دلم به عشق تو سنجاق می شود هر شب
به حرف های قشنگی که مانده در یادم
بدون تو غزلم گرد و خاک میگیرد
بدون تو همه شب، مثل کاه در بادم
شبانه های قشنگی که با تو سر کردم
کرانه های نگاهت، قشنگ یادم هست
کنارِ برکه ی آرامِ ساحلِ عشقت
شبانه ها، تب و آغوشِ تنگ یادم هست
تمامِ شب به تو نخ دادم و کلاف شدی
برایِ بافتنِ خاطراتِ دور و بلند
تمامِ شب به تو بی وقفه فکر کرد، دلم
به عکس، بوسه، به آغوشِ گرم ،،، یک لبخند
شبیه یاسِ رونده، به رویِ یک دیوار
غمِ تو روز به روز،، از بهانه بالا رفت
به شانه های خیالم رسید و چادر زد
سکوت، از سر و کولِ ترانه بالا رفت
کلاغِ قصه ی غم،، رویِ شاخه ی این شعر
به فکر قصه و از خانه اش جدا ماندن
نشسته بود و به فکرِ کلاغ پربازی
به فکرِ آخرِ شب،، تویِ برف جا ماندن
به گوردخمه ی تنهایی ام سپرد،، مرا
شبانه هایِ سکوت و روالِ تنهاییم
غبار بست، نبودت درونِ تاقچه و....
نشست گَردِ غمت روی بالِ تنهاییم
مترسکی که نشسته ست، پایِ مزرعه ات
کلاف سادگی ام هست، دلقکی تنها
مترسکی که همیشه میانِ مزرعه ماند
کنارِ تاقچه ، مثلِ عروسکی تنها
میانِ آینه هایِ سکوت ،، میبینم
که فصلهایِ درونم ، چقدررر غمگینند
غمت به شانه یِ سردم رسید و، فهمیدم
چقدرر،، لاشه ی این خاطرات، سنگینند
کشید، لاشه ی غم را به روی دوش شبم
منی که بی تو خودم را تباه میکردم
کشید بارِ غمی را که داشت میرویید
دوباره تویِ خودم، اشتباه میکردم
درونِ ثانیه هایِ غروب گم شد و رفت
دوباره جوجه کلاغِ سیاهِ این قصه
درونِ آینه ی خاطرات،،، حک شده بود
سقوط،، خودکشی از پرتگاهِ این قصه
#مسعودقاسمی
#رویا_زندکریمی
🌼🍂@roya_voroojak🌼🍂
@deelneves
سلام دوستان مطلع👇
خانم ! اجازه هست که در قصّه ای جدید
تصمیمتان عوض شود و عاشقم شوید ؟ !
آخر تو هیچ وقت قدیمی نمی شوی
مانند آرزوی خرید لباس عید
آخر تو . . . بگذریم ، چه تغییر می کند ؟
اوضاع ما دو تا پس ازین مدّت مدید
آن روز ـ یادم است ـ زنِ دستهای تو
بدجور مردِ دست مرا کرد ناامید
هی نبض دستهای من آن روز می نشست
هی پلک چشمهای من آن روز می پرید
یادم نرفته است که در قاب عکسِ حوض
پوشیده بود عکس تو پیراهن سپید
یادم نرفته است که لبهای قرمزت
خون
چکّه
چکّه
چکّه
شد از چاقویم چکید !
من فکر می کنم که تو را دفن کرده ام
در گوشه ی حیاط کنار درخت بید
من فکر می کنم که شبی سبز می شود
از خون چشم های سیاهت زنی جدید !
آب و گلاب ، دسته گل صورتی و سرخ
امروز هم سلام ! زن لاغر سپید !
آیا اجازه هست در این قصّه ی جدید
تصمیمتان عوض شود و عاشقم شوید ؟...
# حامد_ابراهیم_پور
#رویا_زندکریمی
🌼🍂@roya_voroojak🌼🍂
ترک خورده ام
در لابه لای تاریخ
آنجا که گرگ لباس میش به تن کرده است
و من در هنوزهای چوپان
سرگردان ترم برای دیدن دختر کدخدا
ترک خورده ام
لابه لای برنو و اسب کهر
کنار اسبی اصیل و قهوه ی قجری
سوار باد میشوم
شولای عشق در تن من زار میزند
در کدام سنگلاخ عشق سُر نخورده باشد خوب است
جاده ها خیس
و گل آلوده تر پای باد در عبور شهاب
ستاره هم برایممرثیه میخواند
میشنوی
دختری پشت پرچین خیال
لابه لای تاریخ
تنها دلخوش به صدای نی لبکی است
که امشب باد نیاورده است
تنها صدای گرگ میآید
و پیراهنی خونی
که چاه را فریاد میزند...
🌼🍂بقلم:#زینب_حسامی
🌼🍂اجرا #رویا_زندکریمی
🌼🍂@roya_voroojak🌼🍂
غزلی نوشته مجنون،برسد به دست لیلی
نفسم بگو کجایی،که ستاره ی سهیلی؟
دو سه خط گلایه دارم،که به عرض میرسانم
من و میل اینچنینی!!،تو چرا بدون میلی؟
همه شب به انتظارت،غزلی سروده ام تا…
تو یِ بی وفا بدانی، که دلم گرفته…خیلی
تو که پیش من نباشی،همه ی دار و ندارم
قلمی،دفتر شعری،دو سه واژه ی طُفیلی
تو نماز نیمه شبها،تو نیایشی نه شعری
تو شبیهِ یک دعایی،که مقدسی…کُمیلی
من و پای لَنگ شعرم،تو بگو چگونه روزی
برسم به گَرد پایت؟! که قطار روی ریلی
نکُند خبر نداری؟! نفسم بیا که کار از…
غزل و گریه و هق هق،به خدا گذشته!…سَیلی
🌼🍂بقلم:#محمدرضا_نظری
🌼🍂اجرا #رویا_زندکریمی
🌼🍂@roya_voroojak🌼🍂
آدم ها خسته که شدند ؛
بی صدا تر از همیشه می روند !
احساسشان را بر می دارند و پاورچین پاورچین ، دور می شوند !
آدم ها هر چقدر هم که صبور باشند ؛
یک روز صبرشان لبریز می شود ،
کم می آورند ،
همه چیز را به حالِ خود می گذارند و می روند...
همان هایی که تا دیروز ،
دیوانه وار ،
برایِ ماندن می جنگیدند ،
همان هایی که سرشان برایِ مهربانی و هم صحبتی درد می کرد ؛
سکوت می کنند ،
بی تفاوت می شوند و جوری می روند که هیچ پلی برایِ بازگشتشان ، نمانده باشد...
آدم ها به مرزِ هشدار که رسیدند ؛
آدمِ دیگری می شوند !!!
#نرگس_صرافیان_طوفان
#رویا_زندکریمی
@roya_voroojak
{ تمامی انسانها، یک #زیستن عاشقانه به #روح خویش بدهکارند.
یک زندگیِ سراسر لبخند...
لبریز از ایمان به توانمندیهای خود...
سرشار از یک #رویا که در نگاه هر پگاه جانی دوباره گرفته و رو به گیتی تبسم میکند.
آسمان، آبستن حادثه است!
شگفت زده جو زمین را مینگرد تا بر کالبد آدمیزاد غم طلب، مصیبت ببارد.
باید بگویم که متأسفانه این دنیا، مملو از انسانهایی است که تنها پژواک سایهشان به روی دیوار تبدیل به ابتسام میشود.
اما این جهان زیباست!
اگر دل به جان او ببندیم، دیوانگیاش با رخسارهای شکیل به پیشواز بشر میآید و زندگانی را پیشکش حضورش میکند.
زمانی که شیدای هستی باشیم، حیات در ژرفای فؤاد آدمی حضور یزدان را به انقلاب میکشد. }
#شادی_وثوقی
#رویا_زندکریمی
@roya_voroojak
[ آدما ترجیح میدن ... ]
آدما دوست دارن تو یه تصویر خوب و بینقص از خودت بسازی و همونو بهشون نشون بدی.
ترجیح میدن حرفای دلخواهشونو بزنی، حتی اگر داری نقش بازی میکنی.
آدما ترجیح میدن حرفای خوب بشنون، حتی اگر اون حرفای خوب دروغ باشه.
آدما ترجیح میدن تو رو مثل یک فرشته نجات، خوبِ مطلق ببینن و باهاشون رفتاری سراسر مهر و شفقت داشته باشی.
آدما دوست ندارن اشتباه کردنت رو، خطا کردنت رو، عصبانی شدنت رو، ضعف و شکنندگیت رو تماشاگر باشن.
آدما همیشه نگران خراب شدن تصویر ذهنیشون از تو هستن، نه نگران حقیقت.
برای آدما سخته تغییر رو، انتخابهات رو، تصمیماتت رو بپذیرن و به رسمیت بشناسن.
دوست دارن تو همونی باشی که اونا میخوان یا همونی که تصور میکنن هستی.
خیلیا استاد اینن که از خودشون یه تصویر بینقص تو چشم دیگران بسازن. همیشه مثل دانای کل از همه چیز حرف بزنن. هیچ نقطه ضعفی از خودشون نشون ندن. اشتباهی هم اگر کردن عذرخواهی نکنن.
بعضیا عاشق اینن که خودشونو به دروغ، به غلط گنده کنن و آدما عاشق همین بتهای توخالی میشن.
همه ما به زبون میگیم که از دروغ متنفریم اما در عمل ترجیح میدیم دروغ بشنویم و دروغ بخونیم و دروغ ببینیم و حقیقت آدما رو پس میزنیم.
من و تو انسانیم. خطا میکنیم. تغییر میکنیم. رشد میکنیم. گاهی قوی هستیم و گاهی شکننده. گاهی منطقی هستیم و گاهی احساسی. ما فرشته نیستیم و رسالتمون ناجی دیگران بودن نیست.
حقایق وجود آدمیزاد، زوایای تاریکش، خشم و اندوه و ترس و ضعفهاش خوشایند نیست اما حقیقته.
دنبال ویترین خوش آب و رنگ دروغین و فیک نباشیم. اونی که خود خودشه رو پشیمون نکنیم از خودش بودن. خودمون همدیگه رو مجبور به سانسور و سرکوب نکنیم.
🖋#آوا_نویس
#رویا_زندکریمی
🌻🌾🌵🪵
🆔@avanevis
@roya_voroojak
گفت:« چند تا دوسم داری؟»
گفتم:« یکی»
ابروهاشو تو هم کشید، اخم کرد و گفت:
« خسته نشی از این همه دوست داشتن!»
خندیدم و گفتم: « نه، قول میدم، تا ته دنیا»
با قیافه شاکی گفت:
« اخه یکی بدرد میخوره؟ تکون بخوری تمومه! خیلی کمه، خیلی»
گفتم:« شاید ظاهرش کم نشون بده
اما یک، قوی ترین عددیه که میشناسم
یک کمیتش شاید پایین باشه
اما بجاش کیفیت داره
یک بزرگه، به اندازه خدا
یک عزیزه مثل تویی که یکی یدونمی
یک پر از شکوهه، مثل نفر اول شدن توی مسابقه ها»
خیره شده بود و با دقت گوش میداد
حرفم که تمام شد، حس غرور را در چشمانش میدیدم دستانم را گرفت، خیره در چشمانم گفت:
« قول بده همیشه یکی دوسم داشته باشی»
جان دلم، قرار است یک عمر
یکی دوستت داشته باشم
@melodinegin2020
@roya_voroojak
روبروی آینه که می ایستم
جای خالی ات
دلم را
می فشرد،
کاش
میشد یکبار دیگر
به عقب برگشت، به روزهای من و توِ بدون دلتنگی
یا اصلا عقب تر،
به روزهایی که مینشستیم و موهای ستاره ها را میبافتیم و دغدغه ی بزرگمان
نیمه کاره ماندن
قصه ی مادربزرگ بود
آنقددددررررر عقب
که از شهر موش های کودکی مان سر در بیاوریم
#مسعودقاسمی
#رویا_زندکریمی
@roya_voroojak
سلام...
میشود به رسمِ قدیم
برایت چند خط دلتنگی بنویسم
پست کنم به نشانی چشمهات؟
میشود به نام کوچک صدایم بزنی
جانم را جدا کنی از جهانِ نبودنت؟
میشود برایت بگویم
گلِ صد پرِ خاطراتی که با تو نداشته ام
کنارِ پنجره ای پشت به شباهنگام بهار
چهارزانو نشسته
با خودش فال می گیرد
یکی درمیان دوستم دارد ندارد؟!
تعبیرش را میدانی؟
میشود برایت بنویسم ما یک نفریم؟
خدا هم شاهد است
همان اولین غروب
توی پیراهنِ آغوشت
حوالی عطر لبخندهات
ته نشین شدم...
نمیدانم چرا حواسِ پرت دنیا
به روی خودش نمی آورَد!
خودت بگو
اگر اینطور نیست
چرا تمام شهر
مرا به نامِ تو می شناسد؟!
چرا شعرهای من
به دنیا که می آیند
رنگ نگاه تو را پوشیده اند...؟!
میشود برایت بنویسم این روزها
هر بار نفس میکشم
دلم هزار مرتبه
برای بوسیدنت تنگ میشود...؟!
# ناشناس
#رویا_زندکریمی
@roya_voroojak
*رنگ درد*
اون روز شیفت من بود.
مثل همیشه که قبل از همه به اتاق نازبانو سر میزدم،داروهاشو برداشتم و با انرژی و شوق در اتاقشو باز کردم.
یه لباس قشنگ پر از گلهای ریز رنگارنگ تنش بود. نشسته بود کنار پنجره و به حیاط سرسبز آسایشگاه نگاه میکرد.
بهار بود و کل حیاط پر از گل و شکوفه شده بود.
رفتم جلو و گفتم سلام نازبانوی قشنگ مهربونم،صبح سبز بهاریت بخیر خانم خانما.
بعدم روی موهای سفید مرتبشو بوسیدم.
با لبخند همیشگیش جوابمو داد.
داشتم داروهاشو اماده میکردم که نگاهم کرد و پرسید:
پونه!
میدونی درد چه رنگیه؟
گفتم :درد ؟درد که رنگ نداره،درد یه احساسه.
نمیدونم شایدم سیاه باشه!
گفت :اره مادر ،درد رنگ داره و برای هر کسی یه رنگ خاصه!
هرکسی تو زندگیش از یه چیزی درد کشیده و هروقت دوباره اون چیز رو بیینه دردش تازه میشه ،قلبش تیر میکشه و باز درد میگیره!
مات و گیج نگاهش کردم که فهمید متوجه منظورش نشدم.
حرفشو ادامه داد و گفت:
مثلا واسه مادری که جنازه ی تیکه پاره ی جیگر گوشه شو از زیر آتیش توپ و تفنگ دشمن برمیگردونن
کفن سرتا پا خونی بچه شو میبینه،درد همیشه قرمزه
یا واسه اون پدری که با طلوع خورشید پسر جوونشو میخوان اعدام کنن
فقط به جرم اینکه توی راهپیمایی چهار تا شعار سیاسی داده،
درد همیشه مثل رنگ طلوعه، زرد و طلایی
یا برای اون زن درمونده ای که شوهرش واسه ماهیگیری رفته بود دریا اما،طوفان گرفتارش کرد و دیگه هیچوقت برنگشت،
درد همیشه رنگش آبیه
یا برای اون پاکبان نجیبی که شب تا صبح تو کوچه ها جارو میکشه و صبح با تمام خستگیش لباسهای خاکی نارنجی شو از تنش درمیاره و نقاب یه بابای سرحال و قبراق به صورتش میزنه ،تا وقتی میره دخترشو برسونه مدرسه،دخترش از دوستاش خجالت نکشه
درد همیشه نارنجیه
همینجوری که به حرفای نازبانو گوش میدادم
داشتم فکر میکردم یعنی درد خودش چه رنگیه؟
انگاری که فکرمو خونده باشه گفت:اون روزی که بچه های بی معرفتم منو آوردن گذاشتن خانه ی سالمندان،بهار بود .حیاط خونه ام پر شده بود از گلهای بنفشه ای که تازه کاشته بودم .همه جا سبز و قشنگ بود.
هروقت سرسبزی بهار رو می بینم یاد اون روز میفتم و قلبم درد میگیره...
بغض گلومو گرفته بود اما سعی کردم از اون حال و هوا درش بیارم
گفتم:پاشو پاشو نازبانو
این حرفا چیه اول صبحی
پاشو ببرمت حیاط یه کم هوا بخوری حالت جا بیاد .
گفت :الان خوابم میاد یه کم استراحت میکنم بعد ازظهر بریم .
گفتم باشه عزیزدلم !
پس من میرم به بقیه سر میزنم،
کارم که تموم شد میام پیشت.
یکی دو ساعت گذشت
یهو دلم بدجوری شور افتاد .
رفتم بهش سر بزنم که دیدم خوابه
یه جور عجیبی بود
سرمو بردم جلو
دیدم نفس نمیکشه!
آره
به همین سادگی اون روز سبز بهاری، نازبانو رفت!
خیلی اروم و بی صدا
تو تنهایی..
هروقت بهار میشه و همه جا سبز
یه جایی ته قلبم درد میگیره
رنگ درد نازبانو ،سبز بود
درد نبودنش هم مثل اون روز بهاری که رفت سبزه....
✍#ندا_درخشنده
#رویا_زندکریمی
@roya_voroojak
.╭━═━⊰✹♡✹⊱━═━╮
@n_derakhshande
╰━═━⊰❀♡❀⊱━═━╯
——————————————-
یاد دارم در غروبی سردِ سرد،
می گذشت از کوچه ما دوره گرد،
داد می زد: "کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم"،
اشک در چشمان بابا حلقه بست،
عاقبت آهی کشید، بغض اش شکست،
اول ماه است و نان در سفره نیست،
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟!
سوختم، دیدم که بابا پیر بود،
بدتر از او، خواهرم دلگیر بود،
بوی نان تازه هوشش برده بود،
اتفاقا مادرم هم، روزه بود،
صورتش دیدم که لک برداشته،
دست خوش رنگش، ترک برداشته،
باز هم بانگ درشت پیرمرد،
پرده اندیشه ام را پاره کرد...،
"دوره گردم، کهنه قالی می خرم،
دست دوم، جنس عالی می خرم،
کوزه و ظرف سفالی می خرم،
گر نداری، شیشه خالی می خرم،
خواهرم بی روسری بیرون دوید،
گفت: "آقا، سفره خالی می خرید؟!
✍محمد رضا یعقوبی
#رویا 😭😔
@roya_voroojak
💽.... انتخابات
✍.... بقلم :
#نسرین_باقری
@raaadpaymahtab
🎙.... اجرا:
#نسرین_باقری
🎛🎚....... میکس وتنظیم :
#سعیدمظلومی
پوسترها
پاورچین پاورچین
در شهر راه می روند
در و دیوار را بهم می ریزند
یکی از پانصد میلیون وام به جوانان می گوید
آن یکی از تورم نیم درصدی و حقوق زنان خانه دار
گرفتار شدیم بخدا
از دست این دیوارهای بی شعور
هی می گویند لعنت بر پدرو مادر کسی که ....
اصلا میکروفن را بیاور
فوت
فوت
یک دو سه
صدای منو دارید ؟
این چند روز که مسائل اخیر تورم چهل درصدی را شنیده ام خوابم نمیبرد
(حضار بزنیم زیر خنده )
از سکه افتادین
وقتی تکلیف شیر و خط تان نامعلوم است
خطها که جواب نمیدهند
شیرها هم از گرسنگی نای حرکت ندارند
گوش کنید
انگار یادتان رفته
زنها چقدر سر سجاده دعا کردند
*خدایا
عمر دیو دوسر تمام شود
بگذرد این روزگارتلخ تر از زهر
و یک فرشته ی گوگولی مگولی با یک روزگار چون شکر آید *
.
.
.
به اخبار نیمروزی توجه کن
باید کمک کنیم به مردم مظلوم سوریه و لبنان و حلبچه
باور کنید
هر روز
از کله ی صبح تا بوق سگ
در تکرار جیبهای خالی و گرسنگی غوطه می خوریم و
کمر پدرانی که زیر خط فقر خمیده شده
فقط یک شوخی ست محض خنده
شما خونسرد باش
و بد وبیراه نگو به انتخابت /انتخابات
بیا هزارو چهارصد سکه ی تمام بهار آزادی
بیندازیم روی فاجعه
و ....لابه لای بحث و کل کل متولیان بی تدبیر
هلهله کنان
دنبال ....
پس کو " روزگار چون شکر " که حرفش را زده بودی ؟
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
میدونی مخاطب خاص کیه؟؟؟
😔😔😔😔
مخاطب خاص کسیه که به امید پیغامش آنلاین میشی...
😔😔😔😔
مخاطب خاص کسیه که همیشه دنبال آخرین پستش میگردی تا لایکش کنی...
😔😔😔😔
مخاطب خاص کسیه که معموﻵ تأییدش میکنی چون "دوستش داری"...
😔😔😔😔
مخاطب خاص کسیه که از همه قشنگتر میبینیش...
😔😔😔😔
مخاطب خاص کسیه که تو لایکات اسمش یه درخشش خاصی داره ...
😔😔😔😔
مخاطب خاص،خاصه اونیه که قهره ولی عشقه.
😔😔😔😔
تقدیم به 👆همه عاشقای پاک دنیای مجازی
وغیر مجازی ❤️
#ناشناس
#رویا_زندکریمی
🌼🍂@roya_voroojak🌼🍂
در قلبم ڪسے را پنهان ڪردھ ام ...
ڪھ شنیدن صدایش ...
طرز نڪَاھ ڪردنش ...
حتے راھ رفتنش را خیلےدوست دارم ...
و او شاید نداند ڪھ شیرین ترین، میوھ ممنوعھ ے جهان من است...
درست است ڪھ مالڪ قلبش نیستم،،
اما بھ جای همھ ے رهڪَذرها...
#همھ ڪَل فروش ها!!!
#همھ ڪتاب فروش ها!
#همھ آدمها ...
من بھ جاے #همھ دوستش دارم!!!!
#مطهرھ_حسینے
#رویا_زندکریمی
جمعه ها این دل من تنـگ تـر اسـت
جُملـِگی پـای دلــم لـَنـگ تـر اسـت
شـرحِ دلـتنـگی مــن سـاده نـویـس
دیـده ام تـار شـد و چشمـم خیـس
شـعر هـم قافـیه اش طـوفـانیـست
چـه غـمـی در قـلمـم زنـدانیـسـت
جمـعه گـویـی قـدمـش سنـگین اسـت
خـانـه بـی تـو قـفـسی غمـگـین اسـت
🌼🍂بقلم:#محمدرضا_امکانی
🌼🍂اجرا #رویا_زندکریمی
🌼🍂@roya_voroojak🌼🍂
آدینه تون بخیر دوستان🌹🌹🌹
با تو میخندم
تو تنها نقاش
تابلوی خندههای نرمم هستی
از روزی که بزرگ شدهام
گمان میکنم
دیگر حتی تو هم
نمیتوانی بهانهی خندیدنم باشی!
چه زود دست در دست
زمان پیر شدم،
تو نیامدی و من در کوچههای
انتظار از این دنیا
و زندگی سیر شدم...
لبخند بزن گهگاهی
شاید دیوار کنار رود
تو را ببینم!
#دریا
#رویا_زندکریمی
@roya_voroojak
شبتون به عشق❤️
شب ها
بیش از هرچیز
دلتنگ کسی می شویم ؛
که دل و دین مان را توی یک چمدان ریخت و انگار که ارث پدرش
باشد با خودش برد .
دلتنگ آن کسی که قلب مان را از سینه بیرون کشید ؛
آتش به خرمنش انداخت
سوزاند و
رفت ...
دلتنگ آن کس که کاغذ سفید و
نانوشته ی احساس مان را برداشت ,
خطی نوشت
مچاله کرد و گوشه ای پرت کرد
و ؛
رفت ...
#سعیده_سناوندی
#رویا_زندکریمی
@roya_voroojak
{ تمامی انسانها، یک #زیستن عاشقانه به #روح خویش بدهکارند.
یک زندگیِ سراسر لبخند...
لبریز از ایمان به توانمندیهای خود...
سرشار از یک #رویا که در نگاه هر پگاه جانی دوباره گرفته و رو به گیتی تبسم میکند.
آسمان، آبستن حادثه است!
شگفت زده جو زمین را مینگرد تا بر کالبد آدمیزاد غم طلب، مصیبت ببارد.
باید بگویم که متأسفانه این دنیا، مملو از انسانهایی است که تنها پژواک سایهشان به روی دیوار تبدیل به ابتسام میشود.
اما این جهان زیباست!
اگر دل به جان او ببندیم، دیوانگیاش با رخسارهای شکیل به پیشواز بشر میآید و زندگانی را پیشکش حضورش میکند.
زمانی که شیدای هستی باشیم، حیات در ژرفای فؤاد آدمی حضور یزدان را به انقلاب میکشد. }
#شادی_وثوقی
#رویا_زندکریمی
@roya_voroojak
نگذار جانم
نگذار هرکس که آمد و ماندنی نشد
تورا ،
دلت را ،
صداقتت را ،
با خودش یدک بکشد...
که هر وقت از سر بی حوصلگی،
از سرِ نبودنِ آرامشی،
آمد و سراغت را گرفت،
حالت را پرسید،
دلت را قلقلک داد، و باز رفت و گم شد ...
تو بمانی و دنیایی از اشک،
تو بمانی و چرا و اما و اگر...!
آنکه میرود، باید میرفت!
تو هم برو،
تو هم، خودت را از لحظههایش که هیچ،
از فکرش هم بگیر...
تو باید تمامت بماند
برای او كه تمامش تنها و تنها
برای توست!
ماندنى هر جا مىرود با تو مىرود
تو هم نباشى خاطرات بوىِ تنت با او هست ...
#عادل_دانتیسم
#رویا_زندکریمی
@navaye_elahe
@roya_voroojak
جای عشق اکنون تو از این خاکِ اجدادی بگو
چون قلم شد زیر تیغ از بحث و نَقادی بگو
عشقِ یار و میکده زیباست اما جان من
گاه گاهی هم ز درویش گُنابادی بگو
ای که با چشمان خود بینی چنین فقر و فساد
یک دو خط از دزدی و زین مَکّر و شیادی بگو
جان ودل بریار بخشیدن،هَماغوشی خوشَست!
وقت کردی یک دو بیت از حال این وادی بگو
از غبار و خشکی و بی نانی کُرد و بلوچ
از شهیـــدانِ وطن در فصل دامادی بگو
چونکه آزاد و رها هستی و سَرمستِ غزل
از اوین ! از کُشتگان با چوب جَلادی بگو
چون اَسیرانِ بَلا در خاک خود آواره ایم
از فقان و گریه از، پا بَندِ فولادی بگو
غیرتِ مام وطن، با عشق زیبا می شود
با تمام ِ جان ِ خود از بانگ آزادی بگــو
#محمدرضا_امکانے
...
جمعہ یعنی
ڪَوشہے دنجی بشینی بی ریا ؛
سنڪَهایت را مرتب با خدایت وا ڪنی ..!!
#هاتف_حضرتی
#رویا_زندکریمی
@roya_voroojak
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
غزل شماره ۷ لسان الغیب حافظ شیرازی
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل فام را
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
عنقا شکار کس نشود دام بازچین
کان جا همیشه باد به دست است دام را
در بزم دور یک دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
در عیشِ نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحم غلام را
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#غزلیات_حافظ
#رویا_زندکریمی
@roya_voroojak
میان غنچه و گل، از تو گفت وگو شده است
که باد، خوش نفس و باغ مشکبو شده است
تو بر فکنده ای از خویش پرده، ای خورشید!
که شهر خواب زده، غرقِ های و هو شده است
#حسین منزوی
#رویا_زندکریمی
ـــــــــــــــــــــــــــــــ🌺
اشک ماهی ها
گر چه رفتار تو با گفتارت اصلا جور نیست
فکر من آنقدر ها هم از سر تو دور نیست
در تن شبهای من رنگ شب بغداد هست
صبحم اما هیچ رنگ صبح نیشابور نیست
بر سر این گور من بیهوده شیون می زدم
تازه فهمیدم که اصلا مرده ای در گور نیست
بی تو ممکن نیست من باشم ... وجود سایه در
متن دنیا گنگ و بی معناست وقتی نور نیست
شک ندارم اشک میریزند ماهی ها در آب
اشک ماهی ها نباشد آب دریا شور نیست
#مهتاب_یغما
#رویا
@fazelenazari
@roya_voroojak
خسرو پرویز روزی با همسرش شیرین در دربار شاهی نشسته بودند ، صیادی ماهی بزرگی را به عنوان هدیه شاهی با خود داشت اجازه ورود خواست؛ خسرو اجازه داد و صیاد ماهی بزرگی را به عنوان هدیه در برابر ملک بر زمین گذاشت، از قضا خسرو ماهی را خیلی دوست می داشت و برای همین هم چهار هزار درهم به مرد صیاد داد.
شیرین که در کنار شاه نشسته بود رو به ملک نمود و گفت: بد کاری کردیکه اگر تو پس از این ، اینقدر مال به یکی از شاکران یا حشم خود دهی او پاداش تو را کم و حقیر خواهد شمرد و خواهد گفت به من اندازه مالی را داد که به یک صیادی بخشیده بود.
خسرو پرویزگفت راست گفتی لکن زشت است که هدیه از او بازگیرم. شیرین گفت که من تدبیری می کنک و از وی می گیرم ، شما بفرما تا او را حاضر سازند و به او بگو که این ماهی نر است یا ماده ، اگر گفت نر است بگو که من ماهی ماده می خواستم و اگر گفت که ماده است بگو که من ماهی نر می خواستم.
صیاد را حاضر کردند و از وی پرسیدند که این ماهی نر است یا ماده؟ صیاد ماجرا را فهمید و به زیرکی تمام پاسخ داد که نه نر است و نه ماده بلکه خنثی است.
خسرو پرویز را خوش آمد و امرکرد که چهارهزار درهم دیگر به وی دادند.
صیاد درهم ها را در انبانی گذاشت و بدوش گرفت و خواست که بیرون رود یک درهم بر زمین افتاد صیاد خم شد و آنرا برداشت. شیرین گفت گه فرومایگی این مرد را مشاهده نما که از یک درهم نگذشت و در برابر تو خم شد و آن را برداشت. خسرو او را طلبید و گفت این قدر خسیسی که در حضور ما برای یک درهم خم شدی؟
صیاد جواب داد که ای میر بزرگوار ، من خسیس نیستم چون اسم مبارک پادشاه بر آن نقش بسته بود ترسیدم که کسی نداند و پا بر روی آن گذارد ، برداشتن من از روی احترام بود نه از روی خست و لئامت.
ملک خسرو را از این سخن و معرفت صیاد خوش آمد و دستور داد چهارهزار درهم دیگر به وی دادند. چون دید به جای چهارهزار درهم دوازده هزار درهم از خزانه دولت کم شده است و اینها همه از مشورت همسرش شیرین بود. پس منادی را امر نمود که در مملکت ندا کند و بگوید که هیچکس با زنان مشورت نکند که هر کس از ایشان را پیروی کند حتماً به جای یک درهم دو درهم ضرر خواهد کرد.
#رویا_زندکریمی
@roya_voroojak
روزی از یک دکتر دعوت کردند تا در جمع معتادان به الکل سخنرانی کند. دکتر قصد داشت عملا به افراد حاضر در آن جمع نشان دهد که نوشیدن الکل برای سلامتی بسیار مضر و خطرناک است.
او دو لیوان برداشت. در یکی از لیوان ها آب مقطر و در لیوان دومی الکل ریخت. سپس یک کرم خاکی را در لیوان آب مقطر انداخت. کرم آرام آرام شنا کرد و خود را به سطح آب رساند. آنگاه یک کرم خاکی دیگر داخل لیوان محتوی الکل خالص انداخت. کرم پیش روی همه تکه تکه شد.
دکتر رو به جمعیت کرد و پرسید چه نتیجهای میتوانند از این آزمایش بگیرند. یکی از حضار جواب داد: «اگه الکل بخورید، کرم و انگلی در معده و روده شما نمیماند!»