I'm hooked on داستان جمعه شماره 04 - واقعیت و بایگانی با اجرای مهدی یزدانی خرم on Castbox. Check out this episode! https://castbox.fm/vb/579420611
@sad_sada
ای وطنِ مُزین به ماه و آرزوها و درختان
آیا زمان آن نرسیده که بیایی...؟
ای وطنِ پبچیده شده به ویرانی
و ارزهای پر رونق،
ای آکنده از اجساد و تهیدستان
آیا زمان آن نرسیده که بروی؟
برشی از شعر #رياض_الصالح_الحسين
ترجمه: #سعید_هلیچی
@sad_sada
@heleichi_saeed
هیچچیزی، هیچ واقعیتی بیشتر از این زندگی حیوانیای که ما در آن فروافتادهایم، نزدیکتر به ما نیست.
#ژرژ_باتای
@sad_sada
دستم به خون هیچکس آلوده نیست.
میخواستم ببندم
زخمِ دهان گشودۀ این لاله را.
میخواستم
بنوازم
پیشانیِ شکافتۀ این بنفشه را.
میخواستم عصایکِ این نی را
بدهم
به دستِ باد:
وقتی (اگر شما هم میبودید، میدیدید)
که از همه مفاصلِ او
خون میریخت؛
و داشت
باور کنید داشت
از پا
میافتاد.
آه،
این واژههای خونآلود
میراثِ آن بهارِ بناهنگامند
که قالیِ شکفتنِ خود را
پهن کرد
در مسیر ستوران؛
و شاپرکهایش را پرواز داد
در ترکتازِ بوران؛
و پرسشی
نشنیده ماند
طاقِ نصرتِ رنگینکمانِ او
در آسمانِ منظرِ کوران.
آری
این واژههای زخمی
بر شاخسارِ انگشتانم
میراث آن بهارکِ ناکامند.
خون میچکد از انگشتانم
اما
دستم به خونِ هیچکس آلوده نیست.
#اسماعیل_خویى
@sad_sada
کودکان ما
جهان تلخ نمیشود با شمشیر
تلخ نمیشود با شلیک و فریاد و مشت
تلخی جهان
گلوی گوزن نیست و دندان پلنگ
و مرگ ماهی در حلق مرغان ماهیخوار
مصیبت نیست
تلخ عروسکهائیست
با شکم پر از تی-ان -تی
که بر ویتنام ریخت
بر کوچه باغهای فلسطین
و مصیبت
شادمانی کودکان ماست
که دیدهاند عروسکی بر خاک
دویدهاند با هلهله و لبخند.
#بیژن_نجدی
@sad_sada
I'm hooked on داستان جمعه شماره 01 - آپارات با اجرای لیلی رشیدی on Castbox. Check out this episode! https://castbox.fm/vb/573759342
Читать полностью…تو خوشههای سپید خُردسالی منی
که دوباره میچینم.
تو انگشتانِ نخستینِ منی.
#بیژن_الهی
@sad_sada
برای چیدن ستاره بالا میرفتند
در دهان تو مرده بودم
و استخوان
زیر پای کودکان سخن میگفت
آی ماه
ماه
ماه!
چشم هایت گزنده است
که تاول به زبانم مینشیند.
#مظاهر_شهامت
برای چهل روز از نبودن برادرانمان سربداران #محمد_حسینی #محمد_مهدی_کرمی
@sad_sada
حلاج
انگور بود
پس از درخت دارش چیدند
تا وعده اش شراب فراهم شود
تاریخ عشق و شورش اندیشه را
در عصر جهل هار ........
عین القضات
سیب سرخ جوانی بود
پس از درخت دارش چیدند
تا قصه گناه
-آمیزش تلخی و شیرینی -
در چرخه های شعر بگردد..تا ما
امروز نیز
با هر فشار ماشه
حلاج و عین القضات ها
مانند برگ پاییزی
از شاخسار مصرع ها
می افتند
تا..
آه ای درخت خسته
همسایه ی قدیم سبز
تو باز میوه می دهی؟
#منوچهر_آتشی
@sad_sada
اما نرود یادت...
آن روز که خندانی
آن روز که از شادی، باران بهارانی
آن روز که آزادی
آن روز که: -باور کن!
آن روز که شوریده، رقصندهی میدانی
آن روز که خون ارزان بر خاک نمیریزد
آن روز که جان جان جان... با قهقهه میخوانی
آن روز که: -ما بردیم!
بزمست به برزنها
میچرخی وُ پاکوبان
غرق بوسهبارانی
آن روز که نزدیکست
آن روز که یادش خوش:
آغوش پس از آغوش... ریسههای طولانی
آن روز ولی از ما یادی به میان آور
رفتیم غریبانه:
بیصدا وُ پنهانی
از یاد نبر خون را، خونی که شتک میزد
خونی که از آن آمد فردات چراغانی
یک جرعه بنوش آن روز
با خنده بنوش آن روز
یاد مردگانی که
زندهاند وُ میدانی
"علی اسدالهی"
@hamid_salimi59
@sad_sada
استخوانهایت به جنگ رفتهاند یا از جنگ باز میگردند؟
کمی صبر کن...
کمی صبر کن تا جهان به فرسودگیاش اعتراف کند
و تن دهد درد به دوا
تنِ تو بازمانده از درخت است
ریشه در زمینِ بی آب داشتن
ایستاده میزبان کلاغها بودن
تو با دهانِ بازمانده، بی لب فریاد میزنی
تنت نشانِ عظیم و شگرف تنانگیِ پیچیده در پوست است
نفس غرامت است
غرامتِ زندگی
زندگیِ مجروح و خونی به جرم نفس
نفرین به خدا
نفرین به آفرینشِ کلماتِ گزندهاش
و نفرین به آدم
آدمی که خدا را آفرید و کلماتِ گزنده را
دیدم
خودم دیدم که از عکست در حال عبور بودی
بی جنسیت
بی نیاز
با ریشههایی که بغل کرده بودی و پیچیده بود دور گردنت
و پهلویت درد میکرد
درد میکرد نه از لگدهای بیوقفهی خرانِ یک چشم
نه از تهمتهای کپکزده و رجحانخواهِ دهان هایی با لبهایی کلفت چون طنابِ گرده زده
نه از خونهای تازه بر کف سیمانیِ جهنم سرد و خاموش
که ای کاش جهنم گرم بود و پر از آتش و ابراهیم در آنجا نبود
تو دردِ گزندهای قرمز و روشن داشتی
دردِ کلماتی که فقط دیوارها شنیدند
دیدم
خودم دیدم معنایِ مسیح را معنا میکنی
بی اذن
کمی صبر کن...
کمی صبر کن تا نیمهی غربی از خواب بیدار شود و قهوهاش را بنوشد
و تن دهد اطوار به اصولِ دیپلمه
تنِ تو بازمانده از درخت است
جوانه میزند به شکاف سیمان
عاجِ تو به دردِ دستهی چاقو نمیخورد
کمی صبر کن تا از استخوانهایت قلمه بگیرند
و جهان را سبز کنند به اختصار
دردِ تو درد ریشه است و جوانه
درد هر چه بیشتر سکوت عمیقتر
این خاصیت انسان است.
انسانها بهم نمیرسند فرهاد
از سر کوه پایین میکشند که عاشقی مبارزه با خداست
و با تیشهی خودت ریشهات را میزنند
که نفس غرامت است
غرامتِ عاشقی
۱۴/۱۱/۱۴۰۱
به #فرهاد_میثمی
#شکوفه_وادیگرد
@sad_sada
برای تمامی عزیزانی که امسال از کنار ما رفتند.
برای تمامی عزیزان شجاعی که امسال در زندان حبس شدند.
@sad_sada
اتوبوسی آمده از تهران
یکی از صندلیهایش خالیست
قطاری میرود از تبریز
یکی از کوپههایش خالیست
سینماهای شیراز پر از تماشاچیست
که حتما ردیفی از آن خالیست
انگار، یک نفر هست که اصلا نیست
انگار، عدهای هستند که نمیآیند
شاید، کسی در چشم من است
که رفته از چشمم
نمیدانم...
#بیژن_نجدی
@sad_sada
I'm hooked on داستان جمعه شماره 03 - سواد انگلیسی با اجرای احترام برومند on Castbox. Check out this episode! https://castbox.fm/vb/577373657
@sad_sada
رویهم رفته در سرزمین قیآلود وحشتناکی افتادهایم که با هیچ میزان و مقیاسی، پدرسوختگی و مادرقحبگیش را نمیشود سنجید!
نامه به #شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@sad_sada
I'm hooked on داستان جمعه شماره 02 - ریاست جمهوری شاهانه با اجرای اسدالله امرایی on Castbox. Check out this episode! https://castbox.fm/vb/575666214
@sad_sada
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
تو
تمام تنهاییهایم را
از من گرفتهای
خیابانها
بی حضور تو
راههای آشکار جهنماند…
#شمس_لنگرودی
@sad_sada
افتخار این را داشتم که با محمد عزیزم #داستان_جمعه را آهنگسازی کنم. این جمعه، جمعه اول است ما را در اینستاگرام دنبال کنید و همراه باشید.
https://instagram.com/dastane_jomeh?igshid=YmMyMTA2M2Y=
@sad_sada
می خواهم دریایی نقاشی کنم
رنگین کمانی...
اما نمی توانم
تلاش می کنم جزیره ای را کشف کنم
که درختانش،
به جرم مزدوری
به دار آویخته نمی شوند
و شاپرکهایش،
به جرم سرودن شعر
محبوس نمی شوند
اما نمی توانم
سعی می کنم اسبهایی را نقاشی کنم
که در دشتهای آزادی می تازند
اما نمی توانم
می خواهم قایقی بکشم
که مرا با تو
تا آخر دنیا ببرد
اما نمی توانم
می خواهم وطنی اختراع کنم
که مرا به جرم دوست داشتن تو،
پنجاه ضربه تازیانه نزند...
اما نمی توانم...
#سعاد_الصباح
@sad_sada
سنگ صبور
به قلم #صادق_هدایت
با صدای #بهروز_وثوقی
و موسیقی #اسفندیار_منفرد_زاده
@sad_sada
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشهی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر میکردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همهی عمر سفر میکردم
#حمید_مصدق
@sad_sada
و در پس این روزهای بیخوابی
صیادی
در کمین آهوان گریزپای ماست
و آسمان
جامهایست که آرزوهای ما بر تن میکنند
هر بار اندوهی آن را میدرید
ابرها
به ترفندی پینهاش میزدند.
این ها آخرین سخنان پیامبری نومید است.
#آدونیس
@sad_sada
بر پوستت بادها
در سینه یادها
تو جوی خرد بودی ای فرزند انسان
پس چه شد؟
قلبت
از طوفانها گذشته
کبوتری که در خون میتپد
و هوش
از ماران به ارث برده بودی
پس چه شد؟
اکنون
ابری سفید بر سرت میکشم
و ردایی از ابر سیاه
بر تنت
بگذار
چوپان ابرها
گله به آذرخش براند
تا زنان
کاسههای شیر را
نذر پوستی تازه کنند
ما نیز
به خاکستری کهن
تو را میآراییم
آنگاه به سورتی از ماران
برمیخیزی
مقدس و بخشیده
سبز
و دست میشویی از خون
شعری از #فریاد_ناصری
@sad_sada
ستاره را بر زخمم مالیدم
همچون مداد پاککن
آن گاه زخمم پرتویی شد
که قلمم را مانند دوات در آن فرو میبرم
و مینویسم
میخواهی راز اقتدارم را بدانی؟
زخمم هرگز خشک نمیشود.
#غادةالسمان
@sad_sada
هيچكس از درون خودش
جايى دورتر نمىرود
در سكوت زندگى مىكنيم
و زخمهایمان را دوست داريم
#شکری_ارباش
@sad_sada