radiotragedy | Unsorted

Telegram-канал radiotragedy - رادیو تراژدی

-

رادیو تراژدی محل انتشار پادکست‌هایی است که گروه تولید محتوای «هوگویک» آنها را تولید کرده‌ است. این گروه به تولید مستند و گزارش‌های تحقیقی می‌پردازد. گروه هوگویک همچنین اداره وب سایت «اقتصادباز» را هم در دست دارد. www.hogoyeek.com

Subscribe to a channel

رادیو تراژدی

«يک روز در بانک سپه مركز نزديک ميدان سپه جلو يكى از باجه‌ها ايستاده بودم كه از پشت بلندگو صدايم كردند: «عبدالرحيم جعفرى، تلفن!» يعنى چه؟! چه خبر شده؟ سابقه نداشت كه در بانک از پشت تلفن و بلندگو مشترى را صدا كنند! چه خبر مهمى شده؟ آيا در اميركبير اتفاقى افتاده؟ فقط رئيس حسابدارى اميركبير مى‌دانست كه من به بانک سپه آمده‌ام. با راهنمايى مأمورين بانک به تلفنخانۀ بانک رفتم: «الو... بله!» ديدم رهى مُعَیری است. «بله، آقاى رهى، چى شده... مرا چه جورى اينجا پيدا كرديد؟!»«چيزى نشده جعفرى جان، دستم به دامنت، بگو اين فرمى را كه در چاپخانه زير چاپ است چاپ نكنند، چند بيت در آن است كه نبايد چاپ شود، از دستم در رفته. به چاپخانه اطلاعات تلفن كردم كه فرم را چاپ نكنند، گفتند خود آقاى جعفرى بايد بگويد. دو بيت صفحه... بايد عوض شود.»

سبحان‌الله! خنده‌ام گرفته بود؛ اين‌همه وسواس هم مى‌شود! ياد دكتر سادات ناصرى افتاده بودم. و البته حالا می‌توانم بگويم استاد بزرگ دكتر محمد معين و جناب آقاى دكتر باستانى پاريزى هم در اين كار نظير نداشتند و ندارند.‌ جوابم اين بود: «چشم عزيزم!» گوشى را گذاشتم و خودم را به چاپخانه كه نزديک بانک سپه بود رساندم و دستور دادم فرم را از ماشين درآورند و از چاپ آن خوددارى كنند.‌

با وسواسى كه رهى در چاپ شعرهايش داشت مدت‌ها طول كشيد تا چاپ ديوانش به اتمام رسيد، و بعد از چاپ، تازه اول گرفتارى بود؛ اسم كتاب را چه بگذارد! رهى از ارادتمندان دشتى و از پاهاى ثابت محفلش بود. پس از مشورت با دشتى سرانجام اسم كتاب شد سايۀ عمر با يک مقدمه مفصل از ناشر و آقاى على دشتى. كتاب در سال ۱۳۴۴ منتشر شد و فروش دوهزار جلدش دو سالى به طول انجاميد.»‌

اپیزود جدید رادیو تراژدی «پیرمرد و دریا» به زندگی و زمانه‌ی عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر پرداخته است. آن را در همین کانال بشنوید.

@radiotragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

«این روزها برای من افتخارآمیز بوده، فراموش نمی‌کنم.»

از مستند «در جستجوی صبح» ساخته‌ی مهرداد شیخان

اپیزود جدید رادیو تراژدی «پیرمرد و دریا» به زندگی و زمانه‌ی عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر پرداخته است. آن را در همین کانال بشنوید.

@radiotragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

«يك روز از اداره‌ی وزارت دارائى آمدم بيرون. ديدم آقاى عبدالرحيم جعفرى ــ كه من او را از موقعى كه نزد كتابفروشى علمى كار مى‌كرد، مى‌شناختم ــ دستمالى به سر بسته و در حال نظافت و رُفت‌وروب مغازه است. بعد از سلام و احوالپرسى، گفت من اين مغازه را خريدم، اگر كتابى آماده چاپ داريد، ممنون مى‌شوم كه در اختيارم قرار دهيد تا چاپ و منتشر كنم. گفتم باشد. كتاب گزيدۀ بيهقى را كه تازه تمام كرده بودم، فردا برايش بردم. چند وقت گذشت. تابستان بود. ساعت سه-چهار بعدازظهر زنگ خانه‌ام به‌صدا درآمد. رفتم در را باز كردم ديدم كسى با دوچرخه آمده دَرِ منزل، بسته‌اى به من داد و گفت: اين را آقاى جعفرى فرستاده‌اند و رفت. بسته را باز كردم ده نسخه از كتاب گزيده بيهقى بود و يك پاكت. درون پاكت يك قطعه چك و يك نامه به خط نستعليق كه محتوايش اظهار تشكر آقاى جعفرى بود و قطعه چك هم بابت حق‌التأليف من. تا آن روز، اصلا حق‌التأليف نگرفته بودم، چك آقاى جعفرى اولين حق‌التأليفى بود كه گرفتم. آقاى جعفرى اولين كسى هستند كه حق‌التأليف و حق‌الترجمه را باب كرد.»

خاطره‌‌ی سيدمحمد دبيرسياقى، پژوهشگر، نویسنده و مصحح متون کهن پارسی. او همکار علی اکبر دهخدا در گردآوری فرهنگ لغت بود.

اپیزود جدید رادیو تراژدی «پیرمرد و دریا» به زندگی و زمانه‌ی عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر پرداخته است. آن را در همین کانال بشنوید.
@radiotragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

شاهنامه‌ی انتشارات امیرکبیر را نفیس‌ترین شاهنامه‌ی چاپ شده تا امروز به حساب می‌آورند. کتابی که خطاطی‌اش در ۱۳۳۳ توسط جواد شريفی – ملک الخطاطين –آغاز شد و قرار بود در قطع وزیری منتشر شود. در ۱۳۳۸ عبدالرحیم جعفری صفحاتی‌ از آن را به محمد بهرامی، طراح نشانه‌ی‌ انتشارات «امیرکبیر»، نشان می‌دهد:

«بهرامی وقتی متن خوش‌نویسی‌شده را دید و با آن‌همه زیبایی و ظرافت روبه‌رو شد، با لحنی تحسین‌آمیز گفت: دوست عزیز! این کاری را که انجام می‌دهی، دست‌کم نگیر، حیف است این کتاب را با این قطع چاپ کنی. شاهنامه را باید به قطع رحلی و در یک مجلد چاپ کرد. من مدت‌ها به این فکر بودم که تابلوهایی از شاهنامه نقاشی کنم، طرحش را هم آماده کرده‌ام، اما همه‌اش فکر می‌کردم اگر بخواهم کاری را که کرده‌ام در یک شاهنامه معمولی چاپ کنم حیف است، ارزش کارم را پایین می‌آورد. حالا که تو این همت را کرده‌ای و تا اینجا آمده‌ای، من هم احساس می‌کنم سر ذوق آمده‌ام. صبر کن اولین تابلویی که طرحش را هم کشیده‌ام تمام کنم، اگر پسندیدی، با کمال میل این کار را برایت انجام می‌دهم. اما کار نقاشی‌های سیاه قلم می‌افتد به دوش همکاران.»

این آغاز پروژه‌ی بلندپروازانه‌ی جعفری و بهرامی است که در نهایت در ۱۳۵۰ به ثمر رسید. شاهنامه‌ی فردوسیِ امیرکبیر در نایاب‌فروشی‌های تهران به «شاهنامه‌ی دوازده کیلویی» هم معروف است.

@radiotragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

«دیدی؟ همه‌ی برنامه‌ها به هم خورد. حالا جواب مردمو چی می‌دی؟»

داستان انتشار «فرهنگ فارسی معین» از زبان عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر

شب «دکتر محمد معین» مجله‌ی بخارا، سیزدهم تیر ۱۳۸۷

اپیزود جدید رادیو تراژدی، «پیرمرد و دریا» را در همین کانال بشنوید.
@radiotragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

فصل چهارم، شماره‌ی اول
پیرمرد و دریا؛ عبدالرحیم جعفری

شماره‌ی اول از فصل چهارم رادیوتراژدی قصه‌ی زندگی عبدالرحیم جعفری است؛ مؤسس انتشارات امیرکبیر که از بزرگ‌ترین بنگاه‌های نشر در ایران بود. جعفری در کودکی با فقر دست‌و‌پنجه نرم کرد و بعد از کارگری در نشر علمی، کم‌کم توانست سر پا بایستد و نشری برای خودش تأسیس کند. «امیرکبیر» ناشر کتاب‌های جلال آل احمد، فروغ فرخزاد، عبدالحسین زرین‌کوب، هوشنگ ابتهاج، غلامحسین ساعدی و دکتر محمد معین بود. اما روزگار کم‌کم روی بدش را به جعفری نشان داد و او اول چشمش را از دست داد و چند سال بعد، در روزگار مصادره‌ها، قربانی شد. قصه‌ی زندگی و کار عبدالرحیم جعفری مشهور به تقی را می‌توانید در این شماره‌ی رادیوتراژدی بشنوید.

نویسنده: علی سیف‌اللهی | راوی: کریم نیکونظر | اصلاح صدا و میكس: رضا دولت‌زاده |ناشر: رادیو تراژدی

در اپل پادکست
https://podcasts.apple.com/us/podcast/radio-tragedy-رادیو-تراژدی/id1531279373

در کست‌باکس
https://castbox.fm/app/castbox/player/id3310854/id756246288

در وب‌سایت‌ ما
‏Radiotragedy.com

Читать полностью…

رادیو تراژدی

#پادکست
@Radiotragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

من از مشتریان کتاب‌فروشی طهوری بودم. طهوری کتابفروشی متفاوتی بود. متون کلاسیک، ادبیات فارسی و.. می‌فروخت و روی فرهنگ ایران کار می‌کرد. سهراب سپهری هم یکی از مشتریان این کتاب‌فروشی بود و برای چاپ کتاب «هشت کتاب» به این کتاب‌فروشی رفت و آمد می‌کرد.

یک روز که به کتاب‌فروشی رفته بودم، آن‌جا بود. وقتی ایشان را دیدم، متحیر ماندم، بس که فروتن و خجالتی بود. طوری نگاهش می‌کردم که متوجه شد. پرسیدم: «شما آقای سپهری هستید؟» گفت: «شاید».

علی دهباشی، سردبیر مجله بخارا در گفتگو با کتاب تراژدی

زندگی سهراب سپهری؛ قصه‌ی نقاشی که شاعر شد
نوشته سحر آزاد
از کتاب تراژدی شماره ۱۰ - شهریور ۱۴۰۲

خرید از وب سایت ما
Radiotragedy.com

Читать полностью…

رادیو تراژدی

تغییر شیفت در پالایشگاه آبادان، ۱۳۳۵
@Radiotragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

«اعدام ممکن است در مورد مصدق عاقلانه نباشد ولی شاید برای فاطمی، اگر دستگیر شود، بهترین راه حل باشد. تا زمانی که اینگونه افراد زنده هستند و در ایران به سر می‌برند، همیشه خطر ضد کودتا وجود دارد. شدت عمل ضروری است…»

-ساموئل فال، از اعضای سفارت انگلیس در تهران در زمان کودتا

سید حسین فاطمی پس از شش ماه زندگی مخفی در تهران، در ۶ اسفند ۳۲ بازداشت شد. او را در ۱۸ مهر ۳۳ به مرگ با جوخه آتش محکوم کردند و تجدیدنظرخواهی‌ موفق نبود. سرانجام در سحرگاه ۱۹ آبان ۱۳۳۳ وزیر خارجه‌ی دکتر مصدق اعدام شد.

اپیزود ۳۴ رادیو تراژدی «قصه‌ی خون؛ سیدحسین فاطمی» را در تلگرام رادیو تراژدی بشنوید.
@RadioTragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

امروز ۹ آبان سی و هفتمین سالروز درگذشت حسن تفضلی معروف به حاجی ارباب است. مردی که در شهر مادری‌اش کاشان به کار نساجی مشغول شد و کم‌کم کارخانه‌ی مدرنی راه‌اندازی کرد. تفضلی نه تنها بازار داخل که بازار غرب آسیا را هدف قرار داد و موفق شد کارش را توسعه دهد. او همزمان خدمات ویژه‌ای برای کارگرانش درنظر گرفت و به نیکوکاری شهره بود. از او به عنوان پدر نساجی ایران یاد می‌شود.

قصه‌ی زندگی و کار او را در اپیزود ۴۹ رادیوتراژدی بشنوید.
@Radiotragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

«هشت نه سال می‌شه، این‌قدر بود وقتی می‌رفت، حالا باید ماشالله مردی شده باشد اما چه فایده! لابد دیگر نه دینی دارد نه مذهبی، آآآ خدا لعنت کنه اون پدرش، که این طفلک را از دست ما گرفت، بعد با خودش برد اونجا توی این فرنگی‌ها...»

شب هشتم فروردین ۱۳۰۱ خورشیدی سالن گراند هتل بیخ تا بیخ پر از تماشاچی بود که چشم دوخته بودند به صحنه و محو بازی زنی جوان بودند که نقش مادر جعفرخان ابجد مستفرنگی را بازی می‌کرد. زنی که آنچنان غرق در نقش خود شده بود که نه لهجه‌ی ارمنی تبریزی‌اش نه چهره‌ی جوانش که بزک و شلیته‌ی شلوار هم نتوانسته بود آن را پنهان کند به چشم می‌آمد.

او آن‌چنان غرق نقش بود که نقش‌های دیگر را هم از چشم انداخته بود. آن زن جوان که دختر شش ماهه‌اش را پشت صحنه گذاشته بود، آن شب فروردینی ستاره‌ی سالن گراند هتل بود که بعدها جایش را به تئاتر تهران داد و باعث شد حسن مقدم مهم‌ترین نمایش زندگی کوتاهش و یکی از مهم‌ترین آثار ادبیات نمایشی معاصر ایران را به او تقدیم کند: بانو تریان.

از کتاب ۷ تراژدی
نویسنده: فرزانه ابراهیم‌زاده

خرید از وب‌سایت ما
Radiotragedy.com

Читать полностью…

رادیو تراژدی

از مقدمه‌‌ی کتاب تراژدی، شماره‌‌ی یک

خرید کتاب‌های تراژدی از وب سایت ما
Radiotragedy.com

Читать полностью…

رادیو تراژدی

@RadioTragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

اما این‌ها در برابر ابزاری که کمی بعد به مُقربی داده شد چیزی نبودند. تا آن زمان روش جاسوسی کاملاً سنتی بود اما از روزی که پیتر وسایل الکترونیکی خاصی را به مقربی تحویل داد همه چیز تغییر کرد.

اولین ابزار یک پیچ‌گوشتی به طول ۴۰ سانتیمتر بود که بین میله و دسته‌اش یک ساچمه‌ی دکمه‌مانند داشت. مقربی موقع عبور از جلو دیوار سفارت شوروی آن را سه بار فشار می‌داد و در داخلِ سفارت، ماموری علامت احضار را دریافت می‌کرد. معنی پیام این بود که دوشنبه‌ی هفته بعد قرار ملاقاتی در ساعت ۲۱:۳۰ ترتیب داده شود...

جز این‌ها روش‌های دیگری هم برای تماس با مقربی در نظر گرفته شده بود. گاهی بعد از ساعت ۱۰ شب با خانه‌ی او تماس می‌گرفتند و اگر مقربی خودش گوشی را برمی‌داشت از او می‌پرسیدند: «منزل آقای دکتر بامداد؟» و مقربی می‌گفت: «آقای دکتر صد سال است اینجا نیست.» این نشانه‌ای بود از وضعیتِ سفید و گفتگو بین دو طرف شروع می‌شد...

اگر قرارها به هر علتی به تعویق می‌افتاد مقربی موظف بود در سه‌شنبه‌ی آخرِ هر سه ماه مسیحی، ساعت ۲۱:۳۰، مقابل هتل میامی برود و یک کتاب در دست چپش بگیرد. اگر مامورهای ک.گ.ب او را می‌دیدند نزدیکش می‌شدند و می‌پرسیدند که «آرتیستای ژاپنی اینجا برنامه دارند یا نه؟» و  مقربی هم می‌گفت «خیر، آرتیست‌های ژاپنی در شکوفه‌ی نو برنامه اجرا می‌کنند.»

یهودا در ارتش شاه
بزرگترین جاسوس شوروی در ایران چه کسی بود؟
نوشته‌ی کریم نیکونظر

از کتاب تراژدی، شماره ۱
خرید از وب سایت ما
RadioTragedy.com

Читать полностью…

رادیو تراژدی

@radiotragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

عبدالرحیم جعفری با ایرج افشار، محمدرضا شفیعی کدکنی و هوشنگ ابتهاج (سایه)

‌‌‍«در سال ۱۳۳۱ بود كه با هوشنگ ابتهاج متخلّص به سايه آشنا شدم. در آن سال‌ها هوشنگ ابتهاج قامتى ميانه و نسبتاً لاغر، صورتى زيبا و خوش‌تيپ با سبيل پرپشت مشكى داشت؛ كراوات مى‌زد و شيك‌پوش بود و با نامزدش، خانمى زيبا و مومشكى و هم‌سن و سال خود او، به فروشگاه ناصرخسرو مى‌آمدند. او هم آن موقع از چپ‌ها و مخالفان شاه بود. سياه‌مشق‌اش را در همان سال چاپ كردم، با مقدمه‌اى از مرتضى كيوان و فصلى دربارۀ غزل و شيوه‌هاى شعر فارسى به قلم استاد سيد محمد حسين شهريار؛ با اينكه تيراژ كتاب هزار جلد بيشتر نبود، فروش آن سال‌ها طول كشيد. روى جلد سياه‌مشق مشكى بود و نام كتاب با رنگ سرخ در آن مى‌درخشيد…

وى اهل رشت و از خانواده‌اى مرفه بود. در دستگاه عمويش مهندس احمدعلى ابتهاج كار مى‌كرد كه صاحب كارخانه سيمان شمال بود. پس از انقلاب در جريان بازداشت اعضاى حزب توده به زندان رفت و مدتى در زندان بود؛ سپس به‌دور از قيل و قال سياسى به آلمان رفت…»

از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری

@radiotragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

فروشگاه شماره‌ی یک امیرکبیر – خیابان ناصرخسرو، پلاک ۱۳۰ - تاسیس آبان ۱۳۲۸

@Radiotragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
برین نامه بر سالها بگذرد
همی خواند آن کس که دارد خرد
نمیرم از این پس که من زنده‌ام
که تخم سخن را پراکنده‌ام

@radiotragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

ما در شماره‌ی اولِ فصل چهارمِ پادکست رادیو تراژدی از قطعات موسیقی‌های مختلفی بهره برده‌ایم؛ از ترانه‌های کمترشنیده شده تا سرود مشهور دوران انقلاب. فهرست زیر شرح جزئیات این قطعات است.

۱. فاش می‌گویم…، شعر: حافظ خواننده: پروانه موچول (بتول رضایی)، چهارگاه، آواز منصوری.
۲.صبا به یار عزیز، شعر: فیض کاشانی، خواننده: ناهید سرافراز، ارکستر برادران وفادار.
۳.چهار مضراب تار، جلیل شهناز، آلبوم تار و ترمه
۴.ای وطن، تک‌نوازی تار: حسین علیزاده، آهنگساز: کلنل علینقی وزیری.
۵. تصنیفِ ای وطن، ترانه: حسین گل‌گلاب، خواننده: روح‌انگیز، آهنگساز: کلنل علینقی وزیری
۶.سرود بهمن خونین جاویدان، ترانه: محمدحسین همافر، آهنگساز: حمید بهبود

@radiotragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

پیرمرد و دریا؛ عبدالرحیم جعفری
@radiotragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

نقل کرده‌اند که «سلیمان حییم» به دنبال لغت مشابهی برای «گِل سرشوی» بوده و هرچه به دنبال آن می‌گردد نمی‌تواند لغتی معادل پیدا کند، تا اینکه سفر انگلستان پیش می‌آید. او مقداری گِل سرشوی را با خود به این سفر می‌برد و در فرودگاه باعث حیرت مامور گمرک می‌شود که این مرد گِل سرشوی را برای چه کاری با خودش به انگلستان می‌برد.

سلیمان حییم در این سفر علاوه بر گِل سرشوی، سنگ پا، سنجد و چند کالای ایرانی دیگر در حجم کوچک همراه داشته تا معادل انگلیسی‌شان را پیدا کند.

حییم یک بار گفته بود: «شاهکارِ من، البته اگر بشود شاهکارش نامید، فرهنگ دو جلدی انگلیسی فارسی است.»

مردی که خواب کلمه می‌‌دید
درباره سلیمان حییم؛ اولین مولف فرهنگ لغت دو زبانه در ایران
نوشته‌ی علی سیف‌اللهی

از کتاب تراژدی شماره ۳
خرید از وب سایت ما
Radiotragedy.com 

Читать полностью…

رادیو تراژدی

صدای فِیدوس.
اولش این صدا ناآشناست. صدایی مزاحم است. هیچکس به‌ش عادت ندارد. غریبه‌ها نمی‌دانند چرا هر روز صبح این صدا شنیده می‌شود.

آبادانی‌ها می‌دانند این صدای آژیر است؛ آژیر خطر نه آژیر حاضر شدن سرِ کار. ساعت هنوز برای مردمِ ایران وسیله اشرافی است و انگلیسی‌ها خبر دارند که کارگران ایرانی پول ندارند تا ساعت بخرند. پس برای اینکه کارگران سرِ وقت سرِ کارشان حاضر شوند آژیری را به شرکت SECOMAK سفارش داده‌اند و کنار تاسیساتِ پالایشگاه نصب کرده‌اند. فِیدوس با کمک باد هر روز صبح سه بار آژیر می‌کشد؛ اول‌بار سه سوتِ پشتِ سرِ هم برای بیدارباشِ کارگرانی که هر جای آبادان زندگی می‌کنند. بارِ دوم دو سوتِ ممتد برای اینکه کارگران بجنبند و خودشان را به پالایشگاه برسانند و بارِ سوم یک بار سوت؛ این آخرین اخطار است چون بعدِ آن درهای پالایشگاه بسته می‌شوند و دیگر کسی را توی پالایشگاه راه نمی‌دهند.

صدای فیدوس احتمالاً اولین صدایی است که عباس شهریاری و دوانی‌های همراهش می‌شنوند‌ هنوز شهر را ندیدند و مدام از ساکنان شهر پرس و جو می‌کنند تا شنیده‌ها را ببینند. شنیده‌اند آبادان بنگله دارد، باشگاه قایق‌رانی و اسب‌سواری دارد، سینما دارد، بیمارستان دارد، سرویس ایاب‌ذهاب دارد، خانه‌های ۵۰۰ متری دارد، آب لوله‌کشی و لوله‌کشی فاضلاب دارد، باشگاه تفریحی و استخرهای متعدد برای شنا دارد.

اما این‌ها شنیده‌هاست. ایرانی‌های کمی هستند که این‌ها را دیده‌اند. ایرانی‌ها اغلب راهی ندارند به محلات انگلیسی‌ها، به دو محله‌ی بِرِیم و بوارده که خانه‌های ویلایی‌اش مختص مهندسان سینیور و جونیورِ انگلیسی شرکتِ نفت است. آن‌چه ایرانی‌ها می‌بینند ایستگاه‌های ایست‌بازرسی است با سربازهای هندی، مسجد رَنگونی‌هاست که پذیرای سُنّی‌هاست، خانه‌های حصیری است، زمین‌های باتلاقی و فاضلابی است که جزرومد رودخانه‌ی بهمنشیر و اروند را با خودشان می‌برند. مگس است و پشه. بوی گند و کثافت است که اغلب با بوی گِیس مخلوط می‌شود و سَرِ هر آدمی را درد می‌آورد.

آبادانِ رویایی در فاصله یک کیلومتری دوانی‌هاست اما آنها نمی‌توانند به‌ش نزدیک شوند. هیچ ایرانی نمی‌تواند….

از کتاب رفیق‌کُشی
گزارشی از زندگی عباس شهریاری بزرگترین جاسوس ساواک در حزب توده
نوشته کریم نیکونظر

خرید فقط از وب‌سایت رادیو تراژدی
RadioTragedy.com

Читать полностью…

رادیو تراژدی

وزیر: دیشب هم‌شیره هم راجع به جناب عالی با من مذاکره کردند. من فکر چندین مقام برای شما کرده‌ام، ولی اول بفرمایید ببینم، مختصر اطلاعاتی از حقوق دارید یا نه؟

جعفرخان: خیر، ابداً.

وزیر: بسیار خوب، بسیار خوب. از طب چطور؟ آیا قدری طب خوانده‌اید؟

جعفرخان: به‌هیچ‌وجه. ابداً از طب اطلاعی ندارم.

وزیر: بسیار خوب. حالا بفرمایید چند زبان خارجی می‌دانید؟

جعفرخان: فقط فارسی را می‌دانستم؛ آن را هم فراموش کرده‌ام.

وزیر: به به، بسیار اعلی! شما شخصی هستید که پی‌اش می‌گشتم. پس اجازه بدهید انتخاب شما را برای تصدی مشاغل ذیل تبریک بگویم؛ از امروز ریاست محکمه‌ی استیناف تجارتی، مدیریت مدرسه طب‌ی بحری و ریاست دارالترجمه‌ی همین وزارتخانه را عهده‌دار خواهید بود. حقوق شما هم ماهی ۱۷۰۰ تومان است به اضافی ۴۲۰ تومان کمک‌خرج و ۱۸۰ تومان فوق‌العاده و مخارج حمل‌ونقل و رخت‌شویی مطابق نرخ کنترات مستخدمین اروپایی!


نمایشنامه «ایرانی‌بازی» اثر حسن مقدم، تاریخ انتشار ۱۳۰۳

به نقل از «این هوا را نفس نکش» داستان زندگی حسن مقدم؛ نمایشنامه‌نویسی که دچار نفرین شد (نوشته‌ی هدیه رهبری) از کتاب تراژدی، شماره ۱۱، دی ۱۴۰۲

خرید از وب سایت ما

Читать полностью…

رادیو تراژدی

ترافیک خیابان سعدی جنوبی، پایین میدان مخبرالدوله، دهه ۴۰

واقعیت این است که هرچه از شروع دهه‌ی ۴۰ شمسی می‌گذشت وضع هوا بدتر می‌شد. حالا دوره‌ی رونق ساخت صنایع در ایران بود و تجار سنتی رو آورده بودند به ساخت کارخانه‌های مختلف. بدتر اینکه به مرور مشکلات انقلاب «شاه و مردم» هم معلوم شد؛ سیل روستاییانی که زمین‌های کوچک داشتند، کار سرِ زمین‌ها را از دست داده بودند و به امید زندگی بهتر سمت شهرهای بزرگ، از جمله تهران، سرازیر شده بودند، بحران تازه‌ای بود که فکری برایش نشده بود. امید این مردم به یافتن کار در پایتخت بود و هدف‌شان ساختن زندگی معمولی و ای‌بسا زندگی‌ای بهتر از قبل. اما این مقدمه‌ای بود برای آماس کردن شهرهای بزرگ‌ و تازه این یک مشکل بود؛ استفاده‌ی ساکنان شهرها به خصوص تهران از ماشین‌های شخصی، افزایش عبورومرور کامیون و مینی بوس، و سوزاندن مازوت و گازوئیل در کارخانه‌ها همگی آواری شده بود برای شهری که نماد توسعه بود و ناچار بود به‌زور رشد کند.

مرگ قسطی
آلودگی هوا چطور به مسئله ما بدل شد
از کتاب تراژدی، شماره ۲

چاپ اول این کتاب کمیاب شده و فعلا فقط در چارچوب بسته‌ی کامل ۱۴ تایی کتاب تراژدی به فروش می‌رسد.

Читать полностью…

رادیو تراژدی

«این مرز محافظ را نیرو بخش و آن را چنان که به میراث برده‌ای به دست آیندگان بسپار».

از وصیت‌نامه‌ی غلامعلی بایندر، فرمانده‌ی قوای بحریه‌ی جنوب در زمان حمله‌ی انگلیس و روس به ایران در شهریور ۱۳۲۰

@RadioTragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

زندگی و شعر محمود درویش با تاریخ فلسطین تنیده شده. قسمت ششم رادیو تراژدی «تبعیدی ابدی» را در همین کانال بشنوید.

@RadioTragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

کریم نیکونظر: عمویم در را باز کرد و من آمدم داخل. آنجا بود که محفلی دوستانه دیدم شامل چهار نفر. همان لحظه همه به هم معرفی شدیم حسن شش‌انگشتی، پرویز، و ل.

کمی بعد فهمیدم که ل آبادانی است و زمان جنگ معلم بوده و ساکن شهر کوچک سربندر که جنگ‌زده‌ها آبادش کرده بودند. بعد که ل همراه پرویز رفت عمویم قصه‌اش را گفت.

ل یک روز در مدرسه بود که صدای هواپیماها را شنیده بود و بعد صدای انفجار به گوشش خورده بود و لرزش زمین را حس کرده بود. دویده بود بیرون و بچه‌ها را برده بود توی پناهگاه سیمانی گوشه‌ی مدرسه. اما کمی بعد یکی از همسایه‌ها با پای برهنه آمده بود دنبالش. همان مرد پابرهنه به او گفته بود که زن و بچه‌اش در بمباران کشته شده‌اند. هواپیمای عراقی موقع برگشت به خاکش بمب‌هایش را نه در بیابان که روی شهر خالی کرده بود و یکی از آنها افتاده بود ۵۰ متری خانه‌ی ل و خانواده او زیر آوار جان داده بودند.

ل از همان وقت آواره شد. بعدِ جنگ رفته بود آبادان اما طاقت نیاورده بود و آمده بود تهران و شده بود معلم ادبیات کنکوری‌ها. ولی کم‌کم حالش بد شده بود و پناه برده بود به افیون. نفهمیدم عمویم چطور پیداش کرده بود اما او یکی از اعضای ثابت محفل خانه‌ی ولنجک بود...

هراس ابدی
تکه‌هایی پراکنده درباره خانه، عصیان و بی‌خانمانی
نوشته کریم نیکونظر
از کتاب تراژدی شماره دوم
Radiotragedy.com

Читать полностью…

رادیو تراژدی

@RadioTragedy

Читать полностью…

رادیو تراژدی

@Radiotragedy

Читать полностью…
Subscribe to a channel