109
مرا از آبی ها بپرس💙 #رضا_باقرپور
شهرزاد | SHAHRZAD
قسمت دوم | episode 2
@EGHMAA
دنیای من و تو گرد است!
و من روزی تورا در درازای غمت خواهم دید :)
واژهای هست در ادبیات آلمان، به اسم fernweh، به معنای: احساس دلتنگی برای جایی که هیچوقت نبودی و نرفتی...
Читать полностью…
■ کتابی از داستایفسکی را می خواندم
و از قرار داستان، در شب های تاریکِ روشن
صدای پای کسی می آمد که سکوت شب را میشکست
او تنها بود و دستانش را در جیب هاش می گذاشت
و با خودش حرف می زد!
آواز می خواند تا با شب سهیم باشد و خوشحال،
از تنهایی او، ساختمان های شهر زبان باز کرده بودند
گویی با او مدارا می کردند،
تا کسی در جهان چنان تنها نباشد
او تمامِ پترزبورگ را به تنهایی، قدم زده بود
تا یک شب، روی پُل،
ناشناسی را غرق در اشکِ چشمانش دید
که به جان پناه آبراه تکیه داده
و به آبِ تیره رنگ، خیره شده است
گویی آنجا گمان برد که معشوقه گمشده ای را پیدا کرده...
.
و من، چشمانم غرق در سطر هایی از کتاب بودند
که داستایوفسکی، روی پل، آن دو را سر راه هم قرار
داده بود
و صدای گریه ناشناس؛ فرصتی برای آشنایی بود
روی آن پُل، با هم حرف زدند و بعد...رفتند
و داستایفسکی با آنها همراه شد تا چیزی از قلم نیفتد
و به ادامه ی داستانِ عاشقانه اش بپردازد
اما من...
روی آن پل ماندم،
روی پلی در پترزبورگ؛ دیگر تنها بودم!
تنها و غریب در شبی سرد و روشن جا مانده بودم
و از اقبال ناخوشم، داستایفسکی هم مرا نمی شناخت!
آنجا روی پل ایستادم به انتظارِ تو
کتاب را بستم و برای همیشه گم شدم!
و از آن زمان، دیگر کسی مرا ندید!
.
#رضا_باقرپور
چرا عشق می پنداری؟
همانا عشق در خیال عشق است
عاشق در قصه ها و معشوق در شعرها
و عشق فقط در حدِ زبان عیان است!
و در زندگی غایب!
عزیزِ غمگسارم...
جعلِ تو محال است.
#رضا_باقرپور
«وليسَ لنا فِي الحنين يَد
وفي البُعد كان لنا ألف يَد!
سلامٌ عليك، افتقدتُك جدًا
وعليّ السلام فِيما افتقد...»
ما در دلتنگی دسـتی نداشتیم
و در فاصله ای که داشتیم،
هزار دست داشتیم
سلام بر تو که حقیقتا دلتنگِ تواَم
و سلام بر من برای آن که دلتنگم
#محمود_درویش
هیچ نداشتن از کم داشتن بهتر است.
وقتی کسی چیزی ندارد آن را ندارد دیگر،
امّا وقتی کمی از آن را داشته باشد
ظاهرا چیزی دارد
امّا در واقع ندارد.
یعنی فکر میکند دارد،
امّا ندارد
این بدتر از نداشتن است...
#مصطفی_مستور
در نامه اش پرسیده بود ؛
بی من خوشبختی؟
دردم تازه شد!
بال و پرم را چیده بود و از پرواز می پرسید ...
#معین_شیخ
"دوستت دارم"
اگر چه میدانم دیگر
تنها نیستی و به آن نیازی نداری.
حس کردم
که چقدر
دلم واسه خودم تنگ شده...
تلخ ترین حس دلتنگی،
دلتنگی واسه خودته،
واسه کسی که بودی...
➰
من هر چه بیشتر
حرفهای این آدمها را می شنوم
بیشتر به سکوت خودم می رسم
[امیر وجود]
ما هر کسی را طوری می کُشیم
بعضی ها را با گلوله،
بعضى ها را با حرف،
و بعضی ها را با کارهایی که کرده ایم،
و بعضی ها را با کارهایی که تا به امروز
برای آنها نکرده ایم...
شهرزاد | SHAHRZAD
قسمت اول | episode 1
@EGHMAA
زندگی تغییر میکنه
ممکنه عشقت رو از دست بدی؛ بعضی از دوستات رو از دست میدی؛ قسمتایی از خودت رو که هرگز فکرشو نمیکردی از دست میدی و بعد بدون اینکه متوجه بشی، این قسمت ها برمیگردن! دوباره عاشق میشی، دوستای بهتری پیدا میکنی، روزای بهتر میرسن...
دوباره میخندی...♥️
یادته آخرین باری که وسط زمین و هوا غوطهور بودیم چجوری بود؟
Читать полностью…
|خط و نشان|
گویی اولین و آخرین آدم زندگی ام را ملاقات کرده ام!
اولین و آخرین دوست داشتن، دل سپردن را تجربه کرده ام!
اولین و آخرین دست را فشرده ام
بر آخرین شانه، سر سپرده
بر آخرین نگاه چون اولین بار ها زنجیر شده ام
با تمام اوصاف...
دیگر هیچ چیز غریب زیستنِ مرا در کنار دیگری، انکار نمی کند!
.
#رضا_باقرپور
➰
اگه آدمي واردِ زندگيتون شد و
همون آدمِ قبلی موندين و
دوستای نزديكتون رو
فراموش نكردين،
يعنی شما جوگير نيستيد
قدرِ خودتون رو بدونيد..!
[علی قاضی نظام]
به اطرافم نگاه میکنم و کسانی را میبینم که از رفتار و حرفهایشان زخمهایی عمیق برداشتهام و حتی بارها با آن زخمها جانم را گرفتهاند. احساس میکنم در تمام این سالها نه با دوستان و عزیزانم، بلکه با قاتلانم زندگی کردهام...
👤#رومانف
من این راه دراز را آمدم
که تو را ببینم.
زمین شخم زده را دیده ام
پاره خشت و ماه بریده را دیده ام
شگفت کودکان
و پایمال علف ها را دیده ام
باد را دیده ام؛
و تو را
ندیدم
#شمس_لنگرودی
دریا یک عمر به آسمان خیره شد...!
موج پسِ موج...
بی تابی و بی قراری دریا بود؛ مادام و بی وقفه[...]
دریا عاشقِ آسمان بود...
دریا به آسمان نمی رسید!
[این است داستانِ موج ها]
#رضا_باقرپور
محبوب من...
من هنوز در کافه که می نشینم...
صندلی های خالی را نگاه می کنم!
#رضا_باقرپور
برای روح های شکننده و کم انعطاف
که تمایل به دلتنگی دارند ؛
زندگی کردن فقط نوعی تنبیه بسیار سخت است ...
#ژوزه_ساراماگو
#مرد_تکثیر_شده
عشق از نگاه اریک فروم
عشق و رنج جدايي ناپذيرند. آدمي چيزي را دوست مي دارد كه براي آن رنج برده باشد، و رنج چيزي را برخويشتن هموار مي كند كه عاشقش باشد.
دلسوزي و توجه جنبه مهمی از عشق را در بردارند؛ که آن احساس مسئوليت است. امروز احساس مسئوليت با اجراي وظيفه، يعني چيزي كه از خارج به ما تحميل شده است، اشتباه مي شود.
در حالي كه احساس مسئوليت، به معناي واقعي آن، امري كاملاً ارادي است؛ پاسخ آدمي است به احتياجات يك انسان ديگر، خواه اين احتياجات بيان شده باشند، يا بيان نشده باشند "يعني توانايي احساس مسئوليت كردن."
فرد عاشق براي همنوعان خود احساس مسئوليت مي كند، همان طور كه براي خود احساس مسئوليت ميكند.
اگر جزء سوم عشق، يعني احترام وجود نداشته باشد، احساس مسئوليت به آساني به سلطه جويي و ميل به تملك ديگري سقوط مي كند. منظور از احترام ترس و وحشت نيست؛ بلكه توانايي درك طرف، آنچنان كه وي هست، و آگاهي از فرديت بي همتاي احترام، يعني علاقه به اين مطلب كه ديگري، آن طور كه هست، بايد رشد كند و شكوفا شود.
بدين ترتيب، در آنجا كه احترام هست، استثمار وجود ندارد. من مي خواهم معشوقم براي خودش و در راه خودش پرورش بيابد و شكوفا شود، نه براي پاسداري من.
اگر من شخص ديگري را دوست دارم، با او آنچنان كه هست، نه مانند چيزي براي استفاده خودم يا آنچه احتياجات من طلب مي كند احساس وحدت مي كنم. واضح است كه احترام آنگاه ميسر است كه من به استقلال رسيده باشم؛ يعني آنگاه كه بتوانم روي پاي خود بايستم و بي مدد عصا راه بروم، آنگاه كه مجبور نباشم ديگران را تحت تسلط خود در بياورم يااستثمارشان كنم. احترام تنها بر پايه آزادي بنا مي شود نه سلطه جویی
اگر انسان فقط يكي را دوست بدارد و نسبت به ديگران بي اعتنا باشد، پيوند او عشق نيست، بلكه يك نوع بستگي تعاوني يا خودخواهي گسترش يافته است. با وجود اين
اكثر مردم فكرمي كنند علت عشق وجود معشوق است. نه استعداد دروني. درحقيقت، آنان فكر مي كنند كه چون هيچ كس ديگري را جز معشوق دوست ندارند، اين خود دليلي بر شدت عشقشان است.
چون مردم نمي توانند درك كنند كه عشق نوعي فعاليت و نوعي توانايي روح است، خيال مي كنند تنها چيز لازم پيدا كردن يك معشوق مناسب است و از آن پس هم همه چيز به خودي خود ادامه خواهد يافت. اين درست مثل آدمي است كه مي خواهد نقاشي كند، ولي به جاي اينكه هنر و فن آن را ياد بگيرد، مي گويد منتظر موضوع مناسبي براي نقاشي هستم و ادعا مي كند كه اگر موضوع را بيابد زيباترين نقاشيها را خواهد كرد.
قالت: وما أخبار قلبك؟
قلت: يذكرك كثيراً...
گفت: از قلبت چه خبر؟
گفتم: بسیار از تو یاد میکند ...