قصیده نه گلم
مصرع از درس وفا چیست برایم بنویس
دست من را تو نگیری به زمین می افتم
حکمت دست شما چیست برایم بنویس
تو برایم بنویسی به یقین میفهمم ....
حرمت عشق کجا هست برایم بنویس .
شبتون بخیر 🌙🌟
هر صبح خدا یک
غزل از دفتر عشق است
سرسبزترین مثنوی
از منظر عشـــق است...
سلام؛ صبحتون بخیر و شادی☕️
#داستانک
اتومبیل جلویی خیلی آهسته پیش میرفت و با اینکه مدام بوق میزدم، به من راه نمیداد.
داشتم خونسردیام را از دست میدادم که ناگهان چشمم به نوشته کوچکی روی شیشه عقبش افتاد:
"راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید!"
مشاهده این نوشته همه چیز را تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تاخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود.
ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من باز هم صبوری به خرج میدادم؟
راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم؟!
اگر مردم نوشتههایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟
نوشتههایی همچون:
- کارم را از دست دادهام
- درحال مبارزه با سرطان هستم
- در مراحل طلاق، گیر افتادهام
- عزیزی را از دست دادهام
- احساس بیارزشی و حقارت میکنم
- در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم
- بعداز سالها درس خواندن، هنوز بیکارم
- مریضی در خانه دارم
و صدها نوشته دیگر شبیه اینها...
همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمیدانیم.
بیائیم نوشتههای نامرئی همدیگر را خوب درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمیشود فریاد زد...
🔺 انار پخته
🔸انار پخته معجزه فصل سرما
برای درمان سرماخوردگی انار پخته بخورید، این آنتی بیوتیک قوی هر نوع عفونت ناشی ازسرماخوردگی مثل گلو درد،گوش درد، وعفونت ریهها را درمان میکند.
#داستانک
ملا نصرالدین از همسایهاش دیگی قرض گرفت، پس از چند روز دیگ را به همراه دیگ کوچکی به او پس داد.
وقتی همسایه قضیه دیگ اضافی را پرسید، ملا گفت: دیگ شما درخانه ما وضع حمل کرد.
چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوشخیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود.
تا مدتی از ملانصرالدین خبری نشد، همسایه به در خانه او رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت: دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد!
همسایه گفت: مگر دیگ هم میمیرد؟ چرا مزخرف می گویی!!!
ملا گفت: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی دیگ نمیزاید. دیگی که میزاید حتما مردن هم دارد!
این حکایت بعضی از ماست که هرجا به نفعمان باشد عجیبترین دروغها و داستانها را باور میکنیم اما کوچکترین ضررها را بر نمیتابیم.
#تندرستی
قیسی منبع خوبی از آهن است که به رفع و پیشگیری کمخونی فقر آهن کمک میکند
ابن سینا خوردن هر روز 50 گرم برگه زردآلو یا قیسی را برای تقویت اعصاب و کمخونی مفید دانسته است.
خانوادهای در روستای افین خراسان جنوبی در حال جمع آوری خار و خاشاک زرشک های برداشت شده.
چقدر زیبا👌
زيباترين سلام دنيا طلوع خورشيد است،
آن را بدون غروبش تقدیمتان میکنم
برایتان قلبی خالی از بغض و کدورت
چشمی بینا، ذهنی آگاه و روشن،
و لحظاتی ناب آرزومندم...
سلام صبح شنبه تون بخیر
سفره هاتون همیشه رنگین☕️
هدفهای زندگی شبیه ماهی اند
اگه یه ماهی کوچیک بخوای میتونی تو بخشهای کم عمق بمونی، اما اگه ماهی بزرگ و بخوای باید به جاهای عمیقتری بری.
#دیوید_لینچ
شبتون زیبا
🔺طاقبستان یا به کُردی «تاق وهسان» مجموعهای از سنگ نگارهها و سنگ نوشتههای دوره ساسانی است
تاجگذاری خسرو پرویز، تاجگذاری اردشیر دوم،
تاج گذاری شاهپور دوم و سوم و همچنین چند سنگ نوشته به خط پهلوی کتیبهای
مراسم شکار گراز توسط سوار کاران... در آن حک شدهاست.
خدایا شکرت
براي هر چيزي که اولش گله کردم
ولی بعدش فهمیدم قشنگ تر از این
نمیشد بچينی واسم
واسه هر شبی که فکر میکردم
امکان نداره صبح بشه اما صبح شد
براي هر مشکلی که فکر نمیکردم
حل بشه اما حل شد
براي هر روزی که حس کردم ادامه
دادن غیر ممکنه اما ممکن شد...
سلام صبحتون سرشارازآرامش 🍁
شب که می شود...
آفتاب که بار و بندیل میبندد...
به یادم می آورد...
اینجا...
دنیا...
جای ماندن نیست...
ما آمده ایم برای رفتن...
آمده ایم که اثری از خود به جا بگذاریم و برویم...
باید مفید و پرانرژی باشیم...خوب باشیم..عاشق باشیم...
آمده ایم که به آفریدگار مهربانمان نشان دهیم که لایق نعمت بزرگ هستی هستیم...
شبتون پر از مهر خدا🌹