#پیام_ناشناس
📩 پیغام جدید از *****:
سلام زوار جنون عشق رو بذارید خیلی وقته منتظدم
چرا نمیذارید خواهش×3
@dar2delkon
--------------------
↩️ جواب بده: /reply_9blLmYHDzRjKY
⛔️ بلاک کن: /block_rPjV7xcYN1eP9Fd
🕰 تاریخچه مکالمه: #pbeQ6BVcm3ZXwrHbt4
--------------------
🍳 شام مام، اسپانسر در2دل:
👌شیکمو ها عضو شن👌
💖به نام خدا💖
رمان:🔱 #سرنوشت 🔱
#پارت34
راوی:رویانا🔴🔵
اون اینجا چیکار میکنه؟!به قول معروف رنگ از رخسارم پرید😂😰جاستین که قیافمو دید گفت:
_چته؟!
+هیچی نگو!من نیستم یعنی خب..پشتت قایم میشم خب؟!
رفتم پشت جاستین....جاستین هم سعی کرد خودشو عادی نشون بده🙂ی صدای بلندی شنیدم:
×خانم رویانا...قایم نشو دیدمت🤨
یا حضرت جاستین😰
دیگه از پشت جاستین اومدم بیرون و گفتم:
+بله؟!آقای ایچیزن؟
جاستین تا اسم ایچیزن رو شنید با تعجب بهم نگاه کرد منم گفتم:
+هیس...
ریوما اومد جلومون ایستاد منم از فرصت استفاده کردم و اونا رو به هم معرفی کردم:
+ریوما سان این جاستین همسر آینده ام...جاستین ریوما ک....
حرفمو خوردم ولی ادامه دادم و گفت :که بهش ستون سیکاگو میگفتن😓
×حق داری حرفتو بخوری رویانا😕
_هی آقا پسر!رویانا نه همسرته نه چیزی پس درست صداش کن!
از این کار و حرف جاستین تعجب کردم...یعنی عشقم نسبت بهش بیشتر شد😍
+خ...خب چیشده اومدین اینجا ریوما سان؟!
×خب...راستش خواستم....
ادامه دارد...💖〰💖
سرنوشت رو نمیشه دوباره از سر،نوشت☕️
#ادمین_یاسی
سلام, 🎧💖Mahsa^^ هستم
با در2دل می تونی برای من بدون نام و نشون پیام بفرستی. اگر حرفی، نقدی، در۲دلی داری که نمی تونی مستقیم بهم بگی الان وقت گفتنشه.
روی لینک زیر کلیک کن و هرچی دوست داری برام بنویس، پیغامت بدون نام بدست من می رسه.
👈👈 💌 ارسال پیام ناشناس به 🎧💖Mahsa^^ 💌
خودتم اگر بخوای می تونی پیغام ناشناس بگیری، شایدم همین الان چند تا پیغام منتظر داشته باشی!😋
/channel/dar2delkon
#dar2del #در۲دل
❤️به نام خدا❤️
رمان:😒 #سرنوشت 😒
#پارت33
راوی:رویانا🤗
خوشحالم...انگار با اومدن جاستین دنیا رو بهم دادن♥️انگار دوباره ریوما رو دارم!نه نمیتونم بهش فکر کنم...ولی به هرحال ریوما مهم ترین شخص زندگیم بوده و نمیتونم فراموشش کنم😔🖤(بسه بابا 😑فقط به اون فکر کن درحالی ک هیچ کاری برات نکرده...الکی اذیت میکنی خودتو 😕)وجدانم راس میگفت اون هیچ کاری نکرده برام😕پس تو زندگیم فقط جاستین وجود داره....ن شخص دیگه ای😝
_سلام کاپیتان...
+آه..سلام خوب بریم سراغ تمرین؟!
_اره زودتر بهتر😃
شروع کردیم به تمرین کردن *
^~^💖💖💖💖💖💖
بعد تمرین*
+خب خسته نباشی میوسا سان 😉کارت عالی بود!
_شما هم همینطور کاپتان....مرسی🖤
بعد از رفتن میوسا جاستین رو دیدم که داشت میومد طرفم وقتی بهم نزدیک شد گفت:
_سلام بر بهترین همسر دنیا😍😂
+*تک خنده ای میکنم* لوس😂
_خب جواب بده اینقدر بی احساس نباش دیگه😕
+خب باشه...سلام بر بهترین همسر آینده دنیا😜
_عالی بود✌️🏻😍
داشتیم با هم حرف میزدیم که صحنه عجیبی دیدم ها؟!ر...ریوما؟اون اینجا چیکار میکنه😱
ادامه دارد....💖
سرنوشت رو نمیشه دوباره از سر؛نوشت🖤
#ادمین_یاسی
The madness of love |•
Part 16 |•
#جنون_عشق |•
#پارت_شانزده |•
~-----~
میرای:کینتارو ادم زرنگیه از پس خودش برمیاد!
یاتو:نمیدونم خدا کنه،من دیگه میرم خداحافظ.
میرای:باشه خداحافظ .
یاتو از پله ها پایین رفت .به سمت اتاق کینتارو رفتم و در زدم .
کینتارو:بله؟
در اتاقو باز کردم و رفتم داخل .
میرای:سلام خوبی؟
کینتارو روی تخت نشست و گفت:سلام ممنون تو خوبی؟
میرای:ممنون .
کینتارو:همه چیز خوبه؟
میرای:اره .
حرفی نزدیم و ساکت به هم نگاه کردیم .
میرای:راستی چی شده؟یاتو خیلی ناراحت بود!
نفس عمیقی کشید و گفت:هیچی .
بهش خیره شدم و گفتم:هیچی؟
کینتارو:خب اون از اینکه من بین ادم های روانی میرم میترسه .
سرمو تکون دادم که نگاهم روی دست چپ کینتارو موند .با تعجب در حال نگاه کردن بودم . میتونستم رد چند بخیه رو ببینم .
جلو رفتم و دستمو روی بازوش اروم کشیدم .
میرای:چی شدی؟
کینتارو: با یه قاتل زنجیره ای حرف زدم این بلا اومد سرم!
با ناراحتی دوباره دستشو نگاه کردم .معلوم بود زخم عمیقی روی دستش ایجاد شده بوده .
کینتارو:یاتو اینارو دید و بخیه زد،کلی هم غر زد!
میرای:نگرانت میشه دیگه،الان درد میکنه؟
کینتارو:نه از اولشم درد نداشت!
کینتارو باند بزرگی برداشت و از بازوش تا مچ دستشو بست .
در اتاق زده شد که کینتارو گفت:بله؟
هینا داخل اتاق اومد و تلفن رو سمتم گرفت و گفت: میرای جون،یه خانمی با شما کار دارن .
با لبخند تلفنو گرفتم و گفتم:مرسی عزیزم برو تکالیفتو بنویس .
هینا:چشم .
هینا از اتاق بیرون رفت و تلفنو زیر گوشم گذاشتم .
میرای:بله؟
میا:سلام .
اخمام توهم رفت و گفتم:سلام چی کار داری؟
میا:زنگ نزدم که باهات جر و بحث کنم،فردا شب با کینتارو بیایید اینجا عموت و عمه هات میخوان ببیننت .
به کینتارو خیره شدم و گفتم:کینتارو فردا سرش خیلی شلوغه نمیتونه بیاد .
میا:بهانه نیار میرای،پنج شنبه بیایید اینجا خداحافظ .
و تماس قطع شد بدون اینکه من خداحافظی کنم .
کینتارو با خونسردی گفت:چی شده میرای؟چرا اخمات توهمه؟
با عصبانیت گفتم:وای خدا،من نمیخوام اونارو ببینم .
کینتارو:کیا رو میگی؟درست حرف بزن من بفهمم،و چرا دروغ گفتی من که فردا کاری ندارم؟
میرای:میا بود گفت عموم و عمه هام میخوان من و تو رو ببینن من نمیخوام باهاشون روبه رو شم .
کینتارو با لبخند بلند شد و جلوم روی زمین نشست .
کینتارو:اینطوری نمیشه که میرای خانم!تو باید همراه من فردا بیایی و نشون بدی چقدر قوی هستی!
ساکت به چشم های قرمز کینتارو نگاه کردم که خستگی ازشون می بارید .
کینتارو:هوم؟باشه؟
میرای:باشه .
کینتارو با لبخند نگاهم کرد که دستمو جلو بردم و زیر چشماش کشیدم .
میرای:خیلی خسته ای!
کینتارو:دیشب بیدار بودم کل شبو .
میرای:چرا؟
کینتارو:فضولی؟
خندیدم و کینتارو هم اروم خندید .
کینتارو:کار با تانجیرو چطوره؟
با لبخند گفتم:خیلی خوبه تانجیرو واقعا صبوره!
------
لباس مجلسی بلند و تنگ مشکی پوشیدم . به خودم توی اینه خیره شدم .چشمای قهوه ای درشت،موهای بلند مشکی تا روی کمر که جلوش چتری بود،پوست سفید و لب های صورتی... ارایش ملایمی صورتمو گرفته بود و موهامو همینطوری باز گذاشته بودم .کینتارو داخل اتاق اومد که بهش خیره شدم .خوشتیپ و زیبا بود!کت و شلوار تنگ مشکی با بلیز سرمه ای پوشیده بود و کراوات مشکی زده بود و گیرشو شل کرده بود .موهای قرمزشو با ژل بالا داده بود و خیلی جذاب تر شده بود .
کینتارد:میرای بیا بریم .
به طرفش رفتم که دستمو گرفت و گفت:خیلی یخی...
میرای:یکم استرس دارم!
کینتارو:از چیزی نگران نباش...
سرمو تکون دادم .با کینتارو از پله ها پایین رفتیم و سوار ماشینش شدیم ......
از ماشین پیاده شدم و به طرف کینتارو رفتم .کینتارو با لبخند گفت:الان چطوری؟
میرای:مثل قبل...
در ماشینو بست و دستشو روی شونه هام گذاشت و شنلمو درست کرد .بازوشو گرفتم و باهمدیگه وارد خونمون شدیم .توی حیاط پر از ماشین بود .همین که وارد شدیم اهنگ ملایمی گوشمو نوازش کرد .
خدمتکارها خم شدن و سلام دادن .کینتارو سر تکون داد و منم شنلمو دراوردم دست یکی از خدمتکارا دادم .بعد از چند سال میخواستم دوباره خانواده ی پدریمو ببینم و خیلی استرس داشتم .بازوی کینتارو رو محکم تر فشردم و باهم وارد پذیرایی شدیم که همه به ما خیره شدن . میا و پدرم به طرفمون اومدن که پدرم گفت:دخترم و دامادم خوش اومدید!
کینتارو بجای من گفت:ممنون .
میا با لبخند گفت:بیا میرای تو رو با دخترا دوباره اشنا کنم .
به زور خودمو از کینتارو جدا کردم و دنبال میا رفتم و اروم باهاشون صحبت میکردم .روی یکی از میزا نشستم و کینتارو مشغول صحبت با پدرم بود .یکدفعه دیدم پسرعموم داره میاد طرفم .یه لحظه بغض تمام گلومو فرا گرفت اما سعی کردم این بغض لعنتی رو قورت بدم .~~
کانالمون توی تلگرام: @romansprincetennis
کانالمون در روبیکا: @roman_tennis
💖به نام خدا💖
رمان:😍 #سرنوشت 😍
#پارت32 (ای لعنت نشه🤨)
راوی:رویانا🤤
_جاستین؟!
+جونم 😀
_به خانم ریوزاکی بگیم؟!
+اره خوبه بگیم ولی هرچی تو بخوای😉
_پس من میخوام بهش بگم 😃
+پس بیا بهم بریم😝
_هوم خوبه بریم😁
💖〰💖💖〰💖💖〰💖
داشتیم باهم دنبال خانم ریوزاکی میگشیتم که بالاخره اونو توی زمین Cپیدا کردیم😑رفتم نزدیک خانم ریوزاکی و بهش گفتم:
_سلام سنسی☺️(سنسی معلم میشه 😐😂)
+سلام رویاناجان!چیشده؟!۲تایی اومدین؟!
_خب خواستیم بگیم ک....
جاستین نزاشت حرفمو ادامه بدم وگفت:
×ما قراره باهم ازدواج کنیم خانم ریوزاکی☺️
+*باتعجب*چ...چی؟!جدی؟!*خوشحال میشه*چقدر خوب 😊حالا ک چ کمکی از من برمیاد😀
_گفتم بگم که خبردار بشین🙂اولین نفر شمایید😆
+رویانا میتونم تنها باهات حرف بزنم؟!
_حتما🙂🙃✨
🖤〰🖤🖤〰🖤🖤〰🖤
با خانم ریوزاکی رفتیم یک گوشه و خانم ریوزاکی شروع کرد به حرف زدن:
_الان از این کارِت مطمئنی؟!
+بله!!!مطمئنم...بهش علاقه دارم✨
_پس تونستی ریوما رو فراموش کنی؟هوم؟
+اره!البته هنوز به اون روزا فکر میکنم ولی مطمئنم با اومدن جاستین تو زندگیم فراموشش میکنم~
_ پس امیدوارم خوشبخت شی دخترم😘
+ممنون😅😓
💓〰💓💓〰💓💓〰💓
_چیشد رویانا؟قبول نکرد؟!
+قبول کرد!فقط ی سوالهایی ازم پرسید همین😄
_اوهههههه خوبه*نفس عمیق*
+بریم...
_کجا؟!
+من برم سره تمرین با یکی از بچه ها!
+جنابعالی هم میری سره تمرینت😑
_بله قربان😃فعلا خانومم....
خانومم💖چه کلمهی قشنگی😍
ادامه دارد...💖〰💖
سرنوشت رو نمیشه دوباره از سر؛نوشت🖤〰🖤
#ادمین_یاسی
🍀🍀🍀🍀
🍀🌷🌷
🍀🌷
🍀part 11
#وکالت_عشق 🔞
جسی
1ماه بعد با اوِن ازدواج کردم ،مادرش به این ازدواج راضی نبود اون میخواست مگی با اِوِن ازدواج کنه.روز عروسی کلی هیجان داشتم لباسم سفید بود و بالاتنه اش دکلته ای با دامن پف دار اِوِن هم یه کت و شلوار مشکی پوشیده بود و موهاشو حالت داده بود با اِوِن
به سمت جایگاه رفتیم و بعد از خوندن سوگند انجام مراسمات هم و بوسیدیم همه به سمت مون میومدن برای تبریک که مادرش اومد سمتم و بهم گفت:برام مهم نیست تو زن اِوِن باشی یا نه،مگی به هرحال با اِوِن ازدواج میکنه.اولش فکر میکردم یه تهدید تو خالی اما نه.بعد از خداحافظی ازهمه سمت ها رفتیم و اِوِن با یه حالت خمار کروات شو باز گذاشت و دکمه های پیراهنش رو هم تا وسط باز کرد اومد سمتم و دستش رو به دیوار زد طوری که مانع رفتنم بشه
اِوِن:خب تاحالا که اصن نگذاشتی بهت دست بزنم امشب دیگه راه فرار نداری
+نکه تاحالا دست نزدی اون لبهایی که خونی میکردی چی بود؟
_خب اون فرق میکنه کمرم رو محکم گرفت و به سمت خودش کشید لبخند موذیانه ای زدم و با حالت لودی گفتم:معلومه که فرق میکنه امشب رسما من و به اسم خودت میزنی
سرش توی گودی گردنم فرو برد و همین طور عمیق بو میکشید چشم هام رو بسته بودم که ناخودآگاه دستم سمت پیرهن بازش رفت و روی سیکس پک هاش دست کشیدم با این کار گاز کوچولوی از گردن گرفت اما به کارم ادامه دادم و کت شو از تنش در آوردم گردنم رو همین طور مک میزد و دست هاشو به سمت پشت لباسم میبرد اصلا نفهمیدم چطور لباس رو از تنم در آورد که من و روی تخت پرت کرد و دوباره روم خیمه زد سریع اومدم بالا و دستام رو دور گردنش حلقه کردم و کشیدمش به عقب همین طور لب هامون رو مک میزدیم اونقدر تند که نفس هامون بند اومده بود لحظه ای از هم جدا شدیم که اِوِن گفت:تاحالا لبات به شیرینی امشب نبوده
+پس چی امشب، امشبِ. هولش دادم سمت عقب و روش سوار شدم دستام رو آروم روی سیکس پک هاش کشیدم و روش دراز کشیده ام
_ اوه خانم رو باش چه نمیکنه
+میدونی چقدر نشستم فیلم پورن دیدم
_پس من چی؟
+خیلی پر رویی
_با یه حرکت من و برگردوند و دوباره شروع به مکیدن گردنم کرد وحشیانه میمکید اما بازم صدام در نمیاومد دستش رو بر پشت کمرم برد و با انگشت اشاره اش قزن سوتین م رو باز کرد و به گوشه اتاق انداخت به سمت سینه هام رفت و شروع کرد به مکیدن که آه م بلند شد
اِوِن:جوون
+باور کن بچه اینجوری مک نمی زنه که تو میزنی
_من آدم بالغم
بعد از کلی بوسه و مک سمت پایین تنه ام رفت شورتم طوری بود که کنار هاش با یه گره وصل شده بود
گره هارو باز کرد که نفس هام رو تندتر بیرون دادم
جسی:اِوِن!
_جانم، اگه آمادگی نداری
+نه فقط یه قولی بهم بده با این کار رسما من مال تو میشم پس قول بده هرگز ولم نکنی
_معلومه که قول میدم
روم دراز کشید و لب هام رو بوسید در همون حالت به ب*هشتم دست کشید که آه ی سر دادم خنده ی موذیانه ای سر داد،چند باری مردونگیش رو به به*شتم مالید که بدتر خواستار این عمل میشدم و به یک باره یکی شدنمون رو احساس کردم
آروم مینالیدم:آه...اِوِن...آه
کانالمون در تلگرام: @ROMANSprincetennis♦️
کانالمون در روبیکا: @roman_tennis ♥️
#ادمین_تزوکا
#پیام_ناشناس
📩 پیغام جدید از *****:
سلام خانم مهسا
چرا فعالیت نمی کنید
وای خدا من هر روز به امید اینکه رمان گذاشته باشید میام کنالتون رو می بینم
نکنه نمیخواید رمانها رو ادامه بدید
نهههههههههه اینکار رو نکنید یک وقتی
منتظر میمونم
@dar2delkon
--------------------
↩️ جواب بده: /reply_P6D9P3FqWjolY
⛔️ بلاک کن: /block_qjb5dpcaVY4AjH8
🕰 تاریخچه مکالمه: #JyK7KlwI8RQvK0uzF2
--------------------
🍳 شام مام، اسپانسر در2دل:
👌شیکمو ها عضو شن👌
#پیام_ناشناس
سلام خوبید چرااااااا آخه فعالیت نمی کنید
چرا ااااااااااااااااا
نکنه
نکنه که میخواید کانال رو ببستید نه خواهشا
ما منتظر رمان های قنگتونیم
@HarfBeManBot
❤️به نام خدا❤️
رمان:〰 #سرنوشت 〰
#پارت31 [اه😐]
راوی:رویانا🌈💥
+خب سوال دیگه ای داری؟
_خب...خب میخواستم بدونم که تو منو دوست داری؟
+باورش سخته اما...اره♥️دوسِت دارم❤️
_*بالکنت*ج..جد...جدی؟؟
+*قیافمو خنده دار میکنم*اره مگه شوخی دارم؟
_نه😅شوخی نداریم...
_الان...ریوما...
نزاشتم حرفشو ادامه بده و گفتم:.
+اره بچه داره...تو راهی💔
_از کجا فهمیدی میخوام چی بگم؟
+چون تنها سوالی ک نپرسیدی این بود آقا😐😂✌️🏻
_صحیح🧐*قیافه متفکرانه میگیره*
+خب خب بسه 😂قیافت اینطوری خیلی خنده دار میشه😂
_رویانا💓
+چیه؟!
_بابا نزن تو حسم😑بگوجونم یا جانم 😑
+چشم جونم بگو😂
_کِی عروسی رو بگیریم؟
+چقدر عجله داری تو😶😕
_میخوام همیشه پیشت باشم واسه همین عجله دارم عشقم!
عشقم✨اون منو عشقم صدا کرد✨
+جاستین!
_جان؟!
سرمو پایین گرفتم و گفتم:
+فقط واسه خودم باش!نمیخوام از دستت بدم!میخوامت...فقط واسه خودم...♥️
جاستین یکم میاد جلوتر و فاصلمون رو کم میکنه و میگه:
_الهی قربونش برم!
+قربون کی؟
_قربون دلت💖
+باتعجب*د...دلم؟!
_اره دیگه 💖😎حالا میزاری ی بوس بکنمت؟!
+نه...
_چرا؟!دوست نداری شوهر آینده ات بوست کنه؟!
+چرا دوس دارم ولی میخوام خودم بوست کنم💖
_چشم هرچی خانومم بگه❤️
رفتم نزدیک تر و روی گونه اش رو بوسیدم💋
یکم مکث کرد بعد گفت:
_آخخخخخخ خستگیم دَر رفت😍😍
+لوس😂اینقدر لوس نباش دیگه 😀
_چشم😍قربونت برم!
+بریم دیگه الان خانم ریوزاکی میاد داد میزنه سرمون😂
_باشه بریم❤️
دستش رو گرفتم بدون اینکه ترسِ از دست دادنش رو داشته باشم...اون فقط ماله خودمه فقط خودم♥️
ادامه دارد♥️💖
سرنوشت رو نمیشه دوباره از سر،نوشت♥️
#ادمین_یاسی
#پیام_ناشناس
📩 پیغام جدید از *****:
سیلام واسه چی خیلی وقته فعالیت نمیکنید
@dar2delkon
--------------------
↩️ جواب بده: /reply_Yw49bjTrV1xK7
⛔️ بلاک کن: /block_vr3M9XCb5XomZhB
🕰 تاریخچه مکالمه: #0MaNlVjSMqNpVws8tp
--------------------
🍳 شام مام، اسپانسر در2دل:
👌شیکمو ها عضو شن👌
#پیام_ناشناس
📩 پیغام جدید از *****:
*رمان دوتا دیونه رو هرچقدر میگردم پیداش نمیکنم سرچم کردم چیکار کنم پیداش کنم؟😭
*لطفا پارت های بعدی رو ریپلای کنید رو پارت قبلیش اینطوری پیدا کردن پارت ها اسون تر میشه
@dar2delkon
--------------------
↩️ جواب بده: /reply_J7g5Mwh8RQvK0
⛔️ بلاک کن: /block_P6D5epFqWjolYF6
🕰 تاریخچه مکالمه: #ZwZWWwVi7LX9AeHlty
--------------------
🍳 شام مام، اسپانسر در2دل:
👌شیکمو ها عضو شن👌
The madness of love |•
Part 18 |•
#جنون_عشق |•
#پارت_هفده |•
~------~
تانجیرو:چقدر عمیقه!
چیزی نگفتم و فقط نگاهش کردم .تانجیرو پنبه ای برداشت و اروم روی زخمم کشید .
بعد از اینکه خوب زخممو ضدعفونی کرد سوزنو برداشت و اروم داخل پوستم فرو کرد .
بدون هیچ عکس العملی نگاهش میکردم .بعد از اینکه تموم شد نفس عمیقی کشید و گفت:الان خوبی؟
کینتارو:خوبم .
کیف مشکی یاتو رو برداشت و از اتاق بیرون رفت .همین که داخل اتاق اومد بلند شدم و گفتم:تانجیرو مرسی!
تانجیرو با مهربونی گفت:نگران چیزی نباش،برو استراحت کن .
با لبخند نگاهش کردم و از اتاق بیرون اومدم .وارد اتاق میرای شدم تا پیشش باشم یه موقع حمله عصبی بهش دست نده . روی کاناپه دراز کشیدم و دست باند پیچی شدمو روی چشمام گذاشتم .
------
(میرای):
چشمامو باز کردم و خمیازه ای کشیدم .سرم خیلی درد میکرد .دستمو روی سرم گذاشتم و بلند شدم که با جسم کینتارو روی کاناپه روبه رو شدم که دستشو روی چشماش گذاشته بود .
یکدفعه تمام اتفاقات دیشب جلوی چشمام رژه رفت .من نوشیدنی که توی ماشین کینتارو بود رو خوردم و بعد به کینتارو حمله کردم .وای خدا من چی کار کردم!
کنارش زانو زدم و به دستاش خیره شدم .هنوز اون دستش که هفته ی پیش بخیه زده بود زخماش معلوم بود حالا من این دستشم خراب کردم .خدایا من چی کردم!
با بغض کینتارو نگاه کردم که کینتارو اروم نالید:بیدار شدی؟
با بغض گفتم:کینتارو...
کینتارو بلند شد و بهم نگاه کرد .دور چشماش پف کرده بود .
دستامو توی هم گره کردم و همونطور که به زمین نگاه می کردم گفتم:معذرت میخوام کینتارو من واقعا نمیخواستم همچین کاری کنم من...
کینتارو لبخندی زد و نگاهم کرد...
~-------~
کانالمون در تلگرام: @romansprincetennis
کانالمون در روبیکا: @roman_tennis
🔴پرنسس تنیس 🎾
🔹 پرتو عشق❣
▫️#دهم
نفس عمیقی کشیدم و به راهم ادامه دادم!
و به جشنی که براش برنامه ریزی کرده بودم فکر کردم!!
••••••••••••
-سلام!تبریک میگم!
جوابی نداد!انگار نه انگار اصلا نیستم!!
درحال نوشتن جزوه سر کلاس بودم که گفت:خودکار اضافه داری؟
دست توی جامدادی عروسکی ام بردم تا بهش بدم اما با جمله«مرسی!» رومو بسمتش بردم!
روش به ساکونو بود وطرف حسابش من نبودم!!😟
قلبم هری ریخت پایین!💔
خودکار رو سر جاش گذاشتم و به نقطه ای روی دفترم زل زدم!
«چرا اینکارا رو با من میکنی؟میدونی نقطه ضعفم تویی که دست میزاری روش؟😔»
با اشکی که دفترم رو خیس کرده بود ؛به خودم اومدم!
و متوجه شدم همه کلاس بسمتم برگشتن و دارن بر و بر نگام میکنن🙄
فیوکا آروم:خوبی رینبو؟
سرم رو پایین نگه داشتم و شروع کردم به نوشتن!
زنگ خورد و از کلاس رفتیم بیرون!
ایناکو و سارا و فیوکا بسمتم اومدن و برای ارضا کردن حس فوضولیشون سوال پرسیدن که چی شده و اینا؟!
اما ای کاش میتونستم بهتون بگم بچه ها!..
اینکه فیوکا راحت تونست با عشقش دوست بشه!
سارا و ایجی که نگم بهتره!فامیل دربیان و..
آهی از ته قلبم کشیدم و به راهم ادامه دادم!
••••••••••••••••
امروز قرار بود که همه بچه های تنیس بیان خونه ما و جشن بگیریم واسه برنده شدنمون تو فینال!
وهمش طبق برنامه های من و ایجی بود!
یه لباس آستین حلقه ای قرمز که بلندیش تا پایین باسنم بود و یه شلوار یخی پوشیدم و یه آرایش ملایم صورتم رو پوشوند!
خیلی ساده!❄️✨
خوشحال بودم که امروز راهی میتونه باشه برای نزدیک شدن به ریوما!
موهام رو کج ریختم و گیره نگین قرمزی هم زدم!
آهی از ته دل واسه اینکه دیگه برای موهام نمیتونم نقشه بکشم ؛ کشیدم و از پله ها رفتم پایین!
همه چیز مرتب بود و ساعت ۶:۰۵ بود!
تا الان باید میومدن و دیر کرده بودن!
دلشوره داشتم!
رفتم تو آشپزخونه و قرص ضد هیجان ام رو خوردم!
تپش قلبم پایین تر اومد!
اوووووووووف!نزدیک بود قلبم بزنه بیرون!💓💗
نگاهی به عکسی که با آهنربا به یخچال چسبونده بودم؛ انداختم:
من و ایجی و مامان و بابا و دوتا خواهر و دوتا برادرام!
موهای همه بجز من و بابام قرمز بود!
یه مدتی بود که مامان و بابا رفته بودن دیدنی همکارشون که واسشون یه کارایی رو جور میکرد!
دقیقا نمیدونم چی بود!
و خواهرا و برادرام هم که سر خونه زندگیشون بودن و تو خونه فقط من وایجی بودیم!
#پرنسس_تنیس
The madness of love |•
Part 17 |•
#جنون_عشق |•
#پارت_هفده |•
--------
جلوی میزم وایستاد که بلند شدم . با نیشخند گفت:سلام دخترعمو!
میرای:سلام میزوکی!
میزوکی پوزخندی زد و گفت:قبلا یادته بهم چی میگفتی؟میزوکی من خیلی عاشقتم،دوستت دارم اما الان اون حرفا رو یادت رفته نه؟
با بغض بهش خیره شدم .فکم منقبض شده بود!نمیتونستم حرف بزنم .
میزوکی:خب اره تو دروغ میگفتی،تو عاشقم نبودی پولمو میخواستی،ولی مثل اینکه یکی بهترش گیرت افتاده!چقدرم خوشگله...
با ناراحتی و چشمای بغض دار نگاهش کردم . یکدفعه دختری به طرفش اومد و با عشوه و ناز دستشو گرفت و گفت:عزیزم،بیا کارت دارم!
میزوکی:باشه عزیزم بریم،فقط دخترعمو با شوهرت یه سر به ماهم بزن .
و رفت .اگر کسی اینجا نبود تمام این وسایلو میشکوندم،من باید برم وگرنه...وگرنه دیوانه میشم و همشونو میکشتم!
کینتارو به طرفم اومد و گفت:خوبی میرای؟رنگت پریده!
با عصبانیت گفتم:منو ببر کینتارو،من اینجا نمیمونم .
بدون اینکه بزارم حرف بزنه بیرون رفتم و شنلمو از دست خدمتکاری کشیدم .در ماشینو باز کردم .خدا رو شکر ریموتشو زده بود! روی صندلی نشستم تا بیاد .داشتم دوباره دیوانه میشدم انگار دلم میخواست همه رو بکشم،خیلی تشنه ام شده بود .در داشبوردو باز کردم که قوطی پر از ابی پیدا کردم .همشو یه جا سر کشیدم اما...این خیلی تلخه!گلوم داشت میسوخت...چند تا سرفه کردم و یکدفعه سرم تیر کشید! ...
(کینتارو): از همشون خداحافظی کردم و گفتم میرای حالش خوب نیست .سوار ماشین شدم . نمیدونم چرا میرای اونطوری کرد؟یکدفعه بهش خیره شدم که با ناراحتی به یه گوشه خیره بود .ماشینو روشن کردم و سریع خودمونو به خونه رسوندیم .میرای پیاده شد و تلوخوران وارد خونه شد .عجیبه میرای چرا اونطوری راه میرفت؟از پله ها بالا رفتم و وارد اتاق میرای شدم که دیدم با عصبانیت نگاهم میکنه .
کینتارو:چی شده میرای؟
میرای بلند شد و گفت:تو...تو عوضی عاشقم نبودی؟منو نمیخواستی؟
با تعجب بهش خیره شدم...
میرای:میزوکی تو عشق من نبودی؟
میزوکی کیه؟فکر کنم همون پسرعموشه که دیدمش...
میرای جیغ زد و گفت:جوابمو بده عوضی...
باید باهاش حرف نمیزدم باید میزاشتم توی حال خودش باشه...ولی چرا به من میگه میزوکی؟یعنی...
به دیوار تکیه دادم که میرای به طرفم اومد و دستشو روی شونه هام گذاشت...بوی ودکا میداد!نکنه از توی ماشین ودکا برداشته خورده؟وای...
با گریه گفت:بهم بگو عاشقمی...
بهش خیره شدم .اون مسته منو بجای عشق قبلیش میبینه!
یکدفعه چاقوشو محکم داخل بازوم فرو کرد که اروم لبامو فشار دادم .دردی احساس نمیکردم اما یکدفعه ای بهم حمله کرد .
با تعجب گفت:تو چرا جیغ نمیکشی میزوکی؟چرا داد نمیزنی؟چرا نمیزنی زیر گوشم بگی این چه کاری بود کردم؟
بهش خیره شدم .ترجیح میدادم چیزی نگم .
چاقو رو بیرون اورد و گفت:میزوکی تو هم مثل من دوست داری؟دوست داری چاقو رو توی کجای بدنت بزنم؟
این دختر واقعا به جنون رسیده بود .پس راست میگفت دوست نداره بیاد پیششون!
دستمو گرفت و خراشی روی دستم با چاقو ایجاد کرد .خندید و گفت:من خوابم میاد میزوکی...
خودشو روی تخت پرت کرد و خوابید .
کتمو به زور در اوردم .روی بازوم پر از خون بود .باید بخیه بشه وگرنه میمیرم .از اتاق بیرون اومدم و به طبقه بالا رفتم که دیدم تانجیرو توی اتاقش نشسته و هدفون روی گوششه .پس بخاطر این هدفون نیومده پایین صدا رو نشنیده!دستم همینطوری خون ازش میومد .اگر یاتو بفهمه میرای همچین بلایی سرم اورده میرای رو از خونه بیرون میکنه!به طرف تانجیرو رفتم و روی میز زدم که سرشو بالا اورد و بهم نگاه کرد .یکدفعه به دستم نگاه کرد که هینی کشید و هدفونو از روی گوشش دراورد .
تانجیرو:چی کردی با خودت کینتارو؟
دستمو روی شونه اش گذاشتم و گفتم:ببین تانجیرو،این حرفی که میزنم بین خودمون بمونه .
تانجیرو با نگرانی سر تکون داد .
کینتارو:ببین میرای از چیزی ناراحت بشه روش اثر میزاره و الان با چاقو بهم حمله کرد .
تانجیرو:وای...
کینتارو:تانجیرو،لطفا...لطفا به یاتو و هیچکس دیگه ای نگو میرای منو اینطوری کرده!توهم به میرای نپر...اوکی؟
تانجیرو:خب،باشه .
کینتارو:حالا برو از اتاق یاتو کیف مشکیشو که توی کمدشه بردار و بیار .
تانجیرو از اتاق بیرون رفت و منم روی مبل چرم مشکی نشستم و به دستم نگاه کردم . اصلا دردی احساس نمیکردم!
تانجیرو با کیف مشکی یاتو داخل اتاق اومد و در کیفو باز کرد .
کینتارو:برام بخیه بزن تانجیرو .
تانجیرو:من بلد نیستم کینتارو چجوری؟
کینتارو:اون نخ و سوزنو بردار .سوزنو نخ کن .بعد فکر کن داری لباستو میدوزی زخمای منم بدوز .
تانجیرو سر تکون داد و سریع سوزنو نخ کرد .دکمه های بلوزمو باز کردم و با کمک تانجیرو بلوزمو دراوردم .
~-----~
کانالمون در تلگرام: @romansprincetennis
کانالمون در روبیکا: @roman_tennis
🔴 پرنسس تنیس 🎾
🔹 پرتو عشق❣
▫️#نهم
سخت تمرین میکردم!نمیخواستم کم بیارم!به خودم تلقین میکردم که دوسش ندارم!اما نمیشد..
محکم ضربه میزدم و حرصمو روی راکت خالی میکردم!
+هی..حرص نخور!
-تا مسابقات چیزی نمونده!استرس دارم!🙊
+به من دروغ نگو!خواهرمی!با هم بزرگ شدیم و من خوب میشناسمت!پس..
و ضربه اش رو زد!
فکری توی ذهنم گذشت!
-ایجی!
+هوم..
-امروز چندمه؟
+چرا میپرسی؟
-چقدر تا مسابقات وقت داریم؟
+اوم..فک کنم هفته دیگه از دوشنبه شروع بشه!
-میشه بگی همتون چه زمانی بازی دارین؟
شروع کرد به گفتن! بیکار بود!تا به ایچیزن رسید شاخک هام به کار افتاد:
+آخرین بازی مال ایچیزنه که ساعت ۱۴:۰۰ شروع میشه!
«عه!دقیقا موقعی که بازی من تقریبا تموم شده!»
-مرسی!
و حوله رو بهش دادم که سر و صورتش رو خشک کنه!
••••••••••••••
قلبم به شدت می تپید! استرس داشتم که نکنه یوقت نتونه برنده بشه!
از بابت خودمون خیالم راحت بود چون ما بردیم!
از پشت درخت که بهش تکیه داده بودم زیر چشمی به بازیش نگاه میکردم!
خوب بازی میکرد اما رقابت تنگاتنگ بود!
هوا آفتابی بود اما باد خنکی صورتم رو نوازش میداد و من رو به وجد میآورد..✨🦋
این حس رو خیلی دوست داشتم!قدمام رو بسمت خروجی پارک حرکت دادم!
سرم پایین بود و به بازی ها فکر میکردم!به تکنیک های جدیدی که باید اجرا میشد!
در همین حین به یک جسم متحرک که خیلی سفت بود برخورد کردم و افتادم رو زمین و از شانسِ طرف افتادم روش!
چشمام رو آروم باز کردم!
همکلاسیم «کینتیا سیموچی» بود! یه پسر ورزیده و خوش تیپ که موهاش قرمز بود!
به چشمام خیره شده بود و لبخندی معنادار زده بود!!
خواستم بلند بشم اما نذاشت!
با حرص گفتم:هووی!زدی انداختیم زمین ولم نمیکنی پاشم؟چقدر تو پررویی!
کشدار گفت:آره!مــــن خـــــــیلی پررو ام!خیلی!
دستش رو روی کمرم حلقه کرد و آروم بلندم کرد!
از رفتارش متعجب شدم!اینکارا چه معنی میده؟
یقه کتش رو مرتب کرد و با غرور ازم دور شد!
لبخند کجی زدم و به راهم ادامه دادم!
بوی خوش عطر جدیدی توی ششهام پر شده بود که مثل عطر ریوما بود اما بوی تنش آمیخته نشده بود!
این چه بویی بود؟
#پرنسس_تنیس
🔴پرنسس تنیس 🎾
🔹پرتو عشق❣
▫️#هشتم
-بالاخره اومدی!
+ساعت ۶ صبح کی میاد تمرین تنیس؟اسکلی ها!
-شروع کن!
+وایسا من خوابم میاد!
اما به حرفم گوش نکرد و ضربه رو زد!
پوفی کشیدم و ضربه رو پس زدم!
از سرما پاهام می لرزید و اون هم خوب حسش میکرد اما دست بردار نبود!
اصن نمیدونم رو چه حسابی به حرفش گوش کردم!😫
گفتم: وات دِ فاز؟
-تنیس رو فراموش کردی!
+چرت نگو!من از تو بهتر بازی میکنم اینو خودت هم میدونی!
-ضربه مخصوصت رو بزن!
از فرصت استفاده کردم و با پاهام پرش کردم!
راکت رو ضربدری چرخوندم و به توپ که روی راکت با من همراهی میکرد ضربه زدم!
+اسمش ضربدری!
اما همون وسط سرم گیج رفت و با سر افتادم روی زمین!
ریوما ایچیزن:
با سر افتاد روی زمین!برف های زیرش پخش شد و صدای برخورد وحشتناک بود!
دلم لرزید!
-ه....هی!رینبو!
با دیدن برف قرمز دلم فشرده شد!به سمتش دویدم!
+من..خوبم!(بی حال)
سرش رو روی پاهام گذاشتم!
-دیوونه! سکتم دادی!
لبخند بی جونی زد و گفت:گفتم که خوبم!
صورتش خونی شده بود و همچنین خون از بینیش میومد!
دستمال کاغذی بهش دادم و گذاشتم روی بینیش!
با صدای تو دماغی گفت:مرسی!
لبخندی زدم و کمکش کردم بشینه!
+دوست ندارم اذیت بشی!من خودم از پس خودم بر میام!
پوزخندی زدم و گفتم: به محض اینکه مسابقات تموم شد دیگه کاریت ندارم!
لرزیدن دلش رو حس کردم!
ادامه دادم: ضربه ات اوت شد! خوب نبود!تمرین کن!
وسایلم رو تو کیفم ریختم و آروم از اونجا دور شدم!
خودم رو واسه همه اتفاقات پیش رو آماده کرده بودم!
•••••••••••
رینبو کیکومارو:
یعنی همه اینا واسه اینه که مدیونه بهم؟
ینی هیچ حسی بهم نداره!؟
وای نه!😔
نمیدونه این قلب رو عاشق خودش کرده!💔
نمیدونه واسش میزنه؟🥀
#پرنسس_تنیس
#پیام_ناشناس
سلام
وای من عاشق داستان انتقامی که نوشتی شدم شخصیت ریوما توش خیلی درخشان
البته ریوما همیشه درخشانه
ریوما بهترینه بهترین
@HarfBeManBot
سلام عزیزم...
پیام بالا هم گفتم به دلیل ایام امتحانات هستش ولی سعی میکنم براتون پارت بنویسم و داخل کانال بزارم...
ممنون که همراهید ❤️❤️
بابت فعالیت کم کانال منو ببخشید☺️
سلام ممنون شما خوبی؟
ببخشید بخاطر ایام امتحاناته و اصلا وقت برای پارت نوشتن ندارم ...
ولی سعی میکنم خیلی زود پارت ها رو بنویسم و داخل کانال بزارم...
نه کانال رو نمیبندیم ولی از ممبرا میخوام که لطفا لفت ندید و مثل همیشه مارو همراهی کنید😊❤️
The madness of love |•
Part 15 |•
#جنون_عشق |•
#پارت_پانزده |•
~_____~
کینتارو با لبخند محوی گفت:هینا راست میگه خیلی خوشمزه شده!
میرای:نوش جونت...
مشغول خوردن ادامه ی غذام شدم که هینا سریع غذاشو تموم کرد و بعد از تشکر از من،رفت تا تکالیف مدرسشو انجام بده!
کینتارو لیوان ابو بالا برد و همونطور که نگاهم میکرد گفت:میرای راستش تو چند سالته؟
میرای:بیست و چهار...
کینتارو:دانشگاه میرفتی؟
میرای:چهارسال پیش اره...اونم دو ترم رفتم!
کینتارو:خب رشتت چی بود؟
میرای:معماری!
کینتارو:خب اگر بخوای میتونی دوباره بری دانشگاه!
با ذوق گفتم:واقعا؟
کینتارو:اره .
فکر نمیکردم وقتی با کینتارو ازدواج میکنم بزاره برم دانشگاه ولی اون خیلی خوبه .
کینتارو:فردا میرم برای کارای ثبت نامت،تانجیرو معماری خونده اگر سوالی یا اشکالی توی درسات داشتی از تانجیرو بپرس!
میرای:باشه ممنون .
کینتارو با لبخند سر تکون داد .
با یاداوری اینکه من هیچ وسیله ای برای دانشگاه نخریدم ناراحت شدم و گفتم:کینتارو میتونم برم خرید؟
کینتارو کمی از لیوان اب خورد و گفت:اره هر وقت دلت خواست،این کارتو بگیر تا من برات کارت جدا بخرم از این استفاده کن .
کارت اعتباری از جیبش بیرون اورد و روی میز گذاشت .
کینتارو:موجودیش فکر میکنم دو میلیون باشه اگر کم بود بگو برات واریز میکنم .
با لبخند گفتم:ممنون کینتارو .
کینتارو:خواهش میکنم،فردا هم با ماشین برو رانندگی که بلدی!یکی از ماشینا رو بردار برو .
میرای:واقعا ممنون .
کینتارو:کاری نکردم،ممنون بابت غذا .
--------
یک هفته بعد...
یک هفته ست دارم میرم دانشگاه .کینتارو منو توی یه دانشگاه خصوصی ثبت نام کرده و واقعا محیطش و استاداش فوق العادن!
ماشینو داخل پارکینگ پارک کردم و بعد از عبور از حیاط وارد خونه شدم .کفشامو عوض کردم و وارد هال شدم که دیدم تانجیرو و هینا نشستن و دارن باهمدیگه ریاضی حل میکنن .با لبخند گفتم:سلام تانجیرو،سلام هینا!
هینا:سلام میرای جون...
تانجیرو با لبخند بلند شد و گفت:سلام خانم میرای،خوب هستید؟
روبه روی تانجیرو نشستم و گفتم:بفرمایید بشینید...مچکر شما خوبید؟تورو خدا راحت با من حرف بزنید .
تانجیرو با لبخند گفت:ممنون،چشم!
میرای:تانجیرو تو معماری خوندی؟
تانجیرو همونطور که حواسش به کتاب بود گفت:بله چطور؟
میرای:کینتارو به من گفت شما معماری خوندید و توی درسام ازتون کمک بگیرم .کمکم میکنید؟
تانجیرو:چرا که نه،حتما .فقط اگر شما فردا وقت دارید بیایید شرکت ادرسم براتون میفرستم .
میرای:باشه چشم .
تانجیرو:اگر دوست داشته باشید میتونید توی شرکت هم کار کنید!میدونم الان حرفه ای نیستید ولی بعد از چند ماه همه چیزو یاد میگیرید .
میرای:باشه خیلی خوبه .......
میرای:اقای تویوما هستند؟
منشی با لبخند نگاهم کرد و گفت:نه عزیزم هنوز نیومدن،شما بفرمایید بشینید الان میان .
روی صندلی نشستم .برخلاف منشی های شرکت های دیگه این دختری که روبه روم بود ارایشی نداشت و همینطور تیپ ساده و رسمی زده بود .
تانجیرو از اسانسور بیرون اومد و با لبخند به طرف منشی رفت .
با خوشرویی گفت:سلام خانم صبح تون بخیر .
منشی بلند شد و گفت:سلام اقای رئیس صبح شماهم بخیر .
تانجیرو:ممنون خانم،اگر میشه لیست پروژه های جدیدی که گرفتیمو برای من بیارید .
منشی:چشم اقای رئیس .
تانجیرو برگشت و با دیدن من گفت:سلام میرای خوبی؟صبح بخیر .
از روی صندلی بلند شدم و گفتم:سلام تانجیرو ممنون صبح توهم بخیر .
تانجیرو:بفرمایید بریم داخل اتاق در مورد چند تا کار باهاتون حرف بزنم .
میرای:چشم .
با تانجیرو به طرف اتاقی که ته راهرو بود رفتیم و تانجیرو در رو باز کرد تا من برم داخل .میتونم بگم خیلی با اخلاق و ادب بود من تابحال رئیسی ندیده بودم که اینقدر خوش اخلاق و با ادب با کارمنداش و کارگراش حرف بزنه!
تانجیرو به یکی از مبل ها اشاره کرد و گفت:بفرمایید بشینید .
روی مبل نشستم و تانجیرو با یه نقشه به طرفم اومد و گفت:گفتم شاید دوست داشته باشید نگاهی به این نقشه ها بندازید .
نقشه رو از دستش گرفتم و گفتم:بله،چقدرم خوب ترسیم شده!
تانجیرو:این نقشه رو خودم طراحی کردم!
با لبخند گفتم:خیلی خوبه، شما فوق لیسانس دارید؟
تانجیرو:بله،خب جزوتونو اوردید؟
میرای:بله اگر میشه اینجا رو برام توضیح بدید .
-------
خسته و کوفته از دانشگاه اومده بودم و نزدیک بود جلوی در خونه غش کنم .
وارد خونه شدم و از پله ها بالا رفتم که یاتو با عصبانیت از اتاق کینتارو بیرون اومد . به طرفش رفتم و گفتم:سلام یاتو چیزی شده؟
یاتو سرشو بالا اورد و لبخندی زد .
یاتو:سلام،از دست کینتارو دلخورم!
میرای:چرا؟
یاتو:کینتارو خیلی راحت کنار ادم های خطرناک میره،میترسم اخر سر یکیشون کینتارو بکشه!
یاد روزی افتادم که به کینتارو حمله کردم و با چاقو دستشو عمیق بریدم .
~----~
کانالمون در تلگرام: @romansprincetennis
کانالمون در روبیکا: @roman_tennis
🔴 پرنسس تنیس 🎾
🔹پرتو عشق❣
▫️#هفتم
کمکش کردم که از روی زمین بلند بشه!
دکتر شونه هاشو گرفته بود و بسمت میله ها هدایتش میکرد..
+میشه بشینم؟
با اخم گفتم:نخیر!
نگاهی بهم انداخت و چشم غره رفت!!
+به توچه؟ اصن کی با تو بود!
دکتر نگاهی بهم انداخت و با ایما و اشاره بهم فهموند که جوابش نده..
سرم رو انداختم پایین و کلاهم رو صاف کردم و از اتاق خارج شدم!
ای کاش اینقدر از این دختر خوشم نمیومد!
••••••••••••••
رینبو کیکومارو:
-خب الان دیگه میتونی تنیس هم بازی کنی!
ذوق زده گفتم: واقعا؟
-البته! تمرین ها و فیزیوتراپی ها رو ظرف یک ماه به خوبی انجام دادی!
دوباره این مکالمه رو تو ذهنم مرور کردم و لبخندی زدم! و توپی که حریف بسمتم زده بود رو پس زدم!
#صدای سوت#-پایان بازی! به نفع رینبو کیکومارو!
-فیوکا تا مسابقات چیزی نمونده هاا!
+میدونم!تو که نمیای؟میای؟
-مگه مغز خر خوردم که نیام!
+بابا تو خودت یه پا خری!
نیشگونی از دستش گرفتم!
+وحشی هم که هستی!!
و در حالی که دستشو می مالید گفت:
راستی بهت گفتم که با فوجی-سنپای دوست شدم؟
ابرویی بالا انداختم و گفتم:دوست؟؟
+خب مگه چشه؟
-علاقه هم بینتون هست یا نه؟
دسته ای از موهاش رو پشت گوشش انداخت و گفت:خب..نمیدونم..به هر حال ازش خوشم اومده که در خواستش رو قبول کردم!
در همون حال که لباسم رو عوض میکردم به همه اتفاقاتی که در این دو ماه افتاده بود فکر کردم!
آهی کشیدم و بوی عطرش رو دوباره استشمام کردم!همون عطری که هنوز میخوام ازش بپرسم مارکش چیه؟
#پرنسس_تنیس
🍀🍀🍀🍀
🍀🌷🌷
🍀🌷
🍀part 10
#وکالت_عشق 🍺
فرداش تولد جیمز بود مطمئن بودم اِوِن هم میاد بخاطر همین یه تیپ دیونه کننده زدم یه لباس آبی روشن با یقه باز تا پایین سینه ام دامنش تا زانوم بود
یه جوراب شلواری توری رنگ پوست پوشیدم و موهامو ول گذاشتم بعدم رفتم توی ماشین و به سمت تالاری که توش جشن بود
وقتی رسیدم سوفیا هم با من رسید کادو مو از توی ماشین برداشتم و رفتم سمت سوفیا با هم رفتیم داخل کادو هارو گذاشتیم رو میز کادو و رفتیم سمت یکی از میز ها اِوِن میز روبرو مون بود اصلا چشم از روم برنمی داشت بهتر بود یکم بیشتر جذب خودم بکنمش یه نوشیدنی از گارسون گرفتم و یکم لود بازی در آوردم یکم بعد به میز نگاه کردم سرم و آوردم بالا بجای سوفیا اِوِن و دیدم 😍
+خب برای کی لود بازی در می آوردی؟
جسی: من لود بازی در نیاوردم که
داشتیم حرف می زدیم که دیدم مگی داره با یکی حرف می زنه
جسی: این اینجا چیکار میکنه ؟
_ ولش کن مجلس نزار باباش با بابای جیمز دوست بخاطر همین دعوتش کرده
بیا بریم برقصیم؟
یهو نوشیدنی پرید تو گلوم🙈
+جلوی مگی؟
_چه اشکالی داره؟
+تو که نبودی اون روز چه حرف هایی بهم زد
_ای بابا من مهمم یا اون؟
داشتیم حرف می زدیم که سوفیا و جیمز شروع کردن به رقصیدن بعد از اون چند نفر دیگه هم شروع کردن به رقصیدن
ایوان:پاشو
چاره ای نداشتم و پاشدم و شروع کردیم به رقصیدن مگی با حرص داشت نگاه مون می کرد و من داشتم از این حرص خوردنش لذت می بردم ایوان سرش و آورد نزدیک گردنم و نفس عمیقی کشید
ایوان:نمی دونی چقدر منتظر این لحظه بودم
جسی: خب؟
ایوان:خب چی؟
جسی: همین فقط منتظر بودی ؟ یعنی نمی خواستی من مال تو باشم؟
ایوان:این چه سوالی معلومه نگاه مد روی چشمای مشکی قفل کردم سرم و نزدیک صورتش بردم و گونه اش رو بوسیدم یه لبخندی ملیحی زد و بعد با صدای بلند گفت : یه لحظه همه به من توجه کنید!
جسی:چیشده؟
یه نگاه بهم کرد و بعد جولوم زانو زد و بعد یه جعبه حلقه در آورد و گفت جسی، من واقعا از ته قلبم دوست دارم و حاضرم جونمم برات بدم ،با من ازدواج می کنی؟
مات و مبهوت مو نده بودم و با همون حیرت گفتم آره 🥳
ایوان پاشد و لبم و بوسید بعد بغلم کرد می تونستم حرص و توی چشمای مگی ببینم و این واقعا کمی دلهره کننده بود چون چشماش با قبل فرق کرده بود...
کانالمون در تلگرام: @ROMANSprincetennis♦️
کانالمون در روبیکا: @roman_tennis ♥️
#ادمین_تزوکا
#پیام_ناشناس
📩 پیغام جدید از *****:
سلام
رمان هاتون عالین
لطفا بعد امتحانات فعالیتتون بیشتر بشه
همه رمان ها عالین
ممنونم
موفق باشید
سالم باشید
لبتون خندون
@dar2delkon
--------------------
↩️ جواب بده: /reply_ojwMwbFgj19eA
⛔️ بلاک کن: /block_2DBbBMFKP143YFp
🕰 تاریخچه مکالمه: #5ozdzjlHro32YxSQUk
--------------------
🍳 شام مام، اسپانسر در2دل:
👌شیکمو ها عضو شن👌