● کافه هدایت ● فیسبوک : www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
نمىدانى بشر چطور تحمل مىكند كه فرديتش بىرحمانه زير ديكتاتورىِ ماشينى، خرد شده و تمام عمر جزئى از صنعت، ملت و تشكيلات دولتى محسوب شود. آزادى، آزادىِ تمام و كمال در گوشهاى از تقويم منتظر است. احتمال دارد در تمام اين مدت چيز خوبى درون تاريكى جوانه زده و رشد كرده باشد.
از کتابِ «خاطرات سیلویا پلات»
ترجمهی مهسا ملک مرزبان
@Sadegh_Hedayat©️
بابا آدم: مسیو شیطان مرا گول زد گفت گندم بخور خوشمزه است، من هم خوردم. دیگر نمیدانستم که خالقاُف از مسیو شیطان قهر کرده.
ما نمیتوانیم اینجا زندگی بکنیم. حوا خانم دیشب خوابش نبرده، این که وضع نمیشود! آخر مگر خالقاُف بیکار بود ما را درست کرد؟ مگر به او دستور داده بودیم یا از او خواهش کرده بودیم که ما را بیافریند؟ حالا که کرده، چرا ما را فرستاده روی زمین؟!
#افسانه_آفرینش
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
شاید از خبر مرگ من کنشا به گریه میافتاد و ماهها از زندگیاش بیزار میشد. ولی با وجود همهی اینها من بودم که میمردم. به یاد چشمهای قشنگ گیرندهاش افتادم. وقتی که به من نگاه میکرد چیزی از او به من سرایت میکرد. اما فکر میکردم که این موضوع هم خاتمه یافته: و اگر حالا او به من مینگریست نگاهش در چشم خودش میماند و به من تاثیری نداشت. من تنها بودم.
#ژان_پل_سارتر
#دیوار
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
سیزده نوروز بود همه مردم به بیرون شهر هجوم آورده بودند - من پنجره اطاقم را بسته بودم برای اینکه سر فارغ نقاشی بکنم.
#صادق_هدایت
#بوف_کور
@Sadegh_Hedayat©
خوردیم زخمها که نه خون آمد و نه آه
وه این چه نیش بود که تا استخوان برفت
#سعدی
@Sadegh_Hedayat©
#رستگاری_شبانه
متبرک باد نام تو-
و ما همچنان دوره میکنیم
شب را و روز را هنوز را....
#احمد_شاملو
@Sadegh_Hedayat©
بوف کور اثر صادق هدایت (۱۳۳۰ـ۱۲۸۱) مهمترین اثر داستانی مدرن ایران است. تاکنون نقدهایی بسیار از زوایایی گوناگون از سوی پژوهشگران ادبی بر این اثر نگاشته شده. اثری که آنچنان چندمعنا و چندلایه است که بررسیهای چندلایه و همهجانبه نیز میطلبد.* بنابراین در این بررسی کوتاه به سیمای زن از زاویهی عرفانی در این مطرحترین رمان قرن فارسی بسنده میگردد.
چکیدهی داستان
بوف کور از دو بخش تشکیل شده است. در بخش نخست، راوی اولشخص یک نقاش الکلی و تریاکی است که همواره یک مجلس را میکشد. پیرمردی که به درختی سرو کنار رودی تکیه داده و زنی که آنسوی رود خم شده و به او گل نیلوفر تعارف میکند.
از روزی که راوی از سوراخی در دیوار خانهاش مجلس نقاشیاش را در جلوی خانه میبیند، هر روز به دنبال آن منظره و آن زن میگردد تا روزی که زن خود پای به خانهی او میگذارد. زن بر بستر راوی میخوابد. اما راوی متوجه میشود که زن مرده است. وی زن را تکهتکه میکند و در چمدانی جای داده و به کمک پیرمرد خنزرپنزری زن را به خاک میسپارد. راوی در پایان بخش نخست در اغمایی مرگگونه فرو میرود تا اینکه دوباره چشم باز کرده و خود را در محیط آشنایی مییابد.
در بخش دوم راوی نویسنده است. همسری دارد که لکاته صدایش میزند، چراکه زن با دیگرمردان رابطه دارد بجز با او.
پدر و عموی راوی برادران دوقلو هستند که برای تجارت به هند میروند و هردو عاشق رقاصهی معبدی میشوند. زن برای برگزیدن یکی از آن دو، هردو را با ماری در سیاهچال میاندازد. اما این پدر یا عمو که زنده میماند، گذشتهاش را فراموش میکند. مادر نیز کودک را پس از تولد به دایه میسپارد.
در پایان بخش دوم راوی در همآغوشی با همسرش چشم او را با گزلیکی درمیآورد و زن را میکشد. وقتی از اتاق بیرون میآید، روح تازهای در تناش حلول کرده و تبدیل به پیرمرد خنزرپنزری شده است.
#لکاته_یا_اثیری!
#نوشین_شاهرخی
#بخش_اول
@Sadegh_Hedayat©
هیچکس خود را آنطور که به راستی هست، نمینمایاند؛ بلکه نقاب خود را بر چهره میزند و نقش خود را بازی میکند.
در حقیقت مراتب اجتماعی ما، چیزی بیش از یک کمدی بی سر و ته نیست.
#آرتور_شوپنهاور
@Sadegh_Hedayat©
- زمان میگذشت و گریزش پیوسته تندتر میشد. ضرب منظم و بیصدایش عمر را قطعه قطعه میکرد.
- حتی یک لحظه توقف ممکن نبود، حتی برای نگاهی کوتاه به عقب. آدم میخواهد فریاد بزند: بایست... بایست...
اما میبیند که فریاد بی جاست. همهچیز در گریز است، آدمها، فصلها، ابرها همه شتابانند.
#دینو_بوتزاتی
#بیابان_تاتارها
ترجمه سروش حبیبی
@Sadegh_Hedayat©
امشب همچنان در رختخواب دراز کشیده بودم، نه احساس خستگی داشتم و نه استراحت میکردم، از این جشن سال نو احساس دلتنگی میکردم؛ همچنان که مانند سگی گمشده، اندوهگین آنجا دراز کشیده بودم.
عزیزم؛
در سال نو، شادی برای تو عزیز دلم آرزو میکنم؛
یک سال جدید باید سال متفاوتی باشد و اگر سال گذشته، ما را جدا از یکدیگر نگه داشته، شاید سال جدید با نیروهای سحرآمیز، ما را به سوی یکدیگر براند.
ای سال نو، بران، بران...
#فرانتس_کافکا
از میان نامهها به فلیسه
@Sadegh_Hedayat©
قسمتی از نامه تبریک سال نو #صادق_هدایت به حسن شهید نورایی اسفند سال ۱۳۲۵
با صدای #امیر_مصطفی_ذوالفقار
@Sadegh_Hedayat©
چون ابر به نوروز رخِ لاله بشُست
برخیز و به جامِ باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاکِ تو برخواهد رُست
#خیام
@Sadegh_Hedayat©
فردا صبح که روز قتل بود من و رضوی و بارنی درشکه گرفتیم و برای دیدن منار جنبان رهسپار شدیم.از درشکه چی که آدم خوشرویی بود پرسیدیم چرا نمی رود عزاداری بکند ، این حکایت را برایمان گفت:
من عزاداری نمی کنم، اماوقتی که می کنم درستش را می کنم . بعضی ها می روند پای روضه همه اش برای پسر یا دخترشان که مرده گریه می کنند. یا برای اینکه کار و کاسبی شان خوب نمی گردد و یا به نیت اینکه کارشان خوب بشود گریه می کنند!
#اصفهان_نصف_جهان
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
- گفتم پیش خودمان بمانه فهمیدی؟ تو هم تقریبا هم دندان منی. هشتاد سال چرب تر داری. زن آخری هم که گرفتی جوانه. میخواستم ببینم بچه ات شده.
- قربان! این زنم جوان نیست. دخترخالمه، منم او را گرفتم که سر پیری چک و چانه ام را ببنده و آب تربت تو حلقم بریزه.
- تو همه اش با من تعارف و تکلیف میکنی. تا حالا یک کلمه راست از دهنت بیرون نیامده. آیا از کسی شنیدی که مرد هشتاد ساله یا نود ساله آنهم با ورم بیضه- مثلا اگر دوای قوت کمر بخوره بچه اش میشه؟
- اگر خواست خدا باشه، البته.
- میدانی که محترم آبستنه؟
- آقا چه عرض بکنم؟ شاید دوائی درمانی چیزی کرده.
حاجی مثل اینکه از حرف خودش پشیمان شد لبش را جمع کرد و بفکر فرو رفت.
#حاجی_آقا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
جماعت عمامه بهسر همه جا را پر کردهاند و همه مقامات را صاحب شدهاند. کسی نمیداند کدامیک از آنها فهم و سواد دارد و کدام ندارد. همه نام آیتالله و حجتالاسلام و شیخ و ملا دارند، و کارشان این است که به اسم شریعت هر چه میخواهند بکنند وجلوِ هر چه را که نمیخواهند بگیرند. تکفیر میکنند. معامله بهشت و جهنم میکنند.
کسی جرأت ندارد بگوید آقا دروغ میگوید، زیرا بیرق واشریعتا بلند میشود. تکذیب میکنی، مثل این است که خدا و پیغمبر را تکذیب کردهای. به هیچ آخوند گردن کلفتی نمیتوان گفت که مجتهد نیست یا عادل نیست، زیرا جمعی قلچماق پشت سرش دارد که هرچه بگوید میکنند!
و اما مردم، گَرد اندوه بر روی همه نشسته. رنگها زرد، بدنها لاغر، لباسها کثیف، لبها آویخته، چشمها بر زمین. گویا خرمی و نشاط از این مملکت بار بسته است و به غیر از نوحه و گریه چیزی نمانده است. آنچه از اسلام باقی است زیارت رفتن و نماز جمعه خواندن و نعشکشی است.
از كتاب خاطرات #حاج_سياح
@Sadegh_Hedayat©️
فكر میكنم تنها دليل اين كه دوستم دارد اين است كه در دسترساش هستم. جاى غلط، زمان غلط. او به همان دليلى عاشقم است كه يك گرسنهى رو به مرگ، عاشق هر آب زيپويى كه جلوش میگذارند.
اين وسط، اصلا بحث دستپخت نيست؛ بحث گرسنگى است. در اين قياس، من نقش آب زيپو را بازى میكنم.
#جز_از_کل
#استیو_تولتز
@Sadegh_Hedayat©
نمیدانم باید جایتان را پر و یا خالی بکنم.
دیروز که سیزده به در بود با چند تن از رفقا به قصد سیر و گشت و دور ریختن نحوست (که هیچ فایده ندارد) به قلهک رفتیم.
نمیدانم که خوش و یا بد گذشت چون مفهوم بدی و خوبی را فراموش کردهام.
#از_میان_نامه_ها_به_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
بلوغ و شهوت
روایت نخست جدایی اسطورهای مهری و مهریانه (نخستین زن و مرد ادیان ایران باستان) را به تصویر میکشد. یادآوری زمان ازلی که در خیالی بیش به تصویر کشیده نمیشود و بیشتر حس راوی از گذشتهای مشترک است و دردی که راوی با به یادآوردن بهشت و جهان اثیری ازدسترفتهاش بر سینه حس میکند.
زن اثیری یا به سخن دیگر روان او مرده، اما جسم او همچنان تناسخ مییابد. و راوی در آرزوی نیروانا و مرگی بدون تولد است.
در روایت دوم این سیر از کودکی به بلوغ است. حسرت بازیهای کودکی که به بهشت میماند، چراکه از حس جنسی پاک بود. دیو “نیاز” هنوز خود را در پیکر انسانی نیالوده بود و راوی آزادانه با دخترکی سرمامکبازی میکرد که هنوز اندامش را دزدکی ندیده و در “نیاز” جنسی نسوخته بود.
از لحظهای که راوی تن لخت دختر را میبیند، دختر برایش به لکاته تبدیل میشود، چراکه حس همآغوشی را در او برمیانگیزاند، برخلاف لحظاتی پیش از آن که کودکانه با یکدیگر بازی میکردند و “بیگناه” بودند.
راوی با دیدن این صحنه کودکیاش را بدرود میگوید و بالغ میشود. دیگر به دخترک همانند یک همبازی نمینگرد، بلکه بمانند زنی که آتش کشش جنسی را در او برافروخته است، و دیو نیاز آتش شهوت جنسی را در او شعلهور میکند. در این لحظه دخترک سیمای معصوم و بیگناه کودکی خود را برای راوی از دست میدهد و به زن تبدیل میشود، به زنی که به خاطر زنبودنش برای راوی محکوم به لقب لکاته است.
#لکاته_یا_اثیری!
#نوشین_شاهرخی
#بخش_پایانی
@Sadegh_Hedayat©
سه رکن اساسی در عرفان
دوگانهباوری، شناخت و ریاضت از ارکان مهم عرفاناند.
عرفان هستی را به گیتی (جهان مادی) و مینو (جهان غیرمادی) تقسیم میکند. و در قیاس انسانی روان که همان نور است و منشأ ایزدی دارد “هستی” نام میگیرد. و جسم همان “نیستی” است، ولی “هستی” به نظر میآید.
روان به جهان نور تعلق دارد، چراکه ناگذرا و ازلی و ابدی است و گیتی به جهان ظلمت که در گذرایی و میرایی تنیده است. و انسان باید بکوشد که از طریق شناخت و ریاضت جهان نور را برگزیند. روان ایزدیاش را که در بدن کثیف زندانیست دریابد و پیش از مرگ به شناخت برسد تا روانش را نجات بخشد.
و در این میان ریاضت، با تضعیف پیکر و حقیر شمردن نیازهای زمینی (مانند خوراک، خواب و نیاز جنسی) به انسان کمک میکند تا به این شناخت برسد.
عرفان به زن نگاه دوگانهای دارد. روان در شمایل زن پرستش میشود، روان مرد به شکل زنی زیبا جلوه میکند و مرد باید زن درون خود، روان خود را دریابد تا روحش از سرگردانی نجات یابد، تا پیش از مرگ جسمی، روانش را از راه خودشناسی رهایی بخشد. اما عرفان با زن زمینی سر ستیزه دارد و زن را سدی در راه خودشناسی مرد میانگارد.
مرد برای آن که زیباترین زن دنیا، روانش را بشناسد، باید از زن ظاهری و جسمی که دروغی بیش نیست و دارای زیبایی ظاهری و فناپذیر و جسمی است و مرد را میفریبد تا زیبایی حقیقی را درنیابد، دوری جوید. باید از لذایذ دنیا چشم بپوشد، چرا که زن نیز مانند خوراک نماد نیازهای جسمی مرد است.
اثیری یا لکاته
بارزترین تصویر دوگانه در بوف کور، تصویر زن در بخش نخست و دوم داستان است. زن بخش نخست، زنی اثیری و آسمانی است که با زمین و تعلقات آن کوچکترین ارتباطی ندارد.
دوگانهباوری در بوف کور در ستایش زن اثیری و تحقیر زن زمینی با صفت “لکاته”، پست شمردن نیازهای زمینی همانند خوراک در شمایل قصابی که جسدهای خونآلود را دستمالی میکند، و تحقیر خواب و همخوابگی در تصویر “احمقها و رجالهها” که “خوب میخوردند، خوب میخوابیدند و خوب جماع میکردند”، تنیده است.
زن اثیری بخش نخست داستان به لکاتهی بخش دوم استحاله مییابد. زن اثیری لاغراندامی که غیرمادی و مینویی مینماید، به زن جاافتادهی فربهای تبدیل میشود که نمود شهوت است. شهوت این منفورترین، پستترین و خطرناکترین صفت مادی در عرفان در رمان بوف کور در شمایل زن بدکارهای ارائه میشود که تنها نامی که راوی از وی میبرد همان “لکاته” است.
#لکاته_یا_اثیری!
#نوشین_شاهرخی
#بخش_دوم
@Sadegh_Hedayat©
هزاران شب چو شمعی غرقه در اشک
سر خود در کنارم اوفتادهست
هزاران روز بس تنها و بیکس
مصیبت های زارم اوفتادهست
#عطار
@Sadegh_Hedayat©
آیا راست است؟...
آیا ممکن است؟...
آنقدر جوان. آنجا در شاهعبدالظیم مابین هزاران مردهی دیگر، میان خاک سرد نمناک خوابیده..کفن به تنش چسبیده! دیگر نه اول بهار را میبیند و نه آخر پاییز را و نه روزهای خفهی غمگین مانند امروز را.
آیا روشنایی چشم و آهنگ صدایش به کلی خاموش شد!؟ او که آنقدر خندان بود و حرفهای بامزه میزد.
#گرداب
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
انسانهای مرفه و خوشبخت هرگز دستخوش خیالپردازی نمیشوند و این ویژگی خاص مردمان ناراضی از زندگیست و هر نوع خیالپردازی در جهت ارضای یک تمایل و ترمیم کنندهی آن تمایل ارضا نشده است.
امیال محرک بر اساس جنسیت، ویژگی و شرایط زندگی شخص خیالپرداز، با هم تفاوت دارند؛ ولی میتوان امیال یاد شده را به طور کلی به دو دستهی اصلی تقسیم کرد که عبارتند از امیال جاهطلبانه در جهت بالا بردن شخصیت و امیال جنسی.
موسای میکل آنژ و هفت گفتار دیگر
#زیگموند_فروید
@Sadegh_Hedayat©
#YaR
میخواهم که عشقام بمیرد.
و باران بر گورستان باریدن گیرد.
بر گورستان
و بر من
که از خیابانها میگذرم.
سوگوارِ اولین
و آخرین کسی
که به من عشق میورزد.
#ساموئل_بکت
• Music
از کنار جوی آهسته میگذشت و گاهی با ته عصایش روی آب را می شکافت ، افکار او شوریده و پریشان بود ، دید سگ سفیدی با موهای بلند از صدای عصای او که به سنگ خورد سرش را بلند کرد و به او نگاه کرد مثل چیزی که ناخوش یا در شُرُف مرگ بود ، نتوانست از جایش تکان بخورد و دوباره سرش افتاد به زمین ، او به زحمت خم شد ، در روشنائی مهتاب نگاه آنها به هم تلاقی کرد ، یک فکرهای غریبی برایش پیدا شد ، حس کرد که این نخستین نگاه ساده و راست بود که او دیده که هر دو آنها بدبخت و مانند یک چیز نخاله ، وازده و بیخود از جامعهٔ آدم ها رانده شده بودند ، میخواست پهلوی این سگ که بدبختی های خودش را به بیرون شهر کشانیده و از چشم مردم پنهان کرده بود بنشیند و او را در آغوش بِکشد ، سر او را به سینهٔ پیش آمدهٔ خودش بفشارد .
#داود_گوژپشت
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
به مناسبت سال جدید تبریکات صمیمانه خود را تقدیم میدارم و امیدوارم به خوشی و خرمی بزودی سالم و تندرست در تهران به زیارتتان نائل بشویم.
نامه با خط #صادق_هدایت به #ملک_الشعرا_بهار
@Sadegh_Hedayat©
و به راستی هیچ چیز هرگز جای رفیق گمشده را پر نخواهد کرد. نمیتوان برای خود، دوستان قدیمی درست کرد.
هیچ چیز با این گنجینهی خاطرات مشترک، این همه رنجها و مصائبِ با هم چشیده، این همه قهرها و آشتیها و هیجانهای تند، همسنگ نیست. این دوستیها تکرار نمیشوند.
کسی که نهال بلوطی به این امید مینشاند که به زودی در سایهاش بنشیند، خیالی خام میپرورد!
#آنتوان_دو_سنت_اگزوپری
@Sadegh_Hedayat©
@GanjinehG
نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بینشاط بهاری که بی رخ تو رسید!
نشان داغ دل ماست لالهای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید
بیا که خاک رهت لالهزار خواهد شد
ز بس که خون دل از چشم انتظار چکید
به یادِ زلفِ نگونسارِ شاهدانِ چمن
ببین در آینهی جویبار گریهی بید
به دورِ ما که همه خونِ دل به ساغرهاست
ز چشم ساقیِ غمگین که بوسه خواهد چید؟
چه جای من؟ که در این روزگارِ بیفریاد
ز دست جورِ تو ناهید بر فلک نالید
از این چراغ توام چشم روشنایی نیست
که کس ز آتش بیداد، غیر دود ندید
گذشت عمر و به دل عشوه میخریم هنوز
که هست در پی شام سیاه، صبح سپید
کِراست سایه در این فتنه ها امید امان؟
شد آن زمان که دلی بود در امان امید
صفای آینهی خواجه بین کزین دمِ سرد
نشد مکدر و بر آه عاشقان برچید
#هوشنگ_ابتهاج
#محمد_رضا_شجریان
@GanjinehG
ماه مبارک رمضان هم هست، همهی کافهها بسته شده و مذهب خیلی دموکرات و آزادیخواه اسلام به موجب نهی از منکر، همه جور تظاهر به روزه خوردن را قدغن کرده. تقیه دروغ مصلحتآمیز و سیکیم خیاردی.
مثل اینکه اگر من مسهل میخورم همه مجبورند مسهل بخورند و یا ادای مسهل خوردن را دربیاورند، اینها عنعنات است. تنها لغتی است که میهن عزیز ما را کاملاً بیان میکند.
#نامه_به_حسن_شهید_نورايى
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
سقف آزادی رابطهی مستقیم با قامت فکری مردمان دارد. در جامعهای که قامت تفکر و همت مردم کوتاه باشد، سقف آزادی هم به همان نسبت کوتاه می شود.
وقتی سقف کوتاه باشد آدمهای بزرگ سرشان آنقدر به سقف میخورد که حذف میشوند، آدمهای کوتوله اما راحت جولان میدهند.
مردم عوام هم برای بقا، آنقدر سرشان را خم میکنند که کوتوله میشوند و سقفها پایین و پایینتر میآید و مردم بیشتر و بیشتر قوز میکنند؛ تا اینکه کمرها خم میشود و دیگر نمیتوانند قد راست کنند!
بیچارگان
#فئودور_داستایوفسکی
@Sadegh_Hedayat©