#داستانک
چند قورباغه از جنگلي عبور مي کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند.
بقيه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتي فهميدند
که گودال چقدر عميق است به دو قورباغه ديگر گفتند که ديگر چاره اي نيست،شما به زودي خواهيد مرد.
دو قورباغه ي ديگر اين حرفها را ناديده گرفتند و با تمام توانشان کوشيدند که از گودال بيرون بپرند.
اما قورباغه هاي ديگر دايمأ مي گفتند که دست از تلاش برداريد
چون نمي توانيد از گودال خارج شويد،به زودي خواهيد مرد.
با لاخره يکي از قورباغه ها تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت،
او بي درنگ به داخل گودال پرتاپ شد و مرد
اما قورباغه ي ديگر با حداکثر توانش براي بيرون آمدن از گودال تلاش ميکرد.
بقيه قورباغه ها فرياد مي زدند دست از تلاش بردار،اما او با توان بيشتري تلاش مي کرد
و بالاخره از گودال بيرون آمد
وقي از گودال بيرون آمد،بقيه قورباغه ها از او پرسيدند : مگر تو حرفهاي مارا نشنيدي ؟
معلوم شد قرباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر مي کرده که ديگران او را تشويق ميکردند
#داستانک
شانه و همسر
پیرمردی با همسرش در فقر زیاد زندگی میکردند. هنگام خواب، همسر پیرمرد از او خواست تا شانهای برای او بخرد تا موهایش را سرو سامانی بدهد. پیرمرد نگاهی حزنآمیز به همسرش کرد و گفت: «نمیتوانم بخرم، حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست تا بند جدیدی برایش بگیرم.»
پیرزن لبخندی زد و سکوت کرد. پیرمرد فردای آن روز بعد از تمام شدن کارش، به بازار رفت و ساعت خود را فروخت و شانهای برای همسرش خرید. وقتی به خانه بازگشت شانه در دست با تعجب دید که همسرش موهایش را کوتاه کرده است و بند ساعت نو برای او گرفته است. مات و مبهوت و اشکریزان همدیگر را نگاه میکردند. اشکهایشان برای این نبود که کارشان هدر رفته بود بلکه برای این بود که همدیگر را به یک اندازه دوست داشتند و هر کدام بدنبال خشنودی دیگری بود.
به یاد داشته باشیم اگر کسی را دوست داری یا شخصی تو را دوست داشته باشد باید برای خشنود کردن او سعی و تلاش زیادی انجام دهی. عشق و محبت به حرف نیست، باید به آن عمل کرد. عمل است که شدت عشق را به تصویر میکشد.
دنیا جای قشنگ تری میشه اگه یاد بگیریم :
- عصبانی بودن دلیلی برای زدن هر حرفی نیست.
- کنجکاو بودن دلیلی برای پرسیدن هر سوالی نیست.
- تموم شدن یه رابطه بهونه ای برای زدن هر حرفی در مورد اون شخص نیست.
- نگران کسی بودن دلیلی برای اینکه بخوای دائم اون رو کنترل کنی نیست.
- خیر و خوبی کسی رو خواستن دلیلی برای تحمیل نظر به اون آدم نیست.
- مشکل داشتن تو یه رابطه دلیلی برای خیانت کردن نیست.
- تنهایی دلیل خوبی برای شروع رابطه با هر کسی نیست.
- شوخ طبعی دلیلی برای شوخی کردن با ترس ها و حساسیت های فرد نیست.
#داستانک
پیرمردی که شغلش دامداری بود، نقل میکرد:
گرگی در اتاقکی در آغل گوسفندان ما زاییده بود و سه چهار توله داشت و اوائل کار به طور مخفیانه مرتب به آنجا رفت و آمد می کرد و به بچه هایش میرسید ، چون آسیبی به گوسفندان نمیرساند وبخاطر ترحم به این حیوان و بچههایش، او را بیرون نکردیم، ولی کاملا او را زیر نظر داشتم.
این ماده گرگ به شکار میرفت و هر بار مرغی، خرگوشی ، برهای شکار میکرد و برای مصرف خود و بچههایش می آورد.
اما با اینکه رفت آمد او از آغل گوسفندان بود، هرگز متعرض گوسفندان ما نمیشد.
ما دقیقا آمار گوسفندان وبره های آنها را داشتیم وکاملا" مواظب بودیم، بچهها تقریبا بزرگ شده بودند.
یکبار و در غیاب ماده گرگ که برای شکار رفته بود، بچههای او یکی از برهها را کشتند!
ما صبرکردیم، ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد؛ وقتی ماده گرگ برگشت و این منظره را دید، به بچههایش حملهور شد؛ آنها را گاز می گرفت و میزد و بچهها سر و صدا و جیغ میکشیدند و پس از آن نیز همان روز آنها را برداشت و از آغل ما رفت.
روز بعد، با کمال تعجب دیدیم، گرگ، یک بره ای شکار کرده و آن را نکشته و زنده آن را از دیوار آغل گوسفندان انداخت رفت.
این یک گرگ است و با سه خصلت:
درندگی
وحشیبودن
و حیوانیت
شناختهمیشود
اما میفهمد، هرگاه داخل زندگی کسی شد
و کسی به او پناه داد و احسانکرد به او
خیانت نکند و اگر ضرری به او زد جبران نماید
هر ذاتی رو میشه درست کرد،جز ذات خراب....!!
꧁🌸꧂
دعوتیدب یک جرعه حس خوب😌♥️
(کاش یادت نرود
روی این نقطهی پررنگ زمین
بین بیباوری آدمها
یک نفر میخواهد
که تو خندان باشی
نکند کنج هیاهوی زمان غم بخوری
تو بخند
غم دنیا با من :)
شبتون قشنگ ...☺️
❤️غـم خودش میاد ولی شادی رو باید بسازی
بچه که بودیم
قضاوت نمی کردیم
همه یکسان بودند...
بزرگ که شدیم
قضاوتهای درست و غلط باعث شد
که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه،
کاش هنوز همه رو به اندازه بچگی
دوست داشتیم.... کاش!!
#داستانک
در زمانهای دور، مرد خسیسی زندگی میکرد.
او تعدادی شیشه برای پنجرههای خانهاش سفارش داده بود.
شیشهبر، شیشهها را درون صندوقی گذاشت و به مرد گفت: باربری را صداکن تا این صندوق را به خانهات ببرد من هم عصر برای نصب شیشهها میآیم.
از آنجا که مرد خسیس بود، چند باربر را صدا کرد...
ولی سر قیمت با آنها به توافق نرسید.!
چشمش به مرد جوانی افتاد، به او گفت:
اگر این صندوق را برایم به خانه ببری، سه نصیحت به تو خواهم کرد که در زندگی بدردت خواهد خورد.
باربر جوان که تازه به شهر آمده بود، سخنان مرد خسیس را قبول کرد.
باربر صندوق را بر روی دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد.
کمی که راه رفتند، باربر گفت:
بهتر است در راه یکییکی سخنانت را بگوئی.!
مرد خسیس کمی فکر کرد.
نزدیک ظهر بود و او خیلی گرسنه بود.
به باربر گفت: اول آنکه سیری بهتر از گرسنگی است و اگر کسی به تو گفت گرسنگی بهتر از سیری است، بشنو و باور مکن!!
باربر از شنیدن این سخن ناراحت شد زیرا هر بچهای این مطلب را میدانست، ولی فکر کرد شاید بقیه نصیحتها بهتر از این باشد.!
همینطور به راه ادامه دادند تا اینکه بیشتر از نصف راه را سپری کردند...
باربر پرسید: خوب نصیحت دومت چیست؟!
مرد که چیزی به ذهنش نمی رسید پیش خود فکر کرد کاش چهارپایی داشتم و بدون دردسر بارم را بمنزل میبردم.
یکباره چیزی به ذهنش رسید و گفت:
بله پسرم نصیحت دوم این است، اگر گفتند پیاده رفتن از سواره رفتن بهتر است، بشنو و باور مکن.!!
باربر خیلی ناراحت شد و فکر کرد، نکند این مرد مرا سر کار گذاشته ولی باز هم چیزی نگفت.
دیگر نزدیک منزل رسیده بودند که باربر گفت:
نصیحت سومت را بگو، امیدوارم این یکی بهتر از بقیه باشد...
مرد خسیس از اینکه بارهایش را مجانی به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت:
اگر کسی گفت باربری بهتر از تو وجود دارد، بشنو و باورمکن!!
مرد باربر خیلی عصبانی شد و فکر کرد باید این مرد را ادب کند بنابراین هنگامی که میخواست صندوق را روی زمین بگذارد آنرا ول کرد و صندوق با شدت به زمین خورد...
بعد رو کرد به مرد خسیس و گفت:
اگر کسی گفت که شیشههای این صندوق سالم است بشنو و باور مکن.!!
* از آن پس، وقتی کسی حرف بیهوده می زند تا دیگران را فریب دهد یا سرشان را گرم کند، گفته میشود که؛ بشنو و باور مکن!! *
بیسڕنەوه؛ هامستەر ڤایرۆساوییە!
🔻کۆمپانیای ESET کە تایبەتە بە دروستکردن و بەرهەمهێنانی بەرنامەکان، لە هەواڵێکدا رایگەیاند یاریی هامستەر کۆمبات توانیویەتی 250 ملیۆن ئامێری ئەندرۆید و ویندۆز ڤایرۆساوی بکات کە ئەوەش بووەتەهۆی هەڕەشە و بردنی زانیاریی گرنگ و هەستیار.
ئەو کۆمپانیایە ئامۆژگاری خەڵکی دەکات دوور بکەونەوە لە بەکارهێنانی ئەو یارییە و شوێنەواری هامستەر کۆمبات لە مۆبایل و ئامێرەکانیاندا نەهێڵن
#داستانک
خراش های عشق
در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا میکرد. مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید و به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود. خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد. سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: «این زخمها را دوست دارم، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.»
گاهی مثل یک کودک قدرشناس، خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده. خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند.
خوش به حال شب
ڪه شعر میشود و میبارد
به تنهایی عشاق..!
خوش به حال جاودانه بودنش
یک رنگی اش
و به خیر شدنهای بی پایانش
روی لبهای معشوق هاا
خوش به حال شبها
#شبتون_آروم🧚♀
#بچـه که بودیم،
وقتی چشم میذاشتیم،
حتی اگه تا صد هم می شمردیم،
#دوست هامون رو پیدا می کردیم...
پشت دیواری!
توی کمدی!
زیر میزی یا پشت درختها!!
همین جا بود،
همین نزدیکی ها!
گاهی حتی صدای نفسهاشونو می شنیدیم...
اصلا قایم می شدند که پیدا بشن...
که پیدا بشن و ما از #خوشحالی جیغ بکشیم!!
امروز چی؟!
همه چیز یه جور دیگه ست!
حتی #بازیها
یک لحظه چشم میذاریم،
یک #عمر خیره می مونیم به جاهای خالی...
یهو گم می شه...
یه #آدم
گاهی حتی یک احسـاس!!
و بعضی وقتها یک #معـرفت!!
صبح نوشت 🌱
اهل رشد کردن باشی
در بیابان...
در کویر...
و حتی در سنگ هم
رشد خواهی کرد
همین...!
زندگى سخت هم باشد،
ما سخت تر از آنيم
صبح بخیر
#داستانک
مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت.
چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند.
او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود.
خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.
کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد.
وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ... به کمک او پرداخت.
سپس کم کم وضع عوض شد.
پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاد.
باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.
پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است.
بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد.
فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت.
او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست.
کسادی عمومی شروع شده است.
آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند.
قشنگ ترین عـشق نگاه خداوند ♡
بر بندگان است هر کجا هستی♡
به همان نگاه میسپارمت♡
شبتون خوش ♡
نگران حرفای دیگران نباش
مسیر هیچکس
مثل هم نیست
خصوصا تو شرایط امروزی که اوضاع خیلی سختتر از گذشته شده.
به خودت بیشتر فرصت بده و ناامید نشو
#صبحتون_بخیر
الهـی غیر از خـدا محــتاج کسـی نباشـــید
شـــب همگــی بخیــــر
تادرودے دیگـــر بـدرود👋👋
🌸امروز من در مسیر تغییراتی
☘️مثبت قرار گرفتهام
🌸من مشتاقانه هر تغییری را میپذیرم
☘️اینک درهای جدیدی را
🌸به روی زندگی میگشایم
صبح آدینه بخیر
الــهی 🦋
تو که بـــاشى
تمام دورها نزدیک
وتمام ناممکن ها
ممکن مى شوند
گرماى بودنت را
از سرماى روزگار ما نگیر
الهى آمين🙏
شبتون بخیر
ای کاش آدمها می دانستند
هدف از ارتباط با آنها
به دست آوردن آرامش است
نه بر هم زدن آن!!
واسه این که به خودت افتخار کنی، منتظر رسیدن به هدفت نمون؛ به هر قدمی که در راه هدفت برمیداری افتخار کن!
صبح پنجشنبهتون بخیر💛🌱
امروز المثنی ندارد...
با غصه های
بیجا هدرش ندهیم...
امروزتون زیبـا
پر از موفقیت
و سرشار از خیر و برکت🕊
صبحتون زیبا💛
یه جا هست که خدا در نهایتِ دلبری میگه:
«فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا»
یعنی: «تو در حفاظت کامل مایی»
💢 #علیرضا_رادفر از کوردها به عنوان ستاد عشایر یاد شد❗️
🔻میلان جوابش را داد:
🔸خجالت بکشید؛ قومگرایی را بگذارید کنار | در چند روز گذشته نشست تجلیل از فعالان ستاد پزشکیان در ارومیه برگزار شد که از کوردها به عنوان"کمیته عشایر" تجلیل شد.
یک ویدیو در فضای مجازی وایرال شده است که در آن #مجید_میلان عضو کُردزبان شورای سیاستگذاری ستاد مسعود پزشکیان در اعتراض به واژه #عشایر که سالهاست از سوی جریان پانترکها همواره به کوردها چسبیده میشود، تقدیرنامهای که باز هم از این عنوان استفاده شده بود را پاره کرد.
او گفت: "خجالت بکشید؛ قومگرایی را بگذارید کنار".
پ.ن:
لازم است که نمایندگان کنونی و سابق مجلس شورای اسلامی استان که حامی و مُبلغ دکتر پزشکیان در بین مردم کورد استان بودند، نسبت به این گستاخی #رادفر و همکیشانش واکنش نشان دهند و این افراد را که سعی در ایجاد نفاق و تشویق اذهان عمومی دارند رسوا نمایند.
آن روز به حال این استان باید گریست که این مسئولان ستادی به ظاهر دلسوز و دونپایه بخواهند پست و مقام از طریق رانت ستادی بیگیرند
ستاد مرکزی دکتر پزشکیان باید به این گستاخان تذکر جدی و برخورد قاطع نمایند.
امروز سه شنبه
دومین روز مردادماه
امیدوارم تو مسیری که
برای رفتن به سمت
هدفتون می پیمایید...،
خدا راهنمای شما باشه.
از رحمت خدا ناامید نباشید؛
جایی که حتی فکرش رو
هم نمی کنید، به سراغتون
میاد و دستتون رو میگیره...
هایکوهای شاعران ایرانی
منتشر شده در « برکه » تابستان ۱۴۰۳
🌾
• سیروس نوذری:
گرم است هوا / داغ است لیوان چای / داغ است بر دلم
• حسین ساکیان:
از ورق قرص / روزهای رفته را میشمارد/ پدر بزرگ
• ندا شیخ براهویی:
شب تابستانی / تنهاییام را پر میکند / صدای جیرجیرک
• محمود معصومی:
بازگشت به روستا- / از رهگذری میپرسم / نشانی مزار پدر
• مجید پروازی:
باد… / میبرد هر پر قاصدک را / به یک سو
• خیرالله فرخی:
سمفونی بهار / آخرین اجرای قناری / در قفس
• حیدر بابایی:
باران، / عصا کرده چترش را / پیرمرد
• محمود تقوی تکیار:
غروب تابستان، / سایهی پیرمرد / بر لب بام
• پرویز مخدومی:
درون گودال / از تب و تاب افتاد / موج دریا
• فاطمه مصیبی:
اردیبهشت، / کاش پایانی نداشت / این دیدار
• میترا صدر اشکوری:
دورهگرد / در جیب خالیاش / فقط دستی گرم
• محمد قیصریان:
عصر تابستان، / سایه بازی کفشدوزکی / لای برگها
• فاطمه محسن زاده:
بوی توت رسیده / در کوچهای متروکه / پا تند میکنم
• شقایق معمارباشی:
رُز صورتی / رنگها به زبان گُلها / حرف میزنند
• آخرین خاطره:
ماه نیمه شب / همراه سایهام تا / قرار عاشقانه
• لیلا ناظرزاده:
مه پاییزی / امشب چگونه میگذرد / بر آن سگ ولگرد
• علیرضا فانی
زنگولههای گاو / غیر از صدای باران تابستانی / عطر چای
• محسن نظارت:
دیر روییدی پرپین، / حالا که نه مادر هست / نه کاکا یوسف !
• مهسا رجایی:
دوچرخه سواری / لذت عبور باد از گیسوانم / جایی در ده سالگی
• مصطفا فخرایی:
آویزان / از شاخهی بی شکوفه / فانوسی
• علی شالکوهی:
چیدن تمشک / یکباره به خود آمدم / میان دره
• جمال احمدی:
لابه لای علفها / سوسوی ستارهی کوچک، / کرم شبتاب
• سمیه کشاورز:
گرگ و میش صبح / نور ماه در شط جاری / سهره میخواند
#هایکو
🪐شبتون پر از
ستاره هایی باشه
که هر شب به خدا
سفارشتونو میکنن
الهی حاجت دلتون
برآورده بشه🌟
🌙شب خوش یاران جان💞