razhoft | Unsorted

Telegram-канал razhoft - رازی نهفته

1886

https://t.me/contact

Subscribe to a channel

رازی نهفته

/channel/razhoft

بطلان این استدلال روشن است زیر نساج در عمر خویش جامه‌های فراوان بافته و مصرف کرده و خود نیز پس از همه‌ی آن جامه‌ها ولی پیش از این جامه‌ی واپسین درگذشته و از میان رفته است. به عقیده‌ی من این تشبیه را در مورد تن و روح نیز می‌توان به کار برد. اگر کسی بگوید که روح البته پاینده‌تر از تن است ولی هر روحی چندین تن مصرف می‌کند – خصوصاً اگر عمری دراز داشته باشد – ایرادی به سخن او نمی‌توان گرفت؛ زیرا تن پیاپی دگرگون می‌گردد و از کار می‌افتد ولی روح آن را باز می‌بافد و نو می‌کند. پس هنگامی که روح می‌میرد و از میان می‌رود واپسین تن او هنوز باقی است و او خود البته پیش از این تن نابود می‌گردد و پس از مرگ وی تن ضعیف نیز به حکم طبیعت‌اش دچار پوسیدگی می‌شود و از میان می‌رود.
[فایدون - افلاتون ص ۵۲۳]


/channel/+QwNPXDT61seYx4nZ

Читать полностью…

رازی نهفته

‍ ■ به یاد تابلویی افتادم که آن روز صبح در خانه راگوژین، در یکی از غم انگیز ترین اتاق ها بالای دری دیده بودم. او خود این تابلو را ضمن عبور به من نشان داده بود. یادم می آید که پنج دقیقه ای رو به روی این تابلو به تماشا ایستادم. این تابلو از نظر هنری هیچ چیز قشنگی نداشت. اما اضطرابی غیر عادی در دلم انداخت.
تصویر مسیح بود هنگامی که تازه از صلیب فرود آورده شده بود. به نظر من نقاشان معمولا صورت مسیح را، حتی روی صلیب یا وقتی مرده است و از صلیب پایینش آورده اند، بسیار زیبا رسم می کنند. می کوشند این زیبایی آسمانی را حتی در عین سخت ترین عذاب جسمانی روی صورت او حفظ کنند. اما در تابلوی راگوژین هیچ اثری از این زیبایی نبود. تصویر صورت جسد مردی بود که پیش از مصلوب شدن عذابی بی انتها را تحمل کرده است، زخم های بسیار خورده و آزار بسیار دیده است و هنگامی که صلیب را بر دوش می کشیده و زیر سنگینی آن بر زمین می افتاده از نگهبانان و حتی مردم کتک می خورده و بعد بر صلیب میخکوب شده و شش ساعت (دست کم به حساب من) روی صلیب عذاب کشیده است. درست است که این تابلو تصویر انسانی است که تازه از صلیب پایین آمده، و هنوز گرمی و زندگی زیادی در خود دارد، و سردی و سختی مرگ هنوز بر آن چیره نشده است، به طوری که در چهره مرده اش رنج بسیار پیداست، چنانکه گفتی هنوز تلخی آن را احساس می کند (و این رنج محسوس را نقاش به خوبی نقش کرده است. اما از سوی دیگر صورت از تعدی مرگ کاملا هم در امان نمانده است و طبیعت محض را می نماید و به راستی جسد آدمی، هر که می خواهد باشد، بعد از تحمل چنین شکنجه جسمانی غیر از این نمی بود. من میدانم که کلیسای مسیحی تا چند قرن اول بعد از میلاد بر این اعتقاد بوده است که رنج مسیح نمادین نبوده بلکه مسیح به راستی از دست دژخیمانش رنج بسیار برده است و بنابراین تن مصلوبش کاملا تحت قوانین طبیعت بوده است. در این تابلو چهره مسیح زیر ضربه هایی که خورده از شکل افتاده و به وضع وحشتناکی آماس کرده و خونین است، لکه های کبود و سرخش چندش آور است، چشمانش بازمانده و مردمک هایش هر یک به سمتی رفته است. سفیدی چشم های بیش از اندازه گشادمانده اش مثل شیشه ای بی جان برقی مرده دارد. ولی عجیب آن است که وقتی به این جسد آدم از زیر شکنجه درآمده نگاه میکنی یک سؤال خاص و شگفت انگیز پیش می آید: اگر شاگردان مسیح و آنهایی که بعدها صاحبان انجیل ها می شدند و زنهایی که همراهی اش کرده و پای صلیب مانده بودند و همه پارسایانی که به او ایمان داشتند و او را ستایش می کردند جسد او را در این وضع دیده اند و او در نظر آنها البته جز به همین صورت نبوده است) چطور توانسته اند باور کنند که چنین جسدی که از شکنجه این جور رنج دیده به آسمان رفته است؟ اینجا ناخواسته این فکر به ذهن می رسد که اگر مرگ چنین وحشتناک است و قوانین طبیعت این چنین قهار، چطور می توان بر آنها چیره شد؟ جایی که کسی که وقتی زنده بود بر آنها تسلط داشت، و طبیعت را مطيع خود کرده بود، کسی که گفت طليتا قومی و دختر برخاست، کسی که گفت يلعازر بیرون بیا و مرده از کفن خارج شد، جایی که چنین کسی نتواند از رنج مرگ در امان بماند، ما چگونه می توانیم بر آن چیرگی یابیم؟ وقتی به این تابلو نگاه میکنی طبیعت در چشمت به صورت غولی بی رحم و گنگ در می آید یا گرچه بسیار عجیب می نماید، درست تر، بسیار درست تر آنست که بگوییم به صورت ماشین عظیم بسیار جدید و بی تمیز و گنگ و بی احساسی جلوه می کند که وجودی بزرگ و عزیز و نازنین را، وجودی را که به تمام طبیعت و همه قوانین آن، و به تمام جهان که شاید فقط به منظور ظهور او آفریده شد می ارزید، چنین وجودی را گرفت و در هم مالید و بلعید. این تابلو انگاری نمایش مفهوم نیروی سیاه و گستاخ و بی معنی جاویدانی است که بر همه چیز چیره است و ناخواسته به آدم القا می شود. کسانی که در اطراف این جسد بوده اند و یکی از آنها هم در تابلو نمایانده نشده است، باید آن شب احساس اندوهی جان خراش و آشفتگی بی پایانی کرده باشند، زیرا تمام امیدها و تمامی ایمان خود را یکسر نابوده شده می دیدند. لابد با وحشتی بی پایان در دل، از دور آن جسد پراکنده شده اند، گرچه هر یک فکری تابناک در دل داشتند که هرگز از جانشان جدا نمی شد. و اگر این معلم بزرگ می توانست شب قبل از شهادت این صورت بعد از مرگ خود را ببیند آیا راضی می شد که مصلوب شود و به این صورت بمیرد؟ این هم فکری است که با تماشای این تابلو در ذهن بیننده پیدا می شود.

👤 #فئودور_داستایوفسکی
📚 #ابله
🔃 ترجمه #سروش_حبیبی


/channel/+QwNPXDT61seYx4nZ

Читать полностью…

رازی نهفته

▪️هنوز هستند مردمان در خودنگر بی‌آزاری که باور دارند «یقین‌های بی‌واسطه»، مانند «من می‌اندیشم»، یا آن خرافه‌ی شوپنهاوری، یعنی «من اراده می‌کنم»، وجود دارند: چنانکه گویی در اینجا شناخت، موضوعِ خویش را صاف و پوست کَنده، همچون «شیءِ فی‌نفسه» فراچنگ می‌آورد، و نه «سوژه» گامی کژ می‌نهد نه «ابژه». ولی عبارت «یقین بی واسطه» همانند «شناخت مطلق» و «شیءِ فی‌نفسه»، حاوی تناقضی میان اسم و صفت است. صد بار دیگر هم خواهم گفت که انسان باید خود را از وسوسه‌ی کلمات برهاند! بگذار مردم باور داشته باشند که شناختن یعنی تا بیخ و بُن شناختن. اما فیلسوف باید به خود بگوید که: من در تحلیلِ رویدادی که در عبارت «من می‌اندیشم» بیان شده است، به سلسله‌ای از تصديق‌های نسنجیده بر می‌خورم که اثبات آنها نه تنها دشوار بل محال است: برای مثال، این نکته که این من هستم که می‌اندیشم، که چیزی در اساس می‌باید باشد تا بیندیشد و اندیشیدن فعلی است و عملی از سوی وجودی که علت آن بشمار می‌آید، که یک «من» در کار است، و سرانجام اینکه، هم اکنون مسلم است که مراد از «اندیشیدن» چیست - که من می‌دانم «انديشدن» چیست، زیرا اگر من پیشاپیش نزد خود معین نکرده باشم که «اندیشیدن» چیست، با کدام معیار معلوم توانم کرد که آنچه هم اکنون در درون من روی می‌دهد چه بسا نامش «خواستن» نباشد یا «احساس کردن»؟ دیگر بس است. در این «می‌اندیشم» مفروض است که من حالت کنونی خود را با حالت‌های دیگری که در خود می‌شناسم، می‌سنجم تا معلوم کنم که این حالت چیست: به سبب همین رابطه‌ای که پیشاپیش با دانسته‌های دیگر وجود دارد، این حالت به هیچ وجه برای من يک يقينِ بی واسطه نیست.

به جای این «يقين بی‌واسطه» - که مردم چه بسا درین مورد بدان باور داشته باشند - فیلسوف سلسله‌ای از پرسش‌های متافیزیکی را فرارویِ خود می‌یابد که همانا پرسش‌های خاصِ وجدان عقلی‌اند: «مفهوم اندیشیدن را از کجا آورده‌ام؟ چرا به علت و معلول باور دارم؟ چه چیز به من چنان حقی می‌دهد که از يک «من»، آن هم در مقام علت، و سرانجام، در مقام اندیشیدن سخن گویم؟» آن کس که گمان می‌کند با در آويختن به نوعی شهود به چنین پرسش‌های متافیزیکی در دم پاسخ می‌تواند گفت، مانند آن کس که می‌گوید: «من می‌اندیشم و می‌دانم که دستِ کم این حقیقی و واقعی و يقينی است» - فيلسوف امروزه او را در برابر يک پوزخند و دو علامت سؤال قرار می دهد. چه بسا فیلسوف به او بفهماند که «سَرورِ من، محال است که حضرتِ عالی به خطا نرفته باشید: پس دیگر «حقیقت» یعنی چه؟»

👤 #فردریش_نیچه
📚 #فراسوی_نیک_و_بد - بند 16
🔃 ترجمه‌ی #داریوش_آشوری


/channel/+QwNPXDT61seYx4nZ

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

پرتابِ پرتاب شده هستن در جهان را دازاین در وهله اول به گونه ای خودینه به چنگ نمی‌آورد جنبش نهفته در این پرتاب به صرف این‌که دازاین هم اینک آن‌جا هست به ایستایی نمی‌رسد. دازاین در پرتاب شدگی به همراه کشیده می‌شود یعنی به مثابه پرتاب شده در جهان در وابستگی واقع بوده اش به اموری که به آن‌ها دلمشغول شود خود را در جهان گم می‌کند. حال حاضر که معنای اگزیستانسیال به همراه برده شدن را می‌سازد هرگز به‌خودی خود افق برون خویشانه دیگری به‌دست نمی‌آورد مگر این‌که با عزم از گم شدگی اش بازپس گرفته شود تا به مثابه لحظه دیدار مقيد هر موقعیت و همراه با آن موقعیت مرزی نخستینی هستن به‌سوی مرگ را بگشاید.

هستی و زمان
صفحه ۴۳۹


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

اگر هیچ چیز تازه ای وجود ندارد و هرچه هست
همان است که قبلا هم بوده است پس چگونه ذهنمان فریب می‌خورد
و برای زاییدن مولودی تازه بیهوده عذاب می‌کشد
تا کودکی را که قبلا زاییده شده باز به دنيا آورد؟
آه ای کاش می‌شد که تاریخ دست کم
به اندازه پانصد بار چرخش خورشید به عقب بازگردد
و تصویری از تو را در کتابی کهن به من نشان دهد
از زمانی که افکار برای نخستین بار به رشته تحریر درآمده بودند.
آن‌گاه می‌توانستم ببینم که جهان باستان
درباره ترکیب حیرت آور زیبایی تو چه می‌گفت
که آیا ما برتر بودیم یا آنها بهتر بودند
یا گردش زمین همانی است که قبلا هم بوده است.
آه به هر روی یقین دارم که دانایان عهد قدیم
از ممدوحی بسیار نازل تر ستایشی عظیم کرده اند.

شکسپیر
غزلواره ۵۹


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

«اینکه سرنوشت تفکر چه خواهد شد، هیچ کس نمی‌داند. من این را سال ۱۹۶۴ در پاریس در خطابه‌ای که خود ایراد نکردم اما ترجمه فرانسوی آن ارائه شد، تحت عنوان «پایان فلسفه و آغاز تفکر» گفته‌ام. من میان فلسفه، یعنی متافیزیک، و تفکر، آنگونه که من می‌فهمم، تفاوت قائل می‌شوم.

تفکر، آنچه که من در آن سخنرانی در مقابل فلسفه قرار دادم، یعنی آنچه که در وهله نخست در تلاش بر شرح «آلثیا»ی یونانی (ἀλήθεια) صورت می‌گیرد، چنین تفکری به لحاظ نسبت متافیزیکی آن، بسی ساده‌تر از فلسفه است، اما درست به دلیل همین سادگی‌اش، در عمل بسیار دشوارتر است. لازمه آن، دقت‌نظر در زبان است، نه کشف اصطلاحاتی نو، چنانچه من قبلا فکر می‌کردم، بل بازگشت به درونمایه‌ی اولیه زبان خودمان که لاکن پیوسته در حال انقراض است.

متفکری که می‌آید و شاید در مقابل این تکلیف قرار خواهد گرفت، تفکری را که من سعی در تمهید آن داشتم، واقعا بر عهده بگیرد، باید به این سخن گوش بسپارد که زمانی هاینریش فن کلایست این‌گونه تحریر کرده بود: "من در برابر آن کسی عقب‌نشینی می‌کنم که هنوز اینجا نیست، یک هزار سال پیشاپیش، در برابر آستان روح او سر تعظیم فرود می‌آورم".»

@razhoft

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

ما به کتاب‌هایی نیاز داریم که اثرشان بر ما مثل اثر یک فاجعه باشد؛ کتاب‌هایی که عمیقاً متأثرمان کنند؛ مثل تأثیر مرگ کسی که بیشتر از خودمان دوستش داشتیم؛ مثل تبعید شدن به جنگل‌هایی دور از همه؛ مثل یک خودکشی. کتاب باید همچون تیشه‌ای باشد برای شکستن دریای یخ‌زدهٔ درونمان.

- فرانتس کافکا
نامه به اُسکار پولاک، ۲۷ ژانویه ۱۹۰۴


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

▪️همه‌ چیزهای عظیم و مهمی که می‌شناسیم کار عصبی‌هاست. همه‌ی مکتب‌ها را آنها بنیان گذاشته‌اند و همه‌ی شاهکارها را آنها ساخته‌اند و نه کسان دیگر. بشریت هرگز نخواهد فهمید که چقدر به آنها مدیون است و بخصوص آنها برای ارائه این همه‌چیز به بشریت چقدر رنج کشیده‌اند. ما از شنیدن موسیقی خوب، از دیدن نقاشی زیبا لذت می‌بریم، اما نمی‌دانیم که برای سازندگان‌شان به چه بهایی تمام شده‌اند، به قیمت چه بیخوابی‌ها، چه گریه‌ها، چه خنده‌های عصبی، چه کهیرها، چه آسم‌ها، چه صرع‌ها، و چه مقدار اضطراب مرگ که از همه آنهای دیگر بدتر است.

📚 #در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
👤 #مارسل_پروست


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

آن چه آلمانیان از دست می‌دهند

این گونه نیست که آلمانی باشیم و خود به خود (گایست) داشته باشیم گایست را می‌باید به چنگ آورد و با چنگ و دندان برکشید
اگر بپذیرند که من از کار آلمانیان بی‌خبر نیستم شاید روا باشد که حقایقی چند را با ایشان در میان گذارم. آلمان نو توانایی های بسیار از خود نشان می‌دهد که به ارث برده یا به دست آورده است آن چنان که این انبان انباشته ی نیرو را چندگاهی با دست باز خرج تواند کرد. آن چه از این راه سروری یافته نه یک فرهنگ والا و از آن کمتر نه یک ذوق لطیف نه یک (زیبایی) بی مانند غریزه ها بل فضیلت‌هایی ست مردانه؛ مردانه تر از آن‌چه هر کشور اروپایی دیگر نشان تواند داد.
جوش و خروش فراوان احترام فراوان به خویش اطمینان فراوان در روابط اجتماعی در تعهدات دو سویه پرکاری فراوان استواری فراوان و خویشتن‌داری موروثی اي که به مهمیز بیشتر نیاز دارد تا به دهنه.
بر این بیفزایم که این‌جا هنوز فرمان بری هست بی آن که مایه ی شرمساری باشد
و هیچ‌کس مخالف خود را خوار نمی شمارد
می‌بینید که دل ام می‌خواهد با آلمانیان با انصاف باشم و از آن‌جا که در این کار می‌خواهم با خود رو راست باشم می‌باید با آنان از در مخالفت درآیم.
دست یافتن به قدرت بهایی گران دارد قدرت احمق می‌کند آلمانیان را روزگاری ملت اندیشه گران می‌خواندند آیا آلمانیان امروزه هم هیچ می اندیشند؟
آلمانیان اکنون از گایست بیزار اند آلمانیان اکنون به گایست بدگمان اند. سیاست هر گونه جدیتی را برای پرسش‌های خرد در خود فرو می‌بلعد (آلمان، آلمان، بالاتر از هر چیز) می‌ترسم پایان فلسفه ی آلمان باشد
هنوز فیلسوف آلمانی هست؟ هنوز شاعر آلمانی هست؟ هنوز کتاب خوب آلمانی هست؟ در بیرون از آلمان این‌ها را از من می‌پرسند و من سرخ می‌شوم. اما با آن جسارتی که در نومیدی ها نیز در من هست پاسخ می‌دهم (بله، بیسمارک!) اجازه می‌فرمایید که بگویم مردم امروز چه کتاب‌هایی می‌خوانند
نفرین بر غریزه ی میانمایگی

نیچه
غروب بت‌ها
صفحات ۸۵، ۸۶، ۸۷


/channel/+QwNPXDT61seYx4nZ

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

در جایی از رمان «شیاطین»، اثر جاودانه‌ی داستایفسکی، وی وجود خدا را از زبان یکی از شخصیت‌های داستان (کیریلف) این‌گونه توضیح می‌دهد:
«یک سنگ بسیار بزرگ را مجسم کنید که بالای سر شما آویزان است. اگر این سنگ یک دفعه روی سر شما بیفتد، شما هیچ دردی احساس نمی‌کنید؛ چراکه فرصت احساس درد را ندارید؛ اما اگر فقط زیر آن بایستید و منتظر افتادن آن روی خودتان باشید مطمئناً رنج می‌کشید. از رنجِ مرگ می‌ترسید. بزرگ‌ترین دانشمندان و معروف‌ترین دکترها، همه می‌ترسند. درحالی‌که خوب می‌دانند که اگر آن سنگ رویشان بیفتد رنجی احساس نخواهند کرد. در سنگ درد و رنج نیست، اما ترس از درد و رنج در آن وجود دارد… خدا همان دردِ وحشت از مرگ است و هر کس بر درد و ترس پیروز شود، خدا خواهد شد.»


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

روی به‌سوی صدای عاشقانه آن‌کس که هماره دلداری ام می‌داد گرداندم و در دیدگان مقدسش اثر چنان عشقی دیدم که از بیانش سر بر می‌تابم و این نه تنها از آن رو است که در این راه به قدرت کلام خویش ایمان ندارم بلکه از آن جهت نیز که حافظه را جز در آن صورت که دیگری راهنمایش باشد تا بدین حد قدرت بازگشت بسوی خویش نیست

دانته
کمدی الهی؛ بهشت
سرود هجدهم
صفحه ۳۱۱ و ۳۱۲


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

به باور مارتین هایدگر،
نحوه ترس و اضطراب است که عیار وجود انسان را مشخص می‌کند. به باور او، پدیده مرگ سبب می‌شود ارزش دازاین مشخص شود. به تعبیر او، اگر من ممکن است که بمیرم، پس لازم نبود که به‌وجود بیایم. هیچ‌کس لازم نبود وجود داشته باشد. وجود شخص در میان دو نیستی قرار داده می‌شود و این نیستی است که واقعیت دارد و هر چیز دیگری پوچ است. این پوچ انگاریِ هستی، سبب ساز ترس از مرگ و نیستی می‌گردد.

برای مارتین هایدگر، در جهان بودنِ دازاین مهم است. او نمی‌خواهد نوع دیگری از زندگی را در غیر از این جهان متصور شود. او نمی‌خواهد بحث از حیات اخروی را پیش بکشد. به باور هایدگر، دازاین تا وقتی که در جهان است، وجود و حضور دارد و وقتی که می‌میرد، اساساً “بودن” (دازاین) تحقق ندارد تا بخواهیم در باب آن بیندیشیم.

برای مارتین هایدگر، دازاین تا وقتی که در جهان حضور دارد مهم است. ترس آگاهی هایدگر نیز ناشی از همین خود در جهان بودن است. از این رو مرگ دازاین پایان هستی دازاین است. پایان همه چیز و نیستی هر آنچه که وجود دارد.

از همینجاست که مارتین هایدگر، اعتقاد به جاودانگی را منکر است. او بر این مسئله تأکید دارد که زندگی‌ای که جاودانه باشد، فاقد معنا خواهد بود. از آنجایی که در یک زمان بی‌نهایت، تمام احتمالات بالقوه زندگی می‌توانند به فعلیت برسند، هرگاه شخص محکوم به زندگی جاودان باشد، هیچ انتخابی نمی‌تواند با اهمیت باشد.


/channel/+QwNPXDT61seYx4nZ

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

آدم احساس می‌کند که این مرغِ خیال که همیشه در پرواز است عاقبت خسته می‌شود، با آن تنش دائمی‌اش رمق می‌بازد، زیرا آدم در عالم خیال بزرگ می‌شود و از آرمان گذشته‌اش درمی‌گذرد، آرمان گذشته داغان می‌شود و به صورت غبار درمی‌آید و اگر زندگی تازه‌ای نباشد آدم باید آن را با همین غبار مرده بازبسازد و درعین حال روح چیز دیگری لازم دارد و آن را می‌خواهد.

شب‌های روشن
فئودور داستایوفسکی


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

▪️با هر اندازه افزایشِ درجه‌ی آگاهی، و به تناسبِ این افزایش، شدتِ نومیدی افزایش می‌یابد: آگاهیِ بیشتر همانا، نومیدیِ شدید‌تر همانا. این موضوع به راحتی همه‌جا قابل رصد است، بخصوص در حالت‌هایِ مینیمم و ماکزیممِ نومیدی. نومیدیِ شیطان شدیدترین نومیدی است، چراکه شیطان روحِ صِرف، و از این رو، آگاهی و شفافیتِ مطلق است؛ در شیطان هیچ تیرگی و ابهامی وجود ندارد که همچون امری تسکین‌دهنده عمل کند، و به همین خاطر نومیدی‌اش کاملاً مطلق است: ماکزیممِ نومیدی. اما مینیممِ آن در حالتی رخ می‌دهد که شخص آنقدر ساده‌دل است که حتی نمی‌داند چیزی به نامِ نومیدی وجود دارد. بنابراین وقتی آگاهی در مینیممِ خود است نومیدی نیز به حداقل می‌رسد.

👤 #سورن_کی‌یرکگور
📚 #بیماری_به_سوی_مرگ


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

▪️نهایتاً این مرگ است که باید فائق آید زیرا پیش از این به خاطرِ تولد قُرعه‌ی ما شده است و پیش از این که شکارِ خود را ببلعد صرفاً مدتی با آن بازی می‌کند. امّا، «ما با اشتیاق و علاقه‌ی فراوان، درست به همان نحو که یک حُبابِ صابون را تا حد و اندازه‌ی ممکن، هرچند با این یقین که خواهد ترکید، باد می‌کنیم، تا جای ممکن به زندگیِ خود ادامه می‌دهیم.»

👤 #آرتور_شوپنهاور
📚 #جهان_همچون_اراده_و_تصور
▪️جلد اول, دفتر چهارم
📖 صفحه 309


@razhoft @razhoft @razhoft
رازی نهفته

Читать полностью…

رازی نهفته

/channel/razhoft

خاطراتی که آدم هایش رفته اند، دردناکند.
ولی خاطراتی که آدم هایش حضور دارند اما شبیه گذشته نیستند...
دردناکترند!

گابریل گارسیا مارکز


/channel/razhoft
/channel/razhoft

Читать полностью…

رازی نهفته

■ همهٔ بزرگان و آموزگاران و مربیان برآنند که بچه خودش نمی‌داند چه می‌خواهد ...
ولی این که بزرگ‌ترها هم مثل بچه در دامان زمین تاتی می‌کنند و مثل بچه نمی‌دانند از کجا آمده‌اند و به کجا می‌روند، و در کار و کردارشان حتی آن هدف راستین و روشن بچه هم نیست و مثل بچه هم به حکومت با ابزار نان قندی و تو سری تن در می‌دهند، واقعیتی ست که بسا بسیاری نپذیرند، حالی که به گمان من این واقعیت روشنی روز را دارد!»

📚 #رنج_های_ورتر_جوان
👤 #یوهان_ولفگانگ_فون_گوته


/channel/razhoft
/channel/razhoft
/channel/+QwNPXDT61seYx4nZ

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

در غیب هست عودی کاین عشق از او است دودی
یک هست نیست رنگی کز او است هر وجودی

هستی ز غیب رسته بر غیب پرده بسته
و آن غیب همچو آتش در پرده‌های دودی

دود ار چه زاد ز آتش هم دود شد حجابش
بگذر ز دود هستی کز دود نیست سودی

از دود گر گذشتی جان عین نور گشتی
جان شمع و تن چو طشتی جان آب و تن چو رودی

گر گرد پست شستی قرص فلک شکستی
در نیست برشکستی بر هست‌ها فزودی

بشکستی از نری او سد سکندری او
ز افرشته و پری او روبندها گشودی

ملکش شدی مهیا از عرش تا ثریا
از زیر هفت دریا در بقا ربودی

رفتی لطیف و خرم زان سو ز خشک و از نم
در عشق گشته محرم با شاهدی به سودی

تبریز شمس دینی گر داردش امینی
با دیده یقینی در غیب وانمودی

مولانا » دیوان شمس » غزلیات »
غزل شمارهٔ ۲۹۴۹


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

همانند موج هایی که به سوی ماسه‌های ساحل پیش می‌روند
دقیقه های ما نیز به سمت پایان خود می‌شتابند
هر یک در تقلایی ممتد و پیش هجوم می‌برند
و جای آن موج پیشین را می‌گیرند
نوزاد آفتاب در قلمرو گسترده نور
آهسته به سمت بلوغ می‌خزد آنجا که به پادشاهی می‌رسد
آنگاه گرفتگی های شریر بر ضد شُکوه او می‌جنگند
و زمان که به او هدیه‌ها بخشیده بود اینک هدیه‌هایش را بازپس می‌ستاند
زمان هیئت شکوفای ایام جوانی را از هم می‌درد
و شیارهای موازی بر پیشانی های زیبا می‌افکند
از برگزیده ترین لقمه های طبیعت می‌خورد
و هیچ چیز را یارای ایستادگی در مقابل داس ویرانگر او نیست
با این همه شعر من در تمامی زمان‌ها باقی می‌ماند
و به رغم پنجه‌های بی رحم زمان کمال تو را می‌ستاید

شکسپیر
غزلواره ۶۰


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

چیست معنای دو مفهوم رویارویی آپولونی و دیونوسوسی که من نخستین بار به عالم زیبایی شناسی آوردم و هر دو به معنای گونه ای سرمستی ؟
سرمستی آپولونی چشم را بويژه تیز می‌کند چنان که قدرت بینش می‌یابد. نقاش و پیکر تراش و شاعر حماسی نمونه ی والای اهل بینش اند. در برابر در حالت دیونوسوسی تمامی دستگاه عاطفی برانگیخته و تیز می‌شود آنچنان که تمامی وسایل بیانی خویش را یکباره بیرون می‌ریزد و قدرت بازنمودن بازخواستن رنگ و آب دادن دگرگون کردن و همه گونه تقلیدگری و نقش بازی را همزمان به میدان می‌آورد. اساسی ترین چیز در این حالت آسانی دگردیسی ست و ناتوانی در واکنش نشان ندادن (درست مانند جنون زدگانی که به کمترین اشاره به هر نقشی در می‌آیند). هیچ اشارتی نیست که مرد دیونوسوسی درنیابد و هیچ نشانه ی عاطفی نیست که بر او پوشیده ماند. غریزه ی دریافت و بوی بردن در او در عالی ترین پایه است همچنان که از عالی‌ترین پایه ی هنر ارتباط نیز برخوردار است. او هر پوست و هر عاطفه ای را به خود می‌پذیرد و پیوسته خود را دگرگون می‌کند. موسیقی آنچنان که امروز درمی‌یابیم همچنان برانگیزش و برون ریخت کلی عواطف است اما جز بازمانده ای از جهانی بسی سرشارتر از بیان عواطف نیست جز ته مانده ای از جنب و جوش
نقش بازانه ی دیونوسی.
برای آن که موسیقی را از رقص جدا کنند و به صورت هنری جداگانه درآورند برخی از حس‌ها و بالاتر از همه حس‌های ماهیچه ای را می‌بایست از کار بیندازند (دست کم تا حدی زیرا هنوز نیز هر گونه ریتمی تا حدودی با ماهیچه های ما سخن می‌گوید)
نتیجه آنکه انسان آنچه را که از ریتم احساس می‌کند بی درنگ با بدن اش تقلید نمی‌کند و با نمایش درنمی‌آورد. باری این است وضع طبیعی دیونوسوسی راستین.
وضع اصلی به هر حال این چنین بوده است به بهای کاهش نزدیک‌ترین توانش های بدن به موسیقی ست که موسیقی رفته رفته به هنری جداگانه بدل شده است.

غروب بت‌ها
نیچه
ص ۱۰۹ و ۱۱۰


/channel/+QwNPXDT61seYx4nZ

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

هیچ راهی برای برقراری تعادل بین بی‌عدالتی‌ها وجود ندارد و من نمی‌توانم توضیح متقاعدکننده‌ای پیدا کنم برای اینکه چرا بیماری‌ها، مرگ و گرفتاری‌ها به‌طرز غیرعادلانه‌ای تقسیم می‌شوند. اما لااقل فهمیدم همدردی، دلسوزی و دلواپسی پاسخی به پیامدهای درد و رنج هستند.

هر لحظه‌ای که در زندگی تجربه می‌شود می‌تواند آینده را رقم بزند. زمان حال از گذشته نشئت می‌گیرد. اتفاقات خوبی که در گذشته رخ داده‌اند، دوباره نیز روی خواهند داد. لحظه‌های زیبایی، نور و شادی همیشه زنده‌اند.

تنها مرهمِ اندوه خاطره است؛ تنها تسکین دردِ فقدان کسی، اذعان به زندگی‌ای است که پیش از این وجود داشته است. به‌یاد آوردن دیگران آنها را برنمی‌گرداند و خاطرات، به‌تنهایی برای جبران امکانات ازدست‌رفتهٔ زندگیِ کسی که خیلی جوان ازدنیارفته کافی نیست. اما یادآوری خاطرات، اساس بدنهٔ ترمیم است.

حقیقت زندگی‌کردن، نه با قطعیت مرگ، بلکه با اعجاز زنده‌بودن به اثبات رسیده است. هرچه سنّمان بالاتر می‌رود، این حقیقت با به‌یادآوری زندگی‌های گذشته بیشتروبیشتر تأیید می‌شود. وقتی در سن رشد بودم، پدرم یک بار به من گفت: "دنبال خوشبختی نگرد؛ خود زندگی خوشبختی است." سال‌ها طول کشید تا معنی حرفش را بفهمم؛ ارزشِ یک زندگی زیسته‌شده؛ ارزش نابِ زندگی‌کردن.

چطور زندگی کنیم؟ متعهد به زمان حال، اما مشتاق به سفر به مکان‌ها و زمان‌های دیگر. آینده‌ام به آن بستگی داشت. همهٔ ما هر چند وقت یک بار نیاز به گریز داریم؛ گریز از فشارهای کوچک و بزرگ، دل‌شکستگی‌ها و ناامیدی‌های زندگی روزمره.

افلاطون گفته: "مهربان باش؛ زیرا هر کسی را که می‌بینی در نبردی سخت مشغول مبارزه است." مهربانی نیروی مثبت و نیرومندی برای ایجاد یک رابطه در برابر جدایی است.

در اسطوره‌شناسیِ خانوادهٔ من، مهربانی بزرگ‌ترین قدرت است.

[گزیده های زیبایی از تولستوی و مبل بنفش
نینا سنکویچ]


/channel/+QwNPXDT61seYx4nZ

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

انسان باید احساس شورمندانه‌ای نسبت به دیگران داشته باشد. هر چند نیت خالص کافی نیست اما می‌بایست به ویژگی خلوص دست پیدا کرد.

[خلوص نیت سورن کی یر کگور]


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

طبیعت انسانی به حساب نمی‌آید، آن را شامل نمی‌شود، قرار نیست که وجود داشته باشد! آن‌ها معتقدند یک نظام اجتماعی که از مغزی ریاضی‌محور بیرون آمده، قرار است تمام بشر را یک‌جا سازماندهی کند و عدالت و بی‌گناهی را به سرعت به ارمغان بیاورد، سریع‌تر از هر فرآیند زنده‌ی دیگر! روح زنده، زندگی را طلب می‌کند؛ روح از قوانین مکانیکی پیروی نخواهد کرد.

[فئودور داستایوفسکی،
جنایات و مکافات]


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

همچنان که پرنده ای در تاریکی رازپوش شب میان شاخ و برگهای محبوب خویش بر فراز آشیان جوجگان دلبندش می‌نشیند
و برای دیدار منظره ای که مورد علاقه اوست و جستن خوراکی که غذای آنان شود و تهیه اش برای او کاری سخت اما دلپذیر است پیش از وقت بر روی شاخه های بلند جای می‌گیرد و از آغاز سپیده دم با شوقی سوزان در انتظار طلوع خورشید خیره خیره به افق می‌نگرد بانوی من نیز به همین سان هوشیارانه بر سر پای ایستاده بود و روی به جانب آن ناحیتی از آسمان داشت که در آن خورشید کمتر از همه جا شتابندگی می‌کند.
چون چنین نگران و مشتاقش دیدم حال آن کس را یافتم که در دل تمنای چیزی دگر دارد اما امید بدو و آرامش می‌بخشد.
در میان این و آن لحظه یعنی در میان انتظار من و دیدار آسمان که دم به دم فروزنده تر می‌شد کوتاه زمانی فاصله شد و بیاتریچه گفت ((اینانند سپاهیان پیروزی مسیح و همه آن ثمره ای که از گردش این افلاک برگرفته شد!))
مرا چنین نمود که چهره اش یکپارچه از آتش بود و دیدگانی چنان آکنده از سرور داشت که به ناچار بی توصیفی از این مقوله می‌بایدم گذشت.
همچنان که در شب‌های تابناک بدر ((تریویا)) در میان پریان جاویدی که از هر سو آراینده آسمانند خنده می‌زند خورشیدی را بر فراز هزاران مشعل دیدم که چون خورشید ما که مرایی علیا را روشن می‌کند بر همه آن‌ها نورافشان بود؛ و در دل فروغ تابناک جوهری که نور از آن ساطع است با چنان رخشندگی متجلی بود که دیده ام طاقت دیدارش را نیاورد.

دانته
کمدی الهی؛ بهشت
سرود بیست و سوم
صفحات ۳۷۲ و ۳۷۳


/channel/+QwNPXDT61seYx4nZ

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

■ "در حال حاضر - و نمی‌دانم تا کی – انسان خود را در موقعیتی خطرناک می‌بیند. چرا؟ آیا صرفا برای اینکه ممکن است جنگ جهانی سوم به طور غیرمنتظره آغاز شود و به نابودی کامل بشر و انهدام کره‌ی زمین بینجامد؟ نه! در این طلوع عصر اتم خطری به مراتب بزرگتر، حتی وقتی که خطر یک جنگ جهانی سوم هم برطرف شده باشد، آدمی را تهدید می‌کند. ظاهرا این سخن عجیب به نظر می‌رسد و البته عجیب هم هست، لکن تا وقتی که ما فکر نمی‌کنیم.
این سخن به چه معنی درست است؟ به این معنی درست است که جزر و مد قریب‌الوقوع تکنولوژی در عصر‌اتم آن‌چنان می‌تواند انسان را اسیر و افسون و خیره و غافل کند که سرانجام روزی تفکر حسابگرانه به عنوان "یگانه" راه تفکر پذیرفته و به کار بسته شود.
پس از این کدام خطر بزرگ ممکن است به ما روی کند؟ پس از این، غفلت تام و تمام است که دست در دست تخصص هرچه بیشتر در برنامه‌ریزی حسابگرانه و بی‌اعتنایی عمدی به تفکر معنوی به سراغ ما خواهد آمد. بنابراین، مسئله‌، حفظ گوهر ذاتی انسان و زنده نگاه داشتن تفکر معنوی است. اما وارستگی از اشیاء و فتوح از برای راز خود به خود اتفاق نمی‌افتد. این دو به طور اتفاقی برای ما روی نمی‌دهد. این هر دو فقط در تفکری مستمر و شجاعانه جلوه خواهد کرد.
این "ما" هستیم که "فکر" می‌کنیم به شرط آنکه خود را انسانی بدانیم که باید اینجا و اکنون خویشتن را آماده کنیم و راه ورود و بیرون شدن از عصر اتم را بیابیم. اگر وارستگی از اشیاء و فتوح از برای راز در وجود ما بیدار شود، آنگاه به راهی خواهیم رسید که ما را به زمین و بنیاد جدیدی هدایت می‌کند. در آن زمین، ابداع و ابتکاری که آثار آن باقی و بردوام است از نو ریشه خواهد کرد."

👤 #مارتین_هایدگر


/channel/+QwNPXDT61seYx4nZ

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

اخلاق نژاد پروری و اخلاق رام گری از نظر وسایلی که برای رسیدن به هدف‌های خود بر می انگیزند به کار یکدیگر می آیند می توان این را به عنوان اصل اول پیش نهاد که برای ساختن اخلاق می باید اراده ای یکسره در جهت مخالف آن داشت آن مسئله ی بزرگ و شگفت ای که من دور و دراز تر از همه در پی اش بوده ام روان شناسی《بهبود بخشان》بشریت است یک واقعیت کوچک و در بنیاد ساده مرا به این مسئله رهنمون شد همان《دروغ پارسایانه》آن میراث همه فیلسوفان و دیندارانی که بشریت را《بهبود》بخشیده اند نه مانو نه افلاطون نه کنفوسیوس نه آموزگاران یهودیت و مسیحیت هیچ یک درباره حق دروغ گفتن خویش دمی تردید نکرده اند چنان که درباره تمامی حق های دیگر نیز... در یک جمله می‌توان گفت تمامی وسایلی که با آن‌ها بنا بوده است بشریت اخلاقی شود از بیخ و بن غیر اخلاقی بوده اند

غروب بت‌ها
صفحه ۸۳ و ۸۴


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

گر ز حال دل خبر داری بگو
ور نشانی مختصر داری بگو

مرگ را دانم ولی تا کوی دوست
راه اگر نزدیک تر داری بگو


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

نادان نماییِ سقراط آیا نشانه یِ قیامِ او [بر ضدِ والاتباران] نیست؟ نشانه یِ کین توزیِ فرومایگان؟ آیا در آن کاردپَرانیِ قیاسِ منطقی همچون یکی از سرکوفتگان از وحشیگریِ خود لذت نمی‌بُرد؟ آیا از والاتبارانی که فریفته یِ خود می‌کرد انتقام نمی ستاند؟ اهلِ جدل ابزارِ بی رحمانه ای برای زورگویی در دست دارند با پیروزی در جدل حریف را رسوا می‌توان کرد جدلگر بر دوشِ طرف می‌گذارد تا اثبات کند که نادان نیست او را به جوش می‌آورد و در همان حال دست و پای او را با استدلال می‌بندد جدلگر زورِ عقلِ حریف را می‌گیرد هان؟ مگر نه این که فنِ جدل گونه ای انتقام است برای سقراط؟

هنگامی که نیاز به آن باشد که از عقل خودکامه ای ساخته شود چنان که سقراط ساخت خطرِ این که چیزی دیگر [به نام عقل] خودکامگی کند هیچ کم نیست
در آن روزگار عقلانیت را رهایی بخش احساس می‌کردند اما نه سقراط آزاد بود که عقلانی باشد نه بیماران اش
اجباری در کار بود چاره‌ای جز این نبود
خشک اندیشی ای که تمامیِ اندیشه یِ یونانی با آن خود را به دامانِ عقلانیت می‌انداخت نشانه یِ یک گرفتاریِ جدی ست
آدمی زاد در خطر بود و یک راه بیش در پیش نداشت یا نابود شدن یا عقل ورزیدنِ بیهوده...
اخلاق پرستیِ فیلسوفانِ يونانی از افلاطون به بعد بیمارگونه است همچنان که جدل دوستی شان
عقل = فضیلت = سعادت خیلی روشن یعنی این که به پی روی از سقراط می‌باید در برابر هوس‌های تیره و تار همواره روشناییِ روز را کاشت روشناییِ روزِ عقل را
به هر بهایی می‌باید هوشیار و روشن و
روشن اندیش بود هرگونه تسلیم به غریزه به ناخودآگاهی کار را به لغزش می‌کشاند...


غروب بت‌ها
مسئله یِ سقراط
بند ۷ و ۱۰


/channel/+QwNPXDT61seYx4nZ

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

هر "پرهیزکاری" گذشته ای دارد!!!....

و هر "گناهکاری" آینده ای!!!!....

پس قضاوت نکن....

میدانم اگر:

قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم...

دنیا تمام تلاشش را میکند تا مرا در شرایط او قرار دهد...

تا به من ثابت کند در تاریکی، همه ی ما شبیه یکدیگریم...

محتاط باشیم، در "سرزنش" و "قضاوت کردن" دیگران

وقتی، نه از "دیروز او" خبر داریم، نه از "فردای خودمان"....

[کتاب تسخیر شدگان، داستایوفسکی]


@razhoft @razhoft @razhoft
#رازی_نهفته

Читать полностью…

رازی نهفته

@razhoft

■ مهم ترین چیز در روابط انسان ها گفتگو است، اما مردم دیگر با هم حرف نمی زنند، به هم گوش نمی کنند؛
آنها سینما می روند،
تلویزیون تماشا می کنند،
به رادیو گوش می دهند،
کتاب می خوانند،
پست های روی اینترنت را به روز می کنند،
اما تقریبا هرگز با هم صحبت نمی کنند!!

اگر بنا داریم دنیا را تغییر بدهیم، چاره ای جز این نیست که از نو برگردیم به دورانی که جنگجوها دور یک آتش جمع می شدند و برای هم قصه تعریف می کردند ...

👤 #پائولو_کوئیلو


@razhoft @razhoft @razhoft
رازی نهفته

Читать полностью…
Subscribe to a channel