💐 درود به همگی
📢 بالاخره کار نگارش کتاب به پایان رسید و هم اکنون میتوانید از طریق لینک زیر کتاب را با کد تخفیف قرار داده شده با نصف قیمت خریداری نمایید.
🧱 این کتاب در زمینه ماورا ٕالطبیعه و اتفاقات و ماجراهای عجیب و همچنین خوابهایی که غریب و تعجب برانگیزه که برای نویسنده و اطرافیان و دوستان رخ داده میباشد.
☑️ کتاب در ۱۵۴ صفحه در ابعاد A4 به صورت دانلودی و pdf میباشد که در مجموع ۳۵ مورد رو شامل میشود. یعنی دارای ۲۲ مورد اتفاقات عجیب و ۱۳ مورد خوابهای غریب است.
امیدوارم از خواندن کتاب لذت برده و نظراتتون رو در صورت تمایل در سایت درج کنید.
💰قیمت کتاب : 20.000 تومان
💡 کد تخفیف : ramzalud50
💰 قیمت تمام شده : 10.000 تومان
✅ لینک ورود به سایت : 👇
https://zarebin24.ir/product/strange-dreams-and-events/
🔸 ماجرای دعوای کوروش در سال هفتم مدرسه سال ۱۳۹۷
تازه چند ماه بود که به خانه جدید در آپرین ( باغ نرده ) اسلامشهر نقل مکان کرده بودیم و پاییز شده بود و بچه ها به مدرسه رفتند . ۲ , ۳ روز از شروع مدرسه گذشته بود که وقتی از سرکار به خونه اومدم دیدم شایان با خنده میگه : بابا امروز کوروش تو مدرسه دعواش شد . گفتم : ای بابا , چرا ؟
گفت : پسره اذیت میکرد . پرسیدم حالا چی شد ؟ زد یا خورد ؟
گفت : زد , حسابی هم زد
پرسیدم : جریان چی بود ؟
گفت : ما میز یکی به آخر با هم میشینیم , پسر پشت سریمون هی من و اذیت میکرد و شوخی میکرد و یه جورایی قلدر بازی درمیاورد , منم چیزی بهش نگفتم و به حساب شوخی گذاشتم . ولی کوروش ناراحت شد و بهش گفت بس کن دیگه . بعد پسره شروع کرد سر به سر کوروش گذاشتن و اذیت کردن کوروش .
کوروش هم که یهو عصبانی شد و بدون اینکه به عقب نگاه کنه مشت چپش و رو هوا گردوند کوبوند تو صورت پسره و بعد برگشت یقش و گرفت و یه کله گذاشت تو صورت پسره و بعد یکی دو تا هم مشت زد تو صورتش . من که دیگه چشام گرد شده بود و تقریبا از خوشحالی لبخند میزدم , گفتم : پسره چیکار کرد ؟
گفت : یکی دو تا مشت زد ولی به کوروش نخورد بعد هم اشکاش دراومد و گفت زنگ آخر وایسید بهتون بگم . ما هم زنگ آخر وایسادیم ولی ازش خبری نشد و ترسیده بود و رفت .
من که از کوروش اینطور دعوا رو بعید میدونستم چون اصلا نمیدونست کله زدن چیه ! از خود کوروش دوباره ماجرا رو پرسیدم و دیدم همونا رو تعریف میکنه , دو سه تا مشت و یه کله
بازم تعجب کردم و از کوروش بعید میدونستم اینطور دعوای بی مهابا رو , که دیدم خودش برگشت و گفت ولی بابا انگار من نبودم و یکی دیگه بود که داشت دعوا میکرد .
تقریبا به حرفش ایمان آوردم که احتمالا شخص دیگه ای هم کمکش کرده و در واقع جسم کوروش و موجود دیگه ای کنترل میکرده و در اختیار گرفته بوده و یه کتک حسابی به اون پسر قلدر مآب زده
البته فردای آنروز باد اون پسر خوابیده بود و باهاشون رفیق شده بود .
به نظر شما تو این قضیه آیا واقعا خود کوروش بوده که از روی عصبانیت اون پسر رو کتک زده ؟ چون عصبانیت و خشم قدرت انسان رو چند برابر میکنه یا اینکه همونطور که خودش میگفت شخص دیگه ای کنترل جسم کوروش رو در دست گرفته و اونطور که میخواسته اون پسر رو تنبیه کرده است ؟
به هر حال با وجودی که مورد دوم قدری عجیبه اما نمیشه اون و کاملا رد کرد ؟
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈👈
🔸خواب داشتن فرزند دوقلو توسط همسرم
زمستان سال ۱۳۸۳ بود , یه روز صبح که از خواب برخاستیم همسرم گفت دیشب خواب دیدم که خدا بهمون ۲ تا پسر دوقلوی خوشگل داده . اینقدر ناز بودند .
من همونجا یه باور قلبی پیدا کردم که صاحب فرزندان دوقلو خواهیم شد و به خواب همسرم ایمان آوردم .
یکماه بعد از آن همسرم علایم بارداری رو نشون داد . و بهار سال ۱۳۸۴ برای سونوگرافی رفتیم جهت اطمینان از بارداری . مدتی را نشستیم تا جواب آماده بشه و من جواب آزمایش رو گرفتم و خندان بیرون آمدم .
همسرم میپرسید چی شد چرا میخندی ؟ سرکار بودیم ؟ خبری نیست ؟
گفتم : نه . گفت : پس چی ؟
گفتم : بچه ها دوقلو هستن و دو ماهشونه .
اونم شروع کرد به خندیدن . بهش گفتم یادته که خواب دیدی ۲ تا پسر دوقلو خدا بهمون داده ؟ گفت آره . گفتم : من همونجا خوابت رو باور کردم .
چون هنوز ۲ ماهشون بود جنسیتشون مشخص نبود و به ما گفتند که تو ۴ ماهگی مشخص میشه .
۲ ماه بعد که مجددا برای سونوگرافی رفتیم معلوم شد که هر دو پسر هستند .
که یکی رو کوروش گذاشتیم به سلیقه من و دیگری رو شایان به سلیقه همسرم . البته با نظر همسرم اونیکه شبیه من بود رو شایان که نام منتخب خانمم بود و دیگری که به همسرم شباهت داشت رو کوروش گذاشتیم .
این هم یکی از خوابهایی بود که همسرم دید و به واقعیت پیوست . واقعا خواب دیدن هم یکی از شگفتیهای این جهان است و امیدوارم روزی رمز و راز و ماهیت خواب معلوم بشه
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈👈
✔️ارسالی توسط خانم هاشمی
🔸 ماجرای همسایه جدید تازه نقل مکان کرده به آپارتمان
نزدیک به 9 ماه میشد که ما در آپارتمان سلیمانی زندگی میکردیم .
حاج خانم ۴ واحد در ساختمان ما داشت یعنی هر دو واحد طبقه اول و هر دو واحد طبقه سوم مال حاج خانوم و همسرش بود . که یکی از واحدهای طبقه اول رو به خانواده شلوغی اجاره دادن . پدر این خانواده جانباز بود و از چهار بچه ای که داشتن دختر بزرگش ازدواج کرده بود و بقیه بچه کوچک بودن یکی از دخترهاش هم سن و سال ستایش بود.
خلاصه اینها اسباب کشی کردن به این آپارتمان که ما سکونت داشتیم البته به واحد دوم . دختر و داماد خانواده و مادر زن این اقا برای کمک و چیدن وسایل آمده بودند. خانم خونه به درب آپارتمان ما اومد و درخواست کلید درب حیاط رو کرد که بهشون دادیم که از روش بسازند .
دو سه روزی شد که کلید رو نیاوردن و این دردسر شده بود برای ما , حسین گفت: خوب خودت برو بگیر. من و ستایش به درب اپارتمانشان رفتیم و درخواست کلید خودمونو کردیم. کمی با خانم خونه صحبت کردم. ما بین صحبتهای ما بود که مادربزرگ مادری که برای کمک اومده بود با چادر و مقنعه نماز به جلوی درب اومد و گفت : عزیزم چند وقته اینجا زندگی میکنید ؟ گفتم : حدود نه ماهی میشه گفت : یه سؤال ازت بپرسم راستش رو میگی ؟ گفتم : بفرمایید گفت تو رو خدا نترسی ! گفتم : خیر .
گفت : سه شبه که من اینجا هستم و کم مونده فرار کنم. گفتم : چرا ؟ ما اذیت کردیم ؟ گفت : نه بابا شما و اذیت
گفتم : پس چی ؟
گفت : شب اول چون جا نبود همینجا نزدیک درب خوابیدم که چشمت روز بد نبینه , به قدری منو اذیت کردن و موهام رو کشیدن که دقیقه ای خواب بچشمم نیومد. و مجبور شدم کل روز رو بخوابم. دیشب هم به اتفاق فرزانه نوه دومی توی حال خوابیدم که باز هم نتونستیم بخوابیم و مجبور شدیم بریم توی اتاق داماد و دخترم بخوابیم . دخترشم یعنی خانم خونه که جریان رو میدونست هی حرف های مامانش رو تایید میکرد .
مادربزرگ گفت : شما توی این مدت متوجه چیزی نشدید ؟ گفتم : چرا حاج خانم من حتی درخونه که راه میرم اینها همراه من البته پشت سرم حرکت میکنند و حتی صدای نفسهاشون رو میشنوم و این موضوع برای همه ی ما اتفاق می افته ولی چاره ای نیست باهاشون کنار اومدیم. گفت : نمیترسی ؟ گفتم : نه .
من فقط قسمشون دادم که کاری به من و بچه ها و همسرم نداشته باشند و ما هم به اونا کاری نداشته باشیم.
حتی من وقتی اضافه غذا رو به اشپزخونه میبرم تقریبا دوسوم غذا رو با خودشون میبرن! و وقتی روی فرش راه میرن جای پاهاشون روی فرش میمونه به طوری که میبینم پرزهای فرش بعد از قدم برداشتنشون جا به جا میشن !
مادر و دختر داشتن شاخ در می آوردن .
حاج خانم گفت : نمی خایی از اینجا بری ؟ گفتم : فایده نداره . شهرک کلا در اختیار این مخلوقات عجیب هست. تا جایی که من پرس و جو کردم اینجا قبرستان بوده. البته نه همه شهرک و میگن اکثر این زمینها که ساخته شده توسط افرادی به زور غصب شده و علتش میگن اینه .
خلاصه بعد از یک ماه این خونواده از بس که اشیا و غیره به سر و صورتشون خورد و حتی دختر دوم خانواده به حالت جنون و بی اختیاری ادرار رسیده بود با زور و سر و صدا پولشون رو از حاج اقا گرفتن و رفتند.
در کل حدود یک ماه در این آپارتمان زندگی کردن و نتونستن وجود این افراد عجیب رو بیش از این تحمل کنند.
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈👈
✔️ارسالی توسط خانم هاشمی
🔸اذیت کردن هادی پسرم
اوایل که به شهرک اومده بودیم به خاطر اینکه محل کار هادی تهران بود و نمی تونست هر شب بیاد, یک شب در میون میومد خونه و موقع خوابیدن اگه هانیه بود که هادی توی پذیرایی می خوابید و اگه نبود توی اتاق هانیه میخوابید.
یکبار وقتی نصف شب بیدار شدم , دیدم هادی پایین پای ما خوابیده . علت این کارش رو پرسیدم گفت: مامان خونتون چیزایی داره و اینقدر من و اذیت کردن که فرار کردم و اومدم اتاق شما . من و حسین که جریان رو میدونستیم برای اینکه نترسه به شوخی گرفتیم و گفتیم: خواب دیدی . که خیلی جدی قسم میخورد که اینقدر گوشها و موهام و کشیدن که نتونستم تحمل کنم اونوقت شما میگید خواب میبینم ! نه عزیزم توی این خونه کسانی به غیر از انسان زندگی میکنند .
بعد از اون هادی رفت و آمدش رو کرد هفته ای یکبار و سفارش میکرد مامان تو رو به خدا ستایش رو یک دقیقه تنها نزاری ممکنه اذیتش کنند.
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈👈
✔️ارسالی توسط خانم هاشمی
🔸وجود ارواح در خانه جدید
سال دوم که از تهران به شهرک اومده بودیم خونه اقای سلیمانی طبقه پنجم ساکن بودیم که همش فکر می کردم کسانی در آپارتمان ما هستن.
برای اینکه هانیه دخترم نترسه چیزی نمی گفتم . البته هانیه ماهی یکبار از همدان می اومد و چند روزی پیش ما بود و می رفت. و دقیقا چند روزی که او پیش ما بود رفت و آمد این اشخاص شبه مانند و عجیب بیشتر می شد .
البته از دید من فرد یا افرادی بودن که مدام درحال رفت و آمد بودن و سر و صداهایی ازخودشون در می آوردن و من فکر می کردم فقط منم که متوجه اینها هستم .
یک شب حسین گفت : صدیقه یه چیزی میخام بگم ولی نترسی .گفتم : چی ؟ گفت : به نظر من کسانی که فقط صداهایی ازخود بروز میدن اینجا هستن, نمیدونم تو هم متوجه شدی یا نه ؟ با تعجب گفتم : تو هم فهمیدی ؟ فکر می کردم که فقط من متوجه آنها شدم .
ولی واقعیت داشت و وقتی بیشتر دقت کردیم , متوجه شدیم زمانی که نیمه شب برای خوردن آب و یا دستشویی می رفتیم حضور این اشخاص رو به صورت کم رنگ و حس کردن نفسهاشون بیشتر حس می کردیم که با ما حرکت میکردن و پا به پای ما راه می رفتن و این برای من و حسین بسیار عجیب بود.
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈
🔸حضور ۴ زن در بیابان
چند روز پیش یکی از دوستان لکوموتیوران تعریف میکرد که در نیمه های شب که داشتند قطاری رو از سمت سمنان به تهران هدایت میکردند در بیابانهای اطراف سمنان در بین ایستگاه لاهور به سرخدشت ۴ زن که چادر به سر داشتند را در کنار ریل دیدند که به حالت نظامی وار ایستاده بودند و چهره آنان نیز قابل رویت نبوده که البته این اتفاق در ساعت ۳ نیمه شب افتاده.
خود بنده که به آن قسمت آشنا هستم میدانم که این مورد یکی از عجایب هست چون در آنجا و در آن بیابان تاکنون هیچ شخصی دیده نشده . چه برسه به اینکه زنانی جرات کنند در آن وقت شب در بیابان حضور داشته باشند .
البته آن دوست عزیز میگفت که حتم داره آنها جن بودند !
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈
🔸صحبت کوروش با مادربزرگ فوت شده
یک روز در همان فرهنگیان واوان دانش ۳ که فکر می کنم سالهای بین ۱۳۹۲ تا ۹۴ بود من و کوروش در خانه تنها بودیم.
من داخل اتاق بودم که داشتم می آمدم به سمت پذیرایی که دیدم کوروش جلوی درب اتاق دیگر دارد با شخص دیگری صحبت میکند! وقتی رسیدم نزدیکش و متوجه من شد صحبتش را قطع کرد.
داخل اتاق را نگاه کردم کسی وجود نداشت! گفتم: با کی صحبت می کردی؟ گفت: با هیچکی. گفتم: الان داشتی با یکی صحبت میکردی؟ کی بود؟ گفت: مامانی! ( مامانی مادر زهرا بود که در سال ۱۳۹۰ فوت شده بود یعنی تقریبا ۲ , ۳ سال پیش )
گفتم: خوب چی میگفتید؟
کوروش جوابم را داد و حرفهایی که بینشان رد و بدل شده بود را گفت اما الان اصلا به خاطر نمیآورم .
حالا نمیدانم کوروش حقیقت را گفت یا نه؟ اینکه آن شخص روح مامانی بود یا خیر و یا موجود دیگری بود؟ اینکه این ماجرا واقعی بود یا کوروش داشت فیلم بازی میکرد و من را سر کار گذاشته بود ؟ اگه اینطور هم بود واقعا خیلی خوب نقشش را بازی کرده بود .
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈
🔸 تصویر شبح در حال حرکت از سر کوچه ۲۰
مورد عجیب دیگری که در زمان نوجوانی و دهه ۶۰ برایم اتفاق افتاد و سال آن را به خاطر نمیآورم دیدن یک شبح سیاه بود.
ماجرا از این قرار بود که به همراه برادرانم مرتضی و علی ساعت ۱۱ شب تصمیم گرفتیم به پارک محل برویم و در آنجا علاوه بر درس خواندن هم آنجا نیز بخوابیم . وقتی مدتی را در پارک سپری کردیم احساس سرما نمودیم و تصمیم گرفتیم که به خانه برگردیم و با خود پتو بیاوریم. در آن زمان در کوچه ۲۰ شهرک واوان زندگی می کردیم.
وقتی پتو را برداشتیم و به سمت پارک به راه افتادیم در کوچه که قدم میزدیم من در سر کوچه تصویر یک شبح سیاهپوش را به مدت تقریباً ۱۰ ثانیه دیدم که دستها و پاهایش به حالت دویدن ثابت بود و تغییری نداشت که از سمت چپ به سمت راست حرکت میکرد.
مدت زمان رد شدن آن موجود از سر کوچه تقریبا ۱۰ ثانیه بود و به حالت خیره مدام او را میدیدم و دنبال میکردم .
پس از رد شدن وقتی بطور کامل از دیدگانم محو شد به برادر ها گفتم اون چی بود ؟ شما هم دیدید ؟ که گفتند نه ما چیزی ندیدیم.
من به شدت ترسیده بودم گفتم که من دیگر به پارک نمی آیم و آنها اصرار داشتند که بروم اما من به خاطر وحشت بسیار تصمیم گرفتم که برگردم به خانه و به پارک نروم .
این اولین باری بود که یک موجود شبح مانند ترسناک را میدیدم و بعد از اون یاد ندارم که دیگه همچین موردی را تجربه کرده باشم.
حتم دارم که آن موجود جن یا روح یا هر چیز دیگر , خیالی نبود و واقعی بود و من مدت زمان ۱۰ ثانیه کامل آن را دیدم.
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈
🔸 جابجایی شطرنج
یکی دیگر از مواردی که در سال ۱۳۹۶ اتفاق افتاد و قدری شبیه غیب شدن دفترچه بیمه و حتی عجیب تر از آن , جابجا شدن صفحه شطرنج بود .
ماجرا از این قرار بود که ما در سال ۱۳۹۵ وقتی که میخواستیم از خانه ای که در فرهنگیان واوان دانش ۳ به ساختمان سرهنگ در همان محله نقل مکان کنیم به علت نداشتن جا و انباری کوچک مجبور شدیم تعدادی از کارتن ها و وسایل را در انباری آقای پیرمحمدی که منزلشان ابتدای کوچه بود بگذاریم .
صفحه شطرنج را همراهمان به خانه آورده بودیم و مدتها کوروش و شایان که به تازگی شطرنج را یاد گرفته بودند با آن بازی می کردند . بعد از گذشت چند ماه از نقل مکان یک روز که نیاز به صفحه شطرنج شد تا با بچه ها بازی کنیم هر چه جستجو کردیم آنرا نیافتیم . خیلی عجیب بود که شطرنج غیب شده و پیدایش نمی کنیم .
احتمال می دادم که آنرا در وسایلی قرار داده ام و در انباری گذاشته ام . که چون انباری ما را در زمان وقوع زلزله سال ۹۶ دزد زده بود آنرا نیز با خود برده است .
البته این فقط یه احتمال بود و معمولا چون از شطرنج استفاده می کردیم این امر قدری بعید بود .
سال ۹۷ و آخرین روزهای فروردین بود که شرایط برای اثاث کشی به خانه جدید در آپرین راه آهن فراهم شد . من خرده خرده برخی وسایل را با ماشین خودم انتقال دادم و وسایل و کارتنهایی که در خانه آقای پیرمحمدی بود را نیز با وانت خود ایشان جابجا کردیم . بعد از جابجایی از آنجایی که به دنبال تمبرهام میگشتم تا دزد نبرده باشد و ببینم در کارتنهایی که در خانه آقای پیرمحمدی قرار داده ایم هست با کمال تعجب با صفحه و مهره های شطرنج روبرو شدم و بسیار یکه خوردم چون همچین چیزی محال بود .
چگونه امکان داشت که شطرنج از اونجا سر درآورده باشد و چه کسی آنرا جابجا کرده بود . قطعا این مورد نیز با دخالت خود ما نبود و مربوط به موجوداتی بود که نمی شناسیم .
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈
کتک زدن همسر توسط موجودات نادیدنی
باز هم فکر میکنم سال ۱۳۹۴ و ساعته حدود ۷ غروب بود که با فرزندانم کوروش و شایان مشغول تماشای تلویزیون بودیم . زهرا همسرم در اتاق خوابیده بود که ناگهان صدای فریادش آمد و از تو اتاق من و صدا کرد که مجتبی تو بودی ؟ من هم در پاسخ گفتم : چی و من بودم , چی شده ؟
هراسان و با نگاه وحشت زده به پذیرایی آمد و گفت : تو نبودی ؟ گفتم : چی شده ؟ من که اینجا هستم .
گفت : یکی محکم با دست کوبوند روی پام !
وحشت رو میشد کامل در نگاهش دید . به او گفتم : خیالاتی شدی .
برای اینکه دقیقا ببیند که چه شده, محل ضربه روی پایش را بررسی کرد و گفت بفرما
چای ۴ تا انگشت و کبودی بوضوح بر روی پایش نمایان بود و معلوم بود که ضربه شدیدی بوده .
این واقعه قطعا به موجودات نادیدنی ( جن یا روح ) مربوط میشد که در سال ۱۳۹۸ هم بار دیگر و به گونه ای دیگر جلوی چشمان خودم تکرار شد که در آینده تعریف میکنم .
البته زهرا بارها برام تعریف کرده که از جانب این موجودات علی الخصوص در بچگی خیلی اذیت شده و باعث ترس و وحشت بسیارش شدند .
این گونه موارد تصور میکنم که در برخی انتقالی هست و از والدین به شخص انتقال پیدا میکند که در مورد زهرا فکر میکنم از مادرش به او انتقال یافته و از زهرا نیز به کوروش , چون مادر او نیز طبق شنیده ها در دورانی رفتارهای عجیبی بروز می داده و کوروش را نیز که خودم می دانم گاهی اوقات اذیت میکنند .
این واقعه و دیدن جای ۴ تا انگشت و کبودی ایمانم رو به وجود موجودات نادیدنی بسیار بالا برد . ولی معلوم نیست این موجودات همان ارواح هستند یا جن یا هر چیز دیگری که نمی دانیم . اما امیدوارم روزی بفهمیم و بتوانیم آنها را ببینیم که حتم دارم برخی توانایی دیدن آنها را دارند .
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈
شنیدن ۲ صدای متفاوت از ۲ فضای متفاوت
یکی از وقایع عجیب شنیدن ۲ صدای متفاوت از هر گوش بود . که این ماجرا در سال ۱۳۹۴ زمانیکه در فرهنگیان واوان دانش ۳ ساکن بودیم اتفاق افتاد .
با فرزندانم کوروش و شایان مشغول تماشای تلویزیون بودیم که ناگهان متوجه تغییری در خودم و صداهای دور و اطرافم شدم . خوب که دقت کردم متوجه شدم که گوش راستم صداهای داخل خانه و تلویزیون را می شنود اما گوش چپم در یک فضای دیگر است و صدای بحث یک زن و مرد را شنود میکند . ظاهرا هر گوش مستقل عمل می کرد . و گوش چپم اصلا صدای داخل خانه را نمی شنید .
هر چه دقت کردم که بفهمم بحث زن و مرد بر سر چه موضوعیست متوجه نشدم , صدای آنها در عین اینکه واضح و قابل شنیدن بود اما گنگ و مبهم نیز بود و نمی شد از حرفای آنها سردرآورد .
این ماجرا که بسیار برایم عجیب و غیر قابل باور بود در حدود ۱۰ الی ۱۵ ثانیه طول کشید و پس از آن گوش چپم مجددا به فضای خانه بازگشت و صدای بحث زن و مرد قطع شد .
اما سوال اینجاست که آن صدای زن و مرد از کجا می آمد ؟ و چرا من قادر به شنیدن آن شدم ؟ آیا آن صدا از یک دنیای موازی به گوشم رسید ؟ یا از همین کره خاکی بود ؟ آیا موجوداتی دیگر دم گوشم زمزمه می کردند ؟
سوالهای بسیاری درباره این واقعه عجیب می توان پرسید که برای اکثر آنها توجیه و پاسخ قطعی در حال حاضر وجود ندارد . اما امیدوارم آیندگان جوابها را بیابند .
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈
خواب آدرس اینترنتی مهاجرت
به خاطر دارم که در سال 1387 شمسی، حسابی از وضعیتم و شرایطی که داشتم گله مند بودم. از شغلم که لکوموتیوران بودم و کاری پراسترس و سخت با حقوق پائین بود، از وضع اقتصادیم و از زندگی زناشوئیم اصلا راضی نبودم و نه تنها به خاطر وضع بد اقتصادی دچار ایران زدگی شده بودم بلکه از مشاجرات و قهرهای بیهوده و بیمورد هم که در زندگی اکثر مواقع با همسرم رخ میداد شدیدا ناراضی بودم. به همین خاطر تنها راه نجات را رفتن از ایران میدانستم تا به همه این مشکلات پایان دهم. ولی برای خروج از ایران موانعی بر سر راهم بود که از آن جمله میتوانم به دو فرزند دوقلویم کوروش و شایان اشاره کنم که در آن زمان تنها 3 سال داشتند. بگذریم، در همان زمان که احتمالا تابستان سال 1387 بود یک شب در خواب دیدم که یک نوار آدرس اینترنتی بزرگ در یک فضای لایتناهی و سیاه درست در روبرویم قرار گرفت و شروع به درج حروف انگلیسی و نام یک سایت کرد : www.ghasrdanesh.com
پس از اینتر زدن( لطفا تصور نکنید که پشت کامپیوتر خانگی هستم تصور کنید در یک خلأ تاریک میباشم ) نام چهار کشور هند، مالزی، استرالیا، و کانادا باز شد و اطلاعاتی در رابطه با مهاجرت به این کشور ها نمایان شد. صبح که از خواب بیدار شدم خوابم را به خاطر آوردم و در ذهنم مشغول یافتن آدرس دقیق اینترنتی بودم که آیا بعد از قصر(( e )) Ghasr داشت یا خیر و به این نتیجه رسیدم که نداشت. برام خیلی جالب بود که هنوز آدرس اینترنتی تو خاطرم مونده و شدیدا هیجان زده بودم.
آن زمان اینترنت خانگی نداشتم به همین خاطر تصمیم گرفتم به کافی نت بروم. بلند شدم لباس پوشیدم و به راه افتادم. تصمیم گرفته بودم که اول آدرس را بدون حرف e وارد کنم. به کافی نت رسیدم و آدرس را تایپ کردم www.ghasrdanesh.com واینتر زدم. دیدم که درست همان چهار کشور هند، مالزی، استرالیا و کانادا جلوی چشمانم قرار گرفت. متعجب و هیجان زده مشغول خواندن صفحات مربوط به آن چهار کشور شدم. بعد از حدود یک ساعت مطالعه، آدرس و شماره تماس آن شرکت را یادداشت نمودم تا در اسرع وقت با ایشان تماس بگیرم . اما متاسفانه هرگز تماس نگرفتم ولی شماره تماس را به یکی از دوستان که او نیز خیلی تمایل به مهاجرت داشت دادم. دوستم آقای سهیل مرادی رستگار تماس گرفته بود ولی چیز خاصی دستگیرش نشده بود. به همین خاطر من نیز قدری سرد شدم. این را هم بگویم که سهیل جان هم اکنون در یکی از شهر های آمریکا سکونت دارد هر چند که بعید میدانم مهاجرت او به آمریکا از طریق آن سایت صورت گرفته باشد. در سال 1390 وقتی اینترنت Adsl برای منزل گرفتم آدرس آن سایت را وارد کردم اما پیغام Server not found را میداد.
نمیدانم که چرا این آدرس اینترنتی را در خواب دیدم . آیا این خواب نوعی وحی یا الهام بود ؟ و آیا اگر تماس میگرفتم الان در کشور دیگری بودم و یا نه فرقی نمیکرد ؟
در حال حاضر با بررسی زندگی گذشته به این نتیجه رسیده ام که همیشه سه عامل باعث شکست و عدم پیشرفت من شده است که عبارتند از : ترس ، غرور و احساسات. که در این مورد که من هیچوقت با آن آدرس تماس برقرار نکردم مانند اغلب دفعات ترس دخیل بود ، ترسی که از تغییر و ادامه این راه بود هرگز نگذاشت من تماس بگیرم . از طرفی دوستان می گفتند که با توجه به جایگاه متزلزلی که ایران در جهان دارد برای پذیرش ایرانیان سه معیار لازم است که اگر هر کدام را داشته باشی راه هموارتر می گردد که عبارت بودند از پول ، تحصیلات و زبان انگلیسی که شکر خدا من هیچکدام را نداشتم !
حال به نظر شما این خواب چه پیامی برای من داشته؟ اینکه ناگهان در خواب یک آدرس اینترنتی ناشناس بین این همه آدرس اینترنتی ببینی و با حقیقت ماجرا کاملا همخوانی داشته باشد . آیا این خواب دری بود به یک زندگی دیگر و بهتر که من آنرا بستم ؟
به هر حال سالها از آن خواب گذشته و تنها حسرت این را میخورم که چرا حداقل یک تماس تلفنی با آن برقرار نکردم !
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈
سلام به همگی اعضای حاضر در گروه
چند ماه پیش تصمیم گرفتم این ماجراها و خوابهای عجیب و جالب را به صورت کتابی دربیاورم و تبدیل به پی دی اف کنم . به همین علت مدتیست که ماجراهای دیگر را در کانال درج نکردم و باقی آنها را در کتاب ثبت نمودم .
سعی میکنم تا قبل از سال جدید کتاب را پربارتر با ماجراهای عجیبی که برای دوستان و خودم اتفاق افتاده آماده کنم . پس در کانال حضور داشته باشید تا زمان آماده شدن آن به اطلاع شما برسد .
با سپاس از همراهی شما
مابقی دوستانی که به تازگی وارد کانال میشوند میتوانند مطالب بالا رو مطالعه نمایند 👆👆👆
از شما بزرگواران خواهشمندم در صورتیکه اتفاق و یا خواب عجیبی برای شما رخ داده است که تمایل دارید در کتاب چه با نام و چه بدون نامتان ثبت شود لطفا از طریق لینک زیر با ما در ارتباط باشید
@ramzalud1 👈👈
🔸 خواب کوروش و موضوع تناسخ
چند روز پیش پسرم کوروش وقتی از خواب بیدار شد خوابی را که شب قبلش دیده بود برایمان تعریف کرد که برای من بسیار جالب بود. که ماجرای خوابش را در زیر آورده ام تا مطلبی را با هم مرور کنیم .
این خوابی که دیدم به دوران جنگ جهانی دوم مربوط میشود. ترس زیادی در وجود کلیه سربازان وجود داشت . من هم در جنگ شرکت داشتم منتهی بعنوان یک سرباز آمریکایی! که دشمنی داشتیم که دقیقا نمیدانم کدام کشور بود. اما دشمنان ما چشم بادامی بودند مثل ژاپنی ها و چینی ها که احتمالا ژاپنی بودند .
نمیدانم که دقیقا تو کدام کشور بودیم ولی در آنجا سواحل زیادی بود همراه با جنگل که تمام سربازان آمریکایی در ساحل پر بودند و من هم یک جایی پیدا کردم و نشستم و تو این فکر بودم که آیا زنده می مانم یا نه ؟!
چند لحظه بعد چند تا از سربازان ما سه تا از دشمنان را دستگیر کردند که دستهای دو نفر بالا بود و آرام آرام به پایگاه ما می آوردند . ولی نمیدانم چرا یکی از دشمنان ما اسلحه داشت . به همین خاطر خیلی از سربازان ما به طرف او اسلحه گرفته بودند و عقب عقب می رفتند .
شاید به این خاطر عقب میرفتند چون سلاحی که او داشت خیلی خطرناکتر بود و ما را می ترساند . چند لحظه به ما نگاه کرد و اسلحه اش را به سمت ما گرفت. من و پنج نفر از یاران خیلی ترسیده بودیم . او خیلی سر و صدا میکرد و عصبانی بود . مشخص بود که باید دستانمان را میگذاشتیم پشت سرمان .
دستانمان را گذاشتیم پشت سرمان و یک میز پیدا کردیم و سرهایمان را روی میز گذاشتیم . من به قدری میترسیدم که فریاد میزدم .
خیلی از یارام را دیدم که آنها نیز دست به سر بودند و میترسیدند.
ناگهان سرم را آوردم بالا و دیدم که دشمنی که تفنگ در دستش بود در حال خفه کردن یار خودش است, که خودم هم نمیدانم چرا ؟
من با استرس زیاد از میز بالا رفتم و به او حمله کردم و دستانم را روی سرش گذاشته و سرش را به پایین فشار میدادم . خیلی تکان میخورد و اسلحه ای که در دست داشت ناگهان از دستش در رفت و آنطرف افتاد و من رفتم سراغ اسلحه او و اسلحه را برداشتم .
دشمن با خشم زیاد به حالت سینه خیز و چاقو به دست, به طرف من حمله کرد و من سرش را با زور به سمت پایین فشار دادم تا نتواند به من چاقو بزند . او در حال مقاومت کردن بود که من تفنگی که داشتم به طرف او نشانه گرفتم . و سپس اسلحه را برعکس کردم و سه بار با قنداق به سر او زدم و او بیهوش شد . و من با استرس زیادی نفس میکشیدم .
یکی از سربازان ما میخواست با اسلحه به او شلیک کند ولی من با اشاره دست به او اجازه ندادم و سرباز بدون هیچ سوال و جوابی از ما دور شد و تمام یاران آمریکاییمون به ما خیره شده بودند.
🔚 این کل خواب کوروش بود که من ازش خواستم بنویسد
این خواب کوروش از اونجاییکه اولا یک آمریکایی بود و دوما با دشمنان چشم بادامی درحال جنگ بودند من را شدیدا به فکر وادار کرد .
۱. آیا کوروش در جنگ جهانی دوم حضور داشته و با ژاپنی ها در حال جنگ بوده ؟
۲. آیا کوروش در ویتنام بوده و با ویت کنگ ها میجنگیده ؟
۳. آیا کوروش خواب آینده را دیده و همراه با آمریکاییها با چینی ها یا ... میجنگیده ؟
اگه ۲ احتمال اول رو در نظر بگیریم و فرض کنیم خواب کوروش مربوط به گذشته بوده, میشه این احتمال رو در نظر گرفت که اعتقاد بوداییها در رابطه با « تناسخ » میتونه صحیح باشه و کوروش در زندگی گذشته اش یک فرد آمریکایی بوده و شاید همچین ماجرایی برایش رخ داده است .
بوداییها اعتقاد دارند که یک روح در چندین جسم حلول پیدا میکنه و در این دنیا زندگی میکنه تا به تکامل برسه . هندیها بر اساس همین اعتقاد اجساد مردگان خود را میسوزانند تا جسم مادی زودتر از بین رفته و روح زودتر بتواند به جسم جدید خود بازگردد . فیلم بودای کوچک ساخته برناردو برتولوچی هم در مورد تناسخ میباشد .
اولین موضوعی که در رابطه با خواب کوروش من و درگیر کرد همین قضیه تناسخ بود و اینکه آیا کوروش در زندگی قبلی خود یک فرد آمریکایی بوده ؟
دومین موضوع این بود که آیا در آینده جنگی درخواهد گرفت که کوروش با آمریکاییها همراهی خواهد کرد ؟
اما جدا از این موارد شاید این خواب خیلی هم مهم نبوده و فقط از ذهن و استرسهای درونی کوروش نشات گرفته است که نباید بهش توجه کرد .
✔️ به هر حال هر مطلبی که در این کانال عنوان میشه در راستای ثبت آنها و کمک به آیندگان برای کشف ناشناخته ها میباشد .
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👆
🔸سال سوم دبیرستان در مدرسه شهید اصغری اسلامشهر
سال سوم دبیرستان رو در مدرسه شهید اصغری سرنوری مشغول تحصیل شدم که یکی از بدترین سالهای تحصیلم بود . چون نه غیبت میتونستم بکنم و نه با تاخیر وارد مدرسه بشم چون هم ناظم هم مدیر و هم مبصر سختگیری داشتیم که به هیچ صراطی مستقیم نبود .
قربان مبصر کلاس که الان نام فامیلش یادم نیست چهره ای عبوس با هیکلی درشت و خط بخیه ای روی پیشونیش بود که به نظر میومد جای قمه باشه اما بعدها فهمیدم که زخم پنکه سقفی هست .
بگذریم یک روز صبح که وارد مدرسه شدم احساس خیلی بدی بهم دست داد و دل گرفتگی شدیدی داشتم , حس اینکه یه اتفاق خیلی بد قراره رخ دهد .
من و دوستم سعید محمودنیا خدابیامرز ( چند سال پیش فوت کرد ) در میز آخر میشستیم و جلوی میز ما هم عیوض محمدیان و محمدرضا قنبرزاده بودند .
وقتی وارد کلاس شدم و سرجام نشستم اونقدر حالم ازین حس, بد بود که به قنبرزاده قضیه رو گفتم .
بهش گفتم : ممدرضا امروز حس خیلی بدی دارم !
گفت : چه حسی ؟
گفتم : حس میکنم یه اتفاق خیلی بدی قراره بیفته ؟ مثلا یه دعوای خیلی بد که پایان خوشی نداره !
گفت : چی بگم ؟
بهش گفتم امروز اگه هر کسی هم بخوابونه تو گوشم بهش کاری ندارم , هر فحشی هم بده هیچی نمیگم .
خلاصه زنگ اول گذشت و به زنگ تفریح رفتیم . وقتی میخواستیم برای زنگ دوم به کلاس بیایم از پله ها که بالا میومدیم قربان و رفیقش جلوی من از پله ها بالا میرفتند , نمیدونم چرا من کرمم گرفته بود و موقع بالا اومدن از پشت, سر به سر قربان میذاشتم و مثلا میخواستم کاری کنم که بخوره زمین . اونم نامردی نکرد و یه جا دستش رو به نرده های راه پله ستون کرد و با دو تا پاش یه جفتک حسابی زد که دقیقا به جفت ساق پاهام خورد و اونقدر ضربه هاش سنگین بود که از درد شدید نزدیک بود اشکم دربیاد .
بهش گفتم مرتیکه خر چیکار میکنی و از همونجا با جر و بحث تا نزدیک راهرو اومدیم که دیگه دست به یقه شدیم . وقتی دست به یقه بودیم و میرفتیم که یک دعوای حسابی بکنیم , ناگهان یاد حرفم افتادم که امروز هر کی بخوابونه تو گوشم هم بهش چیزی نمیگم . سریع یقه قربان و ول کردم و گفتم بیخیال بیخیال و اونم رها کرد . و بعد سریع به سر کلاس رفتم . هم خود قربان و هم کسایی که برای دیدن دعوا جمع شده بودند ازین حرکت من کلی تعجب کردند و احتمالا این حرکتم رو هم به حساب ترس گذاشتند .
وارد کلاس که شدم دیدم قنبرزاده سرجاش نشسته.
بهش گفتم : بهت نگفتم ممدرضا !
گفت : چی شده ؟
گفتم : نزدیک بود با قربان دعوام بشه .
و ماجرا رو براش تعریف کردم . اونم تایید کرد که خوب کاری کردی رهاش کردی.
حالا نمیدونم اون حس اونروزم واقعا یک الهام بود و ممکن بود واقعا اتفاق بدی بیفته یا نه مشکل خاصی پیش نمیومد !
قربان خب هیکل درشتی داشت و احتمال اینکه ازش کتک بخورم زیاد بود و میتونست این قضیه برام گرون تموم بشه , اما ممکن بود عکس اونم اتفاق بیفته و یک حادثه برای اون رخ بده و اون آسیب شدیدی ببینه . در هر حال چه من میزدم چه میخوردم شاید شرایط خوب پیش نمیرفت .
من هیچگاه این قضیه رو برای قربان نگفتم , اما دوست داشتم بهش بگم که فکر نکنه از روی ترس من به ناگاه دعوا رو رها کردم . ولی خب شرایطش پیش نیومد .
شما چه فکری میکنید در مورد این رویداد ؟
آیا سرنوشت در هر حالت قراره اتفاق بیفته یا نه گاهی میشه جلوی اون و گرفت و تغییرش داد ؟
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈👈
@ramzalud
✔️ارسالی توسط خانم هاشمی
🔸ماجرای سمیرا دختر یکی از همسایگان
۶ ماهی میشد که ما در منزل سلیمانی زندگی میکردیم. اپارتمان دارای هشت واحد که در هر طبقه دو واحد که درهای واحدها با کمی عقب نشینی رو به روی هم قرارداشت. ولی داخلشون با هم فرق میکرد و متراژ واحد ما 125 متر و واحد رو به روی ما 130 متر بود . چهار واحد از این هشت واحد برای یک پیرمرد یزدی و زن دومش بود که تقریبا خانم خونه تنها بود. و اپارتمان نوساز بود و در کل با واحدی که ما اجاره کرده بودیم کلا سه واحد پر بود و ساکن داشت. و بقیه خالی بود وزیر آپارتمان چند دهانه مغازه بزرگ بود . همین باعث شده بود که طبقه چهارم طبقه پنجم حساب بشه و ما طبقه پنجم زندگی میکردیم. حاج خانم همسر پیرمرد یزدی چهار دختر داشت که همه ازدواج کرده بودن سمیرا دختر سومش باردار بود . یه روز روی پله ها نشسته بودیم و صحبت میکردیم و از اینکه شب ها صداهایی عجیب و غریب به گوش میرسه حرف میزدیم و جالب بود که حاج خانم هم تایید می کرد . که افرادی که شبیه انسان هستن رفت و آمد دارند و خیلی جدی گفت پری شب مثل اینکه در خانواده ای شخصی میمیرد اینها بقدری شیون میکردن که من شاخ در آورده بودم . منم با تعجب گفتم امکان نداره
سمیرا شروع کرد به مسخره کردن که تنهایی به مامانم فشار آورده. و بس کنید این چرندیات رو , همش خرافات هست. بیخیال بابا من که هیچ یک از اینها رو قبول ندارم و شروع کرد به مسخره کردن .
فکر کنم گفتم که سمیرا باردار بود دقیقا 23 روز بعد زایمان کرد و بعد از پنج روز قرار شده بود که مراسم شب شش و نامگذاری رو در خونه مادرش حاج خانم بگیرن. به خاطر اینکه خونه خودش حتی جای سیسمونی بچش هم نشده بود و جا نداشتند .
هانیه هم از همدان اومده بود خونه. غروب بود که مهمونهاشون کم کم می اومدن من و هانیه و ستایش رفته بودیم لبه بالکن که درب حیاط و کوچه رو میشد خیلی راحت زیر نظر گرفت.
سمیرا به اتفاق همسر و بچش وخواهر کوچکترش ازماشین , جلوی درب حیاط پیاده شدن . زنگ واحد حاج خانوم رو که زدن درب حیاط باز شد و همین که سمیرا بچه به بغل خواست وارد حیاط بشه, ناگهان یک گربه سیاه از بالای پشت بام پرتاب شد پایین . چون بالکن سقف نداشت که بخاد جلوی دید ما رو بگیره این صحنه رو خیلی راحت دیدیم . گربه دقیقا از بالای سر ما رد شد و به زمین افتاد . هنوز گربه به طبقه دوم نرسیده بود که صدای جمعیتی عجیب اومد و اگه سمیه خاله نوزاد سمیرا رو که نوزادش پتو پیچ توی بغلش بود پرتش نکرده بود آنطرف, گربه سیاه صددرصد آسیب شدیدی هم به سمیرا و هم به نوزادش میزد .
سمیرا که از ترس داشت سکته میکرد جیغ کشید و فرار کرد به داخل حیاط, من و دخترها هم که چنان وحشت زده شده بودیم فرار کردیم به داخل اتاق و بعد به پذیرایی , که حسین ترسید و با صورتی عصبانی گفت چه خبره چی شده ؟و دوباره همراه حسین به بالکن اومدیم و دیدیم که حاج خانم به اتفاق چند نفر دیگه اومده بودن جلوی درب حیاط بالای سر گربه بعد از چند دقیقه که حاج خانم و بقیه اومدن خونشون به طور عجیبی دیدیم که حدود ده دوازده تا گربه سیاه و سفید و خاکستری و ... بالای سر گربه مرده جمع شدند و عجیب تر اینکه مثل زمان جفت گیریشون و شبیه گریه کردن فریاد میزدن .
بعد از یک ساعت به اتفاق حسین که البته مجبورش کردم که بریم پایین و وقتی بالای سر گربه ایستادیم دیدیم حتی یک قطره خون هم از این گربه با این سقوط وحشتناک از طبقه پنجم در نیومده . بعد از حدود یک ساعتی شد شایدم کمی بیشتر گربه های دیگه نمیدونم چطوری گربه مرده رو بردن .
بعدها که با حاج خانم در مورد این اتفاق صحبت کردیم .گفت : این اتفاق به خاطر این بود که سمیرا همش مسخره کرد و گفت اینا چرته . اینها خواستن به سمیرا ثابت کنند که ما هم مخلوقات خدا هستیم اگرچه به چشم ادما نمیایم ولی همه جاحضور داریم!
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈👈
✔️ارسالی توسط خانم هاشمی
🔸دیدن رد پای ارواح هنگام خواندن نماز
یک روز زمستانی که ساعت را برای خواندن نماز صبح تنظیم کرده بودم و به صدا درآمد , از خواب بیدار شدم و دیدم باران شدیدی میباره .
رفتم وضو گرفتم, چادر نمازم رو سر کردم و سر سجاده ایستادم . صداهای ضعیفی رو می شنیدم . خیال کردم حسین بیدار شده برای نماز .
بی خیال قامت بستم و شروع کردم به نماز خواندن , همینطور که مشغول خواندن نماز بودم پشت سرم صدای نفسهایی رو حس میکردم . از ترس چشمانم رو بستم و ادامه دادم . وقتی که سرم رو از سجده اول برداشتم متوجه راه رفتن افرادی شدم اما به روی خودم نیاوردم و نماز رو چشم بسته ادامه دادم تا به سلام های آخر نماز رسیدم. ناخوداگاه قسمت جلوی فرشی که روی آن در حال نماز خواندن بودم نظرم رو جلب کرد و خوب که دقت کردم جای پاهای بزرگی روی فرش نمایان بود و همچنان ادامه داشت . و من خیلی واضح پاها رومیدیدم و ردی که از خود همچنان باقی میگذاشت تا آشپزخانه رفت .
بعد با صدای بلند گفتم حسین نماز خوندی. ولی خبری ازحسین نبود وقتی به اتاق خواب رفتم دیدم حسین هنوز بیدار نشده. وقتی بیدارش کردم جریان رو براش تعریف کردم . حسین گفت : من بارها این افراد رو که به صورت روح درحال رفت و آمد هستند رو حسشون کردم.
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
--------------------------------------------------------------------------
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈👈
🔸ماجرای بختک در بهداری پادگان
در میان عامه مردم چیزی وجود داره به اسم بختک نمی دونم آیا برای شما هم این وضعیت اتفاق افتاده یا نه ؟ ولی برای من در زمانی که خدمت سربازی را در پادگان ارتش شهر خوی میگذراندم تو بهداری پادگان اتفاق افتاد من نزدیک دو ماه در قسمت بهداری خدمت کردم , فضای بهداری پادگان شبها خیلی ترسناک بود چون هم در یک گوشه دنج پادگان بود و هم اینکه دورتادور آن پر از درخت بود .
حالا من این قضایا رو تو دفتر خاطرات خدمتم در مورد بختک اینگونه نوشتم که به همانصورت براتون تعریف میکنم :
پس از خوردن شام , چای نیز خوردیم و خوابیدیم ولی هر چه کردم خوابم نبرد حدود ساعت ۲ نیمه شب بود که از خواب پریدم و دوباره باز خوابم نبرد . مدتی گذشت خودم را جلوی درب بهداری دیدم که در هم باز بود که در واقع آن موقع شب نباید در باز می ماند و قدری عجیب بود . بعد از مدتی آمدم و دراز کشیدم که صدای درب آمد, باقری که روی تخت دراز کشیده بود و تختش روبروی درب بود نگاهی به درب انداخت و من هم گفتم کیه ؟ ولی صدایی نیامد. بعد درب خود به خود باز شد و درست به مانند فیلم های ترسناک که موجودی نامرئی در حال حرکت است از درب وارد شد و به طرف من آمد که من توجه ای نکردم . ناگهان احساس کردم که سرم دارد گیج می رود و آن موجود نامریی دارد من را از تخت به پایین پرت میکند. باقری که بیدار بود حواسش به من نبود و من مرتب با فریاد سعی می کردم که توجه او را به خود جلب کنم, اما هرچه او را صدا می کردم صدایم ظاهرا در نمی آمد .
با خود گفتم: خوب حالا که باقری ( راننده آمبولانس ) متوجه نمیشود وقتی این موجود مرا از تخت بیندازد با صدای خوردن به زمین من خودش متوجه می شود و به کمکم می آید. که ناگهان احساس کردم نفسم دارد بند می آید, انگار لبانم را به هم دوخته بودند و دستانم تکان نمیخورد . خواستم باز فریاد بزنم و بگویم باقری کمک ولی صدایم در نمی آمد که بعد از مدتی پتو را زدم کنار و نفسی بلند کشیدم ظاهراً تمام اینها کابوسی بود که به اصطلاح به آن میگویند بختک و من تصور میکردم که در بیداری هستم .
اما چرا این اتفاق همراه با کابوس افتاد و با شرایطی که انگار در بیداری هستم؟
برخی میگویند علت بختک زیادهروی در خوردن شام است . دقیقاً نمیدانم که چقدر غذا خوردم اما میدانم که آنقدری نبود که به آن بشه گفت زیاد.
زمانی که از خواب برخاستم و توانستم نفس بکشم زمانی بود که پتو را کنار زدم. حتم دارم که پتو روی دهانم را پوشانده بود اما مطمئن نیستم که روی بینیام را نیز پوشانده باشد. در هر حال یک علت دیگر این واقعه میتوانست مربوط به کمبود اکسیژن و عدم توانایی در تنفس باشد چون پتو قدری صورتم را پوشانده بود.
علت دیگر این واقعه نیز همانطور که در کابوسم آن را مشاهده کردم می توانست مربوط به موجودی نامرئی باشد.
به هر حال اکثر قدیمی ها اینگونه وقایع را با نام افتادن بختک بر روی انسان که نوعی از جن هست میشناسند.
چند وقت پیش که با یکی از دوستان که ایشان نیز در همین گروه است و شاید نخواهد نامش را ببرم قضیه بختک را تعریف کردم, او نیز تعریف کرد که برای پدرش نیز همچین ماجرایی اتفاق افتاده و دقیقاً مانند اتفاق من یک موجود نامرئی از درب وارد شده و به سمت پدر ایشان آمده بود منتهی فرقش با ماجرای من این بود که موجود نامرئی از بالا پریده بود روی پدر ایشان و داشت او را خفه می کرد اما برای من قضیه فرق داشت و موجود نامرئی من را داشت از تخت به پایین پرتاب می کرد و پس از مدتی من احساس خفگی کردم ولی هر دوی ما صدایمان در نمی آمد.
اگر شما هم اتفاقی مشابه این و بختک داشتید برایم ارسال کنید تا حقیقت خوردن شام زیاد, کمبود اکسیژن و یا موجودات نامرئی معلوم گردد
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈👈
🔸احساس ضربه به کمر زهرا
در سال ۱۳۹۸ در خانه های آپرین در راه آهن ساکن بودیم که یک روز نزدیک ظهر بر روی تختخواب دراز کشیده بودم و داشتم مطالعه میکردم زهرا هم به اتاق آمده بود و داشت با جارو نپتون در حالت نشسته و پشت به من اتاق را تمیز می کرد و جارو می کشید که ناگهان از جایش پرید و گفت چی بود؟ گفتم چی شده ؟
وقتی که مطمئن شد من نبودم و در سر جایم دراز کشیدم و دارم کتاب می خوانم گفت: یه نفر با دست محکم زد روی کمرم. من که خودم در آنجا حضور داشتم کسی را ندیدم ولی از طرز واکنش زهرا مطمئنم که ضربهای را احساس کرده بود ! و نقش بازی نمیکرد !
این واقعه ثابت میکنه که آن موجودات برای ایجاد ضربه و فشار نیاز به دیده شدن ندارند
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈
🔸 خیره ماندن کوروش به دیوار
در اوایل سال ۱۳۸۵ که در سعیدیه اسلامشهر ساکن بودیم و کوروش که تنها شش ماه سن داشت و به تازگی یاد گرفته بود که روی زمین بنشیند , حول و حوش بعدازظهر به ناگاه به دیوار نزدیک سقف کنار درب ورودی خیره شد . منم داشتم نگاهش میکردم , حدود ۲۰ ثانیه همین طور به یک قسمت از دیوار خیره مانده بود و پس از ۲۰ ثانیه کم کم اخمهاش رفت تو هم و ناگهان زد زیر گریه , معلوم بود که در آن نقطه از دیوار چیزی را مشاهده می کند که من نمی دیدم و در آخر او را ترسانده بود و از وحشت شروع به گریه کرد.
این اولین تجربه در مورد کوروش بود که متوجه شدم چیزهایی را میبیند که دیگران نمی بینند.
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈
✅ ارسالی توسط آقای یوسف آبنار یکی از دوستان و همکاران عزیز
این عکس و همسرشون از خواهر خودش گرفته و در تصویر عکس شبح بوضوح دیده میشود .
و خودشون اذعان دارند که آنجا بودند و کسی هم در آن حوالی نبوده .
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👆
🔸 غیب شدن دفترچه بیمه
فکر می کنم در نیمه اول سال ۱۳۸۴ بود که نیاز به دفترچه بیمه ام داشتم تا به دکتر بروم . معمولا دفترچه های بیمه را در کشوی دراور می گذاشتیم و در دسترس بود .
آنروز هر چه خانه را گشتیم دفترچه بیمه پیدا نشد و مجبور شدم به صورت آزاد به دکتر بروم . روزهای بعد هم همچنان کل خانه را زیر و رو کردیم اما باز دفترچه پیدا نشد .
تصمیم گرفته بودم که به جهت صدور المثنی به اداره بروم و درخواست بدم که یک روز وقتی کشوی میز کامپیوتر را باز کردم دیدم دفترچه داخل کشو قرار دارد و خیلی تعجب کردم چون آن کشو را بارها بازدید کرده بودم اما دفترچه ای نبود و حالا بعد از گذشت حدود ۲ ماه دفترچه در آن قرار داشت .
دفترچه را برداشتم و داخل کشوی دراور گذاشتم تا دفعه بعد آنرا از آنجا بردارم . اما بعد از چند وقت که مجددا به آن نیاز پیدا کردم و رفتم سراغش باز هم آنرا نیافتم و به اتفاق همسرم هر چه جستجو کردیم پیدا نکردیم .
مدتها گذشت و مجبور شدم بروم دفترچه المثنی بگیرم . وقتی زمان اثاث کشی از آن خانه که در سعیدیه اسلامشهر بود فرا رسید با خودم گفتم احتمالا زمان جابجایی دفترچه را پیدا خواهیم کرد . اما هرگز اینگونه نشد و دفترچه دیگر پیدا نشد و غیب شده بود .
قطعا دزد نمی توانست آنرا برده باشد چون با ارزش تر از دفترچه هم داخل خانه یافت می شد .
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈👈
خواب علی هنردوست ( این اسم را همینطوری درست کردم چون مطمئن نیستم آن دوست راضی باشد که نامی از او ببرم )
از دیگر خوابهای جالبی که مربوط به یکی از همکارانم یعنی آقای علی هنردوست میباشد را فکر میکنم در سال 1388 دیدم . که با ایشان یاد نداشتم حتی به مدت 10 دقیقه صحبت کرده باشیم و رفاقتمان تنها به سلام و احوالپرسی یکی ، دو دقیقه ای خلاصه می شد که گاهی حتی پس از گذشت چند ماه از دیدار قبلیمان صورت می گرفت.
خوب به خاطر دارم که شبی که در آپرین مشغول کار بودم یکی از دوستان به نام آقای قاسم روشنایی (متاسفانه در سن تقریبا 38 سالگی در سال 1397 در اثر سکته فوت کرد) گفت: که فردا عروسی هنردوست میباشد. برویم؟ گفتم: عروسیش کجاست؟ گفت: قائم شهر. گفتم: اگه ماشین می آورید برویم .
آن شب گذشت و صحبت دیگری در این مورد نشد. صبح روز بعد، با خستگی ناشی از کار شبانه به خانه برگشتم و ساعت حدود 9:30 صبح خوابیدم. در خواب دیدم همراه با هنردوست در راه آهن مشغول جابجایی یک ریل به مانند کارگر خط هستیم (بر خلاف شغل اصلیمان). که ناگهان ریل در رفت و به صورت هنردوست برخورد کرد. علی به گوشه ای رفت و از درد صورتش را گرفته بود و در جایی نشست. من که فکر نمی کردم مشکل حادی باشد در همان جای خودم ایستاده بودم که ناگهان علی دستش را از روی صورتش برداشت که دیدم صورتش زخمی شده است. به سرعت به طرفش دویدم و پس از دیدن حال و روزش به دنبال تماس با اورژانس بودم که از خواب پریدم. وقتی با خودم خواب را مرور کردم به این نتیجه رسیدم که ممکن است برای علی مشکلی پیش بیاید. با خودم گفتم: با علی تماس می گیرم و عروسیش را بهش تبریک می گم و بعد از تبریک به او میگم که مراقب خودش باشد. اما بعد از لحظه ای پشیمان شدم چون ممکن بود اتفاق خاصی نیفتد و بیخودی به او استرس وارد کرده باشم. اما دوباره حس کردم که باید به او هشدار بدهم و تصمیم گرفتم برای اینکه سوال و جوابی بین ما رد و بدل نشود به او پیامک دهم و به گونه ای به او هشدار دهم تا مراقب باشد. اما مجدد پشیمان شدم چون باز ممکن بود به او بیهوده استرس وارد کرده باشم.
بالاخره بعد از قدری کلنجار رفتن با خود، تصمیم گرفتم که بیخیال شوم و کاری نکنم و اهمیتی به خوابم ندهم.
آن روز گذشت و تقریبا یک هفته بعد زمانیکه برای انجام کاری به بانک ملی انبار توشه راه آهن رفتم ، دیدم که علی هم در بانک است.
پس از روبوسی و احوالپرسی و تبریک عروسیش به او گفتم که میخواستم بهش پیامک دهم.
او که پیامک من را جهت تبریک عروسیش قلمداد کرده بود مجددا تشکر کرد.
گفتم: غیر از تبریک میخواستم مطلب دیگری را نیز بگویم. با کنجکاوی گفت: چه چیزی؟ گفتم: میخواستم بگویم که قدری مواظب خودت باشی! با حالت تعجب گفت: چطور؟ که من نیز خوابم را برایش کامل تعریف کردم و اینکه آنرا به بهانه بروز حادثه تصور کردم اما چون نمیخواستم به او استرس وارد شود بیخیال آن شده بودم .
دیدم چشمان علی گرد شدند و گفت: الان که اینها را تعریف کردی تمام موهای بدنم سیخ شده اند. گفتم: چرا؟ گفت: روز اول که بله برون بود با ماشین خودم تصادف شدیدی کردیم و روز بعد یعنی روز عروسی هم با ماشین پدر خانمم یک تصادف شدید دیگر کردیم.
حالا این من بودم که چشمانم گرد شده بودند و با تعجب پرسیدم: خودتان طوری نشدید؟ گفت: شکر خدا نه. ولی ایکاش پیامک داده بودی. گفتم: کاش، اما اگه پیامک میدادم بهش توجه میکردی؟ گفت: نمیدانم.
هنگام خداحافظی میگفت همچنان موهای تنم سیخ شده و معلوم بود که حیرت زده است درست به مانند خودم که به خوابم خیلی اهمیت نداده بودم.
اما خدا را شکر که با توجه به آسیب شدید به دو ماشین، خودشان سالم و آسیبی ندیده بودند. ولی هنوزم برایم جای سوال است که آیا با تماس یا پیامک میشد جلوی این اتفاق را گرفت یا فرقی نمیکرد و در هر صورت این حوادث اتفاق می افتادند. اما حدس میزنم که با دادن اطلاع به او حداقل حادثه روز دوم شاید پیش نمی آمد.
درسته که این خواب با واقعیت تفاوت داشت اما به نحوی از یک حادثه در آینده خبر داده بود.حادثه ای که به شکل متفاوتی روی داد.
شب قبل از خواب دیدن در محل کار، خیلی صحبت نشده بود و من نیز با علی ارتباط عمیق و صمیمی و هر روزه نداشتم. اما چرا من این خواب را دیدم. چرا یکی از دوستان و همکاران صمیمی تر او این خواب را ندید. شاید اگر من به خواب توجه میکردم و به او هشدار میدادم میشد که جلوی آن حوادث را گرفت. ولی دوستان صمیمی تر او اگر هشدار میدادند شاید علی خیلی توجه نمیکرد و مثل یک شوخی از کنارش رد میشد. و این کوتاهی از من بود که اطلاع نداده بودم.
هر چند که ممکن بود همه چیز برعکس باشد و با اطلاع من، استرس ، موجبات یک حادثه جانی را رقم بزند. و بهتر آن بوده که خبری ندهم. نمی دانم ؟
در هر صورت خدا رو شکر که علی و خانواده اش آسیبی ندیدند .
آی دی ارسال مطلب @ramzalud1
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐👈👈
خواب مدرسه
اولین خواب جالبی که دیدم و فردای آنروز با اندک اختلافی بوقوع پیوست خواب مدرسه بود.
فکر می کنم سال 1369 بود و من در کلاس سوم راهنمایی تحصیل می کردم و 14 سالم بود . خواب دیدم به مدرسه رفته ام و در کلاس نشسته ایم که ناگهان درب کلاس باز شد و آقای مدیر و ناظم و معلم وارد کلاس شدند و گفتند : کیف و کتابها روی میز می خواهیم بگردیمتان.
و شروع به گشتن یکی یکی میزها و دانش آموزان کردند . من که با خودم 6 نوار کاست همراه داشتم در تکاپو بودم تا آنها را پنهان کنم ولی هر کاری کردم نشد و در آخر از من گرفتند .
صبح که از خواب برخاستم لباسم را پوشیدم . در جیب پیراهنم یک نوار کاست شب قبل گذاشته بودم تا برای یکی از دوستان به نام کیوان مومنی ببرم . با وجودیکه نوار داخل جیبم بود اما اصلا یاد خوابم نیفتادم . زنگ اول که به کلاس رفتیم و با دوستان مشغول صحبت بودیم ناگهان در باز شد و مدیر و ناظم و معلم وارد کلاس شدند و گفتند کیف و کتابها روی میز می خواهیم بگردیمتان . ناگهان یاد خواب شب قبل افتادم . به جیب پیراهنم دست زدم و دیدم بله نوار کاست هم داخل جیبم هست . به بغل دستیم یعنی بهنام آقاپور با هیجان گفتم : این ماجرا رو دیشب در خواب دیدم و از من نوار کاست می گیرند . دنبال راهی برای پنهان کردن نوار بودم که ناگهان آنها متوجه شدند و نوار را از من گرفتند . تمام قضایا به مانند خوابم بود و تنها اختلاف این بود که در خواب شش نوار کاست گرفتند ولی در بیداری و واقعیت تنها یکی . و بخاطر همان یک نوار کاست مدت یک ماه از کلاس رفتن محروم بودم و مرتب پشت در اتاق ناظم جهت پاسخگویی به جرمی که مرتکب شده بودم و همچنین لو دادن افرادی که خلاف می کردند منتظر می ماندم . که البته بعد از یک ماه تهدید وقتی فهمیدند من چیزی برای لو دادن ندارم نوار کاست را بهم دادند و به کلاس رفتم . شاید اختلاف 6 نوار کاست در خواب و یکی در بیداری به خاطر ارزش آن بود . یک کاست 90 دقیقه با آهنگهای خارجی که برخی از آهنگهای مایکل جکسون هم در آن بود . که البته ما اون زمان مایکل رو نمی شناختیم و فقط گوش می دادیم و فیض می بردیم.
هر چی بود این اولین خواب من بود که به حقیقت پیوست و من آینده را در خواب دیدم .
اما چه چیز باعث شد من 5 ، 6 ساعت بعد را در خواب ببینم؟ آیا روحم در زمان سفر کرده بود ؟ آیا وقتی در خواب هستیم به فضای دیگری وصل میشویم که می توانیم کارهای خارق العاده انجام دهیم؟ چون برخی خوابها بی نهایت شگفت انگیز و غیرقابل باور هستند . آیا موجوداتی دیگر در حال بازی با ما هستند ؟ گاهی اوقات فکر می کنم که من و یا تمام انسانها شخصیت یک بازی هستیم که توسط موجوداتی دیگر در حال کنترلیم . درست به مانند اینکه ما در حال بازی پلی استیشن هستیم و شخصیتی را در بازی کنترل می کنیم آنها نیز با ما همین رفتار را دارند .
--------------------------------------------------------------------------
✅دوستانی که موارد عجیب و ماوراالطبیعه در زندگیشون رخ داده یا خواب جالب و عجیب دیدند . میتوانند موارد رخ داده رو به آی دی زیر ارسال کنند
@ramzalud1 👈👈
_____________________________________
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈
سلام و عرض ادب خدمت تمامی اعضای کانال
🌹 به کانال خوابها و اتفاقات عجیب ولی واقعی خوش آمدید 🌹
🔸اینکه در پیرامون ما و جهان هستی موارد شگفت انگیزی وجود دارد که هنوز به صورت اسرارآمیز باقی مانده بسیار است و شاید تا بازگو نگردد قادر به کشف و حل آن اسرار نشویم که از آن جمله می توان به خواب و خواب دیدن , روح , جن , بشقاب پرنده و ... اشاره کرد .
به همین خاطر تصمیم گرفتم که کانالی ایجاد کنم تا ابتدا موارد شگفت انگیزی که برای خودم و دور و اطرافیانم اتفاق افتاده را بازگو نمایم و همچنین هر کدام از اعضای گرامی کانال نیز اگر در زندگی خود و یا اطرافیانش اتفاقات شگفت انگیز و رمزآلود افتاده یا خوابهای عجیب و غریب دیده اند که تمایل دارند در کانال درج شود می توانند آن اتفاقات را یا به صورت متنی و یا به صورت صوتی ضبط نموده و ارسال نمایند . و ما نیز فایل صوتی را به صورت متنی بازپردازش نموده و در کانال قرار می دهیم . تا برای خوانندگان و آیندگان مفید واقع شده و شاید پند و درس عبرت و حتی راهگشای حل نادانسته های این کاینات گردد .
مطالب ارسالی بر اساس تایید شما با ذکر نام در کانال قرار خواهد گرفت در غیر اینصورت بدون نام درج خواهد گردید
@ramzalud1 👈👈آیدی جهت ارسال مطالب
پایدار و شاد باشید 💐
🆔 @ramzalud
💐 کانال خوابها و اتفاقات عجیب 💐 👈👈👈