به چشم های تو بیخود نشست و سخت گریست
و پرید توی میدان مین و شکست تابلوی ایست
گذشت درگذشت و درآمیخت با طناب
خزید توی خودش با گونه های خیس از آب
نگاه کرد و هیچ را در آغوش خود فشرد
و پوزخند زد به زندگی و عاشقانه مرد
به بوسه هایی که بوی زخم می دادند
به زخم های چرک کرده که در یادند
به یاد تو از در و دیوار طعنه خوردن
به بوف کور کز کرده در تن من
به موریانگی و جان کندن در این چوب
به بی صدا گریه کردنِ این مرد مصلوب
#رک_بگیم
@rokbegim
تو چون ترانهای
با واژه هایی روان،
و ظاهری در هم پیچیده
آمیخته با واژههای عشق
که فراتر از فهم هر روزه ست
تو چون ترانهای
که در خانه زمزمهات میکنم
#رک_بشنویم
@rokbegim
عجب شبی
که نگاه تیره اش
برای آفاق مغربی
روشن است
و ما در این ظلمت
رها شده ایم.
#وارطان
#رک_بگیم
@rokbegim
نه بخاطر آفتاب
نه بخاطر حماسه
بخاطر سايه ي بام کوچکش
بخاطر ترانه اي کوچک تر از دست هاي تو
نه بخاطر جنگل ها
نه بخاطر دريا
بخاطر يک برگ
بخاطر يک قطره
روشن تر از چشمهاي تو
نه بخاطر ديوارها
بخاطر يک چپر
نه بخاطر همه انسانها
بخاطر نوزادِ دشمنش شايد
نه بخاطر دنيا
بخاطر خانه ي تو
بخاطر يقينِ کوچکت
که انسان ، دنيایي ست
بخاطر آرزوي يک لحظه ي من که پيشِ تو باشم
بخاطر دستهاي کوچکت در دستهاي بزرگِ من
و لبهاي بزرگ من بر گونه هاي بي گناه تو
بخاطر پرستوئي در باد، هنگامي که تو هلهله ميکني
بخاطر شبنمي بر برگ
هنگامي که تو خفته اي
بخاطر يک لبخند
هنگامي که مرا در کنار ِ خود ببيني
بخاطر يک سرود،
بخاطر يک قصه در سردترينِ شبها،
تاريکترينِ شبها .
بخاطر عروسکهاي تو ،
نه بخاطر انسانهاي بزرگ .
بخاطر سنگفرشي که مرا به تو مي رساند
نه بخاطر شاهراه هاي دوردست
بخاطر ناودان، هنگامي که مي بارد
بخاطر کندوها و زنبورهاي کوچک
بخاطر جارِ بلند ابر در آسمانِ بزرگ آرام
بخاطر تو
بخاطر هر چيز کوچک و هر چيز پاک به خاک افتادند
به ياد آر
عموهايت را مي گويم،
از مرتضي سخن مي گويم
#احمد_شاملو
#رک_بگیم
@rokbegim
خواستم بگذرم
یا شاید بگریزم
اما گریختن نتوانم
که او پیش تر از من آنجاست
و در پس و پیش حضور دارد
می لزم
و پتو های هزارتکه و سنگین از فراموشی و خوشی
گرمم نمی کند
دلهره رهایم نمی کند.
#وارطان
#رک_بگیم
@rokbegim
#شبانه
مرثیه
به جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه میگریم،
در آستانهی دریا و علف.
به جُستجوی تو
در معبرِ بادها میگریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکستهی پنجرهیی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه میگیرد.
. . . . . . . . . .
به انتظارِ تصویرِ تو
این دفترِ خالی
تا چند
تا چند
ورق خواهد خورد؟
جریانِ باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهرِ مرگ است. ــ
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد.
پس به هیأتِ گنجی درآمدی:
بایسته و آزانگیز
گنجی از آندست
که تملکِ خاک را و دیاران را
از اینسان
دلپذیر کرده است!
نامت سپیدهدمیست که بر پیشانیِ آسمان میگذرد
ــ متبرک باد نامِ تو! ـ
و ما همچنان
دوره میکنیم
شب را و روز را
هنوز را…
#احمد_شاملو| مرثیه های خاک | ۱۳۴۵
#رک_بگیم
@rokbegim
تو در میان استخوان های من آواز می خوانی.
غلامحسین ساعدی به طاهره
#رک_بگیم
@rokbegim
آیا تو نیز آشنایی چو من با رنجِ لذتناک؟
و آیا تو را نیز چنین صدا میزنند:
«های مردِ غریب!»
#شارل_بودلر
#رک_بگیم
@rokbegim
و من بی یار و یاوری در میان تختخواب و پنجره. سرگردان و حیران بالا و پائین میکنم و به هیچکس نیز اعتمادی ندارم. نه به پزشک و نه به درمان و هیچ نمیدانم چه کنم. و به آسمان تیره و غمآلود خیره میشوم.
#نامه_به_میلنا
#فرانتس_کافکا
#رک_بگیم
@rokbegim
#بیکلام
تو را برگزیده ام
رَغمارَغمِ بیداد.
گفتی دوستت دارم
و قاعده
دیگر شد.
کفایت مکن ای فرمانِ "شدن".
مکرّر شو
مکرّر شو!
#احمد_شاملو
#رک_بگیم
@rokbegim
سیگار های نصفه
در مرداب خیالم
سخت درگیر اشوب تنفسیست
که در بهار سرد است
و در زمستان درد
و سهم من از این مرداب
تماشای غرق شدن رویاهایم است
رویا هایی دور تر از آسمان
و نزدیک به ستاره هایی که روشنایی اش، مرا به یاد ان سیگار روشنی می اندازد
که در لای انگشتان دستم
مرا بشارت امید میداد...
#حسین
#شمافرستادید
#رک_بگیم
@rokbegim
به روایت خاموشگاهی که نامش سحر بود
به جای تمام لحظات روشن زندگی
و برای تک تک کلماتی که خوانده نشد
مانند الف
که نا خوانا بود
و همه چیز بود
و هرآنچه تکرار بود تکرار تکرار تکرار
تا بیکران سیاهی های جهان من
خواستم بخوانمش
ناخوانا بود.
#وارطان
#رک_بگیم
@rokbegim