rezakazemi70 | Unsorted

Telegram-канал rezakazemi70 - rezakazemi

1320

شاعر، نویسنده، هنرمند

Subscribe to a channel

rezakazemi

خانه بوی گُل گرفته، اما
نه در باز است، نه پنجره‌ها
نه بهار آمده، نه تو
و نه من خوابم.

یک بوی خوش و این‌همه انکار؟!
تردید نکن! نفس بکش! بگو: سلام

#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

رضا کاظمی، هنرمند مقیم مونترال برگزار می‌کند:
♦️ کارگاه ساخت تابلوکاشی‌های سنتی/ دکوراتیو

#رضا_کاظمی، هنرمند، شاعر و نویسنده‌ی سرشناس مقیم مونترال، ثبت‌نام دوره‌ی جدید کارگاه ساخت تابلوکاشی‌های سنتی/ دکوراتیو خود را آغاز کرده است.

این فرصتی استثنایی برای هنردوستان مونترالی و همچنین نوجوانان و جوانان نسل دوم است تا ضمن حفظ سنت‌های باستانی ایرانی در کانادا، هنر و توانمندی متفاوتی را نیز بیاموزند.

ظرفیت این کارگاه‌ها محدود است. اولویت شرکت با کسانی است که زودتر ثبت‌نام خود را نهایی کنند.

لینک زیر، برای دیدن مجموعه‌ی آثار
http://instagram.com/rezakazemi.tilecollection

▪️شماره تماس برای ثبت‌نام: 5145596626

Читать полностью…

rezakazemi

بیا برای هم
سیگاری آتش بزنیم.
این آسمان
دو ستاره کم دارد

#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

سوگِ سیاووش استْ در دلم انگار...


#بندرعباس
پوستر از #سینا_افشار
#یک_سطری #رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

صبح که بیدار شدم
کنارم نبودی
مادر می‌گوید
رفته‌ای برای پرنده‌ها دانه بریزی
زود برمی‌گردی.
اما در آسمانِ پشت پنجره‌ام
هیچ پرنده‌ای نیست!

مادر دروغ نمی‌گوید
تو حتما رفته‌ای برای پرنده‌ها دانه بریزی!

#رضا_کاظمی
از مجموعه ی "کودکان ستاره و اندوه"... تصویرساز: #بهنام_زنگی
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

داستان کوتاهِ کوتاه، «یک جفت بال داشت پسرک» از کتاب «ته چشم‌هاش انگار مرگ دست تکان می‌داد» نشر نیماژ
با صدای نویسنده #رضا_کاظمی

http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

از راه که می‌رسی
انگار گله‌ای اسب وحشی
در دلم تاخت می‌کنند

#رضا_کاظمی
خوشنویسی از استاد #بهروز_نخستین_شاکر
/channel/nakhostin_shaker

http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

حالا دیگر دلم داستان گفتن می‌خواهد، نه داستان نوشتن. دلم داستان‌خوانی می‌خواهد، نه داستان‌نویسی. دلم صدا می‌خواهد بشنوم، رگ‌هاش را در جانم حس کنم. رگ‌های صدا شنیده‌ای؟ دلم سکوت نمی‌خواهد، صدا می‌خواهد. صدای سبزینه‌های رونده با جوی. صدای جیرجیرِ جیرجیرک‌ها. سیرسیرِ سیرسیرک‌ها. حتی صدای خراش خراش - غیژغیژ لولای دری چوبی. دلم صدا می‌خواهد. صدای نوازش و ساییدن پَر پرنده‌ای خیالی به نرمای گونه‌ی دخترکی خوابیده. صدا صدا صدا، دلم صدا می‌خواهد...

#رضا_كاظمي #متن
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

‏در من، گله اسبی وحشی تاخت می کند
‏در تو رودخانه ای آرام می گذرد.
‏پیش از آن که از تو بگذرم
‏در آغوشم بگیر رامم کن!

‏⁧ #رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

بخواب!
برای همیشه بخواب!
*
حالا میان ما یک خط است
که صدای تو را عبور نمی‌دهد
و نگاه تو را
و خنده‌های تو را،
انگار دیواری بلند، کشیده تا آسمان.
تو آن سوی خط
گلِ انار می‌چینی
من این سوی دیوار
پوست می‌اندازم،
فرسوده، منقرض می‌شوم!
*
بخواب!
برای همیشه بخواب!

#رضا_کاظمی #عاشقانه_های_جنگ
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

چه بی‌اِقبالْ من!

درستْ شبی به ضیافتِ ماه رفته بودم
که او
با چشم‌هایی پُر از ستاره
آمده، باریده؛ رفته بود!

#رضا_کاظمی ۹۰
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

بذر انتظار شده‌ام
و دانه‌ی امید
و ستاره‌ی نور

خوب می‌دانم
یک‌روز بی‌خبر
به خانه باز می‌گردی
مثل دانه‌های برف
یا برگ‌های بهار؛
روی گیسوان سپیدم
یا درختان خشک حیاط!

#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

سرخ که نیستی پرپرت کنم
بریزم روي خاک
خُنَک شود استخوانی که
خوابیده کنار یک تفنگ!

سرخ که نیستی
لااقل سبز باش
بکارمت کنارِ گوری که
منتظر است بهار شود!

نه سرخ وُ نه سبز
پس دیگر به چه کارم می‌آیی
زبانِ لال؟!

#رضا_کاظمی #عاشقانه_های_جنگ
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

تو اگر بهار را صدا کنی
می‌آید
حتی اگر دلش
جا مانده باشد میانِ برف‌ها

#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

سال نو به همه‌ی دوستان و مخاطبان این کانال مبارک. امید که این سال، سختیِ کم‌تری -لااقل- برای همه داشته باشد! متاسفانه به راحتی یا با خوشبینی نمی‌شود گفت: سالی بهتر از سال قبل، چون سال قبل هم سال چندان خوبی نبوده! با این احوال با اندکی امید به گشایش کارها و مشکلات به همه‌ی شما تبریک می‌گویم

#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

گزیده شعر «پهلوی یک پرنده» به یُمن استقبال شما عزیزان به چاپ سوم رسید. امیدوارم دوستانی که این کتاب را تهیه نکرده‌اند -در صورت تمایل- تهیه کنند، چرا که - در این شرایط سخت - حیات و ادامه‌ی فعالیت ناشران (آن‌هم با تیراژهای اندکی که بازار نشر در سال‌های اخیر دچارش شده) به فروش کتاب‌های‌شان است، و البته که خوشنودی مولفان را نیز به همراه دارد.

لطفا برای تهیه‌ی این کتاب از طریق دایرکت به صفحه‌ی اینستاگرام ناشر (#نشر_مهر_نوروز) که لینک آن در زیر متن آمده، اقدام کنید.

*مسلما اطلاع‌رسانی شما به استقبال بیش‌تر از این کتاب کمک خواهد کرد.

شاعر: #رضا_کاظمی انتخاب و مقدمه از #هرمز_علیپور طراح جلد: #ساعد_مشکی

https://www.instagram.com/mehrenorouzpub?igsh=MTJiY25tanp1c3B3cg==

Читать полностью…

rezakazemi

داستان کوتاهِ کوتاه:
گرامافونی که سوزن‌اَش گیر کرده بود!

نخی سیگار آتش زد، با چند پکِ عمیقْ جان‌اَش را گرفت، فشرده و نیمه‌جان گذاشت‌اَش توو جاسیگاری برا خودش دود کند. بعد، از پشت میز بلند شد برود آشپزخانه برا چای. گربه‌اش از کُنجِ مبل پرید پایین آمد خودش را مالید به پاهاش. دوباره نشست. نگاش کرد. بعد، خم شد و دست‌اَش را برد طرف‌اَش. بَراش موچ کشید. گربه انگار همین را می‌خواست؛ پرید روو زانوهاش، و نشست توو بغل‌اَش. مرد دست‌اَش را کشید روو سر و گردن گربه، پشت‌اَش را هم نرم خاراند؛ بعد دو دستی گرفت بلندش کرد، آرام گذاشت‌اَش زمین. از جاش بلند شد رفت آشپزخانه. چای ریخت و همان‌جا ایستاده داغاداغ سر کشید. طبق عادت حبه‌ای قند هم برداشت انداخت توو دهان‌اَش خشک خشک بجود برگردد پشت میزش. صدای تلفن بلند شد. هول کرد. قندِ خیس‌خورده خیس‌نخورده پرید توو گلوش. افتاد به سرفه. شدید و خراشنده. چهره‌اش داشت سرخ و کبود می‌شد، و سفیدیِ چشم‌هاشْ خون، که قلمبه شده تیله‌هاش می‌خواستند بزنند بیرون بیفتند کف آشپزخانه. گلوش را دو دستی چسبید فشار ‌داد قند پایین برود، نفس‌اَش بالا بیاید. تلفن هم یک‌ریز و یک‌نواخت زنگ می‌زد؛ روو پیغام‌گیر هم نمی‌رفت، انگار گرامافونی که سوزن‌اَش گیر کرده باشد. دست انداخت لیوان را بردارد بگیرد زیر شیر آب، پر کند بخورد شاید افاقه کرد راه گلوش باز شد. دست‌اَش به لیوان رسیده نرسیده تلو خورد افتاد زمین. هَنوو دو دست‌اَش گلوش را فشار می‌داد. روو زمین گولّه شده دور خودش چنبره زد. مثل جنین. البتْ جنینی که گلوش را هم دو دستی چسبیده باشد! به سختی خودش را کشاند سمت در آشپزخانه. نفس‌اَش به خس‌خس افتاده بود؛ شده بود شبیه خرناسه‌ی گربه‌اَش. گربه‌اَش هم آمده بود داشت دورش می‌گشت، مرنو می‌کشید. تلفن هنوز جان داشت، زنگ می‌زد. باس هر طور شده گوشی را برمی‌داشت امداد می‌خواست. نفس‌اَش به شماره افتاده بود. مرگ با یک‌حبّه قند؟ توو کَتِ مرد نمی‌رفت. گربه هی دورش می‌پلکید، هی می‌رفت تا کنار در آپارتمان پنجه می‌کشید صدا می‌کرد برمی‌گشت. انگار همه‌ی همسایه‌ها دسته‌جمعی مرده باشند! سکوتِ سکوت. نزدیک میز تلفن شده بود. یک دست‌اَش را از روو گلوش برداشت دراز کرد به هوای گوشی. نرسید، افتاد. توان‌اَش تمام شد. کنار میز توو خودش پیچ خورد. نفس‌های آخر. زنگِ تلفن قطع شد؛ رفت روو پیغام‌گیر: رَضی! رَضی! عزیزم چرا گوشی‌رو برنمی‌داری؟... هنوو قهری؟... باشه، ولی من فقط زنگ زدم تولدت رو تبریک بگم!...

#رضا_کاظمی
از مجموعه داستان «ته چشم‌هاش انگار مرگ دست تکان می‌داد» چاپ اول #نشر_مهر_نوروز چاپ دوم #نشر_نیماژ
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

با مرگ حرفي نيست اما
زندگي اين‌قدر شبيه مرگ شده است چرا؟!

#رضا_کاظمی #یک_سطری
#بندرعباس
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

هر کجا باشی
صدای ویولُنی هست
که باد بیاورد
ابرِ خاطره‌ها را ببارد
و تو خیس
مثلِ حالا که زیر باران قدم می‌زنم
بر سنگ‌فرشِ خیابانی از هر کجا
قدم بزنی.
*
هر کجا باشی، مهم نیست
مهم، صدای ویولنی است
که باد با خود می‌آورد!

#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

‏همه‌ی چیزهای از دست رفته، یک روز برمی‌گردند؛ اما درست وقتی که یاد می‌گیریم بدون آن‌ها زندگی کنیم!

#ژوزه_ساراماگو

Читать полностью…

rezakazemi

تو رفته‌ای برای ابد
تختت
پر از گل‌های سپید شده
و تخت‌های تمام بیمارستان
پُر از ملافه‌های سیاه.

تو رفته‌ای برای ابد
از درد تهی شده، رفته، می‌خندی در آسمان
و تمامِ درد
بر جانِ ما ریخته، می‌گرییم بر زمین.
*
بازی هنوز ادامه داشت، مرد!
ما چشم گذاشته بودیم
تو پنهان شدی، اما
ما را جا گذاشتی، رفتی!

#رضا_کاظمی #عاشقانه_های_جنگ
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

داستان کوتاهِ کوتاه: پسرک، شده بود تُنگ شیشه‌ای!

دست کرد توي تنگ، ماهی ِ قرمز را گرفت، مُشت کرد آورد بیرون. هَوار کشیدم سرش: رهاش کن بچه! رهاش نکرد. ماهی داشت توو مشتش جان می کَند. دُم‌اش از کونه‌ی مُشتِ پسرک زده بود بیرون، تندتند تکان می‌خورد بال بال می‌کرد. دوباره فریاد کردم: تا نزدم پس ِ گردن‌اَت، پدرت مادرت جَدّ و آباءَت را نیاوردم جلو چشم‌هات، حیوان را وِل‌اش بده برود خدانَدار؛ دارد جان می‌کَنَد. رهاش نکرد وِل‌اَش نداد. با چشم‌هاش که برق ِ خوشحالی توشان پُرشده بود، شده بود خیره‌ی توش و تَقَلّایِ ماهی. بعد، گشت طرفم، سرش را آورد بالا نگام کرد. توو چشم‌هاش مردمک‌هاش چیزی بود که زبانم گرفت گریپاژ کرد نگشت دیگر دوباره چیزی بِش بگویم. سرم را انداختم پایین زُل رفتم به کفش‌هام تا برود.

یک قرنی باید گذشته باشد وقتی سرم را دوباره آوردم بالا ببینم کاش رفته باشد؛ و کاش چشم‌هاش مردمک‌هاش که توشان چیزی بود خیره‌اَم نباشد. بود. نرفته بود پسرک. ایستاده بود جلوم شده بود مجسمه: یک تُنگِ شیشه‌ای ِ بزرگ؛ و ماهی ِ قرمزی که یک قرن پیش داشت توو مُشتش دستش جان می‌کَند؛ توو سینه‌اَش نزدیکای قلبش آزاد و خوشحال برا خودش چرخ می‌زد.

#رضا_كاظمي
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

وقتی می بوسمت
حواست با من نیست
حواسم با تو نیست
اما،
چه زوج خوشبختی هستیم ما !

When I kiss you

you do not think to me
I do not think to you.

But ... what a happy couple we are.

#رضا_كاظمي ترجمه از #بابک_کریمی
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

صادق هدایت عاشق این سرناد شوبرت بود. امروز که سالروز نبودن اوست به یادش یک داستان از او بخوانیم و به این قطعه گوش بدهیم.

/channel/Radiokalagan

Читать полностью…

rezakazemi

مثل مادری که کودک از شیر بگیرد
به قرارت بازمی‌گرداند
آن‌که تو را
از قرار می‌بَرَد

#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

بوی نَم گرفته این خانه.
از پشتِ ابر بیرون بیا
کمی بتاب!

#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

دلتنگي
مادري‌ست كه پسر را
روانه‌ي جنگ مي‌كند
و او نرفته هنوز
به ذكر آيه‌ي "انتظار" مي‌نشيند!

#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

تو رفته‌ای و
من مانده‌ام و این طوطی دروغگو
که هی تکرار می‌کند:
دوستت دارم
دوستت دارم

#رضا_کاظمی ۸۵
خوشنویسیس از استاد #بهرور_نخستین_شاکر

/channel/nakhostin_shaker

Читать полностью…

rezakazemi

تن‌ات
بوی آسمانِ بهار می‌دهد
که این‌گونه
می‌شکفد هر صبح
سرخ‌تر از هر گل‌سرخ
خاک مزارت!

#رضا_کاظمی
http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…

rezakazemi

«بانو ...»

برشی از شعر بلند «بانوی قصه‌های مادر» از کتابی با همین عنوان

#رضا_کاظمی با صدای (؟!)

http://telegram.me/rezakazemi70

Читать полностью…
Subscribe to a channel