sadegh_hedayat | Unsorted

Telegram-канал sadegh_hedayat - کافه هدایت

9216

● کافه هدایت ● فیسبوک : www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/

Subscribe to a channel

کافه هدایت

این گربه که خودش را لوس می‌کند و خودش را به من می‌مالد تا مالامال بشود اگر یک کله خروس جلویش بیاندازی خوی درندگی و پدر سوختگیش را رو میکند برایت.

#سه_قطره_خون
#صادق_هدايت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

از خود می‌پرسم همایِ سعادت چرا در شهرِ ما آوازی نخواند؟
پرسیدم، گفتند در شهری که شایستگیِ زادنِ همای سعادت را ندارد، همایِ سعادت چگونه می‌تواند آوازش را بخواند؟ و سپس فریاد کردند باید بهاری باشد تا پرنده بخواند.
من شاهد سپید شدنِ یک‌یکِ تارهای مویش بودم. در غروبِ یک روز در همین ماه در میدانِ خالی از هر کس، آکنده از ارواح؛ او نعره زد و خود را نفرین کرد. او فریاد کرد که باید حقیقت را بیابد، حتی اگر در جستجویِ آن هزار سال سرگردان بماند...

#هشتمین_سفر_سندباد
#بهرام_بیضایی

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

روح آدم را می‌جوند تا حرف خودشان را به کرسی بنشانند! نه به عشق فکر می‌کنند‌ نه به گذشته‌ها و یادشان نمی‌آید که روزی روزگاری گفته‌اند: دوستت دارم!

#عباس_معروفی
#سال_بلوا

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

زولیوس (قهرمان داستان درمان شوپنهاور، روانپزشکی که به سرطان دچار شده و یک سال از عمرش باقی مانده) اغلب سخنان نیچه را مانند آزمون روشاخ می‌دید؛ سخنان نیچه دیدگاه‌های مخالف و متعددی را ارایه می‌دهند و همانند روشاخ این حالت ذهنی خواننده است که در نهایت یکی از آنها را برداشت خواهدکرد... اما حالا حصور مرگ باعت خوانش متفاوت و روشن بینانه‌تری شده بود. پیام نیچه این بود که "زندگی‌تان را به کمال زندگی کنید و در وقت مناسب بمیرید."

#اروین_د_یالوم
#درمان شوپنهاور

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

تنها چیزی که از من دلجویی می کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره مرا می ترسانید و خسته می کرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می کردم انس نگرفته بودم، دنیای دیگر به چه درد من می خورد؟


#بوف_کور
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

بجز چند يادبود ناكـام و يكـي دو رسـوائي و كوششـهاي بيهـوده ، چيـز ديگـري
برايش نمانده بود. او فقط لاشه خود را از اين سوراخ به آن سوراخ كشانيده بود و حالا انتظار روزهاي بهتري را
نداشت .

#بن_بست
#صادق_هدايت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

شما دمار از روزگار ما در آوردید.....

#مرگ_یزگرد
#بهرام_بیضایی


@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

بزرگ‌ترین راز خلقت این نیست که چرا خدا جهان را خلق کرده است بلکه این است که او چرا بی‌شعورها را این قدر گستاخ و منفور آفریده است.



دیوارنوشته‌ای پشت یک در، در کلیسای بوستون

#بی‌شعوری
#خاویر_کرمنت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

آیا ایرانی ها، به طور خاص تحصیل کرده های دوران مشروطه که صادق هدایت هم جزو آن ها به حساب می آید می توانستند دارای درک این همانی از سوژه و ابژه با توجه به تعریف هایدگر باشند؟ البته طبیعی است که در دوران مشروطه هنوز تازه ایرانی ها داشتند با هویت ِ خود از خلال آشنایی با دیگری رو در رو می شدند؛ ناچاراً باید بین خود و دیگری و جهان خارج یک فاصله ایجاد می کردند.

باور داشتن به یک جهان خارج از انسان نیاز به تربیت حس های شناخت و عقلانیت برای تبیین این ابژه است. اما اگر باور داشته باشیم چگونگی حس های شناخت ذاتی نیستند و در طول زمان پرورش پیدا می کنند دیگر ساده نیست فاصله ای بین سوژه و ابژه ایجاد کنیم. فضای جامعه ی ایران به لحاظ اقتصادی-اجتماعی به گونه ایی نبود که جهان را همانند یک سوژه عاقل برای کسب تسلط بر طبیعت بشناسد در نتیجه ایرانی ها تکنولوژی را از غربی ها وام گرفتند.

شاید بتوان در این جا گفت تحصیل کرده هایی همچون هدایت هنگامی خودشان را در جامعه ایی بدون قدرت می ببینند جذب مکتب هایی غربی شبیه اگزیستانسیالیسم می شوند؛ به هر حال باید برای شناخت هستی راه حلی پیدا کرد. این در حالی است متفکرین غربی همانند هایدگر در پی شناختی متفاوت از رویکرد پوزیتویستی از انسان هستند. تفاوت زیادی بین فردی که از روی ناچاری به مکتبی از تفکر پناه میبرد با کسی که خودش پایه گذار آن مکتب است، وجود دارد.

#آثار_انسان_شناختی
#صادق_هدایت
#فاطمه_خضری

@sadegh_hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

وقاحت و مادرقحبگی در این ملک تا کجا می‌رود! چه سرزمین لعنتی پست گندیده‌ای و چه موجودات پست جهنمی بدجنسی دارد! حس می‌کنم تمام زندگی‌‌ام را توپ بازی در دست جنده‌ها و مادرقحبه‌ها بوده‌ام. دیگر نه تنها هیچ‌گونه حس همدردی برای این موجودات ندارم بلکه حس می‌کنم که با آن‌ها کوچک‌ترین سنخیت و جنسیت هم نمی‌توانم داشته باشم.

#نامه_به_شهید_نورائی
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

یک آدم بی‌سروپای مفلوک را بگذارید پشت یک میز، یا یک باجه که بلیط راه آهن یا چیز بی‌مقداری مثل آن را بفروشد. همین آدم مفلوک فورا خود را محق می‌داند که خدایی کند و به شمایی که می‌روید بلیط بخرید از تارک تخت جبروت خود به چشم تحقیر نگاه می‌کند.



#شیاطین
#فئودور_داستایوفسکی.

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

سلام ای شب معصوم !
سلام ای شبی که چشم‌های  گرگ‌های بیابان را 
به حفره‌های استخوانی ایمان  و اعتماد بدل می‌کنی
ودر کنار جویبارهای تو ، ارواح بیدها
ارواح مهربان تبرها را می‌بویند
من از جهان بی تفاوتی فکرها و حرف‌ها و صداها می‌آیم
و این جهان به لانه‌ی ماران مانند است
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا می‌بوسند
در ذهن خود طناب دار ترا می‌بافند



#فروغ_فرخزاد
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

انسان اگر از آنچه گناه شمرده می‌شود محروم شود، نمی‌تواند به حیاتش ادامه دهد، اما می‌تواند با محروم شدن از چیزهای مقدس زندگی خوبی داشته باشد.

#آلبر_کامو
#یادداشت‌ها
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

ال لوالک الجالیزیه: کتابخانه های کفار را آتش بزنیم و عوضش یک نسخه "زبده النجاسات" به آن ها بدهیم که برایشان کافیست و علوم دنیوی و اخروی همه در آن است.

قوت لایموت: البته صد البته کفی به زبده النجاسات، چون خلاصه مرام اسلام همین است که یا مسلمان بشوید یعنی مطابق نص صریح زبده النجاسات عمل کنید وگرنه می کشیمتان و یا خراج به بیت المال مسلمانان بدهید، البته کفار باید باج سبیل به مسلمین بپردازند.

تاج المتکلمین : پس از این قرار رای قطعی و موافقت همگی بر این شد که این جمعیت را به بلاد کفار سوق بدهیم و هیچ گونه مخالفتی در این باب نیست، اما به زعم حقیر لازم است که به شیوه دین نبی رفتار کنیم چنانکه خود حضرت به ایل و تبار خودش قدر و منزلت گذاشت و نوه های خودش را قبل از ولادت امام کرد و طایفه خود را سادات و احترام آن ها را به همه مسلمانان واجب دانست.


#کاروان_اسلام
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

من خوب می‌دانم که زندگی یکسر صحنه بازی است،
من خوب می‌دانم،
اما بدان که همه برای بازی‌های حقیر
آفریده نشده اند.

#سمفونی_مردگان
#عباس_معروفی

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

دلم نمی‌خواهد تیرگی به روشنایی بگراید،
در تیرگی چیز مرموزی هست.

#ساموئل_بکت

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

▪️ابلیس پیشوای عاشقان بود و سر آهنگ موحدان

ابلیس آنگونه که در تصور توست نیست، او زخم خورده‌ی عشق است. به خاطر عشقی که به حق داشت از سجده‌ی غیر سر پیچید. در عشق ثبات قدم از آن بیشتر ممکن نیست. به آدم سجده نکرد و خود را رانده‌ی درگاه ساخت. چرا که عشق به او اجازه نمی‌داد به هیچ درگاه دیگر سر فرو آورد.

___حسین ابن منصور حلاج

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

سایه من خیلی پررنگ‌تر و دقیق‌تر از جسم حقیقی من به دیوار افتاده بود، سایه‌ام حقیقی‌تر از وجودم شده بود. گویا پیرمرد خنزر پنزری، مرد قصاب، ننجون و زن لکاته‌ام همه سایه‌های من بوده‌اند، سایه‌هائیکه من میان آن‌ها محبوس بوده‌ام. در این‌وقت شبیه یک جغد شده بودم، ولی ناله‌های من در گلویم گیر کرده بود و به شکل لکه‌های خون آن‌ها را تف می‌کردم. شاید جغد هم مرضی دارد که مثل من فکر میکند. سایه‌ام بدیوار درست شبیه جغد شده بود و با حالت خمیده نوشته‌های مرا به‌ دقت می‌خواند. حتما او خوب می‌فهمید، فقط او می‌توانست بفهمد. از گوشه چشمم که به سایه خودم نگاه می‌کردم می‌ترسیدم.

#بوف_کور
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

يك جور نفرين يك جور بغض گنگ نسبت به بيـدادي دنيـا و همـه
مردمان حس كرد. يك نوع كينه مبهم نسبت به پدر و مادرش حس كرد كه او را باين ريخت و هيكل پـس انداختـه
بودند ! اگر هرگز بدنيا نيامده بود بكجا بر ميخورد .

#بن_بست
#صادق_هدايت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

‏ورتر: برایم شعری بخوان که حالم را خوب کند.
شارلوت: در آغوشت می‌گیرم، این شعری است که دوست دارم برایت بخوانم...

رنج‌های ورتر جوان
#یوهان_ولفگالگ_فون‌_گوته

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

تصویرسازی و خوانش بخش‌هایی از #بوف_کور
مهمترین اثر #صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

انسان بیش از آنکه از مرگ بهراسد، از انزوای محضی که مرگ را همراهی می کند، می ترسد. ما می کوشیم زندگی را دو نفری تجربه کنیم، ولی هر یک از ما مجبوریم تنها بمیریم. کسی قادر نیست با ما یا به جای ما بمیرد. تصوری که یک انسان زنده از مردن دارد، به خود رها شدنی مطلق و بی چون و چراست.

مامان و معنی زندگی
اروین دی یالوم


@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

تقلید؟ همه تقلید می‌کنند. من هم تقلید می‌کنم. تقلید عیب نیست. دزدی و چاپیدن عیب است. داشتن شخصیت در این نیست که آدم خودش را اوریژینال جا بزند. اوریژینالیته به تنهایی حسن نیست ، شرط خلق کردن نیست. چه بسا آدم حرفی داشته باشد که باید تو یک قالب خاص گفته بشود و این قالب پیش از او ساخته شده باشد... اگر به هوای اینکه می‌خواهی مقلد نباشی، نه ببینی، نه بخوانی و نه بشنوی و نه چیزی یاد بگیری کارت خراب است؛ چرا که خبر نداشتن از کار دیگران آدم را اوریژینال نمی‌کند. باید خواند و شنید و اگر عرضه داشت زیرش زد[؟]. بلد نبودن تکنیک نوشتن مانع نوشتن می‌شود... همین سارتر یک مقاله انتقادی برای یک نویسنده ی شوروی[روسی] نوشته و بهش ایراد می‌گیرد که فقط پنج هزارتا کتاب خوانده است... باید خواند و خواند وخواند... ولی آن روزی که می‌نشینی بنویسی باید خودت باشی، دیده و شنیده و حس خودت باشد. آن وقت اصلا" به یادت نمی‌آید که داری چه تکنیکی را به کار می‌بری... فوت وفن ساختمان را بلدی، به کار می‌زنی، بی‌اینکه خواسته باشی دیگران را به حیرت بیندازی... من به نسبت مطلبی که دارم طرز کارم عوض می‌شود... اما به طور معمولی و عادی از پیش به خودم نمی‌گویم فلان تکنیک جویس و ویرجینیا وولف را انتخاب کنم یا فوت و فن کافکا و داستایفسکی را.آدم یا حرف دارد یا ندارد. وقتی حرف دارد باید بهترین شکلی را که با حرفش جور است انتخاب کند، نه اینکه اول فرم را انتخاب کند و فلان تکنیک را به کار ببرد... منظورم از بهترین فرم این است که برای در آوردن جان کلام از هیچ وسیله‌ای نباید گذشت. نه از لغت، نه سبک، نه جمله بندی، نه اصطلاح... همه شان باید بجا باشد تا ساختمان رویش بند شود.

 #نامه_به_مصطفی_فرزانه
#صادق_هدايت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

در کوچه باد می آید
این ابتدای ویرانی است
آن روز هم که دست‌های تو ویران شدند باد می آمد
ستاره های عزیز
ستاره های مقوایی عزیز
وقتی در آسمان، دروغ وزیدن می‌گذرد
دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سرشکسته پناه آورد ؟
ما مثل مرده های هزاران هزارساله به هم می رسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار، ای یگانه ترین یار
آن شراب مگر چندساله بود ؟



#فروغ_فرخزاد
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

من در حال حاضر یک بچه شیطان هستم، یک دیوانه یا چیزی از این دست. یک بچه شیطان که تو، هنگامی که سزاوار است با او دوستانه رفتار کنی، ناسزاوارانه به او محبت میکنی.

#فرانتس_کافکا
#نامه_به_فلیسه

@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

شگفت‌انگیز این که در سرزمین کاپاها رسم بر این است که چند لحظه قبل از زایمان و به دنیا آمدن بچّه، پدرِ بچّه در مقابل زن زانو می‌زند، دهان را نزدیک می‌کند و می‌پرسد: «آهای! بگو ببینم مایل هستی به دنیا بیایی؟ پیش از تصمیم گرفتن و جواب دادن خوب فکرهایت را بکن.»

بگ نیز طبق سنت عمل کرد. روی زمین زانو زد، دهان را نزدیک برد و چند مرتبه آن سوال را تکرار کرد.

صدای بچه از درون رحم مادرش شنیده شد؛ صدایی بود فوق‌العاده ضعیف و مردد: «دلم نمی‌خواهد متولد شوم. قبل از هر چیز، نمی‌خواهم وارث خون تو باشم. حتی تصورش دیوانگی‌ست. وانگهی من عقیده دارم زندگی و حیات ما چیزی نیست مگر پلیدی و شرّ مطلق.»

#پرده‌ی_جهنم
#ریونوسکه_آکتاگاوا
#جلال_بایرام
@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…

کافه هدایت

نمی خوام برای احتیاجات کثیف این زندگی که مطابق آرزوی دزدها و قاچاق ها و موجودات زرپرست احمق درست شده و اداره شده شخصیت خودمو از دست بدهم.



#تاریک_خانه
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

هر چه نوشته و کاغذ داشتم، همه را نابود کردم. رخت‌های چرکم را دور انداختم تا بعد از من که چیزهایم را وارسی می‌کنند چیز چرک نیابند. رخت زیر نو که خریده بودم پوشیدم، تا وقتی که مرا از رختخواب بیرون می‌کشند و دکتر می‌آید معاینه بکند شیک بوده باشم. شیشه "اودکلنی" را برداشتم، در رختخواب پاشیدم که خوشبو بشود. ولی از آنجایی که هیچ یک از کارهایم مانند دیگران نبود این دفعه هم باز مطمئن نبودم، از جان سختی خود می‌ترسیدم، مثل این بود که این امتیاز و برتری را به آسانی به کسی نمی‌دهند، می‌دانستم که به این مُفتی کسی نمی‌میرد.

 

#زنده_بگور
#صادق_هدایت

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

آدمیزاد پست به همه چیز عادت می کند.

#فئودور_داستایوفسکی
#جنایت_و_مکافات

@Sadegh_Hedayat

Читать полностью…

کافه هدایت

صادق هدایت در «بوف کور» بارها نوشت که فقط برای سایه خودش که به دیوار افتاده است می‌نویسد. چرا او به سایه‌اش پناه برده بود؟

چون هنر ذاتاً لزوم ارتباط با دیگری است. نیاز و اشتیاق سوزان به گفتگوست. اما عوام از درک آن عاجزند. میخائیل باختین به درستی معتقد بود «برای انسان چیزی هراس آورتر از نبودن پاسخ نیست».

در اسطوره یونانی پرومته در بند، زئوس پرومته را به شکنجه‌ای سخت محکوم می‌کند. پرومته را بر صخره‌ای در کوهستان‌های قفقاز میخکوب می‌کنند. هر روز عقابی جگرخوار، جگر او را می‌دَرد تا دوباره بروید. اما بخش هراسناک شکنجه محکومیت او به تنهایی بود.

«تنهایی» انگار شکنجه‌ای است که خدایان برای بشر متمرد تدارک دیده‌اند. اما در صحنه‌ای از این شکنجه مرگبار وقتی پرومته فریاد می‌کشد و زئوس را به خاطر این ستمگری بی‌رحمانه‌اش زیر سوال می‌برد متوجه می‌شود صدایش در کوهستان پژواک می‌یابد. او راز بزرگ را دریافته است. او متوجه می‌شود که دیگر تنها نیست چون «پژواک صدای خودش» را دارد. او خود را تقسیم می‌کند.

نویسنده و متفکر مدرن دقیقاً همان پرومته در بند است و تنهایی‌اش در کوهستان. متفکر نیز مخاطبی جز کوهستان درون خود ندارد. او فریاد می‌زند اما نه برای مخاطبی خاص بلکه برای خویشتن‌اش. او دیالوگ می‌کند اما نه با دیگری بلکه با خویشتن خویش. از این رو افلاطون اندیشیدن را «دیالوگ با خویشتن» می‌دانست. هیچ مونولوگی در کار نیست. به محض اینکه بخشی از وجودمان بخش دیگری از وجودمان را مخاطب قرار می‌دهد ما به دو بخش منقسم می‌شویم. به دو شخص یا به دو پاره. به راستی وقتی ما خود را سرزنش می‌کنیم وقتی بر خود نهیب می‌زنیم وقتی دو دستی بر فرق سر خویش می‌کوبیم آیا ما واقعاً یک نفریم؟

دکتر قربان عباسی


@Sadegh_Hedayat©

Читать полностью…
Subscribe to a channel