مسیر ریلی #دورود_اندیمشک
لرستان، یکی از زیباترین مسیرهای راه آهن در ایران را دارد.
#ایران_زیبا
شما همان کتابهایی هستید که میخوانید، فیلمهایی که میبینید، موسیقیای که گوش میدهید، آدمهایی که وقتتان را با آنها میگذرانید، گفتوگوهایی که مشغولشان میشوید.
آنچه به مغزتان میخورانید را خردمندانه انتخاب کنید!
صبح بخیر دوستان☕️
ماه کہ باشد ،
آسمان بوسہهایش را
در فنجان شب میریزد و
باران مستانہ میرقصد...
#مهساجهانشیرے
شب خوش 🍃
یاد من باشد
امروز دم صبح ، جور دیگر باشم
بد نگویم ؛ به هوا، آب، زمین
مهربان باشم ، با مردم شهر
و فراموش کنم ، هر چه گذشت...
فریدون مشیری
سلام،صبح بخیر🌺
بچه های جومونگ (سونگ ایل گوک): ما تا حالا سریال جومونگ رو ندیدیم
+ اینا خبر ندارن صداسیما انقد جومونگو پخش کرده که ما ایرانیا از فیلم باباشون دوتا بچه داریم😐😂
+ من یه عالمه خاطره دارم از جومونگ تو کوچه پس کوچههای گوگوریو بعد اینا ندیدنش!😁
امروز شنبه سی ام تیر ماه
من از خدا اول سلامتی،
بعد یک دل شاد و بعد
هم موفقیت در تمامی
اهداف تون رو خواستارم
ان شاالله در این هفته
پیش رو به هر آنچه که
میخواین دست پیدا کنید. . .
پیشاپیش مرداد ماه مبارک
#داستانک
مردی بود که هر روز برای ماهی گیری به دریا میرفت یک روز کلاهش را باد برد و بر روی آبهای دریا انداخت مرد به آن سمت دریا رفت و کلاهش را برداشت همان جا مشغول ماهی گیری شد. یک ماهی صید کرد و به خانه برد ،زنش ماهی را پخت هنگامی که مشغول خوردن بودند مرواریدی در شکم ماهی دیدند.
روزها گذشت و مرد دوباره بر حسب اتفاق به آن قسمت دریا رفت آن روز هم یک ماهی صید دوباره هنگام شام یک مروارید در شکم ماهی پیدا کرد، از فردا آن روز همیشه به آن قسمت دریا میرفت و هر روز یک ماهی یک مروارید .
تا یک روز پیش خود اندیشید چرا در شکم ماهی های این قسمت از دریا مروارید هست به خود گفت احتمالا در این قسمت از دریا گنجی از مروارید هست ،تصمیم گرفت به زیر آب برود و ان گنج را از دریا خارج کند.
یک روز به همان قسمت دریا رفت خودش را به دریا انداخت به امید گنج مروارید، اما هنگامی که به زیر دریا رسید نهنگی را دیدکه کنار صندوقی از مروارید بی حرکت است و به همه ماهی ها یک مروارید میدهد در این هنگام نهنگ به سمت، مرد رفت و گفت شام امشب هم رسید، طمع مردم باعث شده تا من که سالهاست توان شنا کردن را ندارم زنده بمانم، مرد از ترس همان جا خشکش زد نهنگ به او گفت من یک فرصت دیگر به تو دادم و گفتم توان شنا کردن ندارم اما تو که توان شنا کردنو را داشتی میتوانستی فرار کنی و مرد را بلعید.
در زندگی فرصتهای زیادی هست اما ما همیشه فکر میکنم دیگر فرصتی نداریم در همین جاست که زندگی خود را میبازیم.
گاه طمع زیاد داشتن است که فرصت زندگی را از ما میگرد.
وقتی که حواس خود را بر روی وقایع منفی دنیا متمرکز می کنید نه فقط بر آنها می افزایید بلکه همچنین جنبه های منفی بیشتری را به زندگی خود وارد می کنید.
👤راندا برن
🔴 زکریای رازی آمد و رفت!
انیشتین آمد و رفت!
فروید آمد و رفت!
استیو جابز که به نوعی پدر تکنولوژی نوین بود هم آمد و رفت!
بیل گیتس هم در حال رفتن است!
اما هنوز در خانواده و همسایگی ما مادری اسپند دود می کند تا فرزندش چشم نخورد!
پدری گوسفند میکشد و نذری میدهد تا ظلمش بخشیده شود!
مادربزرگ در انتظار معجزه است تا مشکلش حل شود!
داییام برای پاک کردن مال خود، بخشی از دارایی خود را خرجی میدهد ولی خواهر و خواهر زادههایش که حقشان را خورده همه دندان پوسیده دارند!
پدربزرگم وصیت کرده تا دارایی خود که یک منزل ۱۰۰ متری کهنه ساخت است را بفروشند و برای او نماز و روزه بخرند، در حالیکه پسران و دختران و نوههایش از گرسنگی ناله میکنند!
خاله بیسوادم هر روز هزار تومان به صندوق صدقات واریز میکند تا جهنم ناشی از ظلم به عروس و بچههایش بخشیده شود!
عمهام برای درمان آرتروز به دعانویس و رمال متوسل میشود!
پسری پشت ماشینش مینویسد: یاغوث گیلانی و به دختران متلک میگوید!
هنوز برای ازدواج و تصمیم گیریهای مهم استخاره میکنند!
در دانشگاهها پایاننامه خرید و فروش میشود!
بچههای زیر ۱۵ سال ازدواج میکنند!
مدیران تا پاسی از شب در اداره در جلسهاند و با این جلسەزدگی عوامفریبی میکنند زیرا انحصار طلبند و تفویض اختیار نمیکنند!
به تاریخمان میبالیم ولی برای امروزمان پاسخگو نیستیم! مردهها را میستائیم و زندهها را به دق میآوریم! زمان برای ما بی ارزشترین مقوله است!
<<بزرگترین دشمن دانایی، نادانی نیست، بلکه توهم دانایی است.>>
✍🏻 #کانال_مردمی_رادێـو_هەوەتوو
#داستانک
زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد صاحب کارش ناراحت شد وسعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود…
سرانجام صاحبکار درحالی که با تأسف بااین درخواست موافقت میکرد، ازاو خواست تا بعنوان آخرین کار ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.. نجار نیز چون دلش چندان به این کارراضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد وبا بی دقتی به ساختن خانه مشغول شد وکار را تمام کرد. زمان تحویل کلید،صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری! نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، درواقع اگر او میدانست که خودش قرار است دراین خانه ساکن شود لوازم ومصالح بهتری برای ساخت آن بکار میبرد وتمام دقت خود رامیکرد
"این داستان زندگی ماست"
گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هرروز میسازیم نداریم، پس در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم درهمین ساخته ها زندگی کنیم، اما فرصتها ازدست میروند وگاهی شاید،بازسازی آنچه ساخته ایم ممکن نباشد..
شما نجار زندگی خود هستید و روزها،چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند!
🌷🌷🌷
با خودمون تکرار کنیم:
میشه بدون توهین، اظهار مخالفت کرد
میشه بدون تحقیر، ابراز وجود کرد
میشه بدون تخریب، جایگاه پیدا کرد
میشه بدون حسادت، به دست آورد
🌷🌷🌷
#داستانک
مردي مقابل گل فروشي ايستاده بود و مي خواست دسته گلي براي مادرش كه در شهر ديگري بود سفارش دهد تا برايش پست شود.
وقتي از گل فروشي خارج شد، دختري را ديد كه روي جدول خيابان نشسته بود هق هق گريه مي كرد.
مرد نزديك دختر رفت و از او پرسيد: «دختر خوب، چرا گريه مي كني؟»
دختر در حالي كه گريه مي كرد، گفت: «مي خواستم براي مادرم يك شاخه گل رز بخرم ولي فقط 75 سنت دارم در حالي كه گل رز 2 دلار مي شود. مرد لبخندي زد و گفت: «با من بيا، من براي تو يك شاخه گل رز قشنگ مي خرم.»
وقتي از گل فروشي خارج مي شدند، مرد به دختر گفت: «مادرت كجاست؟ مي خواهي تو را برسانم؟»
دختر دست مرد را گرفت و گفت :«آنجا» و به قبرستان آن طرف خيابان اشاره كرد.
مرد او را به قبرستان برد و دختر روي يك قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.
مرد دلش گرفت، طاقت نياورد، به گل فروشي برگشت ، دسته گل را گرفت و 200 مايل رانندگي كرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد.
فواید سیب خشک
.سیب خشک باعث رشد باکتری های مفید می شود
.سیب خشک حافظه و توانایی های ذهنی را بهبود می بخشد
.مصرف تنها چند تکه سیب خشک در روز، خطر ابتلا به زوال عقل و از دست دادن حافظه را کاهش می دهد
.سیب خشک متابولیسم را بهبود می بخشد
.سیب خشک به عنوان یک درمان پیشگیرانه در برابر بیماری های مختلف سرطان عمل می کند
.سیب خشک هضم و همچنین عملکرد روده را بهبود می بخشد.
.سیب خشک تاثیر مثبتی بر کاهش فشار خون و سفت شدن رگ های خونی دارد، بنابراین
آنها یک تصفیه کننده خون قوی هستند
.آنها برای تقویت بینایی، پوست، مو و ناخن و همچنین برای از بین بردن بیماری های عصبی مفید هستند.
.سیب خشک محصولی با شاخص گلیسمی پایین است
سیب های خشک را می توان به جای چیپس و کراکر مصرف کرد - این محصول طبیعی کالری کمتری دارد.
#داستانک
اردوی مدرسه با اتوبوس
مدرسهای دانشآموزان را با اتوبوس به اردو میبرد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک میشود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود: «حداکثر ارتفاع سه متر»
ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود ولی چون راننده قبلا این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده میشود و پس از به وجود آمده صدایی وحشتناک در اواسط تونل توقف میکند.
پس از آرام شدن اوضاع مسئولین و راننده پیاده شده و از دیدن این صحنه ناراحت میشوند. پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیدهاند که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند؛ یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و غیره. اما هیچ کدام چارهساز نبود تا اینکه پسربچهای از اتوبوس پیاده شد و گفت: «راه حل این مشکل را من میدانم!»
یکی از مسئولین اردو به پسر میگوید: «برو بالا پیش بچهها و از دوستانت جدا نشو!»
پسربچه با اطمینان کامل میگوید: «به خاطر سن کم مرا دست کم نگیرید و یادتون باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک به آن بزرگی میآورد.»
مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راهحل را از او خواست. بچه گفت: «پارسال در یک نمایشگاهی معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چگونه عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در این صورت میتوانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم.»
مسئول اردو از او پرسید: «خب این چه ربطی به اتوبوس دارد؟»
پسربچه گفت: «اگر بخواهیم این مسئله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند.»
پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد.
خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است.
🎥عوامل زورگیری از پیرزن اردبیلی در قم دستگیر شدند
مرکز اطلاعرسانی پلیس: در یک اقدام هماهنگ اطلاعاتی، عملیاتی بین پلیس آگاهی اردبیل و قم با رصد تحرکات متهمان در یک اقدام ضربتی سارقان به عنف پیرزن اردبیلی شناسایی و در قم دستگیر شدند.
#داستانک
مرحوم مادر بزرگم يك قصه اي در كودكي برايم تعريف كرده است كه بسيار زيباست. قصه ي دوستي يك خرس و يك هيزم شكن است كه سال ها در كوه با هم دوست بودند و با هم غذا مي خوردند.
يك روز هيزم شكن براي ناهار آش پخت، خرس كه مي خواست آش را بخورد شروع كرد با زبانش ليس زدن و با سر و صداي زياد خوردن؛ هيزم شكن كلافه شد و گفت: درست غذا بخور، حالم رو بهم زدي با اين غذا خوردنت.
خرس ديگه غذا نخورد و كنار رفت و صبر كرد هيزم شكن غذايش را تمام كند. گفت: برو و تبرت را بياور و بزن توي سر من. هیزم شکن گفت آخه برای چی؟ ما با هم دوست هستیم.
خرس گفت: همین که میگم یا می زنی یا از بالای کوه پرت می کنمت پایین. هیزم شکن هم تبر را برداشت و زد توی سر خرس و خون آمد و بیهوش شد.
هیزم شکن فرار کرد و تا یکی دو سال سراغ خرس نرفت اما بعد از چند وقت طاقت نیاورد و رفت ببیند که خرس زنده است یا نه. دید که خرس سالم است و مشغول کار خودش است، سلام و احوالپرسی کرد، گفت چه قدر خوشحالم که می بینم حالت خوبه، آخه خودت گفتی بزن من که نمی خواستم بزنم.
خرس گفت: نگاه کن ببین زخم خوب شده یا نه؟ هیزم شکن نگاه کرد و گفت: آره خدارو شکرخوبه خوبه و جایش هم نمانده.
خرس گفت: ولی جای زخم زبونی که زدی هنوز جایش مانده، زخم تبر خوب شد ولی زخم زبون هنوز جاش مونده. زبان نیشدار روح را بیمار می کند.
توهین و تحقیر و نفرین، مقایسه و تحقیر نسبت به دیگران به خصوص اگر با کلمات زشتی همراه شود، در ذهن می مانند و وحشت ایجاد می کنند.
پیکره سنگی بابا داود معروف به ابوالهول آذربایجان و نگهبان دریای خزر که ثبت جهانی هم شده مربوط به شهر عنبران استان اردبیل
Читать полностью…#تندرستی
معجزه سیب قبل از صبحانه
▫️بهترین داروی تصفیهی خون، مصرف یک عدد سیب قبل از خوردن صبحانه است.
با خوردن روزی یک عدد سیب ناشتا خودتان را از بیماریها به دور کنید.
#داستانک
عشق در بیمارستان
زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند.
از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.
در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه.
دختری که سال گذشته وارد دانشگاه شده و یک پسر که در دبیرستان درس می خواند👩🦱👨🦰
و تمام ثروتشان یک مزرعه کوچک، شش گوسفند و یک گاو است.🐄🐑
در راهروی بیمارستان یک تلفن همگانی بود و هر شب مرد از این تلفن به خانه شان زنگ می زد.
صدای مرد خیلی بلند بود و با آن که در اتاق بیماران بسته بود، اما صدایش به وضوح شنیده می شد.
موضوع همیشگی مکالمه تلفنی مرد با پسرش هیچ فرقی نمی کرد :گاو و گوسفند ها را برای چرا بردید؟
وقتی بیرون می روید، یادتان نرود در خانه را ببندید. درس ها چطور است؟ نگران ما نباشید. حال مادر دارد بهتر می شود. بزودی برمی گردیم…
چند روز بعد پزشک ها اتاق عمل را برای انجام عمل جراحی زن آماده کردند.
زن پیش از آنکه وارد اتاق عمل شود ناگهان دست مرد را گرفت و درحالی که گریه می کرد گفت: « اگر برنگشتم، مواظب خودت و بچه ها باش.»
مرد با لحنی مطمئن و دلداری دهنده حرفش را قطع کرد و گفت: «این قدر پرچانگی نکن.» اما من احساس کردم که چهره اش کمی درهم رفت.
بعد از گذشت ده ساعت که زیرسیگاری جلوی مرد پر از ته سیگار شده بود، پرستاران، زن بی حس و حرکت را به اتاق رساندند.
عمل جراحی با موفقیت انجام شده بود. مرد از خوشحالی سر از پا نمی شناخت و وقتی همه چیز روبراه شد،
بیرون رفت و شب دیروقت به بیمارستان برگشت. مرد آن شب مثل شب های گذشته به خانه زنگ نزد.
فقط در کنار تخت همسرش نشست و غرق تماشای او شد که هنوز بی هوش بود. صبح روز بعد زن به هوش آمد.
با آن که هنوز نمی توانست حرف بزند، اما وضعیتش خوب بود.
از اولین روزی که ماسک اکسیژنش را برداشتند، دوباره جر و بحث زن و شوهر شروع شد.
زن می خواست از بیمارستان مرخص بشود و مرد می خواست او همان جا بماند. همه چیز مثل گذشته ادامه پیدا کرد.
هر شب، مرد به خانه زنگ می زد. همان صدای بلند و همان حرف هایی که تکرار می شد.
روزی در راهرو قدم می زدم. وقتی از کنار مرد می گذشتم داشت می گفت: گاو و گوسفندها چطورند؟ یادتان نرود به آنها برسید.
حال مادر به زودی خوب می شود و ما برمی گردیم.
یک بار اتفاقی نگاهم به او افتاد و ناگهان با تعجب دیدم که اصلا کارتی در داخل تلفن همگانی نیست.
مرد درحالی که اشاره می کرد ساکت بمانم، حرفش را ادامه داد تا این که مکالمه تمام شد.
بعد آهسته به من گفت: خواهش می کنم به همسرم چیزی نگو.
گاو و گوسفندها را قبلا برای هزینه عمل جراحیش فروخته ام. برای این که نگران آینده مان نشود، وانمود می کنم که دارم با تلفن حرف می زنم.☎️
در آن لحظه متوجه شدم که این تلفن برای خانه نبود، بلکه برای همسرش بود که بیمار روی تخت خوابیده بود.
از رفتار این زن و شوهر و عشق مخصوصی که بین شان بود، تکان خوردم.💓
عشقی حقیقی که نیازی به بازی های رمانتیک و گل سرخ و سوگند خوردن
و ابراز تعهد و شمع روشن کردن و کادو پیچی و از اینجور جفنگ بازیها نداشت، اما قلب دو نفر را گرم می کرد.
مهربانان آخرین جمعه
تیر ماه بر شما خوش
الهی سهم امروزتان شادی
سهم زندگیتون عشق
سهم قلبتون مهربانی
سهم چشمتون زیبایی
سهم عمرتون عزت باشه...
پیشاپیش مرداد ماه مبارک...
به هر آنچه که فکر کنید
برای آن
کارت دعوت
میفرستید
پس ...
خوبی ها را دعوت کنید...
صبح تون بخیر🤍
دعا کنیم...
برا اونایی که گوشه قلبشون درده
برا اونایی که دستشون تنگه
برا اونایی که طاقتشون تموم شده
برای اونایی که عزیزشون بیماره
برای مردم صبور ایران دعا کنیم
الهی که حال دلتون خیلی زود خوب خووب شه...
شبتون بخیر🌜
امروز چهارشنبه
بیست و هفتم تیرماه
آرزو می کنم ذهنتون آروم
شادی هاتون بی پایان
دلتون پر از امید
قلبتون مهربون
زندگیتون عاشقانه
و هزاران اتفاق زیبا...
نصیب لحظه هاتون باشه...
خدایا
هر #شب به آسمان نگاه می کنم
و می اندیشم
در این آرامش #شب
چه بسیار دلها
که غمگین و پر اضطرابند
خدایا تو آرام دلشان باش
خدایا #شبم را بایادت بخیر کن
#شبتون_پراز حِسِ خوبِ آرامــش