چیزی که دیویی در مخالفت با آن احتجاج میکند این اندیشه است که نقش شهروندان عادی در نظامی دموکراتیک محدود به این باشد که هر چندین و چند سال دربارهی این که کدام گروه از متخصصان بر سر کار آیند رأی دهند. دیویی مساعی خود را به ترویج آنچه در آن هنگام دریافتی تازه از تعلیم و تربیت بود متمرکز کرد، و این سهم عمده و اساسی خودِ او در ایجاد نوع متفاوتی از دموکراسی بود، یعنی دموکراسی《مشارکتی》یا به تعبیر بهتر، دموکراسی《مشورتی》. اگر بناست که دموکراسی هم مشارکتی باشد و هم مشورتی، تعلیم و تربیت نباید صِرف تعلیم افراد برای یادگیری طوطیوار مطالب و باور کردن آنچه به آنها میآموزند باشد. در دموکراسی مشورتی، آموختن اینکه چگونه خودمان بیندیشیم، چگونه پرسش کنیم و انتقاد کنیم، امری اساسی است. اما این که خودمان بیندیشیم با آموختن اینکه کی و کجا جویای دانش متخصصان شویم منافاتی ندارد _ و در واقع آن را لازم میآورد.
در نظر دیویی، اینکه اجتماعات ما باید نظامهای دموکراتیک باشند از اینجا لازم میآید که تنها در نظامهای دموکراتیک یکایک افراد مجال و امکان آن را دارند که در بحث و گفتگو مشارکت کنند; و این که اجتماعات ما باید نظامهای دموکراتیک اجتماعی باشند از اینجا لازم میآید که نابرابریهای عظیم در ثروت و قدرت که به آنها مجال بروز میدهیم به طرز مؤثری مانع آن میشوند که منافع و شِکوههای ستمدیدهترین افراد مورد اعتنا و عنایت جدی قرار گیرد، و به این ترتیب راه هر گونه اهتمام جدی به حل مسائلی نظیر کاستن از فقر شدید و پابرجا، یا بیکاری شدید و ریشهدار، یا فرصتهای آموزشی و تربیتی نازلتر کودکانی را که بیش از همه نیازمند تعلیم و تربیتاند مسدود میکند.
متن: اخلاق بدون هستیشناسی، هیلاری پانتم، ترجمهی مسعود علیا
#جان_دیویی #هیلاری_پانتم
@volupte
@rezayaghoubipublic
دموکراسی و اهمیت همبستگی خردهفرهنگها
رضا یعقوبی
در شرایطی که بیش از همیشه نیاز داریم یاد بگیریم که همدیگر را تحمل کنیم، در شرایطی که باید با مدارا و وفاق و اتفاق نظر بین هم پل بزنیم و هر چه بیشتر پیوندهای مدنی با همدیگر را محکم کنیم، در زمانی که نیاز داریم بیش از همیشه همبستگی داشته باشیم، از دانشجو و پژوهشگر و صاحبنظر انتظار میرود تا میتواند کاری کند که خردهفرهنگهای کشور ما بیش از پیش به هم نزدیک شوند تا حاصل این نزدیکی و اتحاد بین خردهفرهنگها راه ما را به سوی دموکراسی هموار کند. دموکراسی از دل پراکندگی و بیگانهانگاری اقوام و شهروندان پدید نمیآید، دموکراسی محصول اتفاق نظر و وفاق و همدلی و درک متقابل آنهاست. دموکراسی محصول مدارا و تحمل است. در چنین شرایطی ما نباید با هم "سرشاخ" شویم. خردهفرهنگها باید راهی و پلی برای برقراری ارتباط و نزدیکی و تفاهم پیدا کنند نه اینکه همدیگر را تحریک کنند و اقوام را به جان هم بیندازند. نتیجهی این تحریکها یا چندتکه شدن کشور است یا چندتکه شدن جامعه. دانشجوی محقق ما مخصوصا اگر سابقهی مبارزاتی دارد، مسلما آنقدر توانایی و تسلط دارد که به تبعات نزاع خردهفرهنگها در لبنان و جنگ داخلی التیامناپذیرشان بیندیشد و کشورش را دستخوش چنین تلاطمهایی نخواهد. نام بردن از رهبران جداییخواه در جلسهای برای تحقیق و تفحص دانشگاهی و تحریک ملیگرایان و دیگرانی که منتظرند از هر بهانهای برای انگ تجزیهطلبی و دمیدن در تنور ناسیونالیسم رومانتیک استفاده کنند، از طرف مقابل هم تعصب قومی قومیتها را تحریک میکند و با این حساب در فتنهی مسائلی گرفتار میشویم که خودمان برای خودمان بار میآوریم نه حکومت وقت. اگر دوست داریم ایران فردا یک ایران دموکراتیک و شهروندمدار باشد که حقوق تمام اقلیتها و گروهها در آن محترم باشد باید ابتدا راه مدارا و تحمل و همبستگی را پیدا کرده باشیم و همانطور که این کشور به تمام اعضای آن تعلق دارد، و ایران به همان اندازه به هر کسی در هر گوشهای تعلق دارد که به مردم مرکزنشین تعلق دارد، باید بین خردهفرهنگها دوستی و همدلی و همکاری جایگزین رقابت و خصومت و کینهورزی شود. و برای این کار چه کسی بهتر از دانشجویان و محققانی که در زمینهی اقوام و فرهنگها تحقیق میکنند و حتی زندان کشیدهاند و رنج دیدهاند.
در کشورهایی که از خردهفرهنگهای مختلف و متکثر برخوردارند، استقرار دموکراسی بسیار دشوارتر از کشورهایی که است که فاقد این تکثر و تنوعاند و این نکته وظیفهی محققان و روشنفکران این کشورها را سنگینتر میکند.
@rezayaghoubipublic
هیوم معیار کافیِ عامی برای تمیز دادن حکم اخلاقی به دست نمیدهد اما دربارهی فضایل فردی تحقیق میکند. خیرخواهی و عدالت دو فضیلتی هستند که از همه مهمترند. همه، خیرخواهی را تحسین میکنند: همهی ما کسانی را که به دردمندان کمک میکنند، رنجدیدگان را تسلی میدهند و حتی به بیگانگان سخاوت دارند، عزیز میداریم. اما خیرخواهی در حالت عادی فقط شامل نزدیکان ما میشود.《عاطفهای به عنوان عشق به نوع بشر در نفس انسان وجود ندارد که از ویژگیهای شخصیتی یا وظایف یا از رابطهاش با خودمان مستقل باشد》. پس خیرخواهی نمیتواند یگانه بنیانِ عدالت باشد; بنیان تعهد ما به پرداخت بدهی حتی به بیگانگان و دشمنانمان. پس باید نتیجه بگیریم که عدالت، نه یک فضیلت طبیعی بلکه یک فضیلت ساختگی است.
انسانها بدون جامعه ناتواناند; اما تا زمانی که قوانین اجتماعی، مخصوصاً حقوق مالکیت رعایت نشوند، جامعه بیثبات است. چیزی که لازم داریم، قراردادی است که همهی اعضای جامعه به آن بپیوندند و بر اساس آن، اجازه دهند که افراد، مالک کالاهایی شوند که با ثروت و پیشهی خود کسب کردهاند.
...
فضایل طبیعی مثل فروتنی، نیکوکاری، گذشت یا جوانمردی، مبتنی بر سود نیستند بلکه از یک ویژگیِ اساسیترِ انسان سرچشمه میگیرند: یعنی همدلی. عواطف هر انسانی در دیگر انسانها منعکس میشود، درست مثل تارهایی که هماهنگ با هم به ارتعاش درآیند. فرق فضایل طبیعی با فضایل ساختگی این است که اعمال خیرخواهانهی شخصی به خیر میانجامند ولی فقط نظام کامل عدالت میتواند سعادت را رواج دهد.
متن: تاریخ فلسفهی غرب (٣)، آنتونی کنی
#دیوید_هیوم #آنتونی_کنی
@volupte
@rezayaghoubipublic
دوتوکویل معتقد بود که یکی از علل شکست انقلاب فرانسه، حفظ نظام متمرکز دوارن سلطنت بود اما دموکراسی آمریکایی به دلیل وجود انجمنهایی که به توزیع قدرت منجر میشدند توانسته بود موفق شود. او نوشت:
هیچچیز بهاندازه انجمنهای فکری و اخلاقی آمریکا شایسته توجه ما نیست. انجمنهای سیاسی و صنعتی آمریکاییها فوراً به چشممان میآیند اما انجمنهای دیگر, مانند انجمنهای فکری و اخلاقی, به چشممان نمیآیند و حتی اگر بیایند هم نمیتوانیم آنها را درستوحسابی بفهمیم زیرا تقریباً هرگز چیزی شبیهشان را ندیدهایم. باوجوداین, باید بدانیم که برای آمریکاییها این انجمنها بهاندازه انجمنهای سیاسی و تجاری و شاید بیش از آنها ضروری هستند.
در کشورهای دموکراتیک, شناختن انجمن پایه هر شناختی است و پیشرفت در هر شناخت دیگری به پیشرفت در این شناخت بستگی دارد.
از بین تمام قوانین حاکم بر جوامع بشری, ظاهراً یک قانون نسبت به بقیه دقیقتر و واضحتر است. آدمیان اگر میخواهند متمدن بمانند, یا بشوند, باید با افزایش برابری جایگاه در میانشان, هنر معاشرت با دیگران و تشکیل انجمن را نیز به همان اندازه بسط دهند و کامل کنند.
متن: دموکراسی در آمریکا, اَلِکسی دو تُکویل
@rezayaghoubipublic
@volupte
اما مغز متفکر این کودتا کرمیت روزولت بود که فکر دیگری در سر داشت.ص171
- شماری از روحانیان برجستهی تهران از جمله آنهایی که در جنبش تنباکو نقش فعالی داشتند از عزل مصدق حمایت کردند. سررشتهی این عده در دست کاشانی بود... وقتی حزب توده تبلیغات خود را برای ایجاد جمهوری آغاز کرد این گروه شاه را ترجیح دادند... در ایران امروز تصور رایج این است که همهی علما با مصدق بودند ولی اینگونه نبود و آنها بیشتر به فکر این بودند که اسلام ضربه نبیند و قدرت روحانیت از دست نرود.. بروجردی هنگام بازگشت شاه برایش نوشت «پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاه خلد الله ملکه، امید است ورود مسعود اعلیحضرت به ایران مبارک و موجب اصلاح "مفاسد ماضیه" باشد و عظمت اسلام و آسایش مسلمین باشد».ص173
@rezayaghoubipublic
👇👇👇👇
در انجمنها چیزی به کسی تحمیل نمیشود و هر چه هست به میل و ارادهی افراد شکل گرفته است. در کشورهای دموکراتیک انواع انجمنها برای محیط زیست، برای سوگواران، برای همسایگان و امور محله، برای فعالان مدنی و.. وجود دارد، اما در کشور ما رایجترین شکل انجمن، هیئتهای مساجد و تکیهها هستند که مردم در مناسبتهای مختلف گرد هم جمع میشوند تا فعالیتهای مذهبی را برگزار کنند. انجمنها به سه شکل میتوانند به نهادسازی دموکراتیک خدمت کنند: یکی از طریق انجمنهای ترویج مستقیم دموکراسی و بحث و گفتگو دربارهی آن و ترویج آزادی بیان و اندیشه و غیره. دوم به صورت غیرمستقیم و با هدف ادارهی دموکراتیک امور. مثلا انجمنهای محیط زیست مطالبات محیط زیستی را دنبال میکنند، انجمنهای شهری مسائل مربوط به شهر و محله، انجمنهای صنفی مسائل مربوط به صنف تجاری، انجمنهای معلمان مسائل مربوط به معلمان و.. را نمایندگی میکنند. سوم به صورت ایجاد همگرایی و تقویت حس اجتماعی و دامن زدن به حیات اجتماعی و جلوگیری از انزوای افراد و از میان رفتن روح جمعی در جامعه. ایجاد حس پیوند و همبستگی و نزدیک کردن انسانها به یکدیگر.
بنابراین در شرایط کنونی برای نهادسازی بیش از هر چیز ما به انجمنها نیاز داریم نه سازمانها. مخصوصا در شرایط کنونی که هر چه اوضاع به سمت رادیکال شدن حرکت کند، فرصتطلبان و کسانی که به دلیل عقدهها و مسائل روانی، از هر فرصتی برای جمع کردن افراد گرد خود و ارضای امیال کاریزماتیک خود دست به تاسیس گروههایی به رهبری خود میزنند میتوانند مهلکترین ضربه را به «فرایند» نهادسازی بزنند. چون قالبها و فرمهای کاریزماتیک و استبدادی را بازتولید میکنند و انرژی و نیروی دیگران را هم با مانعتراشی یا فعالیتهای غلط خود هدر میدهند.
من در این نوشته هیچ شخص یا گروه خاصی را مدنظر ندارم اما کلیاتی را مطرح کردم تا راهنمای انتخاب برای فعالیت باشد و این بر عهده شخص است که مصادیق آن را تشخیص دهید. سازماندهی صرفا در معنای عام و در مقیاس جامعه و در یک حرکت جمعی و خودجوش باید دنبال شود تا ما را از خطر سازمانهای مخفی و خطرناک دوران بیثباتی انقلابها حفظ کند. مگر اینکه علاقهمند باشیم به سرنوشت عراق و سوریه دچار شویم.
@rezayaghoubipublic
پوپولیسم
قصد داشتم نوشتهی فصلی دربارهی پوپولیسم بنویسم اما بهتر دیدم گزیدهای از کتاب "پوپولیسم" کاس موده را طوری تنظیم کنم که تعریف دست اول و بیواسطهای به دست دهد. لطفا بخوانید و برای دوستان خود بفرستید.
- در تمام شکلهای پوپولیسم، نوعی تمایل به «مردم» و نکوهش «نخبگان» وجود دارد. میتوان گفت پوپولیسم همیشه مستلزم عیبجویی از متنفذان و مجیزگویی از عامهی مردم است. ما پوپولیسم را به این صورت تعریف میکنیم: یک «ایدئولوژی رقیق» که جامعه را در نهایت به دو دستهی همگونها و غیرهمگونها، «مردم» در برابر «نخبگان فاسد» تقسیم میکند و استدلال میکند که سیاستمداران باید نمودار ارادهی مردم باشند. ص21
- ایدئولوژی چیست؟ مجموعهای از ایدههای هنجاری دربارهی ماهیت انسان و جامعه و نیز بسیج اجتماعی و اهداف جامعه است. به عبارت ساده، دیدگاهی است دربارهی اینکه جهان چگونه است و چگونه باید باشد... پوپولیسم همواره به دیگر عناصر ایدئولوژیکی وصله میشود، عناصری که در پیشبرد پروژههای سیاسی نیاز به هواداران بیشتر، نقش تعیینکننده دارند. ص22
- دو چیز در تضاد مستقیم با پوپولیسم قرار دارد: نخبهسالاری و تکثرگرایی.ص23
-تکثرگرایی، در تضاد مستقیم با نگاه دوگانهی پوپولیسم و نخبهسالاری قرار دارد و معتقد است که جامعه به انواع بسیار زیادی از گروههای اجتماعی با اندیشهها و علایق مختلف تقسیم میشود. ایدهی اصلی تکثرگرایی آن است که قدرت باید در تمام جامعه توزیع شود تا مانع از آن شود که گروههای خاص (مردان، نژاد خاص، کادرهای اقتصادی، روشنفکری، نظامی یا سیاسی قدرت را قبضه کنند. ص24
-پوپولیسم سه مفهوم کانونی دارد: مردم، نخبگان (خواص)، و ارادهی عمومی. ص25
-رهبران پوپولیست و حامیان آنها غالبا آن دسته از عناصر فرهنگی را اختیار میکنند که نشانههایی از فرهنگ سطح پایینتر از فرهنگ غالب دارند. ص28
-پوپولیستها غالبا استدلال میکنند که نخبگان فقط منافع مردم را زیر پا نمیگذارند بلکه علیه منافع کشور هم فعالیت میکنند. ص32
-پوپولیسم میتواند کاملا با ملیگرایی ادغام شود، آن هم زمانی که تمایز میان مردم و نخبگان، هم تمایزی اخلاقی باشد هم نژادی. در این صورت، نخبگان فقط عوامل قدرت بیگانه نیستند بلکه خودشان هم بیگانه تلقی میشوند. ص33
-پوپولیستها انواع معیارهای ثانویه را به کار میگیرند تا بین مردم و بیگانگان فرق بگذارند.ص33
-بسیاری از پوپولیستها با بهرهگیری از مفهوم ارادهی عمومی با روسو همنوا میشوند که منتقد حکومتهای تشکیلشده از نمایندگان است. آنان این حکومتها را شکلی اشرافی از قدرت میدانند که شهروندان در آنها موجوداتی منفعلاند که تنها کاری که میکنند انتخاب نمایندگان است... جای تعجب نیست که پوپولیستها با وجود تفاوتهای مکانی و زمانی معمولا طرفدار اجرای ساز و کار دموکراتیک مستقیم مثل رفراندوم و همهپرسی هستند.. (از نظر پوپولیستها) مفهوم «ارادهی عمومی» به جای اینکه در فرایندی عقلانی از طریق حوزهی عمومی شکل بگیرد، مبتنی بر مفهوم «عقل سلیم» (فهم متعارف) است؛ یعنی مفهوم ارادهی عمومی به شیوهای خاص شکل داده میشود که هم برای تجمیع خواستهها و هم برای مشخص کردن دشمن مشترک سودمند است. ص37
-از آنجا که پوپولیسم سرراست و مطلق است دو چیز را مشروعیت میبخشد: اقتدارگرایی و حملههای تنگنظرانه به کسانی که تهدیدی برای یکدستی مردم به شمار میروند... اجتماع و سرزمین خیالی پوپولیستی، هویتی یکدست را تصویر میکند، هویتی که اصیل و فاسد نشدنی است. ص38
-تمام رهبران پوپولیست یک وجه اشتراک دارند: «تصویری» از صدای مردم که با دقت و استادانه ترسیم شده است. ص40
-بیشتر پوپولیستهای چپگرا پوپلیسم را با شکلی از سوسیالیسم میآمیزند ولی پوپولیستهای راستگرا آن را با ملیگرایی ترکیب میکنند. ظهور پوپولیستها معلول مجموعهای از نارضایتیهای اجتماعی است. ص42
-به گمان پوپولیستهای ضدکمونیسم، «مردم» همان آمریکاییهای متعارف وطنپرست «واقعی»اند که در ناحیهی «مرکزی» ساکناند اما «نخبگان» در نواحی ساحلی مخصوصا سواحل شمال غربی زندگی میکنند و در آشکار و نهان از ایدههای سوسیالیستی «غیرآمریکایی» حمایت میکنند. ص45
- پوپولیستها از ناکامیهای لیبرالدموکراسی بهره میبرند... آنها استاد کشف و سیاسیسازی آن دسته از نارضایتیهای اجتماعیاند که قدرتهای سیاسی حاکم توجه کافی به آنها ندارد.ص 67
- پوپولیسم عمدتا با وجود رهبر(مرد) قدرتمندی گره خورده که جذابیتهای کاریزماتیک شخصیاش و نه برنامهی ایدئولوژیکیاش، مبنای طرفداری از اوست. ص70
ادامه👇👇👇
جامعهشناسی گرایش به بازگشت سلطنت پهلوی
✍️ رضا یعقوبی
لینک مقاله در سایت تریبون:
https://www.tribun.one/uncategorised/3407-rda-yqwby-jamhshnasy-graysh-bh-bazgsht-sltnt-phlwy
لینک شبکههای اجتماعی تریبون:
https://linktr.ee/tribunpluse
@rezayaghoubipublic
نگاهی از نزدیک به پدیدهی "علی کریمی" یا جستار دربارهی پوپولیسم حاکم بر وضعیت کنونی
✍رضا یعقوبی
@rezayaghoubipublic
دربارهی "مصرف"
مدتی است که این ویدیو در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود و غالبا از آن نتیجه گرفته میشود که ما در جهان صنعتی اسیر چرخهای صنعتی و مصرفی شدهایم و در خدمت سرمایهداران درآمدهایم (استثمار شدهایم). در این بین کمتر کسی دیده میشود که نگاه درستی به مسئله را ترویج دهد. از یک طرف، محافظهکاران و لیبرترینها با تعصب ایدئولوژیک خود، مصرف را تا حد یک فضیلت و یک امر معرفتشناختی بالا میبرند و در تایید تمام و کمال آن سخن میگویند، از طرفی مخالفان سرمایهداری مصرف را امری کاذب و فاسد و بلای جان جهان مدرن معرفی میکنند، عدهای هم از این آب گلآلود ماهی میگیرند و بدون آنکه تعریف روشنی از مصرف به دست دهند آن را به جهان غرب نسبت میدهند که از نظر آنها "سراسر مصرفگرایی و تباهی است". اما ببینیم مصرف در دوران صنعتی چیست و چرا مهم است؟
تا پیش از انقلاب صنعتی، یا بهتر بگوییم تا پیش از شکلگیری نظام سرمایهداری، که خبری از کارخانهها و تولید انبوه نبود، داراییها در دست عدهی محدودی از ملاکان و زمینداران و تاجران جمع میشد و آنها هم برای انجام کار خود بجز هزینههای جزئی، نیازی به سرمایههای کلان نداشتند. اما در عصر صنعتی و ظهور کارخانهها، برای چرخیدن چرخ صنعت و تولید، نیاز به انباشت سرمایه و سرمایهی کلان به وجود آمد، چون علاوه بر خریداری و نگهداری ماشینهای تولید، کارگرهای فراوانی مشغول کار میشدند که دستمزدشان برای صاحبان صنایع مبلغ هنگفتی میشد و از طرفی هم تولید بالا نیاز به مواد اولیهی زیادی داشت. پس برای اینکه یک کارخانه به تولید انبوه برسد، باید تقاضای بالایی هم برای کالایش داشته باشد و دیگران کالایش را "مصرف" کنند. در غیر این صورت ورشکست میشود و صنعت و پیشرفت علمی و ابتکاری که پشتوانهی آن است هم از دست میرود. پس چارهای نیست که برای وجود صنعت و پیشرفت آن باید مصرف هم وجود داشته باشد.
مخالفان سرمایهداری مثل برخی چپهای فرانکفورتی و در مقابل آنها محافظهکاران و لیبرترینها هر دو نگاه ایدئولوژیک و پر از تعصبی به مصرف را ترویج میدهند. اولی با برچسب مصرفگرایی آن را نشانهی از خودبیگانگی انسان و بردگی روح و فکر او میداند و دومی آن را اوج فضیلت و مدرن بودن میداند و هیچکدامشان نگاه واقعبینانهای به مصرف ندارند. اما لیبرالها به مصرف با نگاه تجربهگرایانهای نگاه میکنند که بتوانند از طریق قانونگذاریهای درست، نه آنقدر قید و بند بگذارند که تولیدکننده از تولید پشیمان شود و نه آنقدر بیقانون و بی حد و حصر تولید شود که منابع انسانی و طبیعی و زیستمحیطی دچار چالش شوند. این روضهها هم که مصرف منجر به ابتذال و انحطاط روح بشر شده، و سر از ستیز با تکنولوژی و مدرنیته درمیآورد، منطبق با هیچ نگاه علمی و فنی به تولید و مصرف نیست و صرفا یک واکنش رمانتیک به مسائل دوران جدید است. مخصوصا در کشوری مثل کشور ما که پشتوانهی عرفانیاش میتواند به کمک این افسانهسراییها بیاید. ما نمیتوانیم با مصرف بجنگیم چون علاوه بر جلوگیری از مدرنیزاسیون کشور، دیگر در عصر اربابان و زمینداران زندگی نمیکنیم و چرخهی تولید انبوه و مصرف همین حالا هم در کشور ما وجود دارد. ولی عدم ارتباط ما با بازارهای جهانی باعث عقبماندگی ما در این زمینه و پایمال شدن نوآوریها و کسب و کارها و صنعتیشدن و پیشرفت ما در اقتصاد و تولید شده است. صنعت و مصرف نیاز به نگاه ایدئولوژیک و رمانتیک ندارد، نیاز به نگاه واقعبینانه و مقرراتگذاری درست دارد.
@rezayaghoubipublic
سرچشمهی هویتگرایانهی گفتگو/برخورد تمدنها
درست هنگامی که هانتینگتون ایدهی "برخورد تمدنها" را مطرح کرده بود، نظریهپردازان لیبرالدموکرات از خطر هویتگرایی که آن روزها و امروز جهان را تهدید میکرد و میکند، به تب و تاب افتادند و پاسخهایی به او فراهم کردند. همان روزها در ایران ایدهی "گفتگوی تمدنها" مطرح شد که بر خلاف ظاهرش، یک ایدهی هویتگرای دیگر بود که میتوانست مستعد خشونت باشد. یکی از مهمترین نقدها را نظریهپرداز شاخص لیبرالدموکرات، آمارتیا سن به گفتگوی تمدنها وارد کرد و آن را نسخهی وارونهشدهی برخورد تمدنها دانست. او در کتاب "هویت و خشونت" نوشت:
این پرسش که《آیا تمدنها برخورد میکنند؟》بر این فرض استوار شده است که بشریت را میتوان عمدتاً به تمدنهای ممتاز و جدا مانده طبقهبندی کرد، و اینکه به روابط میان انسانهای مختلف به نوعی میتوان بدون بد فهمی یا سوء تفاهم جدی، با توجه به روابط میان تمدنهای متفاوت نگریست. نقص اساسی این نظر بسیار مقدم بر آن نقطه یا جایی است که پرسیده شود آیا تمدنها باید برخورد کنند.
...
این گونه تفکر تمدنِ بنیانی محدودیتهایی دارد که درست به همان اندازه که برای نظریههای برخورد تمدنها بیاعتبار است، برای برنامههای《گفتوگو میان تمدنها》(یعنی چیزی که به نظر میرسد روزها به دنبال آن هستند) نیز میتواند بیاعتبار از آب در آید. جستوجوی شریف و متعالی بخش برای دوستی میان مردم که به عنوان دوستی میان تمدنها تلقی شده است، نوع بشرِ چندین وجهی را سریعاً به موجوداتی یک بعدی کاهش میدهد و مانع تنوع مشارکتهایی میشود که در طی قرنها زمینههای غنی و گوناگونی برای تعاملهای فرامرزی، از جمله در هنرها، ادبیات، علوم، ریاضی، ورزش، بازرگانی، سیاست و دیگر عرصههای مشترک مورد علاقهی بشر فراهم آورده است. اگر تلاشهای با حسن نیت در جستوجوی صلح جهانی از بنیان بر شالودهی درکی فریبنده و توهمی از جهان نوع بشر قرار داشته باشد، میتواند نتایج بسیار مخربی به بار آورد.
@rezayaghoubipublic
تقابل دو جبهه
آقای خامنهای معتقد است تقابل امروز بین دو جبهه است: جبههی نظام اسلامی و جبههی لیبرال دموکراسی. اما با اینکه مخاطب منتظر است ضعفهای ساختاری نظام لیبرالدموکراسی را بشنود در ادامهی سخنانشان نقدی که وارد میشود به سیاست های دولتهای غربی است: اینکه استعمار کردهاند یا دروغگو هستند یا به دروغ خود را لیبرال و دموکرات نشان میدهند و اعمالشان نشان میدهد نه دموکراتاند نه لیبرال چون کارهایشان برخلاف اصول لیبرالیسم و آزادی و دموکراسی است. «اگر شما لیبرال هستید چرا استعمار کردید؟» پس نقد ایشان ظاهرا به سیاستهای دولتهاست نه ساختار لیبرالدموکراسی. در اینکه نظام کلی حاکم بر کشورهای غربی لیبرالدموکراسی است شکی نیست. اما تمام احزابی که در دل نظامهای لیبرالدموکرات فعالیت میکنند، لیبرالدموکرات نیستند، گاهی سوسیالدموکراتاند گاهی محافظهکارند. و استعمار همیشه یا اغلب مورد نقد سیاستمداران و نظریهپردازان لیبرالدموکراسی بوده است و محافظهکاران اغلب از استعمار پشتیبانی کردهاند. محافظهکاران معتقد بودند کاری که میکنند نه استعمار بلکه کمک به جوامع عقبمانده برای پیشرفت در سواد و آموزش و.. است یا به این دلیل که این کشورها قادر به ادارهی امور خود نیستند و البته چنانکه خود لیبرالدموکراتهای غربی انتقاد کردهاند پشت پردهی این توجیههای محافظهکاران غارت منابع و در دست گرفتن منافع آن کشورها بوده است. یکی از مقامات سیاسی لیبرالدموکرات انگلستان که در مخالفت خود با دخالت در امور کشورهای دیگر و طرفداری از خودگردان شدن مستعمرههای انگلیس شهرت داشت، ویلیام گلدستون بود که در قرن نوزدهم طولانیترین دورهی نخستوزیری را داشت و حتی از خودگران و مستقل شدن ایرلند دفاع و حمایت کرد هرچند نافرجام بود. از نظریهپردازان لیبرال مدرن در قرن بیستم، لئونارد هابهاوس کسی بود که نقدهای تند و تیزی به سیاستهای محافظهکاران در مداخله در امور کشورهای دیگر وارد کرد و حتی همزمان با انقلاب مشروطه در ایران از دخالتهای بیجای سفارت انگلستان در تهران به سود شاه وقت انتقاد کرد. در جنگ عراق، نوک پیکان نقدهای دموکراتهای آمریکا، سیاست بوش در جنگ عراق را نشانه گرفته بود و آن را جنگی بیثمر میدانستند. اما محافظهکاران بر آن پا فشردند تا روزی که مشخص شد در عراق سلاح کشتار جمعی وجود نداشته است. اما تقابل این دو جبهه (لیبرالدموکراسی و نظام اسلامی) در جای دیگری است و منظور آقای خامنهای هم هست. ایشان گفته است «مبارزهی امروز ما تمدنی و جهانی است». یعنی تمدن شرقی و اسلامی در مقابل تمدن غرب قرار گرفته است. این نگاه باعث میشود نگاه به شرق تبدیل به یک استراتژی شود. چون نبرد تمدنی یعنی نبرد ارزشها. ارزشهای غربی در مقابل ارزشهای شرقی و اسلامی. طبق این نگاه، ارزشهای غرب، ارزشهای فاسد و غیراخلاقی و به عبارتی ارزشهای نظام سلطهاند که قرار است ارزشهای الهی و معنوی جهان شرق را نابود کنند و به فراموشی بسپارند. اما نوک پیکان جبههی شرق، لیبرالدموکراسی را نشانه میگیرد چون لیبرالدموکراسی منشا آزادیهایی است که فضایی برای تکثر ارزشها ایجاد میکند و فضای تکقطبی حاکمیت ارزشهای خاص در جوامع بسته را از بین میبرد و نابود میکند. چین، روسیه، جمهوری اسلامی با اینکه تفاوتهای فرهنگی فراوانی دارند، در هراس از لیبرالدموکراسی با هم موافق و همداستاناند چون فقط لیبرالدموکراسی میتواند نظام ارزشی انسانی متکثر و جدیدی را جایگزین کند که نظام ارزشی تکقطبی جوامع شرقی را به خطر بیندازد. البته لیبرالدموکراسی با اینکه سعی میکند نسبت به ارزشهای فرهنگی متکثر و مختلف بیطرف باشد، نمیتواند کاملا هم بیتفاوت باشد. لیبرالدموکراسی برای حفظ موجودیتش باید به گفتهی چارلز تیلور از ارزشهای خاصی مثل آزادی، برابری، انسانیت، دموکراسی و غیره دفاع کند و با تعصب هم دفاع کند چون در غیر این صورت چیزی از لیبرالدموکراسی تکثرگرا باقی نخواهد ماند. به همین دلیل لیبرالدموکراسی خطر بزرگی برای نظامهای تکقطبی است.
@rezayaghoubipublic
جامعهشناسی گذار به دموکراسی در ایران کنونی
✍رضا یعقوبی
پ.ن. خودگردانی به معنای حاکمیت بر خویش و تعیین سرنوشت خود است و دربارهی انجمنها بر استقلال آنها دلالت میکند. با "خودمختاری" نواحی اشتباه نشود.
@rezayaghoubipublic
ایران مدنی، ملی گرایی دموکراتیک رو به سوی آینده
مجتبی نجفی
در طول جنبش زن، زندگی و آزادی از حاشیه های ایران همین تصویر صادر شد که می بینید:ما ملتی هستیم همبسته. در بطن جنبش این رویکرد غالب است اما انواع دعواهای انحرافی در حاشیه جنبش وجود دارد، یکی رویکرد اقتدارگرا دارد و یکی واگرا. اقتدارگرایی و واگرایی بدون هم نفس نمی کشند. یکی می گوید بعد پیروزی فلان منطقه را چگونه سرکوب کنیم و یکی می گوید چگونه جدا شویم. این دو رویکرد ضدجنبش اند. این در حالی است که مفهوم " پابلیک" در معنایی که "جان دیویی" مراد میکند همبسته در عین تکثر است. تکثر،ویژگی پابلیک است در حالی که توده ها به همسان سازی گرایش دارند. در پابلیک همه این تکثر به سوی یک هدف مشترک گام برمیدارد. شهروندانی هستند نگران مساله ای با زبان های مختلف از نشانه ها تا نمادهای میهنی تا مزارهای شهدا تا تاریخ گذشته تا رنج مشترک با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند.
ایران متکثر متحد، رویایی برانگیزاننده است، با مدلهای پیشینی همه متفاوت است. ما در تاریخمان، فرصت تشکیل دولت ملی نداشته ایم. برای همین استبداد همیشه ما را در شکل های مختلف تحت ستم قرار داده. در حاشیه های ایران این ستم مضاعف بوده. در این جنبش ما شاهد درک مشترک این ستم ایم. رفع ستم محصول مساعی مشترک همه مردم ایران خواهد بود. رنجی که ایرانی میکشد جز در یک مساعی مشترک ملی قابل رفع نخواهد بود. رویکردهای اقتدارگرایانه از ایران گرایی و رویکردهای واگرایانه تحت ناسیونالیسم های قومی همه ما را از این هدف دور خواهد کرد.
بعضا سوالهای منحرف کننده ای هم طرح می شود. میگویند خاک مهم تر است یا مردم؟ در پاسخ به اینها می گویم هر دو . در نشانه شناسی "فردیناند دو سوسور" که بنیانگذار زبان شناسی مدرن بود ما یک ایده ایران داریم که همان " دال" ترجمه شده و یک مدلول داریم که قسمت حسی تجربی آوایی کلمه ایران است. یعنی صدایی که به نام ایران شنیده ایم. تاریخ،کوه آب مرز و مهم تر از همه شهروندان ایرانی با همانها که غم مشترک و شادی مشترک داشته ایم اینها همه مدلولی برای" دال"ای به نام ایران اند. ایران هم با شهروندش تعریف می شود و هم با زیست بومش. همزیستی منِ نوعی با مردم ایران در شکل گیری مفهومی به نام ایران مشارکت دارد. پس به دو گانه های خاک ایران مهم تر است یا مردمش، گوش ندهید. بگویید هر دو. "ایران متحد متکثر " پروژه آینده است چون با تمام اشکال ناسیونالیسم های افراطی که شهروند مدرن را قربانی حاکم مادام العمر میکنند و با ناسیونالیسم های قومی که به جای استفاده از برخی پتانسیل های فرهنگی قومیتها مانند رقص و موسیقی و زبان و به جای تصفیه برخی عِرق های بَدوی که ضد زن، خشونت زا، دیگر ستیز و ضد شهروندی اند به دنبال غیریت سازی از شهروند ایرانی اند، مرزبندی دارد.
به عبارتی ملی گرایی مدنی صورت مساله را اینگونه طرح میکند: ما چگونه میتوانیم خانه ای به نام ایران را برای همگان بسازیم که در آن شهروند آنچنانکه هست خود را شناسایی کند؟ چگونه توسعه را متوازن، انسانی، محیط زیستی و دموکراتیک کنیم؟ چگونه فاصله مرکز و پیرامون را کم کنیم؟ چگونه به سمت تمرکززدایی از قدرت با توسعه دموکراسی انجمنی شورایی ، جمعیت های جماعت محور، شبکه های دوستی ، اصناف، تقویت احزاب سراسری و به عبارتی تقویت جامعه مدنی متکثر برویم.
ایران مدنی و ملی گرایی دموکراتیک پروژه آینده است. پس نه به مدلهای شکست خورده گذشته که تهی از مفهوم توسعه انسانی بودند و نه به مدلهای پادوهای استالین، ربطی ندارد. چون اینها مربوط به ارتجاع گذشته اند. ایران مدنی هم به عناصر متکثرش تکیه میکند و هم به عناصر وحدت بخشش. این گفتمان تکثیر شود و هر شهروند یاد بگیرد که صاحب این خانه است و این خاک نه مال حاکمان که از آن شهروندان است، صداهای اقتدارگرا و واگرا هر دو به حاشیه میروند. خب طبیعتا در ایران دموکراتیک و مدنی این صداها هم تا زمانی که دست به خشونت و اسلحه نبرند میتوانند شنیده شوند. اما این صداها اینقدر در صورت آگاهی شهروندان به اهمیت فرهنگ شهروندی شان حاشیه ای خواهند بود که خطری نخواهند داشت. چسب فرهنگی ایران آنقدر قوی است که نه با یک پایان نامه و شوآف رسانه ای اش که با دهها پایان نامه دیگر هم از هم نپاشد.
برای ایران مدنی باید به دو شکل اقتدارگرایی و واگرایی توامان نه گفت. هر دو مولد خشونت، غیریت ساز و ضدهمبستگی اند این در حالی است که پیروزی ما بر هر شکل ارتجاع در گرو تقویت همبستگی شهروندی است که بر مفهوم ملی در معنای شهروندی اش تکیه میکند نه بر فرد محوری و خاندان محوری. از بَدویت های قبیله ای دوری و به سوی تحقق اراده شهروند آزاد حرکت میکند. حالا عده ای بگویند این رویاست. اما بدانید هیچ واقعیت مطلوبی بدون سوار شدن بر رویای بزرگ تحقق نخواهد یافت.
/channel/modjtabanajafifrance/2085
📖 معرفی کتاب
ابداع فرد
ریشههای لیبرالیسم غربی
✍️ #لری_سیدنتاپ
📝 مترجم: #زانیار_ابراهیمی
نشر هرمس
چاپ اول، ۱۴۰۲
شومیز رقعی، ۵۱۲ صفحه
نویسنده در این کتاب روایت میکند که «فرد» چگونه در غرب به نوعی نقش اجتماعی سامانبخش تبدیل شده است؛ یعنی «جامعۀ عرفی» چگونه با تمایز خاص قائل شدن میان عرصههای عمومی و خصوصی و تأکید بر نقش وجدان و انتخاب، پدید آمده است. ابداع فرد داستانی است در باب قدمهای کُند، نامنظم و دشواری که به تصدیق و حمایت عمومی از عاملیت اخلاقی فردی، برابری در پیشگاه قانون، و حقوق «اساسیِ» لازمالاجرا انجامیدهاند.
تغییری بنیادین در اعتقاد اخلاقی سبب شکلگیری جهانی شد که در آن زندگی میکنیم؛ اما این بدین معنی نیست که بانیان و مبلغان این تغییر، پیامدهای اجتماعی نهایی آن را پیشبینی میکردند یا مطلوب میدانستند. این داستان تا حدی دربارۀ پیامدهای ناخواستۀ این تغییرِ باور است. پیجوییِ این پیامدها بخش مهمی از داستان لیبرالیسم غربی است.
#لیبرالیسم، #فردگرایی، #کتاب، #معرفی_کتاب
Taamoq | تَعَمُّق
ماجرای کودتای ۲۸ مرداد از زبان وزیر خارجهی انگلستان
جک استراو نخست وزیر بریتانیا در سالهای 2001 تا 2006 بود. او کتابی دربارهی ایران نوشت و سعی کرد علل بیاعتمادی ایرانیها به انگلیس را واکاوی کند. او در این کتاب و براساس اسناد معتبر خودشان ماجرای کودتا را به دقت شرح داده است که گزیدهی آن را میآوریم تا دیگر حرفی برای آندسته از مغرضانی که میخواهند از شاه و روحانیت سفیدشویی کنند باقی نماند وقتی ماجرا را از دهان وزیر خارجهی کشور مجری کودتا میشنویم. آنچه میخوانید از متن این کتاب با ذکر صفحه است «کار، کار انگلیسیهاست»، نوشته جک استراو، ترجمهی علی مجتهدزاده، نشر پارسه، چاپ دوم، 1398.
- چرچیل و ایدن انگار دنیا را گرفته بودند چون حالا دولتی سر کار آمده بود که دقیقا مثل آنها فکر میکرد. هر دو طرف از مدتها پیشتر به این باور رسیده بودند که برای حل مشکل ایران، مصدق باید برود. وقتی نیروهای اس.آی.اس مجبور به ترک ایران شدند و سفارت بریتانیا هم تعطیل شد، تنها امید بریتانیا برای تغییر در حکومت ایران به دولت آیزنهاور بسته بود. حتی پیش از اینکه انتخابات آمریکا به نتیجه برسد، دولت آمریکا یک افسر اطلاعاتی به نام کرمیت روزولت را به تهران فرستاده بود تا شرایط و بسترهای کودتا را بررسی کند...وزیر خارجه آمریکا و رئیس سازمان سیا (فاستر دالس و آلن دالس) دیگر قانع شده بودند که کودتا در ایران لازم و ضروری است و موافقت آیزنهاور را هم گرفتند... سیا و اس آی اس، مقر عملیات را در قبرس قرار دادند که در آن زمان هنوز مستعمرهی بریتانیا بود.. طرح نهایی نقشهی کودتا در ژوئن 1953 کامل شد. ص164
-در فوریهی 2006 مدارک را به کمیتهی روابط خارجی مجلس خودمان ارائه کردم و گفتم: «عناصر اطلاعاتی بریتانیا و سیا، مصدق نخست وزیر کاملا دموکراتیک ایران را برکنار کردند». ص165
- در آغاز برآورد شده بود که این کودتا حدود 285 هزار دلار خرج برمیدارد که 147500 دلار را آمریکا و 137 هزار دلار را اس آی اس پرداخت میکرد. بودجهای یک میلیون دلاری هم برای حمایت پشت پرده از دولت جایگزین تدارک دیده بودند که قرار بوده به فضلالله زاهدی داده شود. ضمنا هفتگی مبلغ یک میلیون ریال به دست عواملی برسد که با آن حمایت نمایندگان مجلس را بخرندو آنها را با خود همراه کنند. پنج میلیون دلار هم قرار بود به محض پیروزی کودتا به نخستوزیر تازه پرداخت شود... شاه در این میان نقشی تعیینکننده داشت و قرار بود سر موقع برسد و فرمان برکناری مصدق را صادر کند... نمایندهی گروه بریتانیایی برای اینکه به شاه ایران ثابت کند که از سوی دولت متبوع خودش حرف میزند روش غریبی را در پیش گرفت: او از شاه خواست عبارتی ساده را در نظر بگیرد تا از رادیو بیبی سی فارسی پخش شود و دلش را قرص کند. شاه خواست در رادیو بیبیسی بگویند «اینجا لندن است و ساعت دقیقا 12 نیمهشب است». که شاه شنید و خیالش راحت شد. ص166
- در برنامهی کودتا پیشبینی شده بود که «نخست موج قدرتمندی از تبلیغات از سوی رسانهها و روحانیون مخالف مصدق به راه بیفتد و دولت مصدق از هر راه ممکن تضعیف شود». قرار شده بود مقامات رسمی آمریکایی با رسانهها گفتگو کنند و در این باره بگویند که «مردم ایران مصدقی را اسطوره میدانند که با حمایت آمریکا بر سر کار است»!! و از این رهگذر عواطف ملی مردم را خدشهدار کنند. ص167
-قرار بود بعد از آن تبلیغات در این بستر بیفتد که «مصدق طرفدار حزب توده است و حامی شوروی و همزمان قرار بود «اسناد جعلی» از این همکاریها منتشر شود و همه گمان کنند این اسناد مخفی است و به بیرون درز کرده، تبلیغ شود که مصدق «دشمن اسلام» است و این را هم به راحتی میشد از رهگذر ادعای همکاریاش با حزب توده ثابت کرد. ص168
- به مدیر یکی از روزنامهها 45 هزار دلار دادند تا در جریدهی خود به مصدق حمله کند.. هشدارهای پنهانی برای «تحریک روحانیان» کارگر افتاد و آنها در هراس از گرایش مصدق به حزب توده و افتادن کشور به دامان کمونیسم وارد میدان شدند.. گاهی بمبهای صوتی بیضرر کنار خانهشان میترکاندند و همیشه ردپایی مرتبط با حزب توده به جا میگذاشتند تا آتش غضب مذهبیها تیزتر شود. ص168
- مصدق در اقدامی رو به جلو ناگاه از همهی نمایندگان طرفدار خود خواست از مجلس استعفا کنند ولی قبلتر اقدامات لازم برای «خریدن نمایندگان» انجام شده بود و هیچکس با همراه نشد و حرکتش عقیم ماند. او هم مجلس را به کلی منحل کرد و در دامی افتاد که از قبل برایش تدارک دیده بودند. ص169
- در 22 مرداد به محض امضای فرمان، کودتا با رمز عملیات آژاکس کلید خورد...در 24 مرداد برای همه یقین شده بود که اطلاعات حیاتی کودتا به بیرون درز کرده...درگیریهای پراکندهای بین نیروهای وفادار شاه و هوداران مصدق در پایتخت درگرفت.. شاهِ همیشه نگران و عصبانی ایران با هواپیمای شخصی خود به بغداد گریخت..
👇👇👇👇
نهادسازی یا سازماندهی؟
چندی پیش در نوشتهام با عنوان «جامعهشناسی گرایش به بازگشت سلطنت پهلوی» از ضرورت نهادسازی برای دموکراسی سخن گفتم و پرسشهای زیادی دریافت کردم که منظور از نهادسازی چیست و باید در این باره چه کنیم. اکثر مردم وقتی واژهی نهاد را میشنوند همان معنایی به ذهنشان میرسد که در رسانهها و مطبوعات میشنوند مثل «نهاد ریاست جمهوری»، «نهاد ورزش و جوانان» و.. یعنی فکر میکنند منظور از نهاد، یک «سازمان» معین و دارای سلسله مراتبی مثل ریاست و معاونت و کارکنان است. مسلما منظور ما از نهادسازی این نیست و اصلا معنای نهاد این نیست. منظور ما از نهاد در عبارت «نهادسازی دموکراتیک»، همان «نهاد اجتماعی» است. اما نهاد اجتماعی چیست؟ مثلا وقتی جان رالز میگوید اصلیترین فضیلت یک نهاد اجتماعی «عدالت» است، منظورش چیست؟ نهادها مجموعهای از قواعد و الگوها و اصول معینی هستند که شکل خاصی از فعالیت اجتماعی را ایجاد میکنند. آشکارترین و بارزترین نوع نهاد اجتماعی، نهاد خانواده است. خانواده یک سازمان نیست، بلکه مجموعهای از اصول و قواعدی است که فعالیت تشکیل خانواده را که امری اجتماعی است شکل میدهد. نهاد دیگر، که از قدیمیترین نهادهای اجتماعی است، دوستی است. نهاد دیگر، آموزش و پرورش است. نهادها در واقع «فرایندهایی» هستند که در طول زمان و به مرور تشکیل شدهاند و برخلاف سازمانها ناگهانی و به شکل دستوری تشکیل نشدهاند و شکل سلسلهمراتبی آنها ضعیف است و بدون طراحی و نقشهی قبلی شکل گرفتهاند. سازمانها به شکل دیکتهوار عمل میکنند و وظایف سازماندهیشدهی خاصی را دنبال میکنند اما نهادها هیچ شکل معین و تخطیناپذیری برای رفتار ندارند. تفاوت دیگر سازمانها با نهادها این است که سازمانها برای نهادها شکل ابزار را دارند و در خدمت نهادها هستند. مثلا نهاد آموزش و پرورش در تمام جوامع بشری وجود دارد چون خانوادهها یا گروهها افراد را تربیت میکنند اما سازمان یا اداره یا وزارت آموزش و پرورش در خدمت این نهاد است و وظایفی را برای خود تعیین کرده که نهاد آموزش و پرورش را در شکل وسیعتر و سازمانیافتهتری به اجرا درآورد. نهاد اجتماعی برخلاف سازمانها دوام دارد. سازمانها منحل میشوند یا در سازمانهای دیگر ادغام میشوند اما نهادها پایدارند. مثلا سازمانهای مربوط به ازدواج تاسیس و برچیده میشوند اما نهاد ازدواج باقی میماند. سازمانهایی مثل مدارس مذهبی و مساجد ممکن است ممنوع یا منسوخ شوند اما نهاد دین به حیات خود ادامه میدهد. نهادها به صورت عمومی و در سطح گسترده از سوی جامعه پذیرفته میشوند اما به راحتی میتوان از عضویت در یک سازمان خودداری کرد یا حتی آن را از بین برد. اما برسیم به دموکراسی و مسئلهی نهادسازی دموکراتیک:
منظور از نهادسازی دموکراتیک، در درجهی اول به معنای دموکراتیک شدن یا تلاش برای دموکراتیک کردن نهادهای اجتماعی است. از نهاد خانواده گرفته تا نهاد آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت و سازمانها و گروهها و غیره. در درجهی دوم به معنای استقرار نهادهای سیاسی دموکراتیک است. در یک کلام یعنی اینکه نهادهای قدرت (که باز به معنایی اجتماعیاند و از قبل وجود داشتهاند) تبدیل به نهادهایی دموکراتیک شوند و دموکراتیک شدن نهاد قدرت به دست نمیآید مگر اینکه نهادهای لازم برای آن به وجود آیند مثل نهاد آزادی بیان، نهاد خودگردانی و آزادی شخصی، افکار عمومی، نهاد آزادی عقیده و اندیشه، نهاد مدارا و احترام به مخالف. (به همین دلیل است که انقلاب سیاسی به تنهایی ضامن دموکراسی نیست). نهاد قدرت همه جا وجود دارد از قبایل اولیه و ریشسفیدان تا جوامع توتالیتر تا جوامع دموکراتیک. تفاوت آنها در این است که نهادهای قدرت در یکی دموکراتیک است و در دیگری نیست. نهادسازی در جوامع استبدادی در دو سطح باید دنبال شود: در سطح جامعه و در سطح قدرت. در سطح جامعه، نهادهای مدنی و در سطح قدرت، نهادهای سیاسی. اینجاست که وجود «انجمنها» حیاتی و ضروری میشود و برای نهادسازی اجتماعی گریزی از آنها نداریم. اهمیت انجمنها در دموکراسی به قدری زیاد است که مکتبی به نام «انجمنگرایی» را به خود اختصاص دادهاند و الکسی دوتوکویل از سرآمدان انجمنگرایی است. بنابراین در دموکراسی لیبرال، یکی از اصول مهم و اولیه، آزادی انجمنها است. اما انجمنهایی هم هستند که در صورت قدرت یافتن بیش از حد در مقابل دولت، خطرناک میشوند و دموکراسی را به خطر میاندازند. ما اینجا صرفا دربارهی انجمنهای دموکراتیک و نقش آنها در نهادسازی سخن میگوییم. انجمن را میتوان یک میثاق «داوطلبانه» تعریف کرد که در آن گروهی از افراد حول اهداف مشخصی گرد هم جمع میشوند و «ارادهی» افراد در آنها نقش محوری داردو انجمنها «پیوند» بین افراد و نتایج حاصل از آن پیوندند. بهترین مثال برای این دسته از انجمنها، انجمنهای دوستی یا کتابخوانی است.
-با توجه به اینکه احزاب پوپولیست از زبانی رادیکال استفاده میکنند معمولا با واکنشهای احزاب سیاسی و سازمانهای جامعهی مدنی روبرو میشوند. هر چه این واکنشها قویتر باشند کار احزاب پوپولیست برای شکلدهی سازمانهای کارآمد که اشخاص کارآمد را جذب کنند، دشوارتر میشود.ص92
- وجه اشتراک تمام رهبران پوپولیست این است که خود را صدای مردم نشان میدهند که هم بر بیطرفی سیاسی آنها دلالت میکند و هم بر اینکه آنها نمایندهی واقعی عموم مردم هستند. ص96.. خودکامگان پوپولیست گام دیگری هم برمیدارند و تصویری از «مرد عمل» نه سخندان ترسیم میکنند که از اتخاذ تصمیم دشوار و آنی حتی در تقابل با نظر کارشناسان ابایی ندارد...آنها استدلال میکنند در این وضعیت «بحرانی» به «عمل جسورانه» و «راه حل عامهپسند» نیاز است. ص98
- پوپولیستها خودشان را یکی از «بر و بچهها» نشان میدهند که به جای حرف زدن از سیاست از ورزش و زنان صحبت میکنند... آنها با بازی با «کلیشههای جنسیتی» و استفاده از زبان عامیانه خود را به «عموم مردم» نزدیک میکنند.ص99
-پوپولیسم با لیبرالدموکراسی که مدل غالب در جهان امروز است سر سازگاری ندارد. طبق پوپولیسم هیچ چیزی نباید مانع «ارادهی مردم (خالص)» شود و اساسا مفهوم تکثرگرایی و حقوق اقلیتها و ضمانتهای نهادی برای صیانت از آنها را مردود میداند. ص120.
@rezayaghoubipublic
به نظر من در عصر دموکراسی باید بهطور خاص از استبداد هراس داشت. من در هر زمانی که بودم، حتما آزادی را دوست میداشتم، اما در این زمانه که زندگی میکنم آمادهام آن را پرستش کنم. ملل زمانه ما نمیتوانند از برابر شدن موقعیت انسانها جلوگیری کنند، لیکن به عهده خود آنهاست که اصل مساوات به سوی بردگی سوقشان دهد یا آزادی، به سوی آگاهی یا بربریت، به سوی رفاه یا نکبت.
الکسی دوتوکویل
@rezayaghoubipublic
ما فقط نفی میکنیم، فقط میشورانیم، مشتاقانه منتظر روزی هستیم که مردم به خیابانها بازگردند. تقریبا تمام صفحات پر مخاطب همتشان را صرف انتقاد از وضع موجود کردهاند. اما غافلیم از اینکه تا نتوانیم به مردم تصور آیندهای را بدهیم که در آن زندگی خواهند کرد، تا رویایی برای آینده نداشته باشند و آن هم رویایی که ارزش هزینه دادن داشته باشد، تا نتوانند آن آینده را تصور کنند، تا زمانی که به ترویج دموکراسی و ارزشهای دموکراتیک و همبستگی و مسئولیتپذیری اجتماعی و حقوق فردی و آزادیهای شخصی و آزادی سیاسی و مدنی و جامعهی مدنی و حاکمیت قانون نپردازیم و فقط نفی کنیم اما به ایجاب نپردازیم، توقع تحرک و جنب و جوش داشتن از مردم نه فقط زیادی و بیجا است، خطرناک هم هست! مردم را میشورانیم و بهرهاش را پوپولیستها خواهند برد. ما غافلیم که با صرف دمیدن در تنور خشم مردم بدون آیندهنگری و بدون تبلیغ کافی برای دموکراسی فقط پوپولیسم را تغذیه میکنیم و آینده را تقدیم فرصتطلبان و عوامفریبان میکنیم.
@rezayaghoubipublic
جامعهشناسی گرایش به بازگشت سلطنت پهلوی
انقلاب های زیادی در جهان موفق شدهاند و تا حد زیادی به اهداف خود رسیدهاند در عین حال انقلابهای زیادی یا شکست خوردهاند و سرکوب شدهاند یا به انحراف کشیده شده و به نظامهای مستبدتری ختم شدهاند که خشونت بیشتری به بار آوردهاند. جامعهشناسان همیشه سعی کردهاند تفاوتهای این رویدادها و چرایی آنها را درک کنند. شاید امروز برای ما سوال باشد که چرا با وجود ضربهای که جنبش از طرفداران سلطنت خورد هنوز کسانی هستند که برای آنها تبلیغ میکنند و خواهان بازگشت نهاد سلطنتاند؟ اگر فرض کنیم از جنبهی سیاسی درست باشد که خود نظام حاکم کسانی را اجیر کرده که در این تنور بدمند باز پاسخی کافی برای این پرسش نیست که چرا هنوز کسانی هستند که این گرایش را دارند و دستمایهی استفادهی سیاسی میشوند؟ یک بخش از آن ریشه در «سنت» دارد. یعنی چیزی که در طول زمان برای مردم تبدیل به «عادت» شده است. در جوامع آزاد که تجربهی چند قرن آزادی را دارند این عادت وارونه شده، یعنی به جای آنکه مثل ما بپرسند «پس چه کسی قرار است بیاید»! خواهند پرسید «بدون آزادی چگونه امورمان را سامان دهیم»؟ به قول دوتوکویل برای مردم آمریکا غیرقابل تصور است که در جامعهای غیرآزاد زندگی کنند، برعکس جوامع شرقی که نمیتوانند تصور کنند در جامعهای آزاد زندگی کنند. این عادتهای موجود فرصت مهمی برای عوامفریبان ایجاد میکنند. آنها با وعدههای پوپولیستی و با علم به اینکه مردم نمیتوانند نظامی غیر از آنچه بوده را تصور کنند، خود را به شکل منجی و پدر خیرخواه ملت نشان میدهند. پوپر از قول رابرت فراست مینویسد «مشکل یک انقلاب تمامعیار آن است که همان طبقه را بر صدر مینشاند. از این رو مجریان چیرهدست نقشه خواهند ریخت که تا نیمهی راه بروند و بازایستند».
بخش دیگر ناشی از «خستگی» مردم از وضع موجود است، و دقیقا این خستگی زمانی فرا رسیده که سرکوب انجمنها و بحثهای آزاد و فقدان جامعهی مدنی باعث شده مردم آموزش کافی برای روزی که بخواهند سرنوشت خود را در دست بگیرند ندیده باشند. در نتیجه تنها پاسخشان به وضع آشفتهی امور، صرفا یک پاسخ سلبی خواهد بود: اینها نباشند و هر چیز دیگری که میخواهد باشد! اینجا نقطهی اتصال یک انقلاب با ارتجاع است که ناشی از تحملناپذیر بودن وضع موجود و عدم آگاهی کافی به بدیلهای درستتر است. چنانکه دیویی با دقت آن را توصیف کرده است: « باید متوجه باشیم که دورهای از بلاتکلیفی و ناامنی، که کموبیش با ناآرامی و آشفتگی همراه است، باعث ایجاد این احساس میشود که هر چیزی از آنچه هست بهتر است، که همراه با میل به نظم و ثبات به هر شرطی است و این دلیلی است برای اینکه چرا انقلابها مرتبا با ارتجاع همراه میشوند و حقیقت این گفتهی لنین را توضیح میدهد که انقلابها اقتدارگرا هستند، اما نه به آن دلیلی که او میگفت». انقلابهایی که با ارتجاع همراه میشوند بدون شک اقتدارگرا و سرکوبگر خواهند بود چون برای مستقر شدن باید هر طور که شده بخش آگاه جامعه را که حاضر نیستند با انحراف ارتجاعی انقلاب همراه شوند، سرکوب کند و نظام جدیدی را مستقر کند که آن هم اقتدارگرا خواهد بود (چون وعده داده به هر قیمتی امور را «منظم» کند که یعنی همه را از همه نظر راضی کند و کسی اعتراضی نداشته باشد). در نتیجه بازگشت پهلوی با توجه به عوامل مذکور به ناگزیر اقتدارگرا خواهد بود هر قدر هم وعدهی دموکراسی داده باشد. در چنین شرایطی باید نیروهای آگاه و مترقی آن انقلاب با تراکم و فشردگی بالایی آگاهیهای لازم را از هر مجرای ممکنی به مردم برسانند و آنها را به حقوقشان و به بدیلهای درست و شیوههای ساز و کار دموکراتیک آگاه کنند و با ترویج نگاه انتقادی و تکیه بر خرد از غلبهی هیجانات پوپولیستی جلوگیری کنند. یعنی اجازه ندهند عاطفه و تخیل مردم به تسخیر پروپاگاندای پوپولیسم سلطنتی درآید. چون تغییر عادتهای یک جامعه و شکستن سنتهای مخرب پیشین و درافکندن سنتهای نو و آزادیخواهانه صرفا از طریق تحول سیاسی رخ نمیدهد. نیاز به نهادسازی دارد و نهادسازی نیاز به آگاهیبخشی و تبلیغ و ترویج ارزشهای لازم برای جامعهی دموکراتیک دارد.
@rezayaghoubipublic
دین یا دموکراسی؟
یکی از شرایط اساسی بر برقراری دموکراسی در جوامع، جدایی دین از سیاست است. اما در کشور ما استدلالهایی وجود داشته مبنی بر اینکه چون ما در یک جامعهی دینی زندگی میکنیم، چارهای هم نداریم جز اینکه دموکراسی ما هم دینی باشد. قبلا در یادداشت «آیا دموکراسی دینی ممکن است؟» سعی کردم این استدلال را رد کنم. اما اینجا بحث دربارهی «شرایط» دموکراتیک شدن است. یعنی شرطهای لازم برای برقراری دموکراسی. اینجا سخن این است که نه تنها دموکراسی دینی ممکن نیست، از اصلیترین و اساسیترین شرطهای دموکراتیک شدن، دینی نبودن سیاست یا همان جدایی دین از سیاست (سکولاریسم) است. اما چرا؟ هر حکومت دموکراتیکی موظف است بین «حوزهی عمومی» و «حوزهی خصوصی» تمایز بگذارد. دولت حق ندارد در حوزهی خصوصی دخالت کند یا سرک بکشد (تعیین کند که به چه معتقد باشیم یا نباشیم، امور شخصی ما چگونه باشد یا نباشد، چه بپوشیم، چه بگوییم، چه بخوریم و..). «دین» از جملهی اموری است که در حیطهی امور شخصی است. اما وقتی دولت به نام دین یا هر اسم دیگری حریم شخصی افراد را نقض کند چه بر سر دموکراسی میآید؟ اولین اتفاقی که میافتد و دولت را از دموکراتیک بودن خارج میکند، نقض امنیت افراد است: شما در یک دموکراسی دینی چارهای ندارید جز اینکه در دولت دینداران زندگی کنید و دینداران هر قدر هم مداراگر باشند بالاخره جایی هست که تصمیم میگیرند عقاید و آزادیها را کنترل کنند. در نتیجه دیگر نمیتوان امنیت افراد را فارغ از عقیده و بیان و مرامشان تضمین کرد. شرط دوم دموکراتیک بودن،احترام برابر است: شهروندان باید فارغ از هر عقیده و نژاد و جنسیتی، احترامی برابر داشته باشند اما وقتی یک دموکراسی ادعای دینی بودن کند، شک نیست که دینداران را عزیزتر میدارد و خودی و غیرخودی و «ما و آنها» را که منشا نابرابری و خشونت است، راه میاندازد و در رویههای قضایی و مسائل اجتماعی اختلال و تبعیض ایجاد میشود. در حالی که از شرطهای اصلی دموکراسی، امنیت تمام افراد جامعه در قبال عقیده و بیان و حریم خصوصی و ترجیحات فردی است. و اگر این شرط و شرطهای بالا نقض شوند، شرطهای دموکراتیک بودن پایمال شدهاند و دیگر چیزی به اسم دموکراسی وجود ندارد. وقتی دولت به خود حق بدهد که یکی از حریمهای عمومی یا خصوصی را نقض کند یا یکی از شروط بالا را زیر پا بگذارد، شرطهای دیگر را هم زیر پا خواهد گذاشت. بنابراین نمیتوان بدون جدایی دین از سیاست و امنیت حوزهی خصوصی و اجتماعی و تضمین احترام برابر و حرمت زندگی شخصی، دموکراسی را تضمین کرد، چون دیگر نمیتوان امنیت افراد را هنگام مخالفت با سیاستها و عقاید تضمین کرد. اما از آنجایی «که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت» (حافظ) کسی نمیتواند در یک حکومت دموکراتیک برای کسی تکلیفی معین کند که مربوط به حوزهی شخصی و خصوصی اوست چون این دستاندازی در نهایت به خشونت و اِعمال زور ختم میشود و به حوزهها و مسائل دیگر سرایت می کند. در نتیجه، دموکراسی یا سکولار است و این شرطها را رعایت میکند یا اینکه اصلا دموکراسی نیست و دیگر مهم نیست چه اسمی روی آن گذاشته باشند.
@rezayaghoubipublic