#تندرستی
تخم بوقلمون، مانع پیری
🔻منیزیم تخم بوقلمون از تخم دیگر پرندگان بیشتر است و به دلیل غنی بودن از ویتامین E خاصيت ضد پیری دارد.
همچنين تخم بوقلمون، سرشار ازآهن است و برای درمان كمخونی ناشی از آهن توصيه میشود.Читать полностью…
هـۆرەی خۆش
دادە خان خاتون ستارە علیـمرادی
هۆره چـڕ بخرۆش، وینەی ئاو تاف
وە یاد نازاریل، ها له ملک جاف
#نیایش
معبودم
دلمان را به تو می سپاریم
دلی که همچون یک دفتر پر است از
دلتنگی
با دستان مهربانت قلمی به دست گیر و به لطف خود خط بزن غم هایمان را
تایید کن آرزوهایمان را
و دلی رسم کن در دفتر دلمان به بزرگی دریا
مهربانم
تو را سوگند به رحمت بی منتهايت
اجابت کن دعاهای بندگانت را...
الهی آمین
امروز پنج شنبه هشتم شهریور
سر افرازی و سربلندی تان
را از خداوند بزرگ خواستارم
و امیدوارم که بهترین ها
برای تان رقم بخورد...
" آخر هفته تون در پناه حق "
آنچه هستم، محصول پيشامدهاى زندگيم نيست. بلكه محصول تصميماتىست كه ميگيرم.
#جمله_انگیزشی
⭐به آسمان نگاه میکنم
⭐و با تمام یقین قلبی ام به تو
⭐و قدرت بی نهایتت دل میبندم
⭐از تو طلب میکنم آنچه را که میخواهم
⭐آرزوهایم و خوشبختی و آرامشم،
⭐خوشبختی عزیزانم
⭐و میدانم که میبینی
⭐میدانم که میشنوی صدای مرا
⭐و با تمام مهربانی به من میبخشی
⭐شبتون در پناه خدا🌙
#تندرستی
🔻درمان التهابات گوارشی با شیرینبیان
اگر دچار التهاب دهان، زبان و حلق شدهاید، جویدن و مکیدن ریشه شسته شده شیرین بیان ضد التهاب بینظیری است. بهترین زمان مصرف یک ساعت بعد غذا است.
#داستانک
استخدام
یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت.
پرسش این بود:
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید.
از جلوی یک ایستگاه اتوبوس میگذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند.
💠 یک پیرزن که در حال مرگ است.
💠 یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است.
💠یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید.
شما میتوانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید...
قاعدتاً این آزمون نمیتواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد.
پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد.
شما باید پزشک را سوار کنید. زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که میتوانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید.
شما باید شخص مورد علاقهتان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید.
از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد.
او نوشته بود:
سوئیچ ماشین را به پزشک میدهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم منتظر اتوبوس میمانیم.
🔰همیشه خوب فکر کنیم و از نیروی عقل خود درست استفاده کنیم .
خدای مهربانم ؛
برای نعمت های بی انتهایت سپاسگزارم.
همچنین باید هنر به موقع رها کردن را یاد بگیریم .
این که برای به دست آوردن بعضی خواسته ها ؛ باید از بعضی چیزها دست بکشیم .
✍️نام اثر : نامه ای برای تو
سلام نازنینم !
گم شده ام
در هیاهوی خوابهایم
گاه در رویا
و گاه در خیال
به تو می اندیشم
تا بتوانم تو را
از دل دنیا
بیرون بکشم
لختی کنارت بنشینم
و خستگی در کنم
روزی تو را
به دست خواهم اورد
تو را که نامت
آرامش است ..
✍️#فرحناز_آقازاده(یکتا)
امروز شنبه سوم
شهریور ماه،آرزو می کنم
دلتون پراز محبت
روزتون پُراز رحمت
زندگیتون پراز شوکت
خونه هاتون پراز برکت
لحظههاتون پراز آرامش
و عاقبتتون ختم به بخیر باشه...
#داستانک
همیشه یک راه حل دیگر هم وجود دارد
💜روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
🩷دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: ...
🧡اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
💛این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
💚سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
💚دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
🩵در همین لحظه دخترک گفت: آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است....
💙و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
این زندگی توئه،
اگه دوست داری اون مانتو رو با اون شلوار ست کنی، بکن!
مهم نیست رنگاشون به هم نمیاد و مردم مسخرت میکنن!
واقعیتش اینه به اونا هیچ ربطی نداره.
اگه اون بلوز رو توی لباسای قدیمیت پیدا کردی و دوست داشتی دوباره
بپوشیش بپوشش!
مهم نیست که مردم بهت میگن دِمُده!
اگه میری کافی شاپ و دوست داری اون شیک توت فرنگی پر از خامه رو سفارش بدی، بده!
مهم نیست که طرف مقابلت اسپرسو سفارش داده.
اگه دوست داری بلند بخندی،بخند!
اگه کفش پاشنه بلندت وسط مهمونی جوری پات رو زد که گریت گرفت
درش بیار!
مهم نیست اگه بقیه ازت قد بلندتر باشن.
این زندگی توئه
و تو فوق العاده تر از اون هستی که نظر دیگران برات مهم باشه.
و پیشنهادم بهت اینه:
دقیقاً وسط شک و تردیدت
برای انجام دادن و ندادن کارهایی که دوست داری به خودت محکم بگو
« این زندگی منه. »
عسل و زردچوبه قوی ترین آنتی بیوتیک هستند!
زردچوبه التهاب را کاهش می دهد، از رشد سلول های مخرب جلوگیری می کند، اثرات ضد باکتریایی و ضد قارچی دارد، از DNA محافظت می کند، به آرتروز، مشکلات کبدی، تنفس کمک می کند و با آلزایمر مبارزه می کند.
عسل اثرات زردچوبه را تقویت می کند.
زردچوبه پودر شده : 1 قاشق غذاخوری
عسل - 100 گرم.
یک عدد فلفل سیاه
این مواد را در ظرف شیشه ای مخلوط کنید.
برای آنفولانزا ،سرماخوردگی ،التهاب سینوس و...هر ساعت یک قاشق مصرف کنید.
یک
صبح بخیر
از انگور ِ
شهریوری ِ لبهایت
بس است تا ..
از
تاکستانِ شعرهایم،
شراب،
شُره کند ...!🍇🍷
#داستانک
خدای فریادرس
”زنی با لباسهای كهنه و نگاهی مغموم وارد خواربار فروشی شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست كمی مواد خوراکی به او بدهد.
آهسته و با خجالت گفت: شوهرش بيمار است و نمیتواند كار كند و بچههایشان بی غذا ماندهاند.
مغازه دار با بی اعتنايی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست كه زن از مغازهاش بيرون برود!
زن نيازمند، درحالي كه اصرار میكرد، گفت: «آقا شما را به خدا، به محض اين كه بتوانم، پولتان را میآورم.»
فروشنده گفت نسيه نمیدهد.
مشتری ديگری كه كنار پيشخوان ايستاده بود و گفتوگوی آنها را میشنيد به مغازهدار گفت:
«ببين خانم چه میخواهد،خريد اين خانم با من!»
خواربار فروش با تمسخر گفت: «لازم نکرده ادای انسانیت در بیاوری برای دو قلم جنس! میتواند رایگان ببرد»
بعد رو به زن کرد و با صدايی كنايهآمیز گفت:
«ليست خريدت كو؟ ليست را بگذار روی ترازو، به اندازهی وزنش، هر چه خواستی ببر!»
زن که صورتش از خجالت سرخ شد لحظهای مكث كرد، بعد از كيفش تكه كاغذی درآورد، پشتش چیزی نوشت و روی كفهی ترازو گذاشت.
همه با تعجب ديدند كفهی ترازو پايين رفت!
خواروبار فروش باورش نشد.
مشتری از سر رضايت خنديد.
مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در ترازو كرد.⚖
كفهی ترازو برابر نشد.
مجبور شد آن قدر جنس بگذارد تا كفهها برابر شدند!
خواروبار فروش با تعجب و دلخوری تكه كاغذ را برگرداند تاببيند واقعیت ماجرا چیست!📜
پشت لیست خرید نوشته شده بود:
«خدای کریم، تو از نياز من با خبری، خودت آن را برآورده ساز»“
🔺 #کانال_مردمی_رادێـو_ هەوەتوو 🔺
🔴 دستگیری گدایی که ساعتی
۱ میلیون و ٦۰۰ هزار تومان درآمد داشت!😳
🤦♀🤦♀
🔵مأموران گشت اجتماعی شهرداری #اسلامشهر حین گشتزنی، یک زن افغانستانی را در حوالی خیابان زرافشان درحال تکدیگری شناسایی کرده و به پلیس تحویل دادند.
🔵این زن که از اتباع غیرمجاز است گفته که ظرف ۴ ساعت حدود ٦ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان از رهگذران گدایی کرده است. /فارس
#داستانک
خدای مهربان ما ...🤍💚
حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود ، نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد .
سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.
در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود ، مورچه به داخل دهان او وارد شد ، و قورباغه به درون آب رفت.
سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد ، ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود ،
آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت .
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.🐜
مورچه گفت : " ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند .
خداوند آن را در آنجا آفرید.🐛
او نمی تواند ار آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم .
خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد .🐸
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم وبه دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شناوری کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند ومن از دهان او خارج میشوم ."
سلیمان به مورچه گفت : (( وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟ ))
مورچه گفت آری او می گوید :
ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی، رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن...
#داستانک
از هر دل به خدا راهی هست .
چند روز قبل توی صف قصابی بودم و چند نفر جلوم بودن، یه پیرزن رنجور و نحیف به قصاب گفت:
یه بسته دل مرغ بهم بده،
فقط تازه باشه امشب میخوام برای نوه هام بپزم.
یهو یکی توی صف گفت:
چند بسته هم به من بده،
تازه هم نبود مهم نیست،
برای سگم میخوام.
پیرزن بنده خدا از شدت خجالت سرخ شد
یه سکوت سنگینی قصابی رو برداشت و ناگهان یکی از توی صف گفت:
آقا دو بسته دل مرغ به من بدید امشب میخوام کباب کنم؛
یکی دیگه گفت:
سه بسته به من بدید میخوام سوپش کنم بخورم؛
هر کدوم از افراد داخل صف یه تعداد دل مرغ سفارش دادن و تاکید کردن که برای خوردن خودشون میخوان.
قصاب هم تیر آخر رو زد و رو به یارو گفت: دیدی که دل مرغمون تموم شد،
دفعه بعد خودتو پرت کن جلوی سگات.
بقیه مردم هم یارو رو هل دادن از مغازه کردن بیرون.
پیرزن چیزی نگفت،
ولی با چشماش میخندید و با قدردانی به همه نگاه میکرد،
*انگار که حالا کلی آدم کس و کارش شده باشن.*
💜🍃 یکشنبه ۴ شهریور ماهـتون زیبا💞
🍃💜 امروز برای تک تکتون
💜🍃 از خدا میخوام 🍃🌷
🍃💜 هر لحظه کنارتون باشه
💜🍃 امروز و هرروزتون
🍃💜 پرازخبرهای خوب💚
💜🍃 لبریز از اتفاق های عالی و
🍃💜 سرشارازبهترین ها باشه🌷🙏
سرخ پوست پیری برای کودکش از حقایق زندگی چنین گفت:
در وجود هر انسان همیشه مبارزه ای وجود دارد، مانند مبارزه دو گرگ!
که یکی از گرگها سمبل بدی ها
مانند : حسد ، غرور ، شهوت ، تکبر و خودخواهی
و دیگری سمبل مهربانی ، عشق ، امید و حقیقت است.
کودک پرسید : پدر ، کدام گرگ پیروز می شود ؟
پدر لبخندی زد و گفت:
گرگی که تو به آن غذا می دهی
✨خداوندا...
🪐دریاب بنده ای را که
✨در میان شادی و خنده اش
🪐 گفت خدایا شکرت
✨و در اوج غم ها گفت
🪐خدا بزرگ است.
✨خدایا...
🪐آرامش بده
✨به دلهایی که چشم امیدشون
🪐فقط خودتی و بس...آمین
✨شبتون در پناه خدا🌙