فقط بلدم زر بزنم و مظلومنمایی کنم. دیگر بزرگ شدهام و باید بپذیرم که در ارتباطات اجتماعی ریدهام. یعنی درست است که تا جایی از قضیه خوبم، اما همه چیز وقتی بد میشود که فاصله از حدی کمتر شده باشد.
تصویرم از خودم دیگر آدم خوبی نیست. این اواخر مخصوصن. یک تپهی نریده باقی نگذاشتم. غیرحرفهای زندگی کردم. میدیدم همه میگویند آدم قابل اتکایی نیستم؛ ولی هی به خودم میگفتم که اینها اصلن من را نمیشناسند که بخواهند چنین حرفی بزنند. اصلن حرفشان اهمیتی هم ندارد؛ من که میدانم در موقع موعود چقدر خوب کارم را بلدم.
ولی نه. اینکاره نیستم. اصلن جوری که میخواهم نیستم. این امید پیر را هم باید بیندازم دوور که شاید یک روز درست شوم. نمیشوم.
خواهم ماند
همین گه
با احتمال افزایش غلظت.
الان این طوری ام که حس میکنم با دوستام دوست نیستم، عضوی از خانواده م نیستم، آدم مورد علاقه هیچکس نیستم…
چمیدونم کلاً به این دنیا تعلق ندارم
الان این طوری ام که حس میکنم با دوستام دوست نیستم، عضوی از خانواده م نیستم، آدم مورد علاقه هیچکس نیستم…
چمیدونم کلاً به این دنیا تعلق ندارم.
یه زمان بود فقط بحث میکردیم، ولی الان فقط ول میکنیم و میریم!
نمیدونم پیر شدیم، یا عاقل، یا هر دو…
احساس میکنم گیر کردم تو یه سکانس از زندگیم که خستهکننده شده، ولی چون تا اینجای فیلم رو دیدی، میخوای ببینی تهش چی میشه و چجوری قراره تموم بشه.
Читать полностью…تو ميتوني يه نفرو ببخشي ولى همزمان از زندگيتم حذفش كنی. بخشيدن به اين معنى نيست كه چون بخشيدمت باهات قراره دوباره ارتباط داشته باشم.
Читать полностью…آدمها هم میتونن درد باشن و هم دوا، بعضی همزمان
هردوش هستن، «و تو دوایِ دردهایی و خودت دردِ بیدوا.»
دیشب خواب دیدم دستهات را گرفتهام،
چه دستهایی! نرم و ظریف، هنوز هم دستهایم گرم است.
🎵 Now You Can Sleep
👤 Crows in the Rain
یه بیکلام ناب🎧✨
پیانو و آرامش 🎹
یا باید اینور جوی واستی یا اونورش
یه جایی جوی گشاد میشه
گاهی دلم میخواد یه نفر از راه برسه بخوام باهاش مهربونتر و صبورتر و عاشقتر از بقیه باشم، نفری که بهخاطرش حرفهایی رو نزنم و کارهایی رو نکنم و حواسم باشه زیاد به چیزهایی که میخواد و نمیخواد، کسی که شایستهست در برابرش کوتاه بیام و گاردم رو زمین بگذارم دوتا چاییهلِ تازهدم بریزم با گز بخوریم و همینطور که پاییز میشه هم رو ببوسیم و بغل کنیم.
Читать полностью…میگفت من به زور هیچکس رو توی زندگیم نگه نمیدارم، اگه ببینم از یه جایی بعد مسیرمون قراره جدا بشه، رهاش میکنم بره و برای موندنش اصرار نمیکنم، این اصلا خوب نیست، چون یه وقتایی آدما میخوان برن که فقط ببینن برای موندنشون تلاش میکنی یا نه، فقط میخوان از تو " بمون " گفتن رو بشنون. ولی من آدمش نیستم. من اونی نیستم که میگه بمون، اونیام که دست تکون میده.
Читать полностью…من قبلن آدمی بودم که درمورد اتفاقات زندگیم پیشبینیهایی داشتم. روزگار حرکت کرد و تصمیم گرفتم که کمتر اتفاقات زندگیم رو پیشبینی کنم. الان به نقطهای رسیدم که خیلی وقته هیچ پیشبینی در مورد زندگیم ندارم. فقط سعی میکنم ازش عقب نمونم.
Читать полностью…آدمهای بیشعور اینجوری معذرت میخوان:
-ببخشید ولی تو اشتباه متوجه شدی
-ببخشید ولی تو زیادی حساسی
-اگه راحتت میکنه بیا میگم ببخشید
-من میگم ببخشید ولی چیزی که گفتم حقیقته
-ببخشید من عصبانی بودم و اون حرف رو زدم
اما تو نباید بری رو مخ من
و بدترینش:وانمود کنه که هیچ اتفاقی نیفتاده
دقیقا مثل کتاب بیشعوری خاویر کرمنت میگه:
«بیشعورها قابلیت شگفت انگیزی برای دیدن تنها یک وجه از هر مسالهای رو دارن، همون وجهی که منافع اونا رو تامین میکنه»
برام مهمه باهام چطور رفتار میشه، مخصوصن از طرف آدمهایی که براشون احترام و ارزش قائل هستم. این خودخواهی نیست، این احترام و شعور دوطرفهست.
Читать полностью…نه میدونم از دنیا چی میخوام نه میدونم دنیا از من چی میخواد.
هیچی به اندازهی کافی خوب نیست یا حتا هیچی به اندازهی کافی بد هم نیست.
برای همین همیشهی خدا کلافهم. کلافگی همیشگی.
لبخند زد و گفت: آدم وقتی یکی رو دوست داره بیشتر تنهاست. چون نمیتونه به هیچکس به غیر از اون بگه چه احساسی داره، چون حال خوبش، لبخندهاش، امیدش، انگیزش، اشتهاش، اعصابش، انرژیش و همه چیش وصل میشه به همون یدونه آدم و غیر اون کسی رو نمیبینه، واقعاً نمیبینه.
اینجوریه که وقتی اون آدم پیشش نباشه یا دعوا پیش بیاد، حتی اگه دورشم شلوغ باشه، انگار همه چیش رو از دست داده و حس میکنه کسی رو نداره و بیپناه و تنهاست.
دستهایم را نوازش کردی و بوسیدی، بعد گفتی:
با همین دستها برای من مینویسی؟
با همین دستهای بوسیدنی و گیرا؟
یه شبایی دلم میخواد برگردم به گذشته، ولی دلیلش رو نمیدونم. دلتنگی برای چیزایی که داشتم و دیگه ندارم، تغییر دادنِ یه سری اتفاق ها، انجام ندادنِ اون اشتباه ها، مسیر رو یه جای دیگه برم، یه سری حرف ها رو نزنم، کار هایی که بابتشون پشیمونم رو جبران کنم. چون یه کار هایی رو از همون اول نباید انجام میدادم، نمیدونم. فقط میدونم عمیقا نیاز دارم برگردم. خیلی چیزا نباید اتفاق میافتاد و اشتباه های زیادی رخ داد که برای جبرانشون دیگه دیر شده. کاش زودتر میفهمیدم. کاش انقدر دیر نمیشد.
Читать полностью…