saadi_tales | Unsorted

Telegram-канал saadi_tales - 🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

77

گلستان: تصنیف شده در سال 656 هجری(1258 میلادی) باب ها: « در سیرت پادشاهان»، «در اخلاق درویشان»، «در فضیلت قناعت»، «در فوائد خاموشی»، «در عشق و جوانی»، «درضعف و پیری»، «در تأثیر تربیت» و «در آداب صحبت» حکایت ها بر اساس نسخه فروغی ارسال نظرات: @hanaeeni

Subscribe to a channel

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

@saadi_tales

این حکایت شنو که در بغداد
رایت(پرچم، بیرق) و پرده را خلاف افتاد

رایت از گرد راه و رنج رکاب
گفت با پرده از طریق عتاب:

من و تو هر دو خواجه‌تاشانیم(دو نوکر با یک رئیس)
بندهٔ بارگاه سلطانیم

من ز خدمت دمی نیاسودم
گاه و بیگاه در سفر بودم

تو نه رنج آزموده‌ای نه حصار
نه بیابان و باد و گرد و غبار

قدم من به سعی پیشتر است
پس چرا عزت تو بیشتر است

تو بر بندگان مه رویی
با غلامان یاسمن بویی

من فتاده به دست شاگردان
به سفر پایبند و سرگردان

گفت من سر بر آستان دارم
نه چو تو سر بر آسمان دارم

هر که بیهوده گردن افرازد
خویشتن را به گردن اندازد(به ناتوانی افتادن)

@saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

🌺🌺🌺 @saadi_tales 🌺🌺🌺

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

حکایت چهلم از باب دوم: در اخلاق درویشان @saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

@saadi_tales

یکی بر سر راهی مست خفته بود و زمام اختیار از دست رفته.
عابدی بر وی گذر کرد و در آن حالت مستقبح(زشت) او نظر کرد.
جوان از خواب مستی سر بر آورد و گفت:
اذا مَرّوا بِاللغو مَرّوا کراماً

اذا رأیت اثیما کُن ساتِراً و حلیماً
یا من تُقَبِّح امری لِمَ لا تَمُر کریما

متاب، ای پارسا، روی از گنهکار
به بخشایندگی در وی نظر کن

اگر من ناجوانمردم به کردار
تو بر من چون جوانمردان گذر کن

@saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

🌺🌺🌺 @saadi_tales 🌺🌺🌺

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

@saadi_tales

فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثر نمی‌کند به حکم آن که نمی‌بینم مر ایشان را فعلی موافق گفتار:

ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غلّه اندوزند

عالمی را که گفت باشد و بس
هر چه گوید نگیرد اندر کس

عالم آن کس بود که بد نکند
نه بگوید به خلق و خود نکند

اَتَأمُرونَ الناسَ بِالبِرِّ وَ تَنْسَونَ اَنفُسَکُم

عالم که کامرانی و تن پروری کند
او خویشتن گم است که را رهبری کند

پدر گفت: ای پسر! به مجرد خیال باطل نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را به ضلالت منسوب کردن و در طلب عالم معصوم از فواید علم محروم ماندن، همچو نابینایی که شبی در وحل(گل و لای) افتاده بود و می‌گفت: آخر یکی از مسلمانان چراغی فرا راه من دارید. زنی مازحه(شوخ طبع) بشنید و گفت: تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی؟! همچنین مجلس وعظ چو کلبه بزّاز(پارچه فروش) است آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری.

گفت عالم به گوش جان بشنو
ور نماند به گفتنش کردار

باطل است آنچه مدّعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار

مرد باید که گیرد اندر گوش
ور نوشته است پند بر دیوار

@saadi_tales

صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق(دسته، گروه) را

گفت آن گلیم خویش بدر می‌برد ز موج
وین جهد می‌کند که بگیرد غریق را

@saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

🌺🌺🌺 @saadi_tales 🌺🌺🌺

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

حکایت سی و هفتم از باب دوم: در اخلاق درویشان @saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

@saadi_tales

درویشی به مقامی در آمد که صاحب آن بقعه کریم النفس بود. طایفه اهل فضل و بلاغت در صحبت او هر یکی بذله و لطیفه همی‌گفتند.
درویش راه بیابان کرده بود و مانده و چیزی نخورده.
یکی از آن میان به طریق ظرافت گفت: تو را هم چیزی بباید گفت.

گفت: مرا چون دیگران فضل و ادبی نیست و چیزی نخوانده‌ام به یک بیت از من قناعت کنید.
همگنان به رغبت گفتند: بگوی!
گفت:

من گرسنه در برابرم سفره نان
همچون عزبم بر در حمام زنان

یاران نهایت عجز او بدانستند و سفره پیش آوردند.
صاحب دعوت گفت: ای یار! زمانی توقف کن که پرستارانم کوفته بریان می‌سازند.
درویش سر بر آورد و گفت:

کوفته بر سفره من گو مباش
گرسنه را نان تهی کوفته است

@saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

🌺🌺🌺 @saadi_tales 🌺🌺🌺

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

حکایت سی و پنجم از باب دوم: در اخلاق درویشان @saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

@saadi_tales

مطابق این سخن پادشاهی را مهمی پیش آمد. گفت اگر این حالت به مراد من بر آید چندین درم دهم زاهدان را.

چون حاجتش بر آمد و تشویش خاطرش برفت وفای نذرش به وجود شرط لازم آمد. یکی را از بندگان خاص کیسه درم داد تا صرف کند بر زاهدان.

گویند غلامی عاقل هشیار بود. همه روز بگردید و شبانگه باز آمد و درم‌ها بوسه داد و پیش ملک بنهاد و گفت: زاهدان را چندان که گردیدم نیافتم!

گفت: این چه حکایت است؟! آنچه من دانم در این ملک چهارصد زاهد است.

گفت: ای خداوند جهان! آن که زاهد است نمی‌ستاند و آن که می‌ستاند زاهد نیست.

ملک بخندید و ندیمان را گفت: چندان که مرا در حق خداپرستان ارادت است و اقرار، مر این شوخ دیده را عداوت است و انکار و حق به جانب اوست!

زاهد که درم گرفت و دینار
زاهدتر از او یکی به دست آر

@saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

🌺🌺🌺 @saadi_tales 🌺🌺🌺

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

حکایت سی و سوم از باب دوم: در اخلاق درویشان @saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

@saadi_tales

یکی از پادشاهان عابدی را پرسید -که عیالان داشت- : اوقات عزیز چگونه می‌گذرد؟ گفت: همه شب در مناجات و سحر در دعای حاجات و همه روز در بند اخراجات(مخارج، وجه معاش).

ملک را مضمون اشارت عابد معلوم گشت. فرمود تا وجه کفاف وی معین دارند و بار عیال از دل او بر خیزد.

ای گرفتار پایبند عیال
دیگر آسودگی مبند خیال

غم فرزند و نان و جامه و قوت
بازت آرد ز سیر در ملکوت

همه روز اتفاق می‌سازم
که به شب با خدای پردازم

شب چو عقد نماز می‌بندم
چه خورد بامداد فرزندم

@saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

حکایت چهل و یکم از باب دوم: در اخلاق درویشان @saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

@saadi_tales

طایفهٔ رندان به خلاف درویشی به در آمدند و سخنان ناسزا گفتند و بزدند و برنجانیدند.
شکایت از بی‌طاقتی پیش پیر طریقت برد که چنین حالی رفت.
گفت: ای فرزند! خرقه‌ٔ درویشان جامهٔ رضاست، هر که در این کسوت تحمّل بی‌مرادی نکند مدعی است و خرقه بر او حرام.

دریای فراوان نشود تیره به سنگ
عارف که برنجد تنک آب است هنوز

گر گزندت رسد تحمل کن
که به عفو از گناه پاک شوی

ای برادر چو عاقبت خاک است
خاک شو، پیش از آنکه خاک شوی

@saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

🌺🌺🌺 @saadi_tales 🌺🌺🌺

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

حکایت سی و نهم از باب دوم: در اخلاق درویشان @saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

🌺🌺🌺 @saadi_tales 🌺🌺🌺

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

حکایت سی و هشتم از باب دوم: در اخلاق درویشان @saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

@saadi_tales

مریدی گفت پیر را: چه کنم کز خلایق به رنج اندرم از بس که به زیارت من همی‌آیند و اوقات مرا از تردّد ایشان تشویش می‌باشد؟

گفت: هر چه درویشانند مر ایشان را وامی بده و آنچه توانگرانند از ایشان چیزی بخواه که دیگر یکی گرد تو نگردند!

گر گدا پیشرو لشکر اسلام بود
کافر از بیم توقع برود تا در چین

@saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

🌺🌺🌺 @saadi_tales 🌺🌺🌺

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

حکایت سی و ششم از باب دوم: در اخلاق درویشان @saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

@saadi_tales


یکی را از علمای راسخ پرسیدند: چه گویی در نان وقف؟

گفت: اگر نان از بهر جمعیت خاطر می‌ستاند حلال است و اگر جمع از بهر نان می‌نشیند حرام.

نان از برای کنج عبادت گرفته‌اند
صاحبدلان نه کنج عبادت برای نان

@saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

🌺🌺🌺 @saadi_tales 🌺🌺🌺

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

حکایت سی و چهارم از باب دوم: در اخلاق درویشان @saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

@saadi_tales

یکی از متعبّدان در بیشه زندگانی کردی و برگ درختان خوردی.

پادشاهی به حکم زیارت به نزدیک وی رفت و گفت: اگر مصلحت بینی به شهر اندر برای تو مقامی بسازم که فراغ عبادت از این به دست دهد و دیگران هم به برکت انفاس شما مستفید گردند و به صلاح اعمال شما اقتدا کنند.

زاهد را این سخن قبول نیامد و روی بر تافت.

یکی از وزیران گفتش: پاس خاطر ملک را روا باشد که چند روزی به شهر اندر آیی و کیفیت مکان معلوم کنی، پس اگر صفای وقت عزیزان را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقیست.

آورده‌اند که عابد به شهر اندر آمد و بستان سرای خاص ملک را بدو پرداختند، مقامی دلگشای روان آسای.

گل سرخش چو عارض خوبان
سنبلش همچو زلف محبوبان

همچنان از نهیب برد عجوز(با وجود سرمای زمستان)
شیر ناخورده طفل دایه هنوز(آن باغ خرم بود)

وَ اَفانینِ عَلیها جُلَّنار(شاخه هایی که بر آنها گلنار بود)
عُلِّقَتْ بِالشَّجَرِ الاَخْضَرِ نار(شبیه این بود که بر درخت سبز آتش آویخته)

@saadi_tales

ملک در حال کنیزکی خوبروی پیش فرستاد:

از این مه پاره‌ای عابد فریبی
ملائک صورتی طاووس زیبی

که بعد از دیدنش صورت نبندد
وجود پارسایان را شکیبی

همچنین در عقبش غلامی بدیع الجمال لطیف الاعتدال:

هَلکَ الناسُ حَولَهُ عطشاً(مردم پیرامون او از تشنگی هلاک می شدند)
وَ هْوَ ساقٍ یَری وَ لا یَسقی(در حالیکه او ساقی است و سیراب نمی کند)

دیده از دیدنش نگشتی سیر
همچنان کز فرات مستسقی

عابد طعام‌های لذیذ خوردن گرفت و کسوت‌های لطیف پوشیدن و از فواکه و مشموم و حلاوات تمتّع یافتن و در جمال غلام و کنیزک نظر کردن و خردمندان گفته‌اند زلف خوبان زنجیر پای عقل است و دام مرغ زیرک.

در سر کار تو کردم دل و دین با همه دانش
مرغ زیرک به حقیقت منم امروز و تو دامی

فی الجمله دولت وقت مجموع به روز زوال آمد. چنان که شاعر گوید:

هر که هست از فقیه و پیر و مرید
وز زبان آوران پاک نفس

چون به دنیای دون فرود آید
به عسل در بماند پای مگس

بار دیگر ملک به دیدن او رغبت کرد.

عابد را دید از هیأت نخستین بگردیده و سرخ و سپید بر آمده و فربه شده و بر بالش دیبا تکیه زده و غلام پری پیکر به مروحه(بادبزن) طاووسی بالای سر ایستاده.

بر سلامت حالش شادمانی کرد و از هر دری سخن گفتند تا ملک به انجام سخن گفت: چنین که من این هر دو طایفه را دوست دارم در جهان کس ندارد یکی علما و دیگر زهاد را.

وزیر فیلسوف جهاندیدهٔ حاذق که با او بود گفت: ای خداوند! شرط دوستی آن است که با هر دو طایفه نکویی کنی، عالمان را زر بده تا دیگر بخوانند و زاهدان را چیزی مده تا زاهد بمانند.

خاتون خوب صورت پاکیزه روی را
نقش و نگار و خاتم پیروزه گو مباش

درویش نیک سیرت پاکیزه خوی را
نان رباط(نانی که به خانقاه می دهند) و لقمه دریوزه(گدایی) گو مباش

تا مرا هست و دیگرم باید
گر نخوانند زاهدم شاید

@saadi_tales

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

🌺🌺🌺 @saadi_tales 🌺🌺🌺

Читать полностью…

🌺 حکایتهایی از گلستان 🌺

حکایت سی و دوم از باب دوم: در اخلاق درویشان @saadi_tales

Читать полностью…
Subscribe to a channel