sad_sada | Unsorted

Telegram-канал sad_sada - سَدا

954

هر بار که نامه‌ای برایت می‌فرستم جسد پستچی‌ای را در خیابان پیدا می‌کنند. بهراد @behrad_mohammad

Subscribe to a channel

سَدا

آنها در میانه‌ی راه افتادند
ما در میانه‌ی راه می‌افتیم.
میانه‌ی راه آنجاست
که آدم‌ها
بر مزار هم گریه می‌کنند.

#قباد_حیدر

برای مهدی و دلتنگی‌های من...

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

ارواح شوم آینه‌ها را
من
احضار کرده‌ام
و اعتراف وحشت از شب را
آغاز کرده‌ام:
در روز و روزگاری،
که مردم قلمرو وحشت
همچون کبوتران مهاجر بودند،
و خانه‌ی خودم،
تبعیدگاه قلب خودم بود
من خویش را،
بر روی صفحه‌ها متلاشی کردم:
گاهی، چو خرده نانی،
بر سفره‌های خالی کفترها،
بسیار بار، اما،
چون شیشه‌ای شکسته
پراکنده
بر روی ریگ‌های بیابان‌ها
از من شکسته‌تر کسی آیا هست؟


#رضا_براهنی

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

شعر تازه‌ای از سیدعلی صالحی

دوستِ من…!

بویِ بیابان وُ
پریشانیِ پرنده می‌دادی.
هر وقت می‌دیدم‌ات
هزار و یکی جاده انگار
پیشِ پایت ترمز کرده است!

هی هر دَم یکی هوا !
از مرزِ نانِ سوخته
تا گذرگاهِ گنجشک
تنها ردِ پایِ تو
سیاه پوشیده است.

آسیابانِ سِهرهٔ سحرگاهی!
کاش کلماتِ محجوبِ ماه
نامت را
رویِ روشناییِ راه نمی‌نوشت،
من الان باید به جایِ چند آسمان
گریه کنم
تا دریا بلکه آسوده‌ام بگذارد!

سیاحِ اقلیمِ سپیده‌دم،
آسیابانِ ستارهْ‌شمارِ من،
راهْ بلدِ بی‌دریغِ بیابان،
تو…
ترانه‌های تازه‌ات را
کدام کرانه جا گذاشته بودی
که برگشتی
بلکه باران نگرانِ گندمِ تشنه نمیرد.

… مهدی، هی مهدی*
پیش قراولِ راه‌هایِ رؤیانویس!
آرامتر شعر بخوان
پروانهٔ خُردی رویِ شانه‌ات
نشسته است.


* مهدی… از شاعران و اعضاء کارگاهِ شعر که جاده… او را از ما گرفت.


https://T.me/SeyyedAliSalehi

Читать полностью…

سَدا

عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسار ترانه‌های بی‌هنگام خویش.
 
و کوچه‌ها
بی‌زمزمه ماند و صدای پا.
 
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
       بر اسبانِ تشریح،
و لَتّه‌های بی‌رنگِ غروری نگونسار
         بر نیزه‌هایشان.
 

 
تو را چه سود
               فخر به فلک
                          برفروختن
هنگامی که
             هر غبارِ راهِ لعنت‌شده نفرینت می‌کند.
 
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس‌ها
              به داس سخن گفته‌ای.
 
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
    از رُستن تن می‌زند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
                       هرگز
باور نداشتی.
 

 
فغان! که سرگذشتِ ما
سرودِ بی‌اعتقادِ سربازانِ تو بود
که از فتح قلعه‌ی روسبیان
                              بازمی‌آمدند.
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد،
که مادرانِ سیاه‌پوش
ــ داغدارانِ زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجاده‌ها
                    سر برنگرفته‌اند!


 شعر و صدای #احمد_شاملو


@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

برای آنان که تا صبح بیم اعدام شدن را دارند.
برای آنها که تا صبح به یادشان هستیم.
برای چشم‌های نگران پدر و مادرانشان‌...

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

برای عزیزان‌مان که سالهای گذشته برف را زندگی کردند و امسال برف بر مزارشان می‌بارد. برای آنها که روزی در این برف می‌خندیدند، برای ما که هنوز امید داریم که بعد از این برف بهار می‌شود...

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

ماه‌ها بعد
با پیغامی از عشق سابقتان
امیدوار نشوید
«چه می‌کنی؟»
قاتل همیشه به محل قتل بر‌می‌گردد.

#درمان_اسکندر_اؤور

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

به‌هرحال این اوضاعی است که می‌بینید و تفسیر لازم ندارد. ما هم می‌سوزیم و می‌سازیم. قسمتمان این بوده یا نبوده دیگر اهمیت ندارد.
سگ بریند روی قسمت و همه چیز!

نامه به #شهید_نورایی
#صادق_هدایت

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

صدایی گرم، اروتیک، انعطاف‌پذیر... گاهی بلوز می‌خواند، گاهی با پروژه‌ی بلک متال همراه می‌شود و گاهی عاشقانه‌هایی می‌خواند که درختان را به گریه می‌اندازد.

@Musica_of_Nations
@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

به گفته خود خواننده، این آهنگ درباره یه سربازه که تیر می‌خوره و از جنگ برمی‌گرده، اون بسیار آشفته‌ست و نمی‌تونه خودش رو با زندگی غیرنظامی وفق بده و هنوز حس یه ماشین کشتار تشنه‌ی خون رو داره...



@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

در گورم که خوابیده باشم
معشوقه‌ام مشتی خاک می‌آورد
بگو اینجا پاهایی آرمیده‌اند
که به سوی من می‌آمدند
اینجا دست‌هایی
که مرا تنگ در آغوش می‌گرفتند

#برتولت_برشت

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

و از قرار
ما
نمی‌دانستيم.
نمی‌دانستيم كه سرو می‌گذرد
و راهنمایی
در تو به توی عشق
می‌ماند
و تصوير كبوتری در شيشه می‌افتد
كه از رازهای جهان
باز می‌آيد.
مرگ
از قرار
پاره سنگی بود
و ما
نمی‌دانستيم.

#شاپور_بنیاد

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

صبح
زن کرکره‌ها را گشود. شمدها را
فراز درگاه آویخت.
روز را دید.
یک پرنده یکراست توی چشمش نگریست.
«تنهام»، زیر لب چنین گفت.
«زنده‌ام.» توی اتاق آمد.
آینه هم پنجره‌یی‌ست
اگر از آن بپرم در آغوش خودم می‌افتم.

#یانیس_ریتسوس
ترجمه: #بیژن_الهی

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

دریغا ویرانِ بی‌حاصلی که منم...

#احمد_شاملو

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

کسی می‌آید
آهنگساز و خواننده: #فریدون_فرخزاد
شاعر: #فروغ_فرخزاد


@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

می‌خواست فریاد بزند. 
دیگر نمی‌توانست. 
کسی نبود که بشنودش؛ 
کسی نمی‌خواست بشنود. 
از این‌رو او از صدای خودش می‌ترسید و آن را در خود فرومی‌خورد. 
سکوت‌اش منفجر می‌شد 
تکه‌های بدن‌اش به هوا پرتاب شده بود 
با دقت تمام آن‌ها را جمع می‌کرد 
بی‌هیچ صدایی 
در جاهای خودشان می‌گذاشت و فاصله‌ها را پر می‌کرد.

و آن‌گاه که از سر تصادف
شقایقی یا زنبقی زرد می‌یافت.
آن‌ها را نیز جمع می‌کرد و بر پیکرش مرتب می‌نهاد.
مثل این‌که تکه‌های خود او هستند،
چنین بیخته و شگفت شکفته.

#یانیس_ریتسوس

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

ﺷﺒﯽ ﺧﻮﺍﺏِ ﺑﻬﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ
ﻭ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ
ﺑﺎﻟﺸﻢ ﭘﺮ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺑﻮﺩ .

ﺷﺒﯽ ﺧﻮﺍﺏِ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ
ﻭ ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺁﻣﺪ
ﺑﺴﺘﺮﻡ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺻﺪﻑ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﻠﺲ ﻣﺎﻫﯽ .

ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺏِ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻡ
ﻧﯿﺰﻩﻫﺎﯾﯽ ﺩﺭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﮔﺮﺩﻧﻢ ﻣﯽﭼﺮﺧﯿﺪﻧﺪ
ﻣﺜﻞ ﻫﺎﻟﻪﯼ ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﯽ .

ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺑﻨﺪﺭﻫﺎ
ﯾﺎ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭﻫﺎﯼ ﻣﻨﺘﻈﺮ
ﻧﺨﻮﺍﻫﯿﺪ ﯾﺎﻓﺖ ...
ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪﻫﺎﯼ ﻋﻤﻮﻣﯽ
ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺩﯾﺪ
ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻧﻘﺸﻪﻫﺎﯼ ﺍﺭﻭﭘﺎ
ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺘﻪﺍﻡ...

ﺷﺒﯿﻪ ﯾﺘﯿﻤﯽ ﺩﺭ ﭘﯿﺎﺩﻩﺭﻭ،
ﺩﻫﺎﻧﻢ ﮔﺸﻮﺩﻩﺗﺮ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،
ﻭ ﺍﺷﮏﻫﺎﯾﻢ
ﺍﺯ ﻗﺎﺭﻩﺍﯼ ﺑﻪ ﻗﺎﺭﻩﺍﯼ ﺟﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ .


#محمد_ﺍﻟﻤﺎﻏﻮﻁ

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

برای تو ای زخمی‌ترین کولی جهان
برای تو مهدی و رفتن دردناکت‌‌.
برای تو که راز طبیعت بودی.
برای ما که نبودنت رو باید تاب بیاریم...

#مهدی_آسیابان_پور دوست شاعرم دیشب به کلمه‌ها پیوست

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

اندیشه‌های پریشان و دیوانه مغزم را فشار می‌دهد، پشت سرم درد می‌گیرد، تیر می‌کشد، شقیقه‌هایم داغ شده، بخودم می‌پیچم.
لحاف را جلو چشمم نگه می‌دارم، فکر میکنم! خسته شدم،
خوب بود می‌توانستم کاسه سر خودم را باز بکنم و همه این توده نرم خاکستری پیچ‌پیچ کله خودم را درآورده بيندازم دور، بیندازم جلو سگ.

#صادق_هدایت

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

«شب‌ها بیدار می‌ماند و لیست اعدامی‌های روز بعد را چک می‌کرد؛ معتقد بود مرگ انسان‌ها همه مسائل را حل می‌کند چرا که نبودن انسان‌ها یعنی نبودن مسئله و در نتیجه گمان می‌کرد با کشتن بسیاری از انسان‌ها در واقع دارد به آنها لطف می‌کند.»

#سایمن_سیبیگ_مانتیفوری


@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

بیا
بیا و دستهایت را به من بسپار
پرواز همیشه پریدن نیست
گاهی به آغوش کسی پریدن یعنی پرواز...



@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

برای #محمد_حسینی می‌نویسم
برای تنهایی او
برای اینکه هرچه این مدت و حتا بعد از مرگ او تلاش کردیم عکسی از او بیابیم نبود. همان چند عکس از دادگاه و یک عکس که این روزها به اشتراک می‌گذارند چیزی نیافتم.
محمد تو هم نام من بودی
هم نام محمد مهدی کرمی
هم نام محمد بروغنی
هم نام محمد قبادلو
هر شب قبل از خواب به تو فکر می‌کنم
به محمد‌هایی که از ما گرفتند و دیگر محمدهایی که در انتظار اعدام هستند
مچاله می‌شوم در خودم، نفسم بند می‌رود و به این فکر میکنم که آیا مأمور اعدام شما جوانان شب‌ها چگونه می‌خوابد...
من که خسته از کار زیاد و روزمرگی کابوس خوابیدن دارم
کابوس کم شدن محمدی دیگر
کابوس...
آرام و بدون غصه بخواب محمد عزیز
ای هم‌نام ای آشنا با درد و رنج...

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

باورم شد که شنبه مُرده بودم
گفتم: باید به چیزی وصیت کنم
اما هیچ نیافتم
گفتم: باید دوستی را فرا بخوانم
تا از مرگ خود با خبرش کنم
اما هیچکس را نیافتم...


برشی از شعر #محمود_درويش
ترجمه: #سعید_هلیچی
#محمد_مهدی_کرمی 🖤
#محمد_حسینی 🖤

@sad_sada
@heleichi_saeed

Читать полностью…

سَدا

رساله‌ی پروتاگوراس
بخش اول

پرسش از بقراط
همان پرسش‌ها از پروتاگوراس
و سخنرانی تمثیلی و استدلالی پروتاگوراس در باب اینکه برخلاف نظر سقراط، فضلیت آموختنی است.
بخش دوم را هم به‌زودی تقدیم می‌کنم.

@andaromidvari

Читать полностью…

سَدا

پای بر من مفشار!
‏من این‌بار خشم هزاران دریا را در خود دارم
‏دریاهایی که مرا با هزاران پیکر بی‌سر
‏به کرانه آورد.
‏پای بر من مفشار
‏تو را غرق خواهم کرد!

#‏بیژن_الهی

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

از خانه كه می‌آیی
يك دستمال سفيد
پاكتی سيگار
گزينه شعر فروغ
و تحملی طولانی بياور
احتمال گريستن ما بسيار است.


#سيد_علی_صالحی

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

دو چشم منتظر را
تا به کی بر آستان خانه میدوزی
تو دیگر سایه فرزند را
بر در نخواهی دید...

#نادر_نادرپور

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

به شب سلام
که بی تو
رفیق راه من است..!

#حسین_منزوی

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

کوتاه‌ترین قصه‌ی تخيلی عالم

#رضا_براهنی

@sad_sada

Читать полностью…

سَدا

«وقتی مأمور اعدام برمی‌گرده خونه»


مامور اعدام به چی فکر می‌کنه
وقتی شبا از سرِ کار
برمی‌گرده خونه؟

وقتی کنار زن و بچه‌ش می‌شینه
تا یه فنجون قهوه بخوره
یا یه بشقاب نیمرو...

یعنی ازش می‌پرسن:
روز خوبی داشتی،
همه چی مرتب بود...
یا واسه فرار از این سوالا
از بیس‌بال حرف می‌زنن،
از آب و هوا،
از سیاست،
از مجله‌های فکاهی و
فیلمای سینمایی؟

یعنی دستاشو نگاه می‌کنن
وقتی قهوه،
یا نیمرو جلوش می‌ذارن؟

اگه بچه‌ی کوچولوش بهش بگه:
بیا اسب بازی کنیم بابا!
بیا! اینم طناب،
اون به شوخی می‌گه:
امروز به اندازه‌ی کافی طناب دیدم؟
یا صورتش از شادی موج برمی‌داره و
می‌گه:
تو دنیای معرکه‌ای زند‌گی می‌کنیم؟

اگه ماه
به پنجره‌ی اتاقِ دختربچه‌ش
که تو خوابِ نازه بتابه و
موهاشو و گوشاشو عینهو مِیِت سفید کنه
مأمور اعدام
چی‌کار می‌کنه؟

باید براش آسون باشه
من فکر می‌کنم
هرچیزی برای مأمور اعدام آسونه...

#کارل_سندبرگ

@sad_sada

Читать полностью…
Subscribe to a channel