● کافه هدایت ● فیسبوک : www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
فلسفهی #کامو، پوچی و خودکشی
#آلبر_کامو معتقد است که زندگی، در راههای متفاوت پوچ است و خودکشی واکنشی طبیعی به این پوچی است.
به اعتقاد وی کار بیهودهای است که به دنبال معنای زندگی بگردیم، در حالی که چیزی وجود ندارد و کار بسیار بیهودهتری است که به وجود بعد از مرگ اعتقاد داشته باشیم.
جهان غیرقابل شناخت است و زندگی بیمعناست، تلاش ما برای شناخت و فهم آن نیز راه به جایی نخواهد برد.
"باید از ساختن سطح آرام و مطمئنی که به قلب، صلح و آرامش میبخشد ناامید بود" وی با اشاره به تجربیات مشترکی که برای بیشتر مردم به صورت محسوس اتفاق افتاده است، بیان میکند که: "این دنیا، مطابق حق و صواب و عقل نیست و این تمام چیزی است که میتوان گفت."
ما نمیتوانیم به دنبال فهم حقیقت باشیم، نمیتوانیم از مرزهای هوش، فراتر برویم، نمیتوانیم تلاش کنیم تا محدودیتهای زندگی را به وسیلهی علم از بین ببریم و نمیتوانیم آرزو کنیم که در زندگی هیچ گاه نمیریم.
ما سرنوشت خودمان هستیم و ناامیدی ما همان زندگی ماست و هیچ وقت نمیتوانیم از آن فرار کنیم.
اما با پذیرش این پوچی چگونه میتوان زندگی کرد؟ کامو معتقد است هوشیاری و آگاهی کامل، از راه حل های اشتباهی مانند روی آوردن به دین جلوگیری میکند و باعث میشود با انرژی و شور و شوق به زندگی ادامه دهیم. این که چگونه بدون یک معنای نهایی، زندگی ارزش زیستن دارد.
لذت زندگی، از آگاهی نسبت به محدودیتها، جدا نشدنی است. باید تدبیری به نام آگاهی را اتخاذ کنیم و به دنبال راه حل هم نباشیم. در عوض میتوانیم در برابر این محدودیتها از خرسندی حرف بزنیم. "خرسندی و پوچی، هر دو فرزندان یک مادر {این جهان} هستند". آنها جدانشدنی هستند. این بدین معنا نیست که کشف پوچی، ضرورتا به خرسندی ختم خواهد شد، اما قدردانی از پوچی، باعث میشود که سستی و نا استوار بودن بشریت را قبول کنیم و نسبت به محدویتها آگاه شویم و از همه مهمتر این حقیقت را بپذیریم که ما نمیتوانیم آرزو کنیم که روزی ناممکنها، ممکن شوند. اینها همگی نشانههای زنده بودن است.
کامو پس از قبول پوچی توصیه میکند بدون تسلی زندگی کنید، بدون گریختن از چیزی، و با ایستادگی کردن با تمام وجود.
"ناراضی بمیرید اما تن به مرگ خودخواسته ندهید".
@Sadegh_Hedayat©️
موقع جان کندنت که برسد، پرتت میکنند گندترین گوشهی زیرزمین تاریک و نمور.
آن وقت که تنها برای خودت آن گوشه افتادهای در ذهنت چه چیز را مرور میکنی؟ میمیری و با شتاب بیرونت میکشند روی دست غریبهها با غرغر و عجله؛
و هیچ کس برایت رحمتی نمیفرستد
آهی نمیکشد
تنها فکرشان این است که چه طور زودتر از کولشان پایین بگذارندت و خلاص شوند.
تابوتی میخرند بیرونت میکشند همان طور که امروز آن دخترک را بیرون کشیدند و به میخانهای میروند تا به یادت بنوشند.
داخل قبر پُر از گل و کثافت و برف خیس است و کسی به خاطر تو خودش را به دردسر نمیاندازد.
#فئودور_داستایفسکی
@Sadegh_Hedayat©️
رسالت من، رنج کشیدن به جای همهی آنهایی است که رنج میبرند و نمیدانند.
#امیل_سیوران
#عواقب_به_دنیا_آمدن
@Sadegh_Hedayat©️
مگر نه اینکه افکار و تصورات ما خارج از طبیعت نیست و همانطوری که جسم ما موادی که از طبیعت گرفته پس از مرگ به آن رد میکند چرا افکار و اشکالی که از طبیعت به ما الهام میشود از بین برود؟
#صادق_هدایت
#سگلل
@Sadegh_Hedayat©️
اصلاً برای من چه اهمیتی دارد که مثل بچه مدرسهها ادعا بکنم زمین گرد است؟
انسان تنها به مشتی خاک نیاز دارد تا بر آن کامیاب شود و به ذرّهای خاک تا در زیر آن آرام گیرد.
#رنج_های_ورتر_جوان
#یوهان_ولفگانگ_گوته
@Sadegh_Hedayat©
اسپینوزا در جهان بسیار تنها بود؛ بدون خانواده، بدون عضویت در جامعهی دینی، کسی که کتابهایش حقیقت جهان را تغییر داد.
او سیر سکولاریسم، شیوهی حکومت لیبرال دموکرات و طلوع علوم طبیعی را سرعت بخشید و بدین ترتیب زمینه را برای عصر روشنگری هموار کرد.
حقیقتِ طرد شدنش توسطِ یهودیان در بیستوچهار سالگی و سانسور شدنِ آثارش در بقیهی عمر توسطِ مسیحیان همیشه مرا مسحور خود کرده بود، شاید دلیلش گرایش من به بتشکنی است.
حسِ نزدیکیِ عجیب به اسپینوزا با دانستنِ اینکه اینشتین، یکی از اولین قهرمانانام، اسپینوزایی بوده است تقویت شد. وقتی اینشتین از خدا حرف میزد، از خدای اسپینوزا حرف میزد؛
خدایی که کاملاً با طبیعت برابر است، خدایی که شاملِ همه چیز میشود و خدایی که «با کائنات تاس بازی نمیکند»؛ بدین ترتیب منظور او این است که هر اتفاقی، بدون استثنا، قوانین و نظمِ طبیعت را دنبال میکند.
#اروین_د_یالوم
#مسئلهی_اسپینوزا
@Sadegh_Hedayat©️
دنیای سکوت عالمی اسرارآمیز است، پُر از ازدحام و چون صحنهای است که میلیونها افراد ناشناس در آن آمد و رفت دارند.
انسان در عالم سکوت مسائلی مشکل را برای خود حل میکند، مطالبی را که جرأت اظهار کردن آن را ندارد با خود میگوید و از خودش جواب میگیرد، راز و نیاز میکند، زبان گله و شکایت میگشاید، خود را سرزنش میکند و مجلس مشاورهای برای خود تشکیل میدهد.
در آن حال رابطه او با هستی دیگری یا ذات مثالی به قدری نزدیک است مثل اینکه دو نفر رو به روی هم نشسته مشکلات یکدیگر را حل میکنند.
#هستی_و_نیستی
#زان_پل_سارتر
@Sadegh_Hedayat©️
در آن زمان در سینماها وقتی فیلمی می خواست شروع بشود ، سرود شاهنشاهی می زدند .
صادق هدایت در این موقع می رفت توی مبال و هیچوقت بلند نشد و یا دیر تر وارد سالن می شد .
این تنفر و بیزاری در وجود او بود .
#خاطرات_بزرگ_علوی
@Sadegh_Hedayat©
در میان این مردم اندوهی هست که خاموش و بردبارانه تحملش میکنند؛ این اندوه در خود میخزد و خاموش است.
امّا اندوهی نیز هست که از حدّ طاقت فراتر میرود؛ لحظهای میرسد که با اشک نمایان میشود، و از آن لحظه به بعد در ناله و زاری بیرون میریزد. مخصوصاً زنها اینگونهاند. امّا تحمل آن آسانتر از اندوهِ خاموش است.
ناله و زاری فقط با فرسودن و رنجش دل را سبک میکند. چنین غمی حتّی نیازمندِ تسلّی نیست؛ این اندوه را حسِّ سیریناپذیریاش میپروراند. ناله و زاری فقط نیازی است به تحریکِ مداومِ زخم.
#برادران_کارامازوف
#فئودور_داستایفسکی
@Sadegh_Hedayat©️
هیچ شانسی نداریم
همه مان گرفتار دام سرنوشتی واحدیم
هیچ کس آنَش را پیدا نمی کند.
#چارلز_بوکفسکی
#سوختن_در_آب_غرق_شدن_در_آتش
@Sadegh_Hedayat©
من شخصاً بابت همهچیز افسوس میخورم. هیچ کلامی، هیچ کرداری. هیچ فکری، هیچ نیازی، هیچ غصهای، هیچ شادیای، هیچ دختری، هیچ پسری، هیچ تردیدی، هیچ تحقیری، هیچ وثوقی، هیچ شهوتی، هیچ امیدی، هیچ هراسی، هیچ لبخندی، هیچ اشکی، هیچ نامی، هیچ صورتی، هیچ زمانی، و هیچ مکانی نیست که بابتش افسوس نخورم، افسوسی به غایت عمیق.
همهش مدفوع و کثافت، از اول تا آخر.
#ساموئل_بکت
#وات
@Sadegh_Hedayat©
چون چند ماهی در یکی از مدارس رفته باشی و چند کلامی از یک زبان خارج مذهب آموخته، به حدی که بتوانی فقط اسم نویسنده کتاب یا عنوان مقالهای را بخوانی، میتوانی خود را در زمره مترجمین مشهور بچپانی. پس بکوش تا بدانی فلان کتاب از کیست و درباره چیست، آنگاه هرچه دم قلمت بیاید غلطانداز بنویس و بنام نامی نویسنده اصلی منتشر کن؛ هر چه خواستی از قول او بساز و هیچ خود را مباز.
#قضیه_اختلاط_نومچه
#وغ_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
ز آسمان آغاز کارم سخت شیرین مینمود
کی گمان بردم که شهد آلوده زهر ناب داشت
| سعدی |
روز بزرگداشت سعدی...
طنز هدایت
نامهها
هدایت در بذلهگویی فوقالعاده بود، در طنز کارآمد بود و در استهزاء تبحر کامل داشت. لیکن او در عین حال، بذلهگویی ظریف طبع بود، استعداد خاصی برای شوخی لفظی داشت که اغلب در معیت رفقای نزدیک و در برخی نامههایی که به آنها مینوشت خود مینمایاند. به راستی نیز بعضی نامههایی که در اواخر زندگی نوشته است از بهترین کارهای ادبی آن موقع به شمار میآیند. به علاوه، نامههای او روشنتر از برخی نوشتههای دیگرش، تسلط بر زبان و استفادهی سهل و ساده و ماهرانهی او از آن را در گفتوگو و مکاتبه نشان میدهد.
د بحث دربارهی نامههای این دوره از نقطه نظر ارزشهای ادبی و زبان شناختی بسیار طولانی خواهد بود در اینجا ذکر چند سطری از نامهی ۲۶ فوریه ی ۷/۱۹۲۹ اسفند ۱۳۰۷ او به رضوی، به عنوان نمونهای از شوخطبعی ادبی هدایت، که مجدداً در نامهها و نوشتههای طنزآمیز بعدی او با آنها روبهرو خواهیم شد، کافی است.
الساعه در اتاق خوابگاه ساعت درست ۱۰ و ربع کم است دو سه میز روشن و باقی خوابیدهاند از همه عذابها بدتر پهلوی من یک ترک اعجوبهای افتاده که... پناه بر خدا از ساعت ۹ میرود در رختخواب و صبح زود پا میشود آن هم تمام این مدت را مثل کسی که در دهنش ریده باشند.... خرخر میکند.
هدایت به رغم بدخلقی معمولش تا پایان زندگی طنز، بذله گویی، هجو گزنده و (گاه) کلبیمسلکی زهر آگینش را حفظ کرد. واقعاً هم هر چه سنش بالاتر میرفت و بیشتر احساس نارضایتی میکرد، شوخیهایش در صحبت و مکاتبه تندتر و نیشدارتر میشد، انگار برای تسکین روح حساسش به آن متکی بود.
افسردگی و حساسیت بیش از حد هدایت، در همان مقالات دوران جوانی، یعنی اوایل دههی (۱۳۰۰) که در فصل ۲ عنوان شد و در نامهی مهر (۱۳۰۴) به رضوی، چند ماه پیش از عزیمتش به اروپا آشکار است. او ضمن آن نامه به رضوی حق میدهد که ایران و مافیها را زود فراموش کردهباشد، دور از این خواب خوفناک این کابوس جانگداز».
این مطلب نشان میدهد که او بدبختی خود را زاییدهی عوامل بیرونی میداند و اندک زمانی بعد که در آزمون اعزام محصل به اروپا قبول شد قاعدتا میبایست بسیار به وجد آمده باشد اما به محض این که پایش به خاک اروپا میرسد مقالهای دربارهی مرگ را مینویسد، و بعدا هم در فرانسه دست به خودکشی میزند. او در طول اقامت در اروپا ناخشنود و ناموفق بود، لیکن در چند ماه اول پس از بازگشت به تهران در نامههایی که به رضوی نوشته با قدری امیدواری نسبت به آینده مواجه میشویم.
#همایون_کاتوزیان
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
#محمدرضا_شجریان
#آلبوم_پیوند_مهر
#شور
#اشعار_سعدی
دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد
میباید این نصیحت کردن به دلستانان
@Sadegh_Hedayat©️
من عاشق تو هستم. اما چون عاشق چیزی درون تو هستم که بیشتر از تو است و توضیحی برایَش ندارم، پس تکه پارهات میکنم!
ژاک لکان
@Sadegh_Hedayat©️
بخشی از فیلم «وقتی نیچه گریست»
کارگردان: پینچس پری
بر اساس رمانی به همین نام نوشتهی اروین د یالوم
در این صحنه در مورد ایدهی «بازگشت ابدی» که وجود را در چارچوب چرخههای تکرارشوندهی بیپایان قرار میدهد صحبت میشود. بازگشت ابدی یکی از استراتژیهای نیچه برای تایید و «آری گویی» به زندگی است، همچنین میتواند دستورالعملی برای زیست اخلاقی هم محسوب شود.
@Sadegh_Hedayat©️
An Max Brod
(Briefkopf der Arbeiter-Unfall-Versicherungs-Anstalt. Prag, vermutlich 1910)
Lieber Max!
Ich lag schon ausgestreckt auf dem Kanapee mit meinem kranken Bein, als ich Deinen Brief bekam. Es sieht nicht sehr hubsch aus, ist besonders am Fuß hochaufgeschwollen, schmerzt aber nicht sehr. Es ist gut verbunden und wird schon besser werden; ob aber schon Samstag mein Bein reisefertig ist, das weiß ich nicht; wenn das Verlangen nach einer Reise so stark sein kann, dann bin ich Samstag gesund, das kannst Du mir glauben, denn ich (bricht hier ab.)
نامه به: ماکس برود
(سربرگ موسسهی بیمهی حوادث کار - نگارش نامه: با فرض احتمال سال ۱۹۱۰ میلادی)
ماکس عزیزم،
در حالی که روی کاناپه کاملا دراز کشیدهام و درد را در پاهای خود احساس میکنم، نامهی تو را دریافت کردم. در موقعیت جسمانی مطلوب به سر نمیبرم، به خصوص اینکه پاهایم متورم شده و با درد همراه است، اما به آن صورت شدید نیست، با این حال، محل درد را بستهام و بهتر خواهم شد.
اما اینکه پاهایم برای سفر روز شنبه مرا یاری کنند، این را هنوز نمیدانم. حالا که برنامهی سفر قطعی به نظر میرسد، پس من هم حالم مساعد خواهد شد، باور کن من را ... (متن نامه در این قسمت برش میخورد...)
ترجمه و ارسال: پرویز خزائی
@Sadegh_Hedayat©️
- این قائد عظیمالشان که همهی هستی مملکت را بالا کشید، جواهرات سلطنتی را دزدید و عتیقهها را با خودش برد، حالا یک مشت عکس رنگین خودش را توی دست مردم به یادگار گذاشته که به لعنت شیطان نمیارزه.
یکی نبود ازش بپرسه مرتیکه پول ملت را کجا میبری؟ برای اینکه همهی آنهایی که ماندند شریک دزد و رفیق قافله هستند.
- اما اقلاً ظاهر را حفظ میکرد و ازش حساب میبردند.
- مگر مسئول وضعیت کنونی ننهی حسنه؟! نتیجهی مستقیم کار اونه که ما را به این روز نشاند! اشتباه نکنید اگر رضاخان بود از آنهای دیگر بدتر میکرد. مگر همینها که حالا سرِ کارند پادوی او نبودند؟ چرا راه دور میروید؟ استادهای او اینجا هستند، خودش هم آلت بود، مسخره بود، یک مرتیکهی حمال بود که خودش را فروخته بود. بار خودش را تا آخرین دقیقه بست. شام سی شبش را هم کنار گذاشت، به ریش ملت خندید و با آن رسوایی دک شد. حالا هر کدام از تخم و ترکهاش میتوانند تا صد پشت دیگر با پول این ملتِ گدا گشنه توی هفت اقلیم معلق وارو بزنند.
آنوقت اقتضا میکرد. اگر خودِ رضاشاه هم اینجا بود حالا از طرفداران هفت خط دموکراسی میشد و به بدبختیِ ملت سیلِ خون گریه میکرد. او بود که راهِ دزدی را به مردم یاد داد.
#حاجی_آقا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
در این ویدئو #بزرگ_علوی نویسنده نامدار ایرانی درباره نگاه #صادق_هدایت به #زن میگوید.
@Sadegh_Hedayat©️
باید قلبم را هم استفراغ کنم، به همراه باقی چیزها بالا بیاورم، فقط در این صورت است که هر چه میگویم جدی است، فقط یک مشت کلمهی بیمصرف نیست. خب، امیدت را از دست نده، دهانت را باز نگه دار و خم شو، شاید یکی از همین روزها بیرون بیاید.
#نام_ناپذیر
#ساموئل_بکت
@Sadegh_Hedayat©️
میکده ای پیداست که میان آن قندیل روشنی آویزان است ، چند کوزه در رف آن چیده شده ، کنار دیوار روی سکو قالیچه افتاده سه نشیمن کوتاه بی ترتیب در آنجا گذاشته شده .
« مجلس یکم »
مازیار به حال شوریده ، لباس پاره ، کنار شهرناز نشسته شهرناز چنگی در دست دارد . آهسته می نوازد و بهمان آهنگ میخواند :
زمانی دل به رود و باده خوش دار
بـجـام بـاده بـنشـان گـرد تـیـمار
اگـر مـاندسـت لـخـتی زنـدگـانی
ســرآیـد رنـج هـای ایـنجــهـانی
همان گـردون که بر تو کرد بیـداد
بـعـذر آیــد تـرا روزی دهــد داد
بسـا روزا کـه تـو دلـشـاد بـاشی
وزیــن انــدیـشــگـان آزاد باشی
اگـر کـار تــو دیـگر کرد کـیـهان
مر او را هـم نـمانـد حـال یکسان
ساز را زمین می گذارد ، مازیار دست های او را در دستش میگیرد .
مازیار - میخواستم یک پیاله شراب از دست تو بنوشم .
شهرناز در پیالهٔ مازیار شراب ریخته به او میدهد و مازیار هم گرفته سر میکشد .
مازیار - بیا نزدیک من بنشین ... بیا پهلوی من ... همین تو برای من ماندی !
#مازیار
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
در دنیا فقط یک موجود دروغین وجود دارد و آن انسان است. هر موجود دیگری واقعی و ناب است، چون در آنچه هست صادق و روراست است، و همانگونه که حس میکند خودش را بیان میکند.
بیان سمبولیکتر یا تمثیلیتر این تمایز بنیادین این است که تمام حیوانات در شکل طبیعی خودشان با محیط مراوده دارند، چیزی که هنگام نگاه کردن به آنها احساس شادیآوری بسیاری در آدم به وجود میآورد، مخصوصا منی که هنگام مواجهه با حیوانات آزاد و رها، دلم باز میشود در حالی که انسان با پوشاندن لباس به خود، شبیه درندهای و هیولایی شده است که نگاه کردن به ریختش حال آدم را به هم میزند، و فقط رنگ سفید خلاف طبیعت وی از او محافظت میکند، با تمام پیامدهای مشمئزکننده گوشتخواری، نوشیدنیهای نشاطآور، تنباکو، بدقوارگیها و بیماریها.
او همچون لکهی ننگی بر دامن طبیعت، خودنمایی میکند.
#هنر_رنجاندن
#آرتور_شوپنهاور
@Sadegh_Hedayat©️
نه تنها در فرانسه ، بلکه در آلمان و چکسلواکی و هر جا که پای شیعه به آنجا رسیده کثافتکاری هایی کرده اند که جهودهای بدنام پاچه ورمالیده در مقابل آن ها پیغمبر نمود می کنند.
البته این هم امری بسیار طبیعی است، چون این ها همان دزد و دغل های داخلی هستند که برایشان همه چیز مجاز است. در خارجه هم همان روش خود را دنبال می کنند.
#نامه_به_حسن_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
اگر می خواهی مستحق جهنم بشوی کافی است که راحت توی رختخوابت دراز بکشی. دنیا بیعدالتی است: اگر قبولش کنی شریک جرم میشوی، اگر عوضش کنی جلاد میشوی. ها! ها!
بوی گند زمین تا آسمانها رفته است.
#ژان_پل_سارتر
@Sadegh_Hedayat©️
Gaze upon the fire which blazes with the shine of a dead star
هر روز با هم بهترین و جدیدترین موسیقی های جهان در هر ژانری را خواهیم شنید 🕊
Join Us :
/channel/Mictlantecuhtli_Official
/channel/Mictlantecuhtli_Official
/channel/Mictlantecuhtli_Official
🔥 Mictlāntēcutli 🔥
#همایون_شجریان
#اردشیر_کامکار
#آلبوم_ناشکیبا
#دشتی
@Sadegh_Hedayat©
در جمع دوستان
از راست: صادق هدایت، مزینی (از دوستان)، عیسی هدایت، دکتر محمد حسین ادیب (پسر عمه) هنگام صرف غذا
#آلبوم_عکس_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
مادلن با توپ بزرگی که در دست داشت آمد پهلوی ما نشست و شروع به صحبت کرد. مثل این بود که چندین سال است مرا می شناسد. گاهی بلند می شد و با توپی که در دستش بود بازی می کرد دوباره می آمد پهلوی من می نشست. من توپ را به شوخی از دست او می کشیدم، او هم پس می کشید دستمان به هم مالیده می شد. کم کم دست یکدیگر را فشار دادیم. دست او گرمای لطیفی داشت. زیر چشمی نگاه می کردم: به سینه، پاهای لخت و سر و گردن او. با خودم فکر می کردم چقدر خوب است که سرم را بگذارم روی سینه ی او و همین جا جلوی دریا بخوابم!
#صادق_هدایت
#مادلن
@Sadegh_Hedayat©
✨Literature
نویسنده: کارلوس فوئنتس
کتاب: کنستانسیا
ترجمه: عبدالله کوثری
نشر: ماهی
پلوتنیکوف (تبعیدی از روسیه خطاب به روانشناس آمریکایی):
«اینها چه لطمهای میزدند؟ به چه کسی لطمه میزدند، بگویید ببینم. توی این دنیا هیچوقت یک چنین کهکشانی از استعداد وجود نداشته! چه قدرت عظیمی برای یک مملکت! که در آنِ واحد شاعرانی مثل بلوک، یسهنین، مایاکوفسکی، ماندلشتام و آنا آخماتوا داشته باشد و فیلمسازانی مثل آیزنشتاین، پودوفکین، دُوژنکو و دزیگا، دوست من دزیگا ورتوف، دزیگا کوفمان، کینوک، عاشق سینما، چقدر دوستداشتنی بود! و رماننویسهایی مثل بابل و خلبنیکوف و بیلی و نمایشنامهنویسهایی نظیر بولگاکف و معلمهای من، آنهایی که قالبها و فرمهای جدید خلق کردند، دوست من رودچنکو که نورپردازی را دوباره ابداع کرد، دوست من مالویچ که محدودهٔ رنگها را کشف کرد، و آن یکی رفیقم تاتلین که دعوتمان کرد که شکلهایی متناظر با دنیا بسازیم، از دنیا تقلید نکنیم، بلکه دنیاهای جدیدی بسازیم که در دسترس همه باشد، منحصربهفرد و غیرتکراری، دنیایی درون دنیایی دیگر، و همهٔ اینها، گاسپادین هال، غنا میبخشید به دنیایی که شامل همهِ آنها میشد، غنا میبخشید چون چشماندازهای جدیدی عرضه میکرد.
اینها چه ضرری داشتند؟ میهن من با این همه استعداد چه قدرتی پیدا میکرد! چه جنونی باعث شد اینها قربانی بشوند؟ من، دکترِ عزیز، به موقع مُردم. میرهولد بزرگترین نابغهِ تئاتر بود. معلم من بود. شگفتی میآفرید، اما حاضر به قبول نظریهای نبود که به عقیدهِ او عقیم بود، محصولِ شومِ سه عامل بود؛ فقدان تخیل در بوروکراتها، تلاش برای اینکه نظریهٔ سیاسی را با عمل هنرمندانه همخوان بکنند، و ترس از اینکه استثناها نهاد قدرت را تضعیف کنند. آیا به این دلیل بود که دستگیرش کردند و به زندان مسکو کشاندندش و آنجا، بیمحاکمه تیربارانش کردند، روز ۲ فوریهٔ ۱۹۴۰، روزی که هیچوقت فراموش نمیکنم، دکتر هال.
باز از شما میپرسم: آیا دلیل کشتن میرهولد این بود، یعنی قبولنکردن نظریهای برای هنر که مانع آفرینش او میشد؟ شاید اینطور بود، شاید میرهولد از آنچه خودش یا لودهندههاش فکر میکردند، خطرناکتر بود. این را فقط اینجور میشود توجیه کرد. چرا جنازهِ تکهتکهِ زنی که عاشق میرهولد بود، همان روزِ دستگیریاش توی آپارتمانشان پیدا شد؟ چه قساوتی، چه مصیبتی، و چه ترسی. زنی را با چاقو تکهتکه کنند فقط برای اینکه عذابِ عاشقش را بیشتر کنند.»
کمی ساکت ماند، و بعد با آرامترین لحن ممکن گفت: «چرا، دکتر هال، چرا، این همه عذاب بی فایده، به چه دلیل؟ کار شما شفادادن است، شاید بتوانید به من بگویید.»
📡 Existential Media™️