گلستان: تصنیف شده در سال 656 هجری(1258 میلادی) باب ها: « در سیرت پادشاهان»، «در اخلاق درویشان»، «در فضیلت قناعت»، «در فوائد خاموشی»، «در عشق و جوانی»، «درضعف و پیری»، «در تأثیر تربیت» و «در آداب صحبت» حکایت ها بر اساس نسخه فروغی ارسال نظرات: @hanaeeni
حکایت هفدهم از باب سوم: در فضیلت قناعت @saadi_tales
Читать полностью…@saadi_tales
یکی از عرب در بیابانی از غایت تشنگی میگفت:
یا لیت قبلَ مَنیَّتی یوماً اَفوزُ بمُنیتی
نَهراً تلاطَمُ رُکبَتی و اَظَلُّ املاءُ قِربَتی
(ای کاش قبل از مرگ روزی به آرزوی خود برسم و از رودی که آبش تا زانو هایم می رسد ، مشک خود را پر کنم)
@saadi_tales
حکایت پانزدهم از باب سوم: در فضیلت قناعت @saadi_tales
Читать полностью…@saadi_tales
موسی علیه السلام درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده.
گفت: ای موسی! دعا کن تا خدا عزّوجلّ مرا کفافی دهد که از بی طاقتی به جان آمدم.
موسی دعا کرد و برفت.
پس از چند روز که باز آمد از مناجات، مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه بر او گرد آمده.
گفت: این چه حالت است؟
گفتند: خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته، اکنون به قصاص فرمودهاند.
و لطیفان گفتهاند:
گربهٔ مسکین اگر پر داشتی
تخم گنجشک از جهان برداشتی
عاجز باشد که دست قوت یابد
برخیزد و دست عاجزان برتابد
و لو بسط اللهُ الرزقَ لعباده لبَغَوا فی الارض(و اگر خدا روزی بندگان را وسیع و فراوان کند در روی زمین ظلم و طغیان بسیار کنند ، سوره شورا، آیه ۲۷).
موسی علیه السلام به حکمت جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر(گستاخی) خویش استغفار.
ماذا اخاضَکَ یا مغرورُ فی الخَطَرِ
حتی هَلَکتَ فَلَیتَ النملَ لم یَطِرِ(ای فریب خورده، چه چیز تو را در مهلکه انداخت تا هلاک شدی، ایکاش مورچه نمی پرید!)
بنده چو جاه آمد و سیم و زرش
سیلی خواهد به ضرورت سرش
آن نشنیدی که فلاطون چه گفت
مور همان به که نباشد پرش
پدر را عسل بسیار است ولی پسر گرمی دار(دارای مزاج گرم) است.
آن کس که توانگرت نمیگرداند
او مصلحت تو از تو بهتر داند
@saadi_tales
حکایت دهم از باب سوم: در فضیلت قناعت @saadi_tales
Читать полностью…@saadi_tales
جوانمردی را در جنگ تاتار جراحتی هول(سنگین) رسید.
کسی گفت: فلان بازرگان نوشدارو دارد. اگر بخواهی باشد(انشاءالله) که دریغ ندارد.
گویند آن بازرگان به بخل معروف بود.
گر به جای نانش اندر سفره بودی آفتاب
تا قیامت روز روشن کس ندیدی در جهان
جوانمرد گفت: اگر خواهم دارو دهد یا ندهد و گر دهد منفعت کند یا نکند، باری خواستن از او زهر کشنده است.
هر چه از دونان(انسان های پست) به منّت خواستی
در تن افزودیّ و از جان کاستی
و حکیمان گفتهاند: آب حیات اگر فروشند فیالمثل به آب روی دانا نخرد که مردن به علت(بیماری) به از زندگانی به مذلت(خواری).
اگر حنظل(میوه ای بسیار تلخ) خوری از دست خوشخوی
به از شیرینی از دست ترشروی
@saadi_tales
حکایت هشتم از باب سوم: در فضیلت قناعت @saadi_tales
Читать полностью…@saadi_tales
یکی از حکما پسر را نهی همیکرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند.
گفت: ای پدر! گرسنگی خلق را بکشد، نشنیدهای که ظریفان گفتهاند به سیری مردن به که گرسنگی بردن.
گفت: اندازه نگهدار، کُلوا وَ اشرَبوا وَ لا تُسْرِفوا.
نه چندان بخور کز دهانت بر آید
نه چندان که از ضعف جانت بر آید
با آن که در وجود طعام است عیش نفس
رنج آورد طعام که بیش از قدر بود
گر گلشکر خوری به تکلف زیان کند
ور نان خشک دیر خوری گلشکر بود
رنجوری را گفتند: دلت چه میخواهد؟
گفت: آن که دلم چیزی نخواهد.
معده چو کج گشت و شکم درد خاست
سود ندارد همه اسباب راست(همه چیز داشتن بی فایده است )
@saadi_tales
حکایت ششم از باب سوم: در فضیلت قناعت @saadi_tales
Читать полностью…@saadi_tales
در سیرت اردشیر بابکان آمده است که حکیم عرب را پرسید که: روزی چه مایه طعام باید خوردن؟
گفت: صد درم سنگ(هموزن صد درهم) کفایت است.
گفت: این قدر چه قوّت دهد؟
گفت: هذا المِقدارُ یَحمِلُکَ و ما زادَ عَلی ذلک فَانتَ حامِلُه یعنی این قدر تو را بر پای همیدارد و هر چه بر این زیادت کنی تو حمال آنی.
خوردن برای زیستن و ذکر کردن است
تو معتقد که زیستن از بهر خوردن است
@saadi_tales
@saadi_tales
یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق به خدمت مصطفی صلی الله علیه و سلم فرستاد.
سالی در دیار عرب بود و کسی تجربه پیش او نیاورد و معالجه از وی در نخواست.
پیش پیغمبر آمد و گله کرد که: مر این بنده را برای معالجت اصحاب فرستادهاند و در این مدّت کسی التفاتی نکرد تا خدمتی که بر بنده معین است به جای آورد.
رسول علیه السلام گفت: این طایفه را طریقتی است که تا اشتها غالب نشود، نخورند و هنوز اشتها باقی بود که دست از طعام بدارند.
حکیم گفت: این است موجب تندرستی.
زمین ببوسید و برفت.
سخن آنگه کند حکیم آغاز
یا سرانگشت سوی لقمه دراز
که ز ناگفتنش خلل زاید
یا ز ناخوردنش به جان آید
لا جرم حکمتش بود گفتار
خوردنش تندرستی آرد بار
@saadi_tales
حکایت شانزدهم از باب سوم: در فضیلت قناعت @saadi_tales
Читать полностью…@saadi_tales
اعرابیی را دیدم در حلقهٔ جوهریان(جوهر فروشان) بصره که حکایت همیکرد که: وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده، که همی ناگاه کیسهای یافتم پر مروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریان است، باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مروارید است!
در بیابان خشک و ریگ روان
تشنه را در دهان چه در چه صدف
مرد بی توشه کاوفتاد از پای
بر کمربند او چه زر چه خزف(مهره بی ارزش)
@saadi_tales
حکایت چهاردهم از باب سوم: در فضیلت قناعت @saadi_tales
Читать полностью…حکایت نهم از باب سوم: در فضیلت قناعت @saadi_tales
Читать полностью…@saadi_tales
بقالی را درمی چند بر صوفیان گرد آمده بود در واسط(شهری در عراق).
هر روز مطالبت کردی و سخنان با خشونت گفتی.
اصحاب از تعنت(زخم زبان، عیب جویی) وی خسته خاطر همیبودند و از تحمل چاره نبود.
صاحبدلی در آن میان گفت: نفس را وعده دادن به طعام آسانتر است که بقال را به درم.
ترک احسان خواجه اولیتر
کاحتمال جفای بوابان(دربان، نگهبان)
به تمنای گوشت مردن به
که تقاضای زشت قصابان
@saadi_tales
حکایت هفتم از باب سوم: در فضیلت قناعت @saadi_tales
Читать полностью…@saadi_tales
دو درویش خراسانی ملازم صحبت یکدیگر سفر کردندی. یکی ضعیف بود که هر بدو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار خوردی.
اتفاقاً بر در شهری به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند. هر دو را به خانهای کردند و در به گل بر آوردند.
بعد از دو هفته معلوم شد که بی گناهند. در را گشادند، قوی را دیدند مرده و ضعیف جان به سلامت برده.
مردم در این عجب ماندند.
حکیمی گفت: خلاف این عجب بودی، آن یکی بسیار خوار بوده است، طاقت بینوایی نیاورد، به سختی هلاک شد. وین دگر خویشتن دار بوده است، لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و به سلامت بماند.
چو کم خوردن طبیعت شد کسی را
چو سختی پیشش آید سهل گیرد
وگر تن پرور است اندر فراخی
چو تنگی بیند از سختی بمیرد
@saadi_tales
حکایت پنجم از باب سوم: در فضیلت قناعت @saadi_tales
Читать полностью…حکایت چهارم از باب سوم: در فضیلت قناعت @saadi_tales
Читать полностью…