https://castbox.fm/va/5327488
https://instagram.com/dastane_jomeh
/channel/dastane_jomeh
من...بعد از هزار سال تمام حتی
باز روزی مرده ام به خانه باز خواهد گشت
تو از این تنبوره زنان توی کوچه نترس
نمی گذارم شب های ساکت پاییزی
از هول و ولای لرزان باد بترسی...!
هر کجا که باشم
باز کفن بر شانه از اشتباه مرگ می گذرم
می آیم مشق های عقب مانده تو را می نویسم
#سید_علی_صالحی
@sad_sada
@mabadaaa
درونِ حنجرهام قارچهای زهر
روییدهست،
دهانم از خزه انباشتهست
و در نگاهم
آواز حسرتیست
که استخوانم را میترکاند؛
ببار بر من ای ابر،
ببار
که بردباری ویرانم کرده است...
#محمد_مختاری
@sad_sada
@mabadaaa
شعر تهی از کتاب مقدس به یاد علیرضا نوری
خوانش: فریاد ناصری
گیتار: محمد بهراد
دوست دیرینم بهراد که دلتنگش هستم.
@sad_Sada
@andaromidvari
زمین که هار می شود
قلب اعماق می گیرد
انقباض
رگ به رگ شدن
شبیه شدن به مفهوم گور به گوری
به کابوس قهقهه نوزادان
با بندهای متصل هنوز به اسب
به شیهه
به تاختن در میان ابرهای سفید
یا به اشکال درخت در وزش آرام باد
گفته بودم گرفتار می شوی به این همه فعل گرفت
شدی
تو
همراه آذرخش و چشمه های روشن رام شده بودی
در کنج اول کلمات خاموش می نشستی
سوگوار زنی منتظر که اسب و سردار را در نشت خیال درهم می آمیزد
یا کنار دیوارهایی
که همیشه به آرامی بر سر سایه های خنک می ریزد
اما تابستان هم آمده بود
آفتاب داغ
دریا
امواج سخنگو
و او که کسی دیگر بود
هر از گاه استخوانی از مرا می کند می لیسید
خوی سگ را داشت
عاشق
وفادار
تحریک کننده !
چه می توانستم بکنم ؟
فرزند انقلاب بودم من هم
باز آمده از غرور خوشبوی چوب قنداق تفنگ
شکفته در کلمات بزرگ
عاشقی به شیوه جملات قاطع
و اینکه استاندارد همه چیز را خون سرخ و دهان روشن تعیین می کند
استخوان می دادم عاشقم شوند
شهید
و هر آن چیزی
که استعاره اتفاق را متورم می کرد...
#مظاهرشهامت
@sad_sada
ابریشم سیاه دو چشمت
یادآور شبی زمستانی است
من بیرَدا
بدون وحشت دشت
شادمانه خواب میرفتم
ابریشم سیاه دو چشمت
خانهی من است
آن خانهای
که در آن خواب میروم
و میمیرم
#خسرو_گلسرخی
@sad_sada
بعضی مردم خوشبخت هستند ...
در یک خواب بارانی متولد میشوند و قبل از صبح میمیرند.
باید بگویم که وسوسه شدهام!
#ساموئل_بکت
@sad_sada
و باز بنویسیم
که ما همچنان مینویسیم
که ما همچنان در اینجا ماندیم
مثلِ درخت که مانده است
مثل گرسنگی که اینجا مانده است
و مثل سنگها که ماندهاند
و مثل درد که مانده است...
و مثلِ هر چیزی که از ما نشانهای دارد
و ما از آن نشانهای داریم...
#محمد_مختاری
@sad_sada
گفته بودم:
"فراموشی زمان میخواهد"
اشتباه میکردم.
زمان نه،
فراموشی دل میخواست
که آنهم
پیش تو ماند...
#ییلماز_گونی
@sad_sada
اگر باران هم میبودی
در میان هزاران قطره
تو را مییافتم و میگرفتمت.
میترسیدم،
چرا که خاک
هرچیزی را که بگیرد
پس نمیدهد
#جمال_ثریا
@sad_sada
I'm hooked on داستان جمعه شماره 06 - چند روایت معتبر درباره عشق با اجرای حمید سلیمی on Castbox. Check out this episode! https://castbox.fm/vb/583227772
@sad_sada
بیا
بیا برویم کمی از ماه را در خانه پنهان کنیم
آسمان این همه زیبایی را برای چه میخواهد؟!
#بهراد
@sad_sada
از این به بعد داستان جمعه رو در تلگرام هم به اشتراک میذارم برای عزیزانی که موفق به شنیدنش نشدن.
قسمت اول با صدای #لیلی_رشیدی
#داستان_جمعه
@sad_sada
@dastane_jomeh
در خیابان چهار صبح
هر کسی بامی دارد بر سر
هر کسی باغی از خواب نهان دارد در سر
لیک من مثل تو هستم - تنها -
ای درخت، ای قفس خشک بهاری مدفون!
سیم پر خار و درخشانی از اخترها،
دور من، دور تو پیچیده از آفاق جهانی مجهول
و در این ساعت خاموشی،
ماه، موجود غریبیست که شخصیت بینامی دارد:
گاه چون صورت نورای قدیسان است
گاه پستان بلورین زنی است
خالکوبی شده با نام هزاران مرد
گاه چون دایرهی پوستی کولیهاست
ماه در خواب مرا میبیند:
پنج انگشت بپیچیده به پنچ انگشت
و دو بازو که گرفتهست دو زانو را تنگ
(بغلی از تنهایی)
در خیابان چهار صبح
ماه، سبکیست به مقیاس جدید شعر
که ز تنهایی شب میشکفد الهامش
و در این ساعت خاموشی،
هر کسی بامی دارد بر سر
هر کسی باغی از خواب نهان دارد در سر
هر کسی نام و نشانی دارد
اما من،
روی این نیمکت سرد خیابان چهار صبح
پنج انگشت بپیچیده به پنج انگشت
و دو بازو که گرفتهست دو زانو را تنگ
بغلی دارم از تنهایی
(بغلی از تنهایی)
دیگران نام و نشانی دارند.
((از دفتر مصیبتی زیر آفتاب))
#رضا_براهنی
@sad_sada
بدون تو گریستم
تمام شبها را
تمام روزها را
نمیتوانم برای تو سالگردی بگیرم
تمام تاریخ عزادار توست
تمام روزها
خورشید را ندیدم بعدتو
پشت ابرها مانده بود
مرا هم بسوی خودت دعوت کن
زمین یخ کرده است
مردم سالهاست صبح را ندیدهاند
تا اشکهای من هست
دریاها خروشانند...
#نزار_قبانی
@sad_sada
دستم را فشرد
و به نجوایم سه حرف گفت.
سه حرفی که عزیزترین داراییِ تمامِ روزم شد:
«پس تا فردا»
ریش تراشیدم دوبار
کفشهایم را برق انداختم دوبار.
لباسهای رفیقم را قرض گرفتم
با دو لیره
که برایش کیکی بخرم .
قهوهای خامهدار.
حالا تنها بر نیمکتم
و گرداگردم عشاق، لبخند زنانند
و برآنم که
ما را نیز لبخندی خواهد بود.
شاید در راه است
شاید لحظهای یادش رفته
شاید… شاید..
#محمود_درویش
@sad_sada
موسیقی، رقص و آواز فلامنکو همیشه برای من لذت خاصی رو داشته.
شما هم همراه باشید در این لذت ♥️
@sad_sada
هر روز خودش را بلند میکند
میگوید بایست
نمیایستد خود
خودش را میبرد دشت
میگوید سبز شو
نمیشود خود
میبرد خیابان به گشت
نمیگردد خود
خود سجده کرده در جهت امواجِ زمین به شکل فرادی
خودی رفته تا فنا
در راههای استخوانی سینهام
سواری گفت:
حیوان زود باش
قلبم دوید
قلبم دوید و آمد به دهانم
خود میخواست که نظر کند
به قلم گفت مرا نگه دار
حرکت که کرد
دست افتاد
پا افتاد
سر افتاد
به علف سبز گفت مرا نگه دار
_ای محزون
سخت میگذرد باد
به شهر گفت نگهم دار
شهر در راههای بلندش برگشت و گفت: بیا
بیا بگردانمت
خود سرش را برداشت
دستش را برداشت
پایش را برداشت
و نظر کرد و دید
زمین موج برداشته میدود به شکل فرادی
پرسید: آنکه ایستاده با نامش در اول حیوان و حیات
چگونه دوست ندارد انسان را؟
و زمین خطوط باریکی بود انگار رشتههای نازک نخ
انگار گیسهای زنی جوان
که میشود با آنها در جهات زیادی خیال کرد.
#شعر
#فریاد_ناصری
از کتاب مقدس
@andaromidvari
بیعزت است وطنی که در آن
زنان و مادران تحقیر شوند.
#نوال_السعداوي
ترجمه: #سعید_هلیچی
@sad_sada
I'm hooked on داستان جمعه شماره 07 - باغ ملی با اجرای پژند سلیمانی on Castbox. Check out this episode! https://castbox.fm/vb/585517642
@sad_sada
راضيه، راضيه، راضيه
نامهای كه در جيب من هست
گلوله خورده
و من هنوز به خانه برنگشتهام
و تو با تمام لبخندت
در پاكتی بیمرز
هنوز به من نرسيدهای.
#امان_میرزایی
شاعر افغانستانی
@sad_sada
کمی با من مهربان باش
ای فرشتهیِ کوچک صورتی رنگ
اندکی دگر خواهم رفت
تنها، گمگشته
با قدمهایِ اندوهگینی
که به آسمان روی برمیگردانند
و گریانند...
#محمد_الماغوط
برگردان: #سعید_هلیچ
@sad_sada
خاک از گروههای موسیقی راک ایرانی است که اولین آلبومشان را در سال ۱۹۹۹ میلادی منتشر کردند...
@sad_sada
اگر اندکی پايينتر بود آسمان
مثل ديگر شاعران
آرزو نمیکردم که چيزی برآن بنويسم
میبريدم و
پيش بند پرندههايش میکردم.
اگر اين رودها ادامه نمیيافتند
به خيالشان ته دنيا را ببينند
بر ساحل نمینشستم
( مثل پرندهها، قايقها)
و به شور ابد
نمیانديشيدم،
تقطيرش میکردم
در قلمم میريختم.
اگر اين قدر ماه
جدی نبود
که طی هزاران سال
حتا يک قدم به سمت خانۀ من بردارد
بر میداشتم و
صافش میکردم روی ميز
مینوشتم: چه ارزش دارد زندگی
که اين همه چيز داشته باشی و بگذاری بميری.
حيف
هيچ کدامشان مال ما نيست
و چه قدر دوستت دارم زندگی!
که همين فرصت کوتاه را، به علاوۀ او
به من هديه کردی.
#شمس_لنگرودی
@sad_sada
دستهایم را در باغچه میکارم
سبز خواهم شد،
میدانم، میدانم، میدانم
و پرستوها
در گودی انگشتان جوهری ام
تخم خواهند گذاشت.
#فروغ_فرخزاد
@sad_sada