ابروهات
کمانِ کشیدهی آرش
چشمهات؛ بادامِ رسیده
لبهات؛ عسل.
هیچ چیزت به آدمیزاد نرفته اصلن!
#رضا_کاظمی ۸۷
http://telegram.me/rezakazemi1970
دلتنگی
مادریست که پسرش را هر شب
بازگشته از جنگ میبیند
و لبخند او را هر صبح
رفته در قابِ عکس!
#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi1970
از نفس افتاده پیرماهیام
که به یافتن جایی برای مردن
خلافآمدِ رود میروم
گاهی برای رسیدن به پایان
دوباره باید برگشت
به آغاز
#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi1970
این خانه،
موریانه نداشت
یادِ تو
به جانش انداخت!
#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi1970
چشمان تو است
آنچه به گفت نیاید
فقط
باید نشست به تماشا
و دلتنگ شد!
#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi1970
گفتی اینجا نشد آن دنیا بههم میرسیم
نگاه کن!
ما مُردهایم،
ولی بههم نرسیدهایم هنوز!
#رضا_کاظمی ۸۹
http://telegram.me/rezakazemi1970
درها و پنجرهها را بستهام ولی
هنوز سردم است.
یا تو رفتهای، یا...
نه، گزینهی دیگری نیست
حتمن تو رفتهای!
#رضا_کاظمی ۹۰
http://telegram.me/rezakazemi1970
رضا کاظمی، هنرمند سرشناس مونترالی برگزار میکند:
♦️ کارگاه ساخت تابلوکاشیهای سنتی/ دکوراتیو
رضا کاظمی، هنرمند، نویسنده و شاعر سرشناس مونترالی، ثبتنام دورهی جدید کارگاه ساخت تابلوکاشیهای سنتی/ دکوراتیو خود را آغاز کرده است.
این فرصتی استثنایی برای هنردوستان مونترالی و همچنین نوجوانان و جوانان نسل دوم است تا ضمن حفظ سنتهای باستانی ایرانی در کانادا، هنر و توانمندی متفاوتی را نیز بیاموزند.
ظرفیت این کارگاهها محدود است. اولویت شرکت با کسانی است که زودتر ثبتنام خود را نهایی کنند.
▪️ثبتنام: 5145596626
▪️زمان: با توجه به محدود بودن ظرفیت کلاسها، زمان آغاز هر دوره با مشورت هنرجویان قابل تغییر است
▪️مکان تشکیل کارگاهها:
256 rue Charlevoix Apt. 405
H3J 0A2
🔴 منتخبی از آثار تابلوکاشیهای استاد رضا کاظمی در صفحهی اینستاگرامی او و برای فروش در دسترس است:
instagram.com/rezakazemi.tilecollection
@medads
تنهایی
دَوالپاییست نشسته بر گُردهام
پایین نمیشود
مگر به یاری مرگ!
#رضا_کاظمی
دَوالپا یکی از موجودات خیالی در داستانها و افسانههای ایرانی است که بالاتنهای به مانند انسان دارد و پاهایش مانند تسمه دراز و پیچندهاند که از آنها به عنوان کمند برای گرفتن انسانها استفاده میکند و بعد بر گردهاش سوار میشود و تا از خستگی نمردهاند پایین نمیآید.
http://telegram.me/rezakazemi1970
یادداشت کوتاهی از #محسن_فاتحی (نویسنده و رماننویس) راجع به نثر و زبان داستانهای #رضا_كاظمي
***
نمیخواهم نمونههای ارجمند نثر فارسی را مثال بزنم و بگویم چه کس چه کرده است و کجا نشسته شعشعات بر چرخ چنبری میافشاند -که کردهاند و وسع من نیست- میخواهم بگویم که بلندپروازیای زمانی کرده بودم و با دستهبندی نثرهای مختلف میخواستم نشان بدهم «نثر» هرکدام از غولهای ما دقیقا بر کجای آدمی دبوس میزند و در کدام گوشۀ روانش شرر میافکند، با گرز یا از فلاخن آتشانداز قلمش. خب! کار، چنان که افتد و دانی، ناتمام ماند و زیر خاک شد و برف و باران بر آن نشست و خواب رفت و در خواب پوسید و صد خورشید هم بیدارش نکرد، و در آن گند و گزند بود، تا همچنان، که این دو کتاب رضا کاظمی را خواندم و دیدم، نه واقعا انگار، نثر این آدم از پُری لبپَر میزند، انگار. قلم کاظمی -چنانکه خودش- یگانه و منحصر به خود اوست و سخت میشود بر کلماتش کمند افکند، به بندش کشید و دیدش و در موردش نوشت؛ نه نمیشود، همان میشود، اگر به چنگ اوفتد، کفلش را داغ زد: «لبپَر» و رهاش کرد برود بچرخد بچرد بدود غیو کشد و از چشمههای دور بنوشد... نوشش باد!
هرکه مرا میبیند
عاشق تو میشود.
از چشمهایم
به خانهی دلم برو!
#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi1970
از عشق فربه بود
و از جنون نیز هم
زنی که تمام روزنهها را میگذشت
پی مردی
که کلید تنهایی را
انداخته بود به چاهِ کور!
#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi1970
اجرای دیگری از شعر کوتاهِ «شعله» از #رضا_کاظمی با موسیقی و آواز #حسین_رأفت
http://telegram.me/rezakazemi1970
از مجموعهی 👆
جنگ، با اولین گلوله شروع میشود؛ صلح با آخرین گلوله. اما نه جنگ مهم است نه صلح، نه اولین بودن نه آخرین بودن. آنچه مهم است: گلولهایست که باید ساخته، فروخته، شلیک شود!
#رضا_کاظمی
#یک_سطری
http://telegram.me/rezakazemi70
قابل توجه هنردوستان مقیم #مونترآل
ثبت نام دورهی جدید «ساخت تابلوکاشیهای سنتی/ دکوراتیو» آغاز شد
مدرس: #رضا_کاظمی
با شمارهی 6626 559 514 تماس بگیرید، یا دایرکت بدهید
#مونترآل #montreal
http://telegram.me/rezakazemi70
داستانِ کوتاهِ کوتاه
پُرترهی دلتنگی
نقاش بوم را از سهپایه برداشت، کوبید رو زانوش، شکست، انداخت زمین. زمین پُر بود بومهای شکسته، ازهمگسیخته، پارهشده. هرچه میکشید آنی نمیشد که باید میشد. بوم تازهای که بومِ آخرش بود برداشت گذاشت رو سهپایه، قلم و رنگ دست گرفت ایستاد مقابلش.
یکماه پیشتر زن جوانی آمده بود گالریاَش، و ازش خواسته بود پرترهاَش را بسازد. چهرهی زن زیبا، اما غمگین و گرفته بود. زن گفته بود پرترهاَش را میخواهد بفرستد بَرا نومزادش. گفته بود نومزادش چند سالیست رفته است فرنگ. برا کار، برا تحصیلات. گفته بود دلش عجیب براش تنگ شده است. ادامهی حرفهاش هم گفته بود: "استادِ نقاش! پرترهاَم را طوری نقش بزن که نومزادم دلتنگیاَم را ازش بفهمد، رها کند، بازگردد." بعد، عکساش را داده بود دستِ نقاش، پولِ تابلو را هم؛ و رفته بود.
نقاش بومِ تازهای که بومِ آخرش بود برداشت گذاشت رو سهپایه، عکس زن را هم چسباند بالاش. رنگ ریخت رو شَستی، قلممو دست گرفت، زد تو رنگ، و کشید به پارچهی بوم. تابلونقاشی که تمام شد، لبخندی رو لبهاش بود: هم نشانهی رضایت، هم نشانهی غم. تابلو را از سهپایه برداشت آویخت به دیوار خشک شود.
زن سرِ موعد آمد. تابلو پرترهاَش را روی دیوار دید. نقاش زیرجلکی میسُکیدش. چشمهای پرتره مثل چشمهای زن غم داشت، چهرهی زن مثل چهرهی پرتره گرفته و درهم بود، و دلِ پرتره هم حتمی مثل دلِ زن، تنگِ نومزادش! زن با صدای خسته گفت: "دستمریزاد استادِ نقاش! همان است که میخواستم." و رفت پیش، دست دراز کرد و بومِ سفید را از دیوار کند، گرفت زیر بغل، رفت.
#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi1970
رضا کاظمی، هنرمند سرشناس مونترالی برگزار میکند:
♦️ کارگاه ساخت تابلوکاشیهای سنتی/ دکوراتیو
رضا کاظمی، هنرمند، نویسنده و شاعر سرشناس مونترالی، ثبتنام دورهی جدید کارگاه ساخت تابلوکاشیهای سنتی/ دکوراتیو خود را آغاز کرده است.
این فرصتی استثنایی برای هنردوستان مونترالی و همچنین نوجوانان و جوانان نسل دوم است تا ضمن حفظ سنتهای باستانی ایرانی در کانادا، هنر و توانمندی متفاوتی را نیز بیاموزند.
ظرفیت این کارگاهها محدود است. اولویت شرکت با کسانی است که زودتر ثبتنام خود را نهایی کنند.
▪️ثبتنام: 5145596626
▪️زمان: با توجه به محدود بودن ظرفیت کلاسها، زمان آغاز هر دوره با مشورت هنرجویان قابل تغییر است
▪️مکان تشکیل کارگاهها:
256 rue Charlevoix Apt. 405
H3J 0A2
🔴 تصویر پیوست:
تازهترین تابلوکاشی رضا کاظمی که تلاش برای ساخت و احیای دوبارهی یکی از کاشیهای عصر صفویه در ابعاد کوچک و دکوراتیو است. این تابلو و منتخبی از دیگر تابلوکاشیهای استاد رضا کاظمی در صفحهی اینستاگرامی او و برای فروش در دسترس است:
instagram.com/rezakazemi.tilecollection
@medads
تازهترین تابلوکاشی من
ساخت و احیای دوبارهی یکی از کاشیهای عصر صفویه در ابعاد کوچک و دکوراتیو.
آثار من همه برای فروش هستند و از همین طریق ارتزاق میکنم چرا که با ادبیات و چاپ کتاب به هیچ وجه امکان گذران زندگی نیست؛ و من -متاسفانه- هیچ کار دیگری بلد نیستم، جز ادبیات و هنر
و: من خارج از ایران هستم لذا امکان ارسال آثارم به ایران را ندارم.
اشتراک همین پست هم کمکیست و من ممنونم
#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi1970
ممنون از #فرزین_پارسی_کیا برای درج این شعر در روزنامهی آرمان امروز
#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi1970
«اینجا پرندگان نمیخوانند» شعری از کتاب «پهلوی یک پرنده» با صدای شاعر #رضا_کاظمی
ساخت و تنظیم موزیک_ویدئو از دوست شاعرم #سامان_سپنتا
http://telegram.me/rezakazemi1970
سیل میبارید
چتر نداشتیم تا خانهتان برسیم
از خجالت
آب شد آسمان
آفتاب کرد!
#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi1970
امروز پنجشنبه است
باید شمعِ نامَت را روشن کنم
تا چلچراغی از سقف آسمان برویَد.
امروز پنجشنبه است
باید گیسوانِ خاک را شانه کنم
تا در سرخیِ دامنم
خاکستر و استخوان پُر شود.
امروز پنجشنبه است
باید رؤیاهام را بفروشم
تا برایت سرپناه بسازم.
#رضا_کاظمی
از گزیده شعر «پهلوی یک پرنده»
http://telegram.me/rezakazemi1970
تنت
به دشتِ گلهای وحشی میماند:
معطَّر و ناشناخته.
بوسهام
هرجا که مینشیند
پروانهای از خواب میپرد!
#رضا_کاظمی
از مجموعه ي "تا دست به قلم مي برم سراغ تو را مي گيرند كلمات"-نشر نيماژ
http://telegram.me/rezakazemi1970
صدایت، عطرت، خودت را
میشنوم هر روز.
به هرچه خدا هستْ مرا
بازگردان به آغوشت
حتی برای مردن
ای وطن!
#رضا_كاظمی
http://telegram.me/rezakazemi1970
نوارهای غیر مُجاز ( خاطرات / اعترافات )
یکی خواباند تو گوشم، یکی هم زیرِ بساطم. اولی را با دست، دومی را با لگد. گفتم: "چرا میزنی؟" گفت: "خفه!" بعد، نایلونی را که نفهمیدم کجاش بود درآورد و همهی نوارها، کاسِتها، صفحهها را ریخت توش. افتادم به جانش، آویزانش شدم، گفتم: "جناب سروان، جانِ بچههاتْ بگذار باشند. همهیشان مُجاز هستند به قرآن." دروغ گفته بودم. نیمیشان غیرِمُجاز بودند. پدرسوخته انگار خودش میدانست، شاید هم راپورتچی داشت. گفت: "خر خودتی بچهجان! اگر خواستی بیا پاسگاه تحویل بگیر." رفت. ترسیده بودم. درست مثلِ بچهای که وقتِ دزدی مُچاَش را گرفته دستگیر کرده باشند! جنگ بود. مدرسهها تعطیل. بیکار بودم؛ زدم تو کارِ فروشِ نوارهای مجاز و غیرِمُجاز.
رفتم سراغِ آقای جعفری، ریش سفیدِ محلّه؛ هَمرام بیاید برویم پاسگاه، پادرمیانی کند. نبود. کسِ دیگری هم یافت نکردم. نمیباس هم یافت میکردم. عصرِ پنجشنبه بود. همه رفته بودند گورستان، فاتحهی اموات. یادم به علیآقا افتاد. از من بزرگتر بود. درس نمیخواند، که اگر میخواند حالا باس مُهرِ مدرکِ لیسانسش هم خشک شده باشد. رفتم سوپرمارکتش. به مغازهی خواربارفروشیاَش میگفت سوپرمارکت؛ بچهها هم بِش میگفتند: علی سوپر! تو مغازهاَش بود. قصهاَم را بَراش گفتم. فیالفور کِرکِرهی مغازه را داد پایین، هَمرام آمد. رفتیم پاسگاه. نشستیم تو راهرو. علیآقا رفت اتاقِ رییس. آمد بیرون. رفت اتاقِ دیگر. یکچند دقیقه گذشت. در باز شد. صِدام کرد. بلند شدم رفتم داخل. جناب سروان که گروهباندوم هم نبود، پشتِ میزِ آهنیاَش نشسته اَخمهاش تو هم بود. کُپِّهای هم نوار، کاسِت، صفحه رو میز. نگاهم کرد. پُر توپ و تشر گفت: "بیا آشغالهات رو جمع کن ببر!" رفتم آشغالهام را جمع کردم ریختم تو نایلونی که نفهمیدم از کجام درآوردم. همینطور که جمع میکردم میریختم نگاهِشان هم میکردم. همهیشان مُجاز بودند. گفتم: "جناب سروان! دیدید اصلن توشان نوارِغیرِمُجاز نبود" دستش انداخته بودم. همانطور اَخمو با کنایه گفت: "ارواحِ عمَّهت!" و دست کرد زیرِ میزش، یک سبد پلاستیکی درآورد گذاشت رو میز. نصفانصفْ نوار، کاست، صفحه. سبد را هُل داد جلوم. نگاه کردم. نوارهای خودم بودند. غیرمجازها. خندید. بلند. بههوای علی سوپر هم چشمکی پراند. بعد، از جاش بلند شد، باش گرم دست داد، و رو به من، با نیشِ باز گفت: "میخریشان؟!"
#رضا_کاظمی
منتشر شده در ویژهنامهی نوروزی ماهنامهی نسیم بیداری، ۱۳۹۲
http://telegram.me/rezakazemi1970
دیروز
در ایستگاهِ قرارهای همیشه،
زنی را بوسیدم.
ببخش؛ ولی عجیب شبیه تو بود!
#رضا_کاظمی ۱۳۸۸
http://telegram.me/rezakazemi1970
گلهای باغچه
همه دیشب شکفتهاند.
از کوچهی ما گذشته بودی؟
#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi1970
قطعهی «شعله» منتشر شد!
شعر از #رضا_کاظمی
آواز از #غزیسو
برای دوستانتان هم بفرستید و در لذت خود سهیمشان کنید
کانال خواننده:
@qazisosings
http://telegram.me/rezakazemi1970
به مرگ هم نمیشود امید بست
وقتی در تو
رسوب میکند
تنهایی!
#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi70
میانِ دستهایم
به خوابِ بوییدن رفته است
نارنج.
کِی بیدار میشوی
دوباره بیاویزی از شاخههایم؟!
#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi70