romanmazhabiii | Unsorted

Telegram-канал romanmazhabiii - رمان های مذهبی

58

نویسنده یاسمـــین مهرآتین رمان گذاشته شــــده بالاتر از عشــق نشانـــــــــــــی عاشــقی رمان های در حال تایپ ســــــــُلالــــــه و رمــان دختری باروســری آبی ــ شهید نسرین افضل ــ رمان برگزیده نشــانی ارتباط باادمین👈

Subscribe to a channel

رمان های مذهبی

دوستان اگه تازه وارد این چنل شدین رمان تاحق رو نخونین خواهش نصفه هس ادامه نداره

Читать полностью…

رمان های مذهبی

واقعا هدفتون ازینکه تو این چنل موندین چیه من که دیگه هیچ انگیزه ای واسه نوشتن ندارم😂😂😞
@yasnazzzzz

Читать полностью…

رمان های مذهبی

😓 ترانه میراث ققنوس برای #شهدای_رهپویان_وصال _شیراز
کاری از گروه نبض
به مناسبت نزدیک شدن به :
#دهمین_سالگرد_1397
@rahpouyancom

Читать полностью…

رمان های مذهبی

سکـانس اول
ــ بهم یه قول میدی؟☺
+ هر چی به جز...😔
گل لبخند روی لبهایت مینشیند😊
ــ به جز اینکه گریــه نکنیــے؟😓😓
+ـاوهوم😶
ــ اتفاقا ازت میخوام گریه کنی...😐
+واااا😳؛فک کردم مثه تو فیلما الان میگی نمیخوام اشکاتو ببینم😒😒
لبخند همیشگیت پررنگ تر میشود
ــ یه وقت نکنه برا من اشک بریزیاا؟....!!😑😑
+هـــــااااا؟...😳😳
ــ فقط واسه غریبی مادرمون باید اشک بریزی....😓

ســکانس دوم
ایـــ ماه من بر روی شانه میــروی
هر لحظه تو چه عاشـــقــــانه میروی   چه عاشقانه میروی....
هر قطره خــــونِ  تو   دخـــیل چادر من اســت
از امـــشــب من ؛آشیانه ام کنار پیکر توهست...
یک لحظه....
 مداحی سوزناک تر ازاین هم به گوش میــرســد..
گوشم را تیــزتــر میکنم.انگار صدایش از افلاک میرسد
حالا معنی حرفهایت را درک میکنم...
اشکت را بیهوده هدر مدهـ..!!
اشکهایم پیش کش کسی  کــه ...

سکانس بــرتـر

امشبــ ای کاشــ در وا نمیشد و غوغا نمیشد و آتش دخیــل چادر مــادر نمیشد و....
عمر حیــدر پایان نمیگیرد چرا...؟
دنیا بر من آسان نمیگیرد چــرا..؟
از اشک من طوفان نمیگیرد چرا...؟
افتادنت به روی خــاک ببین چــه کرده باعلـــے
به روی پلی خود بایست
بگو دوبـــاره یــــــــــــــــــــا علـــے

بین اشکهای سردم لبخند روی لبم مینشیند
یاعلـــے میگویم
بــرای تربیت کسی که قرارست
 شمشــیرش زمین کربــلا را شخم بزند...

#یاسمــــیـــن_میــم

Читать полностью…

رمان های مذهبی

رمان های عاشقانه مذهبی😻😻 در این کانال👇👇

/channel/donyaromann

Читать полностью…

رمان های مذهبی

⚠️ #یک_تذکــــر‼️

داعش(لعنت خدا بهشون) تصاویر پیکر بدون سر شهید مدافع حرم محسن حججی رو منتشر کرده، لطفاً به هیچ وجه منتشر نکنید، اگر هم جایی دیدید تذکر بدید.

تو رو خدا ملاحظه خانواده شهید رو بکنید .وای به دل مادر و همسرش😭😭😭

خدا صبر و اجر حضرت زینب بهشون عطا کنه ان شاءالله .

🆔 @Clad_girls

Читать полностью…

رمان های مذهبی

/channel/Shamim_Narges

Читать полностью…

رمان های مذهبی

یه روز غضنفر.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
در کعبه متولد میشه😌


یه روز غضنفر دختر پیامبر رحمت و مهربانی رو به همسری انتخاب میکنه😌


یه روز غضنفر در رختخواب پیامبر اکرم (ص) می خوابه و نقشه دشمنان اسلام را نابود میکنه😌


یه روز غضنفر درقلعه خیبر را از جا میکنه😌


یه روز غضنفر در رکوع بخشش میکنه 😔


غضنفر افطار سه شبانه روزش رو به فقیر میده و با آب افطار می کنه😔


یه روز غضنفر در محراب مسجد شهید میشه😔


بله غضنفر لقب مظلوم ترین و بزرگ مرد تاریخ بشریت و اسلام😓


آنقدر مظلوم که حتی وقتی خبر شهادتش در مسجد پخش شد می گفتند مگر علی (ع) هم نماز می‌خواند.😒

آنقدر مظلوم که ما شیعه های علوی هم با این لقب جوک میسازیم 😓
وای برما،وای برشیعه علوی،،،،،،،،


📢📢 هنوز دیر نشده بیایید بیدار شویم 📢📢

/هر كس دوست داره اسم مبارک امیرالمؤمنین از فرهنگ طنزپردازی حذف بشه این پیام را منتشر کنه
@hoda_ir

Читать полностью…

رمان های مذهبی

❣میگویند درسپاه "بخور و بخواب" است!

❣راست میگویند...

❣گلوله میخورند... و...

#آرام_مےخوابند...

🚀 @Mohajeman ⛔️

Читать полностью…

رمان های مذهبی

هر چه بیشتر به شاخ وبرگ گل نظاره می کردبیشترمحوزیبایی اش میشد
دستش را دراز کردتادر اختیار بگیرد
ولی خارهامزه دردرا به او چشاندند تا دریابد
اگر حفاظی برای گل نبود، چنین با طراوت نمیمان
@romanmazhabiii

Читать полностью…

رمان های مذهبی

@ronanmazhabiii
حال من خوب است
اما
باتو بهتر میشود

Читать полностью…

رمان های مذهبی

بانو!
چه زیرکانه در مقابل توطئه کاخ سفید
کاخ سیاه خود را بنا کردی
نگفته بودی اهل سیاستی!!!
@romanmazhabiii

Читать полностью…

رمان های مذهبی

مردم شهر منچستر الان دارن میگن #کنسرت نمیخوایم! #امنیت میخوایم!
#مدافعان_حرم
🇮🇷 @Habiliyan

Читать полностью…

رمان های مذهبی

مداحی جالب برای مجردا😅

⚛ : @loveshq

عاشقانه هاے پاکــ💗ـ⇧

Читать полностью…

رمان های مذهبی

رمان بالاتر از عشق برای دومین بار در کانال
قسمت یک...

Читать полностью…

رمان های مذهبی

اگ متن زیبایی از خودتون یا کسانی که میشناسین دارین میتونید بفرستید تا توی کانال بزارم بقیه هم فیض ببرن

Читать полностью…

رمان های مذهبی

به یاد شهید دهه هشتادی
عرفان انتظامی
و سیزده لاله پرپرشده ی دیگر😞😞

Читать полностью…

رمان های مذهبی

به نظر تک تک شما دوستان عزیز درباره این متن نیازمندم☺️😊
@yasnazzzz

Читать полностью…

رمان های مذهبی

🎬#ببینید

توزیع فال خوشبختی توسط دختران شیرازی در چهارراه پارامونت

📡آخرين رويداد ها و اخبار فارس در↙️
https://t.me/joinchat/AAAAAEHa7X6a-0pnu6STfw

Читать полностью…

رمان های مذهبی

/channel/donyaromann

Читать полностью…

رمان های مذهبی

🌸شمیم نرگس🌸
سلام بر یوسف زهرا(س)
به ما بپیوندید👇👇
دورهمی دوستانه😊
🌹هر روز با یاد عزیز زهرا(س)...
🌼هفته های ترک گناه....
🌷رفاقتی از جنس شهدا...
https://t.me/joinchat/AAAAAEM4KFzvrORbKhx8uA

Читать полностью…

رمان های مذهبی

حجاب سنگر محکمی است که اگر سرباز از آن بیرون بیاید مشکلی برای سنگر بوجود نمی آید و سرباز در معرض خطر قرار میگیرد...
به سنگرت بازگرد....

Читать полностью…

رمان های مذهبی

آتش به اختیار به معنای کار خود جوش و تمیز است نه بی قانونی و هرج ومرج...
امام خامنه ای

Читать полностью…

رمان های مذهبی

‏روزه نمیگیرند و مدام میگویند که روزه شما گرسنه ای را سیر نمیکند!

مگر شکم بارگی شما کسی را سیر میکند؟

☀️کمپین #ما_همه_روزه_داریم
🇮🇷 @Habiliyan

Читать полностью…

رمان های مذهبی

بر روی زمین انعکاس آسمان را می بینند
آنها که چشمانشان را به زمین دوخته اند🌸💚💛
@mohajabe12

Читать полностью…

رمان های مذهبی

@romanmazhabiii

Читать полностью…

رمان های مذهبی

‏الان تو #منچستر میگن:
#امنیت نداریم
عوضش #کنسرت داریم...
🇮🇷 @Habiliyan

Читать полностью…

رمان های مذهبی

افرادی که دستخوش تغییرات زمان نمیشوند
آگاهترین افراد هستند🌸🌸
@mohajabe12

Читать полностью…

رمان های مذهبی

کانال سواد فضای مجازی:


👉👉 @infosavad 👈👈

Читать полностью…

رمان های مذهبی

اما این لبخند نه نشانه شادیست نه نشانه خوشحالیست
فقط سدی بزرگ است در برابر سیل اشکهایم
وارد مسجد میشوم
محسنم دقیا در فاصله چند قدمی من است
حالـــا که محسن هست جرعت نیست
جرعتی که من را به سمت او هدایت کند
تمام توانم را در پاهای هشک شدم میریزم
به سمت تابوت میروم
مینشینم اما نشستنم بیشتر به افتادن شبیه است
تمام سختی های عالم را که یکباره دروجود دستان لرزانم رخنه زده کنار میزنم
دستم را به سمت پرچم میبرم و آن را کنار میزنم
حالا تنها پارچه ی سفیدی مانده که ماهرخت را پوشانده
نفس عمیقی میکشم باید از پس این مرحله سخت هم بربیایم
چشمانم را میبندم و پارچه را با تمام قدرت کنار میزنم
به تو خیره میشوم
آه چه شیرین است دیدنت پس از صد سال بی تو بودن

–از آمدنت گیجم و شــ💓ــاد و متحیّر

تو فرض بڪن بـ❄️ـرف ببارد عسلویہ

شعری را که از خودت یاد گرفتم برایت میخوانم
به چهره ی زیبا و بی و روحت خیره میشوم همه چیز عالیست
تنها چیزی که توی ذوق میزند حرف های غیر واقعی دوستانت هست
آخر گفته بودند وقتی تیر وسط پیشانی ات نشست
لبخند زدی و با چشمان باز به سوی آسمان پرواز کردی
اما حالا نه چشم بازی میبینم و نه لبخندی تنها تیری که میان پیشانیت لانه کرده حقیقت دارد
تا لب باز میکنم برای صحبت کردن با تو هق هق خودش را جانشین حرف های کهنه ام میکند
اشک هایم از روی گونه هایم روان میشوند و روی صورت تو جا خشک میکنند
قول داده بودم گریه نکنم اما....
خودت که میدانی من دختر خوش قولی نیستم
چه قول هایی که دادم و فراموش کردم
راهی برای مانع شدن از هق هق هایم نمیابم
و فقط میتوانم ترکیبی از حرفهایم با گریه تحویلت دهم
دستم را روی پیشانیت میگزارم

چرا اینقدر سرد؟
وجودم از این سرما به لرزه در می آید
اما مثل همیشه کم نمیاورم
ان روز ها تو مرا گرم میکردی و امروز من جایم را با تو عوض میکنم
با اینکه هوا سرد است و توهم از هوا سردتر
امامن بر تمام سردی ها غلبه میکنم
دستم را روی صورتت میکشم و نوازشت میکنم
با اینکه این سرما سرمایی نیست که با گرمای وجود من از بین برود اما تنها دلخوشیم گرم نگه رگداشتن تو توی این روز پاییزی سرد است
دستانم را جلوتر میاورم روی محاسن سوخته ات میکشم
انگار سر انگشتانم هشتند با تو سخن میگویند،
همیشه فکر میکردم لقب روزی که تو نباشی روز مرگیست
اما امروز انگاز زندگی دوباره در وجودم جریان یافته
سرم را نزدیک گوش هایت میاورم و پیشانیم رو روی گوشه سمت راست پیشانیت قرار میدهم
– محسنم....
صدام رو میشنوی.؟
اگه میشنوی... خیلی دوستت دارم...
خیلی برایت حرف داشتم اما نمیدانم چرا جز دوستت دارم چیز دیگری روی زبانم نمیچرخد
دوباره یاد شعرهایی که برایم میخواندی می افتم
هیچوقت خشک و خالی نگفتی دوستت دارم
همیشه دنباله دوستت دارم هایت شعر بود
بیاد آن روزها دوباره برایت میخانم

ابروی دختران شاه قجر را تو دیده ای؟!

اندازه ی پهنی شان ، دوست دارمت!❤️
با چه اسمی صدایت کنم؟
عالی جناب شعر هایم یانه!
آدم خوب قصه هایم....
اصلا هیچکدام برازنده ی اسم تو فقط و فقط علمدار من! هست
زیر لب میگویم علمدار من...
احساس میکنم که کنارم نشستی سریع سرم را بلند میکنم سرم را میچرخانمو دنبال تو میگردم اما
این چشم خاکی ڪی میتواند یک جرعه نور را علناً ببیند؟
آه بلندی میکشم به صورتم دست میکشم اشک صورتم را غرق کرده
بار دیگر به صورتت خیره میشوم
اما اینبار با تعجب
چیزی را که میبنم باور نمیکنم
گوشه چشم راستت باز شده و لبخند روی لبهایت نمایان است
آنقدر که دندان های جلویت نمایان شدع
در بین آن همه اشک و آه لبخندی رولبم نمایان میشود...
نمیدانم چرا
شاید به رسم عادت دلداگیت
شاید هم برای خوشقولی
یا اصلا هیچکدام یک از اینها نه
بخاطر خوشحالی بیش از حدم از جا بر میخیزم
چادر گلی گلی را از کمد مسجد در میاورم مهر را از توی سبد بر میدارم
کنارت می ایستم
و اقامه میکنم
دو رکعت نماز شکر....
نمازشکر بخاطر هدیهای که خدا با آمدنت به من داد
حــــســـی بالاتـــر از عـــــشـــــــق.........

Читать полностью…
Subscribe to a channel