اگر کسی یک بار مرا فریب داد شرم بر او،
اگر دوباره مرا فریب داد شرم بر من!
مارتین لوتر لینگ
#رای_بی_رای
#رای_نمیدهم
در حال حاضر اصلاحطلبان تنها نیروهایی هستند که به "عادیسازی شر" و عادی جلوه دادن کشتار و جنایت و سرکوب دست میزنند. این عادیسازی عواقب وخیمی برای جامعه و زندگی همبسته و همبستگی انسانها دارد. هرگز چنین پدیدهای را که زمینهی ظهور فاشیسم و نازیسم بوده است دست کم نگیرید.
#رای_نمیدهم
@rezayaghoubipublic
این گزاره کاملا واضح و روشن است و شما یا با ظلم هستید یا علیه ظلم و هیچ ربطی به احترام به نظر مخالف و تکثر و آزادی بیان ندارد. اینها همهاش سفسطه است. مگر کسی قرار است اسلحه روی شقیقهی کسی بگذارد که رای بدهد یا ندهد؟ ما صرفا داریم دیگران را آگاه میکنیم که چه کاری اخلاقی و چه کاری غیراخلاقی است!
@rezayaghoubipublic
انتخابات غیراخلاقی
شما نظام اقتدارگراییرو تربیتش میکنی، به او خواهید گفت که ببین تو هرکاری با من بکنی، بر سر صندوقهای رای خواهم رفت!
زمزمهی نجوای آزادی
✍یادداشتی درباره کتاب "لیبرالیسم" هابهاوس به قلم هومن هنرمند
@rezayaghoubipublic
مغالطههای اصلاحطلبانه!
یک. آقای الف با اصلاحطلبان مخالف است. وقتی مخالفتش را ابراز میکند اصلاحطلبان به او میگویند کارش اشتباه است چون این کار مخالف آزادی بیان است! آقای الف باور میکند و دیگر مخالفت نمیکند اما نمیداند آنها با این کار، آزادی بیان خودش را نقض کردهاند و اجازه ندادهاند مخالفتش را ابراز کند. نقض آزادی بیان اینطور است که دولت با نیروی نظامی و دادگاه و شکنجه و غیره به مردم اجازهی ابراز نظر ندهد یا زمانی که شخصی، شخص دیگر را تهدید کند یا عملا حملهی فیزیکی کند که نظرش را بیان نکند اما اگر در دل یک طوفان خشم از حاکم، اصلاحطلبی حرفهای ابلهانه بزند و کاربران به او هجمه کنند و بعد گریه و زاری راه بیندازد که وای ببینید با من چه کردند، نه نقض آزادی بیان است نه عیبی برای مردم، چون مردم باید به سخنانی که برخلاف منافع و آزادیهایشان بیان میشود واکنش نشان دهند و برای کسانی که از استبداد سفیدشویی میکنند لااقل با تقبیح و سرزنش پیامد درست کنند، مثل کاری که با روزنهگشاها کردند. چون راهی و ابزاری بجز این واکنشهای عمومی ندارند.
دو. آقای الف با اصلاحطلبان مخالف است و موضع سیاسی خاصی مثل آزادیخواهی دارد و محکم سر مواضعش ایستاده و از نظرش صراحتا دفاع میکند. اصلاحطلبان به او و دیگران میگویند این جزماندیشی است! آقای الف و برخی از اطرافیانش باور میکنند که افراد متعصب و دگمی هستند و دیگر حرفی نمیزنند! آقای الف نمیداند که آنها با این مغالطه او را خنثی و بیاثر کردهاند و آزادی عقیده و اندیشهاش را سلب کردهاند. آقای الف نمیداند که جزماندیشی یعنی اینکه کسی عقاید خود را حق مطلق و کاملا نهایی و "خطاناپذیر" بداند و تمام مخالفان خود را نادان و گمراه و شایستهی سرکوب بداند. اما دفاع کردن محکم و صریح از نظر و عقاید شخصی هرگز جزماندیشی نیست. او نمیداند که اصلاحطلبان با این کار جزماندیشی خود را توجیه میکنند چون وقتی در استدلال کم میآورند و نمیتوانند عقاید خود را به خورد دیگری بدهند میگویند جزماندیش نباش، که یعنی از خودت موضع و نظری نداشته باش و آنچه گفتم را بپذیر!
سه. آقای الف با اصلاحطلبان مخالف است چون معتقد است اصلاحات به پسرفت میانجامد و نتیجهای جز استمرار وضع موجود ندارد پس نمیخواهد به آنها رای بدهد. اصلاحطلبان به او میگویند اگر نمیخواهد "رای" بدهد باید راهکاری داشته باشد! آقای الف گیج میشود چون اولا کمک نکردن به استمرار خودش یک راهکار است و دوما میداند که هر راهکاری یا بسیار کلی است (مثل اینکه باید به دموکراسی برسیم)، یا راهکارهای موضعی و موقت در دسترساند (مثل فعالیت و آگاهیبخشی و هر تلاش ممکن دیگری) و میداند که راهکار در سطح کلان راهی است که جامعه طی میکند و حاصل مجموعهای از عوامل است و خندهدار است که همین الان هر کسی که دلش نمیخواهد به مهرههای خاصی رای بدهد یک راهکار از جیبش درآورد! مثل حرفی که سلطنتیها میزدند: اگر نمیخواهی به ر. پ. وکالت بدهی آیا گزینهای هم داری؟ خیر فعلا گزینهای ندارم ولی به فلانی هم وکالت نمیدهم. مغالطه به این شکل است: اگر الف را نمیخواهی و گزینهی دیگری نداری پس حتما باید الف را حتی اگر بدترین گزینه است انتخاب کنی! بیایید به این بهانه کمی تمرین تفکر انتقادی کنیم.
@rezayaghoubipublic
هابهاوس در کتاب نظریهی انتزاعی دولت علیه برداشت هگلی از دولت استدلال میکند که دولت ملی را تجلی بارز ارادهی عمومی و حافظ اخلاق و جلوهی اخلاق میداند که فردیت افراد در آن ذوب و مضمحل شده و در مقام یک لیبرال از ارادههای خودمختار فردی دفاع میکند و معتقد است دولت نمیتواند مرجعی برای اخلاق و والاترین موجود اخلاقی دانسته شود، زیرا این ادعا سرسپردگی و اطاعت بیچونوچرای شهروندان را لازم میآورد و جای نقد و مخالفت را به اطاعت کورکورانه میدهد؛ در حالی که افراد داور نهایی عملکرد و خطا و صواب دولتاند، نه برعکس. او این کتاب را در پاسخ به بوزنکت، از هگلیهای انگلیسی نوشت و پوپر در کتاب جامعهی باز و دشمنان آن به همین دلیل او و سلفش گرین را ستود. پوپر مخالف سرسخت هگل و تاریخگرایی، در تمجید هابهاوس و گرین مینویسد:
از مردی به برجستگی گرین انتقاد میشود، البته نه بهدلیل اینکه از هگل متأثر بوده، بلکه بدان سبب که《دوباره در ورطهی اعتقاد به اصالت فرد که خاص انگلیسیهاست، فروغلتیده [...] و زیر بار استنتاجهای ریشهدار هگل نرفته است》. کسی مانند هابهاوس که دلیرانه با هگلیانیسم جنگید، با نگاهی تحقیرآمیز بهعنوان نمایندهی《یکی از صور نوعی لیبرالیسم بورژوا》توصیف میشود؛ لیبرالیسمی که در برابر قدرت مطلق دولت از خود به دفاع برخاسته، زیرا احساس میکند آزادیاش از آن ناحیه به خطر افتاده است》؛ احساسی که مسلماً در نظر برخی از مردم بسیار موجه جلوه میکند.
متن: لیبرالیسم، لئونارد هابهاوس (از مقدمهی مترجم)، ترجمهی رضا یعقوبی، نشر مدام
#کارل_پوپر #هابهاوس #توماس_هیل_گرین #هگل #بونزکت
@volupte
@rezayaghoubipublic
منتشر شد:
لیبرالیسم،
نوشته لئونارد هابهاوس
ترجمهی رضا یعقوبی
نشر مدام
چاپ اول، ۱۴۰۳
۱۴۳ صفحه
۱۶۰ هزار ت
کتابی جامع، با زبانی شیوا و روان، دریافتی جامع از لیبرالیسم را از دوران کلاسیک تا مدرن به دست میدهد.
لئونارد هابهاوس، جامعهشناس، فیلسوف و بنیانگذار رشتهی دانشگاهی جامعهشناسی است که از بزرگان اندیشهی لیبرالیسم و از سرامدان آن در قرن بیستم است.
از متن کتاب:
لیبرالیسم بشریت را در بند دید و آزاد کرد. لیبرالیسم مردم را دید که تحت حکومت خودسر در آه و نالهاند، ملتی را در اسارت یک نژاد فاتح دید، دید که فعالیت صنعتی با امتیازهای اجتماعی مسدود شده یا توسط مالیات فلج شده و به یاریشان شتافت. لیبرالیسم همه جا در حال حذف وزنههای سنگین، پاره کردن غل و زنجیرها و زدودن موانع است.
فهرست کتاب:
مقدمه مترجم،
پیش از لیبرالیسم، عناصر لیبرالیسم، جنبش نظریه، لسهفر، گلدستون و میل، قلب لیبرالیسم، دولت و فرد، لیبرالیسم اقتصادی، آیندهی لیبرالیسم، کتابشناسی.
@rezayaghoubipublic
دموکراسی تودهگرایانه
غالبا در غرب وقتی از دموکراسی نام برده میشود منظور هر نوع دموکراسی نیست، منظور "لیبرالدموکراسی" است. از انواع دیگر دموکراسی میتوان از دموکراسی مستقیم، دموکراسی انتخابی غیرلیبرال و دموکراسی تودهگرایانه نام برد. فقدان آشنایی صحیح با انواع دموکراسی باعث شده در کشور ما هر نقدی و هر مخالفتی باعث شود شخص را غیردموکرات بدانند. اما چه بخواهیم چه نخواهیم دموکراسی کارامد لیبرال چارچوبهای مشخص و دقیقی دارد که اگر با "تعصب" از آنها دفاع نشود موجودیتش به خطر میافتد. هرگز اینطور نبوده که دموکراسی لیبرال هر گروهی و هر نگرشی را حتی نگرشهای ضدلیبرال را به خود راه دهد چون هیچ چیزی نمیتواند با ضد خودش جمع شود. دموکراسی لیبرال تدابیر فراوانی اندیشیده تا اقلیتها، افراد، جنسیتها و غیره از گزند استبداد اکثریت در امان باشند و همچنین دموکراسی دستاویزی برای استبداد تودهها و تصمیمهای شتابزده و هوسهای نامعقولشان نباشد. دموکراسی لیبرال از اهرمهایی مثل جامعهی مدنی، تضمین حقوق فردی، حقوق مدنی و شهروندی، مخالفت وفادارانه و غیره این کار را کرده است البته در کنار چینشهای دیگر مثل تفکیک قوا و دادگاههای مستقل و غیره. همچنین تکثرگرایی موجود در لیبرالدموکراسی یک تکثرگرایی نامعقول و افسارگسیخته نیست بلکه به قول رالز "معقول" و محدود به آموزههای دموکراتیک است (دربارهاش جداگانه مینویسم).
نقطهی مقابل این دموکراسی، دموکراسی تودهگرایانه است که مخصوصا در کشورهای جهان سوم رواج دارد. این نوع دموکراسی کارکرد واژگونهای دارد. به جای اینکه منبع تغذیهی تکثرگرایی و ابزاری برای تشکیل نهادهای مدنی و در نتیجه مهار قدرت حاکم باشد، به تعبیر باری رابین، ابزاری تجملاتی و منبعی برای سرکوب مخالفان و طلب اطاعت از شهروندان است (به حکم اینکه باید از رای اکثریت پیروی کنند). این نوع دموکراسی معمولا یا ابزاری است برای ورشکستگان سیاسی که به دنبال نجات و بقای خود از طریق آرای پوپولیستیاند (چون در این جوامع نه حقوق فردی وجود دارد نه نهادهای مدنی نه سایر چهارچوبهای رگولاتور)، یا ابزاری برای برآمدن رهبران عوامگرا و سرکوب مخالفان است (مثل رفراندوم آری یا نه).
ایدهی "تاجزاده-شاهزاده" در این دسته قرار میگیرد چون حامیان آن میدانند نجات آنها فقط در یک همهپرسی تودهگرایانه ممکن است (چیزی که پدران بنیانگذار ایالات متحده بیش از هر چیز از آن وحشت داشتند، یعنی واگذار کردن شاکلهی حکومت به تودهها). در مقابل کسی که ساختار دموکراسی لیبرال را درک کرده باشد (بجز کسانی که در هر حال متعصبانه از چهرههای دلخواهشان دفاع میکنند) میداند که لیبرالدموکراسی یک "ساختار" است و تمرکزش روی شکلدهی به آن ساختار است (چه ساختار سیاسی آن چه ساختار مدنی آن). شکل دادن به این ساختار از طرف جامعه طی مبارزات برای کسب حقوق و مهار قدرت به دست میآید، از طرف نخبگان حقوقی و سیاسی در طرح یک حکومت دموکراتیک گنجانده میشود و همانطور که میبینید ربطی به اتحاد ورشکستگان سیاسی ندارد و در نوشتهی آینده دربارهی تکثرگرایی معقول بیشتر واشکافی میشود.
@rezayaghoubipublic
🔰حلقهی مطالعاتی یکچند برگزار میکند:
چپ، راست و میانه: آشنایی با گرایشهای سیاسی جدید و قدیم
باحضور #رضا_یعقوبی
در این نشست قصد داریم با محتوای اندیشههای راست، چپ، میانه و فراز و فرودهای آنها در دورههای مختلف آشنا شویم.
ibna.ir/x6nt7
لیبرالیسم و عمل اجتماعی نوشته جان دیویی به ترجمه رضا یعقوبی در میان پرفروشترین کتابهای نشر کرگدن در نمایشگاه کتاب تهران
بیل کلینتون، رئیس جمهور آمریکا در ۱۹۹۹ نشان ملی علوم انسانی را به جان رالز (بزرگترین فیلسوف سیاسی لیبرال قرن بیستم و احیاگر نظریهی عدالت لیبرالی) تقدیم کرد و در سخنرانیاش به این مناسبت گفت:
شاید جان رالز بزرگترین فیلسوف سیاسی قرن بیستم است. در ۱۹۷۱ زمانی که من و هیلاری در دانشکدهی حقوق درس میخواندیم، مثل میلیونها نفر دیگر از خواندن کتاب نظریهای در باب عدالت او به هیجان آمدیم. کتابی که حق آزادی و حق عدالت را بر پایهای تازه و درخشان از خرد و منطق استوار میکرد. جان رالز به تنهایی یکتنه جان تازهای به فلسفهی سیاسی و فلسفهی اخلاق بخشید... او ایمان یک نسل از فرهیختگان آمریکایی را به دموکراسی احیا کرد.
به نقل از "فلسفهی رالز"، رابرت تالیس، ترجمه خشایار دیهیمی، ص۸
@rezayaghoubipublic
کاندیدای اصلاحطلبان با توهین به شعور و ارادهی "اکثریت" ملت ایران آنها را مردمی توهمی و خیالپرداز نامید. این "اکثریت" به دنبال طبیعیترین حق خود یعنی حق تعیین سرنوشت بودند که در همه جای دنیا جزو حقوق اساسی و سلبنشدنی است. تخیلیترین ایده در تاریخ سیاست جهان ترکیب دموکراسی و ولایت است که محصولش همین وضعی است که میبینید. به ارادهی اکثریت ملت توهین نکنید.
#رای_نمیدهم
🏛 موسسهٔ شهر فلسفهٔ ایران 🏛
📖 نام دوره: بنیانگذاران پراگماتیسم (عملگرایی)
▪️نام استاد: رضا یعقوبی
▪️طول دوره: 4 جلسه
▪️روز: یکشنبه 17 تیر ۱۴۰۳
▪️ساعت: ۱۸ تا ۲۰
▪️نحوهٔ برگزاری: حضوری - آنلاین
🛑 این دوره را تا تاریخ 14 تیر ۱۴۰۳ با ۲۰ درصد تخفیف میتوانید ثبتنام کنید.
🔗 جهت ثبتنام میتوانید از طریق لینک زیر اقدام بفرمائید. ⬇️⬇️⬇️
ثبت نام
ثبت نام
ثبت نام
#پراگماتیسم
#رضا_یعقوبی
iranian.city.of.philosophy
www.philosophycity.ir
📞09361135000
☎️ 02122053556
چگونه اصلاحطلبان به انحطاط تاریخی و اجتماعی ایران دامن میزنند
این تحلیل مهمی است که «برای ایران» و آیندهاش نوشته میشود و هیچ غرض و حب و بغضی در آن نیست بلکه صرفا برای نشان دادن واقعیتها عرضه میشود. از نظر پراگماتیستی باید تحلیل شما بر این اساس باشد که رویکردها و سیاستها چه تاثیری بر «نهادهای اجتماعی» گذاشتهاند و چقدر منجر به «پیشرفت و رشد» شدهاند. واقعیتی که به آن استناد میکنم چیزی است که هم در گذشته و هم امروز دیدهاید: اصلاحطلبان همیشه برای رای گرفتن از مردم کاری میکنند که کینهها با حکومت کنار گذاشته شود و قهر با صندوق شکسته شود و به گفتهی خودشان «کشتی نظام» آسیب نبیند. این کار هر دوره برایشان سختتر میشود چون هر چه جلوتر میرویم مردم عاصیتر و انقلابیتر و در مقابل، سرکوبها شدیدتر و قساوتها بیشتر میشود که البته بخش زیادی از این اتفاق ناشی از دروغگوییهای خودشان به جامعه هم هست که بدون داشتن قصد و برنامهای برای اصلاح به مردم رویا میفروشند و مردم هم راه مستقیمتری را انتخاب میکنند. بنابراین با افزایش قساوتها و سرکوبها هر بار اصلاحطلبان باید زور بیشتری بزنند تا مردم را قانع کنند که رای بدهند اما همانطور که این روزها شاهد هستیم این رویکرد به زوال اخلاقی خودشان منجر شده است چون برای رای مجبورند با انواع سفسطهها و زبان بازیها حس اخلاقی جامعه را کور کنند و به بیتفاوتی آدمها در قبال همدیگر دامن بزنند. در واقع آنها برای چند رای ناقابل برای مسند چهار روزهی خودشان «وجدان اخلاقی» جامعه را نشانه میگیرند و از مردم میخواهند خون، جنایت، قساوت، بیرحمی و وحشیگری را نادیده بگیرند و «عواطف انسانی» را به اسم احساساتیگری محکوم کنند. این کار بسیار خطرناک است و همانطور که توکویل، جان استورات میل، کنستان و دهها اندیشمند لیبرال دیگر گفتهاند، «بیتفاوتی» بلایی است که خودکامگی بر سر جامعه میآورد و از طاعون هم بدتر است. استدلال سست آنها برای رای گرفتن از مردم این است که «ما حق نداریم به کسانی که برای اندکی بهتر شدن اوضاع به دیگران بگوییم رای ندهید!» و با این سخن بیپایه در واقع «مسئولیت اجتماعی» ایرانیان در قبال همدیگر را تضعیف میکنند. مسئولیت اجتماعی برای دموکراسی و آزادی به قدری مهم است که شاید بتوان گفت مهمترین رکن آزادی و دموکراسی است که به ما اجازه میدهد فراتر از منافع خود برویم و به دیگران هم فکر کنیم. از بین بردن این حس انسانی شگرف برای چند رای ناقابل الحق خیانت بزرگی به ایران و ایرانی است. اصلاحطلبان هر بار که به شرح بالا مجبور میشوند مواضع غیراخلاقی بگیرند در واقع به دلیل تضعیف ارزشهای اجتماعی و اخلاقی دست به کاری «ضد اجتماعی» میزنند. در نتیجه هر بار که مجبور باشند برای بیتفاوت ساختن و اختهسازی حس اخلاقی و اجتماعی مردم به بیتفاوتی بیشتری در قبال ظلمها و جنایتها دامن بزنند در واقع جامعه را به سمت «فروپاشی اجتماعی» میکشانند و جامعه را هم با خود به سمت زوال و انحطاط میبرند. آیا این کار «شرافتمندانه» است؟ آیا رویکرد و راهکار مبارزاتی امروز مردم و قهر آنها با انتخابات مهندسیشده محصول بدعهدی و آستانبوسی خودشان نیست؟ محصول مخالفت صریح خودشان با دموکراسی سکولار نیست؟ محصول بیاخلاقی و دروغگویی خودشان نیست؟ حالا از این مهرهی بیاختیاری که علم کردهاند و از روز اول به زبان خودش گفته «من ذوب در ولایتم» و هیچ برنامهای و هیچ راهکاری ارائه نداده چه انتظاری دارند؟ چرا حتی تا جایی پیش میروند که او را با موسوی مقایسه میکنند در حالی که به صراحت میگوید «من برنامهای ندارم و برنامهام سیاستهای کلی مقام معظم رهبری است»؟ آیا این کار اصلاحطلبان اخلاقی است؟ آیا ماندن دو روزهی یک «نوکر بیاختیار» در مسند ارزشش را دارد که جامعه را به سمت فروپاشی اجتماعی و فروپاشی ارزشهای اخلاقی و اجتماعی بکشانیم و به عبارتی سرمایهی اصلی هر جامعهای را که همبستگی از طریق «حس اخلاقی» و «حساسیت به جان آدمها» است از آن جامعه بگیریم؟ شما را با «وجدان»تان تنها میگذارم و به جای اینکه فکر کنید چه جوابی به من بدهید به راستی فکر کنید که آیا خاموش کردن وجدان بشری انسانهای یک جامعه ارزشش را دارد؟ فکر کنید لطفا.⬇️
دربارهی درک سخیف اصلاحطلبان از پراگماتیسم
در یونان باستان، جایی که نخستین دموکراسی شکل گرفته بود و فضایی برای گفتگو فراهم شده بود، دادگاههایی هم برای رسیدگی به دعاوی ایجاد شده بود. اما در آن زمان دادگاه و علم حقوق به معنای امروزین وجود نداشت. هر کسی که میتوانست «با زبان» دادگاه و منصفه را قانع کند برنده میشد. پس از مدتی گروهی پیدا شدند که به مردم فن سخنوری و ترفندهای قانع کردن دیگران را یاد میدادند و جوانان را تعلیم میدادند که بتوانند در دادگاه از خود دفاع کنند و در آینده سیاستمدار شوند. این گروه به معنای امروزین کلمه به «سفسطهبازها» مشهور شدند (همهی سوفسطائیان سفسطهباز نبودند). همانطور که میدانید علم منطق و استدلال برای جلوگیری از سفسطهبازی و بازی با کلمات ایجاد شد و پیشرفت کرد. شرایط امروز ما (و دیروز ما) با اصلاح طلبان همینطور است. آنها دوران زوال خود را طی میکنند و هم موضع منطقی و هم موضع اخلاقیشان سست شده و بهترین راهی که برای بقای خود سراغ دارند، سفسطهبازی و فریبکاری از طریق بازی با کلمات و در مواردی هم هوچیگری و پوپولیسم است. ما هم در زمانهای زندگی میکنیم که باید همچون سقراط و ارسطو با تیغ استدلال رشتهی سفسطههای عوامفریبان را سست کنیم تا نتوانند حق را باطل و باطل را حق جلوه دهند. یکی از اصطلاحاتی که اصلاحطلبان از چند دهه پیش تحریف و مصادره کردهاند «پراگماتیسم» و عملگرایی است. آنها درک سخیفی از این مکتب فلسفی به دست میدهند و بعد خود را عملگرا مینامند در حالی که کاری که میکنند نه پراگماتیسم بلکه «فرصتطلبی» است. هیچیک از اندیشمندان پراگماتیسم در سیاست چنین نظری نداشتهاند. منظور از پراگماتیست بودن در سیاست، یکی این است که در عمل واقعبین باشیم و از چیزهایی حرف نزنیم که شدنی نیستند (که اصلاحطلبان عکس این رفتار را دارند و امروزه به درستی «دروغگو» نامیده میشوند و تا کنون به هیچ وعدهای دربارهی اصلاحات عمل نکردهاند). معنای دیگر پراگماتیسم در سیاست در سطح فلسفیتری است که «بهکلی» بیربط به ادعاهای اصلاحطلبان است. در پراگماتیسم سیاسی شهروندان «در فضای دموکراتیک» با استفاده از «خرد آزاد مشارکتی» خود، معضلات و مشکلات را به شور میگذارند و با استفاده از «دموکراسی مشورتی» به راه حلهای عمومی برای حل مسائل میرسند. آنها دموکراسی را «پیشفرض» میدانند و دربارهی کشورهای استبدادی حرفی ندارند! کشورهای استبدادی راهی برای مشارکت عقلانی شهروندان ندارند که حالا بخواهند به شکل «عملگرایانه» از آن برای حل مشکلات «عینی و عملی» استفاده کنند (به واژگان داخل گیومهها دقت کنید). تازه در همان جوامع دموکراتیک هم دیویی میگوید دموکراسی با صندوق رای یکی نیست، بلکه یک «شیوهی زیست برای انسان واقعی» است که یعنی نوع دیگری از حکومت برای انسان واقعی صحیح نیست و همچنین برای دیویی زیست دموکراتیک یک «زیست اخلاقی» است که آرمان اخلاقی رشد و شکوفایی بشر را در آموزش و پرورش و صنعت و خانواده و مدرسه و دین پیاده میکند! و برای این کار به قول دیویی باید قوای مشورتی بر قوای خودسر غلبه داشته باشند. دیویی معتقد است که لیبرالیسم واقعی یک لیبرالیسم «رادیکال» است و لیبرالیسم غیر رادیکالی که مدافع وضع موجود باشد را اصلا لیبرالیسم نمیداند. او در کتاب «لیبرالیسم و عمل اجتماعی» (که اساسا برای خنثی کردن فهم غلط از پراگماتیسم در سیاست ترجمه شد) میگوید «شجاعت راز آزادی و آزادی راز خوشبختی است»! میگوید «دموکراسی یک آیین مبارز است»! این کتاب را بخوانید حتی اگر یک کلمه در آثار دیویی، پیرس، جیمز، مید پیدا کردید که پراگماتیسم را تعبیر به فرصتطلبی و پرهیز از مبارزهی رادیکال با استبداد کرده باشد و بگوید به انتخاب بین بد و بدتر قناعت کنید و حالا نفع در این است پس این را بچسبید و آرمان نداشته باشید و برای آن نجنگید، هم من پراگماتیست نیستم هم لعنت بر پراگماتیسم! برعکس، دیویی کاملا برعکس این نظر را دارد. او در «لیبرالیسم و عمل اجتماعی نوشته است: «بهتر، دشمنِ باز هم بهتر است»! ص67 تعجبی ندارد چون اساس فلسفهی پراگماتیسم این است که چگونه تمام تلاشمان را به کار ببریم تا از طریق «آزادی قوای بشری» بیشترین رشد اخلاقی، علمی، اجتماعی، سیاسی و بیشترین آزادسازی را محقق کنیم! اما اصلاحطلبان چنان دچار زوال اخلاقی شدهاند که میگویند نباید به خون کشتهها استناد کرد!! وقتی تمامیت نظام بارها میگوید رای دادن یعنی تایید من و اقداماتم و سیاستهایم، حتما استناد به کشتهها درست و دقیق است چون اساس شرکت در انتصابات مشروعیت بخشیدن به تمامیت نظام و اقدامتش است و شرکت کردن نه تنها به «کمی بهتر شدن اوضاع» ختم نمیشود بلکه مجوز و تایید اقدامات مشابه بعدی است و چون ما در یک نظام دموکراتیک زندگی نمیکنیم، همکاری با ظلم و ظالم عملی غیراخلاقی و نادرست است.⬇️
زمزمهی نجوای آزادی
دربارهی کتاب لیبرالیسم، نوشتهی لئونارد هابهاوس، ترجمهی رضا یعقوبی، نشر مدام
کتاب لیبرالیسم هابهاوس، تصوّرِ شما از لیبرالیسم را تغییر میدهد. اگر با خود فکر میکنید لیبرالیسم به معنای تقدسبخشی به تجارت آزاد بدون دخلوتصرفی بیرونی یا به معنای دفاع از مالکیت خصوصی بدون جرحوتعدیل است، یا از طرفی دیگر لیبرالیسم را انباشت سرمایه توسط سرمایهدار یا بهتعبیر پستمدرنها کالاسازی سوژههای تحت انقیاد سرمایهداری میدانید، این کتاب اینها را نامربوط به لیبرالیسم و صرفاً تصویری تحریفشده از آن میداند. این تصوّر در ایران به دلیل انتشار گستردهی آثار محافظهکاران و نئولیبرالیستها از یکسو، و نگرشهای مارکسیستی، متفکران چپ نو و اصحاب مکتب فرانکفورت در سوی دیگر شکل گرفته است.
کتابهای جان رالز باکیفیت در ایران ترجمه شدند و بهتازگی نیز خوشبختانه کتاب لیبرالیسم و عمل اجتماعی از جان دیویی با ترجمهای دقیق در دسترس عموم قرار گرفته است. کتاب هابهاوس نزدیک به همین رویکرد فکری و با بیانی شفاف و در حجمی موجز ترجمه و منتشر شده است.
آغاز لیبرالیسم مدرن به تفکرات توماس هیل گرین برمیگردد که همچنان تفکرات او در فضای فکری ایران ناشناختهاند. در مقدمهی مترجم کتاب، رضا یعقوبی، به نقلقولی از کارل پوپر در ستایش هابهاوس و گرین برمیخوریم. گرچه پوپر بر دخالت دولت در اقتصاد بازار تأکید داشت، امّا این را در قالب نظریهای منسجم چون گرین، هابهاوس، دیویی و رالز ارائه نکرد. انگیزهی انتشار این کتاب را میتوان آشنایی با این جریان فکری و پر کردن خلأ نظریهی لیبرالیستی در فضای انتشاراتی ایران دانست که در احاطهی نظریات مارکسیستی و نئولیبرال به فراموشی سپرده شده است.
لیبرالیسم هابهاوس به معنای دقیق کلمه میانهرو است. اگر در سری از طیف شاهد نگاهی جزمی به دست نامرئی و لسهفر، و در سر دیگری از آن به برچیدن مالکیت خصوصی و الغای کامل تجارت آزاد برمیخورید، هابهاوس دقیقاً در میانهی این دو طیف ایستاده است.
در اوایل کتاب و در فصل دوم، هابهاوس عناصر لیبرالیسم را برمیشمارد. این فصل تکاندهنده را میتوان چکیدهی نظریات او دانست و تلقیای که او از لیبرالیسم دارد. نویسنده بر آزادسازی تأکید دارد و در این راستا این آزادیها را فهرست میکند: ۱. آزادی مدنی، ۲. آزادی مالی، ۳. آزادی شخصی، ۴. آزادی اجتماعی، ۵. آزادی اقتصادی، ۶. آزادی خانگی، ۷. آزادی محلی، نژادی و ملی، ٨. آزادی بینالمللی ۹. آزادی سیاسی و حاکمیت مردم.
ممکن است شما در مقام خواننده با بخشهایی از این موارد ارتباط ملموستری برقرار کنید. شاید خود را محروم از آزادیهای مدنی و سیاسی بدانید، شاید حس کنید از لحاظ اقتصادی در مضیقه قرار دارید و ممکن است مرجع اقتدار را در خانه و در مقابل چشم ببینید؛ هابهاوس گویی در تجربهای محسوس و امروزی تمام اینها را پیش چشم داشته و به هریک از آنها میپردازد.
هابهاوس در فصول بعد با مرور نظریات مکاتب اقتصادی گذشته، و سیری در اندیشه متفکران پیش از خود، لیبرالیسم را به بازاندیشی در نظریاتی ترغیب میکند که شاید در زمان خود پاسخگوی مطالبات اجتماع بودند، امّا لیبرالیسم برای اینکه از محافظهکاری جدا شده و سنتها و نهادهای گذشته را سدهای عبورناپذیری نداند، همچنین اگر بخواهد به دامِ سوسیالیسم مارکسیستی نیفتد، باید به آنها توجهی بیدرنگ نشان دهد. از این جملهاند: قانونگذاری در قرارداد میان کارفرما و کارگر، اخذ مالیات برای مقابله با فقر و رسیدگی به بهداشت و آموزش عمومی، به رسمیتشناسی حق رأی زنان که آنزمان هنوز تحقق نیافته بود و سرآخر مقابله با استعمار و امپریالیسم، و دخالت در امور داخلی سایر ممالک.
رویکرد هابهاوس لیبرالیسم را به سرمنشأ اصلی خود بازمیگرداند؛ به آزادی، تساهل، حکومت قانون، گسترش رفاه، مقابله با نابرابری و در یک کلام آزادسازی از هر نوع جزمیتی که پیشرفت انسانی را ناممکن میسازد. در این تلقی به دو نکتهی ظاهراً ناسازگار و در عمل قابل پیوند توجه شده است: یکی اتکا بر تجارب گذشته و دومی توانایی بازنگری در آنها و آزمودن دیدگاههای جدید که به روح لیبرالیسم وفادار هستند. شاید تفاوت لیبرالیسم هم در همین باشد: تکثرگرایی و توانایی بازاندیشی در اندیشههای کهن. این نمود را میتوان در بارزترین شکل آن در نظریات جان استورات میل دربارهی آزادی بیان دید که هابهاوس نیز بر آنها تأکید کرده است. اگر نجوای آزادی را زمانی میشد همنوا با استوارت میل زمزمه کرد، اکنون هابهاوس آن را به طور دقیق صورتبندی کرده است؛ همچون رهیافتی منضبط و مستدل برای لیبرالیسم و آنچه آن را از قطبهای دیگر اندیشه متمایز میکند.
﹏﹏✎ #هومن_هنرمند
#لیبرالیسم، #لئونارد_هابهاوس، #رضا_یعقوبی
Taamoq | تَعَمُّق
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/detail/218381/
یادداشتی درباره کتاب "لیبرالیسم" هابهاوس به قلم هومن هنرمند
@rezayaghoubipublic
پیشرفت تدریجی؟!
قصد نداشتم حتی یک کلمه دربارهی انتصابات پیش رو بنویسم اما هر روز با این پرسش مواجه میشویم که : پس چه باید کرد؟ آیا بودن فلان شخص به جای فلان تندرو بهتر نیست؟ پاسخ اول اینکه هیچ چهرهی غیرتندرویی سراغ ندارم. آنچه هست "ظاهر" غیرتندور است و ریا و نفاق. پاسخ دوم این است که برای شرکت در انتصابات باید بدانید که اولا نظام آن را تبدیل به رفراندوم مشروعیت خود خواهد کرد و بعد تمام دستاوردهای زن زندگی آزادی را در خاک میکند. دوما کسی که از وضع موجود ناراضی است با این پیشفرض در انتصابات شرکت میکند که وقتی راه تغییر بنیادین بسته است لااقل تغییر و "پیشرفت تدریجی" را انتخاب میکند، غیر از این است؟ اما تجربهی مشارکتهای قبل چنین چیزی را ثابت میکند؟ آیا روی کار آمدن محافظهکاران اصلاحطلب به پیشرفت دموکراسی و آزادی بیان و آزادی تجمعات و انجمنها ختم شده؟ یا نه، هر بار که دولتی آمده و رفته به شمار زندانیان و کشتهها و تحریمها و توقیفها و حصرها و حسرتها اضافه شده؟ اگر ایدهی شکستخوردهی پیشرفت تدریجی راهکار درستی بود امروز ما باید از آزادیهای بیشتر، ارادهی بیشتر، دموکراسی بیشتر و وضع اقتصادی بهتری برخوردار میبودیم ولی ما با وضعیت عکس آن روبروییم! ایدهی پیشرفت تدریجی اساسا باید در کشوری مطرح شود که "دموکراتیک" باشد! فقط در یک سیستم دموکراتیک است که میتوان به تدریج اشکالات را شناسایی کرد و از طریق "آزادیهای موجود" آن نظام را اصلاح کرد و به پیشرفت تدریجی دست یافت ولی در نظامی که دموکراسی وجود ندارد یا صرفا صندوق رای تجملاتی دارد چنین ایدهای عقیم است و در نتیجه آنچه شاهدش هستیم "قهقرای تدریجی" است! حاکمیت هر روز حلقهی خودیها را تنگتر کرده، و در کشورهای دیگر مقام پادشاهی و در کشور ما مقام ریاست جمهوری تشریفاتی است! اصلاحطلبان فردای انتصابات در هماهنگی با هسته سخت، در ظاهر حرفهای شعاری و تکراری خواهند زد و در سرکوب شریک و همدست خواهند شد و روبروی دوربینها جملهی معروف "نمیگذارندمان" را تکرار میکنند. وظیفهی آنها پاسخ دادن به مطالبات شما نیست، وظیفهی آنها استمرار وضعیت موجود است. اگر هم ماموریتی داشته باشند دفن و پایمال کردن خون مبارزان و دستاوردهای زن زندگی آزادی است، کاری که روحانی با جنبش ۸۸ کرد!
#رای_بی_رای #زن_زندگی_آزادی
@rezayaghoubipublic
جان دیویی
فیلسوف لیبرالیسم مدرن
جان دیویی از برجستهترین فلاسفه قرن بیستم و از بنیانگذاران مکتب تجربهگرایی است. فلسفه برای دیویی ابزاری است برای شکلدهی نظریهای جامع از آموزش که به کار زندگی روزمره بیاید. در همین راستا رضا یعقوبی، پژوهشگر و مترجم کارکشته، در یکی از جدیدترین ترجمههایش به اندیشههای دیویی دربارۀ لیبرالیسم و ارتباطش با سازماندهی اجتماعی پرداخته است.
دیویی از طرفداران پروپاقرص دموکراسی است. از نظر دیویی دموکراسی فقط شکلی از حکومت نیست، بلکه روندی است پویا که طی آن شهروندان در شکلدهی و جهتدهی فعالیتهای گروهی که به آن تعلق دارند مشارکت می کنند. از رهگذر این «خرد مشترک» که به نیت «خیر مشترک» عمل می کند، «تکتکِ انسانها میتوانند فردیت راستین خود را تحقق ببخشند و حقیقتاً آزاد شوند». ریشۀ نقد لیبرالیسم کلاسیک و طرح لیبرالیسم مدرن را در همین خوانش دیویی از دموکراسی باید جست. در شرایطی که تفاسیر محافظه کارانه و فردگرایانه از لیبرالیسم از راه ایجاد نابرابری شدید و گرفتن فرصتها مانع شکوفایی انسان شدهاند، خوانش دیویی میتواند چراغ راهی باشد برای برونرفت از بحران موجود.
به عقیدۀ دیویی، لیبرالیسم نمایندۀ ارزشهایی است که باید از آنها دفاع کرد: آزادی، رشد ظرفیتهای فردی و نقش محوری خرد در زندگی. اما لیبرالیسم کلاسیک با وجود موفقیت در زمان خودش، نتوانسته در سازماندهی اجتماعیاش هدف غایی فعالیتهای اقتصادی، یعنی رشد ظرفیتهای والاتر افراد را در خود جای دهد …
برای مطالعه متن کامل کلیک کنید یا Instant View را در پایین پست لمس کنید.
﹏﹏✎ #امیرحسین_مدبرنیا
#لیبرالیسم، #عدالت_اجتماعی، #جان_دیویی
- پ.ن: برای تهیۀ کتاب «لیبرالیسم و عمل اجتماعی» با ترجمۀ #رضا_یعقوبی (کانال) به وبسایت کرگدن مراجعه کنید.
- همچنین بخوانید:
نسخهای برای پیشبرد عدالت اجتماعی در ایران | حسین دباغ
چرا دیویی مهم است؟ | حسام پیرمرادی
Taamoq | تَعَمُّق
تکثرگرایی در لیبرالدموکراسی
لیبرالدموکراسی تکثرگرا مثل هر آموزهی دیگری حاوی تدابیری برای مقابله با آموزههایی است که ضد آن عمل میکنند. تکثرگرایی در لیبرالیسم محدودیتهایی دارد که با تکثرگرایی کامل یکی نیست. اگر تکثرگرایی نامحدود باشد و تمام انواع آموزهها را در بر بگیرد باید آموزههای توتالیتر و استبدادی را هم روا بداند و در نتیجه نابود شود. پس در لیبرالیسم باید برای تکثر هم محدودیت قائل شد. یکی از برجستهترین اندیشمندان لیبرال که به این موضوع پرداخته جان رالز است که قائل به "تکثرگرایی معقول" است. در تکثرگرایی معقول، "افراد معقول" بر سر "آموزههای معقول" به "اجماع همپوشان" میرسند. معنای سادهای دارد. افرادی که میخواهند در یک جامعه با هم همزیستی مسالمتآمیز داشته باشند باید به آموزههایی معتقد باشند که با آزادیهای اساسی زمینهای و حقوق دیگران تناقض نداشته باشد. در نتیجه آموزههای "معقول" نامیده میشوند. افراد معقول هم کسانی هستند که به این آموزهها معتقدند بنابراین معقول نامیده میشوند. و چون تمام این افراد دارای آموزههای معقولی هستند که آزادیهای همدیگر را پاس میدارند، میتوانند به اجماع برسند و چون این اجماع بین آموزههای متفاوت با اصول همخوان است، اجماعشان "همپوشانی" دارد و به "اجماع همپوشان" میرسند. دقت کنید که منظور رالز آموزهها و افرادی نیست که به زبان ادعا کنند که حقوق اساسی را نقض نمیکنند بلکه این حقوق و آزادیها باید "جزء اصلی" آموزهی آنها باشد. بنابراین نمیشود کسی که اساسا معتقد به یک آموزهی ضد دموکراتیک است صرفا ادعا کند که به دموکراسی اعتقاد دارد و دیگران هم بپذیرند. دموکراسی باید جزء سازندهی نظریهی او باشد. مثلا فایدهگرایی و قراردادگرایی هر دو نظریههایی هستند که قائل به آموزههای دموکراتیکاند پس میتوانند با هم به اجماع برسند ولی به هیچ وجه نمیتوانند با استبداد خیرخواهانه به اجماع برسند چون استبداد اساسا یک گزینهی غیردموکراتیک و به این معنا نامعقول است. پس تگثرگرایی لیبرالی فقط اجماع بین آموزههای دموکراتیک و معقول را قبول دارد و به هیچ وجه تمام گزینهها و جریانها را به رسمیت نمیشناسد چون اصول متضاد آموزههای دیگر با لیبرالیسم امکان این اجماع را از بین میبرد. پس در لیبرالدموکراسی به یک معنا برای همه جا هست و به یک معنا برای "همه" جا نیست. برای همهی "افراد" جا هست تا زمانی که به آموزههای معقول معتقد باشند، برای همه جا نیست چون "همه" شامل جریانهای ضد آزادیهای اساسی هم میشود. چیزی که این روزها با عنوان گفتگوی "همهی جریانها" عنوان میشود، نوعی "فانتزی" است چون مشخصا جریانهایی که اصول اساسی متفاوت و حتی متضادی با هم دارند زمینهای هم برای اجماع ندارند و اجماع فرضی بین آنها صرفا زبانی خواهد بود و در عمل به حذف و آشوب خواهد انجامید.
@rezayaghoubipublic
همگرایی جریانهای ارتجاعی شدت بیشتری پیدا خواهد کرد. نهادهای سنتی برای حفظ همدیگر دست به دامان هم میشوند. وظیفهی ما طرفداری از "حقوق اساسی" است و باید به درستی تبیین کنیم که دموکراسی لیبرالِ سکولار قرار نیست بنیان عقاید و ارزشهای سنتی را از بین ببرد بلکه زمینهی مشترکی برای همزیستی فراهم میکند. در غیر این صورت جریانهای ارتجاعی با تکیه بر هراس قشر سنتی، مانع اجماع بر سر اصول دموکراتیک خواهند شد.
@rezayaghoubipublic
در کشورهای دموکراتیک، مردم با عزل یا برکناری یا ابقای یک مقام او را قضاوت میکنند و اقداماتش را تحسین یا تقبیح میکنند.
در کشورهای استبدادی واکنش مردم به فقدان آن شخص قاضی و داور اعمال اوست. از آنجا که حاکم مستبد هیچ راهی برای قضاوت دربارهی اعمالش باقی نمیگذارد و فقط تایید و تحسین دیگران را میخواهد، یگانه راه شهروندان برای قضاوت او، واکنش به نبود اوست.
@rezayaghoubipublic
لیبرالنماها (محافظهکاران) هر روز پردهی جدیدی از عوامفریبی رو میکنند. در عین حالی که خوششان نمیآید به محافظهکار بودنشان اعتراف کنند هر روز فریب جدیدی در دفاع از "پادشاهی مشروطه"! رو میکنند. مثلا یکی ادعا کرده که اگر آلمان به جای جمهوری وایمار، یک شاه مشروطه میداشت بعدا هیتلر ظهور نمیکرد!
اما تاریخ لیبرالیسم تماما مبارزه با تمرکز قدرت و استبداد و خودکامگی است. چطور میشود کسی که لیبرال است از گزینهای دفاع کند که بزرگترین خطر برای آزادیها و منشا تمرکز قدرت است؟ لیبرالهای واقعی مثل بنیانگذاران ایالات متحده در مباحثشان دربارهی قانون اساسی، وقتی به نقد جمهوریهای استبدادی میرسند صراحتا دست روی نقاطی میگذارند که باعث شده در آن جمهوری، امکان تمرکز قدرت ایجاد شود و هیچیک از بنیانگذاران، نابخردانه استدلال نکرد که اگر فلان جمهوری شاه داشت کارش به استبداد نمیکشید. این درس مهم را از "مقالات فدرالیست" میآموزیم که دغدغهی یک لیبرال همیشه جلوگیری از تمرکز قدرت است و این همیشه محافظهکارانند که به سود بازگشت پادشاهی و اشرافیت استدلال میکنند. این محافظهکاران لیبرالنما مشغول عوامفریبیاند.
وقتی یک "لیبرال" میخواهد ببیند چه چیزی باعث ایجاد دیکتاتوری در یک کشور شده، با دقت نگاه میکند که چه چینش اشتباهی باعث شده یک قوه یا یک شخص قدرت بیش از حدی پیدا کند. آنوقت استدلال میکند که علت ایجاد آن دیکتاتوری، در نظر نگرفتن مهار کافی و نظارتنشدگی و پاسخگو نبودن فلان نهاد بوده است. مثل زمانی که چینش خطا باعث شود قدرت قوهی اجرایی یا قانونگذار از قوای دیگر بیشتر شود.
کسی که در نقدش اساسا به دنبال پیدا کردن آقا بالاسر است، اساسا لیبرال نیست.
@rezayaghoubipublic
گردنم شکست!
این صحنهها را ببینید. با صدا ببینید. با صدای بلند. مخصوصا آنجایی که میگوید "گردنم شکست"! به دیدن این صحنهها عادت کنید. اصلا اهمیتی ندارد یک وقت روزتان خراب شود یا دلتان به درد بیاید، یک وقت چینی نازک خلوت شاعرانهتان بشکند! چون این اتفاقها قرار نیست به اینجا ختم شود. قرار است بدتر شود. قرار از صحنههای بدتری ببینید. بهتر است آمادگیاش را داشته باشید چون برخلاف تصورتان که فکر میکنید چند روز دیگر "مسخرهبازی حجاب" تمام میشود و برمیگردیم به یک "روال عادی" قرار است صحنههای دلخراشتری ببینیم و اصلا معلوم نیست قربانیهای بعدی چه کسانیاند.
این موجود متوحش و ضعیفکش لات کوچهخلوت که اگر برای دستگیری یک سارق اعزام شده بود مثل موش به خودش میلرزید، فکر میکند خدمت بزرگی میکند که ضعیفکشی میکند و گردن دختران سرزمین ما را میشکند. گردنت بشکند که دست روی دختران شجاع و مبارز سرزمینمان بلند میکنی.
یک عده هم بازی خوردهاند و مدام تکرار میکنند که حجاب، اهمیتی ندارد و بازی حکومت برای پرت کردن حواس ما از هدف اصلی است! این حضرات لحظهای فکر نمیکنند که این حواس چه چیزی است که همیشه فقط به یک چیز میتواند فکر کند و نمیتواند متوجه دو چیز باشد! حکومت بارها خودش اذعان میکند که میدان حجاب برایش استراتژیک است و اگر در آن شکست بخورد در میدانهای دیگر هم شکست میخورد. عکس آن هم صادق است. اگر ما امروز میدان پوشش اختیاری را ببازیم تمام میدانهای دیگر را هم میبازیم. مبارزات زنان ما برای پوشش اختیاری، مبارزه برای حقوق فردی و آزادی شخصی است. مبارزه برای نهاد فردیت است که بنیان لیبرالیسم و لیبرالدموکراسی است که مبتنی بر حقوق فردی و حفاظت از فرد در مقابل قدرت و استبداد اکثریت است. این گردنی که امروز زیر دست این اوباش میشکند گردن یک دختر "به خاطر یک شال"! نیست. گردن یک ملت است که زیر ضربات استبداد و خودکامگی و تجاوز و اشغال عرصههای حیات سیاسی و اجتماعی میشکند. بیتفاوتی از ما دیوهای سنگدل و بیرحمی میسازد که تمام عواطف انسانی درونشان مرده و از انسانیت تهی شدهاند.
"اینچنین خاصیتی در آدمی است/ مهر حیوان را کم است این از کمی است"!
.
"هر فرد به درستی حاکم مطلق اعمال خویش است. هر فرد حاکم خود، جسم و ذهن خویشتن است" (جان استوارت میل، درباره آزادی، ص۷۷).
@rezayaghoubipublic
نسخهای برای پیشبرد عدالت اجتماعی در ایران
لیبرالیسم به روایت جان دیویی
در چشمانداز فلسفی اوایل قرن بیستم، کتاب لیبرالیسم و عمل اجتماعی جان دیویی به عنوان پدیده مهمی در تکامل اندیشه لیبرال محسوب میشود. استدلال دیویی در این کتاب نشانگر گذار این فیلسوف از ریشههای کلاسیک لیبرالیسم به سوی لیبرالیسمی معقولتر، عادلانهتر و به لحاظ اجتماعی مسئولانهتر است. دیویی، به عنوان شخصیتی تاثیرگذار در پراگماتیسم آمریکایی، در این کتاب استدلال قانعکنندهای برای یک لیبرالیسم بازبینیشده و اصلاحشده به دست میدهد تا از نسخۀ فردگرایانه پیشینیانش فراتر رود و تعهدی جمعی را برای اصلاح و عدالت اجتماعی گوشزد کند. ترجمۀ رضا یعقوبی از این کتاب مهم و نشر آن توسط انتشارات کرگدن بهانهای شد برای نوشتن این مطلب. در این نوشتار سعی میکنم اولاً تجدیدنظر فلسفی دیویی از لیبرالیسم را روشن کنم، ثانیاً پیامدهای آن را به ویژه برای موقعیت اجتماعی-سیاسی معاصر ایران مشخص کنم تا دریچهای برای بازنگری اصول بنیادین پیشرفت اجتماعی و آرمانهای دموکراتیک به روی روشنفکران ایرانی باز کرده باشم.
نقد دیویی بر لیبرالیسم کلاسیک
تحلیل موشکافانۀ دیویی از لیبرالیسم کلاسیک، نارساییهای بنیادین آن را آشکار میکند، به خصوص تأکید آن بر آزادی فردی بدون توجه به ساختارهای اجتماعی-اقتصادیای که میتواند عاملیت انسان را محدود کند. دیویی استدلال میکند که آموزۀ لیبرالیسم کلاسیک، با تقدیس نفع خصوصی و مداخله حداقلی دولت، از پرداختن به پیچیدگیها و نابرابریهای ناشی از جوامع صنعتی مدرن ناتوان مانده است. نقد او انکار ارزشهای محوری لیبرالیسم نیست، بلکه تلاشی است برای صورتبندی دوباره مقدمات و مفروضات لیبرالیسم برای مواجهۀ بهتر و عادلانهتر با نابرابریهای اقتصادی و بیعدالتیهای اجتماعی که لیبرالیسم کلاسیک ناخواسته آنها را نادیده میگیرد یا به آنها تداوم میبخشد.
نقد دیویی بر لیبرالیسم کلاسیک از دلمشغولی جدی او به بنیانهای فلسفی و پیامدهای اجتماعی لیبرالیسم که در زمان او توسعه یافته بودند نشات می گیرد. لیبرالیسم کلاسیک که ریشه در اندیشۀ دورۀ روشنگری دارد، از فرد به عنوان واحد محوری جامعه دفاع میکند، و حامی کمترین دخالت دولت در آزادیهای شخصی و فعالیتهای اقتصادی است. این فلسفه سیاسی که در نوشتههای اندیشمندانی مثل جان لاک و آدام اسمیت تجسم یافتهاند، مدافع قداست مالکیت خصوصی، دست نامرئی بازار، و برتری حقوق فردی بر اهداف جمعی است. اما دیویی دریافت که پیگیری بیامان آزادی فردی و لسهفر اقتصادی (عدم مداخله دولت در اقتصاد) که مورد ستایش لیبرالیسم کلاسیک است میتواند نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی مهمی به بار آورد. در نظر دیویی، تمرکز "متعصبانه" بر آزادیهای فردی، موجب نادیدهگرفتن محدودیتهای اقتصادی و شرایط اجتماعیای میشود که تواناییها و ظرفیتهای افراد جامعه را برای اِعمال واقعی آزادیهای فردی محدود میکند. او باور داشت که لیبرالیسم کلاسیک با تاکید بر آزادی منفی –یعنی آزادی از محدودیتهای بیرونی– آزادیهای مثبتی را که برای بروز ظرفیت و توانایی کامل افراد ضرورت دارند نادیده میگیرد. در مدل لیبرالیسمی که دیویی مدافع آن است، آزادیهای مثبت که شامل دسترسی به آموزش و پرورش، بهداشت و درمان، و فرصتهای اقتصادیاند، برای آزادی اصیل و تعیین سرنوشت شهروندان ضرورت دارند. …
برای مطالعه متن کامل کلیک کنید یا Instant View را در پایین پست لمس کنید.
﹏﹏✎ #حسین_دباغ (کانال)
#لیبرالیسم، #عدالت_اجتماعی، #جان_دیویی
- پ.ن: برای تهیۀ کتاب «لیبرالیسم و عمل اجتماعی» با ترجمۀ #رضا_یعقوبی (کانال) به وبسایت کرگدن مراجعه کنید.
Taamoq | تَعَمُّق